تربیت اخلاقی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۱ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اهمیت تربیت اخلاقی

خداوند در قرآن بعد از ده سوگند که آخرین آن سوگند به نفس انسانی است و پس از بیان این مطلب که باید و نباید و شایست و ناشایست را به نفس انسانی الهام کرده، می‌‌فرماید: ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا[۱]. شاید به همین سبب خداوند یکی از اهداف اساسی بعثت پیامبر اسلام را تزکیه نفس انسان‌ها از آلودگی‌ها بیان کرده است: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۲]. پیامبر اکرم(ص) نیز مأموریت خود را تکمیل مکارم اخلاق شمرده است: «إِنَّمَا بُعِثْتُ‌ لِأُتَمِّمَ‌ مَكَارِمَ‌ الْأَخْلَاقِ‌»[۳]؛ «همانا مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را تکمیل کنم». با وجود این، اهمیت اخلاق و تربیت اخلاقی، اختصاص به اسلام و جامعه‌های اسلامی ندارد. تجربه نشان داده است که انسان، خواه متدین به دینی آسمانی باشد یا نباشد، هیچ‌گاه در دوره مدرن و پسامدرن، بی‌نیاز از اخلاق و تربیت اخلاقی نیست. در دوران معاصر، در کشورهای غربی به دنبال پیشرفت‌هایی که در زمینه علوم تجربی به دست آمد، به تدریج اصول اخلاقی و توجه به فضائل و به دنبال آن توجه به تربیت اخلاقی، کم‌رنگ و حتی در مواردی نیز با اخلاق و فضائل اخلاقی مبارزه شد، اما اخیراً به سبب آسیب‌های جدی‌ای که از این ناحیه به سلامت جامعه و افراد وارد شده است، توجه به اخلاق و فضائل اخلاقی و به دنبال آن توجه به تربیت اخلاقی، افزایش چشم‌گیری پیدا کرده است.

لیکونا[۴] در این زمینه می‌گوید: واقعاً ما را چه می‌شود؟ نوزادان در آشغال‌دانی، یک و نیم میلیون سقط جنین در هر سال، افزایش مداوم سوءاستفاده‌های جنسی و بدنی از کودکان، در فقر به سر بردن یک چهارم کودکان. نسل‌های آینده ما در پنجاه یا صد سال بعد این امور را چگونه خواهند دید؟... نظرسنجی‌ها یکی پس از دیگری نشان می‌دهد که بخش عمده‌ای از مردم آمریکا به این نتیجه رسیده‌اند که این کشور دچار انحطاط معنوی و اخلاقی شده است. این درک و حس رو به رشد وجود دارد که مدارس، خانواده‌ها، کلیساها، همه انجمن‌ها و گروه‌ها - آنهایی که در طول تاریخ مسئول انتقال میراث اخلاقی به جوانان بوده‌اند- باید جمع شوند و به صورت مشترک، منش اخلاقی کودکان و بالأخره فرهنگ ما را ارتقا دهند. مدارس دوباره متوجه شده‌اند که می‌‌توانند کارهای زیادی در زمینه پرورش منش خوب انجام دهند. آنها می‌‌توانند این کار را به این صورت شروع کنند که پرورش منش را بالاترین اولویت خود قرار دهند؛ زیرا این هدف زیربنای بقیه کارهای مدرسه است[۵].[۶].

مقدمه

تربیت اخلاقی را می‌‌توان مجموعه‌ای از اقدامات و فعالیت‌هایی دانست که مربی به منظور آشنا کردن متربی با اصول و ارزش‌های اخلاقی و پرورش گرایش‌ها و فضیلت‌های اخلاقی در متربی، انجام می‌دهد. بدیهی است که اقدامات و فعالیت‌های متربی در تربیت اخلاقی در صورتی همراه موفقیت خواهد بود که سنجیده و حساب شده باشد. بدین معنا که مربی بداند چه اقدام و فعالیتی را چگونه باید انجام دهد. آنچه راهنمای مربی در انتخاب فعالیت‌ها و چگونگی انجام آنهاست، چیزی جز اصول تربیت اخلاقی نیست. با توجه به نقش برجسته و بی‌بدیل اصول تربیت اخلاقی در موفقیت تربیت اخلاقی، این مبحث به بیان اصول تربیت اخلاقی در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) اختصاص یافته است. در این مبحث نخست اصول تربیت اخلاقی تعریف می‌شود و سپس اصول پنج‌گانه درهم تنیدگی تربیت اخلاقی و تربیت دینی، تهذیب ظاهر و باطن، پرورش روحیه تعقل همراه با پرورش روحیه تسلیم در برابر وحی، تعالی تدریجی، و مراقبت دائم و مخالفت با هواهای نفسانی بیان می‌شوند.[۷].

اصول تربیت اخلاقی

اصل در لغت به معنای ریشه و پایه است. ولی در علوم کاربردی مانند علوم تربیتی و مدیریت اصل به معنای «قاعده عامه‌ای است که می‌‌توان آن را به منزله دستورالعملی کلی در نظر گرفت و از آن به عنوان راهنمای عمل استفاده کرد»[۸].

درهم تنیدگی تربیت اخلاقی و تربیت دینی

در سیره معصومان(ع) تمام فضائل و رفتارهای اخلاقی بخشی از دستورهای دینی است نه چیزی مستقل از آن. برای نمونه فضیلت عفت، اصلاح میان مردم، اهتمام به امور دیگران و رفع مشکلات آنها و حیا، که از فضیلت‌های اخلاقی‌اند، در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) به عنوان بخشی از دین اسلام و دستورهای دینی مطرح شده‌اند. امام باقر(ع) فرمود: «إِنَّ‌ أَفْضَلَ‌ الْعِبَادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ‌ وَ الْفَرْجِ»[۹]؛ «برترین عبادت عفت دامان و شکم است». در این روایت عفت دامان و شکم عبادت تلقی شده است. در روایت دیگری اصلاح میان مردم، صدقه (که عبادت مالی است) به شمار آمده است. امام صادق(ع) می‌‌فرماید: «صَدَقَةٌ يُحِبُّهَا اللَّهُ‌ إِصْلَاحٌ‌ بَيْنِ‌ النَّاسِ‌ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبٌ بَيْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا»[۱۰]؛ «صدقه‌ای که خداوند آن را دوست دارد، اصلاح میان مردم است آنگاه که رابطه آنها به هم خورده باشد و نزدیک کردن آنها به یکدیگر است هنگامی که از هم فاصله گرفته‌اند». همچنین اهتمام به امور مردم مشخصه اساسی مسلمانی دانسته شده است. پیامبر(ص) فرمود: «‌مَنْ‌ أَصْبَحَ‌ لَا يَهْتَمُّ‌ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ‌ فَلَيْسَ‌ بِمُسْلِمٍ‌»[۱۱]؛ «آن‌که شب را به صبح برساند و به امور مسلمانان توجهی نداشته باشد، مسلمان نیست» و نیز حیا (شرم از انجام رفتارهای ناپسند) بعدی از ایمان به حساب آمده است. امام صادق(ع) فرمود: «الْحَيَاءُ مِنَ‌ الْإِيمَانِ‌ وَ الْإِيمَانُ‌ فِي‌ الْجَنَّةِ»[۱۲]؛ «حیا از ایمان است و [جایگاه]ایمان در بهشت است». بدین ترتیب، در سیره معصومان(ع) اخلاق بخشی از دین است و این دو را نمی‌توان از یکدیگر جدا کرد. البته، این بدان معنا نیست که هدف غائی دین اسلام تنها تهذیب خلق و خوی آدمی است.

