مبارزه با تبعیض در معارف و سیره نبوی

نفی تبعیض و نابرابری میان مرد و زن

خداوند متعال با حکمت خویش، جهان را متفاوت آفرید و این تفاوت‌ها، همه نشانه‌های قدرت الهی هستند. یکی از این تفاوت‌ها، تفاوت زن و مرد است. این دو آفریده الهی، از نظر جسمی و روحی، با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند که این تفاوت‌ها بر اساس حکمت الهی است. ناآگاهی جامعه زمان پیامبر از معارف الهی، سبب به وجود آمدن تبعیض و نابرابری میان زن و مرد بود، به گونه‌ای که در جامعه آن روز، زن کم‌ترین حقوق انسانی را داشت و هیچ ارزش و جایگاهی برای وی قائل نبودند. پیامبر اکرم (ص)، با این تفکر نادرست مبارزه کرد و با استناد به آیاتی از قرآن، بر تبعیض و نابرابری میان زن و مرد خط بطلان کشید. خداوند سبحان در قرآن می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ[۱].

همچنین در جایی دیگر با صراحت بیشتری، ملاک برتری را ایمان و عمل صالح معرفی و تبعیض میان زن و مرد را نفی می‌کند: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ[۲]. پیامبر با استناد به این آیه، تقوا را تنها ملاک برتری انسان‌ها می‌داند. در صدر اسلام، دیدگاه اسلام درباره جایگاه و حقوق زن برای زنان مهم بود، به گونه‌ای که زنان به محضر رسول اکرم (ص) می‌رفتند و از ایشان درباره جایگاه خود و حقوقشان وی می‌پرسیدند که در ادامه به چند نمونه اشاره می‌کنیم.[۳].

درخواست زنان برای یادگیری

ابوسعید خدری می‌گوید: زنی خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، مردها از سخنان شما بهره می‌برند. روزی را مقرر کن که ما نیز به محضر شما بیاییم تا آنچه را خداوند به شما می‌آموزد، به ما بیاموزی. پیامبر فرمود: «فلان روز، در فلان جا گرد آیید». زنان در روز موعود گرد آمدند و پیامبر به میانشان رفت و آموزه‌های الهی را به آنان آموخت[۴].[۵].

ممنوع نبودن حضور زنان نزد پیامبر اکرم (ص)

نقل شده است روزی اسماء، دختر یزید انصاری خدمت پیامبر - که در جمع اصحاب نشسته بود - رفت و گفت: پدر و مادرم به فدایت، من به نمایندگی از طرف زن‌ها نزد شما آمده‌ام. می‌دانم هیچ زنی در شرق و غرب جهان نیست که سخن مرا بشنود، مگر اینکه با من هم‌عقیده است. خداوند، تو را به حق به سوی مردان و زنان فرستاد و ما نیز به تو و خدایی که تو را فرستاده است، ایمان آوردیم. ما طایفه زنان، محدود و محصور هستیم و اساس خانه‌های شماییم. خواهش‌های شما را برمی‌آوریم و فرزندان شما را حامله می‌شویم، ولی شما مردها بر ما برتری‌هایی دارید. برای مثال، نماز جمعه و جماعت می‌خوانید، به عیادت بیماران و تشییع جنازه می‌روید و هر سال حج می‌گذارید و بالاتر از همه اینها، جهاد در راه خداست. هرگاه مردی از شما برای حج یا عمره یا جهاد از خانه بیرون می‌رود، ما اموال شما را حفظ می‌کنیم [و کارهای مربوط به شما را انجام می‌دهیم] و فرزندانتان را تربیت می‌کنیم. پس ای رسول خدا، آیا در ثواب، با شما شریک نیستیم؟

پیامبر رو به اصحاب خود کرد و فرمود: «آیا تا به حال شنیده بودید، زنی در پرسش از امور دین خود به این خوبی سخن بگوید؟» عرض کردند: ای رسول خدا، گمان نمی‌کردیم زنی تا بدین پایه برسد! سپس پیامبر رو به اسماء کرد و فرمود: «ای زن، برگرد و به زنانی که تو را به نمایندگی فرستاده‌اند، خبر بده شوهرداری نیکوی هر یک از شما زنان و جلب رضایت شوهر و پیروی کردن از نظر موافق وی [در کارها] با همه این کارها [که برای مردان نام بردی]، برابری می‌کند». آنگاه اسماء در حالی که از شادی، تهلیل و تکبیر می‌گفت، رفت و سخن پیامبر را به زنان رساند[۶].

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان درباره این حدیث می‌نویسد: از دقت و تأمل در این حدیث و امثال آنکه بیانگر آمدن زنان به حضور پیامبر و گفت‌وگو با ایشان درباره احکام دین و مسائل اسلامی مربوط به ایشان می‌باشد، معلوم می‌شود که زنان در عین پرده‌نشینی و پرداختن به کارهای خانه، هرگز از رفت‌وآمد نزد ولیّ امر خود و سعی در حل مشکلاتی که گاه برای آنها پیش می‌آمد، ممنوع نبوده‌اند...[۷]. بنابراین، از دیدگاه اسلام، میان زن و مرد از جهت کمالات انسانی، تفاوتی وجود ندارد. برتری هر انسانی چه مرد و چه زن در پیشگاه خداوند متعال، وابسته به عواملی است که در سایه اختیار، تلاش و دانش دست‌یافتنی است. این عوامل عبارتند از: اسلام، ایمان، راستی، شکیبایی، فروتنی، پاک‌دامنی، یاد خدا و....

عظمت دیدگاه اسلام درباره زنان وقتی روشن‌تر می‌شود که بدانیم در آن زمان، زن در جامعه عربستان، جایگاهی نداشت و کرامت انسانی وی زیرپا گذاشته می‌شد. در دیگر جوامع به ظاهر متمدن نیز زن ارزشی نداشت. برای نمونه، در سال ۵۸۶ میلادی، مجمع فرانسه پس از گفت‌وگوی فراوان درباره زن چنین نظر داد: «زن انسان است، ولی برای خدمت به مرد آفریده شده است»[۸]. گویا زن تا آن زمان انسان به شمار نمی‌رفت. در انگلستان نیز تا صد سال پیش، زن جزو جامعه انسانی به شمار نمی‌آمد[۹].[۱۰].

نفی تبعیض میان فرزندان

در جزیره العرب میان فرزندان دختر و پسر تفاوت فراوانی وجود داشت. به این معنا که خانواده‌ها از داشتن پسر به خود می‌بالیدند و از داشتن دختر ناراحت می‌شدند. قرآن کریم، این فرهنگ ناپسند زمان جاهلیت را این‌گونه ترسیم و توبیخ می‌کند: ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ[۱۱].

در آیه دیگری از قرآن کریم، درباره زنده به گور کردن دختران به دست پدران در جامعه عرب چنین می‌خوانیم: ﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ[۱۲].

