قاسم بن حسن بن علی بن ابی‌طالب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

قاسم بن الحسن در مدینه منوره متولد شد و در دو سالگی پدر گرامی‌اش را از دست داد و تا هنگام شهادت در دامان عموی خود امام حسین (ع) پرورش یافت. قاسم در واقعه عاشورا و به هنگام شهادت در سن نوجوانی بود. چگونگی اذن میدان گرفتن او نشانه ایمان و معرفت و رشادت و شهادت او الگویی است برای نوجوانان.

آشنایی اجمالی

قاسم فرزند امام حسن مجتبی ابن امیرالمؤمنین (ع) و مادرش کنیز و نامش نرجس یا «رمله» و یا «نفیله» بود[۱] و برادر مادری ابوبکر و حسن مثنی است.

وی در سال ۴۷ه‍.ق در مدینه منوره دیده به جهان گشود و در سن دو سالگی پدر گرامی‌اش امام حسن مجتبی (ع) را از دست داد و یتیم شد، از آن پس تا هنگام شهادت در دامان پُر عطوفت عموی ارجمند خود حضرت اباعبدالله الحسین (ع) پرورش یافت. قاسم در واقعه عاشورا و به هنگام شهادت در سن نوجوانی بود و به حد بلوغ نرسیده بود؛ زیرا در سن سیزده، چهارده سالگی بوده است[۲] ولی مؤلّف لباب الأنساب، او را شانزده ساله می‌داند.

حضرت قاسم به اتفاق مادر و برادران و خواهران[۳] همراه عموی بزرگوارش امام حسین (ع) به کربلا آمد و به حق در خدمت عمو بود و به وظیفه خود به خوبی عمل کرد[۴]. رشادت و ایمان قاسم بن حسن، الگوی نوجوانان است[۵].

قاسم در شب عاشورا

مورخان از امام سجاد (ع) نقل کرده‌اند که: «شب عاشورا پدرم خطبه‌ای خواند و به همه یاران و جوانان بنی هاشم فرمود، فردا من و همه شما کشته خواهیم شد و سپس به همه یاران و بستگان اجازه مرخصی داد تا از تاریکی شب استفاده کنند و بروند. اما هر کدام از اصحاب و بستگان برخاستند و اعلان وفاداری کردند و گفتند ما تو را ترک نمی‌کنیم تا کشته شویم»[۶].

در پی این خطبه و اعلان وفاداری اصحاب و نزدیکان، طبق نقل شیخ عباس قمی، حضرت قاسم ـ که در سن نوجوانی بود و هنوز به حد بلوغ نرسیده بود پنداشت که افتخار شهادت از آنِ مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمی‌شود، از این رو ـ خدمت عموی گرامی‌اش حضرت حسین (ع) عرض کرد: «آیا من هم فردا جزء کشته شدگانم»[۷]؛

امام (ع) از او پرسید: «پسرم، مرگ در نزد تو چگونه است؟»[۸]؛ قاسم عرض کرد: «ای عموجان، مرگ برای من از عسل شیرین‌تر است»[۹].

سپس حضرت به او فرمود: «عمویت به فدایت، آری تو هم پس از ابتلا به بلایی بزرگ کشته خواهی شد و پسر کوچکم عبدالله (شیرخواره) هم کشته می‌‌شود، بعد گفت: عمو جان کار به آنجا می‌‌رسد که کودک شیرخوار را بکشند؟، فرمود: آری»[۱۰].[۱۱]

قاسم عازم میدان نبرد

روز عاشورا پس از شهادت علی اکبر، قاسم چون امام (ع) را تنها و بی‌یاور دید خدمت عمو رسید تا از او اجازه میدان بگیرد، اما حضرت چون او را نوجوان و در حدی که در صحنه کارزار به نبرد بپردازد ندید؛ لذا به او اذن میدان نداد، اما قاسم اصرار ورزید تا از عمو اذن گرفت و راهی میدان شد[۱۲]. چگونگی اجازه گرفتن این نوجوان از امام حسین (ع) برای رفتن به میدان، حاکی از قوّت معرفت و کمال درایت و شهامت و ایمان اوست.

ابوالفرج اصفهانی و دیگران نقل کرده‌اند: وقتی قاسم بن حسن خدمت امام آمد تا اذن میدان بگیرد، حضرت نظری بر او کرد و دست بر گردنش انداخت و او را در آغوش کشید و هر دو گریستند در روایت چنین آمده: «هر دو گریستند تا از حال رفتند»[۱۳]

بعد امام (ع) از دادن اجازه خودداری کرد و قاسم اصرار ورزید حتی در روایت آمده: به دست و پای امام (ع) بوسه می‌‌زد تا آنکه به او اذن میدان داد[۱۴]؛

و در حالی که اشک بر گونه‌هایش جاری بود از عمو جدا شد و در برابر سپاه دشمن این رجز را می‌‌خواند:

إِنْ تُنْكِرُوني فَأَنَا ابْنُ الْحَسَنِسِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى‌ وَ الْمُؤْتَمَنِ‌[۱۵]
هذا حُسَيْنٌ كَالْأَسِيرِ الْمُرْتَهَنِبَيْنَ اُناسٍ لَاسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ‌[۱۶]
اگر مرا نمی‌شناسید من فرزند امام حسن هستم که او فرزند پیامبر برگزیده و مؤتمن است؛ این حسین است که همانند اسیر در میان گروهی‌اند که خدا آنها را از بارانش سیراب نکند.

