اغراء به جهل
موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد
مقدمه
اغراء به جهل؛ یعنی حقیقتی را مخفی کردن و شخص را در جهل نگه داشتن، یا اظهار خلاف واقع کردن است. که این کار گاهی جایز و صحیح است مانند توریه کردن و گاهی غیرجایز و ناپسند مثل قراردادن معجزه در دست پیامبر دروغین که این قسم بر خداوند قبیح و محال است؛ چه این که این کار، ظلم، نقص و خلاف غرض به شمار میآید. قاعده قبح اغراء به جهل یکی از مهمترین قواعد به شمار میرود. تحقیق و پژوهش در گستره کاربرد این قاعده نشان خواهد داد که قاعده مذکور در اثبات مسایلی مانند وجوب لطف بر خداوند، لزوم تکلیف برای بشریت، ضرورت فرستادن پیامبران، ضرورت نصب امام، حتمیت عصمت پیامبر و امام، دلالت اعجاز بر راستگویی پیامبران و... کارایی دارد. تحقیق حاضر با روش کتابخانهای و رویکرد گزارشی – تحلیلی، به تفصیل کارکردهای مختلف این قاعده را در تراث مهم علم کلام مورد کنکاش و مداقه قرار داده، و روشن ساخته که این قاعده، در ابواب و مسایل مهم کلامی کارایی دارد. و در بخش پایانی مقاله مهمترین ادله قبح اغراء به جهل بر خداوند مانند قاعده سنخیت علت و معلول، قاعده حسن و قبح عقلی و قبیح و محال بودن نقض غرض مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
اگر علم کلام، را به «قواعد و مسائلی که نتیجهاش، تسلط انسان بر اثبات و دفاع از اصول دین و رد و دفع شبهات با اقامه دلیل و برهان»[۱] تعریف کنیم، رسالت مهم علم کلام، دفاع از مجموعه تعالیم دین خواهد بود[۲]. بر این اساس، ضرورت و اهمیت بالای بحث از قاعده قبح اغراء به جهل از آن رو ست که این قاعده از شاخصترین قواعد کلامی به شمار میرود و پایه و اساس برخی قواعد مهم دیگر نیز تلقی میشود، و در استدلال بر مسایل مهم علم کلام و مسایل معرفتی نقش مهمی دارد؛ به ویژه که استدلال به آن در مسایل کلیدی و اساسی (مانند تکلیف، نبوت، معجزه، امامت، عصمت و... که قاعده اغراء به جهل در آنها نقش اساسی دارد) رایج است، و نیز آگاهی از گستره کاربردی آن میتواند در شناخت آثار و فواید آن در مقام فهم پژوهشهای اعتقادی مفید افتد و پیامدهای ارزشمند آن در قلمرو مباحث کلامی روشن گردد. اندیشمندان کلامی از صدر اسلام تاکنون[۳] در بسیاری از مسایل کلامی به صورت پراکنده و بدون انسجام این قاعده را مد نظر قرار داده و بدان استدلال کردهاند. نخستین بار که از این قاعده استفاده شده مسئله هدایت الهی در بحث نبوت و امامت است؛ به این که اگر خداوند متعال پیامبر و امام نفرستد اغراء به جهل لازم میآید[۴]. سپس در بحث دلالت معجزه بر صداقت پیامبر مورد دقت قرار گرفته است؛ به این که اگر پیامبر صادق نباشد باید خداوند او را تکذیب کند و الا اغراء به جهل لازم میآید. و نیز در بحث عصمت پیامبران و امامان این قاعده مطرح شده است که اگر پیامبران و امامان معصوم نباشند اغراء به جهل لازم میآید. لیکن نوعاً در صدد تعریف، تحلیل و بحث درباره آن برنیامدهاند، بلکه آن را به عنوان یک امر، مسلم شمرده و با توجه به پیشفرضهای ذهنی خود درباره آن، آن را در جای جای دانش کلام به کار بستهاند. که در این پژوهش افزون بر تحلیل نوین از این قاعده و ارائه جایگاه و کارکرد آن در علم کلام، ادله قبح اغراء به جهل بر خداوند که تاکنون در بین متکلمان مورد غفلت قرار گرفته بود مورد بررسی و مداقه قرار گرفته است. برای تبین این مسئله با پرسشهای بسیاری مواجهیم که مهمترین آنها از این قرار است: قاعده اغراء به جهل چیست؟ چند قسم است و قسم قبیح آن کدام است؟ قاعده قبح اغراء به جهل چه مقدار در علم کلام تأثیر دارد؟ و دلیل قبح آن چیست؟ این مقاله کوششی برای پاسخ دادن به این پرسشهاست که از روش عقلی - که اصل اولی در اثبات مسایل کلامی است[۵] و نیز به جهت دفاع از معارف دینی، که ضرورت بهکارگیری منبع عقل بهویژه کاربرد استقلالی آن را در تبیین مبانی و قواعد کلامی دو چندان میکند - استفاده شده است.[۶]
