حجر بن عدی کندی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از حجر الخیر)
حجر بن عدی کندی
حرم حجر بن عدی کندی در دمشق
نام کاملحجر بن عدی بن جبله کندی
جنسیتمرد
لقب
از قبیلهکنده
از تیرهمعاویة الأکرمین
پدرعدی بن جبله کندی
پسر
برادرهانی بن عدی کندی
محل تولدیمن
محل زندگییمن
تاریخ شهادت۵۱ هجری
محل شهادتمرج العذراء
محل آرامگاهدمشق
از اصحاب
حضور در جنگ
فعالیت‌های اواعتراض به صلح امام حسن
علت شهادتبه دستور معاویه بن ابی سفیان

حُجر بن عدی کندی از قبیلۀ کنده یمن بود و در کوفه می‌زیست و از اصحاب پاکباخته و فداکار امیر المؤمنین (ع) بود. پس از شهادت حضرت علی(ع) و صلح امام حسن با معاویه، یکی از چهره‌های سرشناس کوفه در مخالفت با معاویه و دفاع از امیر المؤمنین(ع) بود. سرانجام معاویه او و یارانش را دستگیر کرد و در مرج العذراء، در سال ۵۱ هجری به شهادت رساند. امام حسین (ع) در نامه‌ای که به معاویه نوشت، از جمله انتقادهای تندش به او کشتن حجر بن عدی بود.

مقدمه

نام و نسب او ابو عبد الرحمن حجر بن عدی الأدبر معاویة بن کندة الکندی الکوفی معروف به حجر الخیر است[۱]. از برترین صحابه رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع) و از حامیان امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت(ع). حجر از تیره معاویة الأکرمین از قبیله برنده است[۲].[۳]

وی پیش از اسلام در قبیله کنده یمن چشم به جهان گشود و به همراه برادرش هانی بن عدی به محضر رسول گرامی اسلام(ص) شرفیاب و مسلمان شدند. از تولد و زمان اسلام آوردن این صحابی بزرگوار در کتاب‌های تاریخ و سیره مطلبی ذکر نشده است[۴].

حجر بن عدی کندی یکی از شخصیت‌های برجسته جهان اسلام و از دوستداران ویژه خاندان پیامبر خدا(ص) بود، در کتاب‌های تاریخ و سیره اوصافی برای وی نقل کرده‌اند که نشان از عظمت و بزرگی این صحابی جلیل‌القدر دارد. او زاهدی پرهیزگار و عابدی مجاهد بود که حکایت نماز هزار رکعتِ شبانه روزیِ وی میان سیره نویسان و مورخان مشهور است[۵].

در جنگ جمل همراه امام علی(ع) بود و در جنگ صفین بر طایفه کنده امیر و در نهروان فرماندهی سمت راست لشکر امام علی(ع) را بر عهده داشت، وی دارای مقامی بسیار ارجمند و مردی شجاع و دلیر بود، به ویژه اینکه در راه دین هرگونه رنج و اذیت و مصیبتی را بر خود هموار می‌کرد و از هیچ خطر و ملامتی در این راه نمی‌هراسید و عاقبت در سال ۵۱ هجری به دستور معاویه در مرج عذراء که به دست شخص او فتح شده بود به شهادت رسید[۶].[۷]

حجر بن عدی در عصر ابوبکر

نظر به اینکه سن حجر بن عدی زیاد نبوده بلکه نوجوان با جوانی بوده است لذا نقش زیادی در تحولات پس از پیامبر نمی‌توانسته داشته باشد جز اینکه به عنوان نیروی نظامی در سپاه اسلام قرار گرفته است زیرا در برخی از منابع از حضور وی در جنگ یرموک که سال یازدهم هجری با رومیان اتفاق افتاد گزارش شده است[۸].[۹]

حجر بن عدی در عصر عمر

گفته شد از حجر بن عدی پس از پیامبر(ص) تا حکومت عثمان فعالیت‌های مهم سیاسی و تاثیرگذار در کتب تاریخ و سیره ثبت نشده است ولی ایشان در جنگ قادسیه[۱۰] و نیز فتح مرج عذراء که در منطقه دمشق قرار دارد حضور داشت و به گفته اعیان الشیعة فرماندهی لشکری که مرج عذراء را فتح کرد و این منطقه به‌وسیله آنها مسلمان شد به دست حجر بن عدی بوده است[۱۱]. شاهد این مطلب را نیز می‌توان از فرمایش حجر بن عدی به هنگام شهادت به دست آورد که فرمود: «الحمدالله! أما والله انی لأول مسلم ذکر الله فیها و سجد»[۱۲] و در روایت دیگر دارد «انی الاول المسلمین کبر فی نواحیها»[۱۳].[۱۴]

حجر بن عدی در عصر عثمان

حجر بن عدی در دوران حکومت عثمان فعالیت‌هایی داشته و در برخی جریانات از وی نام برده شده و از جمله افرادی بوده است که در تجهیز و دفن ابوذر حضور داشته[۱۵] و در اعتراض‌هایی که اهل کوفه نسبت به والی گماشته شده، از سوی عثمان ـ سعید بن عاص ـ صورت می‌گرفت و نامه‌هایی به خلیفه می‌نوشتند، از جمله فعالان در این عرصه بوده است.

علامه امینی در الغدیر می‌نویسد: بزرگان قرّاء در کوفه به عثمان نامه نوشته و کارهای خلاف سعید بن عاص و سخت‌گیری و آزار او نسبت به اهل ورع و دین و اهل فضل و عفاف را گزارش کردند و اعتراض خود را درباره بی‌قانونی حاکم بر دربار حکومتی و شخصی خلیفه ابراز داشته و سرانجام این کار را خطرناک دانسته و این گونه امور را موجب تباهی و فساد امت پیامبر اسلام اعلام کردند[۱۶].

