سقیفه بنی ساعده: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹۲: خط ۹۲:




[[رده:سقیفه بنی ساعده]]
[[رده:سقیفه بنی ساعده]]
[[رده:سقیفه بنی ساعده]]
[[رده:مدخل فرهنگ غدیر]]
[[رده:مدخل فرهنگ غدیر]]
[[رده:مدخل امامت پاسخ به شبهات کلامی]]

نسخهٔ ‏۱۷ سپتامبر ۲۰۱۸، ساعت ۱۴:۴۵

این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل سقیفه بنی ساعده (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

سقیفه سایه‌بانى در محلۀ بنى ساعده در مدینه بود که گاهى زیر آن تجمّع و گفتگو مى‌شد. پس از رحلت پیامبر(ص) گروهى از مهاجرین و انصار آنجا گرد آمدند و گفتگوهاى بسیارى دربارۀ تعیین جانشین پیامبر انجام گرفت و در نهایت با ابوبکر بیعت شد.[۱]

مقدمه

  • پس از وفات پیامبر(ص)، امام علی(ع) و بنى هاشم در خانه و مشغول مقدّمات خاکسپارى آن حضرت بودند. تعدادى از انصار، چون مى‌دانستند که مهاجران قریشى به سبب کینه و حسد نخواهند گذاشت علی(ع) به خلافت برسد، در سقیفۀ بنى ساعده گرد آمدند تا شخصى را از میان خود برگزینند. تصمیمشان هم بر انتخاب سعد بن عباده بود که بعدا ترور شد. ابوبکر و عمر و ابو عبیدۀ جرّاح که باخبر شدند، خود را به سقیفه رساندند و کار را به سود ابوبکر فیصله دادند. در انتخاب خلیفه و اینکه از مهاجرین باشد یا انصار، بحث‌هاى طولانى بین حاضران درگرفت که در کتب تاریخ و حدیث آمده است.[۲] قرائن متعدّدى نشان مى‌دهد که به قدرت رساندن ابوبکر و کنار گذاشتن علی(ع) برنامه‌اى از پیش تعیین شده بود و مخالفان خلافت علی(ع) از مدّتها قبل براى آن برنامه ریزى کرده بودند. اینکه از پیوستن به سپاه اسامه سرباز زدند، از نوشتن چیزى توسّط پیامبر در آخرین روز حیاتش جلوگیرى کردند، در راه بازگشت از حجة الوداع، همدست شدند که دربارۀ ولایت امیر المؤمنین(ع) به توصیۀ پیامبر عمل نکنند، پس از رحلت پیامبر(ص)، اعلان کردن عمر به اینکه پیامبر نمرده است بلکه مثل حضرت موسى غایب شده است و حوادث دیگر نشان مى‌دهد که این توطئه، از قبل طرّاحى شده بود[۳] و چیزى شبیه کودتا به شمار مى‌رفت که رنگ مشروعیّت به آن زدند.(...).[۴]
  • آنچه در سقیفه گذشت، بدعتى نامشروع و اجتهاد در مقابل نصّ و بى‌اعتنایى به فرمان رسول خدا(ص) بود. البته کسانى هم مخالف تصمیم اتّخاذ شده در سقیفه بودند، ولى باند سقیفه بعضى را با تهدید و قتل و بعضى را با تطمیع و وعده، خاموش کردند. تلاش‌هاى امیر المؤمنین و حضرت زهرا(ع) هم در آن شرایط آشوب‌زده و غوغاسالارانه به جایى نرسید. حضرت على(ع) مصلحت را در سکوت دید و طبق برخى نقل‌ها تا فاطمۀ زهرا(ع) زنده بود، در خانه نشست و بیعت نکرد. بیشتر مخالفان جریان سقیفه در نهایت تن به بیعت دادند. اینگونه بود که در سقیفه، غصب خلافت على و محروم‌کردن امّت از امامت على(ع) و ائمه(ع) پایه‌ریزى شد و به عنوان سمبل ظلم به خاندان پیامبر در طول تاریخ، باقى ماند و ستم‌هاى بعدى نیز ریشه در همین ظلم نخستین داشت و حادثۀ تلخ کربلا هم یکى از میوه‌هاى تلخ سقیفه بود.[۵] در شعر باقلانى آمده است: إنّ الحسین اصیب فى یوم السّقیفة[۶]. آنچه در دعاها و زیارتنامه‌ها لعن و نفرین بر اولین ظالمى است که به آل محمد(ص) ظلم کرد اشاره به همین جریان شوم است. سقیفه، نمادى از ظلم است و در ادبیات عامیانه سقیفه‌بندى به دروغ‌پردازى و فریب گفته مى‌شود.[۷] این ستم در تاریخ صدر اسلام اتفاق افتاد. به روایت امام صادق(ع)، نزول آیۀ نجوى ﴿مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ...[۸] دربارۀ ابوبکر، عمر، ابو عبیدۀ جرّاح، عبد الرحمن بن عوف، سالم موسى ابى حذیفه و مغیرة بن شعبه نازل شد که جمع شدند و معاهده‌اى بین خود نوشتند و بر این امر توافق کردند که لئن مضى محمّد صلّى اللّه علیه و آله لا تکون الخلافة فى بنى هاشم و لا النّبوّة أبدا. این آیه، و آیۀ دیگرى که مى‌فرماید: ﴿أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم[۹] دربارۀ آنان و توطئه آن روزشان نازل شد. امام صادق(ع) مى‌فرماید به حضرت رسول(ص) این خبر رسید که گروهى از قریش مى‌گویند: محمد، حکومت را در خاندان خود محکم ساخته است. اگر بمیرد، خاندانش را از قدرت کنار مى‌زنیم و در غیر آنان قرار مى‌دهیم.[۱۰] امام صادق(ع) فرمود: "هیچ روزى جز روز کشته شدن امام حسین(ع)، شبیه آن روز توطئه نبود. خداى متعال هم پیشتر پیامبر عزیزش را از این واقعه آگاه ساخته بود که آن روز که آن معاهده‌نامه نوشته شد، حسین به شهادت رسید و حکومت از بنى هاشم بیرون رفت: إذا کتب الکتاب قتل الحسین علیه السّلام و خرج الملک من بنى هاشم. و این، ماجرایى است شگفت! همان حقیقتى است که در شعر باقلانى آمده بود و ریشۀ حوادث عاشورا را در روز سقیفه نشان مى‌دهد. شهید پاک‌نژاد مى‌نویسد: سقیفه را در قلب غدیر خم فرو برید، تا همچنان‌که گریز و پرهیزهاى معشوق در دل عاشق محو مى‌شود و هرچه فاقد اتصال است فرومى‌ریزد، همه و همه در روحانیت غدیر فرو رود و بریزد و تطهیر شود و اگر سقیفه را در خلسه‌هایى از اشتباهات، از غدیر بزرگتر و مهمتر تصور کردید، غدیر را چون نشتر در قلب سقیفه فروکنید تا از این غدّۀ ملتهب هرچه ردّ پاى جاه‌طلبی‌ها و کهنه‌پردازیهاست بیرون ریزد.(...).[۱۱]
  • آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، بناى کجى بود که آثار شومش تاکنون باقى است. چه نیکو گفته است شهید پاک‌نژاد: در سقیفه، ورشکستگى إنّ أکرمکم عند اللّه أتقیکم اعلام گردید و برترى اشرافیت و دربارهاى اموى و عباسى تأیید شد. در سقیفه، منّا أمیر و منکم وزیر جاى منّا أهل البیت را گرفت. در سقیفه، ابوبکر، عمر، عثمان، ابو عبیده، عبدالرحمان بن عوف، سالم مولى حذیفه، خالد بن ولید، سعد وقّاص و معاویه غالب شدند و على، عباس، سلمان، ابوذر، مقداد، حجر، عمّار، میثم و صعصعه مغلوب گردیدند. . . در سقیفه، صدها اجتهاد در مقابل نصّ، شرعى شناخته گردید. . . در سقیفه گفته شد آن‌کس که خیبر را گشود، نگذاشتند سقیفه را بگشاید. . . در سقیفه گفته شد بنى هاشم و پیروان على بهتر است همان نبوت را بچسبند و خلافت از نبوّت جداست. . . در سقیفه به تصویب رسید، هرکس بر مسلمانان امیر شود، مشمول منّا أمیر بوده و اولو الأمر شناخته مى‌شود، ولو آنکه سبط نبىّ گرامى و تمام یاران و فرزندانش را گرسنگى و تشنگى دهد و به قتل برساند و زنانش را اسیر، شهر به شهر بگرداند. . . در سقیفه مى‌گویند ابابکر که تعیین جانشین کرد و نبىّ گرامى که جانشینى معین نکردند، هردو درست بوده است! . . . در سقیفه، این مطلب را وارد و جالب دانستند که نه سر فرماندهى اسامۀ جوان انتخاب خوبى بود، نه انتخاب‌کردن على جوان به خلافت کارى درست است!.[۱۲]


آیا بیعت صحابه و مردم با ابوبکر در سقیفه برای اثبات امامت او کافی نیست؟

در تحلیل این شبهه نکات ذیل قابل توجه است: این شبهه به نوعی به شبهه عدم اشتهار نصب می‌گردد که هر دو مدعی عدم اشتهار نص‌اند، ما در نقد شبهه عدم اشتهار به نکات ذیل اشاره کردیم:

  1. علم به نص و توجیه آن؛
  2. امکان اختفا؛
  3. وجود انگیزه‌های سیاسی در طرد یا ا ختفای نص ؛
  4. اعتراف حضرت علی(ع) و بعض صحابه به نص و احتجاج به آن.

پس اصل این ادعا که نفس حمایت مردم از خلیفه خاص بر عدم نص دلالت می‌کند هم از جهت منطقی و هم از جهت واقعیت‌های خارجی با یکدیگر تلازمی ندارند؛ چراکه ممکن است نصی برای حضرت علی(ع) وجود داشته باشد، اما مردم یا طیف دیگر به علل خاصی از کاندیداتوری شخص دیگری حمایت کنند، در این‌جا به بعضی از این علل اشاره می‌شود:

۱. شتابزدگی در تشکیل سقیفه و غیرمشروع بودن آن: بیعت و اجماعی پذیرفتنی و قابل اعتناست که اساس آن با مشاوره، فکر و تأمل نخبگان جامعه در ابعاد و زوایای مختلف موضوع اجتماع شکل گیرد، اما اجماع و بیعتی که به صورت گیرد، اعتبار چنین امری نیز از منظر عقل و عقلا مورد سؤال و جرح است. اما اجماع و بیعت مورد ادعای اهل سنت درباره خلیفه اول طبق گزارش‌های مورخان با رحلت پیامبر(ص)، انصار در محلی به نام سقیفه جمع شده و برای خود خلیفه‌ای را ا نتخاب می‌کردند که این خبر به اطلاع عمر رسید و او هم بالفور ابوبکر را در جریان امر قرار داد و شتابان خودشان را برای مقابله با تصمیم انصار به سقیفه رساندند که طبق نقل تاریخ از مهاجران تنها دو نفر فوق "ابوبکر و عمر" باضافه ابوعبیده بن جراح حضور داشتند. در چنین مکان و زمان و جوی آنان تصمیم گرفتند که ابوبکر بر مسند خلافت تکیه کند. سؤال این است که آیا چنین تصمیم و امری بدون مشورت با نخبگان جامعه آن روز مانند علی(ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، ابن‌ عباس و زبیر تصمیم عاقلانه‌ای بود؟ آیا می‌توان بر آن اسم اجماع و بیعت کل را انتخاب کرد؟ این‌که بعداً مردم با خلیفه اول بیعت کردند، بحث دیگری است، اما سؤال در منطقی و مشروع بودن تصمیم و اصل شورا و نشست سقیفه است که بدون حضور نخبگان جامعه و مخصوصاً حضرت علی(ع) که یک طرف مهم بلکه محور قضیه بود، انجام گرفت.

اعتراض حضرت علی(ع) به سقیفه: مقام و جایگاه ویژه از جمله عدالت حضرت نزد اهل سنت و عصمت حضرت نزد شیعه ثابت است - وی در چند جا مشروعیت سقیفه را زیر سؤال برده است، از جمله خطاب به ابوبکر فرمود: چگونه با تمسک به شورا خلیفه شدی در حالی که اصل مشورت‌دهندگان در آن غایب بودند:"وَ إِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ‏‏" [۱۴]. حضرت در جای دیگر با اشاره به استدلال ابوبکر به لزوم انتخاب خلیفه از میان قریش و و اقوام پیامبر(ص) - که در واقع بسترسازی برای حکومت خود بود - فرمود:{{عربی|اندازه=150%|"احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة‏‏"}[۱۵]. حضرت علی(ع) با تذکار این نکته که بیعت با وی فلته و شتاب‌زده انجام نگرفته، به صورت مفهومی و کنایه بیعت خلیفه اول را شتاب‌زده می‌خواند:" لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً‏‏" [۱۶]. وقتی حضرت را با اکراه نزد ابوبکر جهت بیعت بردند، حضرت ضمن پاسخ منفی استدلال می‌کند که: "من به حکومت از همگی شما شایسته و مستحق هستم، من با شما بیعت نمی‌کنم و این شما هستید که با من باید بیعت کنید. شماها [ابوبکر و عمر در سقیفه] در تخریب موضع انصار ذ حکومت را به این بهانه و استدلال که به پیامبر از جهت قومی نزدیک هستید، قبضه کردید، آنان نیز حکومت را به شما تسلیم کردند. من نیز در این‌جا به مثل منطق شما بر اصنار احتجاج می‌کنم، اگر از خدا خوف دارید در حق ما انصاف را مراعات کنید و اعتراف کنید که حکومت حق ماست چنان‌که انصار اعتراف کردند و‌گرنه به ظلم و ستم‌گری برمی‌گردید در حالی‌که به آن امر آگاهید"[۱۷]. عمر در این هنگام حضرت را تهدید می‌کند که تو توقیف خوایه شد تا این‌که بیعت کنی [۱۸]. حضرت در جواب وی فرمود:"از پستان خلافت بدوش که نصف آن بر توست و آن را امروز محکم گیر تا این‌که فردا به تو پس داده خواهد شد"[۱۹]. حضرت در ادامه مهاجران را نصیحت می‌کند که مبادا حکومت را از اهلش خارج کنند. [۲۰] حضرت در این‌جا تأکید می‌کند چنین امری به منزله تبعیت از هوای نفس و دوری از حق خواهد بود: " فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى فَتَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً‏‏‏" [۲۱]. این منطق حضرت که حاکمان معاصر خود را به برگشت به ظلم و دوری از صراط حق وصف می‌کند، دلیل بر غصب حق مسلم خویش و ارتکاب خلاف شرع است وگرنه این استدلال حضرت معنا نخواهد داشت، اگر حضرت به صرف اولویت و نه نصب استدلال می‌کند و دیگران نیز شایسته و نه شایسته‌تر هستند دوری از حق و گرفتاری به ظلم چه معنایی خواهد داشت؟

اعتراف خلیفه اول و دوم به شتاب‌زدگی سقیفه: اینکه سقیفه و تصمیم و انتخاب آن نه محصول مشاوره متخصصان و نخبگان جامعه بلکه یک عمل شتاب‌زده بود، مورد اعتراف برندگان آن نیز قرار گرفته است. ابوبکر اعتراف کرد که:"همانا بیعت من ناگهانی و شتاب‌زده صورت گرفت، خداوند از شر آن حفظ کند، من از فتنه ترسیدم [۲۲]. عمر نیز مکرر به ناگهانی و شتاب‌آمیز بودن بیعت ابوبکر اعتراف می‌کرد: " كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً، وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا ‏‏‏" [۲۳]

۲. انگیزه‌های دنیوی در بیعت سقیفه: اعضای شورای سقیفه از دو طیف مهاجران "ابوبکر، عمر، ابوعبید، بن جراح" و انصار "دو قبیله اوس و خزرج" شکل گرفته بود، انصار بر خلافت سعد بن عباده از قبیله خزرج توافق نموده بودند، اما با ورود مهاجران و استدلال‌های ابوبکر و عمر مبنی بر عدم پذیرفتن حکومت انصار از سوی عرب و لزوم انتخاب خلیفه از نزدیکان پیامبر و همچنین و عده وزارت به انصار آنان به تفویض حکومت به مهاجران قانع شدند[۲۴] علاوه بر این، رقابت داخلی خود انصار بین دو قبیله اوس و خزرج - که سالیان پیش از اسلام در جنگ با یکدیگر بودند - نقش مهمی داشت؛ چراکه انتخاب خلیفه از میان یک قبیله پیروزی آن قبیله و به معنای باخت و شکست قبیله دیگری محسوب می‌شد؛ لذا هر دو قبیله به بازی باخت روی آوردند و راضی شدند که خلیفه از میان مهاجران تعیین گردد. نکته دیگر چه‌بسا درباره بیعت با خلیفه مهاجران، خزرج و اوس با یکدیگر مسابقه و رقابت می‌گرفتند؛ چراکه هر قبیله‌ای که زودتر با خلیفه مهاجران "ابوبکر" بیعت کند آن امتیازات بیشتری می‌توانست نصیب خود گرداند، چنان‌که بعض رهبران قبیله اوس خطاب به قبیله خود گفتند: به خدا قسم اگر خزرج بر شما حکومت کند این فضیلت برای آنان همیشگی خواهد ماند و در آن برای شما بهره و نصیبی نخواهند داد. پس به بیعت ابوبکر بشتابید[۲۵]. به تعبیر صریح‌تر، انصار در جریان سقیفه به جای مراعات اصل شایسته‌سالاری در تعین خلیفه به لحاظ منافع منطقه‌ای و در مرحله بعدی منافع قبیله‌ای و بالاخره به انتخاب یا عدم انتخاب از روی حسد روی آوردند و این مسئله در منابع تاریخی اهل سنت گزارش شده است. چنان‌که ابوبکر جوهری گزارش می‌کند که بشیر بن سعد خزرجی از روی جسد و کینه به کاندیدای انصار سعد بن عباده، به جای حمایت از او از انتخاب خلیفه از طرف مهاجران و قریش دفاع نمود. ابوبکر جوهری ادامه می‌دهد که وقتی قبیله اوس مشاهده کرد یکی از رؤسای قبیله رقیب یعنی خزرج با ابوبکر بیعت کرد، رئیس اوس اسید بن حضیر از روی حسد با ابوبکر بیعت کرد[۲۶]. از اینجا روشن می‌شود که انگیزه اولیه انصار در برپا کردن جریان سقیفه نخست تصاحب حکومت و خلافت از مهاجران بود و رضایت و اتفاق اولیه هر دو قبیله بر سعد بن عباده خزرجی نیز آن را نشان می‌دهد، اما این‌که آنان در این راه ناکام مانده و طیف مهاجران حاضر در سقیفه یعنی ابوبکر و عمر به پیروزی رسیدند، بحث دیگری است، اما نتیجه کار انگیزه مادی و دنیوی انصار را از صفحات تاریخ پاک نمی‌کند. به دیگر سخن تاریخ نشان می‌دهد انصار با این عظمت و فداکاری در راه اسلام و پیامبر(ص) انسان‌های معصوم نبودند، آنان نتوانستند از منافع دنیوی و منطقه‌ای خود در تصاحب حکومت چشم بپوشند و مانند علی(ع) بدون توجه به حوادث و جریان‌های سیاسی روز به تغسیل، تجهیز و تدفین برترین انسان هستی بپردازند، بلکه با ترک این وظیفه دینی به فکر ریاست افتادند که از این منظر تاریخ و مؤمنان و عاشقان پیامبر اعظم(ص) عمل آنان را قبیح می‌نماید و حداقل نمی‌ستاید. نکته دیگر این‌که چنان‌که ذکر شده مورخان اهل سنت صریحاً انتخاب انصار را به حسد - که گناه کبیره است - نسبت میدهند و در این‌جا هیچ اعتراضی بر عدالت صحابه وارد نمی-کنند، اما وقتی شیعه کنار گذاشتن نص نبوی درباره حضرت علی(ع) را طرح می-کند، اعتراض مظلومیت و عدالت صحابه بلند می‌شود. آیا این نشان نمی‌دهد که اهل سنت با یک منطق داوری نمی‌کنند و به اصطلاح عوام مصداق: یک بام و دو هوا نیستند؟!

۳. بیعت با اکراه و اجبار: ادعای اجماع و اتفاق امت در بیعت با خلیفه اول ادعای درستی نیست؛ چراکه خلیفه اول مخالفان زیادی داشت که برخی اصلاً بیعت نکردند که سعد بن عباده کاندیدای اول سقیفه یکی از آنان است که اشاره خواهد شد. برخی نیز با اکراه و اجبار و به عبارتی و فشار به بیعت تن دادند. نمونه بارز آن تحصن برخی از یاران حضرت علی(ع) در خانه حضرت زهرا(س) بود که با تهدید به آتش زدن خانه و دستگیری تحصن‌کنندگان مانند زبیر مجبور به بیعت شدند[۲۷]. با وجود تهدید حضرت علی(ع) تا شش ماه -زمان وفات همسرش حضرت زهرا(س)- از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید. بعد از آن با تشخیص مصالحی - که علل آن در صفحات پیشین ذکر شد - بیعت کرد. در همان ابتدا - بنا به گزارش مورخان اهل سنت - کسانی که از بیعت با ابوبکر استنکاف می‌نمودند، با ضرب و شتم به بیعت و گذاشتن دست خود به دست ابوبکر مجبور می‌شدند[۲۸]. سلمان فارسی اذعان می‌کند که بیعتش بعد از دستگیری و اعمال فشار فیزیکی انجام گرفته است [۲۹]. بیعت ابوذر و مقداد و زبیر نیز چنین انجام گرفت[۳۰]

۴. مخالفان کاندیدای سقیفه: اهل تاریخ و پژوهش مواضع سیاسی و دینی صحابه را بعد از رحلت پیامبر (ص) به پنج گروه و به اصطلاح امروزی حزب تقسیم می‌کنند:

  1. حزب سعد بن عباده رئیس خزرج از انصار ؛
  2. حزب ابوبکر و عمر و جمعی از مهاجرین؛
  3. حزب علی و بنی‌ هاشم و کثیری از انصار و اندکی از مهاجرین که تنها خواستار بیعت با علی(ع) بودند؛
  4. حزب عثمان بن عفان از بنی‌ امیه؛
  5. حزب سعد بن وقاص و عبدالرحمن از بنی‌ زهره.

سعد بن عباده که رئیس انصار و در سقیفه کاندیدای نخست انصار برای خلافت بود، از بیعت با ابوبکر و همچنین عمر و نیز شرکت در مراسم عبادی جمعی دولتی امتناع می‌ورزید و به خلافت آنان بی‌اعتنا بود تا این‌که حکومت وی را در منطقه حوران در سرزمین شام به قتل رساند و شایع نمودند که جن او را کشته است!

زبیر بن بکار می‌گوید: اکثریت مهاجرین و جمعی از انصار تردیدی نداشتند که علی(ع) صاحب حکومت بعد از پیامبر است: " وَ كَانَ‏ عَامَّةُ الْمُهَاجِرِينَ‏ وَ جُلُ‏ الْأَنْصَارِ لَا يَشُكُّونَ‏ أَنَّ عَلِيّاً (ع) هُوَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) ‏‏‏" [۳۱]. یعقوبی نیز در تاریخ خود نسبت فوق را به مهجران و انصار می‌دهد:"و کان المهاجرون و ال انصار لایشکّون فی علّی" [۳۲]. مورخان گزارش می‌کنند که قبل از شهادت حضرت فاطمه (س) احدی از بنی‌هاشم با ابوبکر بیعت نکرد [۳۳]. جمعی از یاران حضرت علی(ع) که مخالف بیعت با ابوبکر بودند مانند زبیر در خانه حضرت فاطمه زهرا(س) تحصن کردند و بدین‌سال مخالفت خود با انتخاب ابوبکر را رسماً اعلان نمودند تا این‌که عمر با تهدید و اکراه مانند آتش‌زدن خانه آنان را از خانه خارج نمود [۳۴]. جمعی از صحابه معروف پیامبر(ص) مخالف خلافت ابوبکر و موافق خلافت حضرت علی(ع) بودند که این‌جا به اسامی آنان اشاره می‌شود: ۱. عباس عموی پیامبر(ص) ۲. زبیر ۳.ابو ایوب انصاری ۴. سلمان فارسی ۵. ابوذر غفاری ۶. مقداد ۷. عمار یاسر ۸. بریده أسلمی ۹. ابوهیثم بن تیهان ۱۰ و ۱۱. سهل و عثمان فرزندان حنیف ۱۲. خزیمة بن ثابت ملقب به ذوالشهادتین ۱۳. اُبیّ بن کعب ۱۴. فروة ابن عمرو ۱۵. سعد بن ابی‌وقاص [۳۵]

۵. اعتراف جمعی از صحابه به امامت حضرت علی(ع): جمعی از صحابه پیامبر(ص) به پیروی از روایات آن حضرت از همان ابتدا اهتمام و ارادت خاصی به حضرت علی(ع) داشتند و می‌توان گفت که شیعیان و مریدان حضرت علی(ع) از زمان پیامبر(ص) نشأت و رشد یافته است. آنان حضرت علی(ع) را فرد برتر و افضل و وصی و خلیفه پیامبر(ص) می‌دانستند. برخی از اهل سنت منصف مانند الدوری به وجود طرفداران و به اصطلاح حزب شیعیان و علی(ع) پیش از جریان سقیفه اعتراف دارند[۳۶]. ابو حاتم رازی می‌گوید: شیعه در زمان پیامبر(ص) لقب کسانی بود که علی(ع) را دوست می‌داشتند، مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر [۳۷]

  1. سلمان فارسی: وی از صحابه برجسته پیامبر(ص) بود که حضرت او را به اهل بیت خود ملحق نمود. سلمان حضرت علی(ع) را فصل الخطاب، دارای علم وصایا و به منزله هارون برای موسی توصیف می‌کند[۳۸] و از بیعت خود با حضرت به عنوان امامت خبر می‌دهد:" بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَلَى‏ النُّصْحِ‏ لِلْمُسْلِمِينَ‏، وَ الِائْتِمَامِ‏ بِعَلِيِ‏ بْنِ‏ أَبِي‏ طَالِبٍ‏(ع)، وَ الْمُوَالاةِ لَهُ ‏‏‏" [۳۹]
  2. ابن‌ عباس: وی که پسرعموی پیامبر(ص) و به عنوان یکی از رجال برجسته و مفسر قرآن مطرح بود، در پاسخ خلیفه دوم مبنی بر کراهت قریش از انتخاب حضرت علی(ع) به دلیل جمع شدن خلافت و نبوت در یک خاندان علت واقعی امثال عمر را چنین بیان داشت: آنان نسبت به آن‌چه خداوند نازل کرده بود، کراهت داشتند[۴۰]. وی در گفتگو بلکه در مناظره‌ای که با خلیفه دوم داشت و او حضرت علی(ع) را به مطرح کردن خود به عنوان خلیفه متهم می‌کرد، ابن‌عباس در پاسخ عمر استدلال کرد که علی(ع) خود را مطرح نمی‌کند، بلکه این پیامبر(ص) بود که وی را به خلافت نصب کرد اما از او گرفته شد" قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَصُرِفَتْ‏ عَنْهُ‏ ‏‏‏" [۴۱].
  3. خزیمة بن ثابت: وی از انصار و ملقب به "ذوالشهادتین"، پس از بیعت با حضرت علی(ع) گفت: ای مردم! ما رایزنی کردیم و برای دین و دنیای خود مردی را برگزیدیم که رسول خدا اوئ را برای ما برگزیده بود [۴۲]
  4. حجر بن عدی: پس از رسول خدا ولایت در او قرار گرفت و رسول خدا و به وصایت وی پس از خود راضی بود [۴۳]
  5. نعمان بن عجلان انصاری : کیف التفرق و الوصی امامنا*******لا کیف الا حیرة و تخاذلا [۴۴].
  6. مغیرة بن حارث بن عبدالمطلب:فیکم وصی رسول الله قائدکم*******و صهره و کتاب الله قد نشرا[۴۵].
  7. ابوذر غفاری: وی در دوران خلافت سه خلیفه اول حضرت علی(ع) را "امیرالمؤمنین" می‌خواند که در آن پیام بلکه پیام‌های مهم و ظریفی نهفته است. وی در موسم حج در برابر حجاج سخنرانی می‌کرد و می‌گفت:"ای امت متحیر بعد از پیامبر! اگر شخصی را که خدا و رسولش مقدم داشته شماها مقدم می‌داشتید و اگر به عقب می‌راندید کسی را که خدا و رسولش به عقب رانده است ولی خدا "علی(ع)" تنها و غریب نمی‌ماند و فرایض الهی از میان نمی‌رفت و امت بعد از پیامبرش راه اختلاف را پیش نمی‌گرفتند"[۴۶]. وی سپس برای تأیید و اثبات مدعایش به احادیث نبوی؛مانند: حدیث اخوت و وزارت علی(ع) استناد می‌کرد [۴۷]. همو خطاب به قریش هنگام بیعت با ابوبکر گفت:" یا معشر قریش! ترکتم قرابة رسول‌الله و الله لیرتد جماعة من العرب و لتشکن فی هذا الدین ولو جعلتم الأمر فی اهل‌بیت نبیکم ما اختلف علیکم سیفان و الله لقد صارت لمن غلب و لتطمحنّ الیها عین من لیس بأهلها ان علیّا هو الصدیق الأکبر و هو الفاروق بعد رسول‌الله یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب الدین‏ ‏‏‏" [۴۸]
  8. مقداد: مقداد در روز سقیفه به علی(ع) گفت:" إِنْ أَمَرْتَنِي لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي وَ إِنْ أَمَرْتَنِي كَفَفْتُ. فَقَالَ عَلِيٌّ(ع): كُفَّ‏ ‏‏‏" [۴۹]. وی درباره خلافت عثمان گفت: اگر یار و انصاری داشتم با قریش برای خلافت علی(ع) به قتال برمی-خاستیم، چنان‌که با آنان در زمان پیامبر جنگیدم [۵۰]. وی در مناظره با عبدالرحمن بن عوف - که نقش کلیدی در خلافت عثمان ایفا نمود - ضمن اظهار تعجب خود از انتزاع حکومت پیامبر(ص) از اهل بیتش با تمجید از اهل بیت به وی یادآور می‌شود که شما شخصیتی که به حق امر می‌کرد و با آن عدالت تجسم می‌یافت را ترک کردید؛ اگر من یارانی پیدا می‌کردم با قریش می‌جنگیدم، چنان‌که با آنان در جنگ بدر در محضر پیامبر(ص) جنگیدم"اما و الله لقد ترکت رجلا من الذین یأمرون بالحق و به یعدلون، أمّا و أیم الله یا عبدالرحمن لواجد علی قریش انصاراً لقاتلتهم کقتالی ایاهم مع رسول‌الله یوم بدر‏‏‏". عبدالرحمن در ادامه مناظره او را از فتنه و اختلاف [البته به زعم خود] بر حذر می‌دارد، لکن مقداد پاسخ می‌دهد که دعوت به حق والیان فتنه نیست [۵۱].
  9. عمار یاسر: وی از پیشگامان صحابه خالص پیامبر بود که حضرت در وضعش مدح بسیار نموده از جمله قاتلان وی را "فئه باغیه" - که به جهنم واصل خواهد شد - توصیف نمود. عمار در جنگ جمل در لشکر حضرت علی(ع) توسط معاویه به شهادت رسید. وی در جریان تعیین خلیفه سوم توسط شورای برگزیده عمر گفت:"به کدام سوی حکومت را از اهل بیت پیامبرتان سوق می‌دهید؟ ! آن را از اهلش کنده به نااهلش سپردید""يا معشر قريش أما اذ صرفتم هذا الامر من أهل بيت نبيكم هاهنا مرة و هاهنا مرة، فما أنا بآمن أن ينزعه اللّه منكم فيضعه في غيركم، كما نزعتموه من أهله و وضعتموه في غير أهله" [۵۲]
  10. ابوسیعد الخدری: ابو هارون عبدی می‌گوید من بر مذهب خوارج بودم تا این‌که از ابوسعید خدری شنیدم که می‌گفت: مردم به پنج امر مأمور شدند که چهار امر را انجام و یکی را ترک نمودند، شخصی پرسید آن چهار امر چیست؟ گفت: نماز، زکات، روزه و حج، من پرسیدم آن یکی چیست که مردم ترک کردند؟ گفت: ولایت علی‌ابن ابی‌طالب، پرسیدم آیا آن در کنار چهار واجب فریضه واجب بود؟ گفت: نعم هی مفروضة معهنّ [۵۳].
  11. عمرو بن الحمق: وی از صحابه پیامبر و قبل از فتح مکه اسلام آورد و از یاران مخلص حضرت علی بود، وی توسط حاکم کوفه "زیاد" در زمان زمامداری معاویه بعد از فرار دستگیر و به شهادت رسید [۵۴].

سید حیدر آملی در کتاب خود الکشکول فیما جری علی‌آل رسول بیش از صد صحابه را نام برده که ولایت و امامت حضرت علی(ع) را در شهرهای مختلف تبلیغ می‌کردند. علامه شرف‌الدین در کتاب الفصول المهمة خود اسامی دویست شیعه حضرت علی(ع) و محمد حسین کاشف الغطاء اسامی سیصد تن از اصحاب شیعه را آورده‌اند.

۶. تأملی در حدیث لا تجتمع أمتی علی الخطا: گفته شد که اهل سنت برای مشروعیت بخشیدن به اجماع ادعایی خود به حدیث نبوی مزبور استناد کردند که در تحلیل آن به نکاتی اشاره می‌شود:

