عصر امام سجاد

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

امام سجاد (ع) در دوران خلافت یزید به امامت رسید و دوران بحرانی خلافت عبدالله بن زبیر و مروانیان از جمله عبدالملک مروان را شاهد بود و حدود ۳۵ سال امامت کرد. آغاز امامت حضرت سجاد (ع) با شدت یافتن انحراف خاندان بنی امیه همراه بود و از این رو، روزگار آن امام همام (ع) را می‌توان دارای حساسیتی ویژه دانست. امام (ع) با تدبیر و سیاستی ویژه تعالیم راستین اسلام را بیان می‌کرد و برای حفظ مکتب از چند راه وارد شد:

  1. بیان حقایق دین در قالبی نوین و شرح و تبیین معارف الهی در قالب دعا که حاصل آن کتاب شریف صحیفه سجّادیه (زبور آل محمّد (ص)) و مناجات خمس عشر و ده‌ها دعای کوچک و بزرگ دیگر است.
  2. حفظ دستاوردهای قیام عاشورا و زنده نگه داشتن خاطره شهدا به ویژه سید الشهداء: امام از هر فرصتی برای این کار استفاده می‌کرد؛ از فردای عاشورا که در کوفه با سخنرانی خود، شهر را منقلب کرد تا روزی که با ایراد خطبه در مسجد جامع شام یزید را به وحشت انداخت و پریشان کرد.
  3. جلوگیری از وقوع انحرافات اساسی در اصول و مبانی فرهنگ اسلام و پاسخ‌گویی به شبهات وارده از سوی دشمنان و شرح و تبیین معارف قرآنی و تربیت شاگردانی والامرتبه مانند: سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیی بن ام الطول و ابوخالد کابلی[۱] و ایستادن در مقابل علمای منحرف و درباری و تعلیم زهد و تقوا و عبادت و طاعت به جامعه و در یک جمله حفظ، توسعه و پیشبرد اسلام در بعد فرهنگ و دانش[۲].

اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام سجاد(ع)

امام سجاد(ع) عصر عاشورای سال ۶۱ق به امامت رسید، مدیریت جامعه بحران‌زده شیعه را بر عهده گرفت و مصیبت جانکاه شهادت پدر و هجده تن از برگزیدگان خاندان رسالت را تحمل کرد. یازدهم محرم سال ۶۱ق، امام سجاد(ع) همراه با زنان و کودکان مصیبت‌دیده و غارت‌شده با مظلومیت تمام به اسارت رفتند. حضرت در این دوره بسیار حساس و مهم که بر اساس نظر برخی صاحب‌نظران، به دوران اول امامت ایشان تعبیر می‌شود، به‌سان قهرمانی بزرگ با رفتار و گفتارش حماسه آفرید و همچون یک انقلابی پرخروش بر دشمن مقتدر تاخت و در برابر حاکمان ستمگر پاسخ دندان‌شکن داد و حقایق را برای مردم آشکار ساخت. دوره نخست امامت آن جناب همراه با حادثه پرماجرای اسارت از کربلا به کوفه و از آنجا به شام و مدینه آغاز شد و با استقرار خاندان نبوت در مدینه پایان پذیرفت.

در دوره دوم امامت حضرت سجاد(ع) که بیش از سی سال به طول انجامید، اهتمام ایشان بر فعالیت‌های زیربنایی بود؛ زیرا حاکمان ستمگر اموی با اعمال فشار و ایجاد خفقان، شیعیان را در وضعیت بسیار سختی قرار داده بودند، به گونه‌ای که برخی گمان کردند شیعه هیچ‌گاه نمی‌تواند خود را بازیابی کند. اگر چه تحرکاتی همچون قیام توّابین و قیام مختار ثقفی مدتی پس از عاشورای ۶۱ق، رخ نمود، ولی قتل عام بهترین بندگان خدا و جسارت‌های پی‌درپی به مقدسات مسلمانان، جرئت هرگونه حرکت سیاسی را از بیشتر مردم سلب کرده بود. از این‌رو، افراد اندکی در کنار امام باقی ماندند[۳] و در نتیجه، هرگونه اقدام مسلحانه‌ای علیه دستگاه حکومت منجر به شکست ارزیابی می‌شد[۴].

جهت‌گیری کلی سیاسی امام(ع)

مطالعه دقیق زندگی امامان معصوم(ع) نشان می‌دهد که پس از صلح امام حسن(ع) در سال ۴۰ق، اهل بیت پیامبر(ع) به این قانع نشدند که در خانه بنشینند و احکام الهی از سوی دیگران بیان شود، بلکه از همان آغازِ صلح، برنامه کلی همه امامان فراهم کردن مقدمات برای تشکیل حکومت اسلامی مورد نظرشان بود. بعد از شهادت امام حسین(ع)، امام سجاد(ع) همان هدف و خط مشی کلی را ادامه داد. آن حضرت برای تشکیل حکومت الهی و عینیت بخشیدن به اسلام بیش از سی سال انواع تاکتیک‌ها و موضع‌گیرهای گوناگون را به کار بست و با سیاست و درایت، برای تأمین این هدف کلی تلاش کرد[۵].[۶]

امام سجاد(ع) و حاکمان

دوران امامت حضرت مصادف با پنج خلیفه اموی بود که عبارت‌اند از: یزید بن معاویه، معاویه بن یزید معروف به معاویه دوم، مروان بن حکم، عبدالملک بن مروان و ولید بن عبدالملک. مواضع امامی در برابر هریک از این خلفا، به رغم تفاوت‌های سیاسی و زمانی، عدم تقابل ظاهری بود. حضرت سیاست تقیه پیش گرفت تا بتواند به بازسازی شیعه و فرهنگ غنی اسلامی بپردازد.

موضع امام(ع) در برابر یزید

امام پس از شهادت امام حسین(ع) و گذشت شش ماه از خلافت یزید به امامت رسید. آن حضرت در دوره اسارت بنا بر وظیفه حساسی که داشت پیام‌رسان اصلی واقعه کربلا بود. از این‌رو، خطبه‌های روشنگرانه امام در کوفه و شام چنان بود که یزید را در موضع انفعال قرار داد، به گونه‌ای که وی برای حفظ ظاهر، در صدد جبران خسارت و دلجویی بر آمد[۷]. اما وقتی آن حضرت در مدینه مستقر شد، بر اساس مصلحت و مقتضیات زمان تغییر روش داد و با کناره‌گیری هدفمند و مقطعی از اجتماع، مبارزه منفی را برای برنامه‌ای بلندمدت آغاز کرد[۸].[۹]

معاویة بن یزید

معاویة بن یزید معروف به معاویه دوم، سومین حاکم اموی بود که پس از مرگ پدرش و حدود چهل روز یا سه ماه حکومت کردن[۱۰]، از خلافت کناره‌گیری نمود و در ۲۱ سالگی از دنیا رفت و در دمشق دفن شد[۱۱]. در مدت عمر کوتاه خلافت معاویه دوم گزارشی از موضع‌گیری خاصی از ایشان در برابر حاکم وقت به دست نیامد[۱۲].

مروان بن حکم

وی چهارمین حاکم اموی در دوران امامت امام سجاد(ع) است. در طول حکومت کمتر از نه ماهه‌اش (۶۴ - ۶۴ق) بیشتر درگیر با زبیریان بود و در نهایت، به طور مشکوکی درگذشت[۱۳]. در دوران کوتاه خلافت مروان، گزارش خاصی از مقابله مروان با امام سجاد(ع) در دست نیست[۱۴]

عبدالملک بن مروان

عبدالملک، پنجمین حاکم اموی (حک: ۶۵ - ۸۶ق) بود. جامعه اسلامی در آغاز خلافت وی گرفتار اختلاف‌های درونی و تهدیدهای خارجی شد، اما مخالفان را سرکوب کرد. او در کشمکش‌های داخلی بیشتر نگران تسلط زبیریان بود. بدین سبب پس از مصالحه تاکتیکی با رومیان، حَجّاج بن یوسف را به جنگ زبیریان فرستاد و بر آنان پیروز شد[۱۵].