معناشناسی
معنای قاعده
قاعده در زبان عربی و فارسی معانی و کاربردهای متعددی[۷] مانند اساس و ریشه دارد و به این تناسب، ستونهای خانه را «قواعد» میگویند[۸]. در قرآن نیز در این معنا به کار رفته است: ﴿وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾[۹]. به گفته طبرسی، قواعد، اساس و ارکان مانند هماند. مفرد قواعد، قاعده است و معنای اصلی آن در لغت ثبات و استقرار است. قاعده کوه، ریشه آن و قاعده خانه اساس و پایهای است که خانه بر آن بنا شده است[۱۰] و در اصطلاح عبارت است از دستورالعملهایی کلی مبتنی بر مبانی متقن عقلی، نقلی و عقلاییاند[۱۱] که منشأ و زیربنای استنباط قوانین و معارف دینی دیگر میگردند که از این دستورالعملهایی کلی در فقه، اصول و کلام به عنوان قواعد فقهی، اصولی و کلامی تعبیر میشود. از جمله این قواعد، قاعده قبح اغراء به جهل است.[۱۲]
معنای اغراء
«اغراء» در لغت به معنی تشویق کردن، ترغیب کردن، تحریض کردن، فریفتن، به باطل امیدوار نمودن و جز آن[۱۳]. و قول خداوند هم اشاره به همین مطلب دارد که فرموده: ﴿لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ﴾[۱۴]؛ یعنی بر ضد آنها ترغیب و تشویق میکنم[۱۵].[۱۶]
معنای لغوی اغراء به جهل
اغراء به جهل در لغت به معنای کشانیدن به جهل، در جهل نگهداشتن، حقیقت را مخفی کردن، اظهار خلاف واقع کردن، دیگری را فریب دادن[۱۷].[۱۸]
معنای اغراء به جهل
اغراء به جهل در معنای اصطلاحی به همان معنای لغوی استعمال شده است؛ یعنی حقیقتی را مخفی کردن و شخص را در جهل نگه داشتن، یا اظهار خلاف واقع کردن است[۱۹].[۲۰]
اقسام اغراء به جهل
اغراء به جهل گاهی قبیح و محال است که از آن تعبیر به اغراء به جهل مرجوح و حرام هم میشود مثل تدلیس در معاملات، شهادت دروغ و مانند اینها که حق غیر در کار است[۲۱]. یا بدون علم و آگاهی فتوا دادن[۲۲]. گاهی هم اغراء به جهل جایز و غیرمرجوح است؛ مانند این که به خاطر دفع ظلم سخن خلاف واقع بگوید که از آن تعبیر به توریه میشود.[۲۳]
مفاد اجمالی قاعده قبح اغراء به جهل
مفاد قاعده اجمالاً آن است که مادامی که حکم یا اعتقادی که وظیفه شارع مقدس بیان آنهاست ولی بیان نکند یا خلاف آنها را بیان کند چنین کاری از نظر عقل بر خداوند متعال قبیح است.[۲۴]
موارد کلامی اغراء به جهل
منع لطف، اغراء به جهل است
لطف، عبارت است از آن چه که مکلف، با آن، به فرمانبری نزدیک و از گناه دور میشود و در اصل توان مکلف بر انجام تکلیف، مؤثر نبوده و به حد اجبار نرسیده باشد[۲۵]. و چنین کاری بر خداوند ضروری و حتمی است[۲۶]. و گر نه اغراء به جهل لازم میآید و اغراء به جهل بر خداوند قبیح است[۲۷].[۲۸]
اغراء به جهل واستفاده از نعمتهای دنیوی
یاد دادن روش استفاده از نعمتهای دنیوی لطف است: اگر مولا به کسی قدرت بدهد و امکاناتی برای او فراهم سازد و بداند که شخص از نحوه بهکارگیری آنها در مسیر صحیح آگاه نیست و ممکن است قدرت و امکانات را در مسیر ناصحیح به کار گیرد، در این صورت بر مولا لازم است که عبد خویش را آگاه کند، مانند این که او خلق را آفریده و در آنها شهوت قرار داده است. پس چنان چه لطف نکند یعنی طریق بهرهگیری صحیح از آنها را بیان نکند، اغراء به جهل لازم میآید و آن هم بر خداوند قبیح است و خداوند قبیح را انجام نمیدهد. پس لطف واجب است[۲۹].[۳۰]
اغراء به جهل و فرستادن پیامبران
فرستادن پیامبران لطف است: یکی از دلایل عقلی که برای اثبات اصل نبوت قاعده لطف است. توضیح آنکه بر خداوند لازم است پیامبرانی را برای هدایت انسانها بفرستد. اثبات این ضرورت نیاز به مقدماتی دارد که عبارتند از:
- خداوند آفریننده انسان است و از این آفرینش هدفی را دنبال میکند. آن هدف به کمال رسیدن انسان است.
