ارزش اخلاقی در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی
معیار ارزشهای اخلاقی و نقد نسبیگرایی
«فعل اخلاقی» فعلی است که در وجدان هر انسانی قابل ستایش و تحسین و ارزشمند است؛ و مقابل آن «فعل طبیعی» است که قابلیت ستایش و تحسین را ندارد. ارزش افعال اخلاقی مافوق ارزشهای مادی بوده و با امور مادی قابل قیمتگذاری نیستند[۱]. منشأ ارزشمندی سه چیز است:
- کمال بودن آن چیز برای یکی از قوای وجودی انسان؛
- به دست آوردن آن آسان و رایگان نباشد؛
- شخص بتواند آن شیء را از آن خود کند؛
چون ارزشهای اخلاقی واجد این سه ویژگی هستند؛ لذا ارزشمندند[۲].[۳]
نظریههای مختلف درباره معیار ارزشهای اخلاقی
۱. نظریه پسند انسانی: عدهای مثل هگل و سارتر، معتقدند که اخلاق خوب، اخلاقی است که انسان آن را بپسندد؛ و پسند انسان نیز دائماً در تغییر و تکامل است. بنابراین، اخلاق خوب و بد نیز دائماً در حال تغییر و تکامل میباشد.
۲. نظریه هوشیاری یا عقل دوراندیش: به عقیده راسل آنچه بین انسانها حاکم است، تلاش به نفع خود و تنازع برای بقا است. لکن چون بشر اجتماعی، میداند که اگر هرکسی در پی نفع شخصی باشد جامعه از هم میپاشد؛ لذا با قراردادهای اجتماعی، تنازع را به صورت تعاون برای بقا درمیآورد تا در ضمن بقای جامعه خود نیز بقا یابد؛ پس برای گسترش اخلاق باید مردم را با فواید قوانین اجتماعی آشناتر کرد. بنابراین مبنا، فعل اخلاقی نیز نوعی فعل طبیعی است[۴].
۳. نظریه عاطفی - محبت: برخی گفتهاند فعل اخلاقی آن است که هدف از آن غیر خود باشد. برخی دیگر گفتهاند فعل اخلاقی آن است که ناشی از حس نوعدوستی باشد. بر این تعریفها اشکال شده که ممکن است کاری برای غیر خود یا نوعدوستانه بوده ولی طبیعی هم باشد، مثل عطوفت غریزی مادر به فرزند خود. در دفع این اشکال گفتهاند: فعل اخلاقی آن است که اولاً غیرمحورانه باشد و ثانیاً اکتسابی بوده و ناشی از یک خُلق طبیعی - غریزی نباشد. باز اشکال شده است که اولاً برخی از امور اخلاقی مثل صبر و استقامت، ربطی به غیر خود ندارند؛ ثانیاً رذائل اخلاقی مثل حسد، کینهجویی و... در عین اینکه فعل طبیعی نیستند اما نه برای غیر که بر ضد غیرند؛ حتی اگر بگویند که فعل اخلاقی آن است که برای غیر باشد، چه احسان به غیر و چه اضرار به غیر، باز تعریف مشکل دارد؛ مثلاً در ظلم به دیگری، هدف شخص، نفع خویش است؛ پس ظلم هم فعل اخلاقی میشود و هم فعل طبیعی![۵]
۴. نظریه وجدانی کانت: به نظر کانت، معیار فعل اخلاقی این است که از وجدان الهام بگیرد و شکل اطاعت محض و بدون قید و شرط از وجدان را داشته باشد بهطوری که بگویی این کار را میکنم چون وجدانم حکم میکند. بنابراین اگر فعلی برای غیر، اما ناشی از انجام تکلیف وجدان نباشد، اخلاقی نخواهد بود. بر کانت اشکال شده که انجام دادن فعلی که هیچ نفعی به فاعل نمیرساند، محال است و هر فعلی کمال یکی از قوای وجودی انسان را در پی دارد. جواب کانت این است که، انسان از نفع رساندن به غیر هم لذت میبرد همانطور که از نفع بردن خود لذت میبرد. بلی! اگر مقصود کانت از اینکه انسان هیچ غرضی را در نظر نگیرد، این باشد که حتی نفع غیر را هم در فعلش لحاظ نکند و از آن لذت نبرد، چنین فعلی محال است. نظریه وجدانی کانت، تا حدودی با آیات قرآن نیز سازگار است مثل آیات: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[۶]. ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾[۷]. لکن نظریه کانت جامع نبوده و در واقع جزئی از حقیقت است[۸]. نظریه کانت اشکالهای دیگری نیز دارد:
- چرا شخص باید حکم وجدان را انجام دهد؟ اگر حکم وجدان معیار حسن و قبح فعل است، علت خود وجدان و وجوب اطاعت و معیار بودن او چیست؟
- به نظر کانت، معیار خوب و بد، حکم وجدان است؛ و خود فعل، نه خوب است و نه بد؛ بنابراین حکم وجدان کورکورانه و بیملاک است.
