ابوالعباس سفاح در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۳۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

شناخت ابوالعباس

او عبدالله بن محمد بن علی عباسی و کنیه او ابوالعباس بود[۱]. در سال ۱۰۵ ق./۷۲۳م. در حمیمه واقع در شراة در منطقه بلقاء شام متولد و در آنجا رشد کرد[۲]. در روز جمعه دوازدهم ربیع الاول ۱۳۲ ق. تشرین اول ۷۴۹م. در کوفه به عنوان خلیفه با او بیعت شد. تشابه اسمی میان او و برادرش، عبد الله بن محمد، ابوجعفر منصور مورخان را واداشت تا سفاح را عبدالله اصغر و برادرش را عبدالله اکبر بنامند[۳]؛ زیرا منصور از سفاح بزرگ‌تر بود[۴].

ابوالعباس به شیوه خلفا پس از انتخاب شدن، خطبه‌ای در مسجد کوفه ایراد کرد و در آن هدفش را از برپایی انقلاب عباسی شرح داد و به امویان - که آنان را غاصبان خلافت نامید - ناسزا گفت و به کوفیان پشتیبان انقلاب، وعده افزایش مقرری داد. او یادآور شد که وی «خونریزی است که همه چیز را حلال می‌شمارد و فردی انقلابی است که هر چیزی را نابود می‌کند»[۵].

سفاح در کوفه ساکن بود، و وضع آنجا را استثنایی تشخیص داد؛ زیرا بیشتر ساکنان کوفه شیعه علی(ع) بودند و انقلاب عباسی را تأیید نمی‌کردند. از این‌رو از آنجا به مکانی در نزدیکی کوفه معروف به هاشمیه کوفه رفت. پس از مدتی کوتاه از آنجا، به شهر انبار در شمال کوفه واقع در کناره‌های فرات رفت (سال ۱۳۴ ق/۷۵۱ م) و در کنار آن برای خودش شهری ساخت که به هاشمیه انبار معروف شد. وی تا زمان مرگش به سال ۱۳۶ ق./۷۵۴م. در آنجا بود. سفاح برای تثبیت حکومت خود زمان بسیاری صرف کرد و با رهبران عربی که امویان را یاری کردند، جنگید. سپس از دست فرماندهانی مانند ابوسلمه خلال، که او را برای رسیدن به حکومت یاری کردند، ولی بعداً اقدامات جدایی طلبانه آنان آشکار شد، رهایی یافت.

ابوالعباس با وقار، عاقل، با حیا، خوش اخلاق و بخشنده‌ترین مردم بود. به بهترین وجه به قول خود عمل می‌کرد و آن را به تأخیر نمی‌انداخت. بر انگشتری خویش این جمله را حک کرده بود: الله ثقة عبدالله و به یؤمن. این جملات از او منقول است: «پست‌ترین مردم و ناتوان‌ترین ایشان کسی است که خست را دوراندیشی و بردباری را خواری بداند. اگر بردباری [مایه] فساد باشد، عفو و بخشش معجزه است، صبر و پایداری صفتی نیک است، مگر اینکه دین را از بین ببرد و قدرت را سست کند. حوصله پسندیده است. مگر زمانی که فرصت مناسب از دست برود».

ابوالعباس شب نشینی با مردان و همنشینی با عالمان را دوست داشت؛ به ادبیات و آواز توجه می‌کرد؛ به شاعران و آوازخوانان به وفور می‌بخشید و از شنیدن صدای خوش از پشت پرده به وجد می‌آمد[۶].[۷]

اوضاع داخلی در دوران ابوالعباس

ابوالعباس هنگامی که خلیفه شد، به جز آنچه سپاهش در اختیار داشت، چیزی نداشت. سپاهیان او آماده رویارویی نهایی با امویان بودند و کلیه کارها را فرماندهان و داعیان به عهده داشتند. کار او طاقت فرسا و سخت بود. لازم بود وی جای پای عباسیان را در حکومت مستحکم و اساس آن را پایدار کند؛ از این‌رو از برادران، عموها و برادر زادگان خود یاری خواست و آنان را در حکومت خویش مشارکت داد تا از یک سو فرماندهان و داعیان، بدون ایشان کار را به انحصار خود در نیاورند و از سوی دیگر قدرت به صورت تدریجی به افراد خاندان عباسی منتقل شود. از این‌رو عموهایش سلیمان بن علی را استاندار بصره و توابع آن، اسماعیل بن علی را استاندار اهواز، داوود بن علی را بعد از برکناری از کوفه، حاکم حجاز و یمن و عبدالله بن علی را متولی جنگ با مروان دوم و برادرش منصور را عهده‌دار جنگ با یزید بن هبیره کرد[۸].

