سیاست در لغت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۰۹ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

سیاست به‌معنای اداره امور مملکت و ریاست کردن، عبارت است از امر و نهی صادر از حاکمیت در جهت تنظیم روابط و تدبیر امور مردم در راستای تأمین مصالح آنان و سیاستمدار کسی است که در امور اجتماعی مردم به مصلحت‌اندیشی و تدبیر امور بپردازد.

معناشناسی

سیاست

در تعریف سیاست، اختلاف‌ها و کشمکش‌های بسیار وجود دارد، سیاست، واژه‌ای است عربی از ریشه سوس به‌معانی: حکم‌راندن بر رعیت، اداره کردن امور مملکت، حکومت‌کردن، ریاست کردن، حکومت، ریاست، پرداختن به امور مردم بر طبق مصالحشان[۱]، پاس‌داشتن ملک، عدالت و داوری، حکم‌داری، سزا و جزا، محافظت حدود ملک، نگهداری و حراست، امر و نهی، پرورش و پروراندن و اداره امور داخلی و خارجی کشور و خیرخواهی برای مردمان با راهنمایی و هدایت آنان به راه نجات و سعادت در حال یا آینده و نیز حرفه حکومت و مدیریت کارکردهای داخلی و خارجی یک دولت[۲].[۳]

معادل سیاست در زبان انگلیسی (policy) است برگرفته از واژه یونانی(polis). این واژه و مشتقات آن، در فارسی به معانی زیر ترجمه شده است:

  1. (policy)؛ یعنی: خط مشی، رویه، سیاست، سیاستمداری، مصلحت، کاردانی، تدبیر و زیرکی.
  2. (politic)؛ یعنی: کاردان، مصلحت دان، با تدبیر، زیرک، مصلحت‌آمیز، مقرون به صلاح، مقتضی، مقرون به صواب، عاقلانه و سیاستمدارانه.
  3. (polity)؛ به معنای طرز حکومت، جامعه، ملت، و دولت آمده است[۴].[۵]

در تعاریفی دیگر واژه «سوس» که سیاست از آن گرفته شده، به چند معنا آمده است:

  1. سرشت و طبیعت: «سُوس» به ضم سین به معنای خُلُق و طبیعت و سرشت است. گفته می‌شود فصاحت در سرشت او قرار دارد[۶]. بدیهی است که این معنا در اینجا مورد نظر نیست؛ گرچه سیاست خوب آن است که فطریات اصلی مردم را تقویت کند.
  2. ریاست: سیاست از ماده «سوس» است. ابن‌منظور می‌نویسد: کلمه «سَوْس» به معنای ریاست است و گفته می‌شود «بر آنان ریاست کرد ریاستی» و زمانی که بر کسی ریاست شود، گفته می‌شود ریاست او را بر عهده گرفت. و سَاسَ الأَمْرَ[۷] یعنی به کار حکومتی پرداخت. فیروزآبادی گوید: رعیت را سیاست کردم، یعنی به آنها امر و نهی کردم[۸]. بدیهی است این امر و نهی وقتی است که شخص قدرت داشته باشد و مردم هم به آن دستورها عمل کنند. مصداق کامل این معنا از سیاست، حکومت‌داری و ریاست بر امور سیاسی - اجتماعی مردم است؛ اما گاهی ممکن است افراد مدیریت جمعی را بر عهده داشته باشند و به‌خوبی آنان را مدیریت کنند و جلو رسیدن آسیب‌های اجتماعی به آنان را بگیرند. حکومت و دولت دارای فعالیت‌های مختلف سیاسی است. گفته‌اند واژه سیاست در امور حکومتی، اجتماعی و امنیت جامعه به کار می‌رود و به دو قسم سیاست داخلی و سیاست خارجی تقسیم می‌شود[۹].
  3. تربیت و اصلاح: سیاست در لغت به معنای تأدیب و تربیت[۱۰] هم آمده است. درواقع سیاست تدبیر اجتماعی و برنامه‌ریزی برای رشد و تربیت صحیح افراد جامعه است. آن را اقدام به کاری برای اصلاح آن دانسته‌اند[۱۱]. سیاست کاری است که سیاستمدار انجام می‌دهد و والی به سیاست امور رعیت می‌پردازد[۱۲]. در تفاوت سیاست با تدبیر گفته شده که سیاست دقت در امور است که اصل آن از کلمه «سُوس، ساس» اشتقاق یافته که حشره‌ای در بدن حیوانات است و باعث آزار آنها می‌شود[۱۳]. درواقع شخص با سیاستِ درست مانع آسیب‌دیدن جامعه می‌شود، همان‌گونه که با دقت ساس (حشره موذی) را دور می‌کند. سیاست تدبیر مستمر است و به تدبیر در یک کار سیاست گفته نمی‌شود؛ در نتیجه هر سیاستی تدبیر است، ولی هر تدبیری سیاست نیست و سیاست به جهت تداوم آن، به دقت نیاز دارد[۱۴]. درواقع حاکم مردم را در جهت اسلام یا اهداف و برنامه‌های خاص و روش و عقیده خود حفظ و هدایت می‌کند و اگر فرمانی داد، تخلف از آن را نمی‌پذیرد. در فارسی سیاست به تنبیه هم معنا شده است. می‌گویند «او را سیاست و تنبیه کرد»[۱۵]؛ چون از راه راست منحرف شده و به کار خلاف پرداخته، تنبیه شده است.
  4. حفظ و حراست: سَوَسَ به معنای حفظ چیزی نیز آمده است؛ مانند سخن حضرت علی (ع) که می‌فرماید: «سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ»[۱۶].