رسول اکرم (ص) هرگونه تبعیض و نابرابری در رفتار با فرزندان را با رفتار و گفتار خویش نفی می‌کرد. نمونه‌هایی از توجه پیامبر به برقراری عدالت میان فرزندان و نفی هرگونه تبعیض و نابرابری، به خوبی این مسئله را نشان می‌دهد. روزی پیامبر خدا مردی را دید که دو پسر داشت، ولی فقط یکی از آنها را بوسید. حضرت فرمود: «چرا میان آن دو مساوات را رعایت نکردی؟»[۱۳]. انس نیز می‌گوید: مردی نزد پیامبر نشسته بود. وقتی پسرش آمد، او را بوسید و روی زانوی خود نشاند، ولی دخترش که آمد، وی را در کنار خود جای داد، [بدون اینکه وی را ببوسد]. حضرت خطاب به آن مرد فرمود: «چرا میان آنان به عدالت رفتار نکردی؟»[۱۴].

پیامبر گرامی اسلام همواره مردم را به رعایت عدالت درباره فرزندان فرا می‌خواند. ایشان در این باره می‌فرماید: «اِتَّقُوا اللَّهَ و اعْدِلُوا فِي أَوْلَادِكُمْ»؛ «از خدا بترسید و میان فرزندانتان به عدالت رفتار کنید»[۱۵]. و در جای دیگر می‌فرماید: «اعْدِلُوا بَيْنَ أَوْلَادِكُمْ فِي السِّرِّ كَمَا تُحِبُّونَ أَنْ يَعْدِلُوا بَيْنَكُمْ فِي الْبِرِّ وَ اللُّطْفِ‌»[۱۶]؛ میان فرزندان خود در عطا و بخشش به عدالت رفتار کنید؛ همچنان که دوست دارید، آنان نیز در احترام و محبت میان شما عادلانه رفتار کنند.[۱۷].

نفی تبعیض در روابط اجتماعی

تبعیض و نابرابری بر روابط اجتماعی اعراب جاهلی حاکم بود و افرادی که ایل و طایفه و قدرت مالی داشتند، از مواهب بیشتری در جامعه بهره‌مند می‌شدند. پیامبر خدا، حتی پیش از بعثت نیز با این‌گونه روابط ناعادلانه مبارزه می‌کرد و در روابط اجتماعی خود با دیگران همواره به رعایت اصل عدالت و مبارزه با تبعیض توجه داشت. در ادامه، به چند نمونه از این رفتارها اشاره می‌کنیم.[۱۸].

حلف الفضول؛ پیمانی برای مبارزه با تبعیض

تبعیض و نابرابری مصداق‌های متفاوتی دارد که نابرابری در حقوق اجتماعی از جمله آنهاست. اگر در جامعه‌ای افراد صاحب نفوذ، امنیت مالی و جانی داشته باشند و در مقابل، افراد ضعیف چنین امنیتی نداشته باشند، این جامعه، جامعه‌ای ناسالم است. بهره‌مندی از امنیت یکسان، یکی از نشانه‌های یک جامعه سالم است؛ جامعه‌ای که همه افراد، بدون هیچ‌گونه تبعیض و نابرابری بتوانند در آن با آسایش زندگی کنند و هیچ کس اجازه و جرئت تعرض به جان و مال دیگران را نداشته باشد. پیش از ظهور اسلام در جامعه عربستان، برخی افراد به دلیل بهره‌مندی از قدرت و ثروت، به افراد ضعیف و فقیر ستم می‌کردند. کسانی که از پشتوانه قبیله‌ای و مال و ثروت برخوردار بودند، امنیت بیشتری داشتند، ولی افراد غریب، فقیر و ضعیف از چنین امنیتی بی‌بهره بودند. محمد امین (ص) در حالی که بیست سال بیشتر نداشت، درست بیست سال پیش از بعثت، در پیمان حلف الفضول شرکت کرد تا با هر نوع تبعیض و ستمی مبارزه کند. ازاین رو، ایشان به همراه جوان مردان مکه هم قسم شدند تا از افراد ستم دیده که بر آنها ستم می‌شود، حمایت کنند.

این جریان تاریخی را این‌گونه نقل کرده‌اند: مردی از قبیله بنی زبید، کالایی را به شخصی به نام عاص بن وائل سهمی فروخت، ولی عاص پس از تحویل گرفتن کالا حاضر به پرداخت بهای آن نبود. ازاین رو، مرد فروشنده خود را به بالای کوه ابوقُبَیس رساند و با صدای بلند گفت: «ای مردان [[[قریش]]]، به داد ستم دیده‌ای دور از طایفه و کسان خویش برسید که در شهر مکه کالای او را به ستم می‌برند. همانا احترام، کسی راست که خود در بزرگواری تمام باشد و در جامعه فریب کار احترامی نیست.»...

بنی‌هاشم و بنی مطّلب بن عَبدمناف و بنی زهره بن کلاب و بنی تَیم بن مره و بنی حارث بن فهر، با شنیدن دادخواهی وی در خانه عبدالله بن جدعان تیمی گردآمدند و با هم پیمان بستند تا برای یاری ستم دیدگان و گرفتن حق آنها با یکدیگر متحد شوند و اجازه ندهند در مکه بر کسی ستم شود. رسول خدا (ص) که آن زمان جوانی بیست ساله بود، در این پیمان که به حلف الفضول مشهور شد، شرکت کرد. پیامبر گرامی اسلام، وقتی در مدینه ساکن بود، به مناسبتی این واقعه را به یاد آورد و فرمود: «لَقَدْ شَهِدْتُ حِلْفاً فِي دَارِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُدْعَانَ لَوْ دُعِيتُ إِلَى مِثْلِهِ لَأَجَبْتُ وَ مَا زَادَهُ الْإِسْلامُ إِلَّا تَشْدِیداً»[۱۹]؛

در خانه عبدالله بن جُدعان در پیمانی حضور یافتم که اگر در اسلام نیز به مانند آن دعوت می‌شدم، اجابت می‌کردم و اسلام جز استحکام، چیزی به آن نیفزوده است.

از عایشه نیز روایت شده است که پیامبر خدا فرمود: من در حلف الفضول حاضر بودم و اگر [اکنون نیز] به آن دعوت شوم [و کسی از من به واسطه آن عهد و پیمان کمک بخواهد]، جواب [مثبت] خواهم داد[۲۰].

ابن اثیر به نقل از ابن اسحاق درباره علت نام‌گذاری این پیمان به حلف الفضول؛ سوگند و عهد فضل‌ها می‌نویسد: مردانی از قبیله جُرهُم و قَطوراء که نام‌هایشان نیز از ماده «فضل» مشتق بود، گرد آمده و پیمانی بسته بودند تا به هیچ ستمگری مجال اقامت در مکه را ندهند، ولی [مدتی] پس از آن، این پیمان کهنه شد و جز نامی از آن در میان قریش باقی نماند. این پیمان دیگر بار به همت قبایل قُرَیش تجدید شد و قُرَیش آن را حِلف الفضول نامید[۲۱].[۲۲].