او دریافت برخی از فرماندهانش که بار انقلاب بر دوش آنان بود، رنجیده خاطرند و بیم آن دارند که دیگران میوه‌های تلاش آنان را بچینند. از این رو، خلیفه به آنان اطمینان داده، قانع‌شان کرد که مشارکت خاندانش فقط جنبه تشریفاتی دارد. او به حسن بن قحطبه- وقتی که برادرش منصور را همراه او کرد - نوشت: «سپاه، سپاه تو است و فرماندهان، فرماندهان تواند؛ اما دوست داشتم که برادرم حاضر باشد و کار را به عهده بگیرد»[۹]. ابوالعباس بعد از آن به پاک‌سازی پایگاه‌های امویان روی آورد. سپاه وی به فرماندهی عمویش، عبدالله بن علی، نیروهای مروان دوم را در زاب شکست داد و تا مصر تعقیب کرده، او را کشت. بعد از این، آشوب‌ها و ناآرامی‌های داخلی در برابر حکومت سفاح در مناطق عربی، مثل فِلَسطین، شام و جزیره- که مرکز نفوذ عربی بود – شعله‌ور شد. سپس احساس کرد این نفوذ به زودی در آن مناطق از بین رفته، به خراسان منتقل خواهد شد[۱۰]. از طرفی فرماندهان مروان دوم به جان خود از بنی‌عباس بیمناک بودند؛ زیرا آنان بی‌رحمی شدیدی در رفتار خود با دشمنان بروز می‌دادند، همچنین برخی از آنان به فکر اعاده حکومت اموی افتادند[۱۱].

در خصوص این حرکت‌ها موارد زیر را بیان می‌کنیم: حبیب بن مرة مری در منطقه بَثَنِیّة فلسطین، بَلقاء و حوران، ابوالورد در قِنَّسْرین و اسامة بن مسلم در جزیره شورش کردند[۱۲]. فرماندهان این حرکت‌ها پرچم‌های سفید بر افراشته خود را «سفید جامگان» نامیدند که بیانگر نافرمانی آنان از حکومت عباسی بود که شِعار سیاه را برگزیده بود و پیروانش را «سیاه جامگان» می‌نامید؛ بنابر این عبدالله بن علی پیش از چیرگی بر این حرکت‌ها و به اطاعت وا داشتن شهرهای رَقّه، حران، رُها، ماردین، دِمَشق و فِلَسطین، چند ماهی را در عملیات نظامی پی در پی به سر برد.

سفاح به دفع شورش یزید بن هبیره پرداخت که در واسط پناه گرفته بود. ابوسلمه سپاهی را به فرماندهی حسن بن قحطبه اعزام و او را محاصره کرد. درگیری‌های بی‌نتیجه میان طرفین، سفاح را واداشت تا برادرش منصور را برای رهبری محاصره واسط اعزام کند. ابن هبیره پس از آگاهی از کشته شدن مروان، تقاضای صلح کرد و گفتگوی میان دو طرف به دادن امان به ابن هبیره و یارانش منجر شد. منصور امان‌نامه را برای خلیفه فرستاد و او هم با ابومسلم در این خصوص مشورت کرد. بنابر توصیه ابومسلم، ابوالعباس به برادرش منصور دستور داد ابن‌هبیره و عده‌ای از یارانش را به قتل برساند[۱۳]. با کشته شدن ابن‌هبیره، پاک‌سازی پایگاه‌های امویان پایان یافت.

سفاح به حذف رقیب سیاسی، یعنی ابوسلمه، وزیر آل محمد، اقدام کرد که می‌خواست پادشاه باشد، ولی حکومت نکند. او به انتقال خلافت از بنی‌عباس به آل علی(ع) متهم بود. سفاح تصمیم داشت پس از رسیدن به خلافت، به او حمله برد؛ اما فضای حکومت نوپا، اجازه چنین کاری نمی‌داد؛ از این‌رو او را در مقامش ابقا کرد. سرانجام پس از پیروزی سفاح بر حرکت‌های مخالف، فرصتی به دست آورد تا از دست وزیرش رهایی یابد؛ اما داوود بن علی به او توصیه کرد نامه‌ای به ابومسلم بنویسد و مسأله ابوسلمه را برای وی تشریح کند تا موجب وحشت او نشود. ابومسلم مرار بن انس ضبی را اعزام کرد تا او را به قتل برساند. وی به کمین او نشست و او را همراه اسید بن عبدالله در رجب ۱۳۲ ق./ شباط ۷۵۰ م. کشت[۱۴].[۱۵]