از این موارد به دست می‌آید که حجر بن عدی کندی از رهبران مبارز و معترضین به تضییع حقوق مسلمانان و نادیده گرفتن قوانین شرع از سوی هیئت حاکمه بنی امیه، بود و ابتدا به نصیحت پرداختند ولی چون گوش خلیفه به سخنان افرادی چون مروان بن حکم و... عادت داشت نصیحت ناصحان را نپذیرفت بلکه با نامه‌ای که به سعید بن عاص نوشت دستور سخت‌گیری و تبعید ناصحان و قاریان قرآن و... را صادر کرد[۱۷].[۱۸]

حجر بن عدی در محضر امام علی بن ابی طالب(ع)

حجر بن عدی کندی از اصحاب حقیقت بین و حق محور رسول گرامی اسلام(ص) پس از رحلت جانگداز پیام‌آور رحمت و مهربانی، گرد شمع ولایت می‌چرخید و از خاصان درگاه امام رؤف و حق مدار عالم اسلام و جانشین راستین نبی خاتم به حساب می‌آمد و در صحنه‌های گوناگون تا سر حد جان از این یادگار رسول خدا(ص) حمایت می‌کرد و سرانجام در راه دفاع از حریم ولایت و امامت به‌ویژه امامت امام علی بن ابی طالب(ع) و محبت و عشق به آن حضرت شربت شهادت را نوشید و به معشوقش واصل شد. حجر بن عدی کندی در میان معترضینی که در مدینه اجتماع کرده بودند و سرانجام با حیله‌گری مروان و عدۀ دیگری از بنی‌امیه و البته با تحریک معاویة بن ابی‌سفیان به قتل عثمان منجر شد، حضور داشته و در کنار عمار یاسر و مالک اشتر و برخی دیگر مشوّق مردم در بیعت با امام علی(ع) بوده است. و در تثبیت حکومت نوپای امام علی بن ابی طالب(ع) تلاش می‌کرد، ولی در کتب تاریخ و سیره مطلبی به صراحت در این باره نیامده است[۱۹].

حجر بن عدی در جنگ جمل

اولین موردی که از ایشان یاد شده، سخنرانی در جمع مردم کوفه برای تجهیز لشکر است که به جهت مقابله با لشکر پیمان‌شکنان صورت می‌گرفت. گروهی از مخالفان امام(ع) به همراه عایشه و با همدستی و فرماندهی طلحه و زبیر و حمایت و تحریک معاویة بن ابی‌سفیان بصره را به تصرف درآورده بودند، ایراد کرد. وقتی پیک امام(ع) برای جمع‌آوری نیرو برای مقابله با پیمان شکنان و ناکثین وارد کوفه شد و از مردم طلب کمک کرد، حجر بن عدی بلند شده گفت: ای مردم طلب و درخواست امیرالمؤمنین (علی بن ابی طالب(ع)) را پاسخ دهید و همگی به طرف او حرکت کنید و من پیشاپیش شما خواهم بود[۲۰].

بنا به گفته مؤرخان حجر در جنگ جمل شرکت کرد و رشادت و دلیری قابل توجهی از خود بروز داد و همواره در کنار امام علی(ع) به مبارزه پرداخت و ولایت‌پذیری و ولایت‌مداری خود را به اثبات رسانید[۲۱].

ابن شهرآشوب نقل می‌کند که امام(ع) در روز جمعه دهم جمادی الآخر سال ۳۶ هجری فرماندهان لشکرش را معین کرد، حجر بن عدی و زیاد بن کعب را بر جناح و کنار لشکر گماشت[۲۲].[۲۳]

حجر بن عدی در جنگ صفین

پس از آنکه خودخواهی و خودکامگی معاویة بن ابی‌سفیان در مقابل حق و حقیقت بر همگان آشکار شد و عدم اطاعت او از خلیفه راستین رسول خدا(ص) را که در ۲۵ ذی الحجة سال ۳۵ هجری علاوه بر خلافت منصوص از رسول خدا(ص) به واسطه بیعت بی‌نظیر مهاجرین و انصار و سایر مسلمانان به خلافت ظاهری نیز رسید، مسلمانان دانستند، وقت آن رسیده بود که امام(ع) پس از ارسال نامه و تلاش مسالمت‌آمیز، قاطعانه وارد کار شده تا ریشه طغیان و بی‌دینی و سالوس و ریاکاری را نابود و خشک کند از این رو در اوایل ماه شوال سال ۳۶ هجری تصمیم گرفت نیروی نظامی برای مقابله با قاسطین ارسال کند، به این جهت به حکم آیه شریفه ﴿و شاورهم فی الامر مهاجرین و انصار را دعوت کرد تا در این امر خطیر با ایشان مشورت کند. بعد از گرد آمدن ایشان، طی خطبه‌ای پس از حمد و ثنای الهی خطاب به آنها فرمود: شما صاحبان رأی مبارک، بردباران متین، گویندگان حق، درستکاران جامعه ما هستید ما خواهان حرکت به سوی دشمن ما و شما هستیم، نظر خود را در این باره بیان کنید. پس از این فرمایش امیرالمؤمنین علی(ع) بزرگان مهاجر و انصار به سخنرانی پرداخته و اعلام آمادگی خود را برای حضور در رکاب آن حضرت و جانفشانی در راه احقاق حق، ابراز کردند[۲۴].

اگر چه عده‌ای از یاران مخلص و باوفای امام(ع) خواستار تأخیر در حرکت و جنگ بودند تا شاید از طریق نامه نگاری و مذاکره مشکل برطرف شود و پس از طی این مراحل دست به اقدام عملی و نبرد بزنیم[۲۵].

