آیه خاتم النبیین

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۵ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۳ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

قرآن، خود، صراحتاً به موضوع خاتمیت پیامبر اکرم(ص) اشاره فرموده است؛ آیه خاتم یکی از مشهورترین آیاتی است که به دلالت مطابقی، اثبات‌گر این ضروری قطعی مسلمانان است:  مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا [۱]. در این گفتار زوایای مختلف آیه فوق را مورد بررسی و تفحص قرار می‌دهیم:

شأن نزول آیه

زید بن حارثه چند سال پیش از بعثت، به صورت برده‌ای به خانه خدیجه آمد و پس از مدتی به دست رسول خدا(ص) آزاد گردید. حضرت، او را پسرخوانده‌اش خواند و مردم نیز او را پسر محمد(ص) می‌نامیدند[۲]. پیغمبر اکرم(ص) دختر عمه خود، زینب بنت جحش را برای همسری زید در نظر گرفت و پیکی برای خواستگاری فرستاد. زینب، ابتدا به خیال آن‌که خود حضرت، خواستگار اوست با خوشحالی پذیرفت، ولی پس از اطلاع از این که او را برای غلام آزادشده خود می‌خواهد با ناراحتی گفت: «من نوه عبدالمطلب، زنی قریشیه، همسر یک غلام آزادشده شوم؟!» پیامبر(ص) پیام فرستاد: «اسلام این نخوت‌ها را از بین برده است؛ زید مؤمن و با ایمان است و از نظر من تو نباید امتناع کنی». زینب موافقت کرد، ولی تا آخر زندگی مشترکشان علاقه‌مند نبود و بنای ناسازگاری می‌گذاشت. وقتی زید از وضع اخلاقی همسرش به پیامبر(ص) شکایت می‌برد، حضرت می‌فرمود: «تقوا کن و همسرت را نگه دار»[۳]. ممانعت حضرت از جدایی آن دو، ثمربخش نبود و طلاق صورت گرفت[۴].

پیامبر(ص) از طرف خداوند مأموریت یافت زینب را تزویج کند تا ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده برای مسلمانان دشوار نباشد،؛ چراکه آنان، پسرخوانده را از هر لحاظ، پسر واقعی می‌انگاشتند و ازدواج با همسر او را جایز نمی‌شمردند[۵]. البته این باور عمومی جاهلی، جز با فرمان خدا و عملی نمودن حضرت، قابل پاک‌شدن از ذهن جامعه آن زمان نبود و با این کار، این سنت غلط برای همیشه از میان مسلمانان رخت بربست. قرآن هدف و انگیزه این ازدواج را چنین بیان می‌دارد: [و یاد کن] آن‌گاه که به آن کس که خداوند به او نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودی [زید]، می‌گفتی: همسرت را نگه دار و از پروا داشته باش و در دل خویش چیزی را پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌سازد و از مردم بیم و ملاحظه داشتی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بیم داشته باشی. هنگامی که زید، نیازش را از آنان به به سر آورد [از او جدا شد] ما او را به همسری تو در آوردیم تا برای مؤمنان درباره [ازدواج] با همسران پسرخواندگان‌شان [پس از طلاق و جدایی] مشکلی نباشد و فرمان خداوند شدنی است[۶].

منافقان این ازدواج را، دستاویز تهمت و بدگویی قرار دادند که محمد، با زن پسرش ازدواج کرده است[۷]. پس خداوند در پاسخ ایشان فرمود:  مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ [۸].

علامه طباطبائی ذیل آیه شریفه می‌نویسد: شکی نیست در این که آیه شریفه در این مقام است که اعتراضی را که مردم به رسول خدا(ص) کردند که چرا همسر پسرخوانده‌اش را گرفت، پاسخ گوید و حاصل آن این است که رسول گرامی ما، پدر هیچ یک از مردان موجود و فعلی شما نیست تا ازدواجش با همسر یکی از شما، ازدواج با همسر پسرش باشد. پس خطاب در  مِنْ رِجَالِكُمْ  به مردم موجود در زمان نزول آیه است و مراد از «رجال»، مقابل فرزندان و زنان است و نفی پدری (در آیه)، نفی تکوینی است؛ یعنی هیچ یک از مردان شما از صلب او متولد نشده‌اند، نه نفی تشریعی و جمله مورد بحث، هیچ بوئی از تشریع ندارد[۹]. پیامبر(ص) فرزندان ذکوری به نام ابراهیم و قاسم و طیب و مطهر داشته است و به حسن و حسین(ع) نیز می‌فرمود: «این دو پسران منند.»..[۱۰] ولی تعبیر  رِجَالِكُمْ  آنهایی را که در آن زمان به حد بلوغ و مردی رسیده بوده‌اند، در بر می‌گیرد، در حالی که هیچ‌کدام از پسران آن حضرت، در آن موقع، به بلوغ نرسیده بوده است[۱۱].

پس از نفی پدری می‌فرماید: ارتباط پیامبر(ص) با شما از ناحیه رسالت و خاتمیت می‌باشد  وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ . پس صدر آیه ارتباط نَسَبی را به طور کامل قطع می‌کند و ذیل آیه ارتباط معنوی ناشی از رسالت و خاتمیت را اثبات می‌نماید و از اینجا پیوند صدر و ذیل، روشن می‌شود[۱۲]. منشأ ازدواج حضرت رسول(ص) و زینب بنت جحش از نگاه برخی خاورشناسان مسیحی[۱۳] و در بعضی کتب رجالی[۱۴]، تاریخی[۱۵] و روایی اهل سنت[۱۶] داستانی عشقی و شاخ و برگ داده شده است که حاصل علاقه‌مندی و شیدایی پیامبر(ص) در دیداری بوده است که در خانه زینب، نسبت به او صورت گرفته و حضرت، این دل‌سپردگی را مدت‌ها مخفی می‌داشته است! اما این ادعا با عصمت و نبوت پیامبر(ص) سازگار نیست و قصه همان است که در حافظه تاریخ مانده و قرآن هم به صراحت آن را بیان می‌دارد[۱۷].[۱۸].