- انسان، موجودی دارای اراده و اختیار است و برای تشخیص مسیر درست زندگی و رسیدن به کمال نیاز به شناخت دارد.
- علم تجربی و عقل به تنهایی برای شناسایی همه جنبههای مادی و معنوی زندگی کافی نیست.
بر خداوند لازم است از مسیر دیگری غیر از حس و عقل، راه را به انسان نشان دهد. همه انسانها امکان ارتباط وحیانی با عالم غیب را ندارند، از این روی لازم است خداوند افرادی که آمادگی این ارتباط را دارند انتخاب نموده و از طریق آنها هدف و مسیر درست زندگی را برای بشر بیان کند[۳۱]. از این سه مقدمه میتوان نتیجه گرفت که بیان مسیر درست زندگی و رسیدن به کمال که مصداق بارز لطف است، بر خداوند متعال واجب است و گر نه اغراء به جهل لازم میآید و آن هم بر خداوند قبیح است[۳۲].[۳۳]
اغراء به جهل و نصب امام
نصب امام لطف است: امامت "در لغت به معنای پیشوایی کردن و زمامداری امام[۳۴]. و در اصطلاح جمهور متکلمان، زمامداری و ریاست عامه بر امت اسلامی در امور دین و دنیا به نیابت از پیامبر اکرم(ص) است[۳۵]؛ به دیگر سخن، امامت، ولایت و خلافت عام پس از پیامبر اکرم(ص) از شئون نبوت و رسالت است[۳۶]. پس هر آن چه در نبی اکرم معتبر است - جز نبوت - در امام و خلیفه رسول خدا نیز معتبر خواهد بود. از طرفی دیگر از آنجا که «امامت» نیابت از «نبوت» است، تمام وظایفی را که نبی بر عهده داشته است، امام و خلیفه پس از او عهدهدار خواهد بود. بر این اساس، دلایلِ وجوب بعثت و ارسال رسول بر وجوب نصب امام و خلیفه نیز دلالت خواهد داشت و به تبع، چون بعثت رسول به دست خداوند است، نصب امام نیز به دست خداوند متعال خواهد بود. نصب امام از طرف خداوند لطف در حق عباد است و لطف بر خداوند واجب است. پس نصب امام بر خداوند واجب است. وگر نه اغراء به جهل لازم میآید وآن هم بر خداوند قبیح است[۳۷].[۳۸]
معجزه و اغراء به جهل
از جمله مباحث و مسایل کلیدی و مهم در بحث نبوت این است که چگونه بفهمیم شخصی که معجزه آورده و دیگران از آوردن آن عاجز هستند او پیامبر است؛ به عبارت دیگر معجزه چگونه دلالت بر صداقت و راستگویی پیامبر دارد؟ متکلمین معمولاً گفتهاند که معجزه یک نوع دلالت عقلی به نحو عملی است. مثل مواردی که عقل انسان از عمل شخصی پی به رضایت او میبرد و یا از سکوت او کشف مینماید. تقریر معصوم که در فقه حجت شمرده شده نیز از این قبیل است، که میگویند همانطور که اگر معصوم صریحاً ترتیب وضو گرفتن را به کسی میگفت و یا خودش وضو میگرفت برای ما حجت بود، همینطور اگر در پیش روی او کسی به نحوی وضو بگیرد و معصوم ایرادی بر او نگیرد، به دلالت عقلی معلوم میشود که نحوه وضو گرفتن همان است. به این که اگر صحیح نبود حتماً معصوم اعتراض میکرد و چون اعتراض نکرد پس حتماً در نظر او صحیح بوده است. و اگر کسی سؤال کند که چرا اگر صحیح نبود معصوم ایراد میگرفت، خواهیم گفت این کار اغراء به جهل است، یعنی مردم را وادار به جهالت کردن است و این عمل زشت و ناپسند است و معصوم چنین عملی را مرتکب نمیگردد. دلالت معجزه بر صدق نبوت از این قبیل است به این بیان که وقتی شخصی میآید و میگوید: مردم؟ من از طرف خدا هستم – با توجه به اینکه خداوند بر همه افعال بشر اگاه است – بنابراین، ادعای این شخص در حضورخداوند انجام شده است؛ یعنی این شخص برای اثبات ادعای خود، کار خارقالعادهای انجام داده، حال یا به خودش نسبت داده یا به خداوند، چنین کاری حتماً دلیل صدق او خواهد بود؛ زیرا اگر دروغ میگفت خداوند نباید بگذارد این کار انجام گیرد؛ زیرا اگر دروغگو باشد عملاً او را تأیید کرده است و مردم را اغراء به جهل کرده است[۳۹].[۴۰]