اوضاع خارجی در دوران ابوالعباس

جبهه شرق

وقتی که این حوادث در عراق، شام و جزیره رخ می‌داد، ابومسلم خراسانی، فرمانده نخستین انقلاب عباسی، حکم کارگزاری در مناطق خراسان و جبال را از خلیفه دریافت کرد. وی به استحکام کارهای عباسیان در این مناطق اقدام نمود و بر حرکت‌های مخالف با حکومت مرکزی پیروز شد[۱۶]. همزمان، سرزمین ماوراءالنهر در معرض خطری بزرگ از جانب چینی‌ها قرار گرفت. آنان از اوضاع متزلزل مسلمانان و از خلأ ناشی از سقوط حکومت ترک در غرب، برای گسترش قدرت خویش در سرزمین ما وراءالنهر استفاده کردند. حکام ماوراء النهر از دیرباز عادت داشتند سفرایی را برای اعلان دوستی خود با امپراتور چین به این کشور بفرستند. چینی‌ها از حکام محلی، که با حکومت اسلامی دشمنی داشتند، کمک خواستند.

درگیری میان دو طرف اسلامی و چینی، انگیزه‌های تمدنی و تجاری داشت. در آن زمان این سؤال مطرح بود: کدام یک بر این منطقه چیره خواهند شد، تمدن اسلامی یا تمدن چینی؟[۱۷]. از ناحیه انگیزه‌های تجاری، مسلمانان به گسترش سیطره خود بر راه تجارت جهانی با شرق، هند و چین و محدود کردن نقش چین در تجارت جهانی چشم می‌دوختند. در سال ۱۳۲ ق./ ۷۵۰ م. ارتش چین پس از غلبه بر شهر سوپاپ آن را ویران کرد و در سال بعد چینی‌ها از درگیری موجود میان اخشید فرغانه و پادشاه چاچ[تاشکند] که طرف نخستین، از آنان یاری خواسته بود- استفاده کردند و با شتاب، قدرت خود را در منطقه گسترش دادند و در برابر فَرْغانه ظاهر شده، به شهر چاچ هجوم بردند و آنجا را محاصره کردند تا به فرمان آنها گردن نهد[۱۸].

فرمانده مسلمانان، زیاد بن صالح - که از سرگردانی ناشی از فرونشاندن شورش شریک بن شیخ مهری در بخارا فراغت یافته بود- توانست در ذی‌حجه ۱۳۳ ق./آب ۷۵۱ م. در کنار رودخانه طراز، سپاه چینی را شکست دهد[۱۹]، این در حالی بود که زیاد با ابوداوود، خالد بن ابراهیم که از سوی ابومسلم حاکم بلخ بود، هم‌پیمان شد. این پیمان در عملیات نظامی واقع در نواحی ختل و کش، صورت پذیرفت. حاکم ختل به چین گریخت، دهقان کش کشته شد و برادرش به جای او به تخت نشست[۲۰]. سپس چین با معضل داخلی روبه‌رو شد و جنگ خانگی برای تصاحب تاج و تخت در آنجا شعله‌ور شد و این مسأله چینی‌ها را از دخالت در امور سرزمین ماوراءالنهر بازداشت. جنگ طِراز پایان دخالت چین در این منطقه محسوب می‌شود. مردم ماوراءالنهر، مدت زمان طولانی در سایه حکومت عباسی با آسایش زندگی کردند.[۲۱]

جبهه روم

حکومت روم از ناآرامی‌هایی که بر حکومت اسلامی حاکم شد، استفاده کرد. این مشکلات ناشی از انتقال خلافت از امویان به عباسیان و نیز انتقال پایتخت از دمشق بود. آنان به مناطق شمالی حکومت اسلامی حمله کردند. امپراتور کنستانتین پنجم حدود کشورش را به سوی شرق گسترش داد. وی به مناطق مرزی شام و جزیره حمله کرد و بر شهرها و قلعه‌های آن مسلط شد[۲۲]. امپراتور در سال ۱۳۳ ق./۷۵۱ م. به منطقه مرزی ارمنستان حمله کرد و بر دژ ثیود و سیبولیس (ارضروم) غلبه کرد. سپاه عباسی به فرماندهی مخلد بن مقاتل بن حکیم نتوانست در مقابل آن پایداری کند[۲۳].

امپراتور هجوم خود را به منطقه ادامه داد و بعد از مقاومت مسلمانان، بر دژ کماخ - واقع در کنار رودخانه فرات - مسلط شد و به مرزهای جزیره حمله و دژهای فرات را خراب کرد، همچنین بر حدث، ملطیه و قلوذیه مسلط شد و دژ سُمیساط را خراب کرد[۲۴].

هدف کنستانتین پنجم از حمله به منطقه، نابودی مراکز کمک‌رسانی و پایگاه‌های تهاجمی اسلامی بود تا از حملات مسلمانان به داخل مرزهای روم جلوگیری کند؛ زیرا دریافته بود که دفاع از این مناطق، با توجه به استقرار رومی‌ها در آن و دوری آنها از پایتخت، غیرممکن است؛ از این رو با ویران کردن آنها مرزهای اسلامی را تهدید کرد. رومی‌ها برخلاف حرکت سنگین اسلامی، اطمینان داشتند که این فعالیت‌ها، مانند دوران اموی، بر امنیت آنها تأثیر نخواهد داشت، ولی با این حال، نظام دفاعی ثابتی ایجاد کردند تا مناطق مرزی رو در رو با مسلمانان، مناطق دائمی نظامی برای تمرکز نیروهای نظامی باشد[۲۵].

واکنش اسلامی در آغاز ضعیف بود، اما به تدریج نیرومند شد و با تثبیت اوضاع خلافت، پاسخ به حملات رومی‌ها بروز کرد و حملات تابستانی و زمستانی مسلمانان از نو آغاز شد[۲۶].

در سال ۱۳۴ ق./ ۷۵۲ م. ابوالعباس به دو حمله تابستانی به ملطیه دست زد. حمله نخستین، به فرماندهی عموهایش، صالح و عیسی فرزندان علی بود، که حصار آن را نابود کردند. حمله دوم به فرماندهی محمد بن نصر بن بریم حمیری بود که وارد دژ طوانه شد[۲۷]. همچنین در پایان این سال، وی به فرماندهی عبدالله بن حبیب فِهری به حمله دریایی به سیسیل و سردینیا اقدام کرد[۲۸]. هدف ابوالعباس پراکنده کردن نیروهای رومی، برای کاهش فشار نظامی در جبهه‌ها بود.

خلیفه کوشید مناطقی را که مانند ارضروم در تصرف رومی‌ها بود، پس ستانَد، مناطق ویران شده را مثل ملطیه، ترمیم کند و ناوگان دریایی اسلامی را برای استمرار فعالیت دریایی، به جزیره برساند. سپس عمویش عبدالله بن علی، استاندار شام، را در سال ۱۳۶ ق./۷۵۳ م. فرمان داد برای حمله به آسیای صغیر آماده شود. نیروهای تهاجمی در دابق، شمال حلب، تجمع کرده آماده حرکت شدند که خلیفه درگذشت. در آن سال عبدالله بن علی از فرماندهی دست کشید و از آرزوی خود برای رسیدن به خلافت چشم پوشید. به طور کلی می‌توان درگیری‌های نظامی میان دو طرف را در آن زمان، به «جنگ محدود» توصیف کرد.[۲۹]

وزارت در دوران ابوالعباس

وزارت از مناصب نظام ایرانی قدیم است[۳۰] که بعد از پیروزی سپاهیان عباسی بر امویان و قبل از بیعت با ابوالعباس به عنوان خلیفه، به کار گرفته شد و هنگامی که ابوالعباس نظام وزارت را پذیرفت، به تحول حکومت و گرایش آن به اعدم تمرکزگرایی و توزیع قدرت احترام گذاشت. این کار به تشویق ایرانی‌ها و تأثیر خراسانی‌ها انجام شد؛ زیرا آنان ابوسلمه خلال را «وزیر آل محمد» خواندند و ابوالعباس او را پذیرفت.

وزیر در دوران ابوسلمه تعریف روشنی نداشت و با اینکه او وزیر نامیده می‌شد، از اختیارات یا قدرت‌هایی کامل در همه دیوان‌ها برخوردار نبود، از آن جمله دیوان خراج و دیوان جُند در حیطه قدرت او نبود و بسیار اتفاق می‌افتاد که قدرت خلیفه و وزیر در تعارض قرار می‌گرفت؛ زیرا اختیارات وزیر مشخص نبود، در حالی که حدود اختیارات خلیفه روشن بود؛ وزیر تمایل داشت بر همه دستگاه اداری حاکمیت داشته باشد و همه اختیاراتش را به کار بگیرد، اما قدرت خلیفه مانع تلاش‌های وزیر می‌شد[۳۱].

نظام وزارت پس از تطوراتی استقرار یافت و آثار آن در عصر اول عباسی روشن شد؛ برای وزارت وظایف معین و اساس ثابتی تعیین گردید که شاید مهم‌ترین آن نظارت بر امور مالی بود. وزیر علاوه بر وظایف کلی، نظیر توصیه و کمک به خلیفه، و نیابت از او در حکومت بر کشور - که به مثابه یاور امین خلیفه بود[۳۲]- صلاحیت تصرف در کارها را داشت و مسئولیت دیوان خراج و نفقات به عهده او بود؛ بر مالیات‌ها نظارت می‌کرد و قدرت مدنی و نظامی در شخص او جمع می‌شد.

وزارت در دوران عباسی دو نوع بود:

  1. وزارت تنفیذ؛
  2. وزارت تفویض.

