نظام سیاسی غیر دینی
- اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل نظام سیاسی غیر دینی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
نظامهای سیاسی که به هیچ شکلی خود را متعهد به پاسداری و ترویج دین نمیدانند و ریشه دینی ندارند، شکلهای متفاوتی دارند که در حقیقت میتوان به تعداد این نوع جوامع سیاسی و حکومتها، نظام سیاسی غیردینی ذکر کرد؛ زیرا هر کدام دارای ویژگیهایی است که آن را از دیگر نظامها متمایز میسازد. برای طبقهبندی، سادهسازی و شناخت نظامهای سیاسی، باید از نقاط اشتراک آنها استفاده کنیم؛ زیرا در تقسیمبندی، امور مشترکی در همه انواع مورد تقسیم، وجود دارد. دانشمندان و پژوهشگران علم سیاست از ملاکهای مختلفی برای این طبقهبندی بهره بردهاند. برخی از این ملاکها عبارتند از: منبع مشروعیت، تعداد احزاب، تئوری پیدایش حکومت، میزان مشارکت شهروندان در حکومت، تمرکز یا توزیع قدرت در داخل کشور و تعداد حاکمان. در ابتدا برای آنکه انواع نظامهای سیاسی غیردینی با دقت بیشتری مورد توجه قرار گیرد، به لحاظ تعداد فرمانروایان به دستهبندی آنها میپردازیم و پس از آن بر اساس کیفیت و اهداف هر نظام سیاسی، تقسیمبندی را ادامه میدهیم. در قدم اول این دستهبندی را میتوان با نموداری به صورت زیر ترسیم نمود.[۱]
نظام سیاسی با حاکمیت یک فرد
در این نوع حکومت، یک نفر در رأس نظام قرار میگیرد و با عنوانهایی همانند سلطان، شاه و امپراتور، جامعه سیاسی را اداره میکند. عنصر اداره کننده نظام، تنها اراده شخص حاکم و سلطان است و مشارکت مردمی در امر حکومت بسیار اندک اتفاق میافتد. نظام سیاسی فردی به یکی از شکلهای زیر وجود دارد:
نخست: نظام استبدادی
معمولاً منابع علم سیاست نظام استبدادی یا مطلقه را در شکل حکومت پادشاهی معرفی میکنند که اصطلاحاً به آن فرد سالاری با “اتوکراسی”[۲] میگویند. که در این تعریف، به خصوصیات و ویژگیهای آن اشاره میشود؛ از جمله:
- استیلای آشکار یک شخص در رأس سلسله مراتب اداری حکومت.
- فقدان محدودیتهای مرسوم با قانونی در حوزه اقتدار او.
- وجود روشی خودسرانه و غیرقابل پیشبینی در اعمال قدرت[۳].
امروزه حکومت استبدادی را در شکل رژیمهای دیکتاتوری جدید میتوان یافت. این نوع رژیمها، غالباً پس از جنگ جهانی اول به وجود آمدند و منشأ پیدایش آنها نیز بحرانهای حاصل از جنگ ویرانگر جهانی بود؛ چنانچه در همین برهه تاریخی، شاهد نظامهای سیاسی از این دست در صحنه بینالمللی هستیم؛ نظیر: رژیم نازی آلمان، فاشیسم ایتالیا، امپراتوری ژاپن، دیکتاتوری آتاتورک در ترکیه و رضاخان در ایران؛ همچنین در کشورهای دیگری نیز دیکتاتوریهای سوسیالیستی، حکومت نظامیان و یا پادشاهان خودکامه، اداره نظام سیاسی را برعهده دارند. برخی امتیازهای نسبی این نوع نظام سیاسی عبارتند از: سرعت عمل در تصمیمگیری، با ثباتی حکومت و پایداری سیاستها در مقابل، ایرادهای زیادی را میتوان برای نظام استبدادی فردی برشمرد؛ از جمله: تمامیتخواهی و منفعتطلبی شخص حاکم و نزدیکان وی، بیتوجهی به خواستهها، منافع و مصالح عمومی جامعه، استقرار روابط ظالمانه میان حکام و رعایا، تحمیل حاکمیت ناشایستگان و بیکفایتان وابسته به حکومت بر ملت و در یک کلام؛ بردگی مردم؛ البته به طور طبیعی، بقا و استمرار این نوع نظامها در درازمدت ناممکن میگردد.
