حجر بن عدی کندی در معارف و سیره علوی
مقدمه
حجر بن عدی کندی از اصحاب پاکباز و یاران فداکار حضرت امیرالمؤمنین(ع) است. حجر از کودکی تا زمان شهادت، زندگانی درخشانی داشته است. او از قبیله «کِنده» و از مردم یمن بوده است. بسیاری از بنیکنده از دوستداران امیرالمؤمنین(ع) بودند که حجر باعث مسلمانی آنها شده بود. حجر از آغاز خلافت امیرالمؤمنین در سال ۳۵ قمری تا آخر عمر آن حضرت، مانند بسیاری از مردم یمن، در کوفه میزیست و کوفی به شمار میآمد. پس از رحلت علی(ع) از یاران ثابت قدم فرزندش، امام حسن(ع) بود. حجر پس از ماجرای صلح امام حسن(ع) با معاویه در کوفه، پایگاه تشیع و از مدافعان سرسخت امیرالمؤمنین(ع) بود. محمد بن سعد در طبقات الصحابه مینویسد: بعضی از راویان گفتهاند که حجر با برادرش، هانی بن عدی، به حضور پیغمبر رسیدند، و اینکه او در جنگ قادسیه شرکت داشت، و او است که مرج عذرا را فتح کرد، و عطایش دو هزار و پانصد درهم و از اصحاب علی بن ابی طالب(ع) بود، و با وی در جنگ جمل و صفین حضور داشت[۱].
حجر در جنگهای زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) (جمل، صفین، نهروان) شرکت داشت و از سرشناسان و فرماندهان بود. در سال ۳۹ قمری معاویه گروهی از سپاهیان خود را برای غارت قلمرو امیرالمؤمنین(ع) روانه عراق کرد، و از جبهه خبر رسید که سفیان بن عوف غامدی، از فرماندهان معاویه با لشکر خود به قلمرو آن حضرت تاخت و تاز کرده است. علی(ع) در منبر کوفه بر بیاعتنایی و سستی یارانش تأسف خورد که چرا گذاشتهاند کار به اینجا بکشد[۲]. حجر بن عدی و سعید بن قیس برخاستند و گفتند: «یا امیرالمؤمنین، خدا تو را ناراحت نکند! هر فرمانی داری بگو تا اطاعت کنیم. به خدا قسم از این که در این راه دارایی ما به غارت رود و افراد قبایل ما کشته شوند، هیچ پروایی نداریم». حضرت او را به نیکی یاد کرد و فرمود: «خداوند تو را از شهادت محروم نگرداند، چون میدانم که به شهادت میرسی»[۳]. همان سال معاویه، ضحاک بن قیس فهری را با سه هزار نفر برای غارت حوالی کوفه گسیل داشت و خبر آن به امیرالمؤمنین(ع) رسید. علی(ع) حجر بن عدی را با چهار هزار نفر به تعقیب او فرستاد. ضحاک از جلو حجر گریخت و حجر با افراد خود به کوفه بازگشت[۴].
علامه حلی نیز حجر را از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) دانسته است. یکی از امیران معاویه به او امر کرد که امیرالمؤمنین(ع) را لعن کند. او بر زبان آورد که: إن أمير الوفد أمرني أن ألعن عليا فالعنوه لعنه الله[۵]؛ «امیر این هیئت به من فرمان داد تا علی را لعنت کنم، او را لعنت کنید که لعنت خدا ابر او باد»[۶]. محقق شوشتری روبهرو شدن مأموران معاویه با حجر و یاران او را، که ما از الکامل ابن اثیر نقل کردیم و تقاضای آنها را که از امیرالمؤمنین بیزاری بجویند، از طبری نقل میکند و میگوید تقاضای لعن توسط مأموران معاویه بوده است[۷]. حجر پس از رحلت امیرالمؤمنین(ع) مایه امید کوفیان بود. کسی مانندش یافت نمیشد که آن گونه مردانه به پا خیزد و از امیرالمؤمنین(ع) دفاع کند و با والیان کوفه - که از جانب معاویه منصوب میشدند – درافتد. در این باره طبری و ابوالفرج اصفهانی به تفصیل سخن گفتهاند. ما این ماجرا را از الکامل ابن اثیر نقل میکنیم. ابن اثیر در آغاز حوادث سال ۵۱ قمری در ذیل عنوان «ذکر مقتل حجر بن عدی و عمرو بن حمق و یاران آنها» مینویسد: در این سال حجر بن عدی و یاران او کشته شدند. علت این بود که معاویه در سال ۴۱ قمری مغیرة بن شعبه را والی کوفه کرد، و به او سفارش کرد که دشنام دادن به علی(ع) و نکوهش او و ترحم بر عثمان و طلب آمرزش برای او را ترک نکند. همچنین به او سفارش کرد که شیعیان را متهم و تبعید کند و طرفداران عثمان را به خود نزدیک گرداند.
مغیره به کوفه آمد و بر منبر چنین کرد. وقتی حجر بن عدی شنید که علی(ع) را لعن میکند، گفت: «خداوند امثال شما را نکوهش و لعنت کرده است. من گواهی میدهم آنها را که نکوهش میکنید از شما در فضیلت سزاوارتر، و کسانی را که مدح میکنید به سرزنش اولیترند». مغیره هر بار میگفت: «ای حجر، از سطوت معاویه بترس که خشم او امثال تو را هلاک میکند». و پس از آن دیگر از آن سخنان نگفت و حجر را به حال خود گذاشت. در اواخر ایام حکومتش، روزی مغیره آن سخنان را بر منبر به زبان آورد. حجر با صدای رسا، که همه حاضران در مسجد کوفه و بیرون از آن شنیدند، فریاد زد: «ای آدم، دستور بده عطای ما را که از ما دریغ داشتهای پرداخت کنند. این حرفها به تو نیامده است. چرا این قدر اصرار در نکوهش امیرالمؤمنین داری؟» بیش از دو سوم حاضران برخاستند و به مغیره گفتند: «حجر راست میگوید. دستور بده عطای ما را بدهند. ما از حکومت تو سودی نبردیم». مغیره از منبر به زیر آمد و به دارالاماره رفت. کسان او به نزدش رفتند و گفتند: «چرا این مرد را رها کردی و گذاشتی این سخنان را به تو، که امیر هستی، بگوید و باعث خشم معاویه شود». مغیره گفت: «من با این کارم او را به کشتن دادم. بعد از من امیری خواهد آمد و سخنان مرا بر منبر خواهد گفت. حجر نیز اعتراض خواهد کرد و خود را به کشتن خواهد داد».
چندی بعد مغیره مُرد و زیاد بن ابیه به جای او منصوب شد. زیاد بر منبر رفت و برای عثمان طلب آمرزش کرد و طرفدارانش را ثنا گفت، و به قاتلانش نفرین کرد. حجر برخاست و اعتراض کرد. مدتی بعد زیاد به بصره رفت و عمرو بن حریث را در کوفه به جای خود گذاشت. به عمرو بن حریث خبر رسید که حجر، شیعیان را جمع میکند و علنی معاویه را لعن میگوید و از او بیزاری میجویند. عمرو بن حریث موضوع را به زیاد خبر داد و او به کوفه آمد و بر منبر حجر را تهدید کرد که اگر دست از این سخنان بر ندارد، بلایی به سرش خواهد آورد که عبرت دیگران شود. حجر، که از تهدیدهای زیاد نمیهراسید، با دخالت بعضی از افراد قبیلهاش مدتی متواری شد و از خانهای به خانهای میرفت در آخر جریر بن عبدالله بجلی و حجر بن یزید و عبدالله بن حارث، برادر مالک اشتر، زیاد را ملاقات کردند و از او برای حجر امان خواستند تا خود را معرفی کند و او را به نزد معاویه بفرستد. زیاد قبول کرد، و چون حجر به نزد او آمد وی را به زندان انداخت و به تعقیب یاران او پرداخت. عمرو بن حمق با رفاعة بن شداد از کوفه خارج شدند و به موصل رفتند و در کوهی پنهان شدند.