نصب حجرالاسود

حضرت محمد (ص)، از همان دوران کودکی با کردار خود، احترام و اعتماد مردم مکه را جلب کرده بود، به گونه‌ای که پیش از بعثت، در میان مردم به «محمد امین» شهرت یافت. رفتار محمد (ص) با مردم، همراه با دوستی، محبت، عدالت و بی‌طرفی بود. بنابراین، آنان همواره سخنان و قضاوت ایشان را می‌پذیرفتند.

واقعه نصب حجرالاسود که پنج سال پیش از بعثت اتفاق افتاد، ممکن بود سبب درگیری وجنگ خونینی میان افراد و قبایل مکه شود، ولی محمد امین (ص)، با تدبیر عاقلانه خود که در حقیقت، با نفی تبعیض و نابرابری همراه بود، از آن جلوگیری کرد و اختلافی بزرگ با راهکاری مناسب به خیر انجامید.

ده سال پس از ازدواج محمد (ص) با خدیجه، در حالی که ایشان سی و پنج سال داشت، قریش به تجدید بنای کعبه پرداخت. آنها می‌خواستند دیوارهای کعبه را بلندتر کنند و برای آن نیز سقفی بسازند. ازاین رو، طوایف قریش کارها را میان خود تقسیم کردند. پس از پایان یافتن کار، زمان نصب حجرالاسود فرا رسید، ولی میان طوایف قریش بر سر این موضوع، اختلاف سختی درگرفت. هر طایفه‌ای می‌خواست افتخار نصب حجرالاسود نصیب وی گردد.

درگیری میان قبایل شدت گرفت، به گونه‌ای که سران طایفه بنی عبدالدار ظرفی پر از خون آوردند و به همراه طایفه بنی عدی بن کعب دستان خود را در آن ظرف فرو بردند و هم پیمان شدند که تا پای مرگ ایستادگی کنند. چهار یا پنج روز به همین صورت گذشت. سرانجام ابو امیه حذیفه بن مغیره مخزومی، پدر اُم سلمه و عبدالله که از همه سران قریش پیرتر بود، پیشنهاد کرد تا هرکس نخست از در مسجدالحرام وارد شود، میان آنها حکم کند و همه تصمیم وی را بپذیرند. قریش پیشنهاد ابوامیه را پذیرفتند و منتظر نشستند. ناگهان محمد امین (ص) از در مسجدالحرام وارد شد. سران قریش با دیدن وی خوشحال شدند و گفتند: هَذَا الْأَمِينُ رَضِينَا، هَذَا مُحَمَّدٌ؛ «این امین است. به حکم وی تن می‌دهیم، این محمد است».

محمد (ص) پس از آگاهی از ماجرا فرمود: «عبایی به من بدهید». آن‌گاه سنگ را برداشت و میان عبا گذاشت. سپس فرمود: «سران هر طایفه‌ای یک گوشه از عبا را بگیرند». پس همه آن را بلند کردند و به محل نصبش آوردند. آن گاه محمد (ص) با دست مبارک خویش حجرالاسود را برداشت و نصب کرد. به این ترتیب، کاری چنان مشکل، به این آسانی و بدون هیچ تبعیض و نابرابری و جنگ و خون‌ریزی به انجام رسید[۲۳].[۲۴].

نخستین هجرت، راهی برای مقابله با نابرابری

رویدادهای صدر اسلام، از دیدگاه‌های مختلفی قابل تفسیر است. از جمله حوادثی که تاریخ‌نگاران و نویسندگان به آن توجه کرده‌اند، واقعه نخستین هجرت مسلمانان است.

قریش از راه‌های گوناگون می‌کوشید تا پیامبر اکرم (ص) را از ادامه راه رسالت منصرف کند. سرانجام وقتی مشرکان نتوانستند از راه‌های گوناگون، رسول اکرم (ص) را از تصمیم و هدف خود بازدارند، تصمیم گرفتند با شکنجه وآزار شدید، هم مسلمانان را از اسلام باز گردانند و هم دیگر افراد جرئت گرایش به اسلام را نداشته باشند. ازاین رو، هر قبیله، مسلمانان قبیله خویش را به سختی شکنجه می‌کرد. شکنجه عمار یاسر؛ مادرش، سمیه و پدرش، یاسر و بلال حبشی در همین راستا صورت گرفت.

حضرت محمد (ص) فردی عادی نبود. ایشان از خاندان مشهور قریش بود و افرادی چون ابوطالب از وی حمایت می‌کردند. ازاین رو، قریش نمی‌توانست آن گونه که دیگران را شکنجه می‌داد، با پیامبر رفتار کند. گویی پیامبر از نوعی مصونیت سیاسی و اجتماعی برخوردار بود، ولی اصحاب پیامبر چنین مصونیتی نداشتند و همواره به دست مشرکان شکنجه و آزار می‌شدند. تازه مسلمانان می‌دیدند بعضی از آنها به علت داشتن موقعیت خانوادگی، اجتماعی و قبیله‌ای شکنجه نمی‌شوند، ولی بردگانی چون بلال یا افراد ضعیفی چون خانواده عمار، مورد ستم، شکنجه و آزار قرار می‌گیرند. پیامبر دوست داشت که شرایط مساوی را برای مسلمانان فراهم سازد. او به عنوان یک رهبر آگاه، دل سوز و مهربان به مشکلات یارانش توجه داشت، ولی به سبب به خطر افتادن موقعیت اسلام، نمی‌توانست به طورمستقیم از مسلمانان، حمایت و آزار مشرکان را از آنان دور کند. ازاین رو، تصمیم گرفت آنها را به هجرت تشویق کند. رسول خدا (ص) که از سختی هجرت و دل کندن از خانه وخانواده آگاه بود، با بیانی آرام و دل سوزانه، به اصحاب چنین فرمود: «لَوْ خَرَجْتُمْ إِلَى أَرْضِ الْحَبَشَةِ؟ فَإِنَّ بِهَا مَلِكًا لَا يُظْلَمُ عِنْدَهُ أَحَدٌ، وَهِيَ أَرْضُ صِدْقٍ - حَتَّى يَجْعَلَ اللَّهُ لَكُمْ فَرَجَا مِمَّا أَنْتُمْ فِيهِ»[۲۵]؛

اگر به کشور حبشه می‌رفتید، [خوب بود]؛ زیرا آنجا پادشاهی دارد که در قلمرو او به کسی ستم نمی‌رود. آنجا سرزمین راستی است. باشد که خدا از این حالت [[[گرفتاری]]] که در آن هستید، برای شما گشایشی قرار دهد.

مسلمانان پس از شنیدن سخنان پیامبر خدا، آماده هجرت شدند؛ هجرتی که برکت‌های فراوانی برای اسلام و مسلمانان به ارمغان آورد.[۲۶].

بیعت عقبه دوم

در بیعت که همان پیمان میان دو طرف است، گاهی حقوقی برای هر دو طرف در نظر گرفته می‌شود. این پیمان وقتی عادلانه خواهد بود که هیچ گونه تبعیض و نابرابری وجود نداشته باشد. بیعت عقبه دوم که میان رسول اکرم (ص) و عده‌ای از انصار بسته شد، بیعت برای دفاع و پشتیبانی مسلمانان از یکدیگر است. با توجه به محتوای این بیعت درمی یابیم که هیچ گونه تبعیض و نابرابری در اسلام پذیرفته نیست.

