باقوم رومی
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل باقوم رومی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
یکی از صحابه و یاران رسول خدا(ص) باقوم رومی است. نام وی را در منابع مختلف؛ ابراهیم نجار[۱]، بلقوم[۲] و باقول رومی[۳] ذکر کردهاند. وی مردی تاجر و آشنا به نجاری و بنایی بود؛ گرچه او به نجاری مشهور است. روزی او به همراه یک کشتی که متعلق به قیصر روم و پُر از مال التجاره شامل سنگ مرمر و چوب و آهن آلات بود، به سوی حبشه حرکت میکرد. این وسایل برای تعمیر کلیسایی بود که برخی حبشیان آن را به آتش کشیده بودند. وقتی کشتی به ساحلی در نزدیکی مکه (که قبل از آنکه کشتی در آنجا لنگر بیندازند، به آن شعیبیه میگفتند) رسید[۴]، کشتی به خاطر وزش باد و به نقلی به خاطر برخورد با ساحل شکست[۵]. ولید بن مغیره با جمعی از قریش چوبهای کشتی را خریدند و باقوم با مردم مکه هم پیمان و در مکه ساکن شد. قریش نیز به او پیشنهاد کردند که با آن چوبها خانه کعبه را به شکل کلیسا بسازد. او همان کسی است که پس از اسلام آوردن، در مسجد مدینه برای پیامبر اسلام(ص) منبر ساخت[۶].
از وی به عنوان غلام زنی از انصار به نام عایشه[۷] و به نقلی غلام سعید بن عاص یاد کردهاند[۸] و این دو نقل باهم اختلافی ندارد، زیرا احتمال دارد او بعد از مهاجرت به مدینه خادم این زن شده باشد[۹].[۱۰].
باقوم و ساختن دوباره ساختمان کعبه
دیوارهای خانه کعبه کوتاه بود و سقف نداشت و از طرفی، هر زمان که سیل از بالای مکه و درههای آن سرازیر میشد، احتمال آن میرفت که خانه کعبه را نابود سازد و در نتیجه اندوختههای کعبه که آهویی طلایی آراسته شده به انواع جواهرات بود از بین رفته یا دزدیده شود. اتفاقاً یک بار فردی به نام دویک، غلام ملیح بن عمرو، از قبیله خزاعه[۱۱] و به نقل دیگری فرد به نام ملیح اندوختههای خانه را سرقت کرد[۱۲]، که قریش او را گرفته، دستش را قطع کردند[۱۳].
در سی و پنجمین سال ولادت پیامبر اکرم(ص)، همان ایامی که کشتی باقوم رومی در نزدیکی جده شکست، قریش با او قرارداد ساختمان خانه کعبه را بستند.
اول کسی که در خراب کردن کعبه از همه پیشی گرفت، ولید بن مغیره بود و درحال خراب کردن، میگفت: پروردگارا! خشم مگیر که ما قصد خیر و نیکی داریم[۱۴]. هنگام خراب کردن مردم باهم گفتند: ما امشب را صبر میکنیم، اگر بلایی نازل شد ما آن را خراب نمیکنیم. وقتی که صبح شد و ولید را سالم دیدند، به همراه او به خراب کردن کعبه پرداختند[۱۵].
خراب کردن و بنای دوباره کعبه بین قبائل تقسیم شد: خود کعبه سهم قبیلههای بنی عبد مناف و بنی زهره؛ قسمت مابین رکن اسود و یمانی سهم قبیلة بنی مخزوم؛ قسمت پشت کعبه سهم قبیلههای بنی جمح و بنی سهم و قسمت حجر اسماعیل و حطیم سهم قبیلههای بنی عبدالدار و بنی عدی بن کعب قرار داده شد [۱۶].
قریش دیوار کعبه را تا اساس خانه که به دست حضرت ابراهیم(ع) پایه گذاری شده بود، کندند و در آنجا به سنگ سبز رنگی برخوردند که محکم شده بود. وقتی خواستند آن را از جای درآورند، لرزهای شهر مکه را فرا گرفت که ناچار شدند از درآوردن سنگ خودداری کنند و همان سنگ را پایه قرار دادند و شروع به ساختن کردند [۱۷].
باقوم هم دستور داد تا از سنگ کوههای نزدیک مکه استفاده کنند. مردم مکه از پیر و جوان که محمد امین(ص) و ابوطالب هم در میان ایشان دیده میشد، مشغول آوردن سنگ شدند. وقتی ساختمان دیوار خانه بالا آمد، در همین حال ماری در مقابل مردم بیرون آمد که میان ایشان و ساختمان کعبه قرار گرفت. در این حال خداوند پرنده بزرگی را فرستاد که آن مار را به سرعت ربود و دوباره بر زمین انداخت و بلافاصله زمین او را ربود. گفته شده آن مار در روز قیامت با مردم حرف میزند. در این حال قریش گفتند: ما امیدوار شدیم که خداوند از کار ما راضی است[۱۸].
