مبارزه با تبعیض

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۵۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

ساحت‌های مبارزه با تبعیض

  1. مبارزه با تبعیض نژادی
  2. مبارزه با تبعیض اجتماعی
  3. مبارزه با تبعیض فرهنگی
  4. مبارزه با تبعیض آموزشی
  5. مبارزه با تبعیض سیاسی
  6. مبارزه با تبعیض اقتصادی
  7. مبارزه با تبعیض اداری
  8. مبارزه با تبعیض قضایی (مبارزه با تبعیض حقوقی)

پرهیز از تبعیض در بخشش‌ها

پرهیز از تبعیض در اجرای قانون

  1. نقل شده است که روزی زنی از بنی مخزوم به سرقت محکوم شد و اسامة بن زید کوشید با شفاعت خود، مانع از اجرای حکم خدا درباره آن زن شود. اما پیامبر(ص) به شدت او را از این کار بر حذر داشت و فرمود: "همانا آنان که پیش از شما بودند، بدین سبب هلاک شدند که حدود را درباره فرودستان، اجرا، و اشراف و بزرگان را رها می‌کردند. سوگند به آنکه جان محمد در دست اوست! اگر دخترم، فاطمه، چنین خطایی را انجام می‌داد، دست او را قطع می‌کردم"[۱۶]؛ و در حدیثی دیگر هلاکت و نابودی بنی اسراییل را نتیجه همین امر دانستند[۱۷][۱۸].
  2. در زمان بیماری، آن حضرت در حالی به مسجد وارد شد که بیماری ایشان شدت یافته بود و فضل بن عباس و علی بن ابی‌طالب(ع) زیر بغلش را گرفته بودند و ایشان به سختی راه می‌رفت. سپس آن حضرت به منبر رفت و با مردم این چنین سخن گفت: "ای مردم!... هرکه در میان شما حقی بر من دارد، جلو بیاید. اگر بر پشت کسی تازیانه‌ای زده ام، این، پشت من؛ اگر به کسی دشنام داده‌ام، بیاید و به من دشنام دهد؛ زنهار که دشمنی در سرشت و شأن من نیست! بدانید که محبوب‌ترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر من دارد، از من بستاند، یا حلال کند تا وقتی که خدا را دیدار می‌کنم، پاک و پاکیزه باشم و چنین می‌بینم که این درخواست من کافی نیست و لازم است چند بار در میان شما برخیزم و آن را تکرار کنم." سپس رسول اکرم(ص) پس از نماز ظهر بار دیگر به منبر رفت و همان سخنان را تکرار کرد. به دنبال اصرار مکرر پیامبر خدا(ص) مردی برخاست و گفت: "ای رسول خدا، من سه درهم از شما طلبکارم"؛ پیامبر(ص) فرمود: "ای فضل به او بده!" فضل آن را پرداخت و آن مرد نشست؛ سپس فرمود: «ایها الناس! من کان عنده شیء فلیؤده، ولا یقول فضوح الدنیا. الا و ان فضوح الدنیا ایسر من فضوح الاخرة!»؛ مردم! هر کس مالی بر گردنش باشد، باید آن را بپردازد و نگوید رسوایی دنیاست. بدانید که رسوایی دنیا بی‌شک از رسوایی آخرت، آسان‌تر است. پس مرد دیگری برخاست و گفت: "ای رسول خدا! در فلان جنگ بر شکم من تازیانه‌ای زدی"؛ پیامبر پیراهنش را بالا زد و از آن مرد خواست تا بیاید و قصاص کند. پس مرد پیش آمد و خود را بر روی شکم و سینه برهنه پیامبر انداخت و جای قصاص را بوسید[۱۹][۲۰]

