مبارزه با تبعیض
مقدمه
پیامبر اسلام (ص) حکومت دینی خود را برای ایجاد قسط و عدالت بنیان نهاد که پیش از آن در شبه جزیره سابقه نداشت و ایشان بر مبنای جهانبینی توحیدی خود، با تشکیل حکومتی بر اساس آموزههای اسلامی، با هرگونه تبعیض به مقابله برخاست. در ادامه، به برخی اقدامات آن حضرت اشاره خواهد شد:
پرهیز از تبعیض در بخششها
پیامبر (ص) مبعوث شد تا ظلم، فساد و بیعدالتی را از جامعه برچیند و ایشان در این راه از هیچ کوششی فروگذار نکرد. آن حضرت در حفظ حق مردم ذرهای کوتاه نمیآمد و هیچ تبعیضی روا نمیداشت؛ همچنان که در تقسیم غنایم جنگی اینگونه عمل میکرد.
پس از جنگ بدر، غنایم به دستور پیامبر (ص) جمعآوری شد؛ ولی در تقسیم آنها میان مسلمانان اختلاف افتاد و سوره انفال در این باره نازل شد[۱]. رسول خدا (ص) نیز به مدینه بازگشت و آنان را میان مسلمانان به طور یکسان تقسیم کرد و هشت نفر را که در جنگ حضور نداشتند؛ ولی آنها را به کاری گمارده بود نیز در تقسیم غنایم سهیم کرد[۲].
همچنین رسول خاتم (ص) در زمان اقامت در جعرانه به زید بن ثابت دستور داد تا مردم و غنایم جنگ حنین را سرشماری کند. سپس خمس غنایم را جدا کرد و بقیه را میان همراهان خود به طور مساوی تقسیم فرمود که به هر پیاده، چهار شتر یا چهل گوسفند و به هر سوار، دوازده شتر رسید[۳].
پیامبر (ص) نیز در بعضی موارد برای به دست آوردن دل افراد و جذب بیشتر آنها بخشی از غنایم جنگها را به آنان میداد؛ مثلاً ایشان پس از جنگ حنین، برای به دست آوردن دل رؤسای قبایل و جلوگیری از دسیسهها و مخالفتهای احتمالی آنان، از خمس غنائم به هر کدام از آنها صد یا پنجاه شتر داد و به تقاضای ابوسفیان، برای وی و دو فرزندش یزید و معاویه، چهل اوقیه نقره، اضافهتر از دیگران داد[۴].
انصار به این عمل رسول خدا (ص) اعتراض کردند؛ اما ایشان به میان آنان رفت و از آنان دلجویی کرد و فرمود: "آیا راضی نمیشوید آنها شتر یا گوسفند ببرند و شما با رسول خدا (ص) به شهر خود باز گردید!"[۵] همچنین ایشان غنایم جنگ خیبر را به پنج قسمت تقسیم کرد و خمس آن را جدا کرد و دو سوم آن را میان فقیران مسلمان و یتیمان و بقیه را میان خاندان خود و عبدالمطلب تقسیم کرد[۶].
حضرت رسول (ص) غنایم را به طور یکسان تقسیم میکرد و در اجرای مساوات و عدالت در میان پیروان خود بسیار میکوشید و میفرمود: "یک ساعت عدالت از یک سال عبادت، بهتر است"[۷].[۸]
پرهیز از تبعیض در اجرای قانون
در سیره پیامبر (ص) بنا بر تعالیم قرآن، همه مردم، اعم از زمامداران و شهروندان، توانگران و ناتوانان، عرب و عجم و... از نظر قانون مساوی بودند و هیچ یک مصونیت قضایی نداشتند؛ به این دلیل، ایشان به هیچ کس اجازه[قانون شکنی را نمیداد و سخت به اجرای قانون حتی درباره خویش پایبند بود و اعمال قانون را ضامن بقا و شکوفایی جامعه اسلامی میدانست. در این باره میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- نقل شده است که روزی زنی از بنی مخزوم به سرقت محکوم شد و اسامة بن زید کوشید با شفاعت خود، مانع از اجرای حکم خدا درباره آن زن شود. اما پیامبر (ص) به شدت او را از این کار بر حذر داشت و فرمود: "همانا آنان که پیش از شما بودند، بدین سبب هلاک شدند که حدود را درباره فرودستان، اجرا، و اشراف و بزرگان را رها میکردند. سوگند به آنکه جان محمد در دست اوست! اگر دخترم، فاطمه، چنین خطایی را انجام میداد، دست او را قطع میکردم"[۹]؛ و در حدیثی دیگر هلاکت و نابودی بنی اسراییل را نتیجه همین امر دانستند[۱۰].