بر پایه سیره معصومان(ع) تربیت اخلاقی هم باید بخشی از تربیت دینی و در ضمن تربیت دینی صورت گیرد. در طول تاریخ تعلیم و تربیت اسلامی نیز بر خلاف کشورهای سکولار، تربیت اخلاقی نه جدا از تربیت دینی، که در ضمن تربیت دینی صورت می‌گرفت. افزون بر این، تربیت اخلاقی بدون تربیت دینی به هیچ روی نمی‌تواند موفقیت‌آمیز باشد. چنان که علوان گفته است، آراستگی به فضیلت‌های اخلاقی ثمره ایمان راسخ به خداوند (تربیت دینی) است. اعتقاد به خدا و اعتقاد به اینکه او در تمام لحظات بر اعمال و رفتار ما ناظر است، مانع آلوده شدن مسلمان به رذائل و رفتارهای ناشایست می‌‌شود[۱۳]. اگر آراستگی به فضائل و رفتارهای پسندیده اخلاقی میوه‌ای است که تنها بر درخت دین اسلام می‌روید، کسی که این میوه را در درختی جز درخت اسلام جستجو می‌کند، آب در هاون می‌کوبد. آن‌که دلباخته این میوه شیرین است، باید نخست به دنبال پرورش نهال دین در بوستان وجود متربی باشد.[۱۴].

تهذیب ظاهر و باطن

مراجعه به سیره معصومان(ع) نشان می‌دهد که از نظر آنان رفتار اخلاقی‌ای ارزشمند است که عمل و قصد و انگیزه عامل، هر دو شایسته و پسندیده است. شایستگی عمل به چه معناست؟ شایستگی عمل بدین معناست که خود عمل مقبول شرع باشد. امیر مؤمنان علی(ع) می‌‌فرماید: «﴿مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا وَ نَالَ‌ ثَوَاباً جَزِيلًا وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‌ ﴿فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا وَ اسْتَحَقَّ عَذَاباً أَلِيماً»[۱۵]؛ «آنکه از خدا و پیامبر(ص) او پیروی کند به رستگاری عظیم و پاداش فراوان دست یافته و آنکه از خدا و پیامبر(ص) سرپیچی کند، آشکارا زیان کرده و سزاوار عذاب دردناک است». ولی خداوند متعال دانا و حکیم مطلق است و بیهوده به چیزی امر یا از چیزی نهی نمی‌کند؛ در هر امر او مصلحتی و در هر عمل منهی، مفسده‌ای است و خداوند برای دستیابی انسان به مصالح و در امان ماندن از مفاسد پیامبرانی فرستاده است و همه آنچه را برای فلاح و رستگاری و سعادت انسان لازم بوده، از طریق آنان به مردم رسانده است. در روایتی از امام باقر(ع) می‌‌خوانیم: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص):‌ أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي لَمْ أَدَعْ شَيْئاً يُقَرِّبُكُمْ‌ إِلَى‌ الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ‌ مِنَ‌ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ»[۱۶]؛ پیامبر خدا(ص) فرمود: ای مردم، چیزی نیست که شما را به بهشت نزدیک و از جهنم دور کند، مگر اینکه شما را از آن آگاه کرده‌ام».

بر اساس این روایت راه رسیدن به سعادت و کمال پیروی از دستورهای خداوند است و در دین اسلام هر دستوری که برای رسیدن به سعادت و دوری از شقاوت لازم بوده بیان شده است. افزون بر این، از این روایت به دست می‌‌آید که هر عمل و رفتار مشروع، معقول نیز خواهد بود؛ چراکه اوامر و نواهی خداوند از مصالح و مفاسد واقعی سرچشمه می‌گیرد. انگیزه نیکو و پسندیده چیست؟ انگیزه نیکو و پسندیده آن است که جز رضای خدا و اطاعت از دستور او چیز دیگری قصد نشده باشد. از امام صادق(ع) روایت شده: «يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ فَمَنْ‌ عَمِلَ‌ لِي‌ وَ لِغَيْرِي‌ فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَهُ غَيْرِي»[۱۷]؛ «خداوند عزوجل می‌فرماید: من شریک خوبی هستم؛ کسی که برای من و غیر من عملی را انجام دهد، آن عمل برای غیر من خواهد بود». در روایت دیگری امام صادق(ع) در ذیل آیه ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا[۱۸] فرمود: «لَيْسَ‌ يَعْنِي‌ أَكْثَرَ عَمَلًا وَ لَكِنْ‌ أَصْوَبَكُمْ‌ عَمَلًا وَ إِنَّمَا الْإِصَابَةُ خَشْيَةُ اللَّهِ وَ النِّيَّةُ الصَّادِقَةُ وَ الْحَسَنَةُ ثُمَّ قَالَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى يَخْلُصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ وَ الْعَمَلُ الْخَالِصُ الَّذِي لَا تُرِيدُ أَنْ يَحْمَدَكَ عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»[۱۹]؛ «مراد بیشتر عمل کردن نیست، بلکه مراد عمل صواب و درست است و درستی عمل یعنی خوف از خدا و نیت صادق و نیکو... عمل خالص آن است که نخواهی کسی جز خدا تو را بر آن ستایش کند».

بر پایه این دو روایت، رفتارهایی مقبول درگاه خداوند واقع می‌شوند که با انگیزه صحیح انجام بشوند و انگیزه صحیح قصد اطاعت از دستور خدا و اخلاص است. از آنچه گفتیم روشن شد که عمل نیکو با انگیزه باطل و ناپسند ارزشمند نیست و عمل ناپسند با انگیزه صحیح نیز ارزشی ندارد. امام حسن عسکری(ع) از امام صادق(ع) نقل می‌کند که فرمود: مردم نادان از مردی به بزرگی یاد می‌کردند و بسیار از او تعریف می‌کردند. مشتاق شدم او را ببینم به گونه‌ای که مرا نشناسد. او را دیدم که مردمان زیادی دور او را گرفته‌اند و او پیوسته می‌خواست از دست آنان رها شود تا بالاخره از آنان جدا شد و به راه افتاد. او را تعقیب کردم تا به یک نانوایی رسید؛ هنگامی که نانوا از او غافل شد، دو قرص نان دزدانه برداشت. پیش خود گفتم شاید معامله‌ای دارند. سپس به انارفروشی رسید و در هنگام غفلت وی دو انار دزدانه از او برداشت. تعجب کردم و گفتم شاید معامله‌ای با هم دارند و او نیازی به دزدی ندارد. به راه خود ادامه داد تا به مریضی رسید و دو قرص نان و دو انار را نزد او گذاشت. از او راجع به این کار پرسیدم و او گفت: نکند تو جعفر بن محمد هستی؟ گفتم: آری. گفت: شرافت خانوادگی به چه کارت می‌‌آید وقتی نادانی؟ گفتم: نسبت به چه چیزی نادانم؟ گفت: نسبت به این سخن خداوند که فرمود: «آنکه کار نیک انجام دهد، ده برابر پاداش داده می‌شود و آنکه کار بدی انجام دهد، جز به همان اندازه مجازات نمی‌شود». من چهار عمل بد انجام دادم و چهار عمل نیک. مجازات اعمال بدم چهار و پاداش اعمال نیکم چهل است. اگر این دو را از هم کم کنیم، سی و شش حسنه برای من باقی می‌ماند. به او گفتم: خدا تو را بکشد!! آیا این سخن خداوند را نشنیده‌ای که فرمود: «همانا خدا تنها از اهل تقوا می‌پذیرد». هنگامی که دو نان دزدیدی دو سیئه خریدی و هنگامی که دو انار دزدیدی دو سیئه دیگر خریدی و هنگامی که اینها را بدون اجازه صاحبانشان به کس دیگری دادی چهار سیئه دیگر بر سیئات خود افزودی، نه اینکه چهل حسنه به چهار گناه افزوده باشی»[۲۰].

