آشنایی اجمالی

بعد از یزید دو بیعت صورت گرفت:

  1. در شام با معاویة بن یزید؛
  2. در مکه و حجاز با عبدالله بن زبیر، از این‌رو سیطره خلافت اموی از بین رفت و نفوذ سیاسی آن کاهش یافته و از منطقه سرزمین شام فراتر نمی‌رفت.

معاویه دوم پدیده اموی منحصر به فردی بود که منابع تاریخی اخبار کمی از او نقل کرده‌اند. افزون بر آن وی کم‌سن[۱]، مریض و موضع خاصی درباره خلافت داشت. وی اندکی بعد از بیعت مردم با او به فکر کناره‌گیری از خلافت و نامزد کردن فرد دیگر افتاد؛ زیرا جدایی مسلمانان و ناتوانی خود را در یکپارچه کردن ایشان دریافت؛ اما فرد مناسبی را برای این مقام پیدا نکرد و تصمیم گرفت همچون عمر بن خطّاب شش شخص را برگزیند تا ایشان از میان خودشان خلیفه انتخاب کنند، اما موفق نشد. در این هنگام، کار شورا را به مسلمانان واگذار کرد تا هرگونه که می‌خواهند، کسی را برگزینند و خود در منزلش از انظار مردم پنهان شد و سه ماه بعد از خلافتش درگذشت و در حالی که بحران حکومت را برجای گذاشت، به فراموشی سپرده شد[۲].

بعد از او خلافت اموی جایگاه سختی یافت و هرج و مرج عمومی، جهان اسلام را فرا گرفت. در عراق، بعد از فرار عبیدالله بن زیاد از بصره بر اثر فشار حوادث سیاسی، آتش تعصبات قبایل شعله‌ور و به حاکم شدن خشونت منجر شد به‌گونه‌ای که هر قبیله از منافع خود حمایت می‌کرد. برای رهایی از این تنگنا شهرهای کوفه و بصره هیئت‌هایی را برای اعلان بیعت با ابن زبیر روانه مکه کردند و او هم کارگزارانی را از جانب خود به این دو شهر گسیل داشت[۳].

هیئت‌هایی از قِنَّسْرین، حِمْص و مصر به حجاز رفتند، با ابن زبیر بیعت کردند و مردم فِلَسطین هم از ابن زبیر اطاعت کردند[۴]. مردم بودند و گروهی از دستاوردهای خلافت اموی دفاع می‌کردند. در همه منبرهای اسلامی به نام او خطبه خوانده شد، مگر در منبر طبریّه اردن که حسان بن مالک بن بجدل کلبی از بیعت با او خودداری کرده، خلافت را برای خالد بن یزید بن معاویه می‌خواست[۵]. گویی جهان اسلام بار دیگر در شرف دست‌یابی به وحدت سیاسی - به رهبری عبدالله بن زبیر - بود.[۶].

دلایل کناره‌گیری از خلافت

پس از مرگ یزید فرزندش معاویه دوم به خلافت رسید. این جوان ۲۱ ساله مشاهده کرده بود که هولناک‌ترین فجایع تاریخ اسلام به دست پدرش و جدش جامه عمل پوشیده‌اند و لذا خلافت را با کراهت قبول کرد، شاید دو اهرم تنبه‌آور او را از ادامه راه اَسلاف گذشته خود بازداشت.

۱. حضور استادی بصیر و متعهد در صحنه یادگیری و اثر گذار در بُعد تربیتی در زندگی معاویه که ایمانش را مخفی کرده بود. بنی‌امیه علت تحول روحی معاویه دوم را سخنان و تعالیم استاد وی عمر المقصوص دانستند استاد را مورد مؤاخذه قرار دادند و گفتند: تو هستی که دوستی خاندان علی(ع) را در قلب او پدید آورده‌ای و این سخنان را به او آموخته‌ای تا دست از حکومت و روش پیشینیانش بردارد. عمر المقصوص گفت: معاویه بن یزید خود براساس گرایش فطری و طبیعی به دوستی امیرالمؤمنین علی(ع) و خاندانش گرایش یافته است و من این سخنان را به او نیاموخته‌ام، اما بنی‌امیه عذرش را نپذیرفتند و او را دستگیر و زنده به گور کردند[۷]. البته به خود معاویه هم مخفیانه زهر دادند و او چهل روز بعد وفات کرد[۸].

۲. گفتگوی دو کنیز: معاویه شنید که یکی از کنیزانش می‌گوید: سلاطین جهان مقهور حسن و زیبایی هستند و من چون خوش‌صورتم حاکم بر آنها هستم. کنیز دیگر گفت: سلطنت چه فایده دارد اگر دلسوزی به حال رعیت کند روز خوشی ندارد و نان سیری نخواهد خورد و اگر به فکر ملت نباشد و به خوشگذرانی و گردش بشتابد از ملت منصرف شده و جایگاهش در آتش است، بنابراین سلاطین یا طرفدار دنیا هستند یا آخرت، گفتار این کنیز معاویه بن یزید را به هوش آورد و از سلطنت منصرف شد[۹].

به هر حال، حجم جنایات فراموش نشده اجدادش از یک طرف، اثر‌گذاری تربیت استاد از طرف دیگر و تنبه از مکالمات کنیزانش باعث شد که حکومت را رها کند و خود را از وزر و وبال خلافت بر دیگران خلع نماید.