- در زمان بیماری، آن حضرت در حالی به مسجد وارد شد که بیماری ایشان شدت یافته بود و فضل بن عباس و علی بن ابیطالب (ع) زیر بغلش را گرفته بودند و ایشان به سختی راه میرفت. سپس آن حضرت به منبر رفت و با مردم این چنین سخن گفت: "ای مردم!... هرکه در میان شما حقی بر من دارد، جلو بیاید. اگر بر پشت کسی تازیانهای زده ام، این، پشت من؛ اگر به کسی دشنام دادهام، بیاید و به من دشنام دهد؛ زنهار که دشمنی در سرشت و شأن من نیست! بدانید که محبوبترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر من دارد، از من بستاند، یا حلال کند تا وقتی که خدا را دیدار میکنم، پاک و پاکیزه باشم و چنین میبینم که این درخواست من کافی نیست و لازم است چند بار در میان شما برخیزم و آن را تکرار کنم." سپس رسول اکرم (ص) پس از نماز ظهر بار دیگر به منبر رفت و همان سخنان را تکرار کرد. به دنبال اصرار مکرر پیامبر خدا (ص) مردی برخاست و گفت: "ای رسول خدا، من سه درهم از شما طلبکارم"؛ پیامبر (ص) فرمود: "ای فضل به او بده!" فضل آن را پرداخت و آن مرد نشست؛ سپس فرمود: «ایها الناس! من کان عنده شیء فلیؤده، ولا یقول فضوح الدنیا. الا و ان فضوح الدنیا ایسر من فضوح الاخرة!»؛ مردم! هر کس مالی بر گردنش باشد، باید آن را بپردازد و نگوید رسوایی دنیاست. بدانید که رسوایی دنیا بیشک از رسوایی آخرت، آسانتر است. پس مرد دیگری برخاست و گفت: "ای رسول خدا! در فلان جنگ بر شکم من تازیانهای زدی"؛ پیامبر پیراهنش را بالا زد و از آن مرد خواست تا بیاید و قصاص کند. پس مرد پیش آمد و خود را بر روی شکم و سینه برهنه پیامبر انداخت و جای قصاص را بوسید[۱۱].[۱۲]
پرهیز از تبعیض در برخورد با کودکان
پیامبر (ص) علاقه زیادی به کودکان داشت و بسیار به این امر سفارش میکرد. آن حضرت علاوه بر اینکه حسنین (ع) را بسیار دوست میداشت و به آنها محبت میکرد، به کودکان دیگر نیز احترام میگذاشت و تأکید داشت که بین کودکانتان با عدالت رفتار کنید و میان آنان تفاوت قائل نشوید؛ زیرا فرزندان به خوبی این مسئله را درک میکنند و کوچکترین بیعدالتی را درباره خودشان متوجه میشوند و این کار در روحیات آنان اثر میگذارد.
حضرت علی (ع) میفرماید: "روزی؛ پیامبر (ص) مردی را دید که دو کودک داشت؛ او یکی را بوسید، ولی دیگری را نبوسید؛ پس ایشان فرمود: "چرا بین آنان با عدالت رفتار نمیکنی؟"[۱۳].
ابوسعید خدری میگوید: روزی رسول خدا (ص) به خانه دخترش فاطمه (س) رفت. علی (ع) در بسترش خوابیده بود حسن و حسین (ع) نیز در کنار ایشان بودند. پس آنان آب خواستند و رسول اکرم (ص) برای آنان آب آورد؛ حسین (ع) جلو آمد و پیامبر (ص) فرمود: "برادرت، حسن از تو جلوتر آب خواست"؛ فاطمه (س) فرمود: "حسن (ع) را بیشتر دوست داری؟" آن حضرت فرمود: "هر دو نزد من مساوی اند و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارند" اما باید عدالت اجرا شود و هر کدام به نوبت آب بنوشند)"[۱۴].
انس نیز نقل کرده است: روزی مردی نزد پیامبر (ص) نشسته بود و پسر او نزد او آمد و او پسرش را بوسید و او را روی زانوی خود نشاند. سپس دختر آن مرد آمد و او بدون اینکه او را ببوسد، وی را کنار خود نشانید؛ پس پیامبر (ص) فرمود: "چرا بین آنها با عدالت رفتار نکردی؟"[۱۵].[۱۶]
پرهیز از تبعیض نژادی
در دوران جاهلیت عرب، مسئله تبعیض نژادی بسیار رواج داشت و افراد غیر عرب و سیاه پوست هیچ امتیازی نداشتند و از اینگونه افراد، به صورت برده برای رفاه حال و منافع اشراف عرب استفاده میشد.
پیامبر (ص) در چنین عصر و در میان چنین انسانهایی زندگی میکرد. با شروع رسالت نبوی، ایشان مأمور شدند تا مهر باطلی بر تمام آداب و رسوم و خرافات عصر جاهلی بزنند و ایشان نیز با انجام اصلاحات اجتماعی، نژادگرایی را طرد کرد و آزادی و شرافت را برای آنها به ارمغان آورد[۱۷].
پرهیز از تبعیض نژادی، در قرآن
با ظهور اسلام، تمام آرزوها و منافع اشراف در خطر افتاد؛ زیرا بسیاری از آنها پشتوانه عقلی و منطقی نداشت. یکی از این منافع، تبعیض نژادی و به بند کشیدن افراد سیاه پوست بود؛ از اینرو، خدا با تفاخرها و امتیازات نژادی به شدت مقابله کرده و فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[۱۸].
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه مینویسد: "اگر شمول آیه را بپذیریم، قرآن، همه اختلافات طبقاتی را که باعث تفاخر میشود، نفی کرده است و هیچ انسانی بر دیگری برتری ندارد، مگر به تقوا"[۱۹].
شأن نزول آیه شریفه: در شأن نزول آیه مطالبی آمده است که بیانگر همین امر است:
- نقل شده است که یکی از موالی قبیله بنی بیاضه، دختری از آنان را خواستگاری کرد. پیامبر (ص) به بستگان دختر فرمود که با این امر موافقت کنند؛ آنان در پاسخ گفتند: ای رسول خدا، آیا دختران خود را به موالی (بردگان) خود دهیم؟" سرانجام این آیه نازل شد و اینگونه تفاخرات طبقاتی را نفی کرد[۲۰].