در این میان به امام(ع) خبر رسید که بعضی از اصحاب آن حضرت همانند عمرو بن حمق و حجر بن عدی از مردم شام تبری جسته و آنان را دشنام می‌دهند، امام(ع) فردی را به نزد ایشان فرستاد و آنان را از این کار باز داشت، ایشان به حضور امام(ع) رسیده عرض کردند: چرا ما را از این کار بازداشتی؟ مگر آنان اهل باطل نیستند؟ امام فرمود: بله ایشان اهل باطل هستند ولی من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو می‌کردید به سخن راست نزدیک‌تر بود. خوب بود، به جای دشنام آنان می‌گفتید: خدایا! خون ما و آنها را حفظ کن و بین ما و آنان اصلاح فرما و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت کن، تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند، و آنان که با حق می‌ستیزند پشیمان شده به راه حق باز گردند[۲۶].

وقتی این دو یار دیرین امیرالمؤمنین امام علی(ع) سخن پیشوای خود را شنیدند با جان و دل پذیرفتند[۲۷]. و نیز وقتی حجر بن عدی این فرمایش و آرزوی مولای خود را شنید، عرضه داشت: سوگند به خدا یا امیرالمؤمنین! اگر چنین می‌شد سپاه تو اصلاح می‌پذیرفت و افراد متقلّب در آن کمتر پیدا می‌شدند. سپس به امام علی(ع) عرضه داشت: ای امیرالمؤمنین ما اهل جنگ هستیم، به تحقیق ما را آزموده‌اند و تعداد زیادی از عشیره و خاندان با ما هستند و ما از نظر و رأی تجربه شده بهره‌مندیم و استقامت ستوده شده داریم، زمامِ ما منقاد و مطیع شما می‌باشد، پس اگر بدرخشی ما نیز در پرتو شما می‌درخشیم و اگر فرود آیی و غروب نمایی ما نیز غروب خواهیم کرد و آنچه که به ما دستور دهی با جان و دل آن را انجام خواهیم داد[۲۸].

امام امیرالمؤمنین علی(ع) خطاب به حجر بن عدی فرمود: آیا تمام قوم و طایفه و افراد زیردست تو همانند تو نظر دارند؟ حجر گفت: آنچه من از ایشان دیده‌ام جز نیکویی و حُسن چیز دیگری نبوده و دست من به نمایندگی از ایشان برای اطاعت و شنیدن فرمان شما به جهت فرمانبرداری دراز شده است.

امام(ع) برای ایشان دعای خیر کردند[۲۹]. امام علی بن ابی طالب(ع) حجر بن عدی را به فرماندهی طایفه و قبیله کنده[۳۰] منصوب کرده و هدایت سپاه ایشان را به وی واگذار نمودند. بنا به نوشته نصر بن مزاحم وی علاوه بر قبیله کنده فرماندهی قبایل حضرموت و قضاعة و مهرة را نیز عهده‌دار گردید[۳۱].[۳۲]

حجر بن عدی در جنگ خوارج

پس از جریان حکمیت و حیله معاویه و عمرو عاص لشکر و سپاه امام به دو شعبه تقسیم شدند گروهی از ایشان یاران وفادار و جانباز امام(ع) بودند و در مقابل گروه اندکی که سابقه اعتراض به ولی الهی در زمان رسول خدا(ص) را نیز داشتند، به امام و جانشین راستین پیامبر(ص) اعتراض کردند که چرا حکمیت را پذیرفتند؟ و این سخن را کسانی می‌گفتند که خود به هنگام نیرنگ شیطانی معاویه و عمرو عاص در ماجرای بر نیز کردن قرآنها امام را وادار به آتش بس کردند و سلطنت بنی امیه را به سرمداری معاویه از سقوط حتمی نجات دادند. پس از روشن شدن نتیجه حکمیت و آشکار شدن حیله عمروعاص، امام علی(ع) پس از تلاش فراوان برای ارشاد ایشان به‌وسیله فرستادن شخصیت‌های معروف همانند ابن عباس و دیگران برای مذاکره و بینا کردن آنها و هشدار به ایشان که در دام دشمن نیفتند و در مواردی خود حضرت به میان ایشان رفت و آنها را نصیحت نموده و ماجرای صفین را بازگو کرد.

روش امام(ع) در برخورد با خوارج، روش ملایمت و نرمش بود و در سخنان آن حضرت جز محبت و تذکرات هدایتگرانه چیز دیگری شنیده نمی‌شود. ولی خوارج با جنایت‌هایی که مرتکب شدند راه‌های مسالمت‌آمیز را مسدود کرده به بن بست کشاندند، از این رو امام به آرایش سپاه پرداخت. فرماندهی بخش راست لشکر را به حجر بن عدی کندی سپرد. بنا به نقل اعیان الشیعة بعد از ماجرای حکمیت امیرالمؤمنین(ع) از رؤسای قبایل خواست که نیروهای تحت فرمان خود را آماده نبرد کنند، افرادی از رؤسای قبایل اعلام آمادگی کردند از جمله ایشان حجر بن عدی کندی بود که سرانجام در جنگ نهروان فرماندهی سمت راست لشکر امام را بر عهده گرفت[۳۳]. این نبرد در کمترین ساعت به پیروزی امام منجر شد[۳۴].

حجر بن عدی در محضر امام حسن مجتبی(ع)

مؤرخین از حضور حجر بن عدی در دوران امام حسن(ع) به هنگام مقابله امام با معاویه در دو مورد نام برده‌اند:

۱. امام مجتبی(ع) پس از شهادت پدر گرامی‌اش امام علی بن ابی طالب(ع) روز جمعه بیست و یک ماه رمضان سال چهل هجری بعد از نماز صبح بر فراز منبر رفته خطبه‌ای ایراد کرد. مردم با آن حضرت بیعت کردند[۳۵] مکاتباتی با معاویه انجام داد و وی را به اطاعت از خود که انتخاب شده از سوی مسلمین است (علاوه بر نصی که از پیامبر و امام علی(ع) بود) دعوت کرد. معاویه نیز پاسخ نامه حضرت را ارسال کرد و همان ادعاهای واهی را که زمان امام علی داشت تکرار کرد و در همان حال به جاسوسانش نیز دستور داد تا اوضاع عراق را آشفته نمایند[۳۶].