دلالت آیه بر خاتمیت[۱۹]

اثبات خاتمیت پیامبر اسلام(ص) با آیه مورد بحث، به معنا و مفهوم «خاتم» وابسته است؛ چراکه بدون تردید، حضرتش در این آیه متصف به وصف  خَاتَمَ النَّبِيِّينَ  شده است. با بررسی این واژه، دلالت و یا عدم دلالت آیه به خاتمیت پیامبر اسلام(ص) و پایان یافتن سلسله انبیاء(ع) آشکار می‌گردد.

وجوه قرائت خاتم

برای لفظ «خاتم» در آیه  مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ [۲۰] دو قرائت از شهرت بیشتری برخوردار است:

قرائت مشهور: فراء[۲۱] از نحویان بزرگ کوفه در قرن دوم که در عالم نحو لقب «امیرالمؤمنین»[۲۲]یافته بود و نیز مفسر بزرگ محمد بن جریر طبری[۲۳] و محمد فهد خاروف[۲۴] بر این باورند که قرائت به «فتح تاء»، قرائت عاصم و حسن است، اما برخی دیگر همانند «ازهری[۲۵]، فارسی[۲۶]، سمرقندی[۲۷]، قرطبی[۲۸]، حلبی[۲۹]، ابن جزری[۳۰]، نَسار[۳۱] و محیسِن[۳۲] معتقدند که قرائت مزبور تنها مربوط به عاصم است. مرحوم طبرسی در تفسیر گران‌سنگ خود می‌نویسد: کسی که «تاء» خاتم را کسره بدهد یعنی حضرتش، پیامبران را ختم نموده و خاتِم ایشان است و کسی که به «تاء» فتح دهد یعنی حضرت، آخرالنبیین است و پس از او پیامبری نخواهد آمد»[۳۳].

قرائت غیر مشهور: این قرائت أعمش و اهل حجاز است، اما کسانی همانند أزهری، فارسی، سمرقندی، قرطبی، حلبی، ابن‌جزری، شوکانی، نسار، دمشقی و محیسن بر این باورند که این قرائت، قرائت همه قاریان جز عاصم است»[۳۴].[۳۵].

ماهیت و معنای خاتم

با توجه به قرائات گوناگون واژه «خاتم»، بایستی به ساختار ادبی و معنایی آن توجه کرد.

کلمه «خاتم»، در قسمت مفهوم‌شناسی این اثر، به صورت مختصر، واکاوی شده و در این مجال، با نگاهی جامع‌تر، از این واژه، سخن به میان می‌آید:

بررسی ساختار و مفهوم واژه «خاتم»: در نوع کلمه و معنای این واژه اختلاف است:

  1. برخی «خاتم» را اسم می‌دانند. صاحبان این دیدگاه چند دسته‌اند: یک دسته، همانند خلیل فراهیدی[۳۶]، فیروزآبادی[۳۷]، ازهری[۳۸]، و شیخ احمد رضا[۳۹] بر این باورند که «خاتَم» همانند «عالَم» اسمی است برای مُهری که بر گِل می‌زنند؛ یعنی هنگام اتمام نامه برای اینکه بیگانه‌ای نگشاید قطعه گِل نرمی بر در نامه زده و روی آن را مُهر می‌کردند. دسته دیگر، چون جوهری[۴۰]، زجاج[۴۱]، ازهری[۴۲]، واحدی نیشابوری[۴۳]، نحاس[۴۴] و بستانی[۴۵] معتقدند: «خاتَم»، اسم و به معنای پایان شیء است. دسته سوم که بیضاوی[۴۶]، جلال الدین محلی[۴۷]، حلبی[۴۸]، محمد سالم محیسن[۴۹] و محمود صافی[۵۰]‌اند بر این باورند که «خاتَم» اسمی برای «وسیله ختم و پایان است» و  خَاتَمَ النَّبِيِّينَ  یعنی با وجود حضرت ختمی مرتبت(ص)، سلسله پیامبران الهی پایان یافته است.
  2. ابن فارس[۵۱] و برخی دیگر[۵۲] گفته‌اند: «خاتم»، اسم فاعل و مشتق از «ختم» و به معنای پایان‌دهنده است.
  3. ابوالبقاء عکبری[۵۳] و دیگران[۵۴] بر این نظرند که «خاتَم» مصدر و به معنای «پایان دادن و به پایان رسانیدن» است.
  4. برخی نیز «خاتم» را به معنای «اسم مفعول» و  خَاتَمَ النَّبِيِّينَ  را المختوم به النبيون: «پیامبران با او پایان یافته‌اند» معنا کرده‌اند، همان‌طور که برخی اشیاء با مُهر ختم می‌گردند[۵۵].
  5. اینکه «خاتَم» فعل ماضی همانند «ضارَبَ» باشد، وجه دیگری از این کلمه است[۵۶].

بررسی ساختار و معنای واژه «خاتِم»: بر اساس این قرائت، «خاتِم» یا اسم فاعل است[۵۷] یا اسم ذات[۵۸] و یکی از نام‌های پیامبر اسلام(ص) به حساب می‌آید. خلیل بن احمد[۵۹]، ازهری[۶۰]، جوهری[۶۱]، ابن خالویه[۶۲]، فارسی[۶۳]، ابن فارس[۶۴]، ابن منظور[۶۵]، زبیدی[۶۶]، بستانی[۶۷]، احمد رضا[۶۸] و محیسن[۶۹] بر این باورند که «خاتِم» به معنای «پایان» و یا «پایان‌دهنده» است. مفسران بزرگی چون طبری[۷۰]، نیشابوری[۷۱]، زمخشری[۷۲]، شوکانی[۷۳] و... نیز بر این معنا تأکید کرده‌اند. با توجه به اختلاف قرائت واژه «خاتم» در کلمه  خَاتَمَ النَّبِيِّينَ  و آنچه از احتمالات و اقوال یاد شد، معانی زیر به دست می‌آید: «پایان شیء، پایان‌دهنده، وسیله ختم و پایان، کسی که متصف به صورت ختم است، مُهر، گِلی که به وسیله آن چیزی مُهر می‌شود». همان‌گونه که مشاهده شد، اختلاف قرائت‌ها و تفاوت معنا و ماهیت آن، طبق قرائات یاد شده هیچ‌گونه خللی در دلالت آیه بر خاتم الانبیاء بودن حضرت رسول(ص) وارد نمی‌کند و بدون تردید می‌توان گفت که آیه مزبور حکایت از این دارد که پیامبر گرامی اسلام(ص) آخرین پیامبر به شمار آمده، سلسله انبیاء(ع) به او پایان یافته و باب بعثت مُهر گشته و مختوم اعلام شده است. آنچه در پایان، دلیلی بر اثبات مدعای ماست، نگاهی به واژه «خَتم» و مشتقاتش در دیگر آیات قرآن کریم است.