عصمت و اغراء به جهل
اگر انبیا و اهل بیت معصوم نباشند اغراء به جهل لازم میآید. عصمت در لغت به معنای مصون و محفوظ بودن[۴۱] و در اصطلاح به معنای مصون و محفوظ بودن از خطا، نسیان، لغزش و گناه است، به عبارت دیگر؛ عصمت، یک ملکه نفسانی و نیروی درونی است که دارنده آن را از فکر و خیال انجام گناه، چه رسد به ارتکاب آن، باز میدارد هر چند توان آن را دارد[۴۲]. دلائل عقلی فراوانی بر لزوم عصمت انبیاء و اولیاء وجود دارد از جمله آنها عبارت است از این که: روشن است که هدف از بعثت پیامبران هدایت نوع بشر در سایه دستورات الهی است، این هدف در صورتی تأمین میشود که هیچگونه شک و تردیدی برای مردم نسبت به سخنان و تعلیمات آنها نباشد، به گونهای که سخن آنها را سخن خدا بدانند، و تعلیمات آنها را تعلیمات الهی، تا از جان و دل آنها را بپذیرند، و صددرصد در برابر آن تسلیم باشند و به آن اعتماد کنند. مسلم است شخص عاقل و حکیم و آگاه، هرگز بر خلاف مقصود و هدفش کاری نمیکند حال اگر آنها معصوم از گناه و خطا نباشند، اغراء به جهل لازم میآید یعنی انسانها را به گمراهی میکشانند و این درست نقطه مقابل هدف بعثت پیامبران است[۴۳].[۴۴]
عصمت اهلبیت و اغراء به جهل
حدیث ثقلین حدیثی مشهور و متواتر از پیامبر اسلام(ص) درباره لزوم پیروی از قرآن کریم و اهل بیت پیامبر(ص) پس از آن حضرت است که پیامبر اسلام فرمود: « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي: كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَ النُّورُ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ أَخْبَرَنِي أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ انْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا»؛ من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها میگذارم یکی کتاب خدا یعنی قرآن که با هدایت و نورانیت همراه و از طرف خداوند بر بشریت نازل شده است و دیگری عترت و اهل بیت خودم. مادام که شما به این دو دست بیازید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچگاه از هم جدا نمیشوند مگر بر سر حوض کوثر»[۴۵]. قرآن مجید بمفاد آیه ﴿وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾[۴۶]. از هر باطل و خطا معرا و مبراست، پس قرین و سهیم او در وجوب اتباع و پیروی کردن مثل قرآن باید منزه و معصوم بوده باشد؛ توضیح آنکه در این حدیث تأکید شده بر اینکه اگر از قرآن و اهل بیت(ع) پیروی کنید، گمراه نخواهید شد. این نکته نشان میدهد در آموزههای اهل بیت(ع) خطایی وجود ندارد. چنان که به اجماع همه مسلمانان هیچ اشتباهی در قرآن راه ندارد، پس در ثِقل دیگر نیز نباید اشتباهی وجود داشته باشد؛ وگرنه اغراء به جهل لازم میآید و آن هم قبیح است.[۴۷]
مستندات عقلی قاعده
برای اثبات این قاعده، به ادله عقلی، استدلال شده که به بعضی از آنها اشاره میگردد:
نقض غرض