راغب اصفهانی شعری نقل کرده که کلمه سُوسُوا و سِيَاسَة در آن به کار رفته است و توصیه به روش سیاسی دارد. شاعری خطاب به متوکل خلیفه عباسی چنین گفته است: إذا كنتم للنّاس أهل سياسة *** فسوسوا كرام النّاس بالرفق و البذل و سوسوا لئام النّاس بالذلّ يصلحوا *** على الذلّ، إن الذل يصلح للنّذل [۱۷]

معنای شعر چنین است: «هرگاه سیاستمدار مردم هستید، مردمان کریم را با مدارا و بخشش حفظ و مردم پست را با خواری سیاست کنید؛ زیرا آنان با ذلت و خواری اصلاح می‌شوند. به‌تحقیق که خواری و زور شایسته است برای افراد پست»[۱۸].

سیاستمدار

سیاستمدار به کسی گفته می‌شود که در امور اجتماعی مردم به مصلحت‌اندیشی و تدبیر امور بپردازد. چنان که در زیارت جامعه کبیره نیز از معصومان (ع) با عنوان «ساسة العباد» یاد شده است؛ یعنی کسانی که تأمین مصالح و تدبیر امور اجتماعی مردم را بر عهده داشته‌اند[۱۹].

سیاست در سخنان اهل لغت

در کتب لغت به صورت جداگانه معنای سیاست چنین مطرح شده است:

