علویان در معارف و سیره رضوی
علویان به معنای "منسوب به امام علی و به خاندان و اهل بیت حضرت علی بن ابی طالب (ع) گفته میشد.
مقدمه
حکومت عبّاسی، در آغاز، با تکیه بر تبلیغ به نفع «علویان» پا گرفت؛ سپس نام اهل بیت(ع) و در مرحله بعد، خشنودی خاندان محمّد(ص)، شعار تبلیغاتیشان بود که این امر راز موفقیت عباسیّان محسوب میشد. البتّه آنان در پایان کار، از این ادّعا منحرف شدند و با دعوی خویشاوندی نَسَبی با پیغمبر اکرم(ص)، خود را بر امّت اسلامی چیره ساختند، از این رو طبیعی بود که عباسیان خطر واقعی را از سوی عمو زادگان علوی خود احساس کنند. چه آنان به لحاظ پایگاه معنوی و استدلال به مراتب نیرومندتر و به لحاظ خویشاوندی، به پیامبر اسلام(ص) نزدیکتر بودند و این را عبّاسیان خود نیز اعتراف کرده بودند. بنابراین، برای علویان دعوی خلافت بسی موجّهتر مینمود. بهویژه آنکه در میانشان افراد بسیار شایستهای یافت میشدند که با برخورداری از بهترین صفات از علم و عقل و درایت و عمق بینش در دین و سیاست، براستی در خور احراز مقام خلافت بودند. خلفای عباسی از نخستین روزهای قدرتشان، بخوبی میزان نفوذ علویان را درک کرده، سخت به وحشت افتاده بودند. یکی از دلایل این مطلب آن است که سفاح از روزی که بر سر کار آمد، جاسوسانی بر اولاد امام حسن(ع) بگمارد[۱]. پس از سفاح، این گونه مراقبتها به صور گوناگون و با شیوههای مختلف صورت میگرفت. منصور به فرزندش مهدی سفارش کرد: «فرزندم، من برایت آنقدر ثروت اندوختهام که هیچ خلیفهای پیش از من این همه نکرده، و آنقدر برایت برده و غلام فراهم آوردهام که پیش از من خلیفهای نکرده. برایت شهری در اسلام بنا کردم که تا پیش از این وجود نداشته، حال من؛ جز دو تن از هیچ کس نمیترسم؛ یکی عیسی بن موسی است و دیگری عیسی بن زید. اما عیسی بن موسی به من آن چنان قول و پیمان داده که از او پذیرفتهام و او کسی است که حتّی اگر یک بار به من قول بدهد، دیگر بیمی از او ندارم. اما عیسی بن زید؛ اگر برای پیروزی بر او تمام این اموال را در راهش خرج کنی و تمام این بردگان را نابود کنی و این شهر را هم به ویرانی بکشی، هرگز ملامتت نمیکنم»[۲].
در زمان مأمون، قیامها علیه عبّاسیان بیشتر از قبل شده بود، به گونهای که مأمون نمیدانست از کجا شروع کند و چگونه به مقابله با آنها برخیزد. خلاصه آنکه دستگاه خلافت خود را سخت در معرض تندباد حوادث خردکننده، مییافت.
چون عبّاسیان میدانستند که عموزادگان علویشان پیوسته ایشان را تهدید میکند، بنابراین بر خود لازم میدیدند که تکانی بخورند و چارهای بیندیشند و به هر وسیله و با هر شیوه ممکن با خطر مواجه شوند. چون از نزدیک مشاهده میکردند که مردم خیلی زود علویان را اجابت و تأیید و حمایت میکنند، پس تصمیم گرفتند علویان را به هر ترتیبی شده، از صحنه سیاست بیرون برانند و بدین وسیله نفوذ و نیروهایشان را محدود گردانند[۳].[۴]
قیام علویان
با بر ملا شدن هویت و چهره اصلی خاندان بنی عباس، و بروز هر گونه جنایتی از طرف آنها، و همچنین با شروع درگیری بین امین و مأمون که به جنگی داخلی تبدیل شده بود، گروهی با هدف بازپسگیری خلافت از عباسیان، بر ضد بنی عباس قیام کردند. در این گروه که علویان (فرزندان و خاندان حضرت(ع) و فرزندان امام موسی بن جعفر(ع)) بیش از همه فعالیت داشتند، با نام «قیام علویان» در حجاز و عراق و یمن و فارس و خوزستان دست به شورش زدند.
ابراهیم بن موسی(ع) در یمن، حسین بن موسی(ع) در خوزستان و اهواز و فارس، زید بن موسی در بصره، محمد بن جعفر(ع) در حجاز و محمد بن طباطبا در کوفه، از مردم بیعت گرفتند و بر علیه عباسیان شوریدند. در این شرایط، مأمون در ابتدای راه بود و میخواست بر تخت خلافت بنشیند، پس وقوع این قیامهای بزرگ او را به فکر برنامهای جامع و حیاتی انداخت. او با دعوت از امام رضا(ع) به عنوان بزرگ علویان به سوی مقر خلافتش، و ابراز دوستی و علاقه به خاندان اهل بیت(ع) و ناصحیح خواندن روش حکومتی خلفای گذشته و این که خلافتحق مسلم خاندان اهل بیت(ع) میباشد، تا حدودی از گرمی و حرارت این قیامها کاست[۵].[۶]
کاروان علویان
با تشریف فرمایی امام رضا(ع) به خراسان، و ارسال چند نامه از طرف ایشان برای خانوادهشان در مدینه، بعد از گذشت یک سال، گروهی از علویان، در قالب کاروانی به سوی ایران و خراسان به راه افتادند. بزرگ این کاروان حضرت معصومه(س) بود که به همراه تعدادی از برادران و خواهران و نزدیکان، به قصد دیدار با برادر بزرگوارشان امام رضا(ع)، از مدینه راهی خراسان شدند. در طی مسیر، دوستداران و علاقمندان به اهل بیت(ع)، برای دیدار با مریاد و امام خویش، به این کاروان نیز ملحق میشدند. اما کاروان علویان، با ورود به ایران و شهر ساوه، مورد تهاجم مأموران عباسی قرار گرفت و بعد از درگیری با مأموران، عدهای از این کاروان شهید و حضرت معصومه(س) مسموم و در قم به شهادت رسیدند. کاروانهای دیگری از علویان و برادران امام رضا(ع)، بعد از شهادت ایشان به سمت ایران آمدند که هر یک به نوعی گرفتار مأموران عباسی شدند و در شهرهای مختلف ایران پراکنده گردیدند و در نهایت به دست عاملان عباسی و حاکمان و کارگزاران دست نشانده، به شهادت رسیدند[۷].
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۷۵۲؛ العقد الفرید، ج۵، ص۷۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱۰، ص۴۳۲ و ۴۴۸؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳۰۱.
- ↑ برگرفته از لوح فشرده: زندگی سیاسی هشتمین امام(ع)، فصل اول.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص۵۰۹.
- ↑ برگرفته از کتاب: عباسیان از بعثت تا خلافت.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص۵۷۵.
- ↑ حسین محمدی|محمدی، حسین، رضانامه (کتاب)|رضانامه ص۵۸۰.