معاویه به کارگزارانش نامه نوشت و ایشان را برای جنگ با خلیفه مسلمین امام حسن بن علی(ع) فراخواند. وقتی امام(ع) از این حرکت معاویه آگاه شد لشکریان خود را برای مقابله با تجاوز و تهاجم دشمن جمع کرد[۳۷].

حجر بن عدی از سوی امام حسن مجتبی(ع) برای فراهم آوردن نیرو و تجهیزات لازم به سوی والیان تحت فرمان امام مأمور شد و وی نیز با سران قبایل و عمّال حضرت ملاقات و نیرویی فراهم آورد. ولی به خاطر سستی نیروهای سست ایمان و نیرنگ معاویه این حرکت به سرانجام نرسید؛ چراکه از میان سپاه امام عده‌ای که از شیعیان خالص و راستین و باوفای آن حضرت بودند خود را آماده نبرد کردند و بخش دیگر سپاه امام از این کار سرباز زدند[۳۸].

۲. مورد دیگری که از حجر بن عدی نام برده شده وقتی است که از میدان نبرد برگشته‌اند و صلح نامه به امضا رسیده است. بعضی از مورخین نقل کرده‌اند شاید به این جهت از حجر بن عدی خبری نیست که وی به همراه عبیدالله بن عباس و سپس قیس بن سعد در محل استقرار سپاه در نخیله بوده است و چون صلح نامه امضاء شد به همراه وی از میدان برگشت. و در همین راستا ابن ابی الحدید از مدائنی نقل کرده که وی نوشته است: حجر بن عدی به همراه عبیدة بن عمرو کندی که مجروح شده بود به محضر امام مجتبی(ع) وارد شد. حضرت علت را پرسید در پاسخ عرض کرد: این اثر نبردی است که به همراه قیس با لشکریان معاویه انجام دادیم. حجر گفت: ای کاش ما می‌مردیم و این روز را که ما محزون و دشمنان شادند، نمی‌دیدیم. امام حسن(ع) که نزد او نشسته بود از این سخن ناراحت شد و امام حسین(ع) وقتی ناراحتی و دگرگونی چهره امام حسن(ع) را دید، با اشاره‌ای حجر را ساکت کرد. امام مجتبی(ع) خطاب به حجر بن عدی فرمود: ای حجر همه مردم همانند تو فکر نمی‌کنند و آنچه تو دوست داری ایشان نمی‌پسندند اما آنچه من انجام دادم (امضاء صلح نامه) برای حفظ و حراست از جان تو و امثال تو می‌باشد و البته خداوند متعال هر روز شأنی دارد[۳۹].[۴۰]

مبارزات حجر بن عدی در زمان معاویه

وقتی معاویة بن ابوسفیان با نیرنگ و خدعه و فریب افراد ضعیف الایمان و تطمیع ایشان بر امور مسلط شد و صلح نامه را امضاء کرد بر فراز منبر رفته با مردم سخن گفت که من اینجا نیآمده‌ام (با شما نجنگیدم) تا بگویم نمازی بخوانید و روزه بگیرید و زکات دهید بلکه می‌خواستم امیر شما باشم و این را به دست آوردم. از این رو شروط عهد نامه را زیر پا گذاشت و به هیچ یک از آنها عمل نکرد، بلکه اسباب آزار و اذیت یاران امام و شیعیان اهل بیت(ع) را فراهم آورد و به دستگیری و شهادت آنها اقدام کرد[۴۱]. صاحب الفتوح می‌نویسد: زیاد هر جا شیعه علی(ع) را می‌یافت به قتل می‌رساند تا اینکه افراد فراوانی از ایشان را به قتل رسانید، دست و پایشان را قطع کرد و بر چشمانشان میل می‌کشید و نسبت به آنها معاویه را بر می‌انگیخت و معاویه نیز دستور قتل بسیاری از ایشان را صادر می‌کرد از جمله ایشان حجر بن عدی کندی و یارانش بودند[۴۲]و

حجر بن عدی و مغیرة بن شعبة

معاویه در سال ۴۱ هجری حکومت کوفه را به مغیرة بن شعبه واگذار نمود. هنگامی که مغیرة عازم کوفه شد، معاویة بن ابوسفیان او را ‌طلبید و به او چنین گفت: می‌خواستم راجع به رفتار و اعمال تو (برنامه حکومت تو) در کوفه سفارشات زیادی بکنم که به بینش و دانش تو موکول می‌کنم، ولی مطالبی را به تو گوشزد می‌کنم، و آن این است که دشنام و ناسزای به علی بن ابی طالب را وامگذار و برای عثمان همیشه دعا و استغفار کن، یاران علی را از خود دور کن و نسبت به شیعیانش عیب‌جویی کن، در عوض دوستان و هواخواهان عثمان را به خود نزدیک ساز و مقام آنان را بالا ببر. مغیره گفت: حکومت من تازگی ندارد، پیش از تو هم از طرف دیگران حکومت کرده و کار آزموده‌ام. حاکمان قبلی از من عیب نگرفته و ایراد و مذمت نکردند، تو هم کار مرا خواهی دید، آن وقت ستایش یا مذمت خواهی کرد. معاویه گفت: ان شاء الله که ستایش خواهم کرد.

مغیره حکومت کوفه را به دست گرفت و کارش پسندیده بود، به خصوص آنکه دستور معاویه را درباره دشنام به علی(ع) و دعا و استغفار بر عثمان عملی می‌نمود.