منابع اسلامی

  1. در فرهنگ عمید در شرح واژۀ سیاست چنین آمده است: اصلاح امور خلق و اداره کردن کارهای مملکت، مراقبت امور داخلی و خارجی کشور، رعیت‌ داری، مردم‌ داری[۲۰].
  2. در فرهنگ معین چنین آمده است: سیاست: حکم‌راندن بر رعیت و اداره‌ کردن امور مملکت، حکومت‌ کردن، ریاست‌ کردن[۲۱].
  3. فیروزآبادی در کتاب القاموس المحیط در تبیین معنای سیاست می‌گوید: سیاست نمودم رعیت را سیاستی یعنی رعیت را امر و نهی کردم و فلانی باتجربه است و سیاست کرده و سیاست شده است، یعنی: تربیت کرده یا تربیت شده است[۲۲].
  4. جوهری در صحاح در شرح واژۀ سیاست می‌گوید: سیاست نمودم رعیت را سیاستی یا کسی به سیاست امور مردم واداشته شد، زمانی است که اختیار آنان را به دست بگیرد[۲۳] ـ تا آنجا که می‌گوید: ـ و فلانی باتجربه است و سیاست کرده یا سیاست شده است، یعنی: فرمانروایی کرده یا بر او فرمانروایی شده است[۲۴].
  5. فیومی در المصباح المنیر در معنای واژۀ سیاست می‌گوید: زید به سیاست امر پرداخت یا و آن را سیاست کرد سیاستی؛ یعنی: آن را تدبیر کرد و به امر آن قیام نمود[۲۵].
  6. ابن منظور در لسان العرب در این زمینه می‌گوید: سوس یعنی ریاست[۲۶] ـ سپس می‌گوید: ـ امر را سیاست کرد سیاستی؛ یعنی قیام به آن نمود و سیاست یعنی: کمر به سرپرستی چیزی بستن به وسیلۀ انجام آنچه موجب اصلاح آن می‌شود[۲۷]. «سیاست یعنی قیام بر چیزی بر آنچه صلاح آن چیز است، بنابراین اگر قیام بر اصلاح و اجرای عدالت و احقاق حق و ابطال باطل نباشد آن سیاست نیست بلکه نیرنگ است. بعد نتیجه می‌گیرد هر کس به کار مردم و اداره جامعه به روش خوب قیام کند بحق سیاست‌مدار است، و الا جبار و متکبر است»[۲۸]
  7. طریحی در مجمع البحرین در تبیین معنای سیاست ـ با توجه به کاربرد آن در زبان روایات ـ چنین می‌گوید: زید سیاست کرد سیاستی؛ یعنی دستور داد و قیام به امر آن نمود[۲۹]. همچنین می‌گوید: رعیت را سیاست کرد، از ریشۀ سیاست است به معنای پرداختن به آنچه موجب اصلاح چیزی می‌شود[۳۰] سپس به کاربری این واژه در روایات صادر شده از معصومین (ع) اشاره کرده می‌گوید: در وصف ائمه آمده است: شما سیاست‌کنندگان بندگان خدایید و یا در روایت آمده است: امام دانای به سیاست است؛ همچنین آمده است: سپس خدا واگذار نمود به پیامبر امر دین و امت را تا سیاست کند بندگانش را[۳۱].[۳۲]
  8. در اقرب الموارد آمده است: السیاسة استصلاح الخلق بإرشادهم إلی الطریق المنجی فی العاجل و الاجل؛

«سیاست، یعنی اقدام به اصلاح و هدایت مردم به راهی که در دنیا و آخرت موجب نجاتشان شود»[۳۳] و سپس ادامه می‌دهد که: السیاسة المدنیة، تدبیر المعاش مع العموم علی سنن العدل و الاستقامة؛ سیاست کشورداری، یعنی تنظیم زندگی و معیشت مردم بر اساس قسط و عدالت»[۳۴].

  1. ابن اثیر می‌گوید: در حدیث آمده است: «كانت بنو إسرائيل تَسُوسُهُمْ أنبياؤهم أى تتولّى أمورهم كما تفعل الأمراء و الولاة بالرّعيّة. و السِّيَاسَةُ: القيام على الشى‌ء بما يصلحه»؛ «بنی اسرائیل را انبیاءشان سیاست می‌کردند، یعنی متولی امر حکومت آنان، فرستادگان خدا بودند نظیر آنچه امرا و حکام با رعیت می‌کنند، پس سیاست، یعنی قیام بر چیزی که صلاح است انجام دهد»[۳۵]. معنای سیاست در کلام ابن اثیر این است که سیاست‌مدار در جهت احقاق حق، ابطال باطل، اجرای عدالت و دعوت جامعه به صلاح، تلاش کند[۳۶].