وزارت تنفیذ به اجرای دستورهای خلیفه منحصر بود و وزیر در آن، اقدام شخصی مستقلی نمی‌کرد. وزیر در این شکل، تنها حکم همزه وصل [پل ارتباطی] میان مردم و خلیفه را داشت[۳۳]؛ اما در وزارت تفویض، پس از تفویض اختیارات به او، در همه کارهای حکومتی اقدام می‌کرد. برای خلیفه حق تعیین ولی‌عهد و برکناری کسانی که وزیر آنان را به کار گماشته بود، ولی خلیفه رضایت نداشت، باقی می‌ماند[۳۴].

با کاهش قدرت خلفا نفوذ خلافت به وزارت منتقل شد، کار وزیر بالا گرفت و وزارت تنفیذ به وزارت تفویض تبدیل شد؛ اما در فاصله‌ای که حکومت قدرتمند بود، خلفا کارهای حکومتی را به وزرای خویش واگذار می‌کردند. برمکیان از مشهورترین وزرای تفویض در دوران اول عباسی بودند. منصب وزارت در عصر اول عباسی بسیار مهم شمرده می‌شد. به لحاظ اهمیت، وزارت پس از خلافت مهم‌ترین منصب حکومتی بود و به لحاظ حساس بودن، وزیران در همه جنبه‌های سیاسی، اقتصادی، اداری و فکری نشانه‌هایی آشکار بر جای گذاشتند. برخی وزیران از این مقام برای خدمت به اهداف سیاسی و قومی مخالف با سیاست حکومت عباسی استفاده کردند، به ویژه که بیشتر آنان در این دوره، ایرانی بودند.

سفاح پس از ابوسلمه، خالد بن برمک را به وزارت برگزید؛ اما او به سبب ترس از گرفتار شدن به سرنوشت وزیر پیشین، نپذیرفت که وزیر نامیده شود، ولی وظایف وزیر را همراه با کارهایی دیگر عهده‌دار شد که مهم‌ترین آنها نظارت بر دیوان‌های خراج، جُند و غنایم بود[۳۵].[۳۶]

ولایت‌عهدی - مرگ سفاح

سفاح در سال ۱۳۶ ق. /۷۵۴م. در نامه‌ای خلافت را بعد از خود به برادرش منصور و پس از او به عیسی بن موسی بن محمد واگذار کرد و نامه را به عیسی بن موسی داد. سفاح در شهر انبار به حصبه دچار شد و سیزدهم ذی‌حجه ۱۳۶ ق. /حزیران ۷۵۴ م. درگذشت و در قصر خود واقع در شهر انبار به خاک سپرده شد[۳۷].[۳۸]

قلع و قمع بنی‌امیه

عباسیان پس از پیروزی، انتقام سختی از امویان گرفتند که نشان‌دهنده دشمنی و کینه‌جویی سابقه‌دار میان آنان بود. این دشمنی که از روزگار جاهلیت برقرار بود، پس از ظهور اسلام شدت یافت. امویان که حکومت خود را بر اساس اشرافیت و برتری خاندان خویش بنیاد نهاده بودند، در زمان اقتدار خود از قتل و آزار و حبس بنی‌هاشم فروگذار نکردند. عباسیان نیز پس از پیروزی، به تعقیب و کشتار امویان پرداختند؛ چنان که سفاح چون سر مروان را بدید سجده کرد و گفت: «خدا را سپاس می‌گویم که انتقام مرا در قوم تو باقی نگذاشت[۳۹] و اکنون باکی ندارم که چه وقت مرگم فرا می‌رسد که در مقابل حسین(ع) و کسان وی دویست تن از امویان را بکشتم و هشام‌بن‌عبدالملک را در قبال زید بن علی بسوختم»[۴۰]. سفاح همچنین داود بن علی را به ولایت کوفه و حجاز گمارد و گویی مأموریت اصلی وی تعقیب و کشتار امویان بود. داود پس از برگزاری موسم حج گروهی از امویان را در مکه به قتل رسانید و گروه دیگری از آنان را به زندان سپرد تا مردند و عده‌ای را به زنجیر کشید و به طائف فرستاد تا در آنجا کشته شوند، آنگاه به مدینه رفت و در آنجا نیز چنین کرد[۴۱].

عبدالله بن علی نیز در شام و فلسطین به تعقیب امویان پرداخت. در فلسطین حدود هشتاد تن از امویان را کشت و بر روی اجساد نیمه جان آنان سفره انداخت و به طعام نشست و سپس آنان را طعمه سگان درنده کرد[۴۲]. بی‌شک شاعران بنی‌عباس در تحریک و تحریض آنان به قتل و تعقیب بنی‌امیه تأثیر فراوان داشتند، چنان که روزی گروهی از امویان در حضور سفاح بودند که شاعری وارد شد و برای تهییج وی شعری خواند و دشمنی قدیم و خون‌هایی را که امویان از بزرگان هاشمی چون حمزه و حسین و زید و یحیی و ابراهیم امام ریخته بودند، یاد کرد[۴۳]؛ سفاح به هیجان آمد و دستور داد امویان حاضر را از دم تیغ گذرانیدند. این انتقام‎جویی‎ها چنان خشن و فراگیر بود که مردگان بنی‌امیه نیز از آن در امان نماندند؛ چنان که عبدالله‌بن علی به فرمان سفاح قبور بنی‌امیه، از جمله قبر یزید بن معاویه و هشام بن عبدالملک را شکافت و استخوان‌های پوسیده هشام را شلاق زد[۴۴] تا بدین وسیله انتقام شلاق‌هایی که او بر پدرش زده بود بازستاند.

این شیوه برخورد دستگاه خلافت عباسی، عرب نژادانی را که تمایلات اموی و تعصبات عربی داشتند، ناراضی کرد و زمینه ایجاد آشوب‌ها و مخالفت‌هایی را از جانب هواخواهان بنی‌امیه در شام و عراق و حجاز فراهم کرد، چنان که ابومحمد یزید بن عبدالله بن یزید بن معاویه، مشهور به سفیانی، در شام و محمد بن مشلمة بن عبدالملک در حران شورش کردند که پس از لشکرکشی عباسیان شورش آنان فرو نشست؛ نیز عبدالرحمن اموی (عبدالرحمن داخل) از چنگ عقوبت عباسیان گریخت و موفق گردید که دولت امویان اندلس را - که در واقع اولین دولت مستقل در قلمرو عباسیان و نخستین گام در تجزیه سیاسی جهان اسلام به شمار می‌رود - تأسیس کند.[۴۵].

کنار زدن علویان

علویان، خاصه بنو حسن و شیعیان آنان، در پیروزی نهضت عباسی نقش به‌سزایی داشتند و در کار برانداختن بنی‌امیه کوشش بسیار کردند؛ از این‌رو انتظار داشتند که پس از پیروزی سهم در خوری در امور سیاسی داشته باشند؛ اما به رغم این انتظار، عباسیان از همان آغاز نسبت به شیعیان علی(ع) خشونت بسیار نشان دادند و در قلع و قمع آنان از هیچ کوششی دریغ نورزیدند. این بی‌مهری‌ها از همان آغاز موجب بروز شورش‌هایی از جانب شیعیان شد؛ از آن جمله قیام شریک بن شیخ‌المهری[۴۶] در ماوراءالنهر است که بعضی آن را قیامی شیعی دانسته‌اند. تبار و ریشه شُریک روشن نیست؛ بعضی وی را از سپاهیان اموی مقیم بخارا و بعضی دیگر او را از هواخواهان شیعیان می‌دانند که از عباسیان سرخورده و ناراضی شده بود[۴۷]. شریک پس از آنکه بیداد و نامردی عباسیان را در آغاز کار بدید، سر به قیام برداشت (۱۳۲ق) و حدود سی هزار نفر از ناراضیان نیز به او پیوستند[۴۸]. وی نارضایتی خویش را چنین بیان کرده است: «ما به خاندان محمد(ص) سوگند وفاداری نخوردیم تا خون بریزیم و ستم برانیم»[۴۹]. به گفته نرشخی، شریک می‌گفت: «از رنج مروانیان اکنون خلاص یافتیم، ما را رنج آل‌عباس نمی‌باید. فرزندان پیغمبر باید که خلیفه پیغامبر بود»[۵۰]. شریک از احساسات ضدعباسی مردم بهره جست و گروه بسیاری را برای مبارزه فراهم کرد. با آنکه مقدسی پیروان وی را از اراذل و اوباش جامعه ذکر کرده است[۵۱]، نرشخی نوشته است که بلندپایگانی همانند امیران بخارا و خوارزم و حکام عرب و بیشتر اهل بخارا به وی پیوستند[۵۲]. سرانجام ابومسلم لشکری همراه زیاد بن صالح به دفع شریک گسیل کرد[۵۳] و زیاد به کمک بخارا خداة جنبش وی را فرو نشاند[۵۴].

قیام شریک بیان‌کننده این است که عباسیان با استفاده از موقعیت و اعتبار علویان، آنان را فریفته و پس از پیروزی، آنها را از دخالت در امور کنار گذاشته‌اند و چنان که در فصول بعد بیان خواهیم کرد، همین امر زمینه‌ساز قیام‌های متعدد آنان، بر ضد خلافت عباسی شد.[۵۵].

استوار شدن قدرت عباسیان

سفاح در دوره خلافت خویش موفق گردید بر تمام قلمرو امویان، بجز اندلس، مسلط شود. وی برای آنکه تسلط بیشتری بر قلمرو عباسی داشته باشد، ولایت ممالک را تا حد امکان به خویشاوندان خود می‌داد و هر کس را که مانع اقتدار خویش می‌دید از میان برمی‌داشت. با وجود این، خراسان و بیشتر مناطق ایران در دست ابومسلم باقی ماند. وی فرمانروای مطلق‌العنان آن دیار بود و مخالفان و یاغیان را سرکوب کرد و بعضی از یاران نهضت را به بهانه تخلف از اصول دعوت عباسی از میان برداشت؛ از جمله سلیمان بن کثیر را به قتل رسانید[۵۶] و کشتن ابوسلمه خلال نیز به اشاره و تأیید وی صورت گرفت.[۵۷].  

ابوسلمه خلال و قتل او

بیم سفاح از گسترش دامنه قدرت ابومسلم

خلافت سفاح تقریباً یکسره به سرکوبی بی‌رحمانه مخالفان دولت عباسی و هواخواهان بنی‌امیه سپری گردید. در نتیجه این خونریزی‌ها، عباسیان نه تنها بنی‌امیه را نابود کردند، بلکه آل علی(ع) و شیعیان و حتی یاران و دعوتگران خویش را - که خلافت و دولتشان مرهون زحمات آنان بود – از میدان به در کردند. بدین ترتیب، پس از قتل سلیمان‌بن کثیر و ابوسلمه خلال نوبت به ابومسلم می‌رسید که نفوذ و قدرت او در ایران خواب آرام را از چشم او ربوده بود. عباسیان همواره از نفوذ و اقتدار ابومسلم نگران و هراسان بودند؛ به همین سبب سفاح با طرح نقش‌های زیاد بن صالح و سباع بن نعمان را با وعده حکومت خراسان بر ضد ابومسلم بشورانید، اما ابومسلم از این نیرنگ آگاهی یافت و توطئه‌گران را سرکوب کرد و در پاسخ به این عمل خلیفه و به نشانه آگاهی از توطئه مرموز دستگاه خلافت، سر زیاد بن صالح را برای سفاح فرستاد و خلیفه جز خاموشی مصلحت ندانست. چندی پیش از مرگ سقاح به سال ۱۳۶ ق. ابومسلم از خلیفه خواست که امارت حج را به او واگذارد[۵۸]؛ اما خلیفه به اشارت منصور از پذیرفتن این درخواست استنکاف ورزید و امارت حج را به خود منصور داد[۵۹]. در واقع سقاح و منصور بیم آن داشتند که سردار سیاه‌جامگان در مکه یا مدینه با علویان که مدعی خلافت بودند همداستان شود و خلافت را از آنان بگرداند؛ همچنین از اعتبار و نفوذ روزافزون وی در دل مسلمانان نگران بودند. از این‌رو، منصور در صدد برآمد که ابومسلم را در این سفر به قتل رساند، اما سفاح احتیاط کرد و او را از این کار منصرف نمود، تا این که منصور این کار را در زمان خلافت خود انجام داد.