- همچنین از قول ابن عباس نقل شده است که پس از فتح مکه پیامبر (ص) به بلال حبشی دستور داد بالای کعبه برود و اذان بگوید و او اذان گفت. پس عتاب بن اسید ابی عیص گفت: "خدا را سپاس که پدرم مرده است و نیست تا این روز را ببیند". سپس حارث بن هشام گفت: "محمد جز این کلاغ سیاه، مؤذن دیگری را نیافت؟" ابوسفیان گفت: "من چیزی نمیگویم، چون میترسم پروردگار آسمان، او را باخبر سازد". پس جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و مردم را از تفاخر به نسب و تکاثر اموال و کوچک شمردن فقیران، منع و اساس و ملاک برتری را تقوا اعلام فرمود[۲۱].[۲۲]
پرهیز از تبعیض نژادی در سیره رسول خدا (ص)
پیامبر (ص) در دوران رسالت ۲۳ ساله خود در فرصتهای مختلف، اعراب را از بالیدن به تفاخرات نسبی و قبیلگی بر حذر میداشت و میفرمود: "نسبهای خود را نزد من نیاورید؛ بلکه عملهای خود را بیاورید"[۲۳].
آن حضرت پس از فتح مکه و در حساسترین لحظه، خطبهای بیان فرمود و مساوات اسلامی را اینگونه بر همگان اعلام کرد: "ای مردم! آگاه باشید که پروردگارتان یکی است و پدرتان نیز یکی است؛ بنابراین، بدانید که نه عرب بر عجم و نه عجم بر عرب، و نه سیاه بر سفید و نه سفید بر سیاه، هیچ برتری ندارد، مگر به تقوا. آیا این حقیقت را ابلاغ کردم؟ گفتند: آری، فرمود: حاضران آن را به غایبان ابلاغ کنند"[۲۴]؛ همچنین ایشان در خطبهای که در حجة الوداع خواندند، بار دیگر، این حقیقت را این چنین گوشزد کردند: "تمام شما از نسل آدماید و آدم از خاک آفریده شده است و در حقیقت، گرامیترین شما با تقواترین شماست..."[۲۵].
نقل از مالک اشعری، آن حضرت در جای دیگری فرمود: "بیگمان، خداوند به نژادها، خانوادهها، بدنها و داراییهای شما نظر ندارد؛ بلکه به قلبهای شما مینگرد و به کسی که قلب صالحی دارد مهر و رحمت میورزد و شما همگی آدماید و محبوبترین شما نزد خدا با تقواترین شماست"[۲۶].
از نمونههای بارز مساوات اجتماعی در سیره پیامبر (ص) ازدواج جویبر و ذلفا است. جویبر از اهالی یمامه و از مسلمانان خالص و مردی کوتاه قامت، زشت رو و و تنگدست بود؛ اما باطنی زیبا و روحی لطیف داشت. روزی پیامبر (ص) به او گفت: "چه خوب است که با ازدواج، پاکدامنی خود را حفظ کنی"؛ جویبر گفت: "ای رسول خدا، چگونه؟ در حالی که من، نه حسب، مال و جمالی ندارم؛ پس، چه کسی رغبت میکند با من ازدواج کند؟" پیامبر (ص) فرمود: "ای جویبر، خداوند با اسلام، بسیاری را که در جاهلیت محترم و شریف بودند، پایین آورد و بسیاری را که خوار و بیمقدار بودند، بالا برد... بیگمان، محبوبترین مردم نزد خدا در روز قیامت، فرمانبردارترین آنان به خدا و با تقواترینشان است"؛ سپس به او پیشنهاد داد تا با "ذلفا" دختر زیاد بن لبید (از بزرگان انصار) ازدواج کند. وقتی زیاد با این ازدواج به دلیل هم شأن نبودن جویبر با آنها مخالفت کرد، پیامبر (ص) به زیاد فرمود: "ای زیاد! جویبر، مؤمن است و مرد مؤمن، شایسته و همتای زن مؤمن است؛ پس با این ازدواج موافقت کن و مخالفت نکن!"[۲۷].
همچنین روزی میان یک غلام سیاه و "عبدالرحمن بن عوف"، از بزرگان عرب، نزاعی در گرفت. عبدالرحمن خشمگین شد و به غلام گفت: "ای سیاه زاده!" هنگامی که این سخن به گوش پیامبر (ص) رسید، برآشفت و فرمود: "هیچ سفیدزادهای بر سیاه زاده، جز به حق (تقوا) برتری ندارد"[۲۸].
خاتم انبیا (ص) همواره با افراد پاک و با ایمان مانند سلمان، ابوذر، بلال و... همنشین بود و برای وی فرق نداشت که این افراد پاک، از اشراف باشند یا از فقیران؛ بلکه برای وی، تنها تقوا و ایمان ملاک بود.
روزی گروهی از سران قریش نزد رسول الله (ص) آمدند و گفتند: "ای محمد، آیا به مصاحبت با این افراد، خشنود شدهای و توقع داری ما از آنها پیروی کنیم و در کنار آنها بنشینیم؟ اگر آنها را از خود دور سازی، شاید نزد تو بیاییم و از تو پیروی کنیم و دوستانت باشیم". در این هنگام، آیه ۵۲ سوره مبارکه انعام نازل شد و خداوند به رسولش فرمود: ﴿وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ﴾[۲۹][۳۰].
نقل شده است: زنی سیاه پوست، فقیر و تنگدست در مسجد به سر میبرد. پیامبر (ص) مدتی او را ندید و از حالش جویا شد؛ به آن حضرت گفتند: "او از دنیا رفته است". خاتم رسولان (ص) آزرده خاطر شد و به یاران خویش فرمود: "چرا به من خبر ندادید؟" آنگاه از یاران خود خواست که وی را به مزارش راهنمایی کنند[۳۱].