بر این اساس، در تربیت اخلاقی هم ظاهر متربی باید از رفتارهای ناشایسته تهذیب شود و هم باطن از انگیزه‌های ناشایست. به عبارت دیگر، گویی از نظر معصومان(ع) هر عملی ظاهری دارد و باطنی. ظاهر عمل همان حرکاتی است که از اعضا و جوارج انسان صادر می‌شود و باطن و روح عمل انگیزه‌ای است که انسان را وادار به انجام رفتار کرده است. اگر عملی تنها از ظاهر خوب برخوردار باشد، ارزشی ندارد؛ چنان که اگر تنها از باطن و روح خوب برخوردار باشد، ارزشی ندارد. گرچه نقش باطن در ارزش دادن به عمل بیش از نقش ظاهر است. به همین جهت، در سیره، بر اخلاص نیت و پیراستن درون از انگیزه‌های پلید بیشتر تأکید شده است. پیامبر(ص) فرمود: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَ لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ غَزَا ابْتِغَاءَ مَا عِنْدَ اللَّهِ، ﴿فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلُّ‌ وَ مَنْ غَزَا يُرِيدُ عَرَضَ الدُّنْيَا أَوْ نَوَى عِقَالًا لَمْ‌ يَكُنْ‌ لَهُ‌ إِلَّا مَا نَوَى»[۲۱]؛ «همانا ارزش اعمال به نیت است و هر کسی به حسب آنچه نیت کرده بهره‌مند می‌شود. کسی که جهاد کند و نیتش دستیابی به اجر الهی باشد، اجر او به عهده خداست و کسی که برای رسیدن به منافع دنیایی یا گرفتن اسیری ارزشمند و آزاد کردن آن در برابر فدیه جهاد کند، جز آنچه قصد کرده به دست نمی‌آورد».[۲۲].

پرورش روحیه تعقل اخلاقی همراه با تسلیم در برابر عقل و وحی

عقل انسان می‌تواند بسیاری از ارزش‌های کلی اخلاقی مانند خوب بودن عدالت، احسان و... را درک کند. همچنین می‌تواند برخی مصداق‌های روشن ارزش‌های کلی را درک کند. ولی تشخیص همه مصادیق ارزش‌ها و ضد ارزش‌های اخلاقی در اوضاع و احوال مختلف از عهده عقل انسان بر نمی‌آید و در این موارد چاره‌ای جز مراجعه به شرع ندارد؛ زیرا تعیین و محاسبه تأثیرات یک عمل بر کمال حقیقی انسان از عهده انسان بیرون است. در روایات متعددی بر این مطلب تصریح شده که خداوند برای هدایت انسان دو حجت قرار داده است: عقل و شرع. امام صادق(ع)خطاب به هشام می‌فرماید: «يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ(ع) وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ»[۲۳]؛ «‌ای هشام، خداوند بر مردم دو حجت قرار داده است: حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهر، پیامبران و امامان(ع) هستند و حجت باطن عقل مردم است. با توجه به عام بودن روایت، می‌‌توان گفت بر اساس این روایت خداوند برای تشخیص ارزش‌های اخلاقی دو ابزار در اختیار انسان قرار داده است: عقل و پیامبران و امامان(ع).

تا اینجا روشن شد که در سیره معصومان(ع) عقل انسان و وحی هر دو در تشخیص ارزش‌های اخلاقی و رفتار شایسته و ناشایسته نقش دارند. اکنون این سؤال مطرح می‌‌شود که رابطه عقل و وحی در تشخیص ارزش‌های اخلاقی با یکدیگر چگونه است؟ آیا هر یک از این دو، به صورت مستقل انسان را به مسیر صحیح هدایت می‌کنند؟ در روایتی از امام صادق(ع) این رابطه تبیین شده است: «إِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِي‌ لَا يُنْتَفَعُ‌ بِشَيْ‌ءٍ إِلَّا بِهِ الْعَقْلُ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ زِينَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ وَ أَنَّهُ الْبَاقِي وَ هُمُ الْفَانُونَ وَ اسْتَدَلُّوا بِعُقُولِهِمْ عَلَى مَا رَأَوْا مِنْ خَلْقِهِ مِنْ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ وَ شَمْسِهِ وَ قَمَرِهِ وَ لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ بِأَنَّ لَهُ وَ لَهُمْ خَالِقاً وَ مُدَبِّراً لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزُولُ وَ عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ وَ أَنَّ الظُّلْمَةَ فِي الْجَهْلِ وَ أَنَّ النُّورَ فِي الْعِلْمِ فَهَذَا مَا دَلَّهُمْ عَلَيْهِ الْعَقْلُ قِيلَ لَهُ فَهَلْ يَكْتَفِي الْعِبَادُ بِالْعَقْلِ دُونَ غَيْرِهِ قَالَ إِنَّ الْعَاقِلَ لِدَلَالَةِ عَقْلِهِ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ قِوَامَهُ وَ زِينَتَهُ وَ هِدَايَتَهُ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّهُ وَ عَلِمَ أَنَّ لِخَالِقِهِ مَحَبَّةً وَ أَنَّ لَهُ كَرَاهِيَةً وَ أَنَّ لَهُ طَاعَةً وَ أَنَّ لَهُ مَعْصِيَةً فَلَمْ يَجِدْ عَقْلَهُ يَدُلُّهُ عَلَى ذَلِكَ‌ وَ عَلِمَ أَنَّهُ لَا يُوصَلُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالْعِلْمِ وَ طَلَبِهِ وَ أَنَّهُ لَا يَنْتَفِعُ بِعَقْلِهِ إِنْ لَمْ يُصِبْ ذَلِكَ بِعِلْمِهِ فَوَجَبَ عَلَى الْعَاقِلِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْأَدَبِ الَّذِي لَا قِوَامَ لَهُ إِلَّا بِهِ»[۲۴]؛ «اول و اصل و مایه تقویت و آبادانی هر چیز که انسان بی‌‌آن از هیچ چیزی سود نمی‌برد، عقل است که خداوند آن را زینت آفریدگان خود و نور آنان قرار داده است. با عقل است که بندگان خدا درک می‌کنند آفریننده خود را و اینکه خودشان آفریده شده‌اند، و اینکه خداوند مدیر آنان است و آنان تحت تدبیر خدا، و اینکه خداوند باقی و آنان فانی هستند... و به وسیله عقل نیکو را از زشت باز می‌شناسند و در می‌‌یابند که تاریکی ریشه در جهل و روشنایی ریشه در علم دارد. این چیزی است که عقل آنها را به آن راهنمایی کرده است. به امام گفته شد: آیا بندگان خداوند می‌‌توانند به عقل بسنده کنند؟ امام(ع) فرمود: عاقل با راهنمایی عقل که خداوند آن را مایه قوام و زینت و هدایت او قرار داده است، در می‌‌یابد که خداوند حق است و تنها خدا پروردگار اوست و در می‌‌یابد که آفریننده او محبت و کراهتی و طاعت و معصیتی دارد. پس عقلش او را به این راهنمایی می‌کند و می‌داند که جز با علم و جستجو به آنها پی نمی‌برد و می‌داند که اگر با علم به اراده و کراهت و طاعت و معصیت خداوند پی نبرد، از عقلش نیز سودی نمی‌برد. از این رو، جستجوی علم و ادب که جز به آنها بر پا نیست، بر عاقل لازم است».