پرهیز از تبعیض در برخورد با کودکان

پرهیز از تبعیض نژادی

پرهیز از تبعیض نژادی، در قرآن

  1. نقل شده است که یکی از موالی قبیله بنی بیاضه، دختری از آنان را خواستگاری کرد. پیامبر(ص) به بستگان دختر فرمود که با این امر موافقت کنند؛ آنان در پاسخ گفتند: ای رسول خدا، آیا دختران خود را به موالی (بردگان) خود دهیم؟" سرانجام این آیه نازل شد و این‌گونه تفاخرات طبقاتی را نفی کرد[۳۳][۳۴]
  2. همچنین از قول ابن عباس نقل شده است که پس از فتح مکه پیامبر(ص) به بلال حبشی دستور داد بالای کعبه برود و اذان بگوید و او اذان گفت. پس عتاب بن اسید ابی عیص گفت: "خدا را سپاس که پدرم مرده است و نیست تا این روز را ببیند". سپس حارث بن هشام گفت: "محمد جز این کلاغ سیاه، مؤذن دیگری را نیافت؟" ابوسفیان گفت: "من چیزی نمی‌گویم، چون می‌ترسم پروردگار آسمان، او را باخبر سازد". پس جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شد و مردم را از تفاخر به نسب و تکاثر اموال و کوچک شمردن فقیران، منع و اساس و ملاک برتری را تقوا اعلام فرمود[۳۵][۳۶]

پرهیز از تبعیض نژادی در سیره رسول خدا(ص)

مبارزه با تبعیض

آوای دل‌نشین وحدت و برادری پیامبر اکرم(ص)، از آغاز پیدایش اسلام، گوش مظلومان رنج کشیده و آسیب دیده از تبعیض را نواخت. پیامبر اسلام، مردم را در همه زمینه‌ها با هم برابر می‌دانست و برای همه افراد حقوق یکسان قائل بود و دراین باره می‌فرماید: «مردم مانند دندانه‌های شانه با هم برابرند»[۵۸]. رسول خدا(ص) نه تنها در اجرای قانون بین افراد تبعیض روا نمی‌داشت، بلکه در همه ابعاد، تفاوتی میان آنها قائل نمی‌شد. اینک چند نمونه از رفتار آن حضرت را در این زمینه بیان می‌کنیم.[۵۹]

تبعیض نگذاشتن در قبول دعوت

پس از ورود آن حضرت به مدینه، همه ساکنان آن شهر دوست داشتند که حضرت به منزل آنها وارد شود و با قدوم مبارک خویش خانه شان را متبرک گرداند. بزرگان و سرشناسان مدینه از یک طرف و شهروندان گمنام و ناشناس، از طرفی دیگر آن حضرت را دعوت می‌کردند و هر فردی اصرار داشت که حضرت دعوت او را اجابت کند. ولی رسول گرامی اسلام، دعوت هیچ کس را نپذیرفت، چون برای همه افراد به یک اندازه ارزش و احترام قائل بود، ازاین رو، نمی‌توانست کسی را بر دیگری ترجیح دهد و دعوتش را بپذیرد پس فرمود: «هر جا این شتر زانو بزند و بنشیند، همان جا منزل خواهم کرد»[۶۰].[۶۱]

نفی تبعیض بین سیاه و سفید

روزی ابوذر غفاری صحابی بزرگوار پیغمبر اسلام، با برده سیاهی در محضر رسول خدا(ص) مخاصمه و منازعه نمود و با تندی و خشونت به او گفت: «ای پسر زن سیاه!» پیامبر از شنیدن این سخن ناراحت شد و به ابوذر رو کرد و فرمود: «آیا به واسطه مادرش او را سرزنش می‌کنی؟ ای ابوذر! فرزند سفیدپوست بر سیاه پوست فضیلتی ندارد مگر از راه تقوا و عمل صالح»[۶۲]. و یا در جنگ خیبر مردی به نزد پیامبر آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! من مردی سیاه پوستم، نه مالی دارم و نه حسب و نسبی، آیا اگر با دشمنان بجنگم و کشته شوم، داخل بهشت می‌شوم؟ پیامبر فرمود: «آری بهشت اختصاص به افراد خاص با رنگ پوست خاص ندارد»[۶۳].[۶۴]

تبعیض نگذاشتن بین مسلمانان در عطایا و بخشش‌ها

روزی عامر بن طفیل به مدینه نزد رسول خدا(ص) رفت و عرض کرد: ای محمد! اگر من اسلام آورم، در مقابل، چه چیزی به من می‌دهی؟ (وی انتظار داشت که حضرت بین او و دیگران فرق بگذارد و مال یا مقام بیشتری به او اعطا کند) پیامبر فرمود: «هر نفعی که به مسلمانان دیگر رسد به تو هم می‌رسد و هر ضرری که متوجه آنان شود متوجه تو هم می‌شود»[۶۵].[۶۶]