همچنین ایشان درباره بلال حبشی، که حرف "شین" را "سین" تلفظ میکرد و برخی از منافقان، این را دستاویزی برای مسخره کردن وی قرار داده بودند، فرمود: "سین بلال نزد خدای متعال، شین است؛ به راستی که سین بلال بهتر از شین شماست"[۳۲].
پس میزان ارزش انسانها قوم، قبیله، نژاد، ثروت و امثال اینها نیست؛ بلکه ملاک اصلی، ایمان و تقوای الهی است؛ چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: ﴿صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً﴾[۳۳].[۳۴]
مبارزه با تبعیض
آوای دلنشین وحدت و برادری پیامبر اکرم (ص)، از آغاز پیدایش اسلام، گوش مظلومان رنج کشیده و آسیب دیده از تبعیض را نواخت.
پیامبر اسلام، مردم را در همه زمینهها با هم برابر میدانست و برای همه افراد حقوق یکسان قائل بود و دراین باره میفرماید: «مردم مانند دندانههای شانه با هم برابرند»[۳۵]. رسول خدا (ص) نه تنها در اجرای قانون بین افراد تبعیض روا نمیداشت، بلکه در همه ابعاد، تفاوتی میان آنها قائل نمیشد. اینک چند نمونه از رفتار آن حضرت را در این زمینه بیان میکنیم[۳۶].
تبعیض نگذاشتن در قبول دعوت
پس از ورود آن حضرت به مدینه، همه ساکنان آن شهر دوست داشتند که حضرت به منزل آنها وارد شود و با قدوم مبارک خویش خانه شان را متبرک گرداند. بزرگان و سرشناسان مدینه از یک طرف و شهروندان گمنام و ناشناس، از طرفی دیگر آن حضرت را دعوت میکردند و هر فردی اصرار داشت که حضرت دعوت او را اجابت کند. ولی رسول گرامی اسلام، دعوت هیچ کس را نپذیرفت، چون برای همه افراد به یک اندازه ارزش و احترام قائل بود، ازاین رو، نمیتوانست کسی را بر دیگری ترجیح دهد و دعوتش را بپذیرد پس فرمود: «هر جا این شتر زانو بزند و بنشیند، همان جا منزل خواهم کرد»[۳۷].[۳۸]
نفی تبعیض بین سیاه و سفید
روزی ابوذر غفاری صحابی بزرگوار پیغمبر اسلام، با برده سیاهی در محضر رسول خدا (ص) مخاصمه و منازعه نمود و با تندی و خشونت به او گفت: «ای پسر زن سیاه!» پیامبر از شنیدن این سخن ناراحت شد و به ابوذر رو کرد و فرمود: «آیا به واسطه مادرش او را سرزنش میکنی؟ ای ابوذر! فرزند سفیدپوست بر سیاه پوست فضیلتی ندارد مگر از راه تقوا و عمل صالح»[۳۹]. و یا در جنگ خیبر مردی به نزد پیامبر آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! من مردی سیاه پوستم، نه مالی دارم و نه حسب و نسبی، آیا اگر با دشمنان بجنگم و کشته شوم، داخل بهشت میشوم؟ پیامبر فرمود: «آری بهشت اختصاص به افراد خاص با رنگ پوست خاص ندارد»[۴۰].[۴۱]
تبعیض نگذاشتن بین مسلمانان در عطایا و بخششها
روزی عامر بن طفیل به مدینه نزد رسول خدا (ص) رفت و عرض کرد: ای محمد! اگر من اسلام آورم، در مقابل، چه چیزی به من میدهی؟ (وی انتظار داشت که حضرت بین او و دیگران فرق بگذارد و مال یا مقام بیشتری به او اعطا کند) پیامبر فرمود: «هر نفعی که به مسلمانان دیگر رسد به تو هم میرسد و هر ضرری که متوجه آنان شود متوجه تو هم میشود»[۴۲].[۴۳]
تبعیض نگذاشتن بین کودکان
آن حضرت میفرمود: «بین فرزندانتان به عدالت رفتار کنید و اگر چند فرزند دارید، همه آنان را یکسان دوست داشته باشید»[۴۴]. روزی مردی را دید که از بین دو فرزندش فقط یکی را مورد مهر و محبت قرار میدهد و او را میبوسد، ولی به فرزند دیگرش هیچ توجهی ندارد. حضرت به او فرمود: «چرا بین این دو فرق میگذاری، باید هر دو را ببوسی به هر دو محبت کنی»[۴۵].[۴۶]
تبعیض نگذاشتن در اجرای قانون
زنی از اشراف مکه مرتکب دزدی شد، او را نزد پیامبر اکرم (ص) بردند تا بر وی حد جاری کند، خویشان آن زن که از بزرگان و سرشناسان مکه بودند مجازات او را برای خود ننگ و عار تلقی کردند، ازاین رو، اسامه بن زید را واسطه قرار دادند تا از حضرت بخواهد که آن زن را مورد عفو و بخشش قرار دهد. وقتی اسامه به منظور شفاعت از آن زن به نزد رسول خدا (ص) رفت، حضرت ناراحت شد و فرمود: ای اسامه درباره حدی از حدود الهی، با من سخن میگویی که ترکش کنم؟ هرگز چنین کاری نخواهم کرد، حتی اگر دخترم فاطمه، مرتکب دزدی شود بر او حد جاری خواهم کرد[۴۷].
در دوران جاهلیت، تبعیض نژادی رواج بسیاری داشت. پیامبر اعظم (ص) در خطبهای که پس از فتح مکه در کنار کعبه خواند، هرگونه تبعیض از جمله تبعیض نژادی را باطل اعلام کرد و فرمود: ملاک فضیلت تنها پرهیزگاری است، نه عرب بر عجم برتری دارد، نه سفید بر سیاه و نه پولدار و فامیلدار بر بیپول و بیفامیل و.... هنگام ظهر فرا رسید رسول اکرم (ص) به بلال حبشی فرمود: بر بام کعبه برو و اذان بگو. بلال، فردی غریب، سیاه چهره و بیپول و بیفامیل بود و پیامبر با این دستور، بر تبعیض نژادی خط بطلان کشید. بلال بر بام کعبه رفت و با صدای بلند اذان گفت. مشرکان هر کدام درباره بلال سخنی گفتند. بعضی گفتند: اگر زمین دهان باز کند و انسان در آن فرو رود، بهتر از این است که این صدا را بشنود. دیگری گفت: حمد و سپاس خداوندی را که پدرم را تا امروز زنده نگذاشت تا این صدا را بشنود. سهیل که معتدلترین فرد آنها بود، گفت: این کعبه خانه خدا است و خدا این منظره را میبیند. اگر خدا بخواهد، این منظره را (مثلاً با هلاکت بلال) دگرگون میسازد. ابوسفیان گفت: من در این باره چیزی نمیگویم؛ چراکه اگر سخنی بگویم، گمان آن دارم که این دیوارها سخن مرا به محمد خبر دهند.
پیامبر همه افراد معترض را احضار کرد و به یک یک آنها فرمود که شما چنین گفته اید. عتاب عرض کرد: یا رسول الله! سوگند به خدا که ما این سخنان را گفته ایم، ولی به درگاه خداوند استغفار و توبه میکنیم. عتاب همان دم آیین اسلام را قبول کرد و در راه اسلام استوار ماند تا اینکه پیامبر او را حاکم مکه کرد. به نقلی، حارث بن هشام نیز اسلام اختیار کرد. ابوسفیان به پیامبر عرض کرد: تو میدانی که من سخنی نگفتهام. پیامبر فرمود: «خداوندا! قوم مرا هدایت کن. اینها نادان هستند»[۴۸].[۴۹]
مبارزه با جامعه طبقاتی
«اسلام با امتیازها و تفاوت گذاشتنهایی که مربوط به عمل و تقوا و علم و جهاد در راه حق نیست، به شدت مبارزه کرده است. نه تنها در دستورهای خود مبارزه کرده، بلکه عمل پیشوایان بزرگ دین اینطور بوده است.
جامعه بیطبقه اسلامی؛ یعنی جامعه بیتبعیض. جامعهای که امتیازات موهوم در آن بیاعتبار است، نه جامعه بیتفاوت که حتی امتیازات و مکتسبات و لیاقتها و استعدادها نیز در آن اجبارا نادیده گرفته میشود.
مردی از اهل یمامه به مدینه آمد و اسلام آورد... ، تربیت شد. اسم این مرد جویبر بود. مردی بود کوتاه قد، بد شکل، سیاه رنگ، فقیر و مستمند و چون کسی را در مدینه نداشت، شبها در مسجد میخوابید و در حقیقت، خانهای جز مسجد نداشت. مدتی در مسجد بود و کم کم رفقایی مثل خودش پیدا کرد؛ یعنی عدهای دیگر از مسلمانان پیدا شدند که آنها هم مثل جویبر هم فقیر بودند و هم غریب و به دستور رسول اکرم (ص) آنها نیز مانند جویبر موقتاً شبها در مسجد به سر میبردند.
تدریجاً عدهشان زیاد شد. از طرف خداوند دستور رسید که مسجد باید پاکیزه باشد و جای خوابیدن نیست. حتی درهایی که از خانهها به سوی مسجد باز است، به استثنای در خانه علی مرتضی (ع) و فاطمه زهرا (س) همه درها بسته شود و رفت و آمدها از خانهها به مسجد متوقف شود. فقط از درهای معمولی به مسجد رفت و آمد شود که احترام مسجد محفوظ بماند.
رسول خدا (ص) دستور داد برای این عده، سایبانی در گوشهای بزنند... ، آنها زیر آن سقف به سر میبردند و آنجا «صفه» خوانده میشد و آنها هم به «اصحاب صفه» معروف شدند.
جویبر یکی از اصحاب صفه بود. رسول خدا و همچنین افراد مسلمین به آنها محبت میکردند و زندگی آنها را اداره میکردند. یک روز رسول اکرم (ص) نگاهی به جویبر کرد و فرمود: جویبر چه قدر خوب بود که زن میگرفتی. هم احتیاج جنسی تو رفع میشد و هم آن زن کمک تو بود در کار دنیا و آخرت. گفت: یا رسول الله! کسی زن من نمیشود. نه حسب دارم و نه نسب، نه مال و نه جمال. کدام زن رغبت میکند که زن من شود؟
حضرت فرمود: «جویبر! خداوند به سبب اسلام، ارزشها را تغییر داد. بهای بسیاری از چیزها را که در سابق پایین بود، بالا برد و بهای بسیاری از چیزها را که در گذشته بالا بود، پایین آورد. بسیاری از افراد در نظام غلط جاهلیت، محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون کرد و از اعتبار انداخت و بسیاری در جاهلیت، حقیر و بیارزش بودند و اسلام آنها را بلند کرد»[۵۰].