به نقل مناقب ابن شهرآشوب: قاسم (ع) در حالی که پیراهن و ازاری بر تن و نعلی بر پا داشت گویا پاره ماه است، به میدان آمد و این رجز را می‌‌خواند:

إِنِّي أَنَا الْقَاسِمُ‏ مِنْ‏ نَسْلِ‏ عَلِيٍّ‏نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ
مِنْ شِمْرِ ذِي الْجَوْشَنِ أَوْ ابْنِ الدَّعِي[۱۷]
من قاسم از نسل علی هستم؛ به خانه خدا سوگند ما به پیامبر نزدیک‌تریم؛ تا از شمر بن ذی الجوشن یا ابن زیاد[۱۸].

شهادت در روز عاشورا

برخی از مورخان چون شیخ مفید و ابوالفرج اصفهانی از حمید بن مسلم کیفیت حضور امام حسین (ع) بر بالین جسد بی‌رمق قاسم را این‌گونه نقل کرده‌اند. حمید می‌‌گوید: «من در میان سپاه عمرسعد ایستاده بودم نوجوانی را دیدم که به جانب ما آمد، صورتش گویا قرص قمر بود و شمشیری در دست و قبا و پیراهن در بر و نعلینی به پا داشت اما بند یکی از نعلین او پاره شد و فراموش نمی‌کنم که بند نعلین پای چپ او بود، وارد معرکه کارزار شد. عمرو بن سعد ازدی به من گفت: به خدا سوگند به او حمله خواهم کرد و او را به هلاکت می‌‌رسانم!

به او گفتم: سبحان الله چه منظوری داری؟ این گروه که اطراف او را گرفته‌اند او را بس است، پاسخ داد: چنین نیست، به خدا بر او حمله خواهم کرد و او را خواهم کُشت، این را گفت و به قاسم (ع) حمله کرد شمشیری بر فرق او زد که سرش شکافته شد و به صورت به روی زمین افتاد و فریاد برآورد: ای عموجان به فریادم برس، حسین (ع) چون باز شکاری خود را بر بالین قاسم رسانید و مانند شیر خشمگین به قاتل او حمله کرد و ضربتی با شمشیر بر قاتل او، (عمر بن سعد ازدی) زد تا او را بکشد اما او دست خود را پیش آورد که دستش از مرفق جدا شد، در این حال فریاد زد و کمک‌ طلبید، سپاه کوفه برای نجات او شتافتند و جنگ سختی درگرفت در این میان عمرو بن سعد، نجات یافت، اما بدن حضرت قاسم زیر سم اسبان خرد شد». البته در نقلی دیگر گفته شده: "سواران کوفه، یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین (ع) بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوی سینه مَرکب‌ها قرار گرفت و سواران، با اسب بر روی او رفتند و وی را لگدمال کردند تا مُرد[۱۹].

راوی گوید: چون گرد و غبار میدان فرو نشست امام حسین (ع) را دیدم که بالای سر قاسم ایستاده و قاسم پاهای خود را به زمین می‌‌کشد و آخرین لحظات عمر را می‌‌گذراند، امام (ع) که از این حالت فرزند برادر سخت ناراحت بود در حق دشمن نفرین کرد و چنین فرمود: «از رحمت خدا دور باشند مردمی که تو را کشتند و دشمن آنها روز قیامت، جد توست.

سپس خطاب به قاسم فرمود: ـ به خدا سوگند، چقدر بر عموی تو سخت است که او را به کمک بخوانی ولی از دست او کاری برنیاید و اگر کاری هم بکند برای تو سودی نداشته باشد؛ زیرا در این روز دشمنان او بسیار و یاورانش اندکند»[۲۰]

آنگاه امام (ع) پیکر بی‌جان و لگدکوب شده قاسم را به سینه گرفت و از میدان نبرد بیرون برد، حمید بن مسلم می‌‌گوید: نگاه می‌‌کردم پاهای قاسم به زمین کشیده می‌‌شد و امام او را به سینه چسبانیده و او را آورد کنار کشته فرزندش علی اکبر و سایر شهدای بنی هاشم قرار داد[۲۱].

و قاتل حضرت قاسم (ع)، عمرو بن سعد بن نفیل ازدی ملعون گفته شده است[۲۲].