هنگام ساختن کعبه، باقوم به مردم گفت: "دوست دارید سقف کعبه را مدور یا مسطح بسازید؟ آنها گفتند: مسطح باشد. پس باقوم شش ستون در دو ردیف در داخل کعبه قرار داد و ارتفاعش را هجده[۱۹] و به نقل دیگر، بیست ذراع[۲۰] قرار داد که قبل از این نُه ذراع بود[۲۱].
هنگام نصب حجرالاسود در میان طوایف و قبایل اختلاف رخ داد و هر قبیلهای میگفت که نصب حجر الاسود حق ماست؛ تا جایی که نزدیک بود آتش جنگ شعلهور شود. ابو امیة بن مغیرة بن عبدالله که پیرترین فرد قریش بود، گفت: "اولین کسی را که از باب شیبه درآید، به عنوان حاکم و قاضی بپذیرید تا در بین شما قضاوت کند و شما هم به حکومت وی رضایت دهید»[۲۲]. چشمها به آن سو دوخته شده بود که ناگهان محمد(ص) وارد شد و به یکباره صداها به "هذا الامين"، بلند شد، و همه اظهار داشتند که ما به قضاوت او خشنودیم.
هنگامی که پیامبر(ص) از ماجرا باخبر شد، عبا را از دوش برداشت و بر روی زمین پهن کرد و حجر الاسود را در آن قرار داد و فرمود: "چهار نفر از چهار قبیله بزرگ بیایند و هر یک گوشهای را گرفته و سنگ را بر جای خود گذارند.
عتبة بن ربیعه از قبیله عبد مناف و ابو زمعه، ابوحذیفة بن المغیرة و قیس بن عدی از سایر طوایف پیش آمده و هر یک گوشهای از عبا را گرفته و آن را بلند کردند. سپس پیامبر اکرم(ص) با دست مبارک سنگ را در جای خود نصب و اطرافش را محکم کرد[۲۳].
هنگام نصب حجرالاسود مردی از اهل نجد پیش آمد تا حجرالاسود را به پیامبر(ص) دهد یا سنگ دیگری را بدهد تا پیامبر نیره حجرالاسود را با آن محکم سازد، اما عباس بن عبدالمطلب او را راند و خود سنگی به آن حضرت داد تا حجر الاسود را با آن محکم سازد. در این حال مرد نجدی گفت: "بسیار شگفت آورست که مردمی اهل شرف و عقل و بزرگسال و دارای اموال این گونه به کوچکترین خود اعتماد میکنند و با وجود فقر، او را بر خود سالار میکنند و با این که خود اهل کرمند، خدمتگذار او هستند؛ به خدا سوگند، او همه ایشان را پراکنده خواهد ساخت و همه بهرهها را بین ایشان تقسیم خواهد کرد». گویند او ابلیس بود[۲۴].[۲۵].
باقوم و ساختن منبر برای رسول خدا(ص)
از زمان ساخته شدن مسجد مدینه پیامبر اکرم(ص) هنگام خواندن خطبه و سخنرانی (به خصوص روزهای جمعه) در مقابل انبوه جمعیت بر تنه درخت خرمایی که در صحن مسجد باقی مانده بود تکیه میداد. تا این که در سال هشتم هجری با قوم به پیامبر(ص) گفت: "یا رسول الله! جمعیت زیاد شده و آنها علاقه مندند که هنگام سخنرانی شما را ببینند؛ اگر اجازه بفرمایید منبری که دارای پلههایی باشد، برای شما بسازم تا مردم بتوانند به آسانی شما را ببینند". حضرت اجازه فرمود و با قوم منبری از چوب با سه پله و عرشه ساخت[۲۶].
در اولین جمعه پس از ساخته شدن منبر رسول اکرم(ص) جمعیت را شکافت و آن ستون خرما را پشت سر نهاد و به طرف منبر رهسپار شد اما همین که بر عرشه منبر قرار گرفت، ناگهان صدای ناله ستون خشکیده مانند زن فرزند مرده بلند شد و به خاطر ناله آن ستون صدای جمعیت به گریه و ناله بلند شد، اما صدای ستون از میان تمام صداها به طور آشکار معلوم بود. پیامبر(ص) از منبر پایین آمده و ستون را در بغل گرفت و دست بر آن کشیده فرمود: "آرام باش! جدا شدن پیامبر به جهت خوار ساختن و بیاحترامی به تو نبود بلکه برای مصلحت بندگان خدا و برای استفاده بهتر و بیشتر آنها میباشد و تو چون مسند پیامبر بودهای، فضل و جلال خود اردو را دارا هستی".
سپس به طرف منبر برگشت و فرمود: "ای مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق میکند و از دوری وی محزون میشود، ولی برخی از مردم چه از این که به من نزدیک یا دور شوند، باکی ندارند. اگر من او را در بغل نگرفته و دست بر آن نمیکشیدم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمیشد". پیامبر(ص) هنگام نماز کنار آن ستون میایستاد و این ستون باقی بود تا وقتی که مسجد را برای توسعه دادن خراب کردند و ابی بن کعب آن را به خانه برد و نزد او بود تا این که موریانه آن را خورد و نابود شد[۲۷].
هم چنین پیامبر(ص) فرمودند: میان خانه و منبر من باغی از باغات بهشت است و منبرم (در قیامت) روی حوض قرار دارد»[۲۸].
از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده که پیامبر(ص) فرمود: "هر که نزد این منبر، قسم دروغ یاد کند، خدا جایگاهش را پُر از آتش میکند؛ هرچند برای مسواکی از چوب باشد"[۲۹].[۳۰].
معاویه و برداشتن منبر رسول خدا(ص)
از زمانی که باقوم رومی منبر را ساخت و در جای خود کار گذاشته شد، جابجا نشد. امام صادق(ع) درباره جابجایی آن، فرمود: "هنگامی که معاویه خواست در سال ۴۱ هجری به حج برود، یک نفر نجار با ابزار لازم به مدینه فرستاد و به حاکم مدینه نوشت تا منبر رسول خدا(ص) را بردارند و در عوض منبری به اندازه منبر او در شام بسازند.
همین که تصمیم گرفته و آماده برداشتن منبر شدند، آفتاب گرفت و زمین لرزید، لذا از این کار دست کشیده و داستان را به معاویه نوشتند. معاویه خواسته خود را تکرار کرد و ایشان را قسم داد که حتما این عمل را به جا آورند. به دستور وی منبر را برداشته و به جای آن منبری مانند منبر مسجد دمشق را ساختند»[۳۱].
به نقل دیگر معاویه تصمیم گرفت منبر پیامبر(ص) و عصای او را که نزد سعد القرظ[۳۲] بود، به شام ببرد و میگفت: مردم مدینه که کشندگان عثماناند، لیاقت ندارند این آثار نزد آنان باشد. وقتی که منبر را حرکت دادند، آفتاب گرفت و به حدی تاریک شد که ستارگان کاملا نمایان شدند. جابر و ابوهریره پیش معاویه رفتند و تقاضا کردند که از این کار صرف نظر کند، او هم منصرف شد و دستور داد شش پله بر آن افزودند. پس از معاویه، عبدالملک مروان هم این تصمیم را گرفت ولی او را از این تصمیم باز داشتند[۳۳].[۳۴].
سرانجام باقوم
از سال دقیق وفات باقوم اطلاعی در دست نیست ولی میتوان گفت، باقوم در زمان حیات پیامبر(ص) از دنیا رفته است؛ زیرا وقتی که از دنیا رفت، چون وارثی نداشت، پیامبر(ص) میراث او را به سهیل بن عمرو داد[۳۵].[۳۶].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۵۷.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج، ص۳۹۹.
- ↑ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۱، ص۳۵-۲۳۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۴۵؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۳؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۱، ص۶۸.
- ↑ المنتظم، ابن جوزی، ج۲، ص۳۲۵.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۵.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۵؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۱، ص۳۵-۲۳۳.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۰۰.
- ↑ عادلی، فاطمه، باقوم رومی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص .
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۱۶۹.
- ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۱، ص۷۰.
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۱۶۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۱۳۳؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۱، ص۳۵-۲۳۳.
- ↑ الکامل، ابن اثیر، ج۱، ص۴۷۴.
- ↑ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۳؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۲، ص۳۲۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۱۷۰.
- ↑ الکامل، ابن اثیر، ج۱، ص۴۷۴؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۱، ص۷۱.
- ↑ السیرة الحلبیة، حلبی، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۳؛ الکامل، ابن اثیر، ج۱، ص۴۷۴.
- ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۱، ص۷۲.
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۱۷۰.
- ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۱، ص۷۲.
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۱۷۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۹۳؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۱، ص۱۵۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۳۳-۳۴.
- ↑ عادلی، فاطمه، باقوم رومی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص .
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۳۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۹۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۳۷.
- ↑ « ما بَينَ بيتي وَمِنْبَري روضةٌ مِنْ رياضِ الجنّة وَمِنْبَري عَلى حَوْضي»؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۲۲۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۴۹.
- ↑ عادلی، فاطمه، باقوم رومی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص .
- ↑ فروع کافی، کلینی، ج۴، ص۵۵۴.
- ↑ بنده عمار یاسر و صحابی بود. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۳۹.
- ↑ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۶۴.
- ↑ عادلی، فاطمه، باقوم رومی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص .
- ↑ السیرة الحلبیة، حلبی، ج۱، ص۳۵-۲۳۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۰۰.
- ↑ عادلی، فاطمه، باقوم رومی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص .