رشید هجری در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

رُشَید هَجَری[۱] از محدثان و فقیهان صالح و مورد وثوق و از اصحاب باوفا و از یاران آشکار و پنهان امیرالمؤمنین علی (ع) بود، او نیز از اصحاب امام حسن و امام حسین (ع) و علی بن الحسین (ع) به شمار می‌آید[۲].

رُشید و آگاهی از حوادث

رُشید به برکت نزدیکی و تقرب به امیرمؤمنان علی (ع) با علم بلایا و منایا[۳] آشنا شد و از حوادث آینده و سرنوشت افراد خبر می‌داد؛ چنان که شیخ کشی در رجال خود نقل می‌کند که: امیرمؤمنان علی (ع) به خاطر ظرفیت و معنویتی که در رُشید می‌دانست، علم بلایا را به او آموخت و او را رشید ‌البلایا نامید.

رُشید در ملاقات با بعضی افراد اگر مصلحت می‌دید از آینده‌اش خبر می‌داد و او را از چگونگی مردن و یا شهادتش آشنا می‌ساخت. و امیرمؤمنان (ع) چگونگی شهادت رُشید را به خودش فرموده و همان طور که امام (ع) از آینده او خبر داده بود، به همان نحو به شهادت رسید[۴].

اسحاق بن عمار در آگاهی رُشید از علم بلایا و منایا این حدیث را نقل کرده و می‌گوید: خدمت موسی بن جعفر (ع) بودم، در ضمن گفت و گو یک مرتبه امام (ع) از مرگ یکی از شیعیان در گوشه‌ای از عالم خبر داد! اسحاق می‌گوید: با خود گفتم سبحان الله، خداوند چه مقامی به پیشوایان ما عنایت فرموده است که از عالم غیب و از آن طرف دنیا خبر می‌دهند، تا این فکر از ذهنم گذشت، ناگهان امام موسی بن جعفر (ع) از فکر من آگاه شد با حالت غضب به من نگاه کرد و فرمود: "ای اسحاق، این چه تصوری است درباره ما، رشید هجری از حوادث و وقایع عالم و حیات و مرگ افراد با خبر بود، پس امام که سزاواتر است به دانستن آنها"[۵].

اینک به دو نمونه از آگاهی رُشید به آینده و قدرت بر کارهای خارق‌العاده او را نقل می‌کنیم:

۱. پیش‌گویی رُشید و حبیب و میثم از آینده خویش

یکی از نمونه‌های پیش گویی رُشید از حوادث آینده ملاقات دوستانه رُشید و حبیب بن مظاهر و میثم تمار است که سخنان این سه شیعه راستین و اصحاب سر امیرالمؤمنین (ع) در یک ملاقاتی مردم را به تعجب و شگفتی وا داشت. اصل داستان چنین است: فضیل بن زبیر نقل می‌کند: روزی میثم تمار بر جمعی از طائفه بنی اسد گذشت. حبیب بن مظاهر ار او استقبال نمود و آن دو کنار هم‌ایستادند به طوری که گردن اسب‌هایشان به هم می‌خورد، در ضمن این گفت و گو حبیب خطاب به میثم گفت: ای میثم گویا می‌بینم بزرگ مردی که جلو سرش مو ندارد و شکم فربهی دارد و کار او فروش خربزه[۶] در بازار میوه فروشان است، (اشاره به میثم تمار) او را می‌گیرند و به جرم محبت اهل بیت پیامبر (ع) به دارش می‌آویزند و شکم او را بالای دار می‌درند تا از دنیا برود.

میثم هم در پاسخ او گفت: ای حبیب، من نیز مردی را می‌شناسم، سرخ رو که دارای دو گیسو است و برای فرزند پیامبر خدا (ص) خروج می‌کند، اما او را به قتل می‌رسانند و سرش را در کوفه می‌گردانند.

سخن میثم نیز اشاره به آینده حبیب بود. این سخنان حبیب و میثم با هم گفتند و از هم جدا شدند.

مردمی ‌که آنجا تماشاگر و شنونده این سخنان بودند، نتوانستند به حقایق آشکار شده پی ببرند لذا گفتند: ما هرگز دروغ‌گو‌تر از این دو نفر ندیده‌ایم، در همین حال که هنوز مردم متفرق نشده بودند، رُشید هجری از راه رسید و سراغ آن دو یار امام (ع) یعنی حبیب و میثم را گرفت. آن جمع گفتند: لحظه‌ای قبل این جا بودند و شنیدیم چنین و چنان گفتند و رفتند. رُشید گفت: "خدا رحمت کند میثم را که فراموش کرد بگوید: جایزه آن کسی که سر حبیب را – برای حاکم – می‌برد یک صد درهم بیشتر از دیگران خواهد بود"[۷]. چون رُشید از آن جمع جدا شد، آنها گفتند: این مرد از آن دو دروغ‌گوتر است. اما مردم گفتند: به خدا قسم طولی نکشید که نمردیم و دیدیم میثم تمار در کنار خانه عمرو بن حریث به دار آویخته شد و حبیب بن مظاهر نیز با سید الشهدا حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) در کربلا به شهادت رسید و قاتلان او سرش را به دور شهر کوفه گرداندند و آنچه آن روز شنیده بودیم با چشم خود دیدیم[۸].

۲. آگاهی رُشید از نحوه شهادت خویش:

قنوا دختر رُشید از پدرش نقل می‌کند که پدرم به من گفت: در ملاقاتی امیرالمؤمنین علی (ع) از آینده‌ام به من خبر داد و فرمود: "ای رُشید، چگونه صبر می‌کنی در آن موقعی که حاکم ننگین بنی امیه (دعی بنی امیه) به دنبال تو می‌فرستد دو دست و پا و زبانت را قطع می‌کند؟" گفتم: ای امیرالمؤمنین، آیا پایان این کار بهشت است؟ فرمود: "ای رُشید تو در دنیا و آخرت با من خواهی بود...".

قنوا می‌گوید: پدرم از این پیشنهاد استقبال می‌کرد، و به خدا قسم طولی نکشید و روزگاری نگذشت که عبیدالله بن زیاد (زیاد بن ابیه)[۹] پدرم را ‌طلبید تا از امیرالمؤمنین (ع) برائت بجوید! اما پدرم حاضر نشد از علی (ع) تبری جوید، و همان طوری که پدرم از قول امیرالمؤمنین علی (ع) خبر داده بود، ابن زیاد با او رفتار کرد و دست و پا و زبان پدرم را قطع کرد و او را به دار کشید و به شهادت رساند[۱۰].[۱۱]

قول دیگر در کیفیت شهادت رُشید

کشی نیز از فضل بن زبیر این داستان و خبر غیبی را چنین نقل می‌کند: روزی امیرالمؤمنین علی (ع) با جمعی از یارانش به نخلستان خرمایی تشریف برد و در زیر درخت خرمایی نشست، سپس دستور داد. مقداری خرما از آن درخت برایش آوردند و با اصحاب تناول نمودند. در میان اصحاب که رُشید هجری حاضر بود عرض کرد: ای امیرمؤمنان، چه خرمای شیرین و خوبی است! حضرت فرمود: "‌ای رُشید، آگاه باش که تو را بر چوب همین درخت به دار خواهند کشید!"[۱۲].

رُشید می‌گوید: پس از شنیدن این خبر، پیوسته روزها به کنار آن درخت رفت و آمد می‌کردم و آن را آب داده و مواظبت می‌نمودم تا آنکه امیرمؤمنان (ع) به شهادت رسید و معاویه پسر ابوسفیان غاصبانه بر مسند حکومت اسلامی تکیه زد و عبیدالله بن زیاد (زیاد بن ابیه) را به امارت کوفه منصوب نمود.

رُشید می‌گوید: روزی به سراغ درخت رفتم، دیدم درخت را بریده‌اند. با خود گفتم: اجل و مرگ من نزدیک شده است، لذا طولی نکشید که فرستاده عبیدالله بن زیاد (زیاد بن ابیه) نزدم آمد و گفت: امیر تو را‌ طلبیده است. با او وارد قصر حکومتی ابن زیاد (زیاد) شدم، دیدم آن درخت را به آنجا آورده‌اند، روز دیگر مرا به قصر بردند، دیدم آن چوب را دو نیم کرده‌اند. گفتم: این را برای من بریده‌اند. به خدا قسم من دروغ‌گو نیستم و امام و مولایم، نیز به من دروغ نگفته است، و مرا بدان خبر داده که دست‌ها و پاها و زبان مرا خواهند برید. روز دیگر که عبیدالله بن زیاد (زیاد بن ابیه) مرا احضار کرد، وقتی داخل دارالاماره شدم پای خود را به آن چوب زده و گفتم: "من برای تو بزرگ شده و تو برای من روییده و رشد کرده‌ای". بعد عبیدالله بن زیاد (زیاد بن ابیه) خطاب به حاضرین گفت: این شخصی را که دوستش یعنی امیرالمؤمنین (ع)) دروغ‌گو است، وارد کنید! گفتم: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم نه دوستم (امام علی (ع)) دروغ گفته است، او به من خبر داده که دو دست و دو پا و زبانم را در راه محبتش قطع خواهی کرد. ابن زیاد گفت: به خدا سخن او را دروغ می‌سازم، و فقط یک و پایت را قطع می‌کنم. سپس دستور داد یک دست و پای رُشید را بریدند و او را به خانه‌اش بردند.

وقتی رُشید را به خانه بردند در دیدار، مردمی‌ را که به عیادتش آمدند از اخبار و حوادث آینده باخبر کرد و اعلام کرد که: "ای مردم، بیایید، هر چه می‌خواهید از آینده از من سؤال کنید و پاسخ آن را بشنوید". فوراً به ابن زیاد (زیاد بن ابیه) خبر دادند که چرا دست و پای رُشید را قطع کردی و او را آزاد نمودی، او در حال آگاه کردن مردم از حوادث آینده است. ابن زیاد گفت: او را دوباره بیاورند و در همان جا دست و پای دیگر و نیز زبانش را قطع کردند و بعد او را به دار آویختند و آن‌چه امیرالمؤمنین علی (ع) به رُشید از سرنوشت و شهادت او خبر داده بود، واقع شد[۱۳].[۱۴]

قول سوم در کیفیت شهادت رُشید

شیخ مفید از نضر حارثی روایت می‌کند که گفت: من در مجلس ابن زیاد (زیاد بن ابیه) بودم که رُشید هجری را نزد او آوردند، ابن زیاد از او سؤال کرد: ای رُشید، بگو ببینم، مولایت (علی (ع)) مرگ تو را به دست من چگونه تعریف نمود تا من هم اینک تو را به همان شکل بکشم. رُشید گفت: مولایم فرمود: "اول دست و پای مرا قطع خواهی کرد و سپس مرا به دار خواهی کشید".

ابن زیاد گفت: به خدا سوگند، هم اکنون سخن مولایت را دروغ می‌سازم، فوری دستور داد او را آزاد کردند، اما همین که رُشید خواست از مجلس خارج شود، ابن زیاد گفت: به خدا سوگند، من چیزی را برای تو بدتر از آن‌چه مولایت گفته است، سراغ ندارم؛ زیرا اگر تو زنده بمانی همواره در جستجوی شر و بدی برای ما خواهی بود، لذا دستور داد دست و پایش را بریده و او را به دار بیاویزند. اما تا وقتی که رُشید را به دار می‌آویختند، مرتب سخن می‌گفت و در همان لحظه که او را دار زدند، فریاد زد:هنوز کار دیگری هست که مولایم علی (ع) به من گفته است[۱۵].

ابن زیاد در این لحظه دستور داد زبانش را نیز قطع کنند. چون زبانش را بیرون کشیدند که ببرند، رُشید گفت: اینک لحظه‌ای به من مهلت دهید تا کلمه‌ای بگویم. به او مهلت دادند. آن گاه گفت:به خدا قسم هم اکنون صدق گفتار امیرالمؤمنین بر من آشکار شد که زبانم قطع می‌شود[۱۶].

سرانجام رُشید به همان‌گونه که امام و پیشوایش علی (ع) به او خبر غیبی داده بود هر دو دست و پا و نیز زباش را قطع کردند و او را به دار کشیدند و بدین گونه این بار مخلص و وفادار امیر مؤمنان (ع) به شهادت رسید[۱۷]. و روح بلندش در فردوس برین همنشین مولایش امیرالمؤمنین (ع) گردید. و خداوند ما را چون این جان باختگان در راه حق و عدل پیروان راستین آن حضرت قرار دهد. آمین رب العالمین[۱۸].