- به نظر کانت، فعل برای غیر اگر به حکم وجدان نباشد اخلاقی نیست؛ درحالیکه خود وجدان چنین فعلی را اخلاقی میداند.
- فعل اخلاقی وقتی ارزش بالایی دارد که با اختیار و آزادی کامل باشد؛ بنابراین اگر بگوییم خود فعل ذاتاً خوب است، انجام دادن آن اخلاقیتر خواهد بود، تا اینکه خود فعل خنثی باشد و با فشار و الزام وجدان انجام شود[۹].
۵. نظریه حسن و قبح ذاتی و عقلی: عدهای گفتهاند: عقل قادر است خوب و بد برخی از افعال را دریابد؛ مثلاً میفهمد که عدل، احسان و ایثار خوب و خودخواهی و حسد بد است؛ پس معیار فعل اخلاقی، زیبایی معقول است. این تعریف گرچه جامعتر از تعریفهای قبلی است، ولی اولاً اثبات حسن و قبح عقلی مشکل است؛ ثانیاً یک فکر سقراطی است و حرف اسلام نیست؛ ثالثاً در این نگرش، فعل، بالذات خوب یا بد است ولی فاعل، بالعرض[۱۰].
۶. نظریه زیبایی روحی: افلاطون معتقد است: فعل اخلاقی یعنی فعل مطابق با عدل و عدل یعنی توازن و هماهنگی؛ و لازمه هماهنگی، زیبایی است؛ لذا معیار فعل اخلاقی زیبایی معقول است. به اعتقاد افلاطون، هر قوهای برای هدف و غایتی خاص آفریده شده است. بنابراین با کشف غایت خاص هر قوه و استعداد روحی میتوان حد اعتدال آن را به دست آورده و با تربیت درست، از افراط و تفریط قوای روحی جلوگیری کرده و روحی زیبا پرورش داد و نتیجه روح زیبا و معتدل، زیبایی و اعتدال فعل است[۱۱].
۷. نظریه فلاسفه اسلامی (نظریه حاکمیت عقل و اراده): به نظر حکمایی چون ملاصدرا، انسان دارای پنج قوه اساسی است که عبارتاند از: عقل، وهم، خیال، شهوت (جذب) و غضب (دفع). عقل، گوهر ذات انسان و امتیاز ویژه او است؛ لذا سعادت نهایی او نیز سعادت عقل است. بر این اساس، حکمای اسلامی معتقدند که معیار فعل اخلاقی، حاکمیت عقل بر سایر قوا است. یعنی اگر دیگر قوا تحت فرمان عقل عمل کنند، به افراط و تفریط نگراییده و منشأ صفتها و افعال حسنه اخلاقی میشوند. بنابراین اخلاق از نظر حکما یعنی حاکمیت عقل و روح بر قوا و بدن[۱۲].
۸. نظریه رضای خدا: برخی معتقدند که اخلاق غیر مذهبی معنا ندارد و معیار فعل اخلاقی این است که فقط برای رضای خدا باشد؛ لذا شخص مذهبی اگر فعلی برای دیگری هم انجام دهد فقط برای جلب رضای خدا است[۱۳].