دوم: نظام پادشاهی مشروطه
معمولاً در مطالعات سیاسی، حکومت پادشاهی مشروطه در مقابل حکومت استبدادی قرار میگیرد؛ چنانچه در توصیف آن گفته میشود، نظامی است که از یک طرف “قانون اساسی، قدرت پادشاه را محدود کرده باشد و پادشاه بر طبق قوانین تصویب شده و نه مطابق میل و دلخواه خود، حکومت کند”[۴]. از سوی دیگر، “نظامی است که: با به کار بردن روشهای منظم و مؤثر تصمیمگیرندگان یک جامعه سیاسی را تحت کنترل در میآورد؛ معمولاً این کنترل به وسیله ضوابط و ملاکهایی و توسط نهادهای قانونی با ارزیابی عملکرد حکومت بر طبق هنجارهای مورد قبول، صورت میپذیرد”[۵]. اساساً پادشاهی مشروطه یا مشروطه سلطنتی را در محدوده میان نظامهای سیاسی کاملاً بسته یا دیکتاتوری و کاملاً مشروط و محدود، قرار میدهند[۶]. این نظام، در شکلهای مختلفی به وجود میآید؛ نظیر: سلطنت مشروطه پارلمانی که در آن مجالس مقننه به طور غیر مستقیم در قوه مجریه دخالت دارند و شاه در عزل و نصب وزرا آزاد نیست؛ بلکه باید آنها را از بین افرادی برگزیند که مورد اعتماد اکثریت پارلمان باشند، وزرا در مقابل مجلس مسؤولند و ممکن است با رأی عدم اعتماد مواجه شده و مجبور به استعفا شوند، نمایندگان ممکن است از شاه بخواهند که وزرایی را برکنار و اشخاص جدیدی را انتخاب کند، وقتی اوامر و احکام شاه اجرا میشود که امضای وزیر را داشته باشد؛ زیرا وزرا با اینکه از جانب شاه منصوب میشوند، اما میتوانند از امضای فرامین و اوامر بادشاه خودداری کنند و در این صورت امر صادره اجرا نمیشود؛ بنابراین در ممالک پارلمانی، شاه سلطنت میکند نه حکومت. سلطنت پارلمانی امروزه در کشورهایی همانند: انگلستان، بلژیک، سوئد، نروژ، دانمارک و نیز غالب کشورهای سلطنتی برقرار است.
شکل دیگر، سلطنت مشروطه دوگانه است که در آن قوه مجریه با ریاست شاه در مقابل پارلمان استقلال تام و تمام دارد، شاه، در انتخاب وزرا و عزل آنها محدودیتی ندارد و میتواند آنها را از بین اکثریت یا اقلیت پارلمان و یا خارج از پارلمان انتخاب کند. وزرایی که با این ترتیب برگزیده میشوند، فقط در برابر شاه مسؤولند و پارلمان نمیتواند آنها را مورد مؤاخذه، سؤال و استیضاح قرار دهد و یا با اظهار عدم اعتماد، آنها را وادار به استعفا نماید. سلطنت دوگانه در پروس؛ طبق قانون اساسی سال ۱۸۵۰ م، اطریش؛ مطابق قانون اساسی ۱۸۶۷ م، امپراتوری عثمانی؛ مطابق قانون اساسی ۱۸۷۶ م و در روسیه تزاری؛ طبق قانون اساسی ۱۹۰۶ م، معمول بوده است. نظام سلطنتی مشروطه در مقایسه با نظام استبدادی از دو امتیاز آشکار برخوردار است؛ یکی آنکه، مشارکت مردم در اداره نظام سیاسی توسط نمایندگان پارلمان سازماندهی میشود و از این رو، احساس مشارکت اجتماعی موجب دوام حمایت مردم از نظام سیاسی و سیاستهای آن است. دیگر آنکه، با محدود شدن شاه توسط قانون اساسی، تا حدودی از خودسریها و یکهتازی پادشاهان میکاهد؛ ولی در عین حال معایب نظام سلطنتی را به همراه دارد که از جمله مهمترین آنها: ۱. انتخاب پادشاه بر اساس وراثت است که قدرت را بدون دلیل موجه عقلی در اختیار خاندان و فردی خاص قرار میدهد. ٢. احتمال سلطنت فردی نالایق و بیکفایت، وجود دارد. ۳. امکان تسلط پادشاه و اطرافیان او بر دستگاه حکومتی و گسترش سلطه استبدادی با ابزار قانون، به شکل غیرمستقیم فراوان است.[۷]