یاد او در زیارت ناحیه

برای حضرت قاسم همین فضیلت کفایت می‌‌کند که او در روز عاشورا با اجازه عموی گرامی‌اش با اینکه نوجوان و در حد یک رزمنده در سپاه نبود جان خود را در طبق اخلاص گذاشت و خود را فدای امام و حجت خدا نمود و در آن حد عمل او بالنده است که در زیارت ناحیه مقدسه بر او سلام و درود فرستاده است: «اَلسَّلاَمُ عَلَى اَلْقَاسِمِ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْمَضْرُوبِ هَامَتُهُ اَلْمَسْلُوبِ لَأْمَتُهُ حِينَ نَادَى اَلْحُسَيْنَ عَمَّهُ فَجَلَّى عَلَيْهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ اَلتُّرَابَ وَ اَلْحُسَيْنُ يَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اَللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلاَ يُجِيبَكَ أَوْ يُجِيبَكَ وَ أَنْتَ قَتِيلٌ جَدِيلٌ فَلاَ يَنْفَعَكَ هَذَا وَ اَللَّهِ يَوْمٌ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ جَعَلَنِيَ اَللَّهُ مَعَكُمَا يَوْمَ جَمَعَكُمَا وَ بَوَّأَنِي مُبَوَّأَكُمَا وَ لَعَنَ اَللَّهُ قَاتِلَكَ عَمْرَو بْنَ سَعْدِ بْنِ نُفَيْلٍ اَلْأَزْدِيَّ وَ أَصْلاَهُ جَحِيماً وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً أَلِيماً»[۲۳]؛

سلام بر قاسم بن حسن بن علی (ع) که شمشیر بر سرش وارد شد و زره‌اش را به غارت بردند، هنگامی که عمویش حسین را صدا زد. حضرت حسین مانند باز شکاری خود را به او رسانید، دید که قاسم در حال جان دادن است و پاها را بر زمین می‌‌ساید فرمود: از رحمت خدا دور باد مردمی که تو را کشتند و در قیامت جد وپدرت دشمنشان باد ـ سپس فرمود: ـ بر عمویت چه سخت است که او را بخوانی و نتواند تو را اجابت کند یا اجابت کند در حالی که فایده نداشته باشد، به خدا قسم امروز روزی است که دشمنان عمویت بسیار و یارانش اندکند، خدا مرا با شما محشور گرداند در روزی که شما را با هم محشور می‌‌گرداند، و مرا در جایگاه شما قرار دهد و خدا عمرو بن سعد بن نفیل ازدی قاتلت را لعنت کند و او را در آتش جهنم وارد نماید و عذاب دردناکی برایش مهیا سازد[۲۴].

شیرین‌تر از عسل

ابوحمزه ثمالی در روایتی از امام سجاد(ع) ماجرای وفاداری یاران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو می‌کند، تا آنجا که امام(ع) خبر شهادت همه یارانش را داد، در آن هنگام قاسم بن حسن به امام(ع) عرض کرد: «أَنَا فِي مَنْ یُقْتَلْ؟»؛ «آیا من هم فردا در شمار شهیدان خواهم بود؟». امام(ع) با مهربانی و عطوفت فرمود: «یَا بُنَیَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ؟»؛ «فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟». عرض کرد: «یَا عَمِّ أَحْلَی مِنَ الْعَسَلِ»؛ «عموجان! از عسل شیرین‌تر!». امام فرمود: «إِي وَاللهِ فِدَاكَ عَمُّكَ إِنَّكَ لَأَحَدُ مَنْ یُقْتَلُ مِنَ الرِّجَالِ مَعِي بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلَاءٍ عَظِیمٍ وَابْنِي عَبْدُاللهِ»؛ «آری به خدا! عمویت به فدای تو باد! تو نیز از شهیدان خواهی بود آن هم پس از گرفتاری سخت و پسرم عبدالله (شیرخوار) نیز شهید خواهد شد!». قاسم گفت: «ای عمو! آیا آنان به زنان هم حمله می‌کنند که عبدالله شیرخوار نیز شهید می‌شود؟!».