رفتار عبدالملک با امام سجاد(ع) فراز و نشیب داشت. در آغازین سال‌های حکومتش تا حدودی تعامل داشت[۱۶]. به گونه‌ای که وقتی حجاج پیشنهاد قتل امام را داد[۱۷]، عبدالملک وی را از ریختن خون بنی عبدالمطلب بر حذر داشت[۱۸]، ولی پس از مدتی رفتار خود را تغییر داد. او در رویکرد جدیدش، فرمان داد آن حضرت را دست بسته به مرکز حکومت بیاورند[۱۹]. دوره خلافت او سخت‌ترین دوره برای شیعیان، به ویژه امام زین العابدین(ع) بود. در میان عاملان او، حجاج بن یوسف و هشام بن اسماعیل بیش از دیگران امام و شیعیان را آزردند[۲۰]

ولید بن عبدالملک

ششمین حاکم اموی (حکومت: ۸۶ ق - ۹۶ق)[۲۱] انسانی جبّار و لجوج بود و هنگام عصبانیت اختیار از کف می‌داد و به سرانجام کار نمی‌اندیشید. در ریختن خون مخالفان بی‌باک بود و با اندک گمان یا تهمتی آنان را می‌کشت[۲۲]. گزارشی از ارتباط مستقیم میان امام سجاد(ع) و ولید در دست نیست، ولی امام در دوره حکومت ولید به شهادت رسید که بنا بر اعتقاد بسیاری از نویسندگان شیعی، ولید به طور مستقیم یا غیر مستقیم در شهادت آن حضرت دخالت داشت[۲۳].[۲۴]

امام سجاد(ع)، قیام‌ها و شورش‌ها

پس از حادثه عاشورا، انگیزه‌های مختلف باعث شد تا قیام‌ها و شورش‌هایی در مناطق مختلف علیه نظام حاکم پدید آید و خلافت ستمگر اموی را به چالش کِشد. در ادامه برای دستیابی به حقیقت یا فهم بهتر چگونگی و چرایی مواضع امام سجاد(ع) در برابر جنبش‌های یادشده مطالبی خواهد آمد.

واقعه حَرّه

از جمله اقدامات جنایتکارانه دولت اموی سرکوب وحشیانه مردم مدینه در سال ۶۳ق است که به اعتبار محل وقوع آن به واقعه حرّه واقم[۲۵] شهرت دارد[۲۶]. مردم مدینه به رهبری عبدالله پسر حنظله غسیل الملائکه[۲۷] امویان را در خانه مروان بن حکم محاصره کردند و با خفت و خواری از مدینه بیرون راندند[۲۸]. بدین سبب، لشکر شام به فرماندهی مسلم بن عُقبه به مدینه حمله کرد و پس از کشتار بسیاری از مردم و بزرگان مدینه، اموال ساکنان مدینه به غارت رفت و نوامیس مردم هتک حرمت شد[۲۹].

برآورد گزارش‌های تاریخی نشان می‌دهد که قیام مدینه یک نهضت ضد اموی بود که انگیزه تعلقات دینی از شاخصه‌های اصلی آن به شمار می‌رود. از یک سو رهبران آن برخی عابدان و زاهدان حرم نبوی بودند و آن سوی دیگر، دشمن بی‌رحمی بود که جسم و جان امام سجاد(ع) از ستم او نسبت به تشنه‌لبان عاشورا مجروح بود. پرسش این است که چرا امام سجاد (ع) به عنوان وارث خون امام حسین(ع) و مصداق روشن اهل بیت(ع)، با آن قیام همراهی نکرد؟ باید گفت: در صورتی انتظار همراهی یا تأیید امام از یک قیام، منطقی است که هویت و اهداف قیام با آموزه‌های اصیل اسلام و مکتب تشیع همسو باشد و از نظر افراد انسانی و موقعیت زمانی و مکانی نیز تأیید شده باشد، اما قیام مدینه به لحاظ هویتی معیارهای یک نهضت دین‌مدارانه بر اساس اندیشه اهل بیت(ع) را نداشت؛ زیرا افزون بر آنکه مشورتی با امام انجام نگرفت[۳۰]، عبدالله بن زبیر فرصت را مغتنم شمرد و رهبری قیام را در دست گرفت. با این حساب، قیامی همنوا با خط فکری زبیریان پدید آمد که آنان نیز در انحراف از اندیشه اصیل اسلامی و کینه‌توزی به خاندان رسول خدا(ص) دست کمی از بنی‌امیه نداشتند. نکته دیگر اینکه قیام یادشده به لحاظ موقعیت مکانی و زمانی نیز مناسب نبود. از این رو، امام زین العابدین(ع) در قیام مردم مدینه حاضر نشد و با کوچیدن به اطراف مدینه از اتهام در شورش رهایی یافت[۳۱].

قیام توابین

نهضت توابین در ۲۶ ربیع الثانی سال ۶۵ق، در کوفه میان شیعیان پشیمان از عدم حضور در کربلا، به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی و سپاه شام، به منظور انتقام از قاتلان امام حسین(ع) و یارانش برپا شد. سپاهیان دو گروه در «عَین الوَرده»[۳۲] به هم رسیدند و در یک جنگ سه روزه سپاه ۴ هزار نفری توبه کنندگان به رغم پیروزی‌های آغازین، در حلقه انبوه سربازان شامی گرفتار شد و در نبردی نابرابر، بسیاری از آنان، از جمله سلیمان به شهادت رسیدند و باقی‌مانده آنان به کوفه بازگشتند[۳۳].

با توجه به وضعیت بسیار سخت آن دوره، انتظار موضعی آشکار از سوی امام در قبال تحرکات سیاسی توابین منطقی به نظر نمی‌رسد. بدین سبب در منابع کهن اخباری مبنی بر رد یا تأیید آشکار این نهضت در دست نیست[۳۴].

قیام مختار

این قیام از قیام‌های مهم پس از واقعه عاشوراست که برای ایجاد عدالت اجتماعی و انتقام از قاتلان امام حسین(ع) در سال ۶۶ق، به رهبری مختار بن ابی‌عبید ثقفی شکل گرفت. در این قیام بسیاری از قاتلان و حاضران در حادثه عاشورا، از جمله عبیدالله بن زیاد، شمر بن ذی الجوشن، خولی بن یزید، عمر بن سعد به هلاکت رسیدند[۳۵]. سرانجام مختار پس از شانزده ماه حکومت بر کوفه به دست مصعب بن زبیر شکست خورد و همراه با شمار بسیاری از یارانش به شهادت رسید[۳۶]. درباره مختار و انگیزه او از قیام و نیز موضع امام سجاد(ع) درباره این نهضت قضاوت‌های گوناگون شده است.

از نگاه ایشان، مختار شخصیتی دینی، شجاع، معتقد به امامت امام سجاد(ع) و مجاهد گفته می‌شود و اخبار مذمت مختار را جعلی می‌داند یا در توجیه آن می‌گویند: چون حکومت دست بنی‌امیه بوده است، ناگزیر امامان از روی تقیه درباره مختار بدگویی کرده‌اند. بدین صورت روایاتی که در مذمت مختار ذکر شده است، بیانگر نظر واقعی ائمه(ع) نیست. در مقابل این گروه پُرشمار، دسته اندکی درباره ایمان و یقین مختار تردید دارند[۳۷]. قیام مختار و موضع امام سجاد(ع) در برابر آن از موضوعات پیچیده تاریخی است. نظر به ماهیت شیعی قیام مختار و اخبار رسیده مبنی بر شخصیت وی و شعارهای مقدسی چون: «یا لَثاراتِ الحُسَین(ع)» برای نهضت که به منزله بیانیه و رمز حرکت است، می‌توان حدس زد که امام سجاد(ع) کلیت و اصل آن را مانند هر قیام دیگری که علیه ظلم باشد، تأیید کرده است[۳۸]، اما به لحاظ مسائل سیاسی و حساسیت شدید حکومت نسبت به آن حضرت، این موضوع هیچ‌گاه علنی نشد و انتخاب محمد بن حنفیه بـه عنوان رهبر معنوی، یک جایگزینی آگاهانه و بر محور استراتژی تقیه انجام گرفت[۳۹].

شورش ابن زبیر

پس از مرگ معاویه در سال ۶۰ق و به حکومت رسیدن یزید، عبدالله بن زبیر کـه خود را شایسته خلافت می‌دانست، با یزید بیعت نکرد و با کوچیدن به سوی حرم امن الهی (مکه) جان خود را از خطر نجات داد. او پس از حادثه عاشورا، فرصت را مغتنم شمرد و ضمن تمجید از امام حسین(ع) عده‌ای را در نافرمانی از حاکمیت با خود همراه کرد[۴۰]. لشکر شام پس از واقعه حرّه و پیروزی بر مدینه، به دستور یزید به مکه حمله برد، ولی خبر مرگ یزید آنان را غافلگیر کرد و ناگزیر به شام بازگشتند. با انتشار خبر هلاکت یزید، مردم حجاز، یمن، عراق، مصر و خراسان با فرزند زبیر بیعت کردند و بدین ترتیب عبدالله بن زبیر بیش از هشت سال (۶۵ - ۷۳) بر بیشتر بلاد اسلامی حکومت کرد. وی سرانجام در سال ۷۳ق، پس از درگیری شدید با حجاج بن یوسف که به هتک حرمت حرم الهی انجامید، کشته شد[۴۱].