نظام سیاسی با حاکمیت گروهی
در برخی نظامهای سیاسی، حکومت توسط تنی چند یا گروه معدودی اداره میشود که با توجه به ویژگیها و اهداف موردنظر آنان، سه نوع حکومت آریستوکراسی، الیگارشی و حکومت نخبگان را میتوان نام برد:
- آریستوکراسی Aristocracy: کتاب “بنیادهای علم سیاست” در تبیین نظام سیاسی آریستوکراسی مینویسد: واژه آریستوکراسی از واژه یونانی آریستوس (Aristos)؛ به معنی بهترین اخذ شده است، در نتیجه بسیاری از متفکران سیاسی یونان آن را حکومت بهترین شهروندان و شایستگان دانستهاند. از نظر ارسطو، حکومتی که صلاح عموم را در نظر داشته باشد و به وسیله جمعی از مردم (اشراف و برجستگان) اعمال شود؛ آریستوکراسی نامیده میشود. شاید به این دلیل که بهترین مردمان در آن حکومت میکنند و یا شاید به این دلیل که هدف آن تأمین بهتر چیزها برای مملکت و اعضایش است[۸]. در تعریفی دقیق میتوان گفت: آریستوکراسی شکلی از حکومت است که در آن به طور نسبی بخش کوچکی از شهروندان در تعیین مقامات عمومی و تدوین سیاستها نقش دارند”[۹].
آریستوکراسی ممکن است، در اختیار نظامیان، زمینداران، پیشهوران و یا ترکیبی از اینها باشد. در دیدگاه روسو، سه نوع آریستوکراسی وجود دارد:
- آریستوکراسی طبیعی و آن را حکومت کسانی میداند که بنا به توانایی طبیعی رهبری، بهترین افراد برای حکومت کردن هستند.
- آریستوکراسی انتخابی، حکومت عده به نسبت کمی است که توده مردم آن را انتخاب کردهاند.
- آریستوکراسی موروثی که در آن قدرت از پدر به فرزند میرسد.
آریستوکراسی از قرن چهارم تا دوم قبل از میلاد در روم عمومیت داشت و هرچند دیر زمانی است که به ظاهر حیثیت و قدرت سیاسی این طبقات برتر که به طور موروثی و خاندانی یا بر پایه قدرت و ثروت، منصبهای حکومتی را اشغال میکردند، رو به زوال نهاده است؛ اما هنوز هم شکل کمرنگی از آن را میتوان در مجلس لردهای بریتانیا مشاهده کرد.
برای نظام سیاسی آریستوکراسی سودمندیهای چندی بر شمردهاند:
- شکل طبیعی حکومت؛ گفته میشود که آریستوکراسی شکل طبیعی از حکومت است؛ زیرا به طور طبیعی، همیشه بخش کوچکی از مردم اعمال قدرت میکنند. حتی امروزه در بریتانیا که دموکراسی کهنی دارد، حفظ مجلس لردها، آشکارا بر اهمیت آریستوکراسی دلالت میکند.
- فضیلت میانهروی؛ احتیاط و میانهروی ویژگی آریستوکراسی است. این نوع حکومت، ابتکار یا تغییرات اساسی را به ندرت مطلوب میداند؛ زیرا نگران است که مبادا این نوع دگرگونیها، باعث افزایش مداخله مردم و نیز مقاومت ناپذیری حکومت شود؛ بنابراین توانسته است، در برابر طغیانهای احساسی و پرشور سیاسی به صورت بازدارنده خوبی عمل نماید.