حجر هرگاه چنین سخنانی از مغیره می‌شنید جوابش را می‌داد و می‌گفت: "بلکه خدا شما را لعن کرده و مذمت نموده،" و گاهی هم می‌ایستاد و می‌فرمود: خداوند متعال می‌فرماید: ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ[۴۳] گواهی می‌دهم کسی را که مذمت می‌کنید به فضل و برتری سزاوار و آنکه از او ستایش می‌نمایید در خور ملامت و عیب‌گویی است". مغیره او را نصیحت می‌کرد، و همواره به او می‌گفت: "حجر! از سلطان و خشم او بترس زیرا غضب سلطان امثال تو را نابود می‌سازد" و بیش از این مزاحم حجر نمی‌شد[۴۴].

معاویه طی نامه‌ای از مغیره درخواست کرد زیاد و سلیمان بن صرد و حجر بن عدی و شبث بن ربعی و عبدالله بن کواء و عمرو بن حمق را فرا بخوان و آنها را مجبور کن که در نماز جماعت تو شرکت کنند و او نیز این کار را کرد و آنها در نماز او شرکت می‌کردند[۴۵].

در برخی از منابع آمده است والی کوفه از حجر بن عدی خواست که بر در مسجد بایستد و به امام علی(ع) دشنام دهد و حجر بر در مسجد ایستاد و گفت: ان الامیر قد امرنی أن العن علیا فالعنوه لعنه الله، با توجه به نامه مذکور می‌توان گفت درخواست دشنام دادن به امام علی بن ابی طالب(ع) پس از این نامه صورت گرفته است و آنچه در بعضی منابع ذکر شده که محمد بن یوسف چنین درخواستی نموده است، صحیح نمی‌باشد علاوه بر این ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این را نیز گفته است[۴۶].

بعد از آنکه مغیرة بن شعبه بر کوفه مسلط شد مالیات مردم عراق را برای معاویه می‌فرستاد، روزی قافله‌ای را برای ارسال آماده کرده به طرف شام فرستاد پس از آنکه قافله از شهر دور شد حجر بن عدی با جمعی از یارانش آن کاروان را توقیف کرده اموالش را میان مستمندان تقسیم کرد[۴۷].

پس از آنکه خبر این واقعه به مغیرة رسید، یکی از جوانان ثقیف (عبدالله بن ابی عقیل ثقفی) به مغیره گفت: اجازه دهید حجر بن عدی را مجازات کرده او را بکشیم. مغیره گفت: هرگز من این کار را انجام نخواهم داد. این مطلب به معاویه رسید و او نیز تصمیم گرفت وی را از منصبش برکنار کند[۴۸].[۴۹]

حجر بن عدی و زیاد بن ابیه

مغیره در سال ۵۱ هجری از دنیا رفت و زیاد حاکم کوفه شد. وی در اولین خطبه و سخنرانی نسبت به امام علی(ع) ناسزا گفت و بر عثمان دعا و استغفار نمود و حجر مانند سابق به زیاد هم جواب داد و اعتراض کرد. زیاد که سرپرستی بصره را نیز به عهده داشت به آنجا سفر کرد و عمرو بن حریث را به جای خود گمارد. در بصره شنید؛ شیعیان علی(ع) گرد حجر اجتماع کرده، معاویه را لعن می‌کنند و از وی بیزاری می‌جویند.

زیاد به کوفه برگشت و به منبر رفت و سخنرانی مفصلی نمود؛ در ضمن سخنانش گفت: عاقبت ظلم و ستم وخیم است، این دسته از جمعیت که دور هم جمع شده و طغیان و سرکشی را پیشه نموده‌اند به آن علت است که از طرف من مطمئن و بر خدا جری شده‌اند، به خدا قسم اگر به استقامت و راه راست و اطاعت از من نگرایید شما را به دارویتان معالجه کنم، اگر کوفه را از حجر باز ندارم و او را عبرت دیگران قرار ندهم، هیچ نیستم. سپس گفتارش را متوجه حجر نموده و گفت: وای بر تو حجر! سرانجام به دست گرگ خونخواری گرفتار شدی[۵۰].

در این موقع حجر در گوشه‌ای از مسجد نشسته بود، زیاد کسی را به سراغش فرستاده و او را نزد خود خواند، ولی رفقا و همراهان حجر مانع رفتن او شدند. زیاد به رئیس شرطه‌ها که شداد بن هیثم هلالی نام داشت دستور داد عده‌ای پاسبان بفرستد و حجر را نزد وی بخواند؛ همراهان و طرفداران حجر مأموران را به باد فحش گرفته و آنان بدون گرفتن نتیجه نزد زیاد برگشتند[۵۱].

حجر و جنگ با زیاد

زیاد به رئیس شرطه‌ها شداد بن هیثم هلالی (بعضی گویند هیثم بن شداد) فرمان داد که برو و حجر را نزد من بخوان، اگر با پای خود آمد چه بهتر وگرنه با او جنگیده، دستگیر و نزد من بیاور. پاسبانان و لشکریان وارد مسجد شدند و حجر را به دارالحکومة خواندند، ولی اطرافیان حجر این بار هم او را از اجابت زیاد منع کردند. دستور حمله از طرف رئیس شرطه‌ها صادر شد، عمیر بن یزید گندی به حجر گفت: از کسانی که با تو هستند به جز من کسی شمشیری ندارد و تنها شمشیر من کاری انجام نمی‌دهد، بهتر آن است که به خانه خود روی تا بستگانت تو را محافظت کنند. در این بین عمرو بن حمق که از خواص اطرافیان حجر و دوستان علی(ع) بود در اثر حمله مأموران از پای درآمد (مجروح شد)؛ او را به قبیله ازد رسانیدند و در آنجا مخفی شد.