توقع همکاری یا تأیید امام سجاد(ع) نسبت به قیام‌هایی منطقی است که ماهیت شیعی داشته باشد، اما عبدالله بن زبیر دغدغه دین نداشت، بلکه آن را ابزاری در خدمت حکومت می‌دانست، بدین جهت، دلیلی برای همکاری امام سجاد(ع) با این حرکت وجود نداشت[۴۲].

شورش خوارج

در ماجرای حکمیت، خوارج هر دو سوی آن را کافر و قتل آنان را واجب می‌دانستند[۴۳]. آنان پس از شهادت امام علی(ع)، حکومت امویان را نامشروع شمردند و در مواقع مختلف، به ویژه پس از مرگ معاویه دست به شورش زدند[۴۴]. خوارج کوته‌بینانی بودند که پوسته دین را می‌دیدند و از حقیقت و درک معانی آن عاجز بودند. امام علی(ع) آنان را «شرار الناس» وصف کرد[۴۵] و امام سجاد(ع) در شورش آنان نیز مثل فتنه ابن زبیر سکوت نمود. تبیین و ارزیابی چنین موضعی از سوی امام چندان مشکل نیست؛ زیرا ماهیت خوارج روشـن اسـت و بـا ایـن اوصاف، امام سجاد(ع) نمی‌توانست حرکت آنان را تأیید کند[۴۶].

شورش ابن اشعث

این حرکت در سال‌های ۸۰ تا ۸۳ ق، به رهبری فرزند اَشعَث کِندی که خود از عاملان دستگاه حکومت بود، به سبب اختلافات درون‌گروهی میان ابن اشعث و حَجّاج بن یوسف ثقفی به وجود آمد و سرانجام در منطقه «دَیر جَماجِم»[۴۷] با پیروزی حجاج به پایان رسید[۴۸]. اگرچه حضور پررنگ فقها و قاریان قرآن و نیز برخی نامداران شیعه، مثل «کمیل بن زیاد نخعی»[۴۹] در سپاه ابن اشعث، به قیام او رنگ دینی می‌داد، ولی آنچه از متون تاریخی به دست می‌آید، افزون بر نارضایتی اقشار مردم از ظلم و بی‌عدالتی، قدرت‌طلبی عبدالرحمان و اختلاف او با حجاج نیز از عوامل اصلی این شورش بود.

بنابراین، نمی‌توان آن را حرکتی دینی در راستای برقراری حاکمیت حق دانست. به خصوص که سابقه دشمنی رهبر این حرکت با اهل بیت(ع) روشن بود و خاندان او در شهادت امام علی، امام حسن و امام حسین(ع) نقش اساسی و مستقیم داشتند[۵۰]. از این رو، امام سجاد(ع) همچون شورش‌های دیگر که هر دو سوی آن باطل بودند، وارد این نزاع نشد[۵۱].

منابع

پانویس

  1. شیخ کشی، ابن عمرو، محمد، رجال کشی، ص۱۰۷؛ کوفی، حسین بن سعید، کتاب الزهد، ص۱۰۴- با اندکی اختلاف در اسامی؛ مفید، محمد بن نعمان، الاختصاص، ص۸ و ۶۱ با قدری اختلاف در اسامی افراد-؛ طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۳۲.
  2. محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص۱۳۷-۱۳۹؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۰۶؛ میرزاپور، محسن، امامت امام زین العابدین، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۳۶؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۵۴.
  3. ر.ک: مفید (منسوب)، الاختصاص، ص۶۴.
  4. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۸۷.
  5. خامنه‌ای، پژوهشی در زندگانی امام سجاد(ع)، ص۴ - ۸.
  6. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۸۸.
  7. طبری، تاریخ، ج۵، ص۴۶۱ - ۴۶۲؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۳۸ – ۴۰.
  8. ر.ک: آقا سیدمحمد قاری، سیره امام سجاد(ع) در برخورد با سلاطین اموی، مجموعه مقالات همایش بین‌المللی امام سجاد(ع)، ج۱، ص۱۴۶ - ۱۵۳.
  9. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۸۹.
  10. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۹.
  11. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۹۶.
  12. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۸۹.
  13. بنا بر برخی نقل‌ها وی علاوه بر آنکه خالد بن یزید را از ولایتعهدی برکنار کرد او را تحقیر هم می‌نمود از این رو مادر خالد (آن زمان همسر مروان شده بود)، او را به قتل رساند (ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۵۷، ص۲۶۳ - ۲۶۲).
  14. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۹۰.
  15. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۱۴ - ۳۱۵؛ طبری، تاریخ، ج۶، ص۱۵۰.
  16. ابن شهرآشوب، مناقب، ج۳، ص۲۹۹؛ شهید اول، البیان، ص۱۸۵.
  17. راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۵۶.
  18. اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۳۲۳.
  19. طبری شیعی، عیون المعجزات، ص۱۲۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۱، ص۳۷۲؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۸۸.
  20. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۹۰.
  21. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶۳، ص۱۸۲؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۶، ص۴۹۶ - ۵۰۲.
  22. ر.ک: طبری، تاریخ، ج۶، ص۴۲۳؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۴.
  23. صدوق، الاعتقادات، ص۹۸.
  24. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۹۱.
  25. نام سنگستانی سیاه رنگ در شرق مدینه و چون این قیام در این سرزمین رخ داد به آن حرّه واقم گفتند. ر.ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۴۹.
  26. طبری، تاریخ، ج۵، ص۴۸۷.
  27. حنظله از شهدای جنگ احد است که در صبحگاه شب زفافش خود را به میدان مبارزه رساند و وقتی به شهادت رسید رسول خدا(ص) فرمود: «من مشاهده کردم که فرشتگان او را غسل می‌دادند»، بدین جهت او را غسیل الملائکه گفتند (ر.ک: واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۷۴).
  28. جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (تاریخ خلفا)، ص۵۷۴.
  29. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۵۰.
  30. اگرچه بلعمی می‌گوید مردم مدینه برای بیعت نزد علی بن الحسین(ع) رفتند، او اجابت نکرد و به ینبع در بیرون مدینه کوچید (ر.ک: بلعمی، تاریخ نامه طبری، ج۴، ص۷۱۸)؛ ولی برخی محققان معتقدند بلعمی تنها کسی است که چنین نظری داشته است (ر.ک: واسعی، واقعه حره رویارویی ارزش‌های دینی و سنت‌های جاهلی، ص۱۰۱).
  31. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۹۲.
  32. مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۵۲؛ رأس العین نام شهری از شهرهای جزیره (در شمال شرقی سوریه)؛ ر.ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۸۰.
  33. طبری، تاریخ، ج۵، ص۵۹۵ - ۶۰۵.
  34. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۹۴.
  35. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۵۸ - ۲۵۹؛ مقریزی، امتاع الأسماء، ج۱۲، ص۲۵۱.
  36. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۶۳.
  37. طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۳۴۲.
  38. در روایتی آمده است که امام سجاد(ع) خطاب به محمد بن حنفیه فرمود: «اگر برده زنگی نسبت به ما تعصب به خرج داده باشد بر مردم واجب است او را یاری کنند.»... (ر.ک: ابن نما، ذوب النضار، ص۹۷).
  39. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۹۵.
  40. ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۹۸.
  41. دینوری، اخبار الطوال، ص۳۱۴ - ۳۱۵.
  42. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۹۶.
  43. شهرستانی، الملل و النحل، ص۱۱۴ - ۱۱۶.
  44. ر.ک: طبری، تاریخ، ج۵، ۱۶۵؛ مرتضی عاملی، علی(ع) و الخوارج، ج۲، ص۵۱.
  45. سیدرضی، نهج البلاغه، شرح محمد عبده، ج۲، ص۸.
  46. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۹۷.
  47. در هفت فرسخی کوفه، ر.ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۰۳.
  48. دینوری، اخبار الطوال، ص۳۱۶؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۳۱.
  49. طبری، تاریخ، ج۶، ص۳۵۰.
  50. کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۶۷.
  51. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۹۸.