موارد استعمال ماده «ختم» در قرآن: در قرآن مجید، ماده «ختم و مشتقات آن»، جز آیه یاد شده، در هفت آیه دیگر نیز به کار رفته که پنج مورد آن بدون تکرار است. معنای حاصل از این لفظ، «پایان دادن به چیزی» یا «مُهری که در پایان می‌زنند» می‌باشد و این نشانگر آن است که «خاتم» در آیه مزبور نیز به یکی از این دو معناست. آیات هفت‌گانه مزبور عبارتند از:

  1.  يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ [۷۴]: «رحیق» به معنای شراب صاف و خالص است[۷۵]. توصیف آن به صفت مختوم (مُهرشده) به این سبب است که شیء مهروموم شده، نفیس و خالص مانده و از اختلاط با نا آلودگی مبراست.
  2.  خِتَامُهُ مِسْكٌ [۷۶]: اغلب لغت‌دانان در تعریف واژه «خِتام»، معنای «پایان و آخر شیء را» ذکر کرده و آیه فوق را شاهد گرفته و چنین معنا کرده‌اند: آخرین چیزی که رایحه آن درک می‌شود، عطر مشک است[۷۷].
  3.  الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ [۷۸]: در روز رستاخیز مُهر بر دهان کفرگرایان و ظالمان زده می‌شود و آن‌گاه دیگر نمی‌توانند سخن گویند و فریادی سر دهند[۷۹].
  4.  وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً [۸۰].
  5.  خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ [۸۱]. در این آیه خداوند مهرزدن بر دل‌ها را به خودش نسبت داده، ولی پرده بر گوش و چشم داشتن را به خود کفار نسبت داده است.
  6.  قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ... [۸۲].
  7.  أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ... [۸۳].

 أَمْ  در اینجا منقطعه و همزه، برای توبیخ است، گویی خداوند فرموده است: آیا شخصی چون پیامبر(ص) را به دروغ بستن به خدا نسبت می‌دهند؟ اگر خدا می‌خواست تو را نیز در زمره آنهایی قرار می‌داد که دل‌هایشان مهر خورده تا به خدا دروغ ببندی[۸۴].

کاربرد واژه «ختم» در معنای «مُهر کردن» به یکی از دو دلیل است: یا از این باب که با مهرکردن و مانند آن، «پایان شیء» اعلام می‌گردد که در این صورت، این کاربرد حقیقی خواهد بود یا از باب استعمال لفظ مسبب به معنای سبب است که کاربردی مجازی به شمار می‌آید؛ به این معنا که لفظ «خَتم» برای پایان دادن یا پایان شیء وضع شده و استعمال آن بر «مُهر یا امر دیگر که وسیله پایان محسوب می‌شود» از باب مجاز است. با توجه به معانی فرهنگ‌نامه‌های لغت و با لحاظ کردن موارد استعمال ماده «ختم» در قرآن، باید پذیرفت که  خَاتَمَ النَّبِيِّينَ  در ادبیات عرب بر مفهوم خاتمیت دلالت دارد؛ یعنی با ظهور حضرتش، سلسله نبوت به اتمام رسید؛ چنان‌که شریعتش پایان‌بخش شرایع و کامل‌ترین آنهاست.[۸۵].

روایات وارده در تفسیر آیه

با وجود تصریح قرآن مجید بر خاتمیت پیامبر اکرم(ص) پیشوایان بزرگ اسلام، در فرصت‌های مناسب پیرامون این موضوع سخن فرموده و از این راه، مفاد صریح قرآن را تأکید و تأیید نموده‌اند. آنچه پیش روی شماست تنها گوشه‌ای از انبوه روایات وارده در این زمینه می‌باشد:

روایات نبوی

حضرت رسول(ص) در موقعیت‌های گوناگون، خاتمیت نبوت خویش را با مضامین مختلف بیان داشته و همین جملات برای اعتقاد به خاتمیت کافی است. به نمونه‌ای از مشهورترین روایات ایشان که بر مقصود ما دلالت دارد، اشاره می‌گردد:

حدیث منزلت: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌»[۸۶]. این حدیث، معروف به «حدیث منزلت» میان اهل سنت و شیعه از متواترات است و در سند آن تردیدی وجود ندارد. در جنگ تبوک، پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین علی(ع) را به عنوان جانشین در مدینه قرار داد اما حضرت از ماندن در مدینه و مفارقت از حضور پیامبر(ص) در جنگ، ناراحت بود. پیامبر(ص) برای تثبیت موقعیت امام علی(ع) خطاب به وی فرمود: تو مانند هارون برای من هستی (نقش جانشین را داری). با این تفاوت که هارون پس از موسی، پیغمبر بود ولی بعد از من پیغمبری نخواهد آمد. ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب درباره این حدیث می‌نویسد: «این حدیث از صحیح‌ترین و ثابت‌ترین احادیث اسلامی است. سعد بن ابی وقاص، ابن عباس، ابوسعید خدری، ام‌سلمه، اسماء بنت عمیس، جابر بن عبدالله انصاری و عده‌ای دیگر آن را نقل کرده‌اند[۸۷]. حاکم نیشابوری طریق حدیث را صحیح دانسته و حافظ ذهبی[۸۸] نیز بر صحت آن تأکید کرده است. افرادی چون ابن تیمیه[۸۹]، سیوطی و...[۹۰] نیز بر شهرت آن گواهی داده‌اند.

حدیث تمثیل: «مثلي في النبيين كمثل رجل بنى داراً فأحسنها و أكملها و أجملها و ترك فيها موضع لبنة لم يضعها فجعل الناس يطوفون بالبنيان و يعجبون منه و يقولون: لو تم موضع هذه اللبنة! فأنا في النبيين موضع تلك اللبنة و أنا خاتم النبيين»[۹۱]. حکایت من در میان پیامبران، حکایت مردی است که خانه‌ای ساخته و آن را خوب و کامل و زیبا درست کرده و فقط جای یک خشت در آن باقی گذاشته باشد. مردم دور آن خانه می‌چرخند و از آن خوششان می‌آید و می‌گویند: کاش جای همین یک خشت هم تکمیل می‌شد. آری من در میان پیامبران جای آن خشت را دارم و آخرین پیامبران هستم. این حدیث را هم محدثان و مفسران اهل سنت و هم شیعه صحیح دانسته‌اند. بخاری[۹۲]، مسلم[۹۳]، احمد بن حنبل[۹۴]، ترمذی[۹۵]، طبرسی[۹۶]، عروسی[۹۷]، سیوطی[۹۸] و ابن کثیر دمشقی[۹۹] از کسانی‌اند که بر روایت مزبور مهر تأیید زده‌اند.

دیگر روایات نبوی نیز مبین همین معناست: «رَسُولُ اللَّهِ(ص): أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ لَا سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتِي فَمَنِ ادَّعَى ذَلِكَ فَدَعْوَاهُ وَ بِدْعَتُهُ فِي النَّارِ...»[۱۰۰]. مردم! پس از من پیامبری نیست و پس از سنت من سنتی وجود ندارد. پس هر کسی ادعای نبوت کند، ادعا و بدعت او در آتش خواهد بود. «رسول(ص): انما بعثت فاتحاً[۱۰۱] و خاتماً[۱۰۲]»؛ «من فاتح و خاتم مبعوث شدم». «رَسُولُ اللَّهِ(ص)‌: إِنَّه سَيَكُونُ فِي أُمَّتِي الْكَذَّابُونَ ثَلَاثُونَ كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ وَ أَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۱۰۳]؛ به زودی در میان امت من سی دروغ‌گو پیدا خواهد شد که همگی ادعای پیامبری می‌کنند، در حالی که من خاتم پیامبران هستم و بعد از من هیچ پیامبری نیست. تعابیری چون «أَنَا الْعَاقِبُ الَّذِي لَيْسَ بَعْدَهُ أَحَدٌ»[۱۰۴]، «أَنَا أَوَّلُ الْأَنْبِيَاءِ خَلْقاً وَ آخِرُهُمْ بَعْثاً»[۱۰۵]، «أَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَ عَلِيٌّ خَاتَمُ الْوَصِيِّينَ‌»[۱۰۶] و... همه و همه مؤکد مبحث خاتمیت در کلام نبی اکرم(ص) می‌باشد.[۱۰۷].

روایات علوی

مولای متقیان علی(ع) در نهج‌البلاغه، هنگام وصف پیامبر اکرم(ص) کراراً بر ختم نبوت و رسالت و اتمام وحی به وجود آن حضرت تأکید فرموده است[۱۰۸]. در خطبه اول نهج‌البلاغه با اشاره به روند پیاپی ارسال پیامبران و انزال کتاب‌های آسمانی می‌فرماید: «بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً(ص) لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ...» همچنین هنگام غسل بدن مبارک حضرت رسول اکرم(ص) با دلی پر از اندوه این‌گونه با ایشان وداع می‌کنند: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ»[۱۰۹]؛ پدر و مادرم فدایت شود! با مرگ تو،امری قطع شد که با مرگ غیر تو، قطع نمی‌شد. آن امر، امر نبوت و اخبار آسمانی بود. «أَمَّا رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَخَاتَمُ النَّبِيِّينَ لَيْسَ بَعْدَهُ نَبِيٌّ وَ لَا رَسُولٌ خَتَمَ بِرَسُولِ اللَّهِ الْأَنْبِيَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[۱۱۰]؛ اما رسول خدا، پایان‌دهنده پیامبران بود که بعد از حضرتش، نبی و رسولی نخواهد آمد و با آن حضرت خط پیامبران تا قیامت پایان یافته است.[۱۱۱].

خاتمیت در کلام سایر معصومین(ع)

حضرت زهرا(س) در تعقیب نماز مغربش می‌خواند: «... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ صَلَاةً يَشْهَدُ الْأَوَّلُونَ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ سَيِّدِ الْمُتَّقِينَ وَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ...»[۱۱۲]. امام حسن مجتبی(ع) ضمن خطابه‌ای فرمود: «أَنَا ابْنُ نَبِيِّ اللَّهِ... أَنَا ابْنُ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ‌...»[۱۱۳]؛ «من پسر پیامبر خدا هستم، من پسر آخرین پیامبر الهی و سرور فرستادگان می‌باشم». امام حسین(ع) از پیامبر(ص) پرسید: «آیا پس از شما نبی دیگری خواهد آمد؟ حضرت فرمود: «خیر من آخرین پیامبر هستم».

در صحیفه سجادیه می‌خوانیم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ»[۱۱۴]؛ «خداوندا بر محمد، خاتم پیامبران و سرور رسولان و بر اهل بیت پاک و طاهرش درود فرست». از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده که می‌فرمایند: «لَقَدْ خَتَمَ اللَّهُ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ وَ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ الْأَنْبِيَاءَ»[۱۱۵]؛ خداوند به وسیله کتاب شما (قرآن) کتاب‌های آسمانی و به وسیله پیامبرتان (محمد(ص)) سلسله انبیاء را خاتمه داد. حدیث مشهور «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[۱۱۶] از امام صادق(ع) نیز به روشنی بر ابدی بودن شریعت محمدی(ص) و خاتمیت نبوت اشاره دارد.

امام هفتم(ع) به ابراهیم بن ابی البلاد فرمود در زیارت پیامبر(ص) این‌چنین بگو: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ... أَشْهَدُ أَنَّكَ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ...»[۱۱۷]؛ به وحدانیت خدا گواهی می‌دهم و نیز گواهی می‌دهم که تو ختم‌کننده پیامبران هستی. امام رضا(ع) ضمن حدیثی می‌فرماید: «شَرِيعَةُ مُحَمَّدٍ(ص) لَا تُنْسَخُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ...»[۱۱۸]؛

شریعت محمدی(ص) تا روز قیامت نسخ نخواهد شد و پس از او تا روز رستاخیز پیامبری نخواهد آمد. در دعایی از امام تقی(ع) هر یک از پیامبران اولوالعزم(ع) به اوصاف ذیل، معرفی شده‌اند: «أَشْهَدُ أَنَّ نُوحاً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلُ اللَّهِ وَ أَنَّ مُوسَى كَلِيمُ اللَّهِ وَ نَجِيُّهُ وَ أَنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ كَلِمَتُهُ وَ رُوحُهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ»[۱۱۹]؛ «شهادت می‌دهم که نوح فرستاده خدا و ابراهیم دوست خدا و هم‌سخن خدا و عیسی بن مریم کلمه و روح او و محمد خاتم پیامبران است که پس از او پیامبری نیست.

عبدالعظیم حسنی هنگامی که اعتقادات خود را خدمت حضرت امام علی نقی(ع) عرض می‌کرد، چنین گفت: «إِنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ شَرِيعَتَهُ خَاتِمَةُ الشَّرَائِعِ فَلَا شَرِيعَةَ بَعْدَهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[۱۲۰]؛ اعتقاد من این است که محمد(ص) بنده و رسول خدا، آخرین پیامبران است و پس از او تا روز قیامت، پیامبر دیگری نخواهد آمد و دین او ختم‌کننده شرایع آسمانی است و تا روز قیامت، شریعت دیگری نخواهد بود. امام(ع) پس از شنیدن اعتقادات او می‌فرماید: «عبدالعظیم! به خدا سوگند سخنان تو، مطابق همان شریعتی است که خداوند برای بندگانش پسندیده، پس بر همین عقیده استوار باش». در زیارتی که از امام حسن عسکری(ع) روایت شده این جمله آمده است: «السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ‌، خَاتَمِ النَّبِيِّينَ‌، وَ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ‌، وَ صَفْوَةِ رَبِّ الْعَالَمِينَ...»[۱۲۱]. امام زمان(ع) ضمن جواب نامه احمد بن اسحاق می‌نویسد: «ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّداً(ص) رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ وَ تَمَّمَ بِهِ نِعْمَتَهُ وَ خَتَمَ بِهِ أَنْبِيَاءَهُ وَ أَرْسَلَهُ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً»[۱۲۲]؛ سپس خداوند، محمد(ص) را که برای جهانیان رحمت است، برانگیخت و نعمت خود را با او به اتمام رسانید و پیامبران را به وسیله او پایان بخشید و او را برای (هدایت) همه مردم فرستاد. چنان‌که می‌بینیم، در روایات فوق، پیامبر اکرم(ص) با صفاتی چون «ختم‌کننده نبوت»، «پایان‌دهنده رسالت» و «آخرین دریافت‌کننده وحی» معرفی شده است. بر پایه این رهنمودهای نورانی و نیز در تناسب با ریشه لغوی «ختم» است که درک عامه مسلمانان (در سراسر تاریخ اسلام) از واژآ  خَاتَمَ النَّبِيِّينَ  در آیه شریفه ۴۰ سوره احزاب، این بوده و هست که آن حضرت، آخرین پیامبر فرستاده شده به سوی بشر است.[۱۲۳].

دیدگاه برخی مفسران ذیل آیه

پیامبر اسلام(ص)، انسان کامل و سرآمد فرستادگان الهی است که همه مزایای مشترک انبیای پیشین(ع) را دارد. قرآن کریم، برخی از خصوصیات را ویژه ایشان دانسته که دیگر انبیاء(ع) فاقد آن بوده‌اند تا روز قیامت، کسی به این ویژگی‌ها متصف نخواهد شد. «خاتمیت» از جمله اوصافی است که همه مفسران و اندیشمندان بزرگ اسلامی - از گذشته تا حال - درباره آن اتفاق نظر دارند. آیه ۴۰ سوره احزاب، روشن‌ترین دلیل بر آن است که سلسله نبوت و صحیفه رسالت با وجود حضرتش ختم و مُهر گردیده است. آنچه در ذیل خواهد آمد، نگاه برخی از مفسران در تفسیر آیه مورد بحث است: محمد بن جریر طبری ذیل آیه مزبور می‌گوید: او خاتم پیامبران است؛ کسی که خداوند، نبوت را به وسیله‌اش پایان داده و بر آن مُهر نهاده است و برای هیچ کس بعد از او تا قیامت گشوده نخواهد شد[۱۲۴]. صاحب تفسیر گران‌سنگ «تبیان» نیز همسو با طبری، پیامبر اسلام(ص) را آخرین فرستاده تا روز قیامت دانسته است[۱۲۵].

به عقیده مرحوم طبرسی،  خَاتَمَ النَّبِيِّينَ  به این مطلب اشاره دارد که رسول اکرم(ص) آخرین پیام‌آور است و دفتر رسالت با وجود او مُهر خورده و پایان یافته؛ از این رو، دین ایشان تا روز قیامت راه و رسم بشر بوده و این ویژگی و فضیلت بزرگ، در میان همه پیامبران، تنها از آن ایشان است[۱۲۶]. فخر رازی، مفسر و متکلم مشهور اهل سنت، در تفسیر  وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ  می‌نگارد: رسول الله از طرفی همانند پدری مهربان و دلسوز برای امت است، اما از آنجا که نبی برای مؤمنان از خودشان اولی‌تر است  النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ [۱۲۷] متمایز شده و همین امر، تعظیم مردم نسبت به ایشان را قوی‌تر می‌دارد؛ در حالی که برای پدر چنین خصوصیتی وجود ندارد. پس (خداوند) با قول  خَاتَمَ النَّبِيِّينَ ، اوج مهربانی حضرت (به مردم) و لزوم بزرگداشت مردم نسبت به مقام پیامبر(ص) را بیان فرموده؛ زیرا پیامبری که پس از او پیامبر دیگری باشد، اگر نصیحت و بیانی بفرماید، ما بعدش آن را جبران می‌کند (به تبیین بیشتر می‌پردازد) ولی پیامبری که این‌چنین نیست، به امتش مهربان‌تر و خواهان هدایت بیشتر برای ایشان است؛ چون او همانند پدر فرزندی است که آن فرزند غیر او (پدرش)، کسی را ندارد[۱۲۸].

مفسران دیگری مانند بیضاوی[۱۲۹]، نسفی[۱۳۰]، محی‌الدین ابن عربی[۱۳۱]، جلال الدین سیوطی[۱۳۲]، آلوسی[۱۳۳]، شوکانی[۱۳۴]، ابراهیم قمی[۱۳۵]، فیض کاشانی[۱۳۶]، سیدهاشم بحرانی[۱۳۷]، محمد حسین فضل الله[۱۳۸]، ابراهیم عاملی[۱۳۹] و... در تفاسیر خود،  خَاتَمَ النَّبِيِّينَ  را به «آخرین پیامبر که پس از او نبوت و شریعتی نخواهد بود» معنا کرده‌اند. برخی دیگر از مفسران، در تفسیر آیه مورد بحث، علاوه بر بیان معنای فوق، بر تلازم خاتمیت در بحث نبوت با رسالت نیز تصریح نموده‌اند[۱۴۰].

ابن کثیر دمشقی این‌گونه می‌نویسد: آیه مزبور به صورت روشن و آشکار این مطلب را می‌رساند که از پیامبر اسلام(ص) باب نبوت پایان پذیرفته است. وقتی بعثت نبی‌ای دیگر منتفی باشد به طریق اولی، آمدن رسول نیز منتفی خواهد شد؛ چراکه مقام رسالت اخص از مقام نبوت است؛ پس هر رسولی، نبی است، ولی هر نبی‌ای رسول نیست. (نبوت اعم از رسالت است و با نفی اعم، اخص نیز منتفی می‌شود)[۱۴۱]. تلازم فوق را در گفتار علامه طباطبائی نیز می‌توان بازجست: خاتم النبیین بودن آن جناب این است که نبوت، با او پایان یافته و پس از او، نبی دیگری نخواهد بود و گفتیم که «رسول» کسی است که حامل رسالتی از سوی خداوند به مردم باشد و «نبی» حامل خبری از غیب است و آن غیب، دین و حقایق آن است. لازمه این سخن، آن است که با قطع نبوت، رسالت نیز نباشد چون رسالت یکی از اخبار غیب است؛ پس وقتی غیب و نبوت منقطع شود، حکماً رسالتی هم نخواهد بود. از اینجا روشن می‌شود که وقتی رسول خدا(ص) «خاتم النبیین» باشد، «خاتم الرسل» هم خواهد بود[۱۴۲].[۱۴۳].

منابع

پانویس

  1. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  2. ابن حجر العسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۴۵؛ ابن جزری، ابوالحسن (ابن‌اثیر)، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ج۲، ص۱۴۰-۱۴۳.
  3.  وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا  «و (یاد کن) آنگاه را که به کسی که خداوند و خود تو بدو نعمت رسانده بودید گفتی که: همسرت را برای خویش نگه دار (و طلاق مده) و از خداوند پروا کن و چیزی را که خداوند آشکار کننده آن بود در دل نگه می‌داشتی و از مردم می‌ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی و چون زید نیازی از او برآورد او را به همسری تو درآوردیم تا مؤمنان را در ازدواج با همسران (طلاق داده) پسرخواندگانشان چون نیازی را از آنان برآورده باشند تنگنایی نباشد و فرمان خداوند انجام‌یافتنی است» سوره احزاب، آیه ۳۷.
  4. احمد بن یحیی (بلادزی)، الأنساب الاشراف، محمد حمیدالله، ج۱، ص۴۳۴؛ مرتضی مطهری، خاتمیت، ص۱۱-۱۲.
  5. حسن شیبانی، نهج البیان عن کشف المعانی القرآن، ج۴، ص۲۲۵-۲۲۶.
  6.  وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا  «و (یاد کن) آنگاه را که به کسی که خداوند و خود تو بدو نعمت رسانده بودید گفتی که: همسرت را برای خویش نگه دار (و طلاق مده) و از خداوند پروا کن و چیزی را که خداوند آشکار کننده آن بود در دل نگه می‌داشتی و از مردم می‌ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی و چون زید نیازی از او برآورد او را به همسری تو درآوردیم تا مؤمنان را در ازدواج با همسران (طلاق داده) پسرخواندگانشان چون نیازی را از آنان برآورده باشند تنگنایی نباشد و فرمان خداوند انجام‌یافتنی است» سوره احزاب، آیه ۳۷.
  7. احمد بن محمد قسطلانی، المواهب اللدنیة بالمنح المحمدیة، ج۲، ص۸۷.
  8. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  9. محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۳۲۵.
  10. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۶۷.
  11. حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۵۶۶.
  12. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۳۳۸.
  13. محمد حسین هیکل، حیاة محمد، ص۳۱۶-۳۲۳.
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۰۱.
  15. محمد بن حبیب بغدادی، المحبر، ص۸۵.
  16. ابی عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۲۳.
  17. مهدی پیشوایی، تاریخ اسلام از جاهلیت تا رحلت پیامبر اسلام(ص)، ص۱۸۰.
  18. ابوالحسنی، نفیسه، خاتمیت در قرآن ص ۵۴.
  19. در تنظیم این قسمت، از اثر ذیل، تلخیص و بهره برده شده است: محمد اسحاق عارفی شیر داغی، خاتمیت و پرسش‌های نو، ج۱، ص۲۳-۳۳.
  20. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  21. یحیی بن زیاد فراء، معانی القرآن، ج۲، ص۳۴۲.
  22. یحیی بن زیاد فراء، معانی القرآن، ج۱، ص۹.
  23. محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج۲۲، ص۱۶.
  24. محمد فهد خاروف، المیسر فی القرائات العشر، ص۴۲۳.
  25. محمد بن احمد ازهری، معانی القرآن، ص۳۸۷.
  26. احمد بن عبدالغفار فارسی، الحجة للقراء السبعة، ج۳، ص۲۸۵.
  27. احمد بن ابراهیم سمرقندی، تفسیر السمرقندی (بحرالعلوم)، ج۳، ص۵۴-۵۳.
  28. محمد بن احمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج۱۴، ص۱۷۲.
  29. شهاب الدین السحین الحلبی، الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، ج۵، ص۴۱۹.
  30. محمد بن الجزری، النشر فی القرائات العشر، ج۲، ص۳۴۸.
  31. عمر بن قاسم النسار، المکرر فیما تواتر من القراءات السبع و تحرر، ص۳۲۶.
  32. محمد مسالم محیسن، الارشادات الجلیة فی القراءات السبع من طریق الشاطبیة، ص۴۲۵.
  33. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۵۵۷.
  34. محمد اسحاق عارفی شیرداغی، خاتمیت و پرسش‌های نو، ج۱، ص۲۵.
  35. ابوالحسنی، نفیسه، خاتمیت در قرآن ص ۵۹.
  36. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۴، ص۲۴۱.
  37. محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ص۹۹۱.
  38. محمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۷.
  39. شیخ احمد رضا، معجم متن اللغة، ج۲، ص۲۲۷.
  40. اسماعیل جوهری، الصحاح، ج۵، ص۱۹۰۸.
  41. ابراهیم بن البری الزجاج، معانی القرآن و اعرابه، ج۴، ص۲۳۰.
  42. محمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۸.
  43. علی بن احمد واحدی نیشابوری، الوسیط، ج۳، ج۱، ص۴۷۴.
  44. احمد بن محمد نحاس، اعراب القرآن، ج۳، ص۳۱۷.
  45. المعلم بطرس البستانی، محیط المحیط، ص۳۱۷.
  46. عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۴، ص۳۷۶.
  47. محمد جلال الدین محلی و عبدالرحمن جلال الدین سیوطی، تفسیر الجلالین، ص۵۵۹.
  48. شهاب الدین السحین الحلبی، الدر المصون، ج۵، ص۴۱۹.
  49. محمد سالم محیسن، المغنی فی توجیه القرائات العشر المتواترة، ج۳، ص۱۵۳.
  50. حسن مصطفوی، التحقیق، ج۳، ص۲۲.
  51. ابن فارس، معجم مقائیس اللغة، ج۲، ص۲۴۵.
  52. و قال الآخرون: هو فاعِل مثل قاتِل بمعنى ختمهم؛ ر.ک: عبدالله العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۳۴۵.
  53. يقرء بفتح التاء على معنى مصدر: عبدالله العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۳۴۵.
  54. المنتجب الهمذانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، ج۵، ص۲۵۹.
  55. عبدالله العکبری، التبیان فی اعراب القرآن، ج۲، ص۳۴۵.
  56. المنتجب الهمذانی، الفرید فی اعراب القرآن المجید، ج۲، ص۲۵۹.
  57. ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۶۳.
  58. محمد أزهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۸.
  59. خلیل بن احمد، العین، ج۴، ص۲۴۲.
  60. محمد أزهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۷.
  61. اسماعیل جوهری، الصحاح، ج۵، ص۱۹۰۸.
  62. حسین بن أحمد خالویه، الحجة فی القراءات السبع، ص۲۹۰.
  63. احمد بن الغفار الفارسی، الحجة فی علل القراءات السبع، ج۳، ص۱۵۸۲.
  64. ابن فارس، معجم مقائیس اللغة، ج۲، ص۲۴۵.
  65. ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۱۶۴.
  66. محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۶، ص۱۹۰.
  67. المعلم بُطرس البستانی، محیط المحیط، ص۵۰۴.
  68. احمد رضا، معجم متن اللغة، ج۲، ص۲۲۷.
  69. محمد سالم محیسن، المغنی فی توجیه القرائات العشر المتواترة، ج۳، ص۱۵۳.
  70. محمد بن جریر الطبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲۲، ص۱۳.
  71. علی بن احمد واحدی نیشابوری، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۳، ص۴۷۴.
  72. محمد بن عمر زمخشری، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج۳، ص۵۴۴.
  73. محمد شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۲۷۶.
  74. «به آنان از شرابی دست ناخورده می‌نوشانند،» سوره مطففین، آیه ۲۵.
  75. محمد بن منظور، لسان العرب، ج۱۰، ص۱۱۴؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۱۶۷.
  76. «که مهر آن، مشک است و در چنین چیزی رغبت‌کنندگان باید رغبت کنند» سوره مطففین، آیه ۲۶.
  77. محمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۷، ص۱۳۸؛ احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۲۴۵.
  78. «امروز بر دهان‌هایشان مهر می‌نهیم و از آنچه انجام می‌دادند دست‌هایشان با ما سخن می‌گویند و پاهایشان گواهی می‌دهند» سوره یس، آیه ۶۵.
  79. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۶۷۳.
  80. «و بر گوش و دل او مهر نهاده و بر چشم او پرده‌ای کشیده است؟» سوره جاثیه، آیه ۲۳.
  81. «خداوند بر دل‌ها و بر شنوایی آنان مهر نهاده و بر بینایی‌های آنها پرده‌ای است و عذابی سترگ خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۷.
  82. «بگو مرا آگاه سازید اگر خداوند شنوایی و چشمانتان را از شما بگیرد و بر دل‌های شما مهر نهد جز خداوند کدام خدا آن را برای شما (باز) می‌آورد؟ بنگر چگونه ما آیات (خود) را گوناگون می‌آوریم باز هم آنان رو می‌گردانند» سوره انعام، آیه ۴۶.
  83. «یا می‌گویند: (پیامبر) بر خداوند دروغی بسته است، اگر خداوند بخواهد بر دل تو مهر می‌نهد: و خداوند باطل را از میان برمی‌دارد و حقّ را با کلمات خویش استوار می‌دارد که او به اندیشه‌ها داناست» سوره شوری، آیه ۲۴.
  84. فضل بن حسن طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، ج۴، ص۴۹.
  85. ابوالحسنی، نفیسه، خاتمیت در قرآن ص ۶۰-۶۴.
  86. احمد بن علی طبرسی، الإحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۵۱؛ محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ص۷۲؛ احمد بن علی مقریزی، امتاع الاسماع بما للرسول من الأبناء و الأموال و الحفده و المتاع، ج۱، ص۴۵۰؛ احمد بن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، ج۵، ص۲۶؛ مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، (باب فضائل علی بن ابی طالب(ع))، ص۹۳۹؛ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ص۶۷۶ (باب مناقب علی بن ابی طالب(ع)).
  87. یوسف بن عبدالله بن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۹۷.
  88. ابی عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۳-۱۳۴.
  89. عبدالحلیم بن تیمیه حرانی، منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۳۶۲.
  90. سید علی حسینی میلانی، نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار، ج۱۷، ص۱۵۱-۱۶۲.
  91. جلال الدین سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج۵، ص۲۰۴؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج۶، ص۳۸۲.
  92. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، کتاب المناقب، باب ۱۸، ص۶۴۸.
  93. مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، (کتاب الفضائل، باب ۸، حدیث ۲۰-۲۳)، ص۹۰۰.
  94. احمد بن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج۵، (باب فضل النبی(ص)، ح۳۶۱۳، ص۵۸۶.
  95. محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، ج۵، ص۵۸۶.
  96. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسر القرآن، ج۸، ص۵۶۷.
  97. عبدالعلی العروسی الحویزی، تفسیر نورالثقلین، ج۴، ص۲۸۵.
  98. جلال الدین سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج۵، ص۲۰۴.
  99. اسماعیل بن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج۶، ص۳۸۱.
  100. محمد بن علی ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۱۶۳؛ علی بن حسن طبرسی، مشکاة الانوار فی غدر الأخبار، ص۱۴۶.
  101. فاتح یکی از نام‌های رسول خداست و از آن رو بدین نام خوانده شده است که درهای ایمان را گشود و خداوند او را در میان خلق خود حاکم و داور قرار داد و دانش‌های ناگشوده را گوشد (فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۲، ص۳۹۶).
  102. عبدالرئوف مناوی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۲، (باب حرف النمرة)، ح۲۵۷۳، ص۵۶۸.
  103. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۶، ص۵۲۸.
  104. فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۸.
  105. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۶، ص۶۴۰؛ محمد محسن فیض کاشانی، الوافی، ج۷، ص۶۳؛ محمد بن ابی جمهور، عوالی اللئالی، ج۴، ص۲۰۱.
  106. محمد بن حسن حر عاملی، اثبات الهداة بالنصوص و الروایات، ج۳، ص۳۴.
  107. ابوالحسنی، نفیسه، خاتمیت در قرآن ص ۶۷-۷۲.
  108. محمد بن حسین شریف رضی، نهج‌البلاغه، خطبه ۷۲: «عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ»؛ خطبه ۱۳۳: «خَتَمَ بِهِ الْوَحْيَ‌»؛ خطبه ۱۷۳: «خَاتَمُ رُسُلِهِ‌»؛ خطبه ۸۷: «أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ‌».
  109. محمد بن حسین شریف رضی، نهج‌البلاغه، خطبه ۲۳۵؛ عباس قمی، سفینة البحار، ج۵، ص۲۳۳.
  110. احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۱، ص۱۵۲؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۳۱، ص۴۲۰.
  111. ابوالحسنی، نفیسه، خاتمیت در قرآن ص ۷۲.
  112. عبدالله بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ج۱۱، ص۳۱۷.
  113. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۲۱.
  114. امام علی بن الحسین(ع)، صحیفه کامله سجادیه، ترجمه و شرح ابوالحسن شعرانی، ص۱۳، انتشارات قائم آل محمد(ص)، ۱۳۸۶، (خطبه هفدهم)، ص۱۲۱.
  115. محسن فیض کاشانی، الوافی، ج۲، ص۷۵؛ محمد باقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول، ج۲، ص۲۹۲.
  116. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۸؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۵.
  117. جعفر بن محمد ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۵۴.
  118. محمد بن علی ابن بابویه، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، مصحح: حسین درگاهی، ج۱۲، ص۲۰۶.
  119. علی بن موسی بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص۴۱؛ علی احمدی میانجی، مکاتیب الأئمة(ع)، ج۵، ص۴۱۹-۴۲۰.
  120. علی بن عیسی أربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج۲، ص۵۲۵؛ هاشم بن سلیمان بحرانی، بهجة النظر فی اثبات الوصایة و الإمامة للأئمة الإثنی عشر، ص١٣٢.
  121. محمد بن مکی (شهید اول)، المزار، ص۶۶؛ محمد باقر مجلسی، زادالمعاد، ص۴۶۷.
  122. محمد بن حسن طوسی، الغیبة، ص۲۸۸؛ محسن فیض کاشانی، نوادر الأخبار فیما یتعلق باصول الدین، ص۲۳۷.
  123. ابوالحسنی، نفیسه، خاتمیت در قرآن ص ۷۳.
  124. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲۲، ص۱۲.
  125. محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۴۶.
  126. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۵۶۷.
  127. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  128. فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۵، ص۱۷۱.
  129. عبدالله بن عمر بیضاوی، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، ج۴، ص۲۳۳.
  130. عبدالله بن أحمد نسفی، مدارک التنزیل و حقائق التأویل و تفسیر الخازن، ج۳، ص۴۲۹.
  131. محی الدین ابن عربی، رحمة من الرحمان فی تفسیر و اشارات القرآن، ج۳، ص۳۹۸.
  132. جلال الدین سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج۵، ص۲۰۴.
  133. محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱۱، ص۲۱۳.
  134. محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج۴، ص۳۳۰.
  135. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج۲، ص۱۹۸.
  136. محسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج۴، ص۱۹۳.
  137. سیدهاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۷۴.
  138. سید محمد حسین فضل الله، تفسیر من وحی القرآن، ج۱۸، ص۳۲۳.
  139. ابراهیم عاملی، تفسیر عاملی، ج۷، ص۱۸۳.
  140. اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج۷، ص۱۸۸؛ محمد صادقی تهرانی، البلاغ فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج۱، ص۴۲۳؛ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۳۳۸.
  141. ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج۶، ص۳۸۱.
  142. محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۳۲۵.
  143. ابوالحسنی، نفیسه، خاتمیت در قرآن ص ۷۷.