دست عائذ بن حملة التمیمی مورد اصابت قرار گرفت و دندان او را شکستند، ولی او با چوبی که از دست یکی از شرطه‌ها گرفت از همراهان حجر دفاع می‌کرد تا به یکی از درهای مسجد رسیدند حجر سوار استر خود که جلو مسجد بود شد و ابوعمر طه از او دفاع می‌کرد تا آنکه به وسیله یزید بن طریف المسلی عمودی بر ران او وارد شد، او هم چابکی نموده و با شمشیر یزید را کشت. به این ترتیب حجر را به خانه‌ای رسانیدند و جمعیت زیادی جلو خانه حجر برای دفاع از او گرد آمدند[۵۲].

قیس بن فهدان کندی سوار بر استرش شد و در میان قبیله کنده می‌گشت و چنین گفت: ای قوم حجر دفاع کنید و جولان دهید و دمی به خاطر برادرتان جنگ کنید و کسی از شما از یاری حجر باز نماند مگر نیزه‌دار و تیرانداز و سوار زره‌دار و پیاده و شمشیرزنی که از جای نرود (فرار نکند)، ندارید؟[۵۳]

با این وصف افراد زیادی از طایفه کنده گرد او جمع نشدند[۵۴].

زیاد دوباره به بزرگان قبیله مذحج و همدان و تمیم، هوازان و فرزندان أعصر و اسد و غطفان دستور داد به هر نحوی که ممکن است حجر را نزد او بیاورند و هم‌چنین به سایر اهل یمن همین دستور را داد. آنان رفتند و هر که را توانستند از اطراف حجر پراکنده ساخته و به نزد زیاد آوردند، از طرفی حجر که کمی جمعیت را مشاهده کرد آنان را هم آزاد گذاشت و گفت: متفرق شوید؛ زیرا تاب و توان مبارزه را ندارید و دوست ندارم خود را به کشتن دهید. هواداران حجر خانه او را تخلیه کرده و به طرف خانه‌های خود رفتند. در راه به دو قبیله مذحج و همدان برخوردند و جنگی میان ایشان درگرفت؛ قیس بن زید گرفتار شد و بقیه نجات یافتند[۵۵].[۵۶]

حجر در دوران اختفا

حجر که خود را تنها دید راه محله بنی حوت را در پیش گرفت و به خانه سلیم بن یزید پناه برد. افرادی که در تعقیب وی بودند به خانه این مرد راه یافتند، سلیم میزبان حجر، شمشیر کشیده و با شرطه‌ها مشغول جنگ شد. دختران سلیم که شمشیرهای کشیده را به روی پدر مشاهده کردند گریان شدند، حجر ناراحت شد و گفت: برای دخترانت بد روزی را پیش آوردم؛ سلیم گفت: به خدا قسم تا زنده‌ام نمی‌گذارم تو را از خانه من اسیر بگیرند یا بکشند. حجر از راه باریکی به قبیله نخع خانه عبدالله بن حارث برادر مالک اشتر رفت، عبدالله مقدم او را گرامی داشت و از آمدنش خوشحال شد، ولی در آنجا هم آسایش نداشت زیرا کنیز سیاهی به شرطه‌ها خبر داد که حجر در این قبیله است. ناگهان قبیله نخع متوجه شدند که مأموران در تعقیب آنها هستند، حجر از نزد عبدالله به طایفه ازد به خانه ربیعة بن ناجد پناه برد[۵۷].[۵۸]

دستگیری حجر بن عدی

زیاد هر چه در طلب حجر کوشید اثری نیافت تا عاقبت محمد بن اشعث را که از قبیله کنده بود خواست و به او گفت: باید حجر را نزد من بیاوری وگرنه تمام نخلستان تو را آتش زده و خانه‌ات را ویران می‌کنم، و تو را قطعه قطعه خواهم کرد.

محمد سه روز مهلت خواست؛ حجر پس از آنکه یک شبانه روز در خانه ربیعه ماند کسی را پیش محمد بن اشعث فرستاد تا از زیاد برایش آمان گرفته و او را پیش معاویه بفرستد. محمد جماعتی از جمله جریر بن عبدالله و برادر اشتر و حجر بن یزید را واسطه قرار داد تا از زیاد برای حجر امان بخواهند، زیاد هم پذیرفت و با این شرط حاضر شد. حجر را پیش زیاد بردند، دستور داد او را به زندان ببرند. همین که به سوی زندان حرکت کرد و پشت به جمعیت نمود، زیاد گفت: به خدا چقدر مایلم رگ گردنش را قطع کنم، سپس در مقام تجسس و تفحص از حال یاران حجر برآمد و هر یک را به نوعی تحت شکنجه قرار داد[۵۹].[۶۰]

پرونده‌سازی علیه حجر

پس از آنکه زیاد بر اوضاع مسلط شد رؤسای چهار قبیله را احضار کرد: عمرو بن حریث رئیس مردم مدینه، خالد بن عرفطه رئیس تمیم و همدان، قیس بن ولید رئیس قبیله ربیعه و کنده، ابوبرده فرزند ابو موسی اشعری رئیس قبیله مذحج و اسد، این چهار نفر گواهی دادند که حجر افرادی گرد آورده و به طور علنی خلیفه را دشنام می‌دهد، مردم را به جنگ با خلیفه می‌خواند و معتقد است این مقام مخصوص اولاد ابوطالب است، در شهر آشوب به پا کرده و نماینده امیرالمؤمنین را از شهر بیرون کردند، ابوتراب (علی بن ابی طالب) را بیگناه می‌شمارند و برایش طلب رحمت می‌کنند و از دشمنانش بیزاری می‌جویند، کسانی که همراه وی هستند بزرگان و رؤسای یاران اویند، و در عقیده با وی موافق و در کارها با او شریک‌اند. زیاد که پرونده‌ها را مطالعه کرد گفت: دوست دارم شهود بیش از این باشند، پس در میان جمعیت از مردم خواست تا علیه حجر گواهی دهند. اسحاق و موسی (فرزندان طلحه)، منذر (پسر زبیرعمارة بن عقبه، عمر بن سعد بن وقاص و عده‌ای دیگر گواهی دادند، و گواهی شریح بن هانی را هم نوشتند؛ ولی شریح می‌گفت که نه تنها گواهی ندادم بلکه زیاد را از این عمل ملامت نمودم [۶۱]. طبری در تاریخ خود اسامی ۴۸ نفر را که بر علیه حجر بن عدی شهادت داده بودند آورده است[۶۲].[۶۳]