«فَالنَّاسُ الْيَوْمَ كُلُّهُمْ أَبْيَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ وَ قُرَشِيُّهُمْ وَ عَرَبِيُّهُمْ وَ عَجَمِيُّهُمْ مِنْ آدَمَ وَ إِنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طِينٍ»؛ «امروز همه مردم سفید و سیاه و قریش و غیر قریش و عرب و عجم همه فرزندان آدمند و آدم هم از خاک آفریده شده است». ای جویبر! محبوبترین مردم نزد خدا کسی است که نسبت به امر خدا مطیعتر باشد و هیچ کس از مسلمین مهاجر و انصار که در خانههای خود هستند و زندگی میکنند، بر تو برتری ندارند، مگر به میزان و مقیاس تقوا.
بعد فرمود: حرکت کن برو به خانه زیاد بن لبید انصاری و به او بگو: رسول خدا مرا پیش تو فرستاده که از دختر تو ذلفا برای خود خواستگاری کنم. جویبر به دستور رسول خدا (ص) به خانه زیاد بن لبید رفت. زیاد از محترمین انصار و اهل مدینه بود. در آن وقت که جویبر وارد شد، عدهای از قوم و قبیلهاش در خانهاش بودند. اجازه ورود خواست. اجازه دادند. وارد شد و نشست. رو کرد به زیاد و گفت: از طرف رسول خدا (ص) پیغامی دارم. آن را محرمانه بگویم یا علنی؟ زیاد گفت: پیغام رسول خدا (ص) مایه افتخار من است. البته علنی بگو. گفت: رسول خدا (ص) مرا فرستاده برای خواستگاری دخترت ذلفا برای خودم. حالا تو چه میگویی. بگو تا خبرش را برای پیغمبر ببرم. زیاد با تعجب پرسید که پیغمبر تو را فرستاده به خواستگاری؟ گفت: بلی پیغمبر فرستاد. من که به پیغمبر دروغ نمیبندم. گفت: آخر رسم ما این نیست که دختر بدهیم به غیر همشأنهای خودمان از انصار. تو برو من خودم پیغمبر را ملاقات میکنم.
جویبر بیرون آمد. از طرفی فکر میکرد در باره آنچه پیغمبر فرموده بود که خداوند به وسیله اسلام، تفاخر به قبایل و عشایر و انساب را از بین برده و از طرفی به سخن این مرد فکر میکرد که گفت: ما رسم نداریم به غیر هم شأنهای خودمان دختر بدهیم. با خود گفت: حرف این مرد با تعلیمات قرآن مباینت دارد. همان طور که میرفت، آهسته این جمله از او شنیده شد: «وَ اللَّهِ مَا بِهَذَا نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ لَا بِهَذَا ظَهَرَتْ نُبُوَّةُ مُحَمَّدٍ» «به خدا که تعلیمات نازل شده در قرآن این نیست و پیغمبر برای چنین سخنانی مبعوث نشده است».
همانطور که جویبر میرفت و این سخنان را با خود زمزمه میکرد، ذلفا دختر زیاد این حرفها را شنید. از پدرش پرسید: قصه چه بود؟ زیاد عین قضیه را نقل کرد. دخترک گفت: به خدا قسم که جویبر دروغ نمیگوید. کاری نکن که جویبر برگردد پیش پیغمبر، در حالی که جواب یأس شنیده باشد. بفرست جویبر را برگردانند. همین کار را کردند و جویبر را به خانه برگردانیدند.
خودش شخصاً حضور رسول اکرم (ص) رفت و گفت: پدر و مادرم قربانت! جویبر چنین پیغامی از طرف شما آورد. آخر ما رسم نداریم جز به کفو و همشأن و همطبقه خودمان دختر بدهیم. پیامبر فرمود: «يَا زِيَادُ! جُوَيْبِرُ مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوُ الْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوُ الْمُسْلِمَةِ» «ای زیاد! جویبر مؤمن است و مرد مؤمن کفو و همشأن زن مؤمنه است و مرد مسلمان کفو و همشأن زن مسلمان است». با این خیالات مانع ازدواج دخترت نشو.
زیاد برگشت و قضایا را برای دخترش نقل کرد. ذلفا گفت: من باید راضی باشم و چون پیغمبر او را فرستاده است، من راضیام. زیاد دست جویبر را گرفت و میان قوم خود برد و طبق سنت پیغمبر، دختر خود را به این مرد فقیر سیاه داد. چون جویبر خانه نداشت، خود زیاد خانهای با همه لوازم برایش تهیه کرد و آراست و به دخترش جهاز داد و با آن جهاز به خانه شوهر فرستاد. دو دست لباس هم برای خود جویبر فراهم کرد. وقتی جویبر وارد حجله عروسی با آن تشریفات شد، در روحش حالت رضایت و شکر گزاری نسبت به ذات اقدس احدیت که به واسطه اسلام این قدر او را عزیز کرده بود، پیدا شد. حالت شکر و سپاس گزاری به درگاه حق آن قدر شدید بود که به گوشهای از خانه رفت و تا صبح مشغول راز و نیاز و شکر و سپاس بود. یک وقت متوجه شد که صبح شده است. آن روز را به شکرانه این موهبت، قصد روزه کرد. سه شبانه روز در این حالت وجد و سرور معنوی بود. کم کم خانواده عروس به تردید افتادند که نکند این مرد احتیاجی به زن نداشته باشد.