امام(ع) فرمود: «فِدَاكَ عَمُّكَ یُقْتَلُ عَبْدُاللهِ إِذْ جَفَّتْ رُوحِي عَطَشاً وَ صِرْتُ إِلَی خِیَمِنَا فَطَلَبْتُ مَاءً وَ لَبَنَاً فَلَا أَجِدُ قَطُّ؛ فَأَقُولُ: نَاوِلُونِي إِبْنِي لِأَشْرَبَ مِنْ فِیهِ، فَیَأْتُونِي بِهِ فَیَضَعُونَهُ عَلَی یَدِي فَأَحْمِلُهُ لِأَدْنِیَهُ مِنْ فِیَّ فَیَرْمِیَهُ فَاسِقٌ بِسَهْمٍ فَیَنْحِرَهُ وَ هُوَ یُنَاغِي فَیَفِیضُ دَمُهُ فِي کَفِّي، فَأَرْفَعُهُ إِلَی السَّمَاءِ وَ أَقُولُ: اَللَّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِسَاباً فِیكَ، فَتُعَجِّلُنِي الْأَسِنَّةُ فِیهِمْ وَالنَّارُ تُسْتَعِرُ فِی الْخَنْدَقِ الَّذِي فِي ظَهْرِ الْخِیَمِ، فَأَکُرُّ عَلَیْهِمْ فِي أَمَرِّ أَوْقَاتٍ فِي الدُّنْیَا، فَیَکُونُ مَا یُرِیدُ اللهُ». «عمویت به فدای تو باد! عبدالله هنگامی کشته خواهد شد که من از تشنگی زیاد بی‌تابم و در خیمه‌ها دنبال آب یا شیر می‌گردم ولی چیزی نمی‌یابم. پس فرزندم «عبدالله» را طلب کنم تا از لبانش سیراب شوم. چون او را به دستم دهند. پیش از آن‎که لب‎هایم را بر دهان او بگذارم، ناگاه فاسقی گلوی او را با تیر بشکافد و او دست و پا می‌زند و خون او در دستانم جاری گردد! در آن حال او را به آسمان بلند کنم و می‎گویم: خدایا! از تو صبر می‌طلبم و این را برای تو و به حساب تو می‌گذارم. آنگاه نیزه‌های دشمن مرا به سوی خود بخواند و آتش از خندق پشت خیمه‌ها زبانه کشد و من بر آنان در آن تلخ‌ترین لحظات زندگیم حمله خواهم کرد و آنچه خدا خواهد، رخ خواهد داد». امام سجاد(ع) فرمود: آنگاه او گریست و ما نیز گریستیم و صدای گریه فرزندان پیامبر در خیمه‌ها پیچید. زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر اشاره به من کردند و به امام(ع) عرضه داشتند: «سرنوشت سرور ما علی (امام سجاد(ع)) چه خواهد شد؟». امام(ع) در حالی که اشک می‌ریخت، فرمود: «مَا کَانَ اللهُ لِیَقْطَعَ نَسْلِي مِنَ الدُّنْیَا فَکَیْفَ یَصِلُونَ إِلَیهِ؟ وَ هُوَ أَبُو ثَمَانِیَةَ أَئِمَّةٍ(ع)»؛ «(نگران نباشید) خداوند نسل مرا در دنیا قطع نخواهد کرد. به او (امام سجاد) چگونه دست می‌یابند در حالی که او پدر هشت امام است؟»[۲۵].

طبق این روایت پر معنی که از امام سجاد(ع) نقل شده امام حسین(ع) همه چیز را در آن شب تاریخی پیش‌بینی فرمود، همه گفتنی‌ها را گفت و چیزی بر فرزندان و یاران خود پنهان نساخت. سپس با روحی آرام و پر از شوق لقای حق به استقبال شهادت شتافت. یاران و فرزندان حتی فرزندان به ظاهر خردسال نیز آگاهانه و با اشتیاق فراوان همگی به استقبال شهادت رفتند. خداوندا! چه زیباست این سخنان، سخنانی که یکی از تلخ‌ترین حوادث تاریخ اولیاء الله را با شکوه و عظمت بی‌سابقه‌ای ترسیم کرده، و درس عشق به خدا و شهادت‌طلبی را به گونه‌ای فراموش نشدنی بر سینه تاریخ بشریت ثبت نموده است. درسی که می‌تواند برای همه افراد و همه ملت‌های در بند، آموزنده و راهگشا باشد، درسی که دشمنان حق و فضیلت و پاسداران مکتب‌های شیطانی را در هراس عمیقی فرو می‌برد.[۲۶].

شهادت قاسم

پر پر شدن گلی از زندگی، کنار باغبان خانواده دردناک است. شهادت عزیزان به اعتبار فراقی که پس از آن همه علایق و پیوندهای عاطفی پیش می‌آید سخت است، ولی اگر نوجوانی بی‌گناه و معصوم را چون مرغی زبان بسته در پیش چشم اعضای خانواده سر ببرند کمرشکن و دردناک‌تر است. فرزندان امام حسن در کربلا شامل:

  1. حسن مثنی
  2. احمد بن حسن
  3. ابوبکر بن حسن
  4. قاسم
  5. عبدالله اکبر
  6. عبدالله اصغر
  7. بشر بن حسن، که جز حسن مثنی بقیه به شهادت رسیدند[۲۷].

شیخ مفید می‌فرماید: امام حسن ۷ پسر و ۷ دختر داشت که معلوم می‌شود ۷ پسر امام حسن در کربلا حضور داشتند. حسن مثنی در روز عاشورا به میدان رفت و با دشمنان به جنگ پرداخت و ضربات خرد کننده‌ای بر دشمن وارد ساخت، تا اینکه دست راستش قطع شد و ۱۸ زخم بر بدنش رسید و در میدان جنگ بی‌هوش به زمین افتاد. دشمن خیال کرد که او را کشته است، در روز ۱۱ محرم وقتی که او را زنده یافتند یکی از سربازان دشمن به نام اسماء بن خارجه که با مادر حسن مثنی خویشاوندی داشت واسطه شد که او را نکشید، در نتیجه اسماء بن خارجه او را به کوفه برد و مداوا کرد بعد از بهبودی حسن مثنی خود را به مدینه رسانید[۲۸].