معاویه و دستور قتل حجر

معاویه سه نفر را برای کشتن حجر و یارانش انتخاب کرد و به مرج عذراء فرستاد تا کسانی را که محکوم به قتل می‌داند بکشند. این سه نفر نزدیک غروب وارد مرج عذراء شدند، خثعمی از همراهان حجر که آنها را دید گفت: نیمی از ما کشته و نیمی آزاد می‌شویم! پرسیدند از کجا این سخن را می‌گویی؟ گفت زیرا کسی که آمده یک چشم دارد و چشم دیگرش کور است[۶۴].

قبل از کشتن به این هشت نفر باقی مانده چنین پیشنهاد کردند: ما مأموریم به شما بگوییم که اگر از علی(ع) بیزاری جویید و او را لعن کنید شما را آزاد می‌کنیم و اگر نپذیرفتید شما را خواهیم کشت، ایشان گفتند: این پیشنهاد پذیرفتنی نیست. مأمورین معاویه دستور دادند هشت قبر مهیا کنند و کفن‌های ایشان را حاضر سازند تا صبح روز بعد ایشان را بکشند. حجر و همراهانش شب را تا صبح مشغول عبادت و نماز بودند. صبح زود که آنان را برای کشتن آوردند، حجر گفت: اجازه دهید تا وضو بسازم و نماز بخوانم که هرگز نشده وضو گرفته و نماز نخوانده باشم. اجازه داده شد، وضو گرفت و نماز گزارد، پس از نماز گفت: به خدا تا امروز نمازی به این سبکی و کوتاهی نخوانده بودم، اگر نبود که تصور می‌کردید از ترس مرگ طول می‌دهم بیش از این طول می‌کشید، سپس دست به دعا برداشت و گفت: خدایا از تو علیه امت کمک می‌جوییم که اهل کوفه علیه ما گواهی دادند و اهل شام ما را می‌کشند[۶۵]. گر چه مرا می‌کشید ولی بدانید اول سواری بودم که در این سرزمین خدا را تهلیل گفتم[۶۶] و اول کسی هستم که سگان اینجا به رویم پریدند، سپس فرمود: آهن را از پایم نگشایید و خون را از بدنم نشویید تا معاویه را این چنین در صراط ملاقات کنم. سپس هدبة بن فیاض با شمشیر کشیده به جانب حجر حرکت کرد، لرزه‌ای بر اندام حجر افتاد؛ گفتند: تو می‌گفتی که از مرگ ترسی نداری، اکنون که از مردن می‌هراسی از مولای خود بیزاری بجو تا از تو دست برداریم. حجر فرمود: چرا ناراحت نباشم که قبر را حاضر، کفن را بریده و شمشیر کشیده می‌بینم، لکن هر چند از مرگ بترسم ولی چیزی که خدا را به خشم آورد نمی‌گویم، سپس حجر را با پنج نفر کشتند و در مرج عذراء به خاک سپردند و چون نوبت عبدالرحمان و خثعمی رسید، گفتند ما را پیش امیرالمؤمنین معاویه بفرستید. مأمورین درباره این دو نفر با معاویه مکاتبه کردند و اجازه داد که ایشان را به شام ببرند[۶۷].[۶۸]