پایتخت سفاح شهر هاشمیه در کنار انبار واقع در غرب فرات بود. انبار به دست شاپور پسر هرمز و ظاهراً به منظور ایجاد مرکزی برای ذخایر و مهمات جنگی دولت ایران، بنا گردیده بود. سفاح بنای آن شهر را تجدید و قصرهایی در آن بر پا کرد و سرانجام در ذی‌حجه ۱۳۶ ق. در همان جا به علت ابتلا به بیماری آبله درگذشت[۶۰].[۶۱].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸۲.
  2. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۴۶ - ۴۷؛ تاریخ ابن‌کثیر، ج۱۰، ص۵۲.
  3. عبادی، احمد مختار، فی التاریخ العباسی و الأندلسی، ص۴۱.
  4. مصحح: انتخاب سفاح به دلیل عرب بودن مادرش بود، گرچه او به لحاظ سنی کوچک‌تر از منصور بود.
  5. برای آگاهی از متن خطبه، ر.ک: تاریخ طبری، ج۷، ص۴۲۵ - ۴۲۶، احتمالاً منظور از سفاح در اینجا، بخشنده باشد؛ زیرا این کلمه در مدح کوفیان و افزایش مقرری آنان بیان شد؛ یعنی با معنی کرم همخوانی دارد. وی نسبت به دوستانش بخشنده و نسبت به دشمنانش سخت‌گیر بود. گفتنی است سفاح معانی متعددی دارد از جمله: خونریز، بخشنده‌ای که دینار می‌بخشد و سخنور. در این باره، ر.ک: ابن‌منظور، لسان العرب، ج۲، ص۴۸۵ - ۴۸۶؛ عبادی، عبدالحمید، صور و بحوث من التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۷۰.
  6. ابن‌طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۱۳۴؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء ص۲۵۸.
  7. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۳۱.
  8. تاریخ طبری، ج۷، ص۴۳۲، ۴۵۰ و ۴۵۸ – ۴۵۹.
  9. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۶۰.
  10. عبادی، احمد مختار، فی التاریخ العباسی و الأندلسی، ص۴۴.
  11. تاریخ طبری، ج۷، ص۴۴۶.
  12. تاریخ طبری، ص۴۴۳ – ۴۴۷.
  13. تاریخ طبری، ص۴۵۰ - ۴۵۷.
  14. جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۹۰.
  15. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۳۲.
  16. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴۱؛ بارتولد، ترکستان من الفتح العربی إلی الغزو المغولی، ص۳۱۴ - ۳۱۵.
  17. بارتولد، ترکستان من الفتح العربی إلی الغزو المغولی، ص۳۱۶.
  18. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴۲.
  19. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴۲.
  20. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴۳.
  21. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۳۴.
  22. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۲، ص۴۳۵ - ۴۳۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۲ - ۲۶۳.
  23. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۲، ص۴۲۶.
  24. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۲ - ۲۶۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴۱، مصحح: حدث دژ محکمی میان ملطیه و سمیساط است. ملطیه همان ملطین باستانی، شهری در ترکیه امروزی، نزدیک فرات و در محاذات شام است که اسکندر آن را بنا کرد. سُمیساط از شهرهای روم و ترکیه امروزی در غرب رود خانه فرات است. فلوذیه نیز از دژهای نزدیک ملطیه است.
  25. عبدالله، ودیع فتحی، العلاقات السیاسیة بین بیزنطة و الشرق الادنی الاسلامی، ص۱۴۵.
  26. کرد علی، محمد، خطط الثام، ج۵، ص۱۶.
  27. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۲، ص۴۲۶.
  28. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴۵. مصحح: ابن‌اثیر این حادثه را در حوادث سال ۱۳۵ آورده. نه سال ۱۳۴ و به جای سر دینیا (که گویا صحیح آن سَردانیه - جزیره‌ای در دریای مدیترانه، فتح شده در سال ۹۲ - باشد. ر.ک: معجم البلدان، ج۳، ص۲۰۹) از نبرد عبدالله بن حبیب در تلمسان (واقع در کشور الجزایر فعلی) و صفلیه گزارش داده است؛ افزون بر این دو، قید «فهری» در کلام ابن‌اثیر نیست و به احتمال «حکمی» باشد. ر.ک: معجم البلدان، ج۱۳، ص۲۰۰، چاپ دار بیروت، ۱۴۰۲ق. البته برخی سردائبه را از شهر‌های صفلیه می‌دانند، ر.ک: معجم البلدان، ج۳، ص۲۰۹.
  29. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۳۵.
  30. امین، احمد، ضحی الاسلام، ج۱، ص۱۶۵؛ صالح، صبحی، النظم الاسلامیه، ص۲۹۶.
  31. صالح، صبحی، النظم الاسلامیه، ص۲۹۶ - ۲۹۷.
  32. درباره مسئولیت‌های وزیر در دوران عباسی، ر.ک: ابن‌خلدون، المقدمه، ج۲، ص۷۷۶ - ۷۷۸.
  33. ماوردی، الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیه، ص۲۵.
  34. ماوردی، الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیه، ص۱۵- ۱۶، ماوردی شرایط و ویژگی‌های وزرای تنفیذ و تفویض را بیان می‌کند.
  35. ابن‌طقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۱۵۶.
  36. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۳۷.
  37. تاریخ طبری، ج۷، ص۴۷۰ - ۴۷۱.
  38. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۳۹.
  39. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۴، ص۳۳۷.
  40. مروج الذهب، ج۳، ص۲۷۱.
  41. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۲.
  42. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۵.
  43. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۹.
  44. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ۳۵۶- ۳۵۷.
  45. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۲۱.
  46. یا فَهری (نک: البدء و التاریخ، ج۶، ص۷۴).
  47. دنیل، التون ل، تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان در زمان حکومت عباسیان، ص۹۲.
  48. البدء و التاریخ، ج۶، ص۷۴.
  49. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۴؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۶۶.
  50. تاریخ بخارا، ص۸۶.
  51. البدء و التاریخ، ج۶، ص۷۴.
  52. تاریخ بخارا، ص۸۶.
  53. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۴.
  54. تاریخ بخارا، ص۸۷.
  55. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۲۳.
  56. درباره سلیمان و قتل او نک: اخبار الدولة العباسیة، ص۱۶۹؛ مجمل التواریخ والقصص، ص۳۲۳؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۸۶.
  57. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۲۴.
  58. البدء و التاریخ، ج۶، ص۷۶.
  59. الکامل، ج۵، ص۴۵۸ – ۴۵۹.
  60. نک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۸؛ یعقوبی، احمد بن واضح، البلدان، ص۷ و ۸.
  61. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۲۷.