زیاد دوازده نفر از یاران حجر را دستگیر کرد و به زندان انداخت. آنگاه چهار نفر از رؤسای قبائل کوفه را حاضر کرد و آنها در طوماری گواهی دادند که حجر و یارانش عقیده دارند که خلافت اسلامی فقط باید در اولاد ابوطالب باشد و از دیگران بیزاری جسته و آنها را نکوهش میکند. زیاد به گواهی آن چهار نفر اکتفا نکرد و جمعی دیگر را هم بر آن داشت تا علیه حجر و یارانش گواهی دهند و آنها نیز چنین کردند که از جمله آنان شریح قاضی بود[۸]. به دنبال آن، زیاد، حجر و یارانش را از زندان در آورد و با وائل بن حجر و کثیر بن شهاب، شبانه، روانه شام کرد. چون به غری (نجف) رسیدند، شریح بن هانی به آنها رسید و نامهای به وائل داد و گفت که آن را به معاویه تسلیم کند. آن گروه عبارت بودند از حجر بن عدی کندی، ارقم بن عبدالله کندی، شریک بن شداد حضرمی، صیفی بن فسیل شیبانی، قبیصة بن ضبیعة عبسی، کریم بن عفیف خثعمی، عاصم بن عوف بجلی، رقاء بن لمی بجلبی، کدام بن حیان عنزی، عبدالرحمان بن حسان عنزی، محرز بن شهاب تمیمی و عبدالله بن حویه سعدی. زیاد دو نفر دیگر (عتبة بن اخنس و سعد بن نمران همدانی) را هم به آنها ملحق کرد که جمعاً چهارده نفر شدند.
وقتی این عده به مرج عذرا رسیدند، معاویه، وائل و کثیر را خواست و نامه زیاد را از او گرفت و خواند. وائل، نامه شریح بن هانی را هم به معاویه داد که در آن نوشته بود: «به من خبر دادند که زیاد گواهی مرا نیز علیه حجر و اصحابش نوشته است. گواهی من درباره حجر این است که او از کسانی است که نماز میگزارد، زکات میدهد، به حج و عمره میرود، امر به معروف و نهی از منکر میکند و خون و مالش محترم است. اگر خواستی او را به قتل برسان و گرنه رها کن». معاویه گفت: «شریح بن هانی از گواهی دادن علیه حجر کناره گرفته است». فرمان داد تا حجر و یارانش را در مرج عذرا نگاه دارند. از آن چهارده نفر، شش نفر با وساطت این و آن آزاد شدند و هشت نفر باقی ماندند. معاویه، هدبة بن فیاض قضاعی و حصین بن عبدالله کلابی و ابوشریف بدی را برای کشتن حجر و یارانش فرستاد. آنها شبانه وارد شدند و گفتند: «ما مأموریم تا بیزاری از علی و لعن او را به شما عرضه بداریم، اگر عمل کردید رها کنیم و اگر سر باز زدید، شما را بکشیم». حجر و یارانش گفتند: «ما این کار را نمیکنیم». آنها قبرهایی حفر و کفنهایی آماده کردند. حجر و یارانش تمام شب را مشغول نماز بودند. روز بعد آنها را کشتند. حجر پیش از مرگ گفت: «بگذارید وضو بگیرم و نماز بگزارم؛ زیرا من وضویی نگرفتم مگر اینکه نماز خواندم». حجر نماز خفیفی خواند و پس از آن گفت: «به خدا من نمازی از این خفیفتر نخواندهام. اگر میدانستم گمان ترس از مرگ دربارهام نمیبرید، بیشتر طول میدادم. خداوندا، از امت خود به تو شکایت میبرم که اهل کوفه بر ما گواهی دادند و اهل شام ما را میکشند، به خدا اگر بر اساس آن گواهی ما را کشتید، بدانید که من اولین قهرمان مسلمانان هستم که در این وادی به قتل رسیدهام و نخستین مسلمانی هستم که به اینجا آمده و سگها به من پارس کردهاند». هدبة بن فیاض با شمشیر برای کشتن پیش آمد. حجر لرزید. مأموران گفتند: «تو گفتی که از مرگ نمیترسی. از علی(ع) بیزاری بجو تا رهایت کنیم». حجر گفت: «چرا نترسم در حالی که میبینم قبرهایی حفر شده، کفنهایی آماده شده و شمشیرها کشیده است. اگر از قتل بترسم، چیزی نمیگویم که خدا را به خشم آورم». آنگاه او را گردن زدند و شش نفر دیگر را هم کشتند.