تبعیض نگذاشتن بین کودکان

آن حضرت می‌فرمود: «بین فرزندانتان به عدالت رفتار کنید و اگر چند فرزند دارید، همه آنان را یکسان دوست داشته باشید»[۶۷]. روزی مردی را دید که از بین دو فرزندش فقط یکی را مورد مهر و محبت قرار می‌دهد و او را می‌بوسد، ولی به فرزند دیگرش هیچ توجهی ندارد. حضرت به او فرمود: «چرا بین این دو فرق می‌گذاری، باید هر دو را ببوسی به هر دو محبت کنی»[۶۸].[۶۹]

تبعیض نگذاشتن در اجرای قانون

زنی از اشراف مکه مرتکب دزدی شد، او را نزد پیامبر اکرم(ص) بردند تا بر وی حد جاری کند، خویشان آن زن که از بزرگان و سرشناسان مکه بودند مجازات او را برای خود ننگ و عار تلقی کردند، ازاین رو، اسامه بن زید را واسطه قرار دادند تا از حضرت بخواهد که آن زن را مورد عفو و بخشش قرار دهد. وقتی اسامه به منظور شفاعت از آن زن به نزد رسول خدا(ص) رفت، حضرت ناراحت شد و فرمود: ای اسامه درباره حدی از حدود الهی، با من سخن می‌گویی که ترکش کنم؟ هرگز چنین کاری نخواهم کرد، حتی اگر دخترم فاطمه، مرتکب دزدی شود بر او حد جاری خواهم کرد[۷۰].

در دوران جاهلیت، تبعیض نژادی رواج بسیاری داشت. پیامبر اعظم(ص) در خطبه‌ای که پس از فتح مکه در کنار کعبه خواند، هرگونه تبعیض از جمله تبعیض نژادی را باطل اعلام کرد و فرمود: ملاک فضیلت تنها پرهیزگاری است، نه عرب بر عجم برتری دارد، نه سفید بر سیاه و نه پول‌دار و فامیل‌دار بر بی‌پول و بی‌فامیل و.... هنگام ظهر فرا رسید. رسول اکرم(ص) به بلال حبشی فرمود: بر بام کعبه برو و اذان بگو. بلال، فردی غریب، سیاه چهره و بی‌پول و بی‌فامیل بود و پیامبر با این دستور، بر تبعیض نژادی خط بطلان کشید. بلال بر بام کعبه رفت و با صدای بلند اذان گفت. مشرکان هر کدام درباره بلال سخنی گفتند. بعضی گفتند: اگر زمین دهان باز کند و انسان در آن فرو رود، بهتر از این است که این صدا را بشنود. دیگری گفت: حمد و سپاس خداوندی را که پدرم را تا امروز زنده نگذاشت تا این صدا را بشنود. سهیل که معتدل‌ترین فرد آنها بود، گفت: این کعبه خانه خدا است و خدا این منظره را می‌بیند. اگر خدا بخواهد، این منظره را (مثلاً با هلاکت بلال) دگرگون می‌سازد. ابوسفیان گفت: من در این باره چیزی نمی‌گویم؛ چراکه اگر سخنی بگویم، گمان آن دارم که این دیوارها سخن مرا به محمد خبر دهند.

پیامبر همه افراد معترض را احضار کرد و به یک یک آنها فرمود که شما چنین گفته اید. عتاب عرض کرد: یا رسول الله! سوگند به خدا که ما این سخنان را گفته ایم، ولی به درگاه خداوند استغفار و توبه می‌کنیم. عتاب همان دم آیین اسلام را قبول کرد و در راه اسلام استوار ماند تا اینکه پیامبر او را حاکم مکه کرد. به نقلی، حارث بن هشام نیز اسلام اختیار کرد. ابوسفیان به پیامبر عرض کرد: تو می‌دانی که من سخنی نگفته‌ام. پیامبر فرمود: «خداوندا! قوم مرا هدایت کن. اینها نادان هستند»[۷۱].[۷۲]

مبارزه با جامعه طبقاتی

«اسلام با امتیازها و تفاوت گذاشتن‌هایی که مربوط به عمل و تقوا و علم و جهاد در راه حق نیست، به شدت مبارزه کرده است. نه تنها در دستورهای خود مبارزه کرده، بلکه عمل پیشوایان بزرگ دین این‌طور بوده است. جامعه بی‌طبقه اسلامی؛ یعنی جامعه بی‌تبعیض. جامعه‌ای که امتیازات موهوم در آن بی‌اعتبار است، نه جامعه بی‌تفاوت که حتی امتیازات و مکتسبات و لیاقت‌ها و استعدادها نیز در آن اجبارا نادیده گرفته می‌شود.

مردی از اهل یمامه به مدینه آمد و اسلام آورد...، تربیت شد. اسم این مرد جویبر بود. مردی بود کوتاه قد، بد شکل، سیاه رنگ، فقیر و مستمند و چون کسی را در مدینه نداشت، شب‌ها در مسجد می‌خوابید و در حقیقت، خانه‌ای جز مسجد نداشت. مدتی در مسجد بود و کم کم رفقایی مثل خودش پیدا کرد؛ یعنی عده‌ای دیگر از مسلمانان پیدا شدند که آنها هم مثل جویبر هم فقیر بودند و هم غریب و به دستور رسول اکرم(ص) آنها نیز مانند جویبر موقتاً شب‌ها در مسجد به سر می‌بردند.

تدریجاً عده‌شان زیاد شد. از طرف خداوند دستور رسید که مسجد باید پاکیزه باشد و جای خوابیدن نیست. حتی درهایی که از خانه‌ها به سوی مسجد باز است، به استثنای در خانه علی مرتضی(ع) و فاطمه زهرا(س) همه درها بسته شود و رفت و آمدها از خانه‌ها به مسجد متوقف شود. فقط از درهای معمولی به مسجد رفت و آمد شود که احترام مسجد محفوظ بماند.

رسول خدا(ص) دستور داد برای این عده، سایبانی در گوشه‌ای بزنند...، آنها زیر آن سقف به سر می‌بردند و آنجا «صفه» خوانده می‌شد و آنها هم به «اصحاب صفه» معروف شدند. جویبر یکی از اصحاب صفه بود. رسول خدا و همچنین افراد مسلمین به آنها محبت می‌کردند و زندگی آنها را اداره می‌کردند. یک روز رسول اکرم(ص) نگاهی به جویبر کرد و فرمود: جویبر چه قدر خوب بود که زن می‌گرفتی. هم احتیاج جنسی تو رفع می‌شد و هم آن زن کمک تو بود در کار دنیا و آخرت. گفت: یا رسول الله! کسی زن من نمی‌شود. نه حسب دارم و نه نسب، نه مال و نه جمال. کدام زن رغبت می‌کند که زن من شود؟

حضرت فرمود: «جویبر! خداوند به سبب اسلام، ارزش‌ها را تغییر داد. بهای بسیاری از چیزها را که در سابق پایین بود، بالا برد و بهای بسیاری از چیزها را که در گذشته بالا بود، پایین آورد. بسیاری از افراد در نظام غلط جاهلیت، محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون کرد و از اعتبار انداخت و بسیاری در جاهلیت، حقیر و بی‌ارزش بودند و اسلام آنها را بلند کرد»[۷۳].

«فَالنَّاسُ الْيَوْمَ كُلُّهُمْ أَبْيَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ وَ قُرَشِيُّهُمْ وَ عَرَبِيُّهُمْ وَ عَجَمِيُّهُمْ مِنْ آدَمَ وَ إِنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طِينٍ»؛ «امروز همه مردم سفید و سیاه و قریش و غیر قریش و عرب و عجم همه فرزندان آدمند و آدم هم از خاک آفریده شده است». ای جویبر! محبوب‌ترین مردم نزد خدا کسی است که نسبت به امر خدا مطیع‌تر باشد و هیچ کس از مسلمین مهاجر و انصار که در خانه‌های خود هستند و زندگی می‌کنند، بر تو برتری ندارند، مگر به میزان و مقیاس تقوا.