مطابق این روایت، انسان با کمک عقل، خدا را می‌شناسد؛ چنان که به وسیله عقل خوب را از بد و زشت را از زیبا تشخیص می‌دهد؛ با وجود این، از راهنمایی‌های الهی بی‌نیاز نیست و به همین سبب، انسان به یاری عقل در می‌‌یابد خداوند طاعت و معصیت و امر و نهی‌هایی دارد و برای دست یافتن به دستورهای خداوند باید به وحی روی آورد و در مکتب پیامبران زانوی شاگردی بر زمین بزند. بدین ترتیب، روشن می‌شود که در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) اولاً عقل و وحی هر دو در تشخیص ارزش‌های اخلاقی و رفتار شایسته و ناشایست نقش دارند؛ ثانیاً هر چند عقل توانایی درک برخی قواعد کلی اخلاقی و برخی مصداق‌های آنها را دارد، در تشخیص دیگر مصادیق قواعد کلی و تطبیق آنها بر موارد و اوضاع و احوال خاص و نیز در تشخیص قواعد جزئی‌تر اخلاقی به وحی نیازمند است.

با توجه به مطالب یادشده، یکی دیگر از اصول تربیت اخلاقی در سیره معصومان(ع) پرورش تعقل اخلاقی در متربی است. بدین معنا که باید توانایی اندیشه‌ورزی و داوری و تصمیم‌گیری درباره مسائل اخلاقی در وی رشد داده شود، تا وی بتواند خوب و بد را تشخیص دهد. افزون بر این، باید حالت تسلیم در برابر یافته‌های عقل و معارف وحیانی اخلاقی نیز در متربی پرورش داده شود تا در صورت نیاز بتواند با مراجعه به شرع وظیفه اخلاقی خود را تشخیص دهد و به آن عمل کند. بنابراین، در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) تعبد و تعقل در تربیت اخلاقی لازم و ملزوم یکدیگرند. کسی که از توانایی تعقل و درک و فهم اخلاقی برخوردار نیست ولی متعبد به دستورهای اخلاقی دین است، از قشری‌گری و تحجر و خرافات اخلاقی سر در می‌‌آورد (نمونه بارز آن مردی است که نان و انار می‌دزدید و به مریض می‌داد و معتقد بود با این کار ثواب و پاداش به دست می‌آورد) و در مقابل کسی که از فهم و درک اخلاقی برخوردار است، ولی به دستورهای اخلاقی دین متعبد نیست، سرنوشتی جز بی‌بند و باری اخلاقی و گمراهی نخواهد داشت. بهترین نمونه متعبدان غیرعاقل خوارج‌اند. خوارج که در عمل به دستورهای دینی بسیار متعبد و متصلب بودند، به گونه‌ای که پیوسته مشغول عبادت و قرائت قرآن و نماز بودند و پیشانی‌هایشان از بسیاری عبادت پر پینه بسته بود، به سبب نداشتن تفکر و اندیشه اخلاقی به جایی رسیدند که روشن‌ترین اصول اخلاقی، یعنی احترام به جان و ناموس مردم را به سادگی زیر پا می‌گذاشتند. ابن ابی الحدید می‌‌نویسد: «خوارج عبدالله بن خباب، صحابی پیامبر(ص) را به جرم نقل روایتی از پیامبر(ص) در مذمت آنها، سر بریدند و شکم زن حامله‌اش را دریدند»[۲۵].

در اینجا تذکر این نکته لازم است که تعبد به دستورهای اخلاقی خداوند در صورتی پسندیده است که شخص با استفاده از روش‌های معقول و پذیرفته شده مطمئن شود که آنچه می‌خواهد به آن تعبد ورزد واقعاً دستور خداوند است. بنابراین، تا شخص به این نتیجه نرسیده باشد، تعبد به دستورهای اخلاقی با عنوان دستورهای اخلاقی الهی امری پسندیده نیست و در غیر این صورت، چه بسا شخص به چیزهایی متعبد شود که نه از نظر عقل پسندیده‌اند، نه از نظر شرع. به این روایت توجه فرمایید: «وَ قَالَ لَهُ [ابی الحسن الرضا(ع)] ابْنُ السِّكِّيتِ فَمَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ الْيَوْمَ قَالَ فَقَالَ(ع): الْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى‌ اللَّهِ‌ فَيُصَدِّقُهُ‌ وَ الْكَاذِبُ عَلَى اللَّهِ فَيُكَذِّبُهُ قَالَ فَقَالَ ابْنُ السِّكِّيتِ: هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْجَوَابُ»[۲۶]؛ «ابن سکیت از امام رضا(ع) می‌‌پرسد، امروز حجت خدا بر مردم چیست؟ امام(ع) در پاسخ می‌‌فرماید: عقل، با آن نسبت‌های درست به خداوند شناخته و تأیید می‌شود و نسبت‌های دروغ به خداوند نیز شناخته و تکذیب می‌شود. ابن سکیت گفت: به خدا سوگند، جواب همین است». توجه به این روایت به روشنی بیانگر این است که عقل دستورهای واقعی دین را از دستورهای جعلی و تقلبی بازشناسی می‌کند.[۲۷].