سرانجام این مجاهد خستگی‌ناپذیر عاشق ولایت و فدایی امامت با نیرنگ حیله‌گران و دنیاطلبان به آرزوی دیرین خود رسید و در ماه شعبان المعظم سال ۵۱ هجری سر مبارکش از بدن جدا شد[۶۹].[۷۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج۲، ص۳۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷، المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۷۵۰. اصل این قبیله از قبائل یمنی می‌باشند و بنا به دلائل تاریخی که مجال ذکرش نیست به سرزمین عراق کوچ کرده و در آنجا سکنی گزیدند.
  2. ابن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۶.
  3. خانجانی، قاسم، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دانشنامه سیره نبوی ج۳، ص۱۲-۱۵.
  4. ابن سعد می‌نویسد: وفد کندة: عن الزهری قال: قدم الأشعث بن قیس علی رسول الله(ص) فی بضعة عشر راکبا من کندة فدخلوا علی النبی(ص)... (الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۸). شاید وی نیز جزء همین گروه بوده باشد.
  5. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۲۱؛ سفینة البحار، محدث قمی، ج۱، ص۵۴۵.
  6. اندک اختلافی در سال شهادت این صحابی پیامبر اکرم(ص) وجود دارد که در پایان به آن اشاره خواهد شد.
  7. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۵۷-۱۶۱.
  8. الاعلام من الصحابة و التابعین، حسین شاکر، ج۶، ص۱۱.
  9. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶۵.
  10. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲.
  11. الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲. الاصابه در ادامه می‌نویسد: "مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد". اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰ (هو الذی افتتح عذری).
  12. اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷ به نقل از النبذة المختارة، مرزبانی.
  13. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.
  14. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶۶.
  15. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۳.
  16. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶. متن نامه از این قرار است: اجتمع ناس من تسّاک اهل الکوفة و وجوههم منهم: حجر بن عدی الکندی، و عمرو بن حمق خزاعی، و سلمان بن صرد خزاعی، و کعب بن عبدة النهدی، و معقل بن قیس ریاحی تمیمی، و زیاد بن حفص تمیمی، و یزید بن قیس أرحبی، و عبدالله بن طفیل عامری، و زید بن قیس طائی، و مالک بن حبیب تمیمی، [و مسیب بن نجبه فزاری، و زید بن حصن طائی، و زیاد بن بشر بن مالک بن دیان حارثی و مسلمة بن عبد القادری] و کتبوا الی عثمان: ".... انّ سعید بن العاص کثّر عندک علی قوم من اهل الدین و الفضل [و الورع و العفاف]، فحملک من امرهم علی ما لا یحل [فی دین و لا یحسن فی سماع]، و انا نذکرک الله فی امة محمد فانک قد بسطت یدک فیها و حملت بنی ابیک علی رقابها، وقد خفنا أن یکون فساد هذه الأمة علی یدیک فان لک ناصرا ظالما و ناقما علیک مظلوما، فمتی نقم علیک الناقم و نصرک الظالم تباین الفریقان و اختلفت الکلمة! فاتق الله فإنک امیرنا ما اطعت الله و استقمت [و نحن شهد علیک الله و کفی به شهیدا، ولن تجددون الله ملتحدا ولاعنه منتقدا] (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶). البته لازم به ذکر است که عبارات داخل کروشه از الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷ می‌باشد.
  17. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷-۵۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶.
  18. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶۶-۱۶۷.
  19. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶۸-۱۶۹.
  20. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۷۲؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۵۸؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۷۷.
  21. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۴۵.
  22. المناقب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۸۱.
  23. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۶۹-۱۷۱؛ خانجانی، قاسم، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دانشنامه سیره نبوی ج۳، ص۱۲-۱۵.
  24. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۹۲.
  25. لازم به ذکر است که این گروه از ارسال نامه‌ها و پیک‌های امام و پاسخ معاویه و حزب بنی امیه اطلاع دقیقی نداشتند، از این‌رو چنین پیشنهادی دادند. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۶۷-۶۸ به نقل از وقعة صفین، ص۹۸-۱۰۰.
  26. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۶.
  27. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۸۱؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۵۴؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۴۸۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
  28. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
  29. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
  30. بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.
  31. وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۴-۲۰۶؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۲؛ موسوعة التاریخ اسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸.
  32. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۷۱-۱۷۳؛ خانجانی، قاسم، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دانشنامه سیره نبوی ج۳، ص۱۲-۱۵.
  33. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۸۵-۸۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۷۸؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰.
  34. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۷۵-۱۷۷.
  35. الارشاد، شیخ مفید، ص۳۴۹ (با ترجمه و توضیح ساعدی).
  36. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۱۵۱؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۳-۳۸؛ تلخیص الشافی، طوسی، ج۴، ص۱۷۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۳۱-۳۲.
  37. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۳۵؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۸؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۳۵۰.
  38. الارشاد، شیخ مفید، ص۳۵۰؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۵۳.
  39. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۷۳-۴۷۴.
  40. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۷۹-۱۸۱؛ خانجانی، قاسم، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دانشنامه سیره نبوی ج۳، ص۱۲-۱۵.
  41. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۵-۴۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۷۰-۴۷۱.
  42. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۸۲.
  43. «به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید» سوره نساء، آیه ۱۳۵.
  44. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۶؛ الدمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، علامه شعرانی، ص۱۴۰-۱۴۱.
  45. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۷۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۹۶ و ۵۰۱.
  46. رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۱۰۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۳۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۱.
  47. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴، ص۸۴. استاد یوسفی می‌نویسد: وکتب معاویه الی المغیرة ان یمده بمال، فجهز له المغیرة قافلة، فلما فصلت القافلة جاء حجر بجمع من أصحابه فحبس القافلة و قال حجر: والله لاتذهب حتی یعطی کل ذی حق حقه (المتأخر). موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۵۴۷.
  48. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴-۵۷۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۷.
  49. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۸۲-۱۸۵.
  50. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۴۴-۲۴۶. مرحوم سید علی خان مدنی تبریزی نیز در الدرجات الرفیعه آورده است.
  51. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۸۶-۱۸۷؛ خانجانی، قاسم، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دانشنامه سیره نبوی ج۳، ص۱۲-۱۵.
  52. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۳۹-۴۰.
  53. یا قوم حجر دافعوا و اصولوا *** و عن اخیکم ساعة فقاتلوا لا یلفیا منکم لحجر خاذل *** ألیس فیکم رامح و نابل و فارس مستلئم و راجل *** و ضارب بالسیف لا یزایل.
  54. یا قوم حجر دافعوا و اصولوا *** و عن اخیکم ساعة فقاتلوا لا یلفیا منکم لحجر خاذل *** ألیس فیکم رامح و نابل و فارس مستلئم و راجل *** و ضارب بالسیف لا یزایل؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۰.
  55. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۰-۲۶۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵.
  56. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۸۷-۱۸۸.
  57. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۴۰.
  58. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۸۹.
  59. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۴۰.
  60. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۸۹-۱۹۴.
  61. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۲۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۹.
  62. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰. بلاذری نیز عده‌ای را نام برده که شهادت دادند که حجر و یارانش جامعه را به آشوب می‌کشند و بر عثمان و معاویه نفرین می‌فرستند (انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۶).
  63. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۹۴.
  64. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۸.
  65. الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۵۲.
  66. اشاره به فتح این منطقه به دست خود دارد.
  67. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۳۸۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۸.
  68. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۱۹۷-۱۹۸.
  69. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۷۰. البته حاکم نیشابوری (المستدرک، ج۳، ص۴۶۸) و ابن عساکر (تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰) سال ۵۳ هجری را نیز ذکر کرده‌اند و مسعودی در مروج الذهب سال ۵۰ هجری را نیز آورده است.
  70. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۰۴.