بعد فرمود: حرکت کن برو به خانه زیاد بن لبید انصاری و به او بگو: رسول خدا مرا پیش تو فرستاده که از دختر تو ذلفا برای خود خواستگاری کنم. جویبر به دستور رسول خدا(ص) به خانه زیاد بن لبید رفت. زیاد از محترمین انصار و اهل مدینه بود. در آن وقت که جویبر وارد شد، عده‌ای از قوم و قبیله‌اش در خانه‌اش بودند. اجازه ورود خواست. اجازه دادند. وارد شد و نشست. رو کرد به زیاد و گفت: از طرف رسول خدا(ص) پیغامی دارم. آن را محرمانه بگویم یا علنی؟ زیاد گفت: پیغام رسول خدا(ص) مایه افتخار من است. البته علنی بگو. گفت: رسول خدا(ص) مرا فرستاده برای خواستگاری دخترت ذلفا برای خودم. حالا تو چه می‌گویی. بگو تا خبرش را برای پیغمبر ببرم. زیاد با تعجب پرسید که پیغمبر تو را فرستاده به خواستگاری؟ گفت: بلی پیغمبر فرستاد. من که به پیغمبر دروغ نمی‌بندم. گفت: آخر رسم ما این نیست که دختر بدهیم به غیر هم‌شأن‌های خودمان از انصار. تو برو من خودم پیغمبر را ملاقات می‌کنم.

جویبر بیرون آمد. از طرفی فکر می‌کرد در باره آنچه پیغمبر فرموده بود که خداوند به وسیله اسلام، تفاخر به قبایل و عشایر و انساب را از بین برده و از طرفی به سخن این مرد فکر می‌کرد که گفت: ما رسم نداریم به غیر هم شأن‌های خودمان دختر بدهیم. با خود گفت: حرف این مرد با تعلیمات قرآن مباینت دارد. همان طور که می‌رفت، آهسته این جمله از او شنیده شد: «وَ اللَّهِ مَا بِهَذَا نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ لَا بِهَذَا ظَهَرَتْ نُبُوَّةُ مُحَمَّدٍ» «به خدا که تعلیمات نازل شده در قرآن این نیست و پیغمبر برای چنین سخنانی مبعوث نشده است».

همان‌طور که جویبر می‌رفت و این سخنان را با خود زمزمه می‌کرد، ذلفا دختر زیاد این حرف‌ها را شنید. از پدرش پرسید: قصه چه بود؟ زیاد عین قضیه را نقل کرد. دخترک گفت: به خدا قسم که جویبر دروغ نمی‌گوید. کاری نکن که جویبر برگردد پیش پیغمبر، در حالی که جواب یأس شنیده باشد. بفرست جویبر را برگردانند. همین کار را کردند و جویبر را به خانه برگردانیدند.

خودش شخصاً حضور رسول اکرم(ص) رفت و گفت: پدر و مادرم قربانت! جویبر چنین پیغامی از طرف شما آورد. آخر ما رسم نداریم جز به کفو و هم‌شأن و هم‌طبقه خودمان دختر بدهیم. پیامبر فرمود: «يَا زِيَادُ! جُوَيْبِرُ مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوُ الْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوُ الْمُسْلِمَةِ» «ای زیاد! جویبر مؤمن است و مرد مؤمن کفو و هم‌شأن زن مؤمنه است و مرد مسلمان کفو و هم‌شأن زن مسلمان است». با این خیالات مانع ازدواج دخترت نشو.

زیاد برگشت و قضایا را برای دخترش نقل کرد. ذلفا گفت: من باید راضی باشم و چون پیغمبر او را فرستاده است، من راضی‌ام. زیاد دست جویبر را گرفت و میان قوم خود برد و طبق سنت پیغمبر، دختر خود را به این مرد فقیر سیاه داد. چون جویبر خانه نداشت، خود زیاد خانه‌ای با همه لوازم برایش تهیه کرد و آراست و به دخترش جهاز داد و با آن جهاز به خانه شوهر فرستاد. دو دست لباس هم برای خود جویبر فراهم کرد. وقتی جویبر وارد حجله عروسی با آن تشریفات شد، در روحش حالت رضایت و شکر گزاری نسبت به ذات اقدس احدیت که به واسطه اسلام این قدر او را عزیز کرده بود، پیدا شد. حالت شکر و سپاس گزاری به درگاه حق آن قدر شدید بود که به گوشه‌ای از خانه رفت و تا صبح مشغول راز و نیاز و شکر و سپاس بود. یک وقت متوجه شد که صبح شده است. آن روز را به شکرانه این موهبت، قصد روزه کرد. سه شبانه روز در این حالت وجد و سرور معنوی بود. کم کم خانواده عروس به تردید افتادند که نکند این مرد احتیاجی به زن نداشته باشد.