تعالی تدریجی

بر اساس سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) رشد اخلاقی چهار مرتبه و درجه دارد:

اخلاق انسانی

در این مرحله شخص رفتارهای اخلاقی را به انگیزه‌های انسانی انجام می‌دهد و انگیزه‌های دینی مانند برخورداری از ثواب الهی و ترس از عذاب اخروی نقشی در جهت دادن به دینی رفتارهای اخلاقی او ندارند. در سیره پیامبر(ص) مواردی وجود دارد که نشان می‌‌دهد رفتارهای اخلاقی صادر شده از افراد به انگیزه‌های انسانی ارزشمندند. برای نمونه به این سیره توجه فرمایید. امیرمؤمنان علی(ع) می‌‌فرماید: «لَوْ كُنَّا لَا نَرْجُو جَنَّةً وَ لَا نَخْشَى‌ نَاراً وَ لَا ثَوَاباً وَ لَا عِقَاباً لَكَانَ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نَطْلُبَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ فَإِنَّهَا مِمَّا تَدُلُّ عَلَى سَبِيلِ النَّجَاحِ فَقَالَ رَجُلٌ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) قَالَ نَعَمْ وَ مَا هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ لَمَّا أَتَانَا سَبَايَا طَيٍّ فَإِذَا فِيهَا جَارِيَةٌ... يَا مُحَمَّدُ إِنْ‌ رَأَيْتَ‌ أَنْ‌ تُخَلِّيَ‌ عَنِّي وَ لَا تُشْمِتَ بِي أَحْيَاءَ الْعَرَبِ فَإِنِّي ابْنَةُ سَيِّدِ قَوْمِي كَانَ أَبِي يَفُكُّ الْعَانِيَ وَ يَحْمِي الذِّمَارَ وَ يُقْرِي الضَّيْفَ وَ يُشْبِعُ الْجَائِعَ وَ يُكْسِي الْمَعْدُومَ وَ يُفَرِّجُ عَنِ الْمَكْرُوبِ أَنَا ابْنَةُ حَاتِمِ طَيٍّ فَقَالَ(ص) خَلُّوا عَنْهَا فَإِنَّ أَبَاهَا كَانَ يُحِبُّ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ»[۲۸]؛ «امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: اگر امید به بهشت و پاداش نداشتیم و از جهنم و عذاب نمی‌ترسیدیم، باز هم سزاوار بود که در جستجوی مکارم اخلاق باشیم؛ چراکه آنها انسان را به رستگاری رهنمون می‌شوند. مردی برخاست و گفت: فدایت شوم، از پیامبر(ص) شنیده‌ای؟ فرمود: آری و بهتر از این را. هنگامی که اسیران قبیله طی را خدمت پیامبر(ص) آوردند، زنی در میان آنان بود... او گفت: ای محمد، اگر صلاح می‌دانی مرا آزاد کن و در میان قبیله‌ها سرشکسته‌ام مکن که من دختر رئیس قوم خود هستم. پدرم اسیران را آزاد می‌کرد، پناهندگان را حمایت می‌‌نمود، میهمانان را پذیرایی می‌کرد، و گرسنگان را سیر می‌نمود، برهنگان را می‌‌پوشاند و بیچارگان را دستگیری می‌کرد. من دختر حاتم طائی هستم. پیامبر(ص) فرمود: او را رها کنید که پدرش مکارم اخلاقی را دوست می‌داشت».

همچنین امام صادق(ع) می‌‌فرماید: هیئتی از یمن نزد پیامبر(ص) آمدند که در میان آنها مردی درشتگو و سخت‌گیر در مجادله با پیامبر(ص) بود. پیامبر(ص) خشمگین شد چنان که رگ‌های او متورم و رنگ چهره‌اش دیگرگون شد و سرش را پایین انداخت. در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت: پروردگارت سلامت می‌رساند و می‌گوید: «این مردی بخشنده است و دیگران را اطعام می‌کند». خشم پیامبر(ص) فرو نشست و سر خود را بلند کرد و فرمود: اگر جبرئیل از جانب خداوند به من خبر نداده بود که تو بخشنده‌ای و به دیگران اطعام می‌کنی تو را طرد می‌کردم و مایه سخن دیگران قرار می‌دادم. مرد گفت: پروردگار تو بخشندگی را دوست می‌دارد؟ فرمود: آری. مرد گفت گواهی می‌دهم که که خدایی جز خداوند متعال نیست و تو فرستاده او هستی. سوگند به آن‌که تو را مبعوث کرده است هیچ‌کس را دست خالی از مال خود برنگردانده‌ام[۲۹] و این سیره‌ها به روشنی بر این مطلب دلالت دارد که انجام دادن رفتارهای پسندیده اخلاقی، نه با انگیزه الهی، بلکه با انگیزه انسانی، مطلوب پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) است.

ممکن است سؤال شود که روایات متعددی از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) صادر شده و در آنها رفتارهایی که به انگیزه‌ای جز کسب رضایت خداوند انجام می‌‌شوند، بی‌ارزش تلقی شده‌اند. حال، با توجه به این روایات آیا باز هم می‌‌توان گفت رفتارهای اخلاقی‌ای که تنها به انگیزه‌ای انسانی صادر می‌شوند مقبول و ارزشمندند؟ در پاسخ باید گفت: سیره‌هایی که پیش‌تر نقل شد، بدین معنا نیست که این گونه اعمال - اعمال پسندیده‌ای که به انگیزه‌ای غیر از پیروی از دستورهای خدا انجام می‌شود – هیچ‌گونه ارزشی ندارند؛ زیرا این رفتارها، در دوری از برخی پیامدهای منفی و رسیدن به برخی سودهای دنیایی مانند ارتباط خوب با دیگران و ستایش شدن از سوی دیگران مؤثرند. افزون بر این، این نوع رفتارها و صفت‌های مثبت اخلاقی زمینه را برای هدایت و سعادت انسان فراهم می‌کنند. چنان که در همین سیره، امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: این گونه رفتارها انسان‌ها را به سوی رستگاری هدایت می‌کند. مؤید این امر این است که در دومین سیره‌ای که پیشتر نقل کردیم، پیامبر(ص) درباره اسیری که خداوند دستور داد به سبب سخاوتش کشته نشود و او نیز به همین سبب اسلام آورد، فرمود: «بخشندگی‌اش او را به بهشت هدایت کرد»[۳۰]. با این حال، رفتارهای اخلاقی که با انگیزه‌ای جز اطاعت از دستورهای خداوند متعال انجام می‌‌شوند، نمی‌توانند انسان را به سعادت و خوشبختی واقعی یعنی سعادت اخروی برسانند، چنان که نمی‌توانند انسان را به قرب و محبت خداوند که اوج اخلاق اسلامی برسانند؛ چراکه رفتارهای اخلاقی در صورتی انسان را به این دو هدف - خوشبختی اخروی و محبت و قرب خداوند - می‌‌رسانند که علاوه بر حُسن فعلی (پسندیده بودن رفتار) از حسن فاعلی (نیت خالص) نیز برخوردار باشند.

بنابراین، می‌‌توان میان سیره‌هایی که برای رفتارهای اخلاقی انجام شده با انگیزه‌ای انسانی ارزش قائل می‌شوند و روایاتی که چنین رفتارهایی را بی‌ارزش قلمداد می‌کنند چنین جمع کرد که دسته اول، اولاً ناظر به آثار دنیوی آن رفتارهاست و ثانیاً بیانگر آن هستند که این رفتارها زمینه‌ساز هدایت و سعادت انسان است، ولی دسته دوم ناظر به این مطلب است که چنین رفتارهایی نمی‌توانند انسان را به سعادت واقعی و مقام قرب خداوند برسانند.[۳۱].