ابومحاسن می‌نویسد که معاویه فرزند یزید بالای منبر رفت و گفت: ای مردم جد من معاویه با کسانی که در اثر وابستگی با رسول الله شایسته مقام حکومت بودند مبارزه کرد و حق امیرالمؤمنین علی(ع) را غصب نمود و تا زنده بود کارهایی که می‌دانید انجام داد تا از دنیا رفت و در قبر خود از نتیجه گناهان اندوخته خود بهره می‌برد و اسیر کردار ناشایست خود می‌باشد، پس از جدم، پدرم خلافت را غصب کرد ولی لایق آن نبود و متوجه هوای نفس خود شد تا مرگ گریبان او را گرفته و نتیجه گناه و جرم‌های خود را می‌برد.

پس از گفتن این جملات مقداری گریست تا اشک از چشمش جاری شد، سپس گفت: از بزرگ‌ترین مشکلات من اینست که می‌دانم عواقب پدرم وخیم و جایگاه او دردناک است. عترت رسول الله را کشت، مدینه را برای لشکر خود حلال نمود و کعبه را خراب کرد. من دیگر طاقت کارهای ناشایست آنها را ندارم، اختیار کارها را به دست شما گذاشتم هر که را می‌خواهید انتخاب کنید[۱۰].

نقل شده معاویه دوم بعد از چهل روز از حکومت خود بر منبر رفت و گفت: ایها الناس گوشت و پوست و استخوان من طاقت آتش دوزخ را ندارد و من بیش از این بر گناه اصرار ندارم! شما شخصی که شایسته این امر است بر حکومت نشانید، این سخن را گفت و از منبر فرود آمد[۱۱].

از قرائن تاریخی استفاده می‌شود که پس از کناره‌گیری و استعفای معاویه دوم از خلافت، امویان او را مسموم کرده باشند. وقتی در بستر مرگ قرار گرفت بنی‌امیه دورش جمع شدند و گفتند: اعهد إلى من رأيت من أهل بيتك؟ خلافت را به کدامیک از خاندانت می‌سپاری؟ در جواب گفت: والله ما ذقت من حلاوة خلافتكم فكيف اتقلد وزرها و تتعجلون انتم حلاوتها و اتعجل مرارتها اللهم إني بريء منها متخل عنها اللهم اني لا اجد نفراً كأهل الشورى فاجعلها إليهم ينصبون لها من يرونه أهلا لها مادرش گفت: ليت اني خرقة حيضة و لما اسمع منك هذا الكلام «ای کاش کهنه حیض بودم و این سخن را از تو نمی‌شنیدم! معاویه به مادر گفت: و ليتني يا اماه خرقة حيض و لم اتقلد هذا الامر اتفوز بنو امية بحلاوتها و ابوء بوزرها و منعها اهلها؟ كلا اني بريء منها «ای مادر! کاش من هم کهنه حیض بودم و عهده‌دار این کار نشده بودم، مگر باید بنی‌امیه حلاوت آن را ببرند و من وبال آن را [تحمل کنم که حق را از اهل آن بازداشته‌ام، هرگز! من از خلافت بیزارم[۱۲].

معاویه پس از ۴۰ روز خلافت مسموماً از دنیا رفت ولی اولاً: وزر و وبال این مدت محدود و کوتاه اشغال زمامداری و خلافت حقه را به گردن گرفت. ثانیاً: خلافت را رها کرد و رفت و حال آنکه خلافت حقۀ الهیه حق مسلم امام سجاد(ع) بود و می‌بایستی به اهلش واگذارد و تنبه او که منجر به کناره‌گیری شد کافی نبود. دَینی که بر ذمه او باقی ماند این بود که چرا در اولین روزی که بنی‌امیه به سراغش آمدند و او را به خلافت نصب کردند خلافت را به امام سجاد(ع) واگذار نکرد و چرا از اعلام اینکه من خلیفه مسلمین نیستم و سجاد(ع) بر حق و شایسته زمامداری است امتناع ورزید؟

آن‌گونه که درباره زبیر معتقدیم وقتی حق بر او روشن شد متارکه جنگ برای او کافی نبود، آن‌گونه که عمر بن عبدالعزیز هم وقتی سب بر امیرالمؤمنین علی(ع) را برداشت و به عدالت بین مردم روی آورد وسیله نجات او نشد. اینها جایگاه امامت را برای خلافت مسلمین لحاظ نکردند و امام معصوم باز هم مهجور از حقّ مسلم خود باقی ماند[۱۳].

منابع

پانویس

  1. معاویة بن یزید هنگامی که به خلافت رسید، ۱۸ سال و به قولی ۲۱ سال داشت.
  2. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۵۰۱.
  3. ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۲۳۹.
  4. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۰؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۵۳۱.
  5. مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۹۲.
  6. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۸۳.
  7. حیاه الحیوان، ج۱، ص۸۹.
  8. حیاه الحیوان، ج۱، ص۶۲.
  9. تتمه المنتهی، ج۱، ص۷۲.
  10. النجوم الزاهره، ج۱، ص۱۶۴.
  11. زینه المجالس، ص۱۴۵.
  12. مروج الذهب، ج۲، ص۷۷.
  13. راجی، علی، مظلومیت امام سجاد، ص ۱۵۹.