قاسم نوجوانی ۱۳ ساله بود که در صحنه کربلا عمو را همراهی می‌کرد، از سه سالگی که حزن یتیمی بر صورتش نشست، سیدالشهدا او را در دامان پر مهر و عطوفتش از مهر پدری سیراب و تربیتش کرد و خلاء تربیتی حضرت مجتبی را در مورد فرزندانش به ویژه قاسم جبران کرد. در صحنه کربلا گویی قاسم فرزند سیدالشهدا است. ابو حمزه از امام سجاد(ع) نقل کرده که در شب عاشورا وقتی سیدالشهدا وفاداری اصحاب را شنید، خبر شهادت همه اصحاب را در فردای آن روز اعلام کرد، قاسم به امام حسین(ع) عرض کرد: فانا فيمن يقتل؟؛ فردا من هم کشته می‌شوم؟ امام فرمود: كيف الموت عندك؟ مرگ در کامت چگونه است؟ عرض کرد: احلى من العسل از عسل شیرین است. فرمود: اي والله فداك عمك عمویت به فدایت آری تو هم کشته می‌شوی.

در در منتخب طریحی آمده که روز عاشورا قاسم نزد عمو آمد و گفت: يا عم الاجازة لامضى الى قتال هولاء الكفرة عموجان اجازه می‌خواهم تا با این کافران بجنگم، دیگر مرا توانایی آن نمانده که این همه بار مصیبت را بکشم. امام فرمود: ای یادگار برادر چگونه تو را اجازه میدان رفتن دهم و داغ فراق تو را به سینه پر غم بگذارم؟ قاسم دامن عمو را گرفت و سخت گریست، امام با دیدن این منظره هم به گریه افتاد، سایر جوانان بنی‌هاشم نیز گریستند. هر چه قاسم التماس کرد عمو اذن نداد! قاسم با حالتی افسرده و گریان در گوشه خیمه نشست. فجلس مهموما مغموما باكي العينين حزين القلب دید امام برادرانش را اذن داد و او را اذن نداد ناراحت شد فوضع رأسه على رجليه سر به زانو گذاشت، در آن حال یادش آمد که پدرش تعویذی به بازوی او بسته و به او سفارش کرده وقتی اندوه بر تو غلبه کند این تعویذ را باز کن و بخوان و به محتوای آن عمل کن! خوب است این تعویذ را بگشایم. وقتی باز کرد دید پدر بزرگوارش به خط مبارک خود نوشته يا ولدي، يا قاسم اذا رأيت عمك الحسين(ع) بكربلا و قد احاطه الاعداء فلا تترك البراز و الجهاد لاعداء الله و اعداء رسول الله و لا تبخل عليه بروحك و كلما نهاك عن البراز عاوده لتاذن لك في البراز لتحض في السعادة الابدية فرزندم قاسم تو را وصیت می‌کنم چون عمویت حسین(ع) دچار دشمنان شد کوشش کن که جان خود را در راه او فدا کنی و هر چند تو را از جنگ باز دارد تو اصرار کن که جان فدای حسین(ع) کنی.

قاسم که این وصیت را مطالعه کرد از شادی از جای برخاست خدمت عمو آمد و نوشته پدر را ارائه کرد، وقتی چشم سیدالشهدا به خط برادر افتاد فلما قراء الحسين بكي بكاء شديدا و نادى بالويل و الثبور و تنفس الصعداء سیدالشهدا به سختی گریست و فریادش به واویلا بلند شد. نقل شده وقتی قاسم اجازه جنگ خواست امام اذن نداد، فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى اذن له قاسم شروع کرد به دست و پای امام را بوسیدن برای اذن دادن، تا آنکه امام اجازه‌اش داد. مرحوم مجلسی می‌نویسد: قاسم تازه بالغ شده بود. هنگامی که امام حسین(ع) به او نگاه کرد و دید برای میدان بیرون آمده، امام او را در بغل گرفت و شروع به گریستن نمود، قاسم هم به اتفاق عمو گریان شد فجعلا يبكيان حتى غشي عليهما آنقدر هر دو گریستند که به حالت غشوه افتادند! امام فرمود: يا ولدي اتمشي برجلك إلى الموت عزیزم با پای خود به سوی مرگ می‌روی؟ قاسم گفت: روحي لروحك الفداء و نفسي لنفسك الوقاء و كيف يا عم و أنت بين الاعداء وحيدا فريدا عمو جان! جانم فدای تو باد، چگونه با پای خود به طرف مرگ نروم و حال آن‌که می‌بینم تو در میان دشمن غریب و تنها مانده‌ای! قاسم جهت خداحافظی به خیمه اهل حرم آمد. مرحوم مجلسی در بحار می‌نویسد: و كان وجهه كفلقة القمر[۲۹]. روی قاسم مثل ماه پاره بود.