قضایا را به اطلاع رسول خدا رساندند. رسول اکرم (ص) جویبر را خواست و جریان را از او پرسید. گفت: یا رسول الله! وقتی که وارد آن خانه وسیع، با فرش و اثاث کامل شدم و دختری زیبا در برابر خود دیدم که همه آنها به من تعلق داشت، به فکر افتادم که من آدم غریب و فقیری در این شهر هستم و خداوند این طور به وسیله اسلام به من تفضل فرمود. خواستم به پاس این همه نعمت، این شب را تا صبح به حال عبادت به سر برم. فردایش را نیز به شکرانه آن، روزه گرفتم. تا سه روز در این حال بودم که شبها عبادت میکردم و روزها را روزه میگرفتم. البته از این به بعد نزد خانواده خود خواهم رفت»[۵۱].[۵۲].
نکوهش تبعیض بین فرزندان در سیره پیامبر(ص)
پیامبر اکرم در حال سخن گفتن با یاران خود بود. کودکی وارد شد و به طرف پدر خویش رفت که در کنار جمعیت بود. پدر دستی بر سرش کشید و او را بر زانوی راست خود نهاد. اندکی بعد دختر آن مرد وارد شد و نزد پدر رفت. پدر دستی بر سرش کشید و او را در کنار خویش بر زمین نشاند. پیامبر که برخورد دوگانه پدر را دید، فرمود: چرا او را بر زانوی دیگر خود ننشاندی؟ پدر، او را بر زانوی خود نهاد. آنگاه پیامبر فرمود: اکنون عدالت را رعایت کردی[۵۳].
در سیره پیامبر اسلام آمده است: روزی حضرت بین حسن و حسین(ع) مسابقه «دو» گذاشت. حسن بر حسین سبقت گرفت و پیامبر او را بر زانوی راست خویش و حسین را بر زانوی چپ نهاد[۵۴]. یعنی پیامبر حتی در این مورد نیز که یکی از کودکان برنده شده بود، تلاش کرد میان آنها تبعیض قایل نگردد و هر دو را تشویق کند و عملی انجام ندهد که با تشویق یکی از آنها، دیگری رنجیده خاطر شود.
- تبعیض در بوسیدن: پیامبر(ص) مردی را دید که دو پسر داشت، یکی را بوسید و دیگری را نبوسید. پیامبر(ص) فرمود: چرا بین آن دو مساوات را رعایت نکردی؟[۵۵].
- تبعیض در هدیه: بشیر بن سعد با پسرش نعمان نزد پیامبر آمد و عرض کرد: این عبد را به پسرم هدیه دادهام. پیامبر فرمود: آیا به همه فرزندانت هدیه دادهای؟ عرض کرد: نه. حضرت فرمود: از این نیز پس بگیر [۵۶].[۵۷]
کارکردهای منفی تبعیض
- ایجاد کینه: تبعیض موجب میشود، فرزندان کینه را یاد بگیرند؛ زیرا وقتی میبینند که والدینشان به راحتی تبعیض قایل میشوند، به همدیگر بدبین میشوند.
- حسادت: وقتی کینه در میان فرزندان افزایش یابد، دیگر این امر آهسته آهسته به حسد تبدیل میشود که چه بسا پیآمدهای بسیار منفی را به دنبال خواهد داشت[۵۸].
- ایجاد بدبینی به والدین: وقتی فرزندان آشکارا تبعیض والدین را درباره خود نظاره میکنند، به آنان بدبین میشوند که این امر به مرور زمان پیآمدهای منفی دیگری در پی خواهد داشت.[۵۹]
منابع
پانویس
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۲، ص ۴۵۷ - ۴۵۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۳۰۷ و ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۶۴۱ – ۶۴۲.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۱۰۰ - ۱۰۱.
- ↑ تقی الدین مقریزی، امتاع الاسماع، ج ۹، ص ۳۰۱ و صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۵، ص ۴۰۱.
- ↑ المغازی، ج ۳، ص ۹۴۴ - ۹۴۵؛ امتاع الاسماع، ج ۹، ص ۲۹۷ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۲۳، ص ۴۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۳ ص ۹۴؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۹۹؛ حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۵۴۱؛ ابن عبدالبر اندلسی، الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ص ۲۵۰ و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۱۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۸۲.
- ↑ نهج الفصاحه، ص ۵۶۴ و السرخسی، المبسوط، ج ۱۶، ص ۷۲.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۱ ـ ۲۵۲.
- ↑ « أَنَّما هَلَكَ مَنْ كَانَ مِنْ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ يُقِيمُونَ الْحَدِّ عَلَى الْوَضِيعِ وَ يَتْرُكُونَ الشَّرِيفِ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ فاطمه فَعَلْتَ ذَلِكَ الْقِطْعَةِ يَدُهَا »؛ البخاری، صحیح، ج ۴، ص ۱۵۰ - ۱۵۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۵۲؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۵، ص ۱۱۴ و اسحاق بن راهویه، مسند ابن راهویه، ج ۲، ص ۲۳۵ - ۲۳۶؛ نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۴۴۲ و محدث نوری، المستدرک الوسائل، ج ۱۸، ص ۷.
- ↑ المستدرک الوسائل، ج ۱۸، ص۷؛ دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۴۴۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۷، ص۲۳۰ و ابن حجر، فتح الباری، ج۱۲، ص۸۴.
- ↑ محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج ۱، ص ۷۳؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۲۳۵ و شیخ صدوق، الامالی، ج ۱، ص ۶۳۴ – ۶۳۵.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۲-۲۵۴.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۱۰۱، ص ۹۹ و حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۲۲۰.
- ↑ الهیثمی، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۷۱؛ ابن البطریق، العمده، ص ۳۹۵؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۱، ص۱۰۱؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۱ و مناقب، آل ابی طالب، ج۳، ص۳۸۵.