نقض غرض؛ یعنی انجام کاری یا ترک عملی که شخص را از رسیدن به هدف باز دارد؛ مانند این که میخواهید کسی را برای یک میهمانی به خانه خود دعوت کنید بر شما لازم است هر کاری که در توان شماست انجام دهید تا این شخص با شما مخالفت نکند، یا لااقل راه هر گونه عذر و بهانه را بر او ببندید. حال اگر شما، این نوع رفتار را در دعوت خود رعایت نکنید، از نظر عقلا نقض کننده غرض شناخته خواهید شد[۴۸]. و همه صاحب نظران اتفاق نظر دارند به این که «نقض غرض قبیح است»؛ زیرا منجر به اجتماع خواستن و نخواستن فعل واحد میشود که محال است. قاعده قباحت نقض غرض در کلام عقلی کاربرد زیادی دارد از جمله کاربردها، قبح اغراء به جهل است؛ توضیح آنکه هر فعلی و قولی که انجام یا ترک آن توسط خداوند در فراهم ساختن زمینههای هدایت و خیر و صلاح بشر مؤثر باشد و با اصل اختیار و آزادی بشر و فلسفه تکلیف منافات نداشته باشد، به مقتضای حکمت الهی، بیان یا ترک آن ضروری و لازم است و خداوند هرگز خلاف آن را انجام نخواهد داد وگر نه اغراء به جهل لازم میآید و آن هم نقض غرض است؛ چون اغراء به جهل به معنی فریفتن به جهل و امیدوار نمودن به باطل است واین وسیله است برای تحقق نقض غرض؛ چه این که نقض غرض به معنی ابطال هدف است و از جمله راههای ابطال هدف همین اغراء به جهل کردن است و نقض غرض هم چون قبیح است محال است از حکیم صادر شود[۴۹].
به عبارت دیگر: خداوند حکیم است (صغری) حکیم محال است نقض غرض کند (کبری) نتیجه: محال است خداوند نقض غرض کند. گمراه کردن مردم نقض غرض خداوند به شمار میآید نقض غرض از خداوند قبیح است نتیجه: گمراه کردن مردم از طرف خداوند قبیح است.[۵۰]
اغراء به جهل ظلم است
با توجه به مطالب گذشته که در تقسیم اغراء به جهل گفتیم اغراء به جهل وقتی قبیح و محال است که غیری در کار باشد و حق او رعایت نشود؛ یعنی به نوعی به او ظلم شود بر این اساس باید گفت: ادله قبح اغراء به جهل بر خداوند همان ادله پیراستگی خداوند از ظلم است؛ بر این اساس باید گفت: هم از طریق قاعده حسن و قبح عقلی و هم از طریق غیر این قاعده میتوان بر قبح اغراء به جهل استدلال کرد:
قبح اغراء به جهل بر اساس قاعده حسن وقبح عقلی
مراداز حسن و قبح عقلی یعنی عقل ما قادر است تشخیص بدهد که چه کاری خوب و حسن و چه کاری بد و قبیح است. و این که هر کاری و هر صفتی که عقل ما آن را خوب و یا بد تشخیص داد چون خداوند خالق عقل و عالم به آن فعل یا ترک و نیز قادر بر انجام یا ترک آن است عقل حکم میکند انجام یا ترک آن بر خداوند ضروری و حتمی است یعنی محال است خداوند حکیم چنین کاری را انجام دهد و یا ترک کند[۵۱]. بنابراین اغراء به جهل که نوعی ظلم و قبیح است از خداوند سر نمیزند.
البته باید توجه داشت افعال نسبت به حسن و قبح سه قسم هستند:
- برخی افعال علت تامه برای حسن و قبح هستند که به آنها ذاتی میگویند؛ یعنی: به خودی خود حسن و یا قبیح هستند نه این که تحت عنوان دیگری و با واسطه، حسن یا قبیح گردند؛ به این معنا که اگر عنوان عدل را گرفتند حسن باشند و اگر تحت عنوان ظلم واقع شدند، قبیح به حساب آیند.
- برخی افعال مقتضای حسن یا قبح را دارند که به آنها عرضی گویند؛ یعنی فعل بدون این که به مانعی برخورد کند حکم صدق یا کذب بر او بار میشود وگرنه حکم عوض میشود؛ مثلاً دروغگویی اقتضای قبح دارد چه این که تحت عنوان ظلم قرار میگیرد ولی اگر برای نجات فرد یا به نفع جامعه باشد تحت عنوان عدل قرار میگیرد و حسن میگردد. به عکس راستگویی که اقتضای حسن دارد؛ چون حق مخاطب این است که سخن مطابق با واقع به او القا شود ولی اگر منجر به هلاکت فرد یا به ضرر جامعه باشد راستگویی قبیح میشود.