حمید بن مسلم می‌نویسد: من در لشکر پسر سعد بودم، ناگاه دیدم از سپاه امام پسرکی به سوی ما آمد که رویش همانند پاره ماه بود و در دستش شمشیری بود و پیراهنی به تن داشت و نعلینی به پا، که بند یکی از آن دو نعلین پاره شده بود، قاسم وارد صحنه معرکه شد و با رجزی خود را معرفی کرد، سپس رو به عمر سعد کرده فرمود: «يا عمر بن سعد اما تخاف الله اما تراهب الله يا اعمي القلب اما تراعي رسول الله»؛ ای ستمکار وقت آن نشده که از خدا بترسی، ای کوردل وقت آن نشده که رعایت حرمت رسول خدا کنی؟ عمر سعد گفت: شما را تحکم بس است! چرا اطاعت یزید نمی‌کنید؟ «فقال القاسم لا جزاك الله خيرا» فرمود: خدا تو را جزای خیر ندهد، قاسم از آب سخن گفت که ای عمر سعد تو اسب خود را هم آب داده‌ای و حال آنکه امام تشنه و اطفالش از تشنگی تمنای مرگ می‌کنند «تدعي الاسلام و تترك ال رسول الله عطشانا ظمانا قد اسودت الدنيا باعيتهم» ادعای اسلام می‌کنی و خاندان رسول خدا را تشنه لب گذاشته‌ای، به طوری که از کثرت عطش دنیا پیش چشمشان سیاه شده است؟ یعنی دیگر طاقت برای ایشان نمانده است، نزدیک است همه هلاک شوند. عمر سعد پیاده نظام را فراخواند، تا قاسم را سنگباران کنند، مقاتل می‌نویسند در روز عاشورا ۴ نفر را سنگباران کردند، اول: حر، دوم: عابس، سوم: قاسم، چهارم: سیدالشهدا. عمر سعد، ازرق شامی را که از قهرمانان سپاه بود به جنگ با قاسم تحریک کرد، ولی ازرق ابتدا پسرانش را فرستاد و به دست قاسم هر چهار تا کشته شدند. مرحوم طریحی در منتخب می‌نویسد: خستگی زد و خورد از طرفی و تشنگی و گرسنگی ضعف را در قاسم به نهایت رسانده بود، فهم بالرجوع إلى الخيمة قصد برگشتن به خیمه را نمود که ناگاه خود ازرق سوگوار از مرگ چهار فرزندش چون مار زخم خورده به میدان آمد.

سیدالشهدا وقتی ازرق را در مصاف با قاسم دید دست به دعا برداشت و برای نصرت قاسم دعا کرد، زنان حرم مضطرب و گریان از خداوند یاری او را خواستند، درگیری با نیزه شروع شد ازرق نیزه را بر شکم اسب قاسم زد، اسب از پای درآمد و قاسم پیاده ماند، مرحوم کاشفی و صدر قزوینی می‌نویسند: امام اسبی برای قاسم فرستاد و قاسم در پاسخ به محبت عمو، رکاب را بوسید و سوار شد. قاسم ازرق را فریب داد و گفت: چرا شکم‌بند اسبت را نبسته به جنگ آمده‌ای؟ ازرق تا خم شد، قاسم با شمشیر به کمرش نواخت و او را کشت. قاسم خود را به عمو رساند و گفت: عموجان! العطش العطش! امام قاسم را در برگرفت و نوازش کرد، بار دوم قاسم روانه میدان گردید، در صحنه جنگ این بار با محاصره سپاه مواجه گردید که از هر طرف با تیر و نیزه و شمشیر او را زخم می‌زدند، آن چنان در دل سپاه پیش رفته بود که نه می‌توانست خود را از محاصره نجات دهد و نه صدایش به عمو می‌رسید، نیزه شبث بن سعد بر سینه قاسم اثر کرد.

بعضی قاتل را عمر بن سعد ازدی نوشته‌اند، حمید بن مسلم می‌گوید: عمر بن سعد ازدی گفت: به خدا من به این پسر حمله خواهم کرد: به او گفتم سبحان الله تو از این کار چه بهره‌ای خواهی برد «و از جان این پسر بچه، چه می‌خواهی؟» او را به حال خود واگذار! این مردم سنگدل که بنا دارند هیچ کس از اردوگاه حسین را باقی نگذارند کار او را نیز خواهند ساخت؟ گفت: به خدا من بر او حمله خواهم کرد، حمید گوید: آن فاسق گوش نکرد، طوری آمد که پشت سر قرار گرفت، شمشیر را حواله کرد بر سر مبارکش زد از بس که ضربت شدید بود، قاسم نتوانست طاقت بیاورد، «فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ وَ صَاحَ يَا عَمَّاهْ فَجَلَّى الْحُسَيْنُ(ع) كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ» همان‌طور که سوار بود بر زمین افتاد.