قضایا را به اطلاع رسول خدا رساندند. رسول اکرم(ص) جویبر را خواست و جریان را از او پرسید. گفت: یا رسول الله! وقتی که وارد آن خانه وسیع، با فرش و اثاث کامل شدم و دختری زیبا در برابر خود دیدم که همه آنها به من تعلق داشت، به فکر افتادم که من آدم غریب و فقیری در این شهر هستم و خداوند این طور به وسیله اسلام به من تفضل فرمود. خواستم به پاس این همه نعمت، این شب را تا صبح به حال عبادت به سر برم. فردایش را نیز به شکرانه آن، روزه گرفتم. تا سه روز در این حال بودم که شب‌ها عبادت می‌کردم و روزها را روزه می‌گرفتم. البته از این به بعد نزد خانواده خود خواهم رفت»[۷۴].[۷۵].

منابع

پانویس

  1. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۱.
  2. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۱.
  3. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۲، ص ۴۵۷ - ۴۵۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۳۰۷ و ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۶۴۱ – ۶۴۲.
  4. المغازی، ج ۱، ص ۱۰۰ - ۱۰۱.
  5. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۱.
  6. تقی الدین مقریزی، امتاع الاسماع، ج ۹، ص ۳۰۱ و صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۵، ص ۴۰۱.
  7. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۱-۲۵۲.
  8. المغازی، ج ۳، ص ۹۴۴ - ۹۴۵؛ امتاع الاسماع، ج ۹، ص ۲۹۷ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۲۳، ص ۴۶.
  9. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۲.
  10. تاریخ الطبری، ج ۳ ص ۹۴؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۹۹؛ حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۵۴۱؛ ابن عبدالبر اندلسی، الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ص ۲۵۰ و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۱۷.
  11. الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۸۲.
  12. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۲.
  13. نهج الفصاحه، ص ۵۶۴ و السرخسی، المبسوط، ج ۱۶، ص ۷۲.
  14. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۲.
  15. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۲-۲۵۳.
  16. « أَنَّما هَلَكَ مَنْ كَانَ مِنْ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ يُقِيمُونَ الْحَدِّ عَلَى الْوَضِيعِ وَ يَتْرُكُونَ الشَّرِيفِ ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ فاطمه فَعَلْتَ ذَلِكَ الْقِطْعَةِ يَدُهَا »؛ البخاری، صحیح، ج ۴، ص ۱۵۰ - ۱۵۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۵۲؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۵، ص ۱۱۴ و اسحاق بن راهویه، مسند ابن راهویه، ج ۲، ص ۲۳۵ - ۲۳۶؛ نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۴۴۲ و محدث نوری، المستدرک الوسائل، ج ۱۸، ص ۷.
  17. المستدرک الوسائل، ج ۱۸، ص۷؛ دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۴۴۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۷، ص۲۳۰ و ابن حجر، فتح الباری، ج۱۲، ص۸۴.
  18. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۳.
  19. محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج ۱، ص ۷۳؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۲۳۵ و شیخ صدوق، الامالی، ج ۱، ص ۶۳۴ – ۶۳۵.
  20. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۳-۲۵۴.
  21. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۴.
  22. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۱۰۱، ص ۹۹ و حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۲۲۰.
  23. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۴.
  24. الهیثمی، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۷۱؛ ابن البطریق، العمده، ص ۳۹۵؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۱، ص۱۰۱؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۱ و مناقب، آل ابی طالب، ج۳، ص۳۸۵.
  25. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۵.
  26. عبدالله بن مبارک، مسند ابن مبارک، ص ۱۵۵.
  27. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۵.
  28. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۵.
  29. «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید، بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  30. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۵-۲۵۶.
  31. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج ۱۸، ص ۳۲۶ - ۳۲۷.
  32. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۶.
  33. اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج ۹ ص ۹۰ و ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج ۲۲، ص ۱۹۹ - ۲۰۰.
  34. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۶.
  35. اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج ۹ ص ۹۰ و ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج ۲۲، ص ۱۹۹ - ۲۰۰.
  36. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۶.
  37. محمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۰؛ بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۷۷ و شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج ۲، ص ۲۳۵.
  38. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۷.
  39. «أَيُّهَا النَّاسُ أَلَا إِنَّ رَبِّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ أَلَا لَا فَضْلَ لِعَرَبِيٍ عَلَى عَجَمِيٍ وَ لَا لِعَجَمِيٍّ عَلَى عَرَبِيٍّ وَ لَا لِأَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ وَ لَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ إِلَّا بِالتَّقْوَى، أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ ؟ قَالُوا: "نَعَمْ "، قَالَ: لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ »؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج ۱۶، ص ۳۴۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۸، ص ۴۸۲ و مجمع الزوائد، ج۳، ص۲۶۶.
  40. «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَبَّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ كُلُّكُمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ وَ لَيْسَ لِعَرَبِيٍّ عَلَى عَجَمِيٍّ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى...»؛ حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول، ص ۳۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۰ و امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۳۹۳.
  41. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۷.
  42. « انَّ اللَّهَ لَا يَنْظُرُ الَىَّ احسابكم وَ لَا الَىَّ أَنْسَابِكُمْ وَ لَا إِلَى أَجْسَامُكُمْ وَ لَا الَىَّ أَمْوَالِكُمْ وَ لَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ ، فَمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبُ صَالِحٍ تَحَنَّنْ اللَّهِ عَلَيْهِ ، وَ أَنَّمَا أَنْتُمْ بَنُو آدَمَ وَ أَحَبَّكُمْ اليه أَتْقَاكُمْ »؛ تحف العقول، ص ۳۴ و الجامع لاحکام القرآن، ص ۳۴۲.
  43. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۷-۲۵۸.
  44. کلینی، الکافی، ج ۵، ص ۳۴۰ - ۳۴۳ و شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۶۷ - ۶۸.
  45. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۸.
  46. باقر شریف القرشی، النظام السیاسی فی الاسلام، ص ۲۰۸.
  47. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۸.
  48. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۸.
  49. «و کسانی را که پروردگارشان را در سپیده دمان و در پایان روز در پی به دست آوردن خشنودی وی می‌خوانند از خود مران» سوره انعام، آیه ۵۲.
  50. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۵۶؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۴، ص ۴۷۲ - ۴۷۳؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۲۳۲؛ امتاع الأسماع، ج ۹، ص ۱۱۴ و السیرة النبویه، ج ۱، ص ۳۹۲.
  51. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۹.
  52. النظام السیاسی فی الاسلام، ص۳۰۵؛ ابن حزم، المحلی، ج ۵، ص ۱۴۰؛ مسند احمد، ج ۲، ص ۳۵۳، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۱۸ و صحیح مسلم، ج۳، ص۵۶.
  53. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۹.
  54. ابن فهد حلی، عدة الداعی، ص ۲۷، مستدرک الوسائل، ج ۴، ص ۲۷۸ و محسن امین، اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۳.
  55. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۹.
  56. «رنگ (و نگار) خداوند را (بگزینید) و خوش رنگ (و نگار)‌تر از خداوند کیست؟» سوره بقره، آیه ۱۳۸.
  57. تاج‌الدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۹.
  58. اسلام و حقوق بشر، ص۱۶۷.
  59. اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۴.
  60. سیرة النبویه، ج۲، ص۲۵۱.
  61. اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۴.
  62. اسلام و حقوق بشر، ص۱۴۹.
  63. سیرة النبویه، ج۳، ص۳۶۲.
  64. اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۵.
  65. سیرة النبویه، ج۴، ص۱۱۴.
  66. اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۵.
  67. مکارم الاخلاق، ص۲۲۰.
  68. مکارم الاخلاق، ص۲۲۰.
  69. اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۶.
  70. سیرة النبویه، ج۳، ص۶۰۱.
  71. کحل البصر، ص۱۲؛ بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۱۸.
  72. اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۶.
  73. «يَا جُوَيْبِرُ! إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَضَعَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ شَرِيفاً وَ شَرَّفَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَضِيعاً وَ أَعَزَّ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ذَلِيلًا»
  74. مرتضی مطهری، بیست گفتار، ص۱۱۵-۱۲۰.
  75. اردشیری لاجیمی، حسن، سیره نبوی از نگاه استاد مطهری ص ۴۴.