- شکل باثبات حکومت؛ از آنجا که عیبهای پادشاهی استبدادی را ندارد و از حکمرانی عوام در دموکراسی نیز آزاد است، توانایی حکومت را در ایجاد ثبات افزایش داده است.
- حفظ تجربهها؛ شیوه عمل محتاطانه باعث میشود که آریستوکراسی بین خود و گذشته، فاصله نیندازد و در واقع از تجربههای پیشین میآموزد و همان را حفظ میکند.
- توجه به کیفیات؛ بر خلاف دموکراسی که به کمیت اهمیت میدهد، آریستوکراسی بر شخصیت افراد و کیفیت کارها اهمیت میدهد. در آریستوکراسی، فقط به مردان ارزشمند و هوشمند فرصت حکمرانی بر کشور داده میشود[۱۰].
از طرفی آریستوکراسی متضمن عیبها و زیانهایی است که چنین ذکر میشود: عملکرد حکومت دموکراسی نشان میدهد که آریستوکراسی شکل سودمندی از حکومت نبوده است؛ به همین دلیل بیاعتبار و متروک شده است. علل ناشایستگی این نوع حکومت به قرار زیر است:
- انحصارگری؛ حکومت در انحصار طبقه خاصی در میآید؛ زیرا آریستوکراتها به جز طبقه خود، دیگر طبقات مردم را نادیده میگیرند؛ از این رو فقط به منافع خود میاندیشند، فاسد میشوند و سرانجام به الیگارشی تبدیل میگردند.
- سختگیری و بیتحرکی؛ میانهروی و بیتحرکی آن به طور معمول به سختگیری و ایستایی میانجامد که این امر از پیشرفت کشور جلوگیری نموده، مانع هماهنگی با تغییرات زمان میشود.
- اسرافکاری؛ آریستوکراسی به فریبندگی دروغین، جاه، جلال و شکوه اعتقاد دارد که البته با هزینه مردم به دست میآید و موجب اسراف و اتلاف اموال عمومی میشود.
- دشواری گزینش افراد با صلاحیت؛ یعنی حتی اگر بپذیریم که آریستوکراسی، حکومت بهترین مردمان است، این پرسش به قوت خود باقی میماند که چگونه میتوان بهترین را برگزید. تولد در خانواده آریستوکرات و داشتن ثروت، نمیتواند معیار درست گزینش بهترین فرد برای حکومت باشد؛ زیرا ثروت به تنهایی قادر نیست، فرهنگ و هوشمندی را که لازمه یک حکومت توانمند است، تأمین کند.
- نداشتن آموزش سیاسی برای مردم؛ آریستوکراسی به دشواری میپذیرد که آموزش سیاسی، حق مردم است؛ زیرا هنگامی مردم، آموزش سیاسی را فرا میگیرند که برای مشارکت در کارهای سیاسی و حکومتی فرصت یکسان و برابری را در اختیار داشته باشند.
- عیب آشکار اصول موروثی؛ همانطور که سخن گفتن از ریاضیدانی موروثی، امری ابلهانه تلقی میشود؛ به همین دلیل هم خردمندانه نیست، به بهانه اینکه فردی در خانواده آریستوکراتها به دنیا آمده است، قدرت را به دست گیرد[۱۱].
- الیگارشی (OliGarchy): گفته میشود که: “الیگارشی مأخوذ از ریشه یونانی الیگوس (oliGos) به معنای معدود و اندک است و در علم سیاست به مفهوم سیادت سیاسی و اقتصادی گروههای معدودی از ثروتمندان، استثمارگران و صاحبان نفوذ میباشد”[۱۲]. در فرهنگ علوم اجتماعی آمده است که: “الیگارشی در نظر افلاطون، شکل منحط و فاسد شده آریستوکراسی است که در آن گروه حاکم، تنها به منافع خود میاندیشند و منافع عموم افراد جامعه را نادیده میگیرند؛ از این رو کلمهای است که اشارههای تحقیرآمیزی دارد؛ یعنی نه تنها حکومت یک گروه کوچک؛ بلکه حکومت گروهی اندک است که در برابر توده مردم مسؤول نیست، فاسد است و یا از جهات دیگر مورد نفرت همگانی است”[۱۳].
اگر بتوان با مسامحه برخی مزایای آریستوکراسی را در مورد الیگارشی، قابل سرایت دانست؛ اما علاوه بر عیبهای آریستوکراسی، باید جنبههای تنفرآمیز فساد و منفعتطلبی گروهی را به آن اضافه نمود. امروزه الیگارشی در اشکال مختلف قابل مشاهده است؛ چه الیگارشی سیاسی که در آن معدودی از سران احزاب و صاحبان قدرت حاکمیت سیاسی را در انحصار خود دارند و چه الیگارشی مالی که نتیجه آن نیز سیادت اقتصادی و سیاسی معدودی از سرمایهداران بزرگ مالی و صاحبان انحصارات صنعتی و بانکی است. که در هر صورت توده متمرکزی از قدرت دولتی را در دست قشر اندک و سطح بالای طبقه حاکمه، قرار میدهد.
- حکومت نخبگان (Elite): در کتاب “فرهنگ علوم اجتماعی” آورده است: “نخبه در کلیترین مفهوم به: گروهی از اشخاص که در هر جامعهای موقعیتهای برتری را در اختیار دارند دلالت میکند. به بیان جزییتر، به گروهی از اشخاص که در گرایشی خاصی دارای برتری هستند اطلاق میشود.
این اصطلاح ریشه در زبان فرانسه دارد و به معنای “بخش برگزیده یا گل سرسبد و کالاهایی است که به قصد فروش به بازار عرضه میشود. در قرون اخیر، این اصطلاح در جامعهشناسی و علوم سیاسی نیز راه یافته و در مفهوم سرآمدی و برتری اشخاص و گروهها در صحنه سیاسی و اجتماعی به کار رفته است. باتوجه به اینکه نخبگان بیشترین دسترسی را به امکانات و بیشترین کنترل را بر آنها دارند و اعم از آنکه در صحنههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به امتیازات برتر دست یافته باشند، با پیوندهایی که در درون گروه حرفهای خود ایجاد میکنند، تلاش میکنند تا نظام سیاسی را تحت تأثیر قرار داده و با منافع خویش هماهنگ سازند”[۱۴]. بسیاری از حکومتهای امروزی، به ویژه در غرب، با تسلط نخبگانی؛ خواه سیاسی و حزبی و خواه اقتصادی و یا علمی و فنی، بر شریانهای قدرت، پدیده آمده و اداره میشود. اگر به طور طبیعی بتوان در رأس قرار گرفتن عدهای نخبه و سرآمد در فن اداره نظام سیاسی را از جمله مزایای مدل نخبگان برشمرد و برخی مزایای آریستوکراسی را برای آن ذکر نمود؛ ولی به اطمینان و تحقیق میتوان گفت که همه عیبهای آریستوکراسی و بسیاری از ایرادهای الیگارشی را به همراه دارد.[۱۵]
جستارهای وابسته
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۵۴.
- ↑ autocracy..
- ↑ فرهنگ علوم اجتماعی، مازیار، ص۵۶ و ۳۹۰.
- ↑ فلسفه سیاست، ص۱۰۵.
- ↑ رجوع کنید به: فرهنگ علوم اجتماعی، مازیار، ص۷۸۲.
- ↑ فرهنگ علوم اجتماعی، مازیار، ص۷۸۲.
- ↑ نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۵۶.
- ↑ عالم، عبدالرحمن، بنیادهای علم سیاست، ص۲۸۱.
- ↑ عنایت، حمید، بنیاد اندیشه سیاسی در غرب، ص۸۲.
- ↑ عنایت، حمید، بنیاد اندیشه سیاسی در غرب، ص۲۸۳.
- ↑ عنایت، حمید، بنیاد اندیشه سیاسی در غرب، ص۲۸۳-۲۸۴.
- ↑ غلامرضا علی بابایی؛ بهمن آقایی، فرهنگ علوم سیاسی، ص۷۳.
- ↑ غلامرضا علی بابایی؛ بهمن آقایی، فرهنگ علوم سیاسی، ص۹۲.
- ↑ غلامرضا علی بابایی؛ بهمن آقایی، فرهنگ علوم سیاسی، ص۸۳۵.
- ↑ نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۵۸.