قاسم عمویش را صدا کرد، حضرت مثل باز شکاری آمد صف‌ها را از هم درید و شد شدة الليث الاغضب؛ حسین(ع) مانند باز شکاری لشکر را شکافت، سپس همانند شیر خشمگین حمله کرد، شمشیری به ابن نفیل زد، او شانه خود را سپر آن شمشیر کرد، شمشیر دستش را از نزدیک مرفق جدا ساخت، چنان فریادی زد که لشکریان شنیدند آنگاه حسین(ع) از او دور شد، سواران کوفه هجوم آوردند که او را از معرکه بیرون برند، پس بدنش را اسبان لگدمال کردند تا به درک واصل شد و گرد و خاک که برطرف شد حمید بن مسلم گوید: و انجلت الغبرة فاذا بالحسين(ع) قائم على رأس الغلام و هو يفحص برجليه غبار فرو نشست دیدم حسین(ع) بر بالای آن طفل ایستاده و او پای خود بر زمین می‌سایید و جان می‌داد و حسین(ع) می‌فرمود دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند و اینان در روز قیامت از دشمنان جدت رسول خدا می‌باشند. سپس فرمود: يعزو الله على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا يعينك به خدا بر عمویت سخت است که تو او را بخوانی و او پاسخت ندهد، یا پاسخت دهد ولی برایت فایده‌ای نداشته باشد، سپس حسین(ع) او را به سینه چسباند و از زمین برداشت. حمید بن مسلم می‌گوید: گویا می‌بینم پاهای قاسم به زمین کشیده می‌شد پس او را آورد تا در کنار فرزندش علی اکبر و کشته‌های دیگر از بنی‌هاشم بر زمین گذاشت[۳۰].[۳۱].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. نام مادر قاسم به نقل سماوی در ابصارالعین، ص۶۹ «رمله» و به نقل سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص، ص۱۰۳ «نفیله» بوده است.
  2. ر. ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۱۱۰.
  3. قاسم به همراه سه برادر و سه خواهر که جمعاً هفت نفر و با مادرشان هشت نفری به کربلا همراه امام آمدند.
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۲۴۱؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۸۸.
  5. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۷۸.
  6. خطبه امام (ع) را در ترجمه حضرت عباس قمر بنی هاشم و مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر و اعلام وفاداری آنان را در همین اثر در ترجمه هر کدام ذکر کرده‌ایم.
  7. «وَ أَنَا فِی مَنْ یقْتَلُ»این حدیث که حضرت قاسم با عم گرامی‌اش امام حسین (ع) درباره شهادت خود صحبت کرده و گفته مرگ در کام من از عسل شیرین‌تر است را، تنها شیخ عباس قمی در کتاب نفس المهموم از حسین بن حمدان حضینی (خصیبی) از علی بن ابی حمزه ثمالی از علی بن الحسین (ع) روایت کرده است، البته نسبت به راوی حدیث که حسین بن حمدان است گفته شده ضعیف و غیر موثق است و در تنقیح المقال، ج۱، ص۳۲۶ و قاموس الرجال، ج۳، ص۴۴۰، از علمای رجالی مثل نجاشی نقل می‌‌کند که حسین بن حمدان مردی فاسد المذهب و به قول ابن غضائری مردی دروغگو و فریبکار و مدعی اعتقادی لعنتی [ظاهر معتقد به بابیت بوده] است با توجه به این سابقه‌ای که از حسین بن حمدان گفته شده سند حدیث ضعیف است و اعتماد بر آن مشکل به نظر می‌‌آید. به علاوه کتب معتبری مثل ارشاد مفید، مقتل ابو مخنف، تاریخ طبری و دیگران این حدیث را نقل نکرده‌اند و مرحوم آیت الله شهید مطهری در حماسه حسینی، ج۱، ص۹۳ نسبت به سند این حدیث اعتراض دارد؛ لذا به نظر مؤلف دلیل محکمی از نظر تاریخی بر این گفت‌وگوی امام (ع) و حضرت قاسم نداریم. مخفی نماند، چه این گفت و گو در شب عاشورا بین امام (ع) و حضرت قاسم انجام شده باشد یا نه، اصل شهادت حضرت قاسم و فداکاری جانفشانی نور چشم امام مجتبی (ع) در راه امامت مولایش حضرت حسین (ع) تردیدی نیست که در متن، در ادامه آمده است.
  8. «يَا بُنَيَّ كَيْفَ‏ الْمَوْتُ‏ عِنْدَكَ‏»؛
  9. «يَا عَمِّ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ»
  10. نفس المهموم، ص۲۲۲.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۲۴۲-۲۴۳.
  12. ابصارالعین، ص۷۰.
  13. «وجَعَلَا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِمَا»
  14. «فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ حَتّى أذِنَ لَهُ»؛ مقاتل الطالبین، ص۵۸؛ نفس المهموم، ص۳۱۱؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۴.
  15. در مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۹ دارد: إِنْ‏ تُنْكِرُونِي‏ فَأَنَا فَرْعُ‏ الْحَسَن‏.
  16. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۳۴؛ نفس المهموم، ص۳۱۱.