- بعضی افعال نه علت حسن و قبح هستند و نه اقتضای حسن و قبح را دارند بلکه لااقتضاء و بدون جهت هستند؛ اگر تحت عنوان عدل قرار گیرند حسن و اگر تحت عنوان ظلم قرار گیرند قبیح میشوند مثل زدن برای تأدیب حسن است ولی برای انتقام قبیح میشود. و زمانی هم به هیچ یک متصف نمیشود؛ مثل زدن موجود بیروح.
برخی بر این باورند اغراء به جهل از قسم سوم است؛ یعنی اغراء به جهل نسبت به خداوند بدون این که متصفت به مصلحت یا مفسده شود حکمی بر او بار نمیشود مثل این که بدون وجود مصلت و مفسده مخاطب را در جهل نگه دارد که چنین کاری بر خداوند قبیح نیست. ولی اگر دارای مفسده باشد مثل این که با اغراء به جهل غرض مولا از آفرینش انسان از بین رود یا این که با اغراء به جهل ضرر یا مفسدهای متوجه خود انسان شود در این صورت حکم قبح بر او بار میگردد و با وجود مصلحت مانند توریه که ظلم ظالمی دفع میگردد در این صورت حسن است. ولی به نظر میرسد مسئله اغراء به جهل نسبت به خداوند از قسم دوم باشد؛ به این بیان افعال الهی از دو نوع امکان اتصاف خارج نیستند؛ یا میتوان آنها را متصف به مصلحت کرد و یا متصف به مفسده، که اغراء به جهل هم از این قاعده مستثنی نیست. بنابراین اغراء به جهلی که هیچ حکمی بر او حمل نشود نه مصلحت داشته باشد و نه مفسده، این لهو و لعب است که چنیین کاری از خداوند صادر نمیشود. بنابراین اغراء به جهل یا از مصادیق عدل است که حسن است یا از مصادیق ظلم است که قبیح میباشد شق سومی درباره خداوند در کار نیست.[۵۲]
قبح اغراء به جهل بر اساس قاعده سنخیت علت و معلول
سنخیت در لغت برگرفته از سنخ به معنای اصل و ریشه چیزی است[۵۳]. اما در اصطلاح فلسفی قاعده سنخیت یعنی: لزوم تناسب میان علت و معلول بحکم ضرورت طبیعی و منطقی؛ به این معنا که حرارت، علت حرارت و برودت، علت برودت است؛ نه بالعکس و الا لازم میآید که هر چیزی علت هر چیز باشد[۵۴]؛ به عبارت دیگر قاعده سنخیت از قاعده فاقد الشئ نمیتواند معطی شئ باشد، گرفته شده است؛ یعنی علت نمیتواند چیزی را که ندارد به معلول خود دهد؛ پس هر چه را که به معلول عطا کرده، خود مرتبه عالی آن را دارا است؛ و این چیزی جز تناسب نیست؛ یعنی معلول همان سنخ از وجود را دارد، که علت داشته و به او عطا کرده است به دیگر سخن باید میان علت و معلول مناسبت خاصی وجود داشته باشد که از آن به «سنخیت علت و معلول» تعبیر میشود. این قاعده نیز از قضایای ارتکازی و قریب به بداهت است که با سادهترین تجربههای درونی و بیرونی ثابت میگردد[۵۵]. با توجه به دلایل و براهینی که در اثبات وجود خداوند و صفات الهی ذکر شده خداوند از صفت قدرت، علم، غنا، عدل و حکمت که از صفات کمالیه الهی هستند برخوردار است از این روی اغراء به جهل که نوعی ظلم است با چنین علتی هیچ سنخیتی ندارد؛ چون انگیزههای ظلم کردن از چهار صورت خارج نیست؛ یا جهل است یا دیگری او را مجبور کرده است و یا انگیزه ظلم احتیاج است و یا هوی و هوس که از آن تعبیر به لهو ولعب و عبث میشود. بدیهی است با توجه به عالم بودن خداوند، جهل در او راه ندارد و به لحاظ قدرت، عجز و مجبور شدن و نیز به لحاظ غنی بودن، نیاز و از این که حکیم است عبث در او راه ندارد. به دیگر سخن تمام انگیزههای ظلم به نوعی نقص است و با ذات خداوند سنخیت و تناسبی ندارند. نتیجه آنکه اغراء به جهل با ذات الهی هیچ تناسبی ندارد.[۵۶]
نتیجهگیری