ابن اسحاق درباره این پیمان می‌گوید: «رسول خدا (ص) سخن خود را با تلاوت قرآن و دعوت به سوی خدا و تشویق مردم به اسلام آغاز کرد. سپس فرمود: «با شما بیعت می‌کنم تا همان گونه که زنان و فرزندانتان را حمایت می‌کنید، مرا نیز حمایت کنید». سپس براء بن معرور دست مبارک پیامبر را گرفت و گفت: به خدایی که تو را به حق فرستاده است، همان‌گونه که از ناموس و زنان خویش دفاع می‌کنیم، از تو نیز دفاع خواهیم کرد. ای رسول خدا، بیعت ما را بپذیر.... ناگاه أبوا الهَیثم بن تَیْهان سخن بَراء بن معرور را قطع کرد و گفت: ای رسول خدا، میان ما و یهودیان رشته‌هایی است که آنها را قطع می‌کنیم. درست نیست که ما این کار را انجام دهیم و پس از آنکه خدا تو را پیروز کرد، به سوی قوم خود باز گردی و ما را بی‌کس واگذاری؟ رسول خدا (ص) لبخندی زد و فرمود: «خون من، خون شما و حرمت من حرمت شماست. من از شمایم و شما از منید. با هر که با شما بجنگد، می‌جنگم و با هر که با شما بسازد، می‌سازم». انصار با شنیدن سخن پیامبر فریاد برآوردند: دعوت و بیعت رسول خدا (ص) را می‌پذیریم و آماده‌ایم تا در این راه، اموال خود را فدا کنیم و بزرگان و ثروتمندان ما کشته شوند»[۲۷].[۲۸].

انتخاب زمین برای اقامت و ساخت مسجد

حضرت محمد (ص) در روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول سال اول هجرت وارد محله «قبادی» مدینه شد. مدت توقف پیامبر را در این مکان از ۳ تا ۲۳ روز نقل کرده‌اند[۲۹]. مسجد قبا نیز در همین زمان بنا شد.

پس از ورود پیامبر خدا به مدینه، هر یک از افراد و قبایل مختلف دوست داشتند پیامبر در محله و قبیله و خانه آنها ساکن شود. اینکه پیامبر اسلام (ص) در کدام محله و خانه ساکن شود، انتخابی دشوار بود؛ زیرا پیامبر دعوت هر کس را می‌پذیرفت، به نوعی تبعیض در حق دیگران بود. بنابراین، از همان آغاز با تدبیری مناسب، زمینه هر نوع تبعیض و نابرابری را از بین برد.

رسول گرامی اسلام (ص) انتخاب محل سکونتش را به شترش سپرد و به استقبال کنندگان فرمود: «راه شتر را باز کنید. به درستی که او مأمور است (دستور دارد)». آن گاه ناقه حرکت کرد تا به محله بنی مالک بن نجار رسید و در زمینی که متعلق به دو کودک یتیم بود، زانو زد. پیامبر از شتر پایین آمد و آنجا را به عنوان زمین مسجد انتخاب کرد و با گرفتن رضایت از سرپرست آن دو یتیم، آن را خرید و مسجد مدینه را در آن زمین بنا کرد. همه با این تدبیر پسندیده رسول خدا (ص) خشنود شدند و محل سکونت پیامبر بدون هیچ تبعیض و نارضایتی انتخاب گردید[۳۰].[۳۱].

مشارکت در کارهای جمعی

وقتی حضرت محمد (ص) می‌خواست در مدینه، مسجد بسازد، انصار و مهاجران آمادگی خود را برای کمک به پیامبر اعلام کردند و همگی با محبت و عشق به آن حضرت (ص) به کار پرداختند. خود حضرت نیز در ساختن مسجد همکاری می‌کرد و با این کار به دیگران فهماند که هیچ امتیازی برای خود نسبت به دیگران قائل نیست.

همچنین وقتی دشمنان اسلام با هم متحد شدند تا با لشکرکشی به مدینه - مقر حکومت اسلامی - به خیال باطل خود، کار اسلام و مسلمانان را یک سره کنند، پیامبر اکرم (ص) اصحاب خود را جمع کرد تا راه چاره‌ای برای مقابله با مشرکان بیندیشند. سلمان، یکی از یاران باوفای پیامبر پیشنهاد کندن خندق را داد که پیشنهادش پذیرفته شد.

در آغاز کار، مسئولیت هر گروه و قبیله‌ای مشخص شد و همگی به کندن خندق پرداختند[۳۲]. پیامبر گرامی اسلام نیز همانند دیگر مسلمانان و همراه و دوشادوش آنها کار می‌کرد و دوست نداشت میان ایشان و دیگران در انجام دادن فعالیت‌های اجتماعی، تبعیض وجود داشته باشد.

همچنین گفته‌اند در یکی از مسافرت‌ها همین که رسول گرامی اسلام (ص) و اصحاب از مرکب‌ها پیاده شدند و بارها را بر زمین نهادند، اصحاب تصمیم گرفتند برای غذا، گوسفندی را ذبح کنند. یکی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند با من. دیگری گفت: کندن پوست آن با من. یکی دیگر از اصحاب، مسئولیت پختن غذا را پذیرفت و به این ترتیب، هر کس کاری را برعهده گرفت. رسول اکرم (ص) نیز فرمود: «جمع کردن هیزم از صحرا با من». اصحاب نپذیرفتند و گفتند: یا رسول الله، شما زحمت نکشید و راحت بنشینید. ما خودمان با کمال افتخار همه کارها را انجام می‌دهیم. رسول اکرم (ص) فرمود: «می دانم که شما [همه کارها را] می‌کنید، ولی خداوند دوست ندارد بنده‌اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند، [در حالی] که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده است». پس به طرف صحرا رفت و مقداری خار و خاشاک جمع کرد و آورد[۳۳].[۳۴].

زندگی مسالمت‌آمیز با ادیان دیگر

از دیرباز، به جز مسلمانان، یهودیانی که به مدینه آمده بودند، در شهر مدینه و اطراف آن زندگی می‌کردند. پیامبر به عنوان رهبر جامعه جدید اسلامی نمی‌توانست نسبت به این گروه بی‌توجه باشد. بنابراین، میان مسلمانان و یهودیان مدینه عهدنامه‌ای بست. با بررسی محتوای این عهدنامه، به چگونگی برخورد عادلانه رسول خدا (ص) با یهودیان می‌توان پی برد؛ زیرا پیامبر بدون تبعیض و نابرابری با یهودیان برخورد کرد.