  17. مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۶.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۲۴۳-۲۴۴؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۸۸.
  19. «خَرَجَ إلَيْنَا غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ، فِي يَدِهِ السَّيْفُ، عَلَيْهِ قَمِيصٌ وَ إزَارٌ وَ نَعْلَانِ قَدِ انْقَطَعَ شِسْعُ أحَدِهِمَا - مَا أَنْسَى أَنَّهَا اليُسْرى - فَقَالَ لِي عَمْرُو بْنُ سَعْدِ بْنِ نُفَيلٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيْهِ! فَقُلْتُ لَهُ: سُبْحَانَ اللّهِ! وَ مَا تُرِيدُ إِلَى ذَلِكَ؟! يَكْفِيكَ قَتْلُ هَؤُلاءِ الَّذِينَ تَرَاهُمْ قَدِ احْتَوَلُوهُمْ. قَالَ: فَقَالَ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيْهِ؛ فَشَدَّ عَلَيْهِ، فَمَا وَلَّى حَتَّى ضَرَبَ رَأْسَهُ بِالسَّيْفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجْهِهِ، فَقَالَ: يَا عَمَّاهْ! قَالَ: فَجَلَّى الحُسَيْنُ (ع) كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ، ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ غُضُبٍّ، فَضَرَبَ عَمْراً بِالسَّيْفِ، فَاتَّقَاهُ بِالسَّاعِدِ، فَأَطَنَّهَا مِنْ لَدُنِ المِرْفَقِ، فَصَاحَ، ثُمَّ تَنَحَّى عَنْهُ وَ حَمَلَتْ خَيْلٌ لِأَهْلِ الكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوا عَمْراً مِنْ حُسَيْنٍ (ع)، فَاسْتَقْبَلَتْ عَمْراً بِصُدُورِهَا، فَحَرَّكَتْ حَوَافِرَهَا وَجَالَتِ الخَيْلُ بِفُرْسَانِهَا عَلَيْهِ فَوَطِئَتْهُ حَتَّى مَاتَ. وَانْجَلَتِ الغَبْرَةُ، فَإِذَا أنَا بِالحُسَيْنِ (ع) قَائِمٌ عَلَى رَأْسِ الغُلَامِ، وَالغُلامُ يَفْحَصُ بِرِجْلَيهِ؛ وَ حُسَيْنٌ (ع) يَقُولُ: بُعْدَاً لِقَومٍ قَتَلُوكَ، وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ! ثُمَّ قَالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبَكَ، أَوْ يُجِيبَكَ ثُمَّ لَا يَنْفَعَكَ! صَوْتٌ وَاللّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ. ثُمَّ احْتَمَلَهُ، فَكَأَنِّي أنْظُرُ إِلَى رِجْلَيِ الغُلَامِ يَخُطّانِ فِي الْأَرْضِ، وَ قَدْ وَضَعَ حُسَيْنٌ صَدْرَهُ عَلَى صَدْرِهِ، قَالَ: فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: مَا يَصْنَعُ بِهِ؟ فَجَاءَ بِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ مَعَ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ وَقَتْلِى قَدْ قُتِلَتْ حَوْلَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، فَسَأَلْتُ عَنِ الغُلَامِ، فَقِيلَ: هُوَ القَاسِمُ بْنُ الحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»(تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۴۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷۰).
  20. «بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اَللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلاَ يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلاَ يَنْفَعُكَ صَوْتٌ وَ اَللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُوهُ وَ قَلَّ نَاصِرُوهُ»
  21. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۷؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۶۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۷؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۸؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۳۵؛ نفس المهموم، ص۳۱۱.
  22. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۲۴۵-۲۴۶؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۸۸؛ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۸۸.
  23. زیارت ناحیه مقدسه، بحارالأنوار، ج۴۵، ص۶۷.
  24. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۲۴۶-۲۴۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۷۸.
  25. مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۴، ص۲۱۴- ۲۱۶، ح۲۹۵. همچنین رجوع کنید به: نفس المهموم، ص۱۱۶.
  26. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها ص ۳۹۱.
  27. ناسخ التواریخ، امام حسین(ع)، ص۲۷۱.
  28. مقتل مقرم، ص۳۱۸.
  29. بحار، ج۴۵، ص۳۵.
  30. ناسخ التواریخ، ج۲، ص۳۲۸؛ مقاتل الطالبین، ص۸۷؛ طبری، ج۲، ص۳۴۱؛ إعلام الوری بأعلام الهدی ص۲۲۲؛ فوائد المشاهد شیخ شوشتری، ص۲۵۱.
  31. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۹۰.