منابع غیر اسلامی

  1. فرهنگ انگلیسی آکسفورد در تبیین معنای واژۀ politics که معادل واژۀ سیاست است، چنین گفته است(ترجمه): سیاست: یعنی فعالیت‌های مربوط به به‌دست آوردن یا به‌کار گرفتن قدرت در زندگی اجتماعی و برخورداری از قدرت تصمیم‌گیری نافذ و مؤثر دربارۀ کشور یا جامعه.
  2. موریس دوورژه از فرهنگ لیتره[۳۷] نقل می‌کند که در تعریف سیاست چنین گفته است: علم فرمان راندن بر کشورها[۳۸] و از فرهنگ روبر[۳۹] چنین نقل می‌کند: سیاست، یعنی فنّ و عمل فرمانروایی بر جوامع بشری[۴۰]. اینکه سیاست علم است یا فنّ، در اینجا مورد بحث ما نیست. آنچه مقصود ماست تبیین مفهوم سیاست است که بنا به نقل موریس دوورژه از دو فرهنگ فوق‌الذکر به معنای فرمانروایی و فرمان راندن بر کشورها و جوامع است. این معنا از سیاست موافق معنایی است که از منابع لغوی عربی و فارسی دربارۀ واژۀ سیاست نقل کردیم که سیاست را به معنای امر و نهی و حکمرانی و فرمانروایی تفسیر کرده‌اند.
  3. هارولد لاسْوِل[۴۱] ـ از دانشمندان معاصر علوم سیاسی ـ در تعریف علم سیاست چنین گفته است: علم سیاست به صورت یک نظام تجربی، عبارت از مطالعۀ چگونگی شکل‌ گرفتن قدرت و سهیم شدن در آن است و عمل سیاسی، عملی است که بر اساس قدرت انجام می‌گیرد[۴۲].
  4. رابرت أ. وال[۴۳] می‌گوید: ارسطو و وبر و لاسول و تقریباً تمام دیگر دانشمندان علم سیاست توافق دارند روابط سیاسی، یعنی سلسله روابطی که شامل قدرت، حکومت یا اقتدار است[۴۴]. به نظر می‌رسد مقصود از قدرت و اقتدار و حکومت در این عبارت که محور مفهوم سیاست تلقّی شده و به دانشمندان علم سیاست نسبت داده شده، اقتدار و قدرت سیاسی است که همان امر و نهی و جایگاه برتر است که جایگاه امر و نهی و تدبیر و تنظیم شئون و روابط مردم است و لذا می‌توان این تلقی را از مفهوم سیاست نیز در راستای همان تفسیری از سیاست دانست که در عبارت اهل لغت آمده بود.

برتری قانونی ـ یا به تعبیری: تشریعی ـ یک اراده بر اراده‌های دیگر، همان جایگاه امر و نهی است و قدرت و اقتدار سیاسی نیز به‌همین معناست، نه به معنای زورمندی یا اقتدار و قدرت فیزیکی که ممکن است افراد متعدّدی در جامعه از آن برخوردار باشند، بدون آنکه از اقتدار و قدرت سیاسی به معنای جایگاه قانونی امر و نهی و تدبیر و تنظیم امور جامعه برخوردار باشند.

این اقتدار یا قدرت سیاسی که به معنای جایگاه برتر قانونی اراده‌ای نسبت به اراده‌های دیگر است و در جایگاه امر و نهی تجلّی می‌کند، همان است که مورد توجه هارولد ج. لاسکی[۴۵] در کتاب مقدمه‌ای بر سیاست، قرار گرفته و از همین رو در تفسیر معنای حکومت می‌گوید: در هر کشور، اراده‌ای وجود دارد که بنا به قانون، از همۀ اراده‌های دیگر برتر است، تصمیم‌های نهایی را این اراده می‌گیرد، این اراده به اصطلاح اهل فن، یک ارادۀ دارای حاکمیت است. این اراده، نه از هیچ ارادۀ دیگری دستور می‌گیرد و نه می‌تواند مرجعیت خود را به‌طور قطع واگذار کند[۴۶].[۴۷]

جمع‌بندی

با توجه به آنچه در تفسیر و تبیین مفهوم سیاست از زبان‌شناسان و نیز سیاست‌شناسان نقل شد، می‌توان در تعریف مفهوم سیاست چنین گفت: سیاست، عبارت است از امر و نهی صادر از نهاد حاکمیت جامعه، در جهت تنظیم روابط و تدبیر امور مردم در راستای تأمین مصالح آنان.