۹. نظریه حس پرستش: طرفداران این نظریه معتقدند که حس پرستش و تقدیس یک حس فطری است و در همه انسانها وجود دارد؛ لذا ریشه پرستش آگاهانه نیز همین حس فطری است. احساس اخلاقی نیز از مقوله همین حس پرستش فطری است. یعنی قلب، همانطور که خدا را فطرتاً میشناسد، فعل اخلاقی را هم فطرتاً شریف مییابد و حس میکند که با انجام فعل اخلاقی، خود شخص نیز شریف میشود. طبق این نظریه، خداوند متعال دو گونه قانون دارد؛ قانونی که در فطرت تعبیه شده است و قانونی که در فطرت نیست ولی در فطرت ریشه دارد، انبیا(ع)، هم قوانین فطرت را تأیید کردهاند هم قوانین نوع دوم را بیان نمودهاند؛ لذا قلب انسان هم خدا را فطرتاً میشناسد هم قوانین و رضای او را؛ و ناخودآگاه به خدا و قوانین او و رضای او گرایش دارد. بنابراین حس خداشناسی و خداجویی و حس اخلاقی جدا از هم نبوده، بلکه عین هماند[۱۴]. نظریه حس پرستش در بیان معیار کار اخلاقی، بهترین نگرش موجود بوده، جامع کمالات دیگر نظریهها و فاقد معایب آنها است. بنابر این نگرش، نظریه وجدانی کانت از این جهت که الهام قلب و فطرت را میپذیرد، درست است ولی از آن جهت که حس خداشناسی را جدا از وجدان تصور کرده، نادرست است. در نظریه کانت، وجدان تکلیف کننده مستقل است ولی در نظریه پرستش الهام کننده اخلاق خدا است؛ ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[۱۵].
و نیز؛ ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ﴾[۱۶]. عیب نظریه زیبایی روحی و حسن و قبح عقلی هم این است که ریشه حس اخلاقی را عقل میدانند؛ درحالیکه زیبایی و زشتی را قلب احساس میکند؛ در واقع قلب به دنبال زیبایی مطلق است، و اخلاق از این امر ریشه میگیرد. اخلاق مبتنی بر غیر دوستی هم معیوب است؛ چراکه غیر دوستی نیز ناشی از میل به محبوب حقیقی (خدا) است؛ ما غیر را دوست داریم چون همه مخلوق خدا هستند که محبوب حقیقی ما است. بنابراین منشأ اخلاق، حس پرستش فطری است؛ البته اگر این حس، آگاهانه شود و شخص، تابع فرامین شرع گردد، در آن صورت تمام کارهای او، حتی خوردن و خوابیدن او نیز میتواند رنگ اخلاقی به خود بگیرد[۱۷].[۱۸]
نسبیگرایی اخلاقی و نقد آن
نسبیت در اخلاق یعنی اینکه هیچ خُلقی بهطور کلی و مطلق، خوب یا بد نبوده و تابع شرایط زمانی و مکانی است[۱۹].[۲۰]
نسبیت حقیقت و اخلاق
حقیقت در نظر واقعگرایان یعنی مطابقت با واقع و در نظر پراگماتیستها یعنی مفید بودن در مقام عمل؛ و در نظر برخی دیگر، حق آن چیزی است که با رأی اکثریت مطابق باشد. حسگرایان و تجربهگرایان گفتهاند: حق آن چیزی است که محسوس یا قابل تجربه باشد و چون فایده، رأی اکثریت، محسوسات و تجربیات دائما در حال تغییرند؛ لذا حقیقت نیز از نظر اینها نسبی و متغیر است و تنها واقعگرایان هستند که حقیقت را ثابت میدانند و لازمه نسبی بودن حقیقت نیز نسبی بودن اخلاق است[۲۱].[۲۲]
نظریههای اخلاقی و نسبیت حقیقت و اخلاق
برخی گمان کردهاند که لازمه نظریه پسند مردم و نظریه هوشیاری راسل، نسبیت اخلاق است. چون هم پسند مردم دائماً متغیر است هم هماهنگی منافع فرد با مصالح جامعه. برخی حتی حسن و قبح ذاتی را نیز تابع پسند مردم دانستهاند! اما اینها غافلاند که پسند مردم هم در کمالجویی انسانها ریشه دارد؛ این پسندها در طبیعت نهاده شدهاند تا افراد به سوی کمال خود بشتابند. طبیعت همانطور که به سوی کمال فرد میشتابد به سوی کمال نوع نیز میشتابد و در مواردی که کمال فرد در کمال نوع است قهراً پسندها در همه افراد، یکسان، کلی و مطلق خواهند شد؛ و معیار خوبیها و بدیها اینگونه پسندها هستند و براساس اینگونه پسندها، بایدها و نبایدها در نفس انسان به وجود میآیند بنابراین در تمام انسانها و در هر شرایطی پسندهای ثابتی وجود دارند که به عنوان یک خصلت و خُلق ثابتاند؛ اما لازمه این خصلتهای ثابت، ثابت بودن فعل اخلاقی نیست. آنچه باعث نسبیت اخلاق میشود عدم ثبات خصلتهای اخلاقی است نه عدم ثبات فعل اخلاقی[۲۳].
برخی نسبیت فعل اخلاقی را با نسبیت اخلاق خلط کرده و از عدم ثبات فعل اخلاقی، عدم ثبات اخلاق را نتیجه گرفتهاند. درحالیکه فعل اخلاقی یک عنوان است و حکم خاص خود را دارد و خوی و خصلت اخلاقی که یک خصلت روحی و روانی است عنوان دیگری بوده و احکام ویژه خود را دارد؛ لذا برای مثال، دروغگویی به عنوان یک خصلت اخلاقی و روحی همواره بد است؛ ولی دروغ گفتن به عنوان یک فعل اخلاقی، به عنوان اولی بد است ولی به عنوان ثانوی و برای حفظ جان خوب است؛ ولی لازمه این امر آن نیست که دروغگویی به عنوان یک خصلت و خُلق، گاه خوب باشد و گاه بد. بر این اساس یک مبلّغ اخلاق اول باید خصلتهای اخلاقی را توصیه کند ولی در عین حال باید به مردم هشدار دهد که در مقام عمل فعل اخلاقی را با فعل غیراخلاقی اشتباه نکنند[۲۴].[۲۵]
دین و نفی نسبیگرایی اخلاقی
نفس انسان در همیشه تاریخ، یک گونه نفس بوده و به مرور زمان تغییر نکرده است لذا امراض آن نیز تغییری نکرده است. همه انبیا آمدهاند تا براساس خداپرستی با امّالامراض نفسانی، یعنی خودخواهی و خودپرستی مبارزه کنند. کار دیگر انبیا تعدیل روابط بشر با بشر بوده است؛ ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[۲۶]. همینجا است که اغلب میگویند تغییر میکند.
کار سوم انبیا تعیین روابط بشر با عالم است؛ ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾[۲۷]. همه چیز برای مردم آفریده شده است ولی برخی از این مخلوقات با خلقت بشر (به عنوان خوراک یا پوشاک یا...) ناسازگارند؛ لذا بشر نباید از آنها استفاده کند؛ ﴿وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾[۲۸]. ماهیت این امور حلال و حرام در طول تاریخ عوض نشده است؛ شراب، گوشت خوک، طلا و ابریشم همان ماهیت سابق خود را دارند. آواز لهوی و نگاه به نامحرم در گذشته محرک شهوت بودهاند؛ الآن نیز چنین هستند. پس از آنجا که خود این امور عوض نشدهاند و نمیشوند، حکم آنها هم عوض نشده و نمیشود[۲۹].[۳۰]
اصول ثابت اخلاقی در سیره معصومین(ع)
- اصل نفی غَدَر (نفی خیانت و پیمانشکنی): علی(ع) به مالک اشتر توصیه میکنند که پیمان خود را مشکن حتی اگر با کافر و مشرک باشد. بعد استدلال میکنند که زندگی بشر بر این اصول استوار است و بدون این اصول چیزی باقی نمیماند. حال از قائلین به نسبیت اخلاق باید پرسید که آیا شما جایز میدانید که رهبران سیاسی حق غدر و خیانت داشته باشند؟
- اصل منع تجاوز: اسلام به مسلمانان اجازه رفتار خلاف عدالت نمیدهد؛ حتی در مورد دشمنان. ای کسانی که ایمان آوردهاید در راه خدا استوار باشید و گواه قسط و عدل باشید و عداوت گروهی شما را وا ندارد که از راه عدالت بیرون روید. عدالت بورزید که آن نزدیکتر است به تقوا و تقوای الهی پیشه کنید همانا خدا آگاه است به آنچه میکنید.
- نفی انظلام و استرحام: تن دادن به ظلم و التماس و طلب ترحم کردن از دشمن نه از اهلبیت(ع) سر زده است و نه اجازه چنین کاری را به مسلمانان دادهاند.
- اصل توانایی: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ﴾[۳۱]. اصل اقتدار و توانا بودن در مقابل دشمن یک اصل ثابت اسلامی است تا دشمن طمع تجاوز نکند، اما اصل زور یک اصل نسبی است. پیامبر(ص) تا جایی که ممکن بود از راههای مسالمتآمیز مسائل را حل میکردند.
- تطبیق زندگی با سطح زندگی عمومی: یعنی مسلمان نباید درحالیکه دیگران در بدبختی غرق هستند با توسل به آیه ﴿قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾[۳۲] زندگی تجملی اختیار کند، بلکه باید خود را با سطح عموم تطبیق دهد، این هم از اصول ثابت اهلبیت(ع) بوده است.