- ↑ عبدالله بن مبارک، مسند ابن مبارک، ص ۱۵۵.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۴ ـ ۲۵۵.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۵.
- ↑ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج ۱۸، ص ۳۲۶ - ۳۲۷.
- ↑ اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج ۹ ص ۹۰ و ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج ۲۲، ص ۱۹۹ - ۲۰۰.
- ↑ اسماعیل حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج ۹ ص ۹۰ و ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج ۲۲، ص ۱۹۹ - ۲۰۰.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۵ ـ ۲۵۶.
- ↑ محمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۰؛ بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۷۷ و شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، ج ۲، ص ۲۳۵.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ أَلَا إِنَّ رَبِّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ أَلَا لَا فَضْلَ لِعَرَبِيٍ عَلَى عَجَمِيٍ وَ لَا لِعَجَمِيٍّ عَلَى عَرَبِيٍّ وَ لَا لِأَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ وَ لَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ إِلَّا بِالتَّقْوَى، أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: "نَعَمْ "، قَالَ: لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ »؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج ۱۶، ص ۳۴۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ج ۸، ص ۴۸۲ و مجمع الزوائد، ج۳، ص۲۶۶.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَبَّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ كُلُّكُمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ وَ لَيْسَ لِعَرَبِيٍّ عَلَى عَجَمِيٍّ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى...»؛ حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول، ص ۳۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۱۰ و امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۳۹۳.
- ↑ « انَّ اللَّهَ لَا يَنْظُرُ الَىَّ احسابكم وَ لَا الَىَّ أَنْسَابِكُمْ وَ لَا إِلَى أَجْسَامُكُمْ وَ لَا الَىَّ أَمْوَالِكُمْ وَ لَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ، فَمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبُ صَالِحٍ تَحَنَّنْ اللَّهِ عَلَيْهِ، وَ أَنَّمَا أَنْتُمْ بَنُو آدَمَ وَ أَحَبَّكُمْ اليه أَتْقَاكُمْ »؛ تحف العقول، ص ۳۴ و الجامع لاحکام القرآن، ص ۳۴۲.
- ↑ کلینی، الکافی، ج ۵، ص ۳۴۰ - ۳۴۳ و شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۶۷ - ۶۸.
- ↑ باقر شریف القرشی، النظام السیاسی فی الاسلام، ص ۲۰۸.
- ↑ «و کسانی را که پروردگارشان را در سپیده دمان و در پایان روز در پی به دست آوردن خشنودی وی میخوانند از خود مران» سوره انعام، آیه ۵۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۱۵۶؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۴، ص ۴۷۲ - ۴۷۳؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۲۳۲؛ امتاع الأسماع، ج ۹، ص ۱۱۴ و السیرة النبویه، ج ۱، ص ۳۹۲.
- ↑ النظام السیاسی فی الاسلام، ص۳۰۵؛ ابن حزم، المحلی، ج ۵، ص ۱۴۰؛ مسند احمد، ج ۲، ص ۳۵۳، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۱۸ و صحیح مسلم، ج۳، ص۵۶.
- ↑ ابن فهد حلی، عدة الداعی، ص ۲۷، مستدرک الوسائل، ج ۴، ص ۲۷۸ و محسن امین، اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۳.
- ↑ «رنگ (و نگار) خداوند را (بگزینید) و خوش رنگ (و نگار)تر از خداوند کیست؟» سوره بقره، آیه ۱۳۸.
- ↑ تاجالدین، علی محمد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۵۷ ـ ۲۵۹.
- ↑ اسلام و حقوق بشر، ص۱۶۷.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۴.
- ↑ سیرة النبویه، ج۲، ص۲۵۱.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۴.
- ↑ اسلام و حقوق بشر، ص۱۴۹.
- ↑ سیرة النبویه، ج۳، ص۳۶۲.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۵.
- ↑ سیرة النبویه، ج۴، ص۱۱۴.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۵.
- ↑ مکارم الاخلاق، ص۲۲۰.
- ↑ مکارم الاخلاق، ص۲۲۰.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۶.
- ↑ سیرة النبویه، ج۳، ص۶۰۱.
- ↑ کحل البصر، ص۱۲؛ بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۱۸.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۷۶.
- ↑ «يَا جُوَيْبِرُ! إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَضَعَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ شَرِيفاً وَ شَرَّفَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَضِيعاً وَ أَعَزَّ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ذَلِيلًا»
- ↑ مرتضی مطهری، بیست گفتار، ص۱۱۵-۱۲۰.
- ↑ اردشیری لاجیمی، حسن، سیره نبوی از نگاه استاد مطهری ص ۴۴.
- ↑ تربیت فرزند، ص۱۳۸.
- ↑ تربیت فرزند، ص۱۴۳ (به نقل از: شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید).
- ↑ تفسیر عیاشی (به نقل از، همان، ۱۳۹).
- ↑ تربیت فرزند، ص۱۳۹.
- ↑ برهانی، محمد جواد، سیره اجتماعی پیامبر اعظم، ص ۱۱۸-۱۲۰.
- ↑ در این باره خوب است به داستان حضرت یوسف توجه شود که برادرانش وقتی فهمیدند، حضرت یعقوب، یوسف را بیشتر از آنها دوست دارد، تصمیم گرفتند به هر شکل ممکن حضرت یوسف را از سر راه بردارند.
- ↑ برهانی، محمد جواد، سیره اجتماعی پیامبر اعظم، ص ۱۲۰.