  1. خبر واحد: اولین نکته‌ای که درباره‌ حدیث مزبور وجود دارد خبر واحد بودن آن در منابع خود اهل سنت است، در حالی‌که درباره مسائل کلامی و اصول اعتقادی خصوصاً مسئله مهمی چون حکومت و خلافت باید به دلیل و منبع قطعی تمسک کرد، چه فراوان اهل سنت روایات دال بر امامت حضرت علی(ع) را که در منابع خودشان هم نقل شده است را به صرف این‌که خبر مزبور واحد است و در کتب صحیحه و سته آن‌ها نقل نشده است را نپذیرفتند، اما چگونه آنان مشروعیت اصل تئوریک خود یعنی مشروعیت خلافت اولین خلیفه خود را با حدیث واحد می‌خواهند ثابت کنند؟ چه‌بسا انتظار هم داشته باشند شیعه آن را بپذیرد؟
  2. عدم تحقق موضوع حدیث: نکته دیگر این‌که حدیث مزبور دلالت دارد که در صورت تحقق اجماع امت اسلام بر امری در آن خطا راه نخواهد یافت که ظاهر بل نص آن اراده همه یعنی اجماع همه امت آن هم با اختیار و تأمل و مشاوره با نخبگان قوم است که ثبوت همچنین اجماعی امر مشکل است، خصوصاً درباره موضوع بحث یعنی بیعت با خلیفه اول که توضیح مفصل آن داده شد که اولاً: اجماعی در آن نبوده، بلکه مبدأ آن به تصمیم دو و سه نفر برمی-گردد، ثانیاً: آن بدون مشاوره و به تعبیری خود برپاکنندگان خلافت به صورت عجولانه و شتابزده «فلتة» صورت گرفته است و ثالثاً: اصل مشورت‌دهندگان یعنی امثال علی(ع)، ابن عباس، سلمان فارسی، ابوذر در آن غایب بودند. رابعاً: آن اجماعی هم که تحقق یافته حداقل برخی از بیعت‌کنندگان با زور و اکراه بیعت کردند. نکته آخر این‌که برخی مانند سعد بن‌ عباده کاندیدای اول سقیفه تا آخر عمر خود از بیعت استنکاف نمود. بنابراین حدیث مزبور در مورد خلافت به ادله پنج‌گانه فوق جاری و ساری نیست تا با توسل به آن مشروعیت اصل بیعت و خلافت خلیفه اول ثابت شود[۵۵]

۷. توجیه نصوص: مخالفان حضرت علی(ع) با بهانه‌های مختلف به توجیه نص پیامبر(ص) دست می‌زنند که تفصیل آن در فصل بعدی خواهد آمد که این‌جا به عناوین آن‌ها بسنده می‌شود: ۱. بیان افضلیت ۲. حمل بر کاندیداتوری ۳. اختصاص به امر هدایت ۴. اصل ترتب ۵. ضرورت ۶. متوقف به اقدام حضرت ۷. متوقف بر بیعت.

۸. اختفای نص و فراموشی آن: عامل دیگری که موجب رویکرد مردم به خلیفه اول و بی‌توجهی به حضرت علی(ع) شد جهل یا فراموشی آنان، اصل نصب حضرت بوده است که این نکته را جواب صحابه مانند بشیر بن سعد تأیید می‌کند. وقتی که حضرت با یادآورذی اولویت و مسئله نص خواستار بیعت با خودش می‌شود، آنان جواب می‌دهند که اگر این مسئله را زودتر و پیش از بیعت با ابوبکر به ما یادآور می‌شدی، دو نفر هم پیدا نمی‌شد که درباره تو اختلاف کنند. [۵۶] این جواب نیز در صفحات پیشین به تفصیل گذشت.

۹. جلوگیری از شیوع نظریه "نص": پیامبر اسلام(ص) در جریان و حوادث مختلف مانند غدیرخم بر امامت و خلافت حضرت علی(ع) نص و تأکید کرده بود، لکن مخالفان حکومت حضرت و آنانی که حکومت را برای خودشان در نظر گرفته بودند، از همان زمان‌ها درصدد جلوگیری از شیوع و رسمیت یافتن مسئله نص و انتصاب حضرت علی(ع) به امامت و حکومت برآمده بودند، نمونه بارز آن جلوگیری از نوشتن وصیت پیامبر اعظم(ص) درباره حکومت بود که شرح آن در صفحات پیشین در ذیل حدیث قلم و دوات گذشت. وقتی به هر علتی زمام حکومت و قدرت به دست مخالفان حضرت و در واقع مخالف اصل نصب افتاد، روشن است آنان به هر نحو ممکن در صدد تضعیف نظریه فوق و یا توجیه آن به منظور مقابله با بحران مشروعیت حکومت خود بر خواهند آمد. یکی از این راهکارها اجبار مردم و صحابه به بیعت با خلیفه سقیفه است که تفصیل آن در تاریخ ثبت شده است. در سایه چنین جوی بود که طرفداران اصل نصب و یا آگاهان از آن جرئت ابراز آن - چه رسد به تبلیغ آن - را نداشتند و این مسئله نه در تأیید و صدق یک نظریه بلکه در شیوع آن تأثیرگذار خواهد بود. شاهد دیگر بر این مطلب فراموشی یا بی‌توجهی به روز و حادثه غدیر در خلافت سه خلیفه اول بود که یاد و زنده کردن آن با مصالح حکومت‌های وقت ناسازگار بود، اما بعد از امامت حضرت علی(ع) آن حضرت به این مسئله اهتمام خاص داشت.

۱۰. قرائت سکولار از نص: یک عامل دیگری که موجب دوری مردم از اصل نصب پیامبر(ص) و روی آوردن آنان به خلافت ابوبکر شد، قرائت دنیوی و به اصطلاح سکولار از نصوص نبوی در حوزه دنیاست. آنان و به تعبیر دقیق بعض صحابه روایات و نصوص پیامبر(ص) در حوزه دین را به عنوان وحی آسمانی پذیرا بودند، اما در قلمرو دنیا این اعتقاد را داشتند که خودشان در عمل به این نصوص آزاد و مختارند، از این‌رو با وجود علم به نصوص امامت و خلافت حضرت علی(ع) به همین علت از التزام به آن اجتناب و گزینه دیگری را انتخاب کردند [۵۷].

۱۱. حذف علی(ع) به بهانه‌های واهی: حضرت علی(ع) با وجود اینکه بعد از رحلت پیامبر اعظم(ص) در سنین جوانی "۳۳ ساله" بود، لکن بر حسب نصوص متعدد خود را سزاوار و یگانه فرد لایق و احق به حکومت می‌دانست، این نکته مورد اذعان مخالفان حکومت وی نیز قرار گرفته است. اینجا این سؤال مطرح می‌شود پس چرا مردم و به تعبیر دقیق سردمداران امور از انتخاب حضرت روی برگردانده و گزینه ابوبکر را تعیین نمودند؟ با نیم نگاهی به تاریخ روشن می‌شود که مخالفان حضرت و در رأس آنها عمر به بهانه‌های مختلفی دست زدند که مهم‌ترین آنها عبارتند از: الف. جوانی ب. اهل مزاح بودن ج. عدم حمایت اعراب از حضرت د. حب قبیله خود. با تأمل در دلایل خلیفه دوم معلوم می‌شود هیچ‌کدام از آنها نمی‌تواند توجیه‌کننده عمل وی در حذف حضرت علی(ع) با اعتراف به شخصیت بی‌نظیر حضرت گردد، بلکه بر همه مسلمانان صدر اسلام اعم از مهاجر و انصار لازم بود که زمام حکومت را هم بنابر شخصیت منحصره حضرت و هم نصوص پیامبر(ص)، به حضرت تحویل داده و در رکاب آن ضرت در پایداری اسلام قدم بر می‌داشتند. حاصل آنکه رویکرد یا روی‌گردانی مردم از حکومت یا حاکمی هر چند می‌تواند بستر حکومتی را فراهم یا آن را ساقط گرداند، اما بر صدق، قانونیت، حقانیت و مشروعیت الهی آن نفیاً و اثباتاً دلالت نمی‌کند و این گفتار قدما که:" الناس‏ على‏ دين‏ ملوكهم‏‏ ‏‏‏" هر چند کلیت ندارد، اما به نظر می‌رسد که غلبه داشته باشد[۵۸].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص:۳۱۰.
  2. از جمله ر. ک: دانشنامۀ امام على، ج ۸ ص ۴۰۵، شرح ابن ابى الحدید، ج ۲ ص ۲۱ تا ۶۰ و ج۶ ص ۵ تا ۴۵، بحار الانوار، ج ۲۸، اختصاص، ص ۱۸۵
  3. بحار الانوار، ج ۲۸ ص ۸۵. در آنجا اشاره شده که ابو بکر و عمر و ابو عبیده در کعبه گرد آمده و میثاقى میان خود نوشتند که پس از درگذشت پیامبر، خلافت را از خاندان او بگیرند
  4. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص:۳۱۰.
  5. به بحث عاشورا و سقیفه در کتاب فرهنگ عاشورا از نویسنده مراجعه کنید
  6. از سقیفه تا نینوا. ص ۹ به نقل از اربلى در کشف الغمّه
  7. لغت‌نامه، دهخدا
  8. مجادله، آیۀ ۷
  9. «آیا پنداشتند که ما اسرار و رمزگویى و نجواى آنان را نمى‌شنویم؟» زخرف، آیه ۸۰
  10. امالى، مفید، ص ۱۱۳
  11. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص:۳۱۰.
  12. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص:۳۱۰.
  13. ابوالحسن اشعری، الأبانه، صص ۱۴۵ و ۱۲۶؛ ابن حزم، الفصل، ج۳، ص ۱۵؛ شرح المواقف، ج۸، صص ۳۸۶ و ۳۸۵؛ شرح المقاصد، ج۳، ص ۴۹۱؛ ابکار الأفکار فی اصول الدین، ج۳، ص ۴۲۸؛ شیخ الأزهر سلیم بشری.
  14. «و اگر به وسيلۀ مشورت زمام امور را به دست گرفتى، اين چگونه شورايى است كه افراد طرف مشورت غايب بودند» شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.
  15. «به درخت [نبوت] احتجاج كردند، و ميوه آن را ضايع نمودند» نهج‌البلاغه، خطبه ۶۸، نامه ۲۸؛ شرح نهج-البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج ۱۷، ص ۱۶۴.
  16. «بيعت شما با من حادثه ناگهانى نبود» نهج‌البلاغه، نامه ۱۳۶.
  17. " أَنَا أَحَقُ‏ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ لَا أُبَايِعُكُمْ‏ وَ أَنْتُمْ‏ أَوْلَى‏ بِالْبَيْعَةِ لِي‏ أَخَذْتُمْ هَذَا الْأَمْرَ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِالْقَرَابَةِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَعْطَوْكُمُ الْمَقَادَةَ وَ سَلَّمُوا إِلَيْكُمُ الْإِمَارَةَ وَ أَنَا أَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ مَا احْتَجَجْتُمْ بِهِ عَلَى الْأَنْصَارِ فَأَنْصِفُونَا إِنْ كُنْتُمْ تَخَافُونَ اللَّهَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اعْرِفُوا لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِثْلَ مَا عَرَفَتِ الْأَنْصَارُ لَكُمْ وَ إِلَّا فَبُوءُوا بِالظُّلْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون‏‏‏"؛ السقیفه و فدک، ص ۶۰؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص ۱۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۸.
  18. «فقال عمر: انک لست متروکا حتی تبایع». (السقیفه و فدک، ص ۶۰).
  19. " احْلِبْ يَا عُمَرُ حَلْباً لَكَ‏ شَطْرُهُ‏ اشْدُدْ لَهُ‏ الْيَوْمَ‏ أَمْرَهُ‏ لِيَرُدَّ عَلَيْكَ‏ غَدا‏‏‏"؛ السقیفه و فدک،، ص ۶۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۹.
  20. «یا معشر المهاجرین الله الله لاتخرجوا سلطان محمد عن داره و بیته الی بیوتکم و دورکم و لاتدفعوا اهله عن مقامه فی الناس و حقه. فوالله یا معشر المهاجرین لنحن أحق بهذالأمر منکم». (السقیفه و فدک، ص ۶۱).
  21. «از هوى و هوس پيروى مكنيد كه در اين صورت بيش از پيش از حقيقت دور گشته»؛ السقیفه و فدک، ص ۶۱.
  22. " ان بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرها، و خشيت الفتنة ‏‏‏"؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.
  23. سیره ابن‌هشام، ج۴، ص ۳۰۸؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج۱۷، ص ۱۶۴.
  24. «قال ابوبکر: فنحن الأمراء و انتