برهان امکان و وجوب در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

یکی از استوارترین برهان‌هایی که بر وجود خداوند متعال اقامه شده «برهان امکان» یا «برهان امکان و وجوب» است. در این برهان بر اساس اینکه وجود ممکن الوجود مستلزم وجود واجب الوجود است، بر وجود واجب الوجود بالذات استدلال می‌شود. از برهان امکان، تقریرهای مختلفی ارائه شده که مطلب مزبور در همه تقریرها مشترک است.

مشهور این است که ابن سینا نخستین فیلسوفی است که به این شیوه بر اثبات وجود خدا استدلال کرده است. محقق لاهیجی در این باره گفته است: «منهج سوم، منهج حکمای الهی است که عبارت است از نظر در موجود، من حیث هو موجود، با قطع نظر از اینکه حادث است یا قدیم، متحرک است یا غیر متحرک و غیر آن، آن گونه که (مقتضای) موضوع علم الهی است. این منهج همان است که رئیس فلاسفه اسلام در کتاب‌های خود، خصوصاً «الاشارات» و «المبدء و المعاد» آن را پیموده و "حکیم ابوالولید محمد بن رشد اندلسی" در کتاب رد التهافت تصریح کرده که ابن سینا اولین فیلسوف مسلمانی است که این روش را طی کرده است»[۱]. از این روی، آن را «برهان سینوی» نیز نامیده‌اند[۲].

با توجه به اینکه در تقریری که ابن سینا از برهان ارائه کرده، پذیرش اصل وجود عینی، پیش فرض یا نقطه آغاز برهان است، گاهی از آن با عنوان «برهان وجود» تعبیر شده است[۳] و نیز با توجه به اینکه ابن سینا این شیوه از استدلال بر وجود خداوند را طریقه صدیقین نامیده است، یعنی کسانی که به وجود خدا استشهاد می‌کنند نه بر وجود خدا: إن هذا حكم الصديقين الذين يستشهدون به لا عليه آن را «برهان صدیقین» نیز نامیده‌اند، ولی صدرالمتالهین، آن را طریقه صدیقین ندانسته، هر چند از دیگر روش‌ها به طریقه صدیقین نزدیک‌تر شمرده است[۴]. بر این اساس، برخی برهان صدیقین را به دو گونه سینوی و صدرایی تقسیم کرده و برخی نیز تنها طریقه صدرایی را برهان صدیقین نامیده و برهان ابن سینا را با عنوان برهان امکان یا امکان و وجوب یا وجوب و امکان یا طریقه حکمای الهی در مقابل طریقه متکلمان و حکیمان طبیعی نام برده‌اند[۵].

برهان امکان در الهیات مسیحی، نخستین بار توسط توماس آکوئیناس (متوفای ۱۲۷۴ م) مطرح شده و از آن پس مورد قبول یا رد فیلسوفان و متکلمان غربی قرار گرفته است. وی در کتاب کلیات الهیات پنج طریقه یا رهیافت عقلی برای اعتقاد به خداوند پیش نهاده، که یکی از آنها طریقه امکان است[۶]. فیلسوفان دین غربی، معمولاً برهان امکان را ذیل عنوان «برهان‌های جهان‌شناختی» مطرح کرده‌اند. برهان جهان‌شناختی نامی کلی است برای گروهی از برهان‌های مرتبط با هم که بر مبنای مقدماتی ـ که خود مبتنی بر عام‌ترین واقعیت‌های مربوط به جهان از جمله ممکن یا حادث بودن آن است ـ درصدد اثبات وجود خدا هستند[۷].[۸]

معناشناسی

حرف ابن‌سینا مبتنی بر این نکته است که موجودات محال نیستند؛ چون اگر محال بودند، موجود نبودند. پس، اینکه وجود دارند، یکی از دو شق دیگر را دارند و در حقیقت به حسب احتمال عقلی، از این دو شق خارج نیستند: یا "ممکن‌الوجودند" و یا "واجب‌الوجود".

اگر آنچه در عالم وجود دارد، واجب‌الوجود است، فهو المطلوب. اگر نه، آنچه هست، ممکن‌الوجود است. ممکن‌الوجود باید به واجب‌الوجود منتهی شود؛ زیرا اگر واجب‌الوجود نباشد، ممکن‌الوجودی هم نیست؛ چون ممکن‌الوجود، یعنی چیزی که در ذاتش، هم می‌‌تواند باشد، هم می‌‌تواند نباشد؛ پس بودن آن، به حکم علتی است و در حقیقت، آن علت است که وجود را به او داده است.

به عبارت دیگر: همین قدر که وجود برای ممکن‌الوجود ذاتی نیست، بلکه امری عرضی است؛ علتی آن را به وجود آورده است. حال می‌‌رویم سراغ آن علت. وجود آن علت، یا واجب است یا ممکن. اگر واجب باشد، پس مطلوب ما که واجب‌الوجود در عالم هست، حاصل گردیده است و اگر ممکن است، باز آن هم علت می‌‌خواهد. همین طور سراغ علت علت می‌‌رویم، الی آخر. ابن‌سینا می‌‌گوید: تسلسل محال است؛ زیرا نمی‌تواند تمام نظام هستی از بی‌نهایت ممکن‌الوجودها تشکیل شده باشد[۹]. بر این اساس، بایستی سلسله وجود، به یک واجب‌الوجودی که وجودش ذاتی است و متکی به غیر نیست، منتهی گردد.

برهان امکان از خطبه ۱۸۶ نهج‌البلاغه نیز قابل استفاده است. در بخشی از آن خطبه آمده است: "هر امری که به نفس ذات خود شناخته شود، مصنوع است، و هر امری که به غیر خود قائم باشد، معلول است"[۱۰].[۱۱]

تقریرهای مختلف از برهان امکان

از برهان امکان دو گونه تقریر ارائه شده است: در تقریر نخست، پیش فرض برهان، قبول اصل واقعیت یا موجود به وجه مطلق است بدون نظر به اینکه آنچه واقعیت دارد، ممکن الوجود، جوهر، عرض، یا حادث و مانند آن است. اما در تقریر دوم، پیش فرض برهان، قبول موجود ممکن الوجود است. در تقریر اول گفته می‌شود. اگر موجودی هست، بالضروره واجب الوجود هم هست و در تقریر دوم گفته می‌شود: اگر ممکن الوجود هست، بالضروره واجب الوجود هم هست. البته در تقریر اول نیز در مراحل بعدی برهان، پای ممکن الوجود در برهان باز می‌شود. ولی مدار برهان، همچنان فرض «واقعیت» یا «موجود ما» است که به واقعیت‌ها و موجودات عالم ارضی یا سماوی، انسانی و غیر انسانی، نظر نمی‌شود، بلکه گفته می‌شود: وجود واقعیت یا موجود ما، از دو حال بیرون نیست: یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. در فرض اول مطلوب ثابت است و در فرض دوم، بر پایه اصل علیت، ممکن الوجود در موجود شدن نیازمند علت است. علت آن هم یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. در فرض اول، مطلوب ثابت است و در فرض دوم علت ممکن الوجود مفروض نیز نیازمند علت است. علت آن یا خود ممکن الوجود است که این فرض دور در علیت بوده و باطل است، و یا ممکن الوجود دیگری است و سلسله ممکن الوجودها به واجب الوجود ختم نمی‌شود بلکه تا بی‌نهایت ادامه پیدا می‌کند. این فرض، تسلسل در علت بوده و محال است. بنابراین، یگانه فرض قابل قبول این است که وجود واجب الوجود بالذات را پذیرفته و او را علت و پدید آورنده ممکن الوجودها بدانیم.

در حقیقت، در تقریر اول، در مرحله سوم پای وجود ممکن الوجود در برهان باز می‌شود؛ زیرا گام اول قبول اصل واقعیت و موجود ما است و گام دوم فرض اینکه واقعیت مفروض یا موجود ما، واجب الوجود است و گام سوم اینکه واقعیت مفروض یا موجود ما، ممکن الوجود است. تقریر اولی برهان امکان از این مرحله تا پایان با تقریر دوم آن هماهنگ است. شاید وجه اینکه از آن با عنوان «برهان امکان» یاد شده است، همین بوده است. چنان که نامیده شدن آن به «برهان امکان و وجوب» یا «وجوب و امکان» نیز ناظر به مراحل پیشین آن بوده است.

هر یک از دو تقریر، به دو وجه قابل تبیین است: یکی اینکه این برهان بر پایه امتناع دور و تسلسل در علیت تقریر شود، چنان‌که در توضیحات مذکور، همین گونه تقریر شده است. دیگر این که مبتنی بر امتناع دور و تسلسل در علیت نباشد، بلکه با همان تقریر، امتناع دور و تسلسل در علیت اثبات شود؛ زیرا با اثبات این که نظام عالم ممکنات جز با استناد و اتکاء به وجود واجب الوجود بالذات، تبیین معقول و مقبولی نخواهد داشت، امتناع دور و تسلسل در علیت اثبات می‌شود، چراکه مفاد دور و تسلسل در علیت، منتهی نشدن نظام ممکنات به واجب الوجود است.

برهان امکان در آثار فلاسفه و متکلمان اسلامی، به گونه‌های مزبور تقریر شده است که نمونه‌هایی را بازگو می‌کنیم:

تقریرهای برهان امکان بر پایه قبول واقعیت یا موجود ما

برهان امکان در آثار ابن سینا و بسیاری از فلاسفه و متکلمان اسلامی بر پایه قبول اصل واقعیت یا موجود ما تقریر شده است، یعنی وجود واقعیت یا موجود ما (موجود مطلق) به عنوان اصلی بدیهی و تردید ناپذیر قلمداد شده، آن گاه بر اساس دو اصل بدیهی دیگر، یعنی اینکه موجود یا واجب است یا ممکن، و ممکن در موجودیت خود نیازمند علت است، و نیز بر اساس امتناع دور و تسلسل در علیت یا بدون آن، تقریر شده است[۱۲].

تقریر برهان بر اساس امتناع دور و تسلسل در علیت

تقریر برهان امکان بر پایه قبول واقعیت یا موجود ما (موجود مطلق) و بر اساس امتناع دور و تسلسل در علیت را می‌توان نخستین تقریر برهان و رایج‌ترین آن دانست،؛ چراکه ابن سینا - که مبتکر در طرح برهان یا در تبیین ساختارمند فلسفی و دقیق آن به شمار می‌رود - برهان امکان را همین گونه تقریر کرده است، چنان‌که بسیاری از فلاسفه و متکلمان اسلامی پس از وی نیز همین تقریر را با کمی تفاوت در عبارات، عرضه کرده‌اند.

شیخ الرئیس در فصل‌های ۱۵- ۱۸ مقاله اول از کتاب المبدء و المعاد به اثبات وجود واجب الوجود بالذات پرداخته است در فصل ۱۵ شکل کلی استدلال را این گونه بیان کرده است: «این که در این جا وجودی هست تردیدی نیست، و هر وجودی یا واجب است یا ممکن. اگر واجب باشد، پس وجود واجب ثابت شده است و این همان مطلوب است، و اگر ممکن باشد، ما بیان می‌کنیم که وجود ممکن به واجب الوجود منتهی می‌شود».

وی در فصل ۱۶ همان کتاب، بطلان تسلسل در علل ایجادی را اثبات کرده است و در فصل ۱۷ امتناع دور در علیت را اثبات کرده است و در فصل ۱۸ با تکیه بر این دو مطلب به اثبات وجود واجب الوجود بالذات پرداخته است[۱۳]. آنچه وی در الهیات کتاب النجاة در این باره بیان کرده، با مطالب کتاب «المبدء و المعاد» کاملاً هماهنگ است[۱۴].

شیخ، در نمط چهارم کتاب الاشارات و التنبیهات نخست تقسیم موجود به واجب الوجود بالذات و ممکن الوجود بالذات را بیان کرده است، سپس نیازمندی ممکن الوجود به علت را یادآور شده آن‌گاه به تبیین امتناع تسلسل در علل پرداخته است، اما درباره امتناع دور در علیت، سخنی نگفته است. محقق طوسی در توجیه این مطلب گفته است: «دور، اگر چه ظاهر الفساد است، ولی بر فرض وجودش، مطلوب از آن (ممتنع بودنش) به دست می‌آید؛ زیرا دور، مشتمل بر مجموعه‌ای متناهی از ممکنات است که هر یک از آنها معلول است، و از آنجا که بیان مذکور (درباره امتناع تسلسل در علل) امتناع دور را هم شامل می‌شود (هرگاه مجموعه‌ای نامتناهی از علل که همگی وصف معلولیت دارند، ممتنع باشد، مجموعه‌ای متناهی از علل با ویژگی مذکور، به طریق اولی ممتنع خواهد بود)، شیخ به بیان جداگانه برای آن نپرداخت[۱۵].

ابن سینا، پس از اثبات وجود واجب الوجود بالذات به اثبات یگانگی و پیراستگی او از انواع کثرت و ترکیب و دیگر صفات نقص پرداخته و روش خود را بر روش دیگران که از طریق مخلوقات (حدوث، حرکت و...) بر وجود خداوند استدلال می‌کردند، برتر و استوراتر (اوثق و اشرف) دانسته و آن را طریقه صدیقین معرفی کرده که خدا را بر غیر خدا شاهد می‌آورند، نه بالعکس إن هذا حكم الصديقين الذين يستشهدون به لا عليه (ابتکاری بودن برهان امکان به تقریر مزبور، از عبارت شیخ در اشارات به روشنی به دست می‌آید). وی بخش اول آیه کریمه ۵۳ سوره فصلت ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ[۱۶] را ناظر به روش دیگران در اثبات وجود خداوند متعال دانسته، و بخش دوم آن ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ[۱۷] را ناظر به روش خود دانسته است[۱۸].

همان‌گونه که پیش از این یادآور شدیم، بسیاری از فلاسفه و متکلمان اسلامی در تقریر برهان امکان که آن را طریقه حکمای اسلامی یا الهی نامیده‌اند، از شیخ الرئیس پیروی کرده و با اندکی تفاوت در عبارت، آن را بازآرایی کرده‌اند. در این جا نمونه‌هایی از آن را بازگو می‌کنیم:

  1. فخرالدین رازی در تقریر برهان گفته است: «در وجود موجود تردیدی نیست، آن موجود اگر واجب الوجود لذاته باشد، همان مطلوب است و اگر ممکن لذاته باشد، به مرجحی نیاز دارد. آن مرجح باید همراه ممکن الوجود موجود باشد، حال اگر آن موجود دیگر نیز ممکن الوجود باشد، سخن پیشین درباره آن اعاده خواهد شد [و اگر این سیر ادامه داشته باشد منجر به دور و تسلسل باطل است. بنابراین، گریزی از منتهی شدن موجود به واجب الوجود لذاته نیست و آن همان مطلوب است»[۱۹].
  2. محقق طوسی در تجرید الاعتقاد، برهان امکان را در عبارتی بسیار موجز این‌گونه تقریر کرده است: الموجود ان كان واجبا فهو المطلوب و إلّا استلزمه لاستحالة الدور و التسلسل[۲۰]: موجود اگر واجب باشد، پس آن همان مطلوب است، و گرنه مستلزم واجب است؛ زیرا (در غیر این صورت) دور و تسلسل لازم خواهد آمد. ایشان در کتاب قواعد العقائد برهان را این گونه تقریر کرده است: «موجودات به واجب و ممکن تقسیم می‌شوند، و ممکن در وجود خود به موجد نیاز دارد. اگر موجدش واجب باشد، ثابت می‌شود که در عالم وجود، واجب الوجود لذاته موجود است و اگر ممکن باشد، به مؤثر دیگری احتیاج دارد و سخن در آن، همانند سخن در مؤثر (پیشین) است و دور و تسلسل، محال است»[۲۱].
  3. علامه حلی در تقریر برهان امکان گفته است: «دلیل وجود واجب تعالی این است که در اینجا بالضروره موجودی هست. اگر آن موجود واجب باشد، همان مطلوب است و اگر ممکن باشد به مؤثری موجود نیاز دارد. آن مؤثر اگر ممکن باشد، به مؤثر موجودی نیازمند است. آن مؤثر اگر واجب باشد، همان مطلوب است، و اگر ممکن باشد به مؤثر موجودی نیاز دارد. اگر آن مؤثر واجب باشد، همان مطلوب است و اگر ممکن باشد، تسلسل یا دور لازم می‌آید که بطلان آن قبلاً بیان گردیده است»[۲۲].
  4. عبارت صاحب مواقف و شارح آن در تقریر برهان امکان - که آن را روش حکما نامیده‌اند- چنین است: «در عالم واقع موجودی هست. این مقدمه‌ای است که با قطع نظر از خصوصیات موجودات و احوال آنها، هر فطرتی به آن گواهی می‌دهد. اگر آن موجود واجب باشد، پس آن همان مطلوب است، و اگر ممکن باشد به مؤثری نیاز دارد، و آن مؤثر باید به واجب منتهی گردد و گرنه تسلسل لازم خواهد آمد»[۲۳].
  5. فاضل مقداد در تقریر طریقه حکما در اثبات وجود خدای متعال گفته است: «اینجا، بالضروره موجودی هست، اگر واجب باشد، پس مطلوب ثابت است، و اگر ممکن باشد به مؤثری نیاز دارد. اگر آن مؤثر واجب باشد، پس مطلوب ثابت است، و اگر ممکن باشد، دور یا تسلسل لازم خواهد آمد و آن دو- چنان که بیان شد- محال‌اند»[۲۴].
  6. سعدالدین تفتازانی در تقریر طریق حکما در اثبات وجود واجب الوجود بالذات چنین گفته است: «در وجود موجودی، شکی نیست، اگر آن موجود واجب باشد، همان مراد است، و اگر ممکن باشد، از وجود علتی که به واسطه آن، وجودش (بر عدمش) ترجیح پیدا می‌کند، گریزی نیست. حال نقل کلام در آن می‌شود، در این هنگام دور یا تسلسل لازم خواهد آمد و آن محال است، یا اینکه به واجب الوجود منتهی می‌شود و آن همان مطلوب است»[۲۵].
  7. صدرالمتالهین برهان را این گونه تقریر کرده است: «موجود به حسب مفهوم (ماهیت)، به واجب و ممکن تقسیم می‌شود، و ممکن به لحاظ ذاتش، وجودش بر عدمش رجحان ندارد، پس باید مرجحی داشته باشد و گرنه ترجیحش بذاته و در نتیجه واجب الوجود بذاته خواهد بود، و حال آنکه ممکن الوجود فرض شده است. همین‌گونه است در جانب عدم (که اگر رجحان عدمش بر وجودش بذاته باشد) ممتنع الوجود خواهد بود، و حال آنکه ممکن الوجود فرض شده است، و این خلف است، پس وجود واجب الوجود (بالذات) ضروری است؛ زیرا موجودات تحقق دارند، پس اگر شیئی از آنها واجب باشد، به وجود واجب اعتراف شده است، و گرنه به وجود واجب منتهی خواهد شد؛ زیرا ذهاب سلسله (ممکنات) تا بی‌نهایت ـ چنان‌که بیانش گذشت ـ باطل است، و دور مستلزم تسلسل است (ملاک تسلسل در دور هم هست و آن عبارت است از وجود ممکن بدون علت) پس آن هم محال است. مضافاً بر اینکه دور موجب تقدم شی بر خودش می‌شود که ضروری البطلان است.

این مسلک، نزدیک‌ترین مسلک‌ها به منهج صدیقین است، ولی آن گونه که گمان شده، نیست؛ زیرا در آنجا (منهج صدیقین) نظر به حقیقت وجود است در حالی که در اینجا نظر به مفهوم وجود بوده، و حاصلش این است که نظر در مفهوم موجود و موجودیت، معطی (مبین) این است که تحقق موجود بدون واجب، ممکن نیست؛ زیرا اگر موجود منحصر در ممکن باشد، هیچ موجودی تحقق نخواهد یافت؛ زیرا بر این فرض، تحقق ممکن یا بنفسه و بدون علت است که بالبداهه محال است، یا به غیر خودش می‌باشد، و آن غیر نیز ممکن الوجود است، پس یا آحاد ممکن الوجود، تسلسلی است یا دوری یا به واجب منتهی می‌شود، دو شق اول باطل‌اند، همین گونه است شق سوم؛ زیرا اگر چه مطلب حقی است، ولی بر خلاف فرض است. این مسلک، همان است که شیخ در اشارات آن را به طریق صدیقین وصف کرده، و متأخرین در این باره از او پیروی کرده‌اند»[۲۶].

در کتاب الالهیات نیز برهان امکان بر اساس امتناع دور و تسلسل در باب علیت تقریر شده است[۲۷].[۲۸]

تقریر برهان بدون ابتنا بر امتناع دور و تسلسل

از برهان امکان، تقریرهایی ارائه شده است که بر امتناع دور و تسلسل در باب علیت، متوقف نیستند. در ذیل به نمونه‌هایی از این تقریرات اشاره می‌شود:

تقریر اول

تقریری است که از ابتکارات خواجه نصیرالدین طوسی به شمار می‌رود. فاضل مقداد تقریر وی را این گونه بیان کرده است: «اگر واجب (الوجود بالذات) موجود نباشد، هیچ ممکن الوجودی موجود نخواهد بود، و لازم در بطلان همانند ملزوم است. بیان ملازمه این است که موجود - در فرض مزبور - منحصر در ممکن می‌باشد و از ذات خود وجود ندارد، بلکه وجودش از غیر خودش می‌باشد. بنابراین، اگر آن غیر نباشد، ممکن وجود نخواهد داشت، و هرگاه ممکن وجود نداشته باشد، برای غیر او نیز از جانب آن وجود نخواهد بود؛ زیرا ایجاد غیر فرع وجودش می‌باشد،؛ چراکه موجد بودن معدوم محال است»[۲۹].

محقق لاهیجی تقریر ابتکاری خواجه نصیرالدین طوسی از برهان امکان را همان برهانی می‌داند که وی بر امتناع تسلسل در علیت اقامه کرده است. عبارت محقق طوسی چنین است: «معروض علیت و معلولیت در یک سلسله تا بی‌نهایت بالا نمی‌رود؛ زیرا هر یک از آن سلسله بدون علتی واجب، ممتنع است لکن واجب بالغیر هم ممتنع است زیرا در فرض مزبور همه آحاد سلسله ممکن الوجودند و غیری که وجوب وجود آنها مستند به آن باشد وجود ندارد) پس وجود علتی که وجودش لذاته باشد، واجب است و آن، طرف سلسله خواهد بود»[۳۰].

محقق لاهیجی، نخست یادآور شده است که استدلال مزبور از محقق طوسی طریقه‌ای است که او آن را اختراع کرده است[۳۱]؛ سپس عبارت ذیل را جایگزین آن نموده است: «ممکن، وجوب لذاته ندارد، و آنچه وجوب لذاته ندارد، دارنده وجود (لذاته) نیست، و چیزی که وجود (لذاته) ندارد، موجود دیگری از او وجود نمی‌یابد؛ لذا اگر همه موجودات ممکن الوجود باشند، هیچ موجودی تحقق نخواهد داشت، پس وجود واجب لذاته، لابد منه است. بنابراین، وجود واجب الوجود ثابت گردید و سلسله موجودات نیز قطع شد». آن‌گاه آن را شرح کرده و گفته است: اگر سلسله علت‌ها و معلول‌ها تا بی‌نهایت بالا رود، لازم است به علتی که واجب الوجود بذاته است منتهی شود، و آن، طرف سلسله خواهد بود و لازمه‌اش متناهی بودن سلسله، با فرض عدم تناهی آن است که خلفباطل) است.

بیان ملازمه این است که هر یک از آحاد سلسله، ممکن الوجود است و ممکن الوجود تا وجودش از سوی علتی که واجب الوجود است، واجب نگردد موجود نخواهد شد. و واجب الوجود یا واجب بذاته است یا واجب بغیره، ولی واجب بالغیر اگر به واجب بالذات مستند (و متکی) نباشد، ممکن نیست که وجوب وجود چیزی به سبب او تحقق یابد؛ زیرا آن‌گاه برای چیزی وجوب وجود حاصل می‌شود که همه انحاء عدم برای او ممتنع باشد، چون معنای وجوب وجود همین است. و واجب بالغیری که مستند به واجب لذاته نباشد، ممکن نیست که سبب امتناع همه انحاء عدم برای معلول خود باشد؛ زیرا یکی از انحاء عدم معلول، انعدام او به خاطر انعدام علت و یا علل علت او است، و چنین انعدامی برای معلول محال نیست؛ زیرا فرض این است که هر یک از علت‌های بی‌شمار آن، ممکن و معلول است؛ لذا انعدام همه آنها جایز (ممکن) می‌باشد. بنابراین، تا این نحو از عدم برای واجب بالغیر ممتنع نشود، وجودش واجب و محقق نشده بلکه ممتنع خواهد بود، پس هیچ یک از آحاد سلسله با استناد به آن، وجوب وجود پیدا نکرده و موجود نخواهد شد، ولی فرض این است که سلسله ممکنات موجود است، بنابراین باید علتی که واجب بالذات است وجود داشته باشد تا آحاد سلسله با استناد به آن وجوب پیدا کند. پس درست است که اگر نامتناهی بودن سلسله علل و معلولات را فرض کنیم، لازمه‌اش متناهی بودن آن است، و این خلف و محال است»[۳۲].

تقریر دوم

از عضدالدین ایجی است که گفته اگر همه موجودات ممکن الوجود باشند، همه آنها به موجودی مستقل نیاز خواهند داشت که با استناد به آن، عدم همگی و عدم هر یک از آنها ممتنع باشد؛ زیرا تا همه انحاء عدم منع نگردد موجب وجود نخواهد بود. و موجودی که فرض عدم همه اجزاء سلسله با استناد به وجود او ممتنع می‌باشد، خارج از مجموع اجزاء خواهد بود، (ممکن بالذات نخواهد بود) و آن واجب بالذات است و این همان مطلوب است[۳۳].

تقریر سوم

ممکن الوجود، همان گونه که در وجودش مستقل نیست، در ایجاد هم مستقل نیست؛ زیرا مرتبه ایجاد پس از مرتبه وجود است،؛ چراکه تا چیزی موجود نباشد، موجد نخواهد بود الشّيء ما لم يوجد لم يوجد. اگر موجود منحصر در ممکن باشد، لازمه‌اش این است که هیچ چیز وجود نداشته باشد؛ زیرا ممکن الوجود، هر چند متعدد باشد، در وجود و ایجاد مستقل نیست و هرگاه وجودی نباشد، ایجادی هم نخواهد بود، پس نه موجود بذاته هست و نه موجود بغیره[۳۴].

تقریر چهارم

به گفته فاضل مقداد، علامه علی بن محمد کاشانی تقریری از برهان امکان را ابداع کرده که مبتنی بر یک مقدمه تصوری و یک مقدمه تصدیقی است. مقدمه تصوری آن این است که موجب تام، آن است که در ایجاد اثرش کافی باشد، و مقدمه تصدیقی آن این است که هیچ موجود ممکنی، موجب تام برای چیزی نمی‌باشد؛ زیرا ایجاد کردن ممکن غیر خود را متوقف بر وجود آن ممکن است، و وجودش از غیر خودش می‌باشد، در نتیجه ایجادش نیز از غیر خودش خواهد بود. بر پایه دو مقدمه مزبور می‌گوییم: بالضروره، موجودی وجود دارد، اگر واجب لذاته باشد، مطلوب ثابت است، و اگر ممکن لذاته باشد به موجب تامی که ایجادش کند نیاز دارد، آن موجد، به مقتضای مقدمه تصوریه، ممکن لذاته نخواهد بود، پس واجب لذاته است و مطلوب نیز همین است[۳۵].

تقریر پنجم

اگر واجب لذاته موجود نباشد، واجب لغیره هم موجود نخواهد بود که لازمه‌اش این است که هیچ چیز موجود نباشد؛ زیرا موجود منحصر در واجب و ممکن است. بیان ملازمه این است که اگر واجب لذاته موجود نباشد، همه موجودات، ممکن الوجود خواهد بود، در این صورت ارتفاع (انعدام) همگی نه ممتنع بالذات است، چنان‌که ظاهر است و نه ممتنع بالغیر؛ زیرا غیری که رفع همه موجودات امکانی با استناد به آن محال است، خارج از آنها و واجب بالذات می‌باشد، و فرض این است که چنین موجودی وجود ندارد. و بیان لازم این استدلال (یعنی اینکه هرگاه نه واجب بالذات موجود باشد، نه واجب بالغیر، هیچ موجودی وجود نخواهد داشت) این است که موجود یا واجب است که وجودش مسبوق به وجوب ذاتی او است، و یا ممکن است که وجودش مسبوق به وجوب ناشی از علت آن است[۳۶].

تقریر ششم

ممکن الوجود، خواه واحد باشد یا متعدد، و یا مترتب باشد یا متکافی، مقتضی وجوب وجود چیزی نخواهد بود؛ زیرا مقتضی وجوب وجود شی، باید همه انحاء عدم آن را ممتنع سازد و این کار در شأن ممکن نیست؛ زیرا عارض شدن عدم بر مجموع علت و معلول ممکن الوجود، جایز (ممکن) است. بر این اساس ممکنات، خواه متناهی باشند یا غیر متناهی، در این که عدم از ذات معلول به واسطه آنها طرد نمی‌شود، به گونه‌ای که همه انحاء عدم نسبت به آنها ممتنع گردد و وجودش واجب و موجود شود، در حکم ممکن واحد می‌باشند. پس برای موجود شدن ممکن، باید علت آن، که واجب الوجود لذاته است موجود باشد و هو المطلوب[۳۷].

تقریر هفتم

هر ممکن الوجود برای موجود شدن، نیازمند مرجح است و لذا در موجود شدن به غیر محتاج است. بر این اساس هرگاه یک ماهیت ممکن در خارج موجود باشد، غیری که احتیاج او را برطرف ساخته و ترجح طرف هستی را برای آن فراهم می‌آورد، موجود است. آن غیر که ممکن به او وابسته است و احتیاج ممکن را برطرف می‌سازد، هرگز نمی‌تواند ممکن باشد؛ زیرا ممکن نسبت به وجود و عدم، تساوی دارد و چنین چیزی، شیء دیگری را که متساوی النسبه به وجود و عدم است، از حد استواء خارج نمی‌کند، بلکه هر متساوی النسبه به وجود و عدم، برای خروج از حد تساوی، به غیر متساوی النسبه نیازمند است. وجود و ایجاد تنها در صورتی برای ممکن متصور است که به غیری که نسبت آن به هستی و نیستی یکسان نبوده و ضروری الوجود باشد، اعتماد نموده و قیام کرده باشد. این برهان بدون آنکه به استحاله دور و تسلسل استناد کند، وجود واجب الوجود را اثبات می‌کند، و اگر در مواردی در تقریر آن به ابطال دور و تسلسل استناد شده، تنها برای تعلیم و تعلم و تفهیم آن بوده است[۳۸].

تقریر هشتم

مجموعه ممکنات به هر صورت که فرض شود، بدون وجود واجب الوجود بالذات، ضرورتی در آنها تحقق نمی‌یابد و در نتیجه هیچ یک از آنها موجود نمی‌شود؛ زیرا هیچ کدام از آنها خود به خود دارای ضرورتی نیستند تا دیگری در پرتو آن، ضرورت یابد. به دیگر سخن، ضرورت وجود هر ممکن الوجودی، ضرورت عاریتی است و تا ضرورت بالذاتی نباشد، جایی برای ضرورت‌های عاریتی نخواهد بود[۳۹].

جمع‌بندی

همان‌گونه که همه تقریرهای برهان امکان که مبتنی بر امتناع دور و تسلسل می‌باشند، به تقریری که شیخ الرئیس برای نخستین بار از آن ارائه کرده است، باز می‌گردند، و تفاوت‌های آنها ظاهری و لفظی است، نه ماهوی و محتوایی، تقریرهای برهان امکان که مبتنی بر امتناع دور و تسلسل نیستند، بلکه خود مبطل دور و تسلسل می‌باشند، نیز به تقریری که خواجه نصیرالدین طوسی برای نخستین بار از آن ارائه کرده است، باز می‌گردند، و تفاوت‌های آنها لفظی و ظاهری است، نه واقعی و محتوایی.

تکیه‌گاه این تقریر، علاوه بر پذیرش اصل واقعیت (وجود موجود ما) و اصل علیت، دو اصل عقلی قطعی است: ۱. تا وجود چیزی به حد وجوب نرسد، موجود نخواهد شد: الشيء ما لم يجب لم يوجد. ۲. وجود چیزی آن‌گاه به حد وجوب می‌رسد که همه روزنه‌های عدم به سوی او مسدود شود و به اصطلاح همه انحاء عدم آن ممتنع باشد. حال اگر آنچه واقعیت دارد، ممکن الوجود باشد- خواه واحد باشد یا متعدد - شرط مزبور تحقق نخواهد یافت؛ زیرا ممکن الوجود، از نظر ماهیت و ذات خود، واجب الوجود نیست (به این معنا که عدم تحققش محال نمی‌باشد) و چون غیر از ممکن الوجود- بنابر فرض مزبور - چیزی نیست که وجود ممکن را به حد وجوب برساند (همه روزنه‌های علم را بر او مسدود کند و همه انحاء عدمش را ممتنع سازد) پس موجود نخواهد شد. بنابراین، هیچ موجودی - اعم از واجب بالذات و ممکن بالذات - تحقق نخواهد داشت و این بر خلاف فرض و مستلزم اجتماع نقیضین است.

تقریری از شیخ اشراق: شیخ اشراق، برهان امکان را متفاوت از دیگران تقریر کرده، چنان که گفته است: «موجودات حاصل‌اند (موجودند)، اگر فرض شوند که واجب الوجودند، به وجود واجب اعتراف شده است و اگر ممکن باشند، به مرجح احتیاج دارند و چون هر یک از آنها ممکن الوجود است، پس مجموع آنها ممکن الوجود است نه بر این اساس که حکم مجموع، حکم واحد است به زعم این که حکم هر یک از اجزاء حکم کل است، بلکه چون مجموع، معلول آحاد است و هرگاه علل ممکن باشند، معلول اولی به امکان است. هرگاه مجموع ممکن باشد به مرجحی احتیاج دارد، که ممکن الوجود نیست و گرنه از آن جمله خواهد بود، پس باید غیر ممکن الوجود باشد، و چون ممتنع الوجود نیست، باید واجب الوجود لذاته باشد»[۴۰].

تفاوت تقریر وی با تقریرهای دیگر این است که برای اثبات امتناع تسلسل علل، برای مجموع ممکنات واقعیتی فرض کرده است که هر یک از ممکنات علت ناقصه مجموع و همه ممکنات علت تامه مجموع می‌باشند. و چون علت مجموع، ممکن الوجود است، مجموع آنها نیز ممکن الوجود است، و از آنجا که ممکن الوجود علت می‌خواهد، و علت ممکن، ممکن نیست؛ زیرا در آن صورت، جزء مجموع خواهد بود، نه علت مجموع، و چیزی که در جایگاه علت است، موجود است، پس ممتنع الوجود نیست، بنابراین، واجب الوجود بالذات است. اشکال این تقریر آن است که مجموع ممکنات، واقعیتی غیر از یکایک آنها ندارد و آنچه به عنوان مجموع فرض می‌شود، اعتبار ذهنی است؛ لذا علت مجموع ممکنات چیزی جز مجموع علل افراد آن نخواهد بود، یعنی بعضی از آنها علت بعضی دیگر است و به واجب الوجود منتهی نخواهد شد، مگر آنکه تسلسل علل باطل شود؛ بنابراین مقدمه‌ای که او افزوده است اثری نداشته و تقریر جدیدی از برهان به شمار نمی‌رود[۴۱].[۴۲]

تقریرهای برهان امکان بر اساس وجود موجودات امکانی

در دومین دسته از تقریرهای برهان امکان، وجود موجودات امکانی، نقطه آغاز برهان است. آن‌گاه بر پایه اصل علیت و ضرورت استناد وجود موجودات امکانی به واجب الوجود - با اتکاء بر امتناع دور و تسلسل در علیت یا بدون آن - وجود واجب الوجود بالذات اثبات می‌شود. این گونه از تقریر برهان امکان در آثار کلامی و فلسفی متقدمان و معاصران یافت می‌شود که نمونه‌هایی را بازگو می‌کنیم:

در آثار کلامی، این گونه استدلال بر اثبات وجود خدای متعال برای نخستین بار توسط فخرالدین رازی مطرح شده است. چنان‌که گفته است: عالم (ممکنات) یا جواهر است یا اعراض و به هر یک از آن دو، از طریق امکان یا حدوث عالم بر وجود صانع عالم استدلال می‌شود. اینها وجوه چهارگانه بر اثبات صانع عالم است. وی در ادامه به تبیین طرق یا وجوه چهارگانه مزبور پرداخته است[۴۳].

پس از وی، عضدالدین ایجی در کتاب المواقف همین روش را پی گرفته است. ایشان تقریر برهان امکان به روش مزبور را این گونه تبیین کرده است: «مدبر عالم، اگر واجب الوجود باشد، همان مطلوب است و اگر ممکن الوجود باشد، مؤثری دارد. سخن درباره وجود آن اعاده می‌شود؛ یا دور لازم می‌آید یا تسلسل و یا به مؤثری که واجب الوجود لذاته است منتهی می‌شود. دو فرض اول به دلیل آنچه در باب علیت بیان شد، باطل است. پس فرض سوم متعین خواهد بود و آن همان مطلوب است»[۴۴].

سعدالدین تفتازانی نیز استدلال به امکان اجسام و اعراض را همراه با استدلال به حدوث اجسام و اعراض، به عنوان روش‌های چهارگانه‌ای که میان جمهور موحدان شایع بوده و در آیات بسیاری از قرآن کریم به آنها اشاره شده است، تقریر و تبیین کرده است[۴۵]. محقق لاهیجی در دو کتاب گوهر مراد و سرمایه ایمان برهان امکان را بر اساس وجود ممکنات تقریر کرده است. در کتاب نخست چنین گفته است: «شک نیست در وجود ممکن الوجودی، و وجود ممکن محتاج است به مرجحی و علتی که موجود باشد در وقت وجود او و آن علت نیز اگر ممکن الوجود باشد، محتاج خواهد بود به علتی دیگر و علت این علت، اگر ممکن اول باشد، دور صریح لازم آید و اگر ممکن ثالثی باشد نقل کلام در علت آن کنیم و در هر مرتبه، اگر علت رجوع کند، دور صریح یا مضمر لازم آید و اگر در هیچ مرتبه رجوع نکند، بلکه علیت، از هر مرتبه منتقل شود به مرتبه دیگر الی غیر النهایة، تسلسل لازم آید و امتناع دور و تسلسل، به برهان قطعی ثابت شد. پس واجب باشد انقطاع سلسله علیت و انتهای حاجت به وجود علتی واجب الوجود که وجودش به نفس خود باشد و محتاج به علت و مرجحی نباشد و هو المطلوب»[۴۶].

در کتاب الالهیات[۴۷] برهان امکان، این گونه تقریر شده است: «صفحه وجود پر از موجودات امکانی است، به دلیل اینکه موجود می‌شوند و از بین می‌روند، حادث و فانی می‌گردند و تغییر و دگرگونی بر آنها عارض می‌شود که همگی از نشانه‌های امکان و نیاز است. این موجودات امکانی، یا بدون علت تحقق یافته‌اند، که نقض قانون علیت و باطل است، یا علت دارند و آن علت یا ممکن الوجود است یا واجب الوجود. در فرض اول، اگر آن علت ممکن، به واسطه معلول‌های خود موجود شده باشد، دور لازم می‌آید که محال است و اگر به واسطه ممکن الوجود دیگری موجود شده (و به واجب الوجود منتهی نشود) تسلسل لازم می‌آید که بطلان آن واضح است. پس علت آنها واجب الوجود است. بنابراین، روشن شد که تفسیر نظام هستی بدون اعتقاد به منتهی شدن ممکنات به واجب الوجود لذاته صحیح نمی‌باشد».

در آثار فلاسفه اسلامی نیز این گونه از تقریر برهان امکان یافت می‌شود. شیخ اشراق در این باره گفته است: «از آنجا که هر یک از ممکنات به علت احتیاج دارند، مجموع آنها به علت احتیاج دارد؛ زیرا مجموع آنها معلول آحاد ممکن است، پس به علتی خارج از مجموع نیاز دارد، و آن غیر، ممکن الوجود نیست، و گرنه از جمله آنها خواهد بود، پس آن غیر، واجب الوجود است»[۴۸].

حکیم سبزواری در کتاب اسرار الحکم[۴۹]برهان حکما (برهان امکان) را چنین تقریر کرده است: وجود و عدم نسبت به ذات ممکن علی السواء است و تا امر خارجی یکی از آن دو متساوی را بر دیگری ترجیح ندهد، هیچ یک واقع نشود، و بدیهی است که ترجیح بلامرجح محال است. و چون ممکنات موجود بوده و از استواء بیرون آمده‌اند، پس معلوم است که امر خارجی اینها را موجود ساخته است. و آن امر خارج، اگر واجب الوجود است، عین مطلوب است، و اگر ممکن الوجود است نقل کلام به او می‌شود، چه او نیز محتاج به علت است، پس دور لازم آید یا تسلسل و هر دو محال است، یا منتهی شود به واجب الوجود بالذات و هو المطلوب. ایشان، تقریر فوق را به عنوان تبیین طریقه حکمای الهی ذکر کرده است[۵۰]. وی در کتاب شرح المنظومه از برهان حکمای الهی بر اثبات وجود واجب الوجود بالذات، دو تقریر ارائه کرده است: یکی برهان صدیقین است که بر حقیقت وجود صرف مبتنی است، و دیگری بر وجود مرتبه‌ای از حقیقت وجود مبتنی است که عین فقر و تعلق به غیر است و در نتیجه مستلزم وجود غنی بالذات است، تا دور یا تسلسل لازم نیاید[۵۱] و این همان برهان امکان حکمای الهی است[۵۲]. یعنی در طریقه حکمای الهی برای اثبات وجود واجب الوجود بالذات، قبول واقعیت و وجود عینی، نقطه آغاز استدلال است. حال یا مقصود از آن، حقیقت وجود صرف است که برهان صدیقین یا طریقه متالهین مبتنی بر آن است، و یا مقصود از آن مرتبه‌ای از حقیقت وجود است که عین فقر و نیازمندی (یعنی ممکن الوجود به امکان فقری) است.

علامه طباطبایی در «بدایة الحکمة» دومین برهان بر وجود واجب الوجود بالذات را این گونه تقریر کرده است: «ماهیت‌های ممکن و معلول، موجودند، پس واجب الوجود هستند؛ زیرا تا شیء واجب نباشد، موجود نخواهد بود، و وجوبش بالغیر است؛ زیرا اگر بالذات بود، به علت احتیاج نداشت، علتی که وجود ماهیت ممکن به واسطه آن، واجب می‌گردد، موجود و واجب الوجود است، و وجوبش یا بالذات است یا بالغیر و به دلیل محال بودن دور و تسلسل، به واجب بالذات منتهی می‌شود»[۵۳].

در کتاب آموزش فلسفه برهان امکان این‌گونه تقریر شده است: «موجودات جهان همگی با وصف ضرورت بالغیر موجود می‌شوند؛ زیرا از یک سو، ممکن الوجود هستند و ذاتاً وصف ضرورت را ندارند، و از سوی دیگر، هیچ موجودی بدون وصف ضرورت تحقق نمی‌یابد، پس ناچار دارای ضرورت بالغیر می‌باشند و وجود هر یک از آنها به وسیله علتی ایجاب می‌شود. اکنون اگر فرض کنیم که وجود آنها به وسیله یکدیگر ضرورت می‌یابد، لازمه‌اش دور در علل است، و اگر فرض کنیم که سلسله علل تا بی‌نهایت پیش می‌رود، لازمه‌اش تسلسل در علل است، و هر دوی آنها باطل و محال می‌باشد. پس ناچار باید بپذیریم که در رأس علت‌ها موجودی است که خود به خود ضرورت وجود دارد، یعنی واجب الوجود است»[۵۴].

در کتاب تبیین براهین اثبات خدا در تقریر برهان امکان و وجوب چنین آمده است: با ملاحظه اشیای موجود در خارج، معلوم می‌شود که هستی یا نیستی برای ذات آنها ضروری نیست و شاهد این ادعا حدوث و فنای آنها است؛ زیرا اگر هستی برای آنها ضروری بود، سابقه یا لاحقه عدم نمی‌یافتند، و اگر نیستی برای آنها ضروری بود، هرگز موجود نمی‌شدند، شیئی که وجود یا عدم برای آن ضروری نباشد، ممکن الوجود است... و هر امر ممکنی به غیر محتاج است و تا هنگامی که غیر، احتیاج او را مرتفع نکند، موجود نمی‌شود. آن غیر، هرگز نمی‌تواند ممکن باشد؛ زیرا ممکن نسبت به وجود و عدم تساوی دارد و امری که خود نسبت به وجود و عدم تساوی دارد، شی دیگری را که متساوی النسبه به وجود و عدم است، از حد استوا خارج نمی‌کند، بلکه هر متساوی النسبه به وجود و عدم برای خارج شدن از حد تساوی به غیر متساوی النسبه (واجب الوجود بالذات) نیازمند است»[۵۵].[۵۶]

لمی یا انی بودن برهان امکان

پرسش مهمی که درباره برهان امکان قابل طرح است اینکه آیا برهان امکان، برهانی لمی است (که اوثق و اشرف براهین است) یا برهان انی است (که نازل‌ترین مرتبه برهان است)؟

در پاسخ باید گفت: آن دسته از تقریرهای برهان امکان که وجود ممکن الوجود را نقطه آغاز استدلال قرار داده‌اند، برهان انی‌اند، خواه امکان وصف ماهیت باشد (امکان ماهوی) یا وصف وجود باشد (امکان فقری)؛ چراکه موجودات امکانی، فعل و اثر واجب الوجود بالذات می‌باشند. بنابراین، در دو فرض مزبور، از وجود فعل و اثر واجب الوجود بالذات، بر وجودش استدلال شده است. برهان امکان در تقریر یاد شده، از این حیث مانند برهان حدوث و حرکت است. اما در آن دسته از تقریرهای برهان امکان که واقعیت و وجود عینی - بدون در نظر گرفتن ممکن الوجود یا واجب الوجود بودن آن - نقطه آغاز استدلال می‌باشد، قطعاً برهان انی نخواهد بود؛ زیرا وجود یا موجود به صورت مطلق و لابشرط، از ویژگی‌های عالم ممکنات و مخلوقات نیست. با این حال، استدلال از وجود یا موجود به صورت مطلق بر وجود واجب الوجود بالذات، استدلال از وجود علت بر وجود معلول نیز نمی‌باشد،؛ چراکه فرض معلول بودن واجب الوجود بالذات، مستلزم تناقض است؛ زیرا معلولیت از اوصاف امکان ذاتی است، و اینکه شیء واحد، هم ممکن بالذات باشد و هم واجب بالذات تناقض صریح است.

شیخ الرئیس، برهان امکان را نه برهان انی می‌داند و نه برهان لمی، بلکه شبیه به برهان لم می‌داند آنجا که می‌نویسد: ما وجود واجب الوجود را از جهت افعالش اثبات نکردیم، پس قیاس، دلیل (استدلال از وجود معلول بر وجود علت) نمی‌باشد، و برهان محض (برهان لمی) هم نیست؛ زیرا بر وجود اول (خدا = واجب الوجود بالذات) برهان محض ممکن نیست،؛ چراکه برای او سببی نیست (تا استدلال از سبب به مسبب، یعنی لمی باشد) بلکه استدلال ما قیاسی شبیه به برهان (محض =برهان لمی) است؛ زیرا استدلال از حال وجود است بر اینکه مقتضی واجب الوجود می‌باشد. پس این طریق از این حیث که از جهت آثار نیست، شبیهبرهان لمی است و از این جهت که از وجود علت بر وجود معلول نیست، برهان لمی نمی‌باشد[۵۷].

با این حال، محقق طوسی در توجیه سخن ابن سینا در اشارات که طریق خود، در اثبات وجود واجب الوجود بالذات را اوثق و اشرف دانسته گفته است: «چون بهترین براهین به افاده یقین، استدلال از علت بر معلول است»[۵۸]. علامه حلی نیز آن را استدلال نمی‌دانسته است[۵۹]. درستی این توجیه در گرو آن است که برهان امکان - به تقریری که ابن سینا از آن ارائه کرده -برهان لمی باشد، ولی همان گونه که بیان شد و خود ابن سینا نیز به آن تصریح کرده است، برهان لمی بر وجود واجب بالذات، ممکن نیست.

صدرالمتالهین، پس از تقریر برهان امکان، این اشکال را مطرح کرده است که استدلال برهانی یا انی است یا لمی و چون واجب الوجود تعالی معلول چیزی نیست، پس هر استدلالی که بر وجودش اقامه شود، برهان انی خواهد بود که مفید یقین نیست. آن‌گاه در پاسخ گفته است: «در برهان امکان، از حال مفهوم موجود [که دارای مصداق عینی است] بر اینکه بعضی از (مصادیق) آن واجب است، استدلال شده است، نه بر وجود ذات واجب الوجود که علت هر چیزی است [مانند اینکه از مفهوم علم که دارای مصداق عینی است بر وجود علم بدیهی استدلال شود]، پس اینکه مفهوم وجود مشتمل است بر فردی که واجب الوجود است، حالی از احوال مفهوم وجود است که آن را اقتضا می‌کند. بنابراین، استدلال به حال آن طبیعت مشترک بر حالتی دیگر است و حالت دوم معلول حالت اول می‌باشد»[۶۰].

علامه طباطبایی در تعلیقه بر کلام مرحوم صدرا گفته است: حق این است که حالت دوم ملازم حالت اول است نه معلول آن، و نه اینکه این دو حالت معلول علت سومی هستند؛ زیرا آن دو از لوازم عامه متساوی با وجود می‌باشند[۶۱]. ایشان در «نهایة الحکمة» در این باره چنین گفته است: «در برهان سابق (برهان امکان) از حالتی که لازمه مفهوم موجود ما است که مساوق با موجود من حیث هو موجود می‌باشد، بر حالت دیگری که آن هم لازمه مفهوم موجود ما است، و آن عبارت است از این که از جمله مصادیق آن، وجود علتی است که معلول نیست و واجب الوجود بالذات است، استدلال شده است. پس با این بیان روشن شد که بیان پیشین (برهان امکان) برهانی است انی که مفید یقین است، مانند دیگر برهان‌هایی که در فلسفه اولی برای بیان خواص موجود من حیث هو موجود به کار می‌روند»[۶۲].

دو امر مستلزم که در برهان امکان از یکی بر دیگری استدلال می‌شود عبارتند از: الف. موجود ما یا موجود مطلق، یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود؛ ب. وجود واجب الوجود بالذات. از ملازم اول بر ملازم دوم استدلال می‌شود و صورت استدلال به قیاس استثنایی چنین است: ۱. اگر موجودی وجود دارد، یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود، لکن مقدم حق است، پس تالی نیز حق است. هر دو مقدمه این قیاس، بدیهی است. ۲. اگر موجود، یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود، واجب الوجود موجود است، لکن مقدم حق است، پس تالی نیز حق است. بیان ملازمه این است که آنچه موجود است از دو حال خارج نیست: یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. فرض اول عین مطلوب است و فرض دوم مستلزم مطلوب است؛ زیرا وجود ممکن الوجود بدون استناد و اتکاء به غیر خود محال است، و آن غیر همان واجب الوجود است.

استدلال از وجود یکی از دو امر متلازم بر وجود دیگری را برهان «انی مطلق» و استدلال از معلول بر علت را «دلیل» نامیده‌اند. بنابراین، اگر برهان امکان، برهان انی نامیده شود و مقصود «انی مطلق» باشد، اشکالی متوجه آن نخواهد بود. چنان‌که اگر کسی برهان لمی را این گونه تعریف کند: «آنچه از معلول بر علت استدلال نمی‌شود» نه آنچه از علت بر معلول استدلال می‌شود، در این صورت می‌تواند استدلال از ملازم بر ملازم دیگر را برهان لمی بنامد، ولی این اصطلاح در بین اهل منطق و فلسفه معهود نیست[۶۳].

بررسی اشکالات

بر برهان امکان و وجوب اشکالاتی وارد شده است که لازم است به نقل و بررسی آن پرداخته شود.

ضرورت منطقی، مثبت وجود خارج نیست

در برهان جهان شناختی گفته می‌شود: اگر موجود ممکن وجود داشته باشد، باید موجود ضروری یا واجب الوجود، وجود داشته باشد. باید دید معنای واجب چیست؟ اگر واجب علی است، دیگر احتمال چه معنایی دارد. (در کتاب براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب[۶۴]، آمده است: اگر مراد ضرورت علی باشد به عنوان دوم باز می‌گردد مقصود از عنوان دوم، عنوان علیت است)، و اگر مقصود وجوب منطقی باشد، وجوب یا ضرورت منطقی صفت ممیزه موجودات نیست، بلکه مختص گزاره‌هاست. گزاره «خدا هست» یک گزاره وجودی است نه گزاره تأیید کننده روابط بین مفاهیم (گزاره «خدا هست» مصداق حمل شایع صناعی است نه مصداق حمل اولی ذاتی؛ زیرا وجود، ذاتی هیچ ماهیت و مفهومی نیست تا مصداق حمل اولی ذاتی بوده و ضرورت در آن ضرورت منطقی باشد)، بسیار دشوار است تا راهی پیدا کنیم که چگونه چنین گزاره وجودی می‌تواند منطقاً واجب یا ضروری باشد، اگر ناگزیر بودیم آن را به مثابه چیزی که ناظر به روابط بین مفاهیم است تلقی کنیم، مجبور بودیم وجود را محمول بگیریم. در این صورت گزاره حکم می‌کرد که در میان عناصری که مفهوم الوهیت را می‌سازد، وجود (مقصود وجود خارجی است: خدا واجب الوجود و موجود است) نیز بالضروره داخل است و این تلقی گزاره «خدا وجود ندارد» را متناقض و گزاره «خدا وجود دارد» را منطقاً واجب می‌کرد. ولی این کار متأسفانه منطق وجود را مغشوش می‌کرد[۶۵].

کانت، برهان وجوب و امکان را متهم به این می‌کرد که باطناً بر برهان وجودی تکیه دارد، گو ادعا کرده‌اند که برهان وجوب و امکان، برهان مستقلی در اثبات وجود خداست[۶۶]. استدلال کانت این است که اگر ما برهان جهان شناختی را برای اثبات موجود واجب [یا ضروری] به کار گیریم، برهان جهان شناختی لاجرم باید برهان وجودی را مفروض بگیرد، اما برهان وجودی مورد تردید است، بنابراین، چون برهان جهان شناختی قائم به برهان وجودی است، لاجرم خود باید مورد تردید باشد[۶۷].

نمونه بارز انتقاد فلسفی که در سال‌های اخیر علیه این برهان برهان امکان و وجوب] اقامه شده این است که تصور «وجود واجب» نامفهوم یا نامعقول است. بنابراین قول، تنها می‌توان از ضرورت منطقی احکام و قضایا گفت‌وگو کرد و نه از ضرورت یا وجوب اشیاء و موجودات، سخن گفتن از موجودی که منطقاً ضروری است حاکی از کاربرد نادرست بیان است[۶۸].

پاسخ: این انتقاد ناشی از نوعی بدفهمی است؛ زیرا این برهان از تصور یک وجود منطقاً ضروری استفاده نمی‌کند. مفهوم وجود واجب، ربطی به ضرورت منطقی ندارد، بلکه عمدتاً مربوط به نوعی ضرورت حقیقی است که در مورد خداوند مساوق و برابر است با قائم به ذات بودن[۶۹]. کانت وجود ضروری یا واجب را به نحوی درک می‌کرد که با وجود منطقاً ضروری مرتبط بود، اما این همان معنایی از وجود ضروری نیست که در برهان جهان شناختی اراده می‌شود. ضرورت [در این برهان] به معنای ضرورت وجودی یا خارجی است، اگر چنین موجود ضروری‌ای وجود داشته باشد، متکی به خود و قائم به ذات خواهد بود[۷۰].

اشکال یاد شده از این جا ناشی شده که برای ضرورت، صرفاً معنای منطقی در نظر گرفته شده و کاربرد فلسفی آنکه ناظر به حقایق خارجی است انکار شده است، مستشکل، بر اساس چنین درکی از ضرورت گمان کرده است که اگر خداوند از ضرورت هستی عینی برخوردار باشد، باید وجود و هستی خارجی در مفهوم آن اخذ شده باشد و در این حال سلب وجود خارجی از آن در حکم سلب ذات و ذاتیات، امری تناقض آمیز خواهد بود [ضرورت منطقی خواهد داشت].

تصور فوق نادرست است؛ زیرا هستی خارجی در مفهوم واجب الوجود اخذ نشده است، و ضرورت واجب الوجود مربوط به واقعیت خارجی است نه مفهوم ذهنی. مفهوم واجب الوجود گر چه به لحاظ حمل اولی ذاتی واجب الوجود است، لکن به لحاظ حمل شایع صناعی یک امر ذهنی است که در ظرف ادراک انسان به عنوان یک واقعیت امکانی موجود شده است.

در برهان امکان و وجوب نیز از ذاتی بودن واقعیت هستی برای مفهوم واجب الوجود استفاده نشده است؛ لذا با برهان وجودی تفاوت دارد، در این برهان، مفهوم هستی به لحاظ مصداق و محکی خارجی مورد نظر واقع می‌شود و مصداق حقیقی هستی، همان امری است که تصدیق آن بدیهی و بلکه اولی بوده و هر انسانی که از مرز سفسطه گذشته باشد، به آن اذعان دارد.

بنابراین، ضرورت و وجوب درباره خداوند که واجب الوجود است، نظیر ضرورت در قضایای تحلیلی و یا ضرورت‌های منطقی از قبیل ضرورت ذاتی، وصفی و شرطی ناظر به چگونگی و کیفیت ارتباط و پیوند یک محمول با موضوع نیست، بلکه مستقیماً به شدت و تأکید واقعیتی نظر دارد که حقیقتی جز عینیت و خارجیت ندارد[۷۱].

حاصل آن‌که درباره خداوند متعال دو گونه ضرورت مطرح می‌شود: یکی ضرورت منطقی و دیگری ضرورت فلسفی. ضرورت منطقی مربوط به مقام تعریف است: «خداوند واجب الوجود بالذات است» و ضرورت فلسفی مربوط به مقام اثبات وجود خداوند است. اگر کسی بخواهد ضرورت فلسفی را از ضرورت منطقی به دست آورد، گرفتار مغالطه شده است؛ زیرا از مفهوم نمی‌توان به مصداق راه یافت، و این راهی است که در برهان وجودی آنسلم طی شده است، ولی در برهان امکان چنین نیست؛ زیرا گفته نمی‌شود چون خدا واجب الوجود بالذات است پس موجود است، بلکه گفته می‌شود: أ. چون واقعیت هست، پس خدا (واجب الوجود بالذات) موجود است. ب. چون ممکن الوجود موجود است، پس خدا موجود است؛ لذا در این برهان نه ضرورت فلسفی به ضرورت منطقی اشتباه شده و نه از شیوه برهان وجودی استفاده شده است[۷۲].

عدم لزوم ویژگی‌های اجزاء برای کل

برتراند راسل (۱۸۷۲-۱۹۷۰م) در اشکال بر برهان امکان و وجوب گفته است: من دلیلی نمی‌بینم که تصور کنیم که کل اشیاء - مانند اشیاء جزئی - نوعی علت داشته باشد، همان‌گونه که هر آدم موجودی مادری دارد، ولی نژاد بشر [کل بشر مادر ندارد[۷۳].

پاسخ: این مطلب صحیح است که در همه موارد، کل، خصایص مشابه اجزاء را ندارد. برای مثال این استدلال که «چون همه آجرهای به کار رفته در این دیوار کوچک‌اند، پس دیوار کوچک است» مغالطه آمیز است، ولی گاهی کل واجد همان خصیصه‌ای است که اجزاء واجد آن هستند، برای مثال: «این که اجزای تشکیل دهنده دیوار آجر هستند، دلیل بر این است که دیوار آجری است». ممکن بودن عالم، از سنخ اخیر است. اگر تمام اجزای ممکن عالم (از جمله ماده و انرژی) ناگهان معدوم شوند، در آن صورت خود عالم نیز به عنوان کل تشکیل شده از این اجزاء، معدوم خواهد شد و اگر عالم بتواند معدوم شود، ممکن الوجود است، پس موجودیت آن نیازمند تبیین است[۷۴].

اصولاً در برهان امکان و وجوب، از امکان ماهوی کل عالم استفاده نمی‌شود؛ زیرا کل عالم، وجود خارجی ندارد تا از امکان ماهوی و نیاز آن به علت، سخن به میان آید، برهان امکان و وجوب، ناظر به مصادیق خاص موجودات امکانی است، همه آنها از آن حیث که ممکن الوجودند، به علت نیاز دارند، پس باید موجودی باشد که نیازمند نباشد تا بتواند نیاز آنها را برآورده سازد. چنین موجودی، واجب الوجود است نه ممکن الوجود[۷۵].[۷۶]

اختصاص معناداری علیّت به جهان ماده

در تقریر برهان امکان و وجوب با تکیه بر مفهوم علیت گفته می‌شود: جهانی که ما می‌شناسیم از اشیائی تشکیل شده که به همدیگر وابستگی علی دارند، و هیچ یک از آنها از نظر وجودی قائم بالذات نیستند. صرف امتداد زنجیره وابستگی علی، نمی‌تواند مؤدی به تبیین رضایت‌بخشی از وجود هر شیء بشود. بنابراین، باید قائل به وجود یک موجود شد که از نظر هستی شناختی قائم بالذات، مبدأ و محافظ کار و بار جهان باشد.

منتقدان می‌گویند: اگر ما سخن از علیت می‌گوییم باید بحث و فحص ما محدود به حوزه‌ای باشد که فقط در قلمرو آن مفهوم علت نقش و معنا دارد، یعنی ارتباط رویداد به رویداد در جهان زمانی - مکانی تجربه. اگر علیت در خارج از این قلمرو به کار رود، بی‌معنا خواهد بود. کانت گفته است: «این اصل که بر مبنای آن از موجود ممکن، وجود یک علت را استنتاج کنیم... فقط قابل اطلاق به جهان محسوسات است، و در خارج از حیطه آن هیچ معنایی ندارد».

برهان جهان شناختی نه فقط مسلم می‌گیرد که ما می‌توانیم به وجود یک نوع علت اولی احتجاج کنیم، بلکه بر آن است که می‌توانیم در «فراسوی این جهان در حیطه‌ای که در آن زنجیره علی را نمی‌توان گستراند، در طلب آن بر آمد»[۷۷].

پاسخ: علیت، مفهومی عقلی و فلسفی است که مصداق آن هم می‌تواند موجودات مادی و طبیعی باشد و هم موجودات ماوراء طبیعی و غیر مادی. معنای علیت عبارت است از: وابستگی وجودی چیزی به چیزی دیگر. اینکه مفهوم علیت چگونه برای ذهن انسان حاصل شده است؟ آیا از طریق علم حضوری نسبت به نفس و قوا و حالات آن، یا از مشاهده پدیده‌های حسی و خارجی، در حقیقت و معنای علیت تأثیری نخواهد داشت. حقیقت علیت، وابستگی وجودی میان دو شی است که وجود یکی وابسته به دیگری است. ملاک این وابستگی نیازمندی و فقدان است که از خواص ممکن الوجود است. پس هر ممکن الوجودی نیازمند علت است خواه مادی باشد و خواه غیر مادی.

نکته دیگر اینکه در برهان امکان و وجوب، لازم نیست بر مشاهده حسی پدیده‌های جهان و وابستگی علی و معلولی آنها تکیه شود. پس از قبول اصل واقعیت، بدون نیاز به مشاهده حسی، ذهن به تحلیل عقلی پرداخته و می‌گوید: واقعیت یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. در فرض اول وجود واجب الوجودثابت شده است و در فرض دوم نیز وجود واجب الوجود ضروری است؛ زیرا بدون وجود واجب، ممکن الوجود تحقق نخواهد یافت[۷۸].

عمومیت اصل علیت

اگر شخصی بخواهد بر تجربه‌گرایی اصرار ورزد، ناگزیر باید بپذیرد که جهان یا مجموعه موجودات، مورد تجربه واقع نشده و تجربه نمی‌تواند نشان دهد که علت نخستین دارد یا ندارد. اما ممکن است فردی با امتناع از تجربه‌گرایی یا پیروی از کانت، این اصل را که هر چیزی علتی می‌خواهد، به عنوان یک بصیرت مابعدالطبیعی و یک نیاز عقلانی بپذیرد، در این صورت این اصل باید به عنوان اصلی کاملاً کلی باشد که هم خود جهان و هم حوادث جزئی آن را در بر گیرد، اما در مورد خداوند چطور؟ نه خداوند و نه هیچ موجود دیگری نمی‌تواند موجب توقف سلسله علل شود، مگر اینکه خداوند طبق تعریف چنین کاری را انجام دهد که این هم راه حلی صرفاً لفظی و دل‌خواهانه خواهد بود[۷۹].

اگر هر چیزی باید دلیل و علتی داشته باشد، پس وجود خداوند هم باید دلیل و علت داشته باشد، و اگر چیزی بتواند بدون دلیل و علت وجود پیدا کند، بحث درباره وجود خدا بی‌فایده خواهد بود؛ زیرا وجود طبیعت نیز بدون علت، ممکن است[۸۰].

پاسخ: از نظر عقل، ملاک نیازمندی موجود به علت، وجود داشتن نیست تا گفته شود چون خدا وجود دارد مشمول قانون علیت خواهد بود، بلکه ملاک آن ممکن الوجود بودن است، یعنی چیزی که وجود و عدم برای ذاتش یکسان است، اگر بخواهد موجود شود علت می‌خواهد، و چون خود نمی‌تواند علت هستی بخش به خود باشد، پس به موجود دیگری نیازمند است. اما اگر موجودی به گونه‌ای باشد که وجود برای ذاتش ضرورت و وجوب دارد و عدم برای ذات او محال است، دیگر نیاز به علت نداشته و مشمول قانون علیت نخواهد بود. این تخصیص قانون علیت نیست، یعنی این گونه نیست که ملاک علیت در آن تحقق دارد ولی علیت در آن راه ندارد، بلکه تخصصاً از قانون علیت خارج است. مانند اینکه هر کس راه را نمی‌داند، راهنما می‌خواهد ولی کسی که خود راه را می‌داند به راهنما نیازی ندارد.

عطف علت بر دلیل که در کلام راسل آمده اشتباه است؛ زیرا دلیل مربوط به مقام اثبات و علت مربوط به مقام ثبوت و نفس الامر است. وجود خداوند (یا همان علت اولی)، علت نمی‌خواهد، ولی دلیل می‌خواهد، یعنی باید با دلیل، علت اولی یا واجب الوجود بودنش را اثبات کرد. دلایل اثبات وجود خدا نیز همین مقصود را دنبال می‌کنند[۸۱].

سلسله بی‌آغاز علت‌ها

یکی از ضربات عمده بر برهان علی بر وجود خدا برهان امکان و وجوب با توجه به عنصر علیت در آن، نه به لحاظ عنصر وجود و ضرورت امکان نامتناهی بودن سلسله علل و ازلی بودن آن است. اگر فرض علت اولی برداشته شود و به جای آن توالی نامتناهی علل و معلولات گذاشته شود، چه روی می‌دهد؟ هیچ علتی وجود ندارد که وجود و تأثیر آن به عنوان یک علت رفع شده باشد و هیچ پدیده‌ای نیست که از علت خود و در نتیجه از وجودش محروم شده باشد؛ زیرا هر پدیدهای علتی دارد و خود آن نیز معلول علتی است.

اصرار بر اینکه سلسله علل به علت اولی منتهی می‌شود، نه تنها به طور معقول سبب وضوح آن نمی‌شود، بلکه عامل مهمی در پیچیدگی و ابهام آن است؛ زیرا این کار به این معنا است که موجودی وجود دارد که برای وجودش تبیین یافت نمی‌شود. اما کسی که به نامتناهی بودن سلسله علل معتقد است می‌تواند ادعا کند که هیچ پدیده‌ای، در تصور و نظر بدون تبیین نیست. اگر سوال شود که سلسله علل چگونه آغاز شده و مبدأ سلسله چیست؟ پاسخ این است که سلسله علل آغاز ندارد. اگر این جواب غیر قابل فهم به نظر آید می‌توان حداقل پاسخی اقناعی و جدلی به یک موحد داد و به او یادآور شد که او نیز به مطلب مشابهی در مورد خداوند قائل است[۸۲].

پاسخ: اولاً: مقصود از تسلسل علل که از نظر عقل محال است این نیست که سلسله علل آغاز زمانی نداشته باشد تا گفته شود آغاز زمانی نداشتن علل از نظر عقل محال نیست، پس می‌توان سلسله‌ای غیر متناهی از علل و معالیل را فرض کرد که هر یک از آنها هم مصداق علت باشد و هم مصداق معلول و در نتیجه پیدایش آنها بر اساس علیت تبیین گردد. مقصود از تسلسل علل که عقل آن را محال می‌داند این است که همه موجودات - خواه آغاز زمانی داشته باشند یا نه- ممکن الوجود باشند و وجود آنها به موجودی که واجب الوجود بالذات است منتهی نشود. به عبارت دیگر همه موجودات وصف معلولیت داشته باشند و به موجودی که فقط وصف علیت دارد و متصف به معلولیت نیست، منتهی نشود. «وقتی که موجودیت هر عنصر از یک مجموعه با ارجاع به عنصر دیگر از همان مجموعه تبیین می‌شود، از این امر نمی‌توان نتیجه گرفت که خود آن مجموعه هم تبیینی دارد؛ زیرا موجودیت هر موجود قائم به غیر با تبیین این موضوع که چرا اساساً موجودی قائم به غیر وجود دارد، کاملاً تفاوت می‌کند. با بیان این مدعا که موجودات قائم به غیر همیشه وجود داشته‌اند، نمی‌توان برای این موضوع که چرا چنین موجودی به جای اینکه نباشد هست، دلیل کافی اقامه کرد»[۸۳].

ثانیاً: تبیین عقلی، منحصر در این نیست که وجود هر موجودی به علت آن مستند شود تا گفته شود اگر سلسله علل را غیرمتناهی و بی‌آغاز بدانیم، هر موجودی تبیین عقلی دارد؛ زیرا وجودش به علتش مستند و مبین می‌گردد، ولی اگر به وجود موجودی که معلول نیست (علت اولی) قائل شویم، چون وجودش مستند به علت نیست، پس تبیین عقلی ندارد، بلکه تبیین عقلی، آن است که عقل بتواند با توجه به اصل علیت و ملاک آن، وجود هر موجودی را تبیین کند. هرگاه موجودی ممکن الوجود نباشد، تبیین عقلی‌اش این است که وجودش مستند به علت نیست، بلکه متکی به ذات خود می‌باشد. مانند اینکه تبیین روشنایی ماه این است که نورش از خورشید است، ولی تبیین روشنایی خورشید این است که هویتش عین نورانیت است، یا مانند هویت نمک که عین شور بودن است و شور بودنش مستند به چیز دیگری نیست.[۸۴]

آیا واجب الوجود، همان خداوند است؟

پرسش دیگری که درباره برهان امکان و وجوب مطرح شده این است که آیا این برهان وجود خدا را اثبات می‌کند؛ زیرا با فرض قبول مقدمات آن، نتیجه‌اش اثبات موجودی است که از ضرورت و وجوب ذاتی برخوردار است. آیا این موجود همان خدایی است که ادیان آسمانی معرفی کرده‌اند، خدای رحیم، خیرخواه، عالم مطلق و قادر مطلق که فعل او غایتمند است. آیا واجب الوجودی که برهان امکان و وجوب اثبات می‌کند این صفات را دارد؟ برخی برهان امکان و وجوب را در این خصوص نارسا دانسته و اثبات صفات الوهی را از طریق سایر براهین خداشناسی جست‌وجو کرده‌اند: «برای اثبات رابطه این همانی، باید درباره اوصاف آن موجود ضروری بحث و فحص بیشتری صورت بگیرد؛ چراکه ادیان، خداوند را موجودی متشخص، رحیم، خیرخواه، عالم مطلق و قادر مطلق می‌دانند که فعل او غایتمند است. شاید سایر براهین خداشناسی بتوانند نشان دهند که آن موجود ضروری واجد پاره‌ای از این اوصاف است»[۸۵].

پاسخ: فلاسفه اسلامی پس از اثبات وجود واجب الوجود بالذات از طریق برهان امکان و وجوب، به تبیین و اثبات صفات جمال و جلال او پرداخته‌اند.

به اعتقاد آنان «واجب الوجود بالذات، از تمام جهات واجب الوجود است»، یعنی هر صفتی که به امکان عام برای او ممکن است (وجودش برای او محال نیست) بالضروره برای او ثابت است؛ زیرا در غیر این صورت، ممکن به امکان خاص خواهد بود، که با فقدان ذاتی همراه است. در نتیجه واجب الوجود، مرکب از وجدان و فقدان خواهد بود، و هر چه مرکب است محدود و محتاج است و چنین موجودی با وجوب بالذات که ملازم با بی‌نیازی است، منافات دارد[۸۶].

بر اساس این قاعده، همه صفات جمال و جلال خداوند که در ادیان آسمانی بیان شده، از واجب الوجود بودن خداوند، استنتاج می‌شود، چنان که خواجه نصیرالدین طوسی بر اساس اصل وجوب ذاتی خداوند، شمار زیادی از صفات جمال و جلال الهی را اثبات کرده است[۸۷].[۸۸]

منابع

پانویس

  1. لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، ج۱، ص۵۵-۵۶؛ و نیز ر. ک: ابن رشد، محمد بن احمد، تهافت التهافت، ص۲۷۶؛ مطهری، مرتضی، توحید، ص۱۹۸؛ جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، ص۵۸.
  2. مطهری، مرتضی، توحید، ص۱۹۴.
  3. پاپکین، ریچارد؛ استرول، اوروم، کلیات فلسفه، ترجمه و اضافات: جلال‌الدین مجتبوی، ص۲۵۵.
  4. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة، ج۶، ص۲۶.
  5. نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، شرح الاشارات، ج۳، ص۶۶؛ فخر رازی، محمد بن عمر، المباحث المشرقیة، ج۲، ص۴۶۷؛ همو، المطالب العالیة، ج۱، ص۷۲؛ نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، قواعد العقائد، ص۴۶؛ جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، ج۸، ص۵؛ فاضل مقداد، مقداد بن عبد الله، اللوامع الالهیة، ص۱۵۲؛ تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، ج۴، ص۱۶؛ لاهیجی، محمد جعفر، شرح المشاعر، ص۳۷۲؛ لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، ج۱، ص۵۵-۵۶؛ طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهایة الحکمة، مرحله ۱۲، فصل ۲؛ همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۸۲ و ۸۹؛ جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، فصل سوم؛ سبحانی، جعفر، الالهیات، تقریر: حسن محمد مکی عاملی، ج۱، ص۶۱؛ همو، مدخل مسائل جدید در علم کلام، ج۱، ص۳۱.
  6. پل ادواردز، خدا در فلسفه، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، ص۶۰.
  7. پل ادواردز، خدا در فلسفه، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، ص۵۷.
  8. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۲۴.
  9. مطهری، توحید، ص۱۹۹ - ۱۹۷.
  10. «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ نهج‌البلاغه، خطبه ۱۸۶.
  11. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۵۷ ـ ۵۸.
  12. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۲۶.
  13. ابن سینا، حسین بن علی، المبدء و المعاد، ص۲۲-۲۴.
  14. ابن سینا، حسین بن علی، النجاة، ص۲۳۵-۲۳۶.
  15. نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، شرح الاشارات، ج۳، ص۱۸-۲۸.
  16. «به زودی نشانه‌های خویش را در گستره‌های بیرون و پیکره‌های درونشان نشان آنان خواهیم داد تا بر آنها روشن شود که او راستین است» سوره فصلت، آیه ۵۳.
  17. «آیا بسنده نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟» سوره فصلت، آیه ۵۳.
  18. نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، شرح الاشارات، ج۳، ص۶۶.
  19. فخر رازی، محمد بن عمر، المطالب العالیة، ج۱، ص۱۵۸؛ نیز ر. ک: همان، ص۷۲؛ همو، المباحث المشرقیة، ج۲، ص۴۶۷-۴۶۸.
  20. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۳۹۲.
  21. نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، قواعد العقائد، ص۴۶-۴۷.
  22. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۳۹۲؛ فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبین، ص۱۷۶.
  23. جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، ج۸، ص۵.
  24. فاضل مقداد، مقداد بن عبد الله، اللوامع الالهیة، ص۱۵۲-۱۵۳.
  25. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، ج۴، ص۱۶.
  26. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة، ج۶، ص۲۶-۲۷.
  27. سبحانی، جعفر، الالهیات، تقریر: حسن محمد مکی عاملی، ج۱، ص۶۷-۶۸.
  28. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۲۷.
  29. فاضل مقداد، مقداد بن عبد الله، اللوامع الالهیة، ص۱۵.
  30. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۱۷۷-۱۷۸.
  31. لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، ج۲، ص۳۳۵.
  32. لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، ج۲، ص۳۳۶-۳۳۷؛ نیز ر.ک: طباطبایی، سیدمحمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۳، ص۱۳۴.
  33. جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، ج۸، ص۹-۱۰.
  34. جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، ج۸، ص۱۲.
  35. فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبین، ص۲۷۷؛ فاضل مقداد، مقداد بن عبد الله، اللوامع الالهیة، ص۱۵۲.
  36. جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، ج۸، ص۱۱.
  37. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة، ج۶، ص۳۶-۳۷.
  38. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، ص۱۵۰-۱۵۲.
  39. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج۲، ص۳۶۹.
  40. سهروردی، یحیی بن حبش، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۱، ص۳۸۶-۳۸۷؛ سه رساله از شیخ اشراق، ص۲۸، رسالة الالواح العمادیة.
  41. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة، ج۶، ص۳۰-۳۱.
  42. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۲۹.
  43. فخر رازی، محمد بن عمر، المحصل، ص۲۱۳-۲۱۶.
  44. جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، ج۸، ص۳-۵.
  45. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، ج۴، ص۲۱-۲۴.
  46. لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص۲۳۵؛ همو، سرمایه ایمان، ص۴۰-۴۱.
  47. سبحانی، جعفر، الالهیات، تقریر: حسن محمد مکی عاملی، ج۱، ص۶۷-۶۸.
  48. سهروردی، یحیی بن حبش، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۱، ص۳۳؛ سه رساله از شیخ اشراق، ص۱۴۶، رسالة اللمحات.
  49. سبزواری، ملاهادی، اسرار الحکم، ص۸.
  50. سبزواری، ملاهادی، اسرار الحکم، ص۵.
  51. سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومة، ص۱۴۱.
  52. آملی، محمدتقی، درر الفوائد، ج۱، ص۴۲۹.
  53. طباطبایی، سیدمحمدحسین، بدایة الحکمة، مرحله ۱۲، فصل اول.
  54. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج۲، ص۳۶۸-۳۶۹.
  55. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، ص۱۴۷-۱۵۱.
  56. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۳۳.
  57. ابن سینا، حسین بن علی، المبدء و المعاد، ص۳۳.
  58. نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، شرح الاشارات، ج۳، ص۶۶.
  59. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۳۹۲.
  60. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة، ج۶، ص۲۶-۲۸.
  61. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة، ج۶، ص۲۶-۲۸.
  62. طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهایة الحکمة، مرحله ۱۲، فصل دوم.
  63. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۳۶.
  64. ادواردز، پل، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه: علیرضا جمال‌نسب و محمد محمدرضایی، ص۵۳.
  65. پل ادواردز، خدا در فلسفه، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، ص۶۵ -۶۶.
  66. پل ادواردز، خدا در فلسفه، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، ص۶۶.
  67. پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه: احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص۱۴۷.
  68. هیک، جان، فلسفه دین، ترجمه: بهرام راد، ص۵۸.
  69. هیک، جان، فلسفه دین، ترجمه: بهرام راد، ص۵۸.
  70. پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه: احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص۱۴۷.
  71. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، ص۱۵۸-۱۶۳، نقل به تلخیص.
  72. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۳۸.
  73. راسل، برتراند، عرفان و منطق، ترجمه: نجف دریابندری، ص۱۷۵-۱۷۶.
  74. پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه: احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص۱۵۱.
  75. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، ص۱۵۶.
  76. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۳۹.
  77. پل ادواردز، خدا در فلسفه، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، ص۶۷-۶۸.
  78. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۴۰.
  79. ادواردز، پل، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه: علیرضا جمال‌نسب و محمد محمدرضایی، ص۶۲-۶۳؛ پل ادواردز، خدا در فلسفه، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، ص۶۸.
  80. راسل، برتراند، چرا مسیحی نیستم، ترجمه: س. الف. س طاهری، ص۱۹.
  81. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۴۱.
  82. ادواردز، پل، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه: علیرضا جمال‌نسب و محمد محمدرضایی، ص۶۳-۶۴؛ پل ادواردز، خدا در فلسفه، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، ص۶۹-۷۰.
  83. پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه: احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص۱۵۰.
  84. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۴۲.
  85. پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه: احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، ص۱۵۲.
  86. طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهایة الحکمة، ص۵۲.
  87. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۴۰۴-۴۱۶.
  88. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «برهان امکان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۲، ص۱۴۳.