این تعریف اگر چه می‌تواند به عنوان جمع‌بندی لُبّ معانی و مفاهیمی که در تعریف و تبیین واژۀ سیاست آمده است، تلقّی شود؛ لکن نظر به اینکه در این تعریف به بخشی دیگر از مفهوم سیاست که همان اعتبارات قانونی وضعی است؛ نظیر تعیین مناصب حکومتی یا اقداماتی که از سوی نهاد حاکمیت در جهت اجرای تصمیمات خود گرفته می‌شود، اشاره‌ای نشده است، برای تکمیل این تعریف می‌توان چنین گفت: سیاست، عبارت است از امر و نهی و سایر اعتبارات و قراردادها و اقدامات صادر از نهاد حاکمیت جامعه در جهت تنظیم روابط و تدبیر امور مردم در راستای تأمین مصالح آنان. این مفهوم از سیاست، ضمن آنکه با تعاریفی که اهل زبان و نیز سیاست شناسان از سیاست ارائه کرده‌اند، سازگار است، با کاربری واژۀ سیاست در متون اسلامی نیز همخوانی دارد[۴۸].

معنای اصطلاحی

در معنای اصطلاحی، سیاست، به ما می‌آموزد، چه کسی می‌برد، چه می‌برد، کجا می‌برد، چگونه می‌برد و چرا می‌برد[۴۹] که بیشتر ناظر به عمل سیاست است، دیگرانی نیز آن را این‌گونه تعریف کرده‌اند که سیاست علم حکومت بر جوامع» یا «فن و عمل حکومت بر جوامع» است[۵۰]. برخی دیگر، سیاست را ناظر به هدف، تعریف کرده‌اند و آن را تشریح منظم و پیش‌بینی پدیده‌های سیاسی[۵۱] می‌دانند؛ به هر حال چون نیک می‌نگریم، در جوهر و مرکز سیاست، قدرت حضوری جدی دارد و طبعاً به هنگام همراهی و ترکیب آن با ارزش‌ها و مفاهیم مختلف، ساحتی از بحث با قدرت و اعمال آن پیوند دارد. در این نگره «هدایت» نیز می‌تواند دارای جایگاهی بلند باشد، اما راهبری و هدایت جامعه نیز غالباً بدون قدرت اعم از مادی یا معنوی آن، امکان‌پذیر نیست.[۵۲]

سیاست، اقدام و انجام چیزی بر طبق مصلحت آن است. اگر به حاکم و زمامدار، «سیاستمدار» گفته می‌شود، از آن رو است که در امور اجتماعی و عمومی توده مردم به مصلحت‌اندیشی، تدبیر و اقدام می‌پردازد. عبارت «سَاسَةَ الْعِبَادِ» نیز که در وصف ائمه معصومین (ع) آمده است، این معنا را در بر دارد که تأمین مصالح و تدبیر امور اجتماعی جامعه بر عهده آنان است[۵۳].

واژه سیاست، در اصطلاح علم سیاست، به معانی گوناگونی به کار رفته است. برخی از این تعاریف، عبارت است از: «فن کشورداری و کسب قدرت اجتماعی»[۵۴]؛ قدرت و فن کسب، توزیع و حفظ آن»[۵۵]؛ «علم حکومت به کشورها»[۵۶] و «فن و عمل حکومت بر جوامع انسانی»[۵۷].[۵۸]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. القیام علی الشیء بما یصلحه!؛ المنجد.
  2. استصلاح الخلق بارشادهم الی الطریق المنجی فی العاجل او الأجل و دفن الحکم و اداره اعمال الدولة الداخلیة و الخارجیة؛ السیاسة: فعل السائس الذی یسوس الدواب سیاسة، یقوم علیها و یروضها. والوالی یسوس الرعیة و أمرهم؛ ابن‌اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۴۲۱ »فی الحدیث: کانت بنو اسرائیل تسوسهم أنبیاؤهم» أی تتولی امورهم کما تفعل الامراء والولاة بالرعیة. و السیاسة: القیام علی الشیء بما یصلحه؛ جوهری، صحاح، ج۳، ص۹۳۸ سوس الرجل امور الناس: اذا ملک امورهم؛ طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۸ فی وصف الائمة (ع) أنتم ساسة العباد. و فیه الامام عارف بالسیاسة. و فیه ثم فوض الی النبی (ص) أمر الدین و الامة لیسوس عبادة. کلذلک من سست الرعیة سیاسة: أمرتها و نهیتها. و ساس زید سیاسة: امر وقام بأمره (فراهیدی، کتاب العین، ج۷، ص۳۳۶)؛ فرهنگ فارسی معین و لغت‌نامه دهخدا؛ لسان‌العرب، ج۶، ص۱۰۷.
  3. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۷؛ ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور ص ۲۹؛ ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۶.
  4. فرهنگ بزرگ انگلیسی ـ فارسی، حیّم.
  5. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۷.
  6. و السُّوسُ: الطبْع و الخُلُق و السَجِيَّة. يقال: الفصاحة من سُوسِه؛ ابن‌منظور، لسان العرب، ج۶، ص۱۰۸؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج۲، ص۳۲۳.
  7. و السَّوْسُ: الرِّياسَةُ، يقال ساسوهم سَوْساً، و إِذا رَأَّسُوه قيل: سَوَّسُوه و أَساسوه. و سَاس الأَمرَ سِياسةً: قام به؛ ا‌بن‌منظور، لسان العرب، ج۶، ص۱۰۸.
  8. سُسْتُ الرعية سِيَاسَةً: أمرتها و نهيتها؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج۲، ص۳۲۳ (چ دار احیاء).
  9. علی‌آقا آقابخشی و مینو افشاری راد، فرهنگ علوم سیاسی، ص۵۱۵.
  10. فُلانٌ مُجَرَّبٌ، قد ساسَ و سِيسَ عَلَيْه، أَي: أَدَّبَ، و أَدِّبَ؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج۲، ص۳۲۳.
  11. وَ السِّيَاسَةُ: القِيامُ على الشيْ‏ءِ بما يُصْلِحُه؛ ابن‌اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۴۲۱؛ ابن‌منظور، لسان العرب، ج۶، ص۱۰۸؛ محمدمرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۸، ص۳۲۲؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۸.
  12. ابن‌منظور، لسان العرب، ج۶، ص۱۰۸.
  13. أن السياسة هي النظر في الدقيق من أمور السوس مشتقة من السوس هذا الحيوان المعروف؛ ابوهلال عسکری، الفروق فی اللغه، ص۱۸.
  14. أن السياسة في التدبير المستمر و لا يقال للتدبير الواحد سياسة فكل سياسة تدبير و ليس كل تدبير سياسة، و السياسة أيضا في الدقيق من أمور المسوس؛ ابوهلال عسکری، الفروق فی اللغه، ص۱۸۶.
  15. محمد معین، فرهنگ فارسی، ج۲، ص۱۹۶۷.
  16. «ایمانتان را با دادن صدقه حفظ کنید» نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۴۹۵.
  17. ابوالقاسم حسین بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۲: «او سیاست حاکمان را به سه دسته تقسیم می‌کند: خشونت و زور، رغبت و هیبت و نرمی و مدارا. برای هر مورد نمونه‌هایی از تاریخ اسلام و قبل آن می‌آورد و سیاست امیرالمؤمنین علی (ع) را بر نرمی و مدارا می‌داند که به مأمور مالیات خود توصیه‌هایی دراین‌باره داشت».
  18. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۳۸.
  19. ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور ص ۲۹.
  20. حسن عمید، فرهنگ لغت عمید، ذیل واژۀ «سیاست».
  21. محمد معین، فرهنگ لغت معین، ذیل واژۀ «سیاست».
  22. سُست الرعية سياسة أمرتها و نهيتها، و فلان مجرّب قد ساس، و سيس عليه اَدَّبَ و اُدِّب؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ذیل واژۀ «سیاست».
  23. سُست الرعية سياسة، وسوِّس الرّجل أمور النّاس - علی ما لم يسمّ فاعله - إذا ملك أمرهم...
  24. و فلان مجرّب قد ساس و سيس عليه، أي: أُمِّر و أُمِّر عليه؛ اسماعیل بن حماد الجوهری، صحاح اللغه، ذیل واژۀ «سیاست».
  25. سَاسَ زَيدٌ الْأَمْرَ: يسُوسُهُ سِياسَة دَبَّرَهُ و قَامَ بِأَمْرِهِ؛ احمد بن محمد بن علی فیومی، المصباح المنیر، ذیل واژۀ «سیاست».
  26. السَّوْس: الرياسة...
  27. ساس الأمر سياسة: قام به؛ والسياسة: القيام علی الشيء بما يصلحه؛ ابن‌منظور، لسان العرب، ج۶، ص۱۰۷؛ شبیه این مفاهیم در بسیاری از کتب لغت آمده است؛ از جمله: خلیل بن احمد الفراهیدی، کتاب العین، ج۷، ص۳۳۵.
  28. ابن منظور، لسان العرب، ج۲، ص۲۳۹.
  29. ساس زيد سياسة أمر و قام بأمره.
  30. ساس بالرّعية من السياسة و هو القيام علی الشيء بما يصلحه.
  31. و في وصف الأئمة: أنتم ساسة العباد و فيه: الإمام عارف بالسياسة و فيه: ثم فوّض إلی النبي (ص) أمر الدّين و الأمّة ليسوس عباده كل ذلك من: سست الرعية سياسة: أمرتها و نهيتها. و في الخبر: كان بنو إسرائيل تسوسهم أنبياؤهم أي: تتولي أمرهم كالأمراء والولاة؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷.
  32. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص۳۱-۴۲.
  33. شرتونی، اقرب الموارد ذیل کلمه «سوس».
  34. شرتونی، اقرب الموارد ذیل کلمه «سوس».
  35. ابن اثیر، النهایة، ج۲، ص۴۲۱.
  36. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۱۳۳.
  37. Littre, م ۱۸۷۰انتشار:.
  38. موریس دوورژه، اصول علم سیاست، ص۵۱.
  39. Rober, م ۱۹۶۲ انتشار:.
  40. موریس دوورژه، اصول علم سیاست، ص۵۱.
  41. Harold lasswell.
  42. رابرت دال، مترجم: حسین ظفریان، تجزیه و تحلیل سیاست، ص۷و۸.
  43. Robert A. Wall.
  44. رابرت دال، مترجم: حسین ظفریان، تجزیه و تحلیل سیاست، ص۸.
  45. Harold G.Laski.
  46. هارولد ج. لاسکی، مقدمه‌ای بر سیاست، ص۸.
  47. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص۳۱-۴۲.
  48. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص۳۱-۴۲.
  49. مک آیور، جامعه و حکومت، ص۲۶۴.
  50. موریس دوورژه، اصول علم سیاست، ص۳.
  51. مونتی پالمر، لاری اشترن و چارلز گالیل، نگرشی جدید به علم سیاست، ص۵.
  52. سیدباقری، سید کاظم، عدالت سیاسی در قرآن کریم، ص ۴۲.
  53. ر. ک: طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۴، ص۷۸ به بعد.
  54. عنایت، حمید، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب، ص۱۹.
  55. حشمت‌زاده، محمدباقر، مسائل اساسی علم سیاست، ص۵۷.
  56. ر. ک: دو ورژه، موریس، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضی، ص۱۷. (به نقل از فرهنگ لیتره و فرهنگ روبر).
  57. دو ورژه، موریس، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضی، ص۱۷.
  58. ذوعلم، علی، مقاله «امام علی و سیاست»، دانشنامه امام علی ج۶، ص ۱۲.