اخلاق دینی در حد رسیدن به بهشت و دوری از عذاب

در این مرحله آنچه اعمال و رفتار شخص را جهت می‌دهد از امور انسانی فراتر رفته و شخص رفتارهای خود را با انگیزهای دینی انجام می‌دهد. ولی انگیزه دینی او فقط دستیابی به پاداش‌های دنیوی و اخروی و دوری از عذاب‌های دنیوی و اخروی است. در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) در مقام ترغیب مسلمانان به رفتارهای اخلاقی بر عذاب‌ها و پاداش‌های دنیوی و اخروی پیروی و سرپیچی از قواعد اخلاقی تأکید شده است و این نشان می‌دهد که این مرحله از رشد اخلاقی از نظر معصومان(ع) مطلوب است. به چند نمونه از این سیره‌ها توجه فرمایید. امام صادق(ع) می‌‌فرماید: «إِنَّ‌ الْغِنَى‌ وَ الْعِزَّ يَجُولَانِ‌ فَإِذَا ظَفِرَا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ أَوْطَنَا»[۳۲]؛ «بی‌نیازی و عزت در گردش‌اند و هرگاه به محل توکل رسیدند در آنجا ساکن می‌شوند». در این روایت امام(ع) با بیان این مطلب که یکی از نتایج توکل بی‌نیازی و عزت است، مؤمنان را به این صفت ترغیب می‌کند. در روایت دیگری می‌‌فرماید: «مَنْ‌ خَافَ‌ اللَّهَ‌، أَخَافَ‌ اللَّهُ‌ مِنْهُ‌ كُلَّ‌ّ شَيْ‌ءٍ؛ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ، أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ»[۳۳]؛ «کسی که از خدا بترسد، خداوند همه را از او می‌ترساند و کسی که از خداوند نترسد، خداوند او را از همه می‌ترساند».

در این روایت نه تنها خوف از خدا (که مرحله‌ای از اخلاق است) مطلوب دانسته شده، بلکه افزون بر آن، با بیان اثری دنیوی برای خوف خدا، مردم به این صفت ترغیب شده‌اند. در روایت دیگری امام صادق(ع) به صراحت این مطلب را بیان می‌‌فرماید: «‌إِنَّ‌ مِنَ‌ الْعِبَادَةِ شِدَّةَ الْخَوْفِ‌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ اللَّهُ: ﴿إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ وَ قَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ: ﴿فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ‌»[۳۴]؛ «سخت ترسیدن از خداوند عزوجل عبادت است. خداوند عزوجل می‌فرماید: «از میان بندگان، تنها دانشمندان از خداوند می‌ترسند» و می‌فرماید: «از مردم نترسید و از من بترسید». بر پایه این روایت، ترس از خداوند و اقدام کردن به رفتارهای پسندیده، از جمله رفتارهای پسندیده اخلاقی برای دوری از عذاب الهی، از نظر معصومان(ع) مطلوب است. چنان که اقدام کردن به رفتارهای پسندیده به قصد دست یافتن به سودهای دنیوی و اخروی مطلوب است.[۳۵].

اخلاق الهی شاکرانه

در این مرحله، آنچه به اعمال و رفتار انسان جهت می‌دهد، نه انگیزه‌های انسانی و این جهانی و نه انگیزه‌های دینی دستیابی به ثواب و دوری از عذاب‌های الهی، بلکه ادای شکر نعمت‌های خداست. این مرحله از رشد اخلاقی نیز مطلوب و بلکه برتر از دو مرحله پیشین است. در روایتی از امام باقر(ع) می‌خوانیم: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عِنْدَ عَائِشَةَ لَيْلَتَهَا فَقَالَتْ يَا رَسُولَ‌ اللَّهِ‌ لِمَ‌ تُتْعِبُ‌ نَفْسَكَ‌ وَ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ فَقَالَ يَا عَائِشَةُ أَ لَا أَكُونُ عَبْداً شَكُوراً قَالَ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَقُومُ عَلَى أَطْرَافِ أَصَابِعِ رِجْلَيْهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى: ﴿ طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى‌»[۳۶]؛ «پیامبر(ص) شبی نزد عایشه بود. عایشه گفت: ای رسول خدا چرا خود را به رنج می‌‌افکنی (و خدا را چنین عبادت می‌کنی)، با اینکه خداوند همه گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است؟ پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: آیا بنده‌ای شکرگزار نباشم؟ سپس امام باقر(ع) فرمود: پیامبر(ص) چنان شب‌ها را به عبادت می‌گذراند که خداوند این آیات را نازل کرد: «ما قرآن را بر تو فرو نفرستادیم تا خود را به رنج درافکنی». مطابق این روایت، عبادت پیامبر(ص) نه برای ترس از جهنم بود و نه برای رسیدن به بهشت، بلکه تنها برای ادای شکر نعمت‌هایی بود که خداوند به او عطا کرده بود.[۳۷].

اخلاق الهی عاشقانه

در این مرحله همه رفتارهای شخص ناشی از عشق و علاقه به خداوند است. برای چنین شخصی نه اجر و مزد و پیامدهای دنیایی عمل ارزش دارد و نه ثواب و عذاب الهی و دینی. این مرحله از رشد اخلاقی مطلوب و بر مراحل پیشین برتری دارد. امام صادق(ع) از پیامبر(ص) روایت می‌کند: «أَفْضَلُ‌ النَّاسِ‌ مَنْ‌ عَشِقَ‌ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْرٍ»[۳۸]؛ «برترین مردم کسی است که به عبادت عشق بورزد و آن را در آغوش بگیرد و قلباً دوست بدارد و با تمام بدن آن را لمس کند و خود را برای آن از هر چیز دیگری فارغ کند. برای چنین کسی اهمیتی ندارد که دنیا بر او چگونه بگذرد، سخت یا آسان». از این روایت چنین بر می‌‌آید که برخی افراد خدا را نه برای رسیدن به بهشت یا دوری از عذاب جهنم، بلکه برای علاقه و محبت به خداوند عبادت می‌کنند و از نظر پیامبر(ص) این افراد برترین مردم هستند.

در روایتی دیگر از پیامبر(ص) آمده است: «‌بَكَى شُعَيْبٌ(ع) مِنْ حُبِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ‌ بَكَى‌ حَتَّى‌ عَمِيَ‌ فَرَدَّ اللَّهُ‌ عَلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ‌ بَكَى‌ حَتَّى‌ عَمِيَ‌ فَرَدَّ اللَّهُ‌ عَلَيْهِ بَصَرَهُ فَلَمَّا كَانَتِ الرَّابِعَةُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا شُعَيْبُ إِلَى مَتَى يَكُونُ هَذَا أَبَداً مِنْكَ إِنْ يَكُنْ هَذَا خَوْفاً مِنَ النَّارِ فَقَدْ أَجَرْتُكَ وَ إِنْ يَكُنْ شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ أَبَحْتُكَ قَالَ إِلَهِي وَ سَيِّدِي أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي مَا بَكَيْتُ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ عَقَدَ حُبُّكَ عَلَى قَلْبِي فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاكَ»[۳۹]؛ «شعیب چنان به سبب محبت خدا گریه کرد که چشمانش کور شد. خداوند چشم او را به وی بازگرداند و شعیب باز چنان گریه کرد تا چشمانش کور شد. تا اینکه در بار چهارم خداوند به او وحی کرد تا چه زمانی این کار را ادامه خواهی داد؟ اگر این گریه از ترس عذاب جهنم است، تو را از عذاب نجات دادم و اگر برای شوق به بهشت است، آن را در اختیار تو گذاشتم. شعیب، در جواب گفت: خدایا، می‌‌دانی که گریه من نه برای ترس از جهنم و نه برای شوق به بهشت، بلکه تنها به سبب محبت تو است؛ چراکه نمی‌توانم دوری تو را تحمل کنم. این روایت نیز بیانگر این مطلب است که آنچه شعیب را به گریه وا داشته، نه ترس از عذاب و نه شوق و علاقه به بهشت، بلکه تنها و تنها علاقه به خدا و دوری از خدا بود. نظیر همین مضمون را در دعای کمیل می‌خوانیم: «خدایا، گیرم که بر عذاب تو صبر کردم، اما چگونه فراق تو را تحمل کنم»[۴۰].

ممکن است گفته شود آنچه در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) آمده و پیشتر با استناد به آنها مراتب و درجات اخلاق در سیره استخراج شد، ناظر به انگیزه عامل است؛ یعنی مفاد سیره‌های نقل شده این است که انسان‌ها در انجام دادن رفتارهای اخلاقی چهار دسته‌اند: گروهی به انگیزه انسانی، گروهی دیگر به انگیزه دوری از عذاب‌های الهی و دستیابی به پاداش الهی، گروهی دیگر به انگیزه ادای شکر نعمت‌های الهی و گروه چهارم به انگیزه محبت خداوند، به دستورهای اخلاقی پای‌بندند؛ در حالی که در مراتب رشد اخلاقی که روان‌شناسان معاصر غربی مطرح کرده‌اند نوع درک و فهم شخص از اخلاق و مفاهیم اخلاقی مطرح است. بنابراین، با استناد به این سیره‌ها نمی‌توان مراتب و درجات اخلاق و رشد اخلاقی را کشف کرد. در پاسخ باید گفت اولاً در نظریات روان‌شناسان معاصر غربی آنچه ملاک رتبه‌بندی قرار گرفته نوع درک و و فهم اخلاقی اشخاص و نوع انگیزه آنها در اقدام به رفتارهای اخلاقی است. چنان که در نظریه کلبرگ و نظریه پیاژه این مطلب به وضوح مطرح شده است. ثانیاً داشتن نوع خاصی از انگیزه در اقدام به رفتارهای اخلاقی مستلزم داشتن نوع خاصی از درک و فهم اخلاقی است. به همین جهت نمی‌توان تصور کرد که کسی همه رفتارهای اخلاقی خود را به سبب عشق و محبت به خدا انجام دهد و در عین حال، درک و فهم اخلاقی‌اش دقیقاً همانند درک و فهم اخلاقی کسی باشد که تنها به انگیزه انسانی مانند کمک به هم نوع و کسب محبوبیت به دستورهای اخلاقی پای‌بند است. بنابراین، می‌‌توان با استناد به سیره‌هایی مانند آنچه بیان شد، مراتب و درجات اخلاق و رشد اخلاقی را کشف و استخراج کرد.

همچنین ممکن است گفته شود آنچه روان‌شناسان با عنوان مراتب و درجات رشد اخلاقی بیان کرده‌اند ناظر به امر واقع و از نوع گزاره‌های توصیفی است، ولی آنچه در سیره‌های یاد شده آمده ناظر است به آنچه باید باشد، نه آنچه در حال حاضر وجود دارد. به دیگر سخن، مفاد سیره‌ها گزاره‌ای هنجاری است نه توصیفی. بنابراین، نمی‌توان این دو را با یکدیگر مقایسه کرد و نتیجه‌هایی درست گرفت. در پاسخ می‌‌توان گفت ظاهراً مفاد سیره‌ها این است که در واقع انسان‌ها به این چند دسته تقسیم می‌شوند. برای مثال، مفاد روایت معروف حضرت علی(ع) این است که بندگان خدا سه دسته‌اند، نه اینکه می‌‌توانند سه دسته باشند. افزون بر این، برخی از سیره‌ها، مانند سیره مربوط به دختر حاتم طایی، نیز به صراحت ناظر به افراد موجود در خارج بودند که به انگیزه‌ای خاص به رفتارهای اخلاقی پای‌بند بودند.

توجه به مطالب پیشگفته ما را به یکی دیگر از اصول تربیت اخلاقی در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) راهنمایی می‌کند که همان اصل تعالی تدریجی متربیان است. مراد از اصل تعالی تدریجی این است که مربی نباید متربی را به اخلاق انسانی یا دیگر مراتب پایین اخلاق محدود سازد و متربی هم نباید خود را به این مراحل قانع کند.؛ چراکه انسان می‌تواند خود را از دام سود و زیان مادی رها کند و اوج بگیرد و به مراحل بالاتر برسد. ولی اوج گرفتن در این آسمان و رسیدن به مراتب بالاتر باید تدریجی و گام به گام باشد. مربی نمی‌تواند یکباره متربی را از مرحله اول به مرحله سوم یا چهارم برساند. افزون بر این، هر یک از این مراحل اقتضائاتی دارند و توانایی‌هایی می‌‌طلبند. بنابراین، از کسی که در مرحله اول رشد و تربیت اخلاقی قرار دارد نمی‌توان انتظار رفتارهایی را داشت که مناسب مراحل بالاتر است و نمی‌توان از او رفتارهایی را خواست که بسیار فراتر از مقتضیات آن مرحله از رشد اخلاقی است که وی در آن قرار دارد.[۴۱].

مراقبت دائم و مخالفت با هواهای نفسانی

بر پایه سیره معصومان(ع) در وجود انسان دو لشکر وجود دارد: لشکر عقل و لشکر جهل (که شامل شهوات نفسانی هم می‌شود) و وجود انسان پیوسته میدان کارزار میان این دو لشکر است. اگر لشکر جهل پیروز شود، انسان از انسانیت خود تهی شده و به حیوانی، بلکه پست‌تر از حیوانی مسخ می‌شود و رفتارهای صادر شده از وی رفتارهایی ناشایست و حیوانی خواهند بود؛ و اگر لشکر عقل پیروز این کارزار باشد، انسانیت انسان شکوفا شده و از فرشتگان برتر می‌رود و رفتارهای صادر شده از وی نیز همگی شایسته و انسانی خواهند بود. عبدالله بن سنان می‌گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم فرشتگان برترند یا آدمی‌زادگان؟ امام به نقل از امیر مؤمنان(ع) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَكَّبَ فِي الْمَلَائِكَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ وَ رَكَّبَ‌ فِي‌ الْبَهَائِمِ‌ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ وَ رَكَّبَ فِي بَنِي آدَمَ كِلَيْهِمَا فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَيْرٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ»[۴۲]؛«خداوند در فرشتگان عقل را بدون شهوت و در چهارپایان شهوت را بدون عقل و در انسان هر دو را قرار داد. پس کسی که عقلش بر شهوتش غلبه کند، از فرشتگان بهتر است و کسی که شهوتش بر عقلش پیروز شود، از چهارپایان بدتر است».

سماعه بن مهران، از یاران امام صادق(ع)، می‌گوید: من در حضور امام(ع) بودم و گروهی از موالیان ایشان نیز بودند که بحث عقل و جهل پیش آمد. امام(ع) فرمود: «اعْرِفُوا الْعَقْلَ‌ وَ جُنْدَهُ‌ وَ الْجَهْلَ‌ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا... ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ يَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِي خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّيْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِي بِهِ فَأَعْطِنِي مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَيْتَهُ فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَيْتَ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِي قَالَ قَدْ رَضِيتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ جُنْداً فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِينَ الْجُنْدَ... فَلَا تَجْتَمِعُ‌ هَذِهِ‌ الْخِصَالُ‌ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِنَّمَا يُدْرَكُ ذَلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ بِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ»[۴۳]؛ «عقل و لشکریانش و جهل و لشکریانش را بشناسید تا راه یافته شوید... آنگاه خداوند برای عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد. هنگامی که جهل دید خداوند چگونه عقل را گرامی داشت و به او لشکریانی داد، دشمنی عقل را به دل گرفت و گفت: ای خدا، این آفریده‌ای مانند من است. ولی او را آفریدی و گرامی داشتی و تقویت کردی، در حالی که من دشمن اویم و هیچ قدرتی ندارم. به من نیز لشکریانی مانند او بده. خداوند فرمود: باشد، اما اگر پس از این نافرمانی کنی، تو و لشکریانت را از رحمت خودم بیرون می‌کنم و جهل قبول کرد. خداوند به او نیز هفتاد و پنج لشکر عطا کرد.... این ویژگی‌ها که از لشکریان عقل هستند جز در پیامبر یا وصی پیامبر یا مؤمنی که خداوند قلب او را با ایمان آزموده است جمع نمی‌شود. اما دیگران یعنی موالیان ما، برخی از لشکریان عقل و برخی از لشکریان جهل را دارند تا زمانی که به تکامل برسند و وجودشان از لشکریان جهل پاک شود. در این هنگام در درجات عالی همراه با پیامبران و اوصیا خواهند بود. اما این (مقام)، با شناخت عقل و لشکریانش و با دوری از جهل و لشکریانش به دست می‌آید. خداوند ما و شما را موفق به اطاعت و کسب رضایتش بفرماید.

بدین ترتیب، روشن می‌شود که در سیره معصومان(ع) وجود انسان صحنه کارزار میان دو قوای عقل و جهل است و سرنوشت انسان بستگی به نتیجه این نبرد دارد. اگر عقل پیروز شود، انسان خوشبخت و اگر جهل پیروز شود، آدمی بدبخت خواهد شد. با وجود این، خود انسان در پیروزی عقل یا جهل نقش اساسی دارد. اگر مطابق خواسته‌های نفسانی خود عمل کند و رفتارهای نابخردانه انجام دهد، لشکریان جهل پیروز می‌شوند؛ ولی اگر مطابق تشخیص عقل رفتار کند و بر خلاف خواسته‌های نفسانی خود قدم بردارد، عقل و لشکریانش به پیروزی می‌رسند. از آنچه گفته شد، به اصل دیگری از اصول تربیت اخلاقی در سیر سیره معصومان(ع) می‌‌رسیم و آن عبارت است از مراقبت دائم از نفس و هواهای نفسانی و مخالفت با آنها؛ زیرا پیروی از شهوت‌ها و هواهای نفسانی و لشکریان جهل، انسان را به پرتگاه سقوط و انحطاط می‌‌کشاند. اصولاً در دیدگاه معصومان(ع) بزرگ‌ترین عامل گمراهی انسان و فرو غلتیدن در لجن‌زار انحرافات اخلاقی، هواپرستی است. همین امر اقتضا می‌کند انسان سخت مراقب نفس و هواهای نفسانی باشد که لحظه‌ای غفلت، او را به دره هولناک انحطاط می‌‌اندازد. وابشی می‌‌گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: «احْذَرُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَكُمْ فَلَيْسَ شَيْ‌ءٌ أَعْدَى‌ لِلرِّجَالِ‌ مِنِ‌ اتِّبَاعِ‌ أَهْوَائِهِمْ وَ حَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ»[۴۴]؛ «از هواهای نفسانی خود بپرهیزید، چنان که از دشمن خود دوری می‌کنید که برای مردم، دشمنی بدتر از پیروی هواها و درویده زبان‌هایشان وجود ندارد».[۴۵].

منابع

پانویس

  1. «بی‌گمان آنکه جان را پاکیزه داشت رستگار شد * و آنکه آن را بیالود نومیدی یافت» سوره شمس، آیه 9-10.
  2. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه 2.
  3. طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۸.
  4. Lickona، Thomas..
  5. (Lichona، 1997، P.1).
  6. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۱۲.
  7. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۱۵.
  8. باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص۶۴.
  9. کلینی، کافی، ج ۲، ص۷۹.
  10. کلینی، کافی، ج ۲، ۲۰۹.
  11. کلینی، کافی، ج ۲، ص۱۶۳.
  12. کلینی، کافی، ج ۲، ص۱۰۶.
  13. علوان، تربیة الاولاد فی الاسلام، ج۱، ص۱۶۷-۱۷۱.
  14. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۱۶.
  15. کلینی، کافی، ج۱، ص۱۴۲.
  16. کلینی، کافی، ج ۵، ص۸۰.
  17. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج ۱، ص۷۲.
  18. «و اوست که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید و اورنگ (فرمانفرمایی) وی بر آب قرار داشت تا شما را بیازماید که کدام نکوکردار ترید و اگر بگویی که شما پس از مرگ برانگیخته خواهید شد بی‌گمان کافران می‌گویند این جز جادویی آشکار نیست» سوره هود، آیه 7.
  19. کلینی، کافی، ج ۲، ص۱۶.
  20. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج ۹، ص۴۶۷.
  21. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج ۱، ص۴۸.
  22. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۱۷.
  23. کلینی، کافی، ۱۳۶۵، ج۱، ص۱۶.
  24. کلینی، کافی، ج ۱، ص۲۹.
  25. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج ۲، ص۲۶۹.
  26. کلینی، کافی، ۲، ص۲۵.
  27. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۲۰.
  28. محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص۱۹۳.
  29. کلینی، کافی، ج ۴، ص۲۰۸.
  30. محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج ۷، ص۱۴.
  31. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۲۳.
  32. کلینی، کافی، ج ۲، ص۶۵.
  33. کلینی، کافی، ج ۲، ص۶۸.
  34. کلینی، کافی، ج ۲، ص۶۹.
  35. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۲۵.
  36. کلینی، کافی، ج ۲، ص95.
  37. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۲۶.
  38. کلینی، کافی، ج ۲، ص۸۳.
  39. صدوق، علل الشرایع، ص۵۷.
  40. قمی، مفاتیح الجنان، ص۹۱.
  41. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۲۷.
  42. صدوق، علل الشرایع، ص۵.
  43. کلینی، کافی، ج ۱، ص۲۱.
  44. کلینی، کافی، ج ۲، ص۳۳۵.
  45. حسینی‌زاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۲۹.