قاعده قبح اغراء به جهل از جمله قواعدی است که نقش اساسی در اثبات بسیاری از مسایل کلامی دارد؛ چه این که از کاربردهای قاعده قبح اغراء به جهل در مسایل کلامی به روشنی به دست میآید که نقش این قاعده در اثبات مسایل اعتقادی نقش بیبدیل است؛ یعنی اثبات بیشتر معارف اعتقادی متوقف بر چنین قاعدهای است؛ چه این که قاعده لطف در اثبات ضرورت تکلیف، ضرورت بعثت پیامبران، ضرورت نصب امام، وجوب عصمت پیامبران و امامان، تصدیق انبیا در اعجاز و... بر کسی پوشیده نیست؛ در حالی که یکی از ادله وجوب لطف بر خداوند قاعده قبح اغراء به جهل است؛ به این که اگر خداوند لطف را افاضه نکند اغراء به جهل لازم میآید و آن هم بر خداوند قبیح بلکه محال است. نتیجه آنکه پیش فرض وجوب لطف بر خداوند قاعده قبح اغراء به جهل است. افزون بر این، اغراء به جهل ظلم در حق بشریت است و غرض از خلقت بشریت که رسیدن به کمال است نقض خواهد شد و بر اساس قاعده حسن و قبح عقلی و قاعده سنخیت بین علت و معلول چنین کاری با ذات الهی هیچ سنخیتی ندارد و خداوند از چنین خصوصیتی پیراسته است.[۵۷]
منابع
پانویس
- ↑ خاتمی، احمد، فرهنگ علم کلام، ص۱۱.
- ↑ نک: ربانی گلپایگانی، علی، درآمدی بر علم کلام، ص۱۰۲؛ قراملکی، احدفرامرز، هندسه معرفتی کلام جدید، ص۱۰۰.
- ↑ علم الهدی، علی بن الحسین، الحدود و الحقائق (رسائل الشریف المرتضی)، ج۲، ص۴۴۹؛ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الإمامة والإمام، ج۱، ص۳۸.
- ↑ بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۱۵.
- ↑ سبحانی، جعفر، «اقتراح»، فصلنامه فرهنگی اجتماعی نقد و نظر، ۱۳۷۴، ش۲، ص۳۷.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۳۵.
- ↑ دهخدا، علی اکبر، لغتنامه، ص۱۵۳۲۴-۱۵۳۲۵.
- ↑ فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب العین، ص۱۵۰؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ص۵۱۰.
- ↑ «و هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه (کعبه) را فرا میبردند (گفتند): پروردگارا! از ما بپذیر، بیگمان تویی که شنوای دانایی» سوره بقره، آیه ۱۲۷.
- ↑ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱، ص۳۸۶.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۳۷.
- ↑ صفی پور شیرازی، عبدالکریم، منتهی الارب فی لغة العرب، ج۱؛ ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، ج۲، ص۶۵۱؛ قلعجی، محمد رواس ودیگران، معجم لغة الفقهاء، ج۱، ص۷۸؛ فیروز آبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، ج۴، ص۵۳۵.
- ↑ «اگر منافقان و بیماردلان و شایعهافکنان مدینه دست (از کارهایشان) برندارند، تو را بر آنان برمیانگیزیم سپس در آن شهر جز زمانی اندک در کنار تو نخواهند بود» سوره احزاب، آیه ۶۰.
- ↑ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۲، ص۱۳۱۷.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۳۸.
- ↑ ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، ج۲، ص۶۵۱؛ قلعجی، محمد رواس ودیگران، معجم لغة الفقهاء، ج۱، ص۷۸؛ فیروز آبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، ج۴، ص۵۳۵؛ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۲، ص۱۳۱۷؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۰، ص۶۳.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۳۸.
- ↑ علم الهدی، علی بن الحسین، رسائل الشریف المرتضی، ج۲، ص۲۶۳.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۳۸.
- ↑ ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایه، ج۱، ص۴۸۴؛ ابن سعید، یحیی بن احمد، الجامع للشرائع، ج۱، ص۲۹۵؛ خوئی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۱۰۱۲–۱۰۱۳؛ نراقی، مولی احمد، مستند الشیعه فی احکام الشریعه، ج۱۴، ص۱۷۱؛ نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام، ج۲۲، ص۱۱۳؛ ج۴۰، ص۱۶۳؛ علم الهدی، علی بن الحسین، رسائل الشریف المرتضی، ج۱، ص۱۶۵.
- ↑ طباطبایی، محمد بن علی، مفاتیح الاصول، ج۱، ص۶۱۲؛ آخوند خراسانی، محمد کاظم، کفایة الاصول، ج۱، ص۲۳۰- ۲۳۱.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۳۸.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۳۹.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، اوایل المقالات، ص۵۹.
- ↑ شریف مرتضی، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، ص۱۹۱؛ ابن سینا، ابوعلی، شفا، ص۴۴۱ و ۵۵۶.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الإمامة والإمام، ص۴۰۱.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۳۹.
- ↑ طرابلسی، ابن براج، جواهر الفقه، ص۲۴۷.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۳۹.
- ↑ ابن سینا، ابوعلی، شفا، ص۴۴۱ و ۵۵۶؛ مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص۱۷۷-۱۷۸؛ همو، راه و راهنماشناسی، ص۱۶.
- ↑ طرابلسی، ابن براج، جواهر الفقه، ص۲۴۷.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۴۰.
- ↑ ابن فارس، معجم مقایس اللغه، ج۱، ص۲۱ و ۲۸؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۲ و۲۴؛ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۱، ص۱۳۵.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۴، ص۷۱۷-۷۲۰.
- ↑ جوادی آملی، عبدالله، پیرامون وحی و رهبری، ص۱۱۴.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الإمامة والإمام، ج۱، ص۳۸؛ طرابلسی، ابن براج، جواهر الفقه، ص۳۹.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۴۱.
- ↑ ر.ک: مفید، محمد بن محمد، النکت الاعتقادیه، ص۳۱-۳۲؛ علامه حلی، حسن بن یوسف، باب حادی عشر، ص۶۰؛ بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام، ص۱۳۰؛ مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، اصول دین، ص۲۵۴؛ خوئی، سید ابوالقاسم، البیان، ص۳۵؛ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ص۱۵۲؛ سبحانی، جعفر، الالهیات، ج۲، ص۲۴۸.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۴۱.
- ↑ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ماده عصم.
- ↑ لاهیجی، عبدالرزاق، سرمایه ایمان، ص۹۰.
- ↑ ر.ک: حلی، حسن بن یوسف، الالفین، ص۴۲۷.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۴۲.
- ↑ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۵، ص۶۶۳-۶۶۲ و ۳۲۸ به نقل از بیش از ۳۰ نفر از اصحاب؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۰۹، ۱۱۰، ۱۴۸ و۵۳۳؛ ابن ماجه (قزوینی)، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۴۳۲؛ ابن حنبل، احمد بن محمد، المسند، ج۳، ص۱۴، ۱۷، ۲۶، ۵۹؛ ج۴، ص۳۶۶، ۳۷۰-۳۷۲؛ جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد، فراید السمطین، ج۲، ص۲۶۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۳، ص۱۳۱، ح۶۴.
- ↑ «و به راستی آن کتابی است ارجمند * در حال و آینده آن، باطل راه ندارد، فرو فرستاده (خداوند) فرزانه ستودهای است» سوره فصلت، آیه ۴۱-۴۲.
- ↑ متقینژاد، مرتضی، قاعده قبح اغراء به جهل و کاربست آن در علم کلام ص ۱۴۳.
- ↑ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۳۲۵؛ بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام، ص۱۱۷-۱۱۸.
- ↑ ر.ک: خوئی، سید ابوالقاسم، البیان، ص۳۵ -۳۶.
- ↑ مقاله «مصداق اهل بیت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷ ص ۱۴۴.
- ↑ ر.ک: لاهیجی، عبد الرزاق، سرمایه ایمان، ص۵۹؛ حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۳۰۲.
- ↑ مقاله «مصداق اهل بیت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷ ص ۱۴۵.
- ↑ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۲، ص۴۳۵؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۳، ص۲۶.
- ↑ سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ج۲، ص۱۰۱۸.
- ↑ ر.ک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج۲، ص۸۹.
- ↑ مقاله «مصداق اهل بیت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷ ص ۱۴۷.
- ↑ مقاله «مصداق اهل بیت»، موسوعه رد شبهات ج۱۷ ص ۱۴۸.