ابن اسحاق، مفاد این پیمان را این‌گونه نقل می‌کند:

  1. مسلمانان و یهودیان مانند یک ملت، [در کنار هم] در مدینه زندگی کنند.
  2. هر دو گروه، در برگزاری مراسم دینی خود آزادند.
  3. هنگام جنگ، هر کدام از این دو باید دیگری را در صورتی که متجاوز نباشد، بر ضد دشمن کمک کند.
  4. هرگاه دشمن به مدینه حمله و تعرض کند، هر دو با هم [و متحد] در دفاع از آن شرکت کنند.
  5. قرارداد صلح با دشمن، با مشورت و [قبول] هر دو طرف صورت گیرد.
  6. چون مدینه شهر مقدسی است، باید مسلمانان و یهودیان، احترام و تقدس آن را حفظ کنند. همچنین هر نوع خون ریزی در آن حرام خواهد بود.
  7. هنگام پیدایش اختلاف و جنگ، آخرین داور برای رفع اختلاف، شخص رسول خدا (ص) خواهد بود.
  8. امضا کنندگان این پیمان، باید با همدیگر به خیرخواهی و نیکی رفتار کنند[۳۵].[۳۶].

مبارزه با تعصب‌های قبیله‌ای

دعوت همگانی

پیامبر اکرم (ص) برای هدایت بشر به سوی حق و حقیقت، مبعوث گردید. ایشان دعوت خویش را نخست از خانواده اش، آغاز و اسلام را به همسرش خدیجه کبرا (س) و حضرت علی (ع) عرضه کرد. سپس خویشان خود را به اسلام فراخواند و آن گاه برای آغاز دعوت همگانی خود، همه مردم از ثروتمند و فقیر، پادشاه و غلام، سیاه و سفید، زن و مرد، پیر و جوان را به اسلام فرا خواند. پیامبر در دعوت از مردم، تبعیض و نابرابری روا نمی‌داشت. از نظر ایشان همه بنده خدا بودند و باید به اسلام دعوت می‌شدند. وقتی در جنگ خیبر، اسوَد راعی که شبان یکی از یهودیان خیبر بود، نزد رسول اکرم (ص) آمد و گفت: ای رسول خدا، اسلام را بر من عرضه دار. پیامبر اسلام را بر وی عرضه داشت و او مسلمان شد[۳۷].[۳۸].

یکسان‌نگری در توجه اجتماعی

پیامبر خدا هرگاه یکی از برادران خود را سه روز نمی‌دید، جویای حالش می‌شد. اگر در شهر نبود، برایش دعا می‌کرد و اگر بود، به دیدنش می‌رفت و اگر بیمار بود، عیادتش می‌کرد[۳۹].[۴۰].

نفی تبعیض در اجرای قانون

جامعه مدنی پیامبر گرامی اسلام بر پایه نفی تبعیض در قانون بنا شده بود. از دیدگاه آن حضرت، تمام مردم در برابر قانون مساوی هستند و باید قانون برای همه به صورت برابر و عادلانه و بدون هیچ گونه تبعیضی اجرا شود و هرنوع تبعیض و نابرابری در اجرای قانون را موجب هلاکت جامعه می‌دانست.

در ادامه به حکایت‌هایی درباره رفتار و سیره عادلانه پیامبر اکرم (ص) در اجرای قوانین و مبارزه با تبعیض اشاره می‌کنیم. در جنگ بدر رسول خدا (ص)، سپاهیان خود را به صف کرده بود و با چوبی صفوف آنها را منظم می‌کرد. یکی از سربازان به نام سوّاد از صف خارج شده بود. حضرت با چوبش به آرامی به شکم وی زد و فرمود: «ای سواد، در صف راست بایست». سال‌ها پس از این ماجرا روزی سواد گفت: ای رسول خدا با ضربه تو شکم من به درد آمد؛ با آنکه خدا تو را [برای اجرای]حق و عدالت فرستاده است. من می‌خواهم قصاص کنم. رسول خدا (ص) پیراهن خود را بالا زد و فرمود: بیا قصاص کن. سواد که عدالت پیامبر را دید، خم شد و شکم ایشان را بوسید. پیامبر فرمود: چرا قصاص نکردی؟ گفت: ای رسول خدا، خواستم در آخرین ساعتی که با تو هستم، بدنت را بوسیده باشم. پس حضرت برای وی دعای خیر کرد[۴۱].

از امام صادق (ع) نیز روایت شده است: یکی از زنان بزرگ و محترم قریش را به جرم دزدی نزد پیامبر خدا آوردند. حضرت فرمود: «دست او را قطع کنید». عده‌ای از قریش نزد پیامبر آمدند و عرض کردند: ای پیامبر خدا، دست این زن بزرگ و محترم را به سبب اشتباهی کوچک قطع می‌کنی؟! پیامبر فرمود: «آری. پیشینیان شما به این دلیل نابود شدند که حدود و قوانین را در حق بیچارگان اجرا می‌کردند و [از اشتباه] قدرتمندان و اشراف می‌گذشتند. ازاین رو، هلاک گشتند»[۴۲].

عایشه می‌گوید: زنی از بنی مخزوم کالایی را از دیگران به عاریت گرفت، ولی بعد، گرفتن کالا را انکار کرد. ازاین رو، پیامبر دستور داد دست وی را قطع کنند. خانواده زن نزد اسامه رفتند و از وی خواستند نزد پیامبر وساطت کند. اسامه نزد پیامبر آمد و وساطت وی را کرد. رسول خدا (ص) فرمود: «ای اسامه، مبادا درباره [جاری نشدن] حدّی از حدود خدا صحبت کنی!» سپس بر منبر رفت و فرمود: «پیشینیان شما از آن رو هلاک شدند که اگر نجیب زاده‌ای دزدی می‌کرد، کاری به او نداشتند و اگر ضعیف و بیچاره‌ای دزدی می‌کرد، دستش را می‌بریدند. سوگند به آنکه جانم در دست اوست، اگر فاطمه، دخترم نیز این کار را می‌کرد، دستش را قطع می‌کردم». آن گاه حد را درباره آن زن اجرا کرد[۴۳].

پیامبر خدا در حدیثی می‌فرماید: «أَیُّمَا رَجُلٍ حَالَتْ شَفَاعَتُهُ دُونَ حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللهِ لَمْ یَزَلْ فِی سَخَطِ اللهِ حَتَّی یَنْزِعَ»[۴۴]؛ هر کس با شفاعتش، مانع جاری شدن حدی از حدود خدا شود، پیوسته در خشم الهی به سر می‌برد تا آنکه شفاعتش را پس بگیرد. ایشان در کلامی دیگر می‌فرماید: «لَا شَفَاعَةَ وَ لَا كَفَالَةَ وَ لَا يَمِينَ فِي حَدٍّ»؛ «در حد، نه وساطت پذیرفته است، نه ضمانت و نه سوگند»[۴۵].

ابوالعاص، شوهر زینب، دختر بزرگ پیامبر در جنگ بدر، در صف مشرکان در برابر سپاه اسلام جنگید و اسیر شد. بنا بر قانون، اسیران جنگی می‌توانستند با پرداخت پول و فدیه آزاد شوند. ابوالعاص نیز باید مانند دیگر اسیران، برای آزادی خود فدیه می‌پرداخت. ازاین رو، زینب برای رهایی همسرش که پسرخاله وی نیز بود، اموالی را خدمت پیامبر فرستاد. در میان این اموال، گردن‌بندی وجود داشت که حضرت خدیجه (س) در شب عروسی به زینب داده بود.