منابع

پانویس

  1. هجری منسوب به هَجَر که اسم سه مکان است: ۱. نام یکی از شهرهای دور یمن؛ ۲. نام سرزمین بحرین؛ ۳. نام قریه‌ای در نزدیک مدینه است. در این جا مراد، همان معنای اول است که رشید از اهالی یکی از شهرهای دور یمن بوده است.
  2. رجال طوسی، ص۴۱، ش۱ و ص۶۷، ش۱ و ص۷۳، ش۱و ص۸۹ ش۴ و الاختصاص ص۳.
  3. یعنی علم و دانشی که به حوادث آینده و چگونگی مرگ انسان‌ها، آگاهی مییابد.
  4. رجال کشی، ص۷۶، ح۱۳۱ و الاختصاص، ص۷۷.
  5. «يَا إِسْحَاقُ قَدْ كَانَ رُشَيْدٌ الْهَجَرِيُّ يَعْلَمُ عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَلاَيَا فَالْإِمَامُ أَوْلَى بِذَلِكَ»؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۵۴.
  6. متن حدیث چنین است: «يَبِيعُ الْبِطِّيخَ عِنْدَ دَارِ الرِّزْقِ» و بطیخ به معنای خربزه است. ولی لقب میثم تمار است و تمار به معنای خرما فروش است.
  7. رَحِمَ اللَّهُ مِيثَماً نَسِيَ وَ يُزَادُ فِي عَطَاءِ الَّذِي يَجِيءُ بِالرَّأْسِ مِائَةُ دِرْهَمٍ
  8. رجال کشی، ص۷۸، ح۱۳۳ و بحار الانوار، ج۴۵، ص۹۲.
  9. در این که قاتل رشید هجری «زیاد بن ابیه» است یا فرزندش «عبیدالله بن زیاده» اختلاف است، برخی از علمای حدیث و مورخان قاتل او را «عبیدالله بن زیاد» نام برده‌اند، مثل کشی در رجال کشتی و شیخ طوسی در امالی و... و برخی دیگر قاتل او را «زیاد بن أبیه» ذکر کرده‌اند، مثل شیخ مفید و ابن ابی الحدید. توضیح بیشتر این که: زیاد بن ابیه معروف به زیاد بن سمیه یا زیاد بن ابوسفیان از جانب معاویه بر کوفه حکومت میراند و بسیاری از شیعیان راستین حضرت علی (ع) را یا کشت و یا مثل حجر بن عدی و یارانش را به شام فرستاد و طومارهای ساختگی علیه آنان برای معاویه فرستاد و آنان هم به دست جلادان معاویه کشته شدند، و زیاد- ابن حاکم بی رحم و خون‌خوار - در سال ۵۶ هجری به جهنم واصل و هلاک گردید. بر این اساس احتمال قوی دارد که قاتل رُشید، زیاد بوده است؛ چنان‌چه علامه محسن امین در اعیان الشیعه، ج۷، ص۷ همین احتمال را تقویت می‌کند. عبیدالله بن زیاد که پس از پدرش زیاد به حکومت کوفه و بصره منصوب شد، جنایات او بیشتر در عصر قیام سیدالشهدا (ع) در سال ۶۱ هجری در حکومت یزید بن معاویه بوده است و نوعا دست او به خون شهدای کربلا و یاران امام حسین (ع) آغشته شده و بعد هم در زمان خلافت مروان و پسرش عبدالملک مروان با توابین و قیام خونین مختار مقابله کرد و سرانجام در سال ۶۶ هجری به شمشیر ابراهیم فرزند مالک اشتر (که از جانب مختار به جنگ ابن زباد رفته بود) به جهنم واصل شد و کشته گردید. لذا با توجه به توضیح فوق به نظر میرسد که قاتل رشید هجری، زیاد بوده نه پسرش عبیدالله. البته این احتمال تضعیف می‌شود، چون شیخ طوسی؛ رُشید را از اصحاب امام حسین و امام سجاد (ع) به شمار آورده است؛ زیرا بنابر صحت این قول، رُشید تا زمان عبید الله بن زیاد زنده بوده است، پس قاتل او قاعدتا باید عبیدالله بن زیاد باشد نه پدرش زیاد، وآیة الله خویی نیز در معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۱۹٣ هم این قول را تقویت کرده و می‌نویسد: قاتل رُشید، ابن زیاد است. ولی این قول تضعیف می‌شود به این که اولا چرا در واقعه کربلا یا توابین و قیام مختار هیچ نلمی‌از رُشید به میان نیامده است؟ و اگر تا عصر امام سجاد (ع) زنده بود و از اصحاب آن حضرت است، پس چرا هیچ کجا نامی از او در این وقایع نیست؟ وثانیا: رُشید حتی یک حدیث هم از امام حسین و امام سجاد (ع) نقل نکرده و در کتب حدیث نیامده است که این سبب می‌شود که بگوییم رُشید تا آن زمان زنده نبوده است. بنابر این احتمال می‌دهیم که رُشید در زیاد بن ابیه به شهادت رسیده و بزرگانی که قتل اورا به ابن زیاد نسبت داده‌اند یا اشتباه شده و سهو قلم است و یا این که تاریخ شیعه به خاطر عدم قدرت شیعه در حکومت‌ها سبب این تهافت شده است، والله العالم. از این‌رو، در نقل قضایای رُشید ما امانت را حفظ می‌کنیم و آن چه را مورخان در کتاب‌های خود آورده‌اند، عینا ذکر می‌کنیم و تغییری در نام قاتل رُشید نمی‌دهیم، و قول دیگر را هر جا لازم باشد بین دو پرانتز می‌آوریم.
  10. رجال کشی، ص۷۵، ح۱۳۱.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۳۲-۵۳۶.
  12. «يَا رُشَيْدُ أَمَا إِنَّكَ تُصْلَبُ عَلَى جِذْعِهَا»
  13. رجال کشی، ص۷۶، ح۱۳۲ و بحارالانوار، ج۲۴، ص۱۳۷.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۳۶-۵۳۸.
  15. هَيْهَاتَ قَدْ بَقِيَ لِي عِنْدَكُمْ شَيْءٌ أَخْبَرَنِي بِهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ
  16. الآن و الله جاء تصدیق خبر أمیرالمؤمنین
  17. ارشاد مفید، ج۱، ص۳۲۵ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۹۴.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی ج۱، ص۵۳۸-۵۳۹.