ابن سیرین گفته است: «وقتی هنگام وفات معاویه رسید پیوسته میگفت: ای حجر، گرفتاری من به دلیل کشتن تو طولانی خواهد بود»[۹]. صاحب استیعاب میگوید: «سخن بین عایشه و معاویه راجع به حجر به درازا کشید و معاویه در آخر گفت: سخن حجر را رها کن تا یکدیگر را نزد خدای خود ملاقات کنیم»[۱۰]. شهید قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین مینویسد: صاحب کتاب الاحتجاج از صالح بن کیسان روایت نموده که در همان سال که معاویه حجر بن عدی و اصحاب او را به قتل رسانید متوجه حج شد و در آن اثنا با حضرت امام حسین(ع) ملاقات نموده به آن حضرت گفت که آیا خبر به شما رسید که با حجر بن عدی و اصحاب او، که شیعه پدر تو بود، چه کار کردیم؟ آن حضرت فرمود که بگو چه کار کردید؟ گفت: «ایشان را به قتل رساندیم و غسل و تکفین نموده برایشان نماز گزاردیم».
حضرت امام حسین(ع) بر او خندید و گفت که آن قوم، روز قیامت خصم تو خواهند بود. ... قبور منور حجر و اصحاب او، که با او شهید شدند، در مرج عذرا است که در دو فرسخی دمشق واقع است و از بعضی ثقات به مؤلف رسیده که چون شیخ سعید ابوعبدالله الشهید [شهید اول مقتول در سال ۷۸۶ ق] قبر حجر بن عدی و اصحاب او را در عذرا زیارت کرد، این دو بیت را در آن موضع نوشت: جماعة بفناء العذر قد دفنوا لهم من الله إجلال و إكرام حجر، قبيصة، صيفي، شريكهم و صالح ثم همام و إكرام[۱۱]؛ ابوعمرو کشی در رجال خود ذیل عنوان «عمرو بن الحمق» از نامه اعتراضآمیز امام حسین(ع) در جواب معاویه یاد میکند که از جمله به معاویه نوشته است: آیا تو قاتل حجر نیستی که از نمازگزاران و عابدان بود و با ظلم مبارزه میکرد و از بدعتها جلوگیری میکرد و هیچگاه از خوف خدا غافل نبود؟ تو او را ظالمانه کشتی، آن هم بعد از آنکه به او آن همه تأمین جانی دادید؟[۱۲] این نامه که مفصل است و در آن امام حسین(ع) برخی دیگر از جنایات معاویه را برشمرده است، باید قبل از آمدن معاویه به مکه و مدینه و رو به رو شدن با امام حسین(ع) ارسال شده باشد.
از زریق غافقی روایت شده که گفت: «شنیدم علی(ع) میفرمود: ای مردم عراق، هفت نفر در عذرا مانند اصحاب اخدود به قتل میرسند، و حجر و یاران او از آنها هستند»[۱۳]. همچنین ابن قتیبه گفته است: «حجر دو پسر به نامهای عبدالله و عبدالرحمان داشت که شیعه بودند و مصعب بن زبیر هر دو را پس از تأمین جانی که به آنها داد، کشت. حجر را «ابن الادبر» نیز میگویند؛ زیرا جدش از پشت با شمشیر مضروب شده بود. او را «حجر الخیر»، در مقابل «حجر الشر» که از یاران معاویه بوده است نیز نامیدهاند.[۱۴]
منابع
پانویس
- ↑ ری شهری، محمد و همکاران، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۲، ص۵۹، به نقل از: طبقات الصحابه، ج۶، ص۲۱۷.
- ↑ ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۲، ص۴۸۱.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴۰.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۸۹.
- ↑ شوشتری، قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ معلوم است که ضمیر «او» در «فالعنوه» به امام علی(ع) بازگشت نمیکند.
- ↑ تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۳، ص۱۲۹ و ۱۲۴.
- ↑ طبری روایت میکند که شریح گفته بود: «من به کسی که از گواهی من پرسیده بود گفتم: حجر پیوسته روزهدار و در حال نماز بود». (تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۷۷).
- ↑ ر.ک: ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۴۳ – ۲۳۳. در پاورقی مینویسد: ابن عساکر مراثی بسیاری راجع به قتل حجر بن عدی آورده است.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۵۶.
- ↑ شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۴۹، محقق شوشتری در قاموس الرجال، ج۳، ص۱۳۰ میگوید: «ابن قتیبه در تاریخ الخلفا نوشته است که امام حسن(ع) این نامه را در جواب معاویه که او را به بیعت با یزید دعوت کرده بود، نوشت».
- ↑ تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۳، ص۱۳۱ – ۱۲۴.
- ↑ دوانی، علی، مقاله «اصحاب امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۵۳۵-۵۴۱.