- اصل زهد: اصل زهد هم یک اصل ثابت است؛ البته زهد به معنای عزت نفس و مناعت طبع و بلند نظری، و اینکه انسان دین را به دنیا و فضیلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد و به امور مادی به چشم وسیله بنگرد نه به چشم مقصد[۳۳].[۳۴]
منابع
پانویس
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۳۰۵ و ۳۰۶.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۶۶۸ و ۶۶۹.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۲۷.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۴۸۲ - ۴۸۶، ۵۰۰ - ۵۰۴ و ۵۸۸ - ۵۹۰؛ ج۲۱، صص ۴۳۷-۴۳۹.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۴۷۱-۴۷۴ و ۵۷۸-۵۸۱؛ ج۲۱، صص ۴۳۵ و ۴۳۶.
- ↑ «و به جان (آدمی) و آنکه آن را بهنجار داشت * پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد» سوره شمس، آیه ۷-۸.
- ↑ «و به آنها انجام کارهای نیک را وحی کردیم» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۵۹، ۶۰، ۳۳۴، ۳۳۵، ۴۷۴، ۴۷۵ و ۵۸۰-۵۸۳؛ ج۲۱، صص ۴۳۶ و ۴۳۷.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۶۲ و ۶۳.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱، صص ۴۳ و ۴۴؛ ج۴، صص ۹۵۳-۹۵۵؛ ج۲۲، صص ۴۷۶، ۴۸۰، ۵۷۹ و۵۸۰؛ ج۲۱، صص ۲۲۶ - ۲۳۰، ۴۳۵ و ۴۴۵.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۴۷۶-۴۸۰، ۵۹۰-۵۹۲ و ۷۷۶؛ ج۲۱، صص ۴۳۵، ۴۴۰، ۴۴۱ و ۴۴۵.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۳۲۷-۳۳۲ و ۴۸۰-۴۸۲؛ ج۲۱، صص ۴۳۵ – ۴۴۵.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، ص۵۸۱.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۳۷۵ – ۳۸۴.
- ↑ «و به جان (آدمی) و آنکه آن را بهنجار داشت * پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد» سوره شمس، آیه ۷-۸.
- ↑ «و به آنها انجام کارهای نیک را وحی کردیم» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۳۸۷-۳۸۴.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۲۸.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۷۷؛ ج۲۱، ص۱۸۴.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۳۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۳، صص ۶۸۵-۷۱۰.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۳۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۴۲-۳۹ و ۶۰۶–۶۱۴؛ ج۲۱، صص ۱۸۷، ۲۲۶ - ۲۳۲، ۲۵۴ - ۲۶۴ و ۴۴۵-۴۴۱.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۲۱۰ و ۶۱۲-۶۱۷.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۳۵.
- ↑ «تا مردم به دادگری برخیزند» سوره حدید، آیه ۲۵.
- ↑ «اوست که همه آنچه را در زمین است برای شما آفرید» سوره بقره، آیه ۲۹.
- ↑ «و چیزهای پاکیزه را بر آنان حلال و چیزهای ناپاک را بر آنان حرام میگرداند» سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
- ↑ مطهری، مرتضی، خاتمیت، صص ۶۱ و ۶۲.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۳۶.
- ↑ «و آنچه در توان دارید از نیرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازید که بدان دشمن خداوند و دشمن خود را به هراس میافکنید؛ و نیز جز آنها کسانی دیگر را که شما نمیشناسید (اما) خداوند آنان را میشناسد؛ و آنچه در راه خداوند ببخشید، به شما تمام باز خواهند داد و بر شما ستم نخواهد رفت» سوره انفال، آیه ۶۰.
- ↑ «بگو جز این نیست که پروردگارم زشتکاریهای آشکار و پنهان و گناه و افزونجویی ناروا را حرام کرده است و (نیز) اینکه برای خداوند چیزی را که برهانی بر آن فرو نفرستاده است شریک آورید و اینکه درباره خداوند چیزی بگویید که نمیدانید» سوره اعراف، آیه ۳۳.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۸، ص۴۳؛ برای مطالعاتی در سطحی فراتر از هدفهای این مجموعه درباره نسبیت اخلاق ر.ک: مجموعه آثار، ج۱۳، صص ۶۸۷ – ۷۳۳.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۳۷.