پیامبر گردن‌بند را دید و شناخت. از آنجا که خدیجه همواره مورد علاقه و احترام پیامبر بود، دوست داشت به احترام خدیجه، ابوالعاص را آزاد کند، ولی چنین چیزی روا نبود و نوعی تبعیض و پای مال کردن حق الناس بود. بنابراین، تصمیم را به مردم واگذار کرد تا اگر آنها از حق خود گذشتند، ابوالعاص آزاد شود. سپس به اصحاب خود فرمود: «اگر مصلحت می‌دانید که اسیر دخترم را رها کنید و مالش را نیز به او بازگردانید، این کار را بکنید». اصحاب پیشنهاد پیامبر را پذیرفتند و چنین کردند[۴۶].

جنگ بدر با پیروزی مسلمانان به پایان رسید و غنیمت‌های جنگی جمع‌آوری شد. پس از جنگ، میان سپاه اسلام بر سر اینکه این غنایم چگونه و میان چه کسانی باید تقسیم شود، اختلاف افتاد. عده‌ای می‌گفتند: غنیمت‌ها را ما گرفته و آورده‌ایم و باید به ما برسد. برخی دیگر می‌گفتند: ما بودیم که با دشمن جنگیدیم و آنها را شکست دادیم و شما توانستید این غنایم را جمع‌آوری کنید. نگهبانان رسول خدا (ص) نیز می‌گفتند: به خدا قسم، شما از ما به سهم بردن از غنایم سزاوارتر نیستید؛ زیرا ما نیز علاقه‌مند به جنگ با دشمن بودیم و اگر می‌جنگیدیم، غنایم بسیاری جمع‌آوری می‌کردیم، ولی از ترس اینکه مبادا دشمن به جان مبارک رسول خدا (ص) گزندی برساند، از جنگیدن و جمع‌آوری غنایم صرف‌نظر کردیم.

پس از جنگ، پیامبر خدا، عبدالله بن کعب مازنی، یکی از مردان قبیله بنی نجار را بر غنیمت‌ها گماشت. سپس در منزل سَیَر، آنها را میان همه سپاهیان قسمت کرد. به این ترتیب که به هر مرد یک سهم و به هر اسب دو سهم و به هریک از هشت نفری که به دلایلی در جنگ حاضر نبودند، سهمی از غنایم بخشید[۴۷].

مواردی در سیره حضرت محمد (ص) به چشم می‌خورد که در نگاه نخست، رنگ و بوی تبعیض دارد، ولی با اندک تأملی، حقیقت امر روشن می‌شود. در حقیقت، تبعیض و نابرابری جایی معنا می‌یابد که حقوق افراد و جامعه پایمال شود، ولی هرگاه کسی با رضایت، از حق خود بگذرد، دیگر نمی‌توان آن را تبعیض و نابرابری دانست.

پیامبر برای مردم و حقوق آنها ارزش بسیاری قائل بود و هرگاه حق مردم در میان بود، در این باره با آنان مشورت می‌کرد. این امر به روشنی در غزوه بنی نضیر نمود می‌یابد. غزوه بنی نضیر با پیروزی مسلمانان به پایان رسید و مسلمانان غنایم بسیاری به دست آوردند. پیامبر خدا با خود اندیشید که بهتر است این غنایم فقط میان مهاجران تقسیم شود تا اندکی از مشکلات آنان حل گردد. مهاجران به همراه پیامبر از مکه به مدینه آمده بودند و جا و مکانی نداشتند و به عنوان مهمان در کنار انصار زندگی می‌کردند. پیامبر می‌کوشید این مشکل را برطرف کند و به مهاجران استقلال مالی ببخشد. ازاین رو، ثابت بن قیس بن شماس را فرستاد تا انصار؛ یعنی اوس و خزرج را فرا بخواند. آن گاه پس از حمد و سپاس خداوند، درباره کمک‌های انصار به مهاجران و اینکه آنان را در خانه‌های خود منزل داده بودند، سخن گفت. سپس فرمود: «اگر بخواهید، آنچه را خدای متعال از اموال بنی نضیر نصیب ما کرده است، میان شما و مهاجران قسمت می‌کنم و مهاجران همچنان در خانه‌های شما می‌مانند و اگر بخواهید، این اموال را به آنان می‌بخشم تا از خانه‌های شما بیرون روند».

پس از سخنان رسول خدا (ص)، سعد بن عُباده و سعد بن معاذ برخاستند و گفتند: ای رسول خدا، غنایم را میان مهاجران قسمت کن و آنان همچنان در خانه‌های ما بمانند. دیگر مردان انصار نیز یک صدا سخن آن دو را تأیید کردند. آن گاه پیامبر فرمود: «خدایا، انصار و فرزندان انصار را رحمت کن». سپس اموال را میان مهاجران قسمت کرد[۴۸].[۴۹].

نفی تبعیض نژادی

یکی از واقعیت‌های تلخ و ناگوار در زندگی بشر، مسئله تبعیض نژادی است. به این معنا که عده‌ای نسل، ملت و نژاد خود را برتر از دیگران می‌دانند و بر این اساس، امتیاز ویژه‌ای برای خود قایل هستند. گاهی تفاوت ظاهری مانند رنگ پوست سبب می‌شد برخی با به دست گرفتن قدرت اجتماعی، مالی و نظامی، ناعادلانه بر برخی دیگر حکومت کنند و آنان را در خدمت خود بگیرند. تسلط سفیدپوستان بر سیاهان و سرخ پوستان از این گونه است. در جزیره‌العرب نیز همانند برخی سرزمین‌های دیگر، صاحبان زر و زور، برده‌داری را به یک فرهنگ معمول تبدیل کرده بودند. بردگان سیاه باید تا پایان عمر خود در خدمت اربابان می‌ماندند و در سخت‌ترین شرایط زندگی می‌کردند، در حالی که حتی از کم‌ترین حقوق انسانی نیز بهره مند نبودند.

در قرآن کریم، به نوع دیگری از تبعیض نژادی که برگرفته از برتری جویی‌های قومی است، اشاره شده است: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ[۵۰].

در آیه دیگری از قرآن کریم آمده است: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ[۵۱]. در حالی که اسلام به عنوان منادی عدالت، با هرگونه تبعیض نژادی مبارزه می‌کرد، رگه‌هایی از تفاخر میان مسلمانان دیده می‌شد که خداوند با نزول آیاتی در قرآن، این نوع افکار را باطل و مطرود معرفی کرد. در سوره نساء آمده است: ﴿لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلَا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا[۵۲].

در تفسیر مجمع البیان، در شأن نزول آیه ۱۲۳ و ۱۲۴ سوره نساء آمده است: مسلمانان و اهل کتاب هر کدام بر دیگری افتخار می‌کردند.... که آیه ۱۲۳ سوره نساء نازل شد. در این هنگام اهل کتاب گفتند بنابراین ما و شما مساوی هستیم. که خداوند آیه ۱۲۴ سوره نساء را نازل فرمود.... همچنین در شأن نزول این آیات گفته شده است که یهود می‌گفت: ما فرزندان و دوستان خداییم و اهل کتاب می‌گفتند غیر از یهود و نصاری کسی دیگر وارد بهشت نمی‌شود، که این آیات نازل شد[۵۳].

اسلام با هرگونه تبعیض نژادی به مبارزه برخاست و تنها ملاک برتری را ایمان، عمل صالح و تقوا معرفی کرد. در حقیقت، این ملاک‌های برتری، اموری اختیاری بودند که هر انسانی با پیروی از عقل و آموزه‌های وحیانی می‌توانست به آن دست یابد و به قومیت، رنگ پوست، مکان و زمان وابسته نبود. پیامبر اکرم (ص) بارها با صراحت در این باره فرمود: «إِنَّ النَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ الْمُشْطِ لَا فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى الْعَجَمِيِّ وَ لَا لِلْأَحْمَرِ عَلَى الْأَسْوَدِ إِلَّا بِالتَّقْوَى»[۵۴]؛

انسان‌ها از زمان آدم تا امروز، همچون دانه‌های شانه‌اند. نه عرب را بر عجم برتری است و نه سرخ را بر سیاه؛ مگر به پرهیزکاری. همچنین در کلامی دیگر فرمود: «إِنَّمَا أَنْتُمْ مِنْ رَجُلٍ وَامْرَأَةٍ وَأَنْتُمْ كَجِمَامِ الصَّاعِ لَيْسَ لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى»[۵۵]؛ شما همه از مردی (آدم) و زنی (حوّا) پدید آمده اید؛ مساوی، مانند سر پیمانه [پر] و هیچ کس را بر دیگری برتری نیست مگر به پرهیزکاری. استاد مطهری در این باره می‌نویسد: «زمانی که اسلام ظهور کرد، در میان اعراب مسئله خویشاوندپرستی و تفاخر به قبیله و نژاد به شدت وجود داشت. عرب‌ها در آن زمان چندان به عربیت خود نمی‌بالیدند؛ زیرا هنوز قومیت عرب به صورتی که عرب، خود را یک واحد در برابر سایر اقوام ببیند، وجود نداشت. واحد مورد تعصب عرب، واحد قبیله و ایل بود. اعراب به اقوام و عشایر خویش تفاخر می‌کردند، اما اسلام نه تنها به این احساسات تعصب‌آمیز توجهی نکرد، بلکه با شدت با آن مبارزه کرد....

رسول اکرم (ص) و طرز رفتار آن حضرت با غیر اعراب و نیز قبایل مختلف عرب، راه اسلام را کاملاً مشخص کرد.... به اعتراف همه مورخین، حضرت رسول اکرم (ص) در مواقع زیاد این جمله را تذکر می‌داد: «أَیُّهَا النَّاسُ کُلُّکُمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرابٍ، لَا فَضْلَ لِعَرَبِیٍّ عَلَی عَجَمِیٍّ إِلَّا بِالتَّقْوی»[۵۶]؛ یعنی همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است. عرب نمی‌تواند بر غیرعرب دعوی برتری کند؛ مگر به پرهیزکاری.

... پیغمبر اکرم (ص)، سلمان ایرانی و بلال حبشی را همان‌گونه با آغوش باز می‌پذیرفت که فی‌المثل ابوذر غفاری و مقداد بن اسود کندی و عمار یاسر را و چون سلمان فارسی توانسته بود گوی سبقت را از دیگران برباید، به شرف «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»[۵۷] نایل شد.

رسول اکرم (ص) همواره مراقبت می‌کرد که در میان مسلمین، پای تعصبات قومی که خواه ناخواه عکس‌العمل‌هایی در دیگران ایجاد می‌کرد، به میان نیاید. در جنگ احد، جوانی ایرانی در میان مسلمانان بود. این جوان مسلمان پس از آنکه ضربتی به یکی از افراد دشمن وارد آورد، از روی غرور گفت: خُذْهَا، وَ أَنَا الْغُلَامُ الْفَارِسِيُّ. یعنی این ضربت را از من تحویل بگیر که منم یک جوان ایرانی. پیغمبر اکرم (ص) احساس کرد که هم‌اکنون این سخن، تعصبات دیگران را برخواهد انگیخت. [بنابراین] فوراً به آن جوان فرمود: «چرا نگفتی منم یک جوان انصاری... ؟»[۵۸].

در روضه کافی می‌خوانیم: «روزی سلمان فارسی در مسجد پیامبر نشسته بود. عده‌ای از بزرگان اصحاب نیز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد. هرکسی درباره اصل و نسب خود چیزی می‌گفت و آن را بالا می‌برد. نوبت به سلمان رسید. به او گفتند: تو نیز از اصل و نسب خود بگو. این مرد فرزانه و تربیت یافته در مکتب اسلام، به جای اینکه از اصل و نسب و افتخارات نژاد خود سخن بگوید، گفت: «نامم سلمان است و فرزند یکی از بندگان خدا هستم. گمراه بودم و خداوند به وسیله محمد (ص) مرا راهنمایی کرد. فقیر بودم و خداوند به وسیله محمد مرا بی‌نیاز کرد. برده بودم و خداوند به وسیله محمد مرا آزاد کرد. این است اصل و نسب و حسب من». در این میان رسول خدا (ص) وارد شد و سلمان جریان را به عرض ایشان رساند. رسول اکرم (ص) به آن جماعت که همه از قریش بودند، رو کرد و فرمود: «يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِينُهُ وَ مُرُوءَتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُهُ»؛ «ای گروه قریش، خون یعنی چه؟ نژاد یعنی چه؟] نسب افتخارآمیز هرکس دین اوست». مردانگی هرکس عبارت است از خلق و خوی او و اصل و ریشه هرکس عبارت است از عقل و فهم و ادراک او.»..[۵۹]»[۶۰].

کوشش برای رفع فاصله‌های طبقاتی

یکی از مهم‌ترین مسائلی که همواره بشر را آزرده، حاکمیت تبعیض در جوامع است. بر همین اساس، خداوند یکی از اساسی‌ترین اهداف و وظایف پیامبران را برقراری عدل قرار داد[۶۱] تا مردم بتوانند در پرتو عدل، با خاطری آرام به عبادت و انجام وظیفه بندگی بپردازند. پیامبر اکرم (ص) با استفاده از آموزه‌های اسلامی، به مبارزه با نابرابری‌های حقوقی و از بین بردن فاصله‌های طبقاتی پرداخت. آن حضرت با وضع احکامی مانند خمس و زکات به فرموده پروردگار متعال، به برقراری عدالت و رفع فاصله طبقاتی کوشید. تدبیر دیگر اسلام برای تحقق برابری طبقاتی و هم سطح ساختن زندگی افراد جامعه و برخورداری عادلانه مردم از امکانات، کنترل شیوه توزیع امکانات و خدمات رسانی عمومی حاصل از درآمد ملی است. در آموزه‌های والای اسلام به این امر مهم، بسیار توجه شده است. بر اساس آموزه‌های اسلامی، بیت المال باید به طور عادلانه میان قشرهای گوناگون جامعه توزیع شود و همه به تناسب حق خود از آن بهره‌مند گردند تا ثروت در دست افراد خاصی دست به دست نگردد و دیگران نیز از آن بهره‌مند شوند[۶۲].[۶۳].

پرسش‌های وابسته

منابع

پانویس

  1. «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید، بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  2. «کسانی از مرد و زن که کار شایسته‌ای کنند؛ و مؤمن باشند، بی‌گمان آنان را با زندگانی پاکیزه‌ای زنده می‌داریم و به یقین نیکوتر از آنچه انجام می‌دادند پاداششان را خواهیم داد» سوره نحل، آیه ۹۷.
  3. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۲۵.
  4. میزان الحکمه، ج۱۱، ح۱۸۶۳۳.
  5. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۲۷.
  6. میزان الحکمه، ج۱۱، ح۱۸۶۳۲؛ الدر المنثور، ج۲، ص۵۱۸.
  7. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۳۵۱.
  8. نک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۶۰.
  9. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۶۰.
  10. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۲۷.
  11. «و چون یکی از ایشان را به دختر (دار شدن) نوید دهند چهره‌اش (از خشم) سیاه می‌شود و او (ناگزیر) خشم خود را فرو می‌خورد * از بدی خبری که به او داده‌اند از قوم خود پنهان می‌گردد؛ آیا او را با (احساس) خواری نگه دارد یا (زنده) در خاک پنهان کند؛ هان! بد داوری می‌کنند» سوره نحل، آیه ۵۸-۵۹.
  12. «و آنگاه که از دختر زنده در گور نهاده، بپرسند * که به کدام گناه او را کشته‌اند؟» سوره تکویر، آیه ۸-۹.
  13. حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۲۰.
  14. محمدعلی چنارانی، رفتار پیامبر با کودکان و نوجوانان، ص۴۳، به نقل از: مجمع الزوائد، ج۸، ص۱۵۸.
  15. میزان الحکمه، ج۱۴، ح۲۲۶۵۹.
  16. میزان الحکمه، ج۱۴، ح۲۲۶۶۱.
  17. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۲۹.
  18. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۳۱.
  19. نک: محمدابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، تجدیدنظر و اضافات: ابوالقاسم گرجی، ص۵۲-۵۴؛ التنبیه و الاشراف، ص۱۷۹ و ۱۸۰؛ احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۱۳۳.
  20. محیی الدین بن النوری، المجموع فی شرح المهذب، ج۱۹، ص۳۸۱.
  21. تاریخ پیامبر اسلام، ص۵۴؛ الکامل، ج۲، ص۲۵ و ۲۶.
  22. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۳۱.
  23. نک: تاریخ پیامبر اسلام، ص۶۴؛ سیره النبی، ج۱، ص۲۰۹ - ۲۱۴.
  24. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۳۳.
  25. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۲۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۰.
  26. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۳۵.
  27. سیره ابن هشام، ج۱، ص۱۵۱.
  28. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۳۷.
  29. تاریخ پیامبر اسلام، ص۱۸۱، پاورقی ۲؛ نک: امتاع الاسماع، ص۴۵ و ۴۶.
  30. تاریخ پیامبر اسلام، ص۱۸۳.
  31. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۳۸.
  32. نک: تاریخ پیامبر اسلام، ص۳۰۶ و ۳۰۷.
  33. مرتضی مطهری، داستان راستان، ج۱، ص۳۸؛ کحل البصر، ص۶۸.
  34. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۳۹.
  35. تاریخ پیامبر اسلام، ص۱۸۷؛ سیرة النبی، ج۲، ص۱۱۹ - ۱۲۳.
  36. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۴۰.
  37. تاریخ پیامبر اسلام، ص۴۱۶.
  38. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۴۵.
  39. میزان الحکمه، ج۱، ح۳۱۳.
  40. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۴۶.
  41. تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۰۹.
  42. میزان الحکمه، ج۳، ح۳۴۱۸؛ مستدرک الوسائل، ج۱۸، ح۲۱۸۳.
  43. میزان الحکمه، ج۳، ح۳۴۲۳؛ کنزالعمال، ح۸۶۱۱.
  44. کنزالعمال، ح۴۳۸۳۷.
  45. میزان الحکمه، ج۳، ح۳۴۳۱.
  46. تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۲۳.
  47. تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۱۸.
  48. تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۹۵.
  49. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۴۶.
  50. «و یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ بر حق نیستند و مسیحیان گفتند: یهودیان هیچ بر حق نیستند با آنکه (همه) آنان کتاب (آسمانی) را می‌خوانند، کسانی که چیزی نمی‌دانند (نیز) همانند گفتار آنان را گفتند؛ باری، خداوند میان آنها در آنچه اختلاف می‌داشتند، روز رستخیز داوری خواهد کرد» سوره بقره، آیه ۱۱۳.
  51. «و یهودیان و مسیحیان گفتند: ما فرزندان خداوند و دوستان اوییم» سوره مائده، آیه ۱۸.
  52. «(کیفر و پاداش) به آرزوهای شما و آرزوهای اهل کتاب (وابسته) نیست، هر کس کار بدی کند کیفر آن را می‌بیند و در برابر خداوند برای خویش یار و یاوری نخواهد یافت» سوره نساء، آیه ۱۲۳.
  53. شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۳ و ۴، ص۱۷۵.
  54. احمد آرام، ترجمه الحیاة، ج۵، ص۱۷۸؛ شیخ مفید، اختصاص، ص۳۳۷؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۴۸.
  55. ترجمه الحیاة، ص۱۷۸؛ مجمع البیان، ج۹، ص۱۳۸.
  56. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۳۴؛ سیره ابن هشام، ج۲، ص۴۱۴.
  57. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ماده «سلم».
  58. مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج۱ و ۲، ص۷۳ و ۷۴.
  59. مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج۱ و ۲، ص۷۵ و ۷۶ با تلخیص.
  60. رضوانفر، احمد، برابری و نفی تبعیض از دیدگاه پیامبر اعظم ص ۵۱.
  61. نک: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ «ما پیامبرانمان را با برهان‌ها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند» سوره حدید، آیه ۲۵.
  62. نک: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «آنچه خداوند از (دارایی‌های) اهل این شهرها بر پیامبرش (به غنیمت) بازگرداند از آن خداوند و پیامبر و خویشاوند و یتیمان و مستمندان و در راه مانده است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه پیامبر به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می‌دارد دست بکشید و از خداوند پروا کنید که خداوند، سخت کیفر است» سوره حشر، آیه ۷.
  63. صمیمی، سید رشید، اصول و شاخصه‌های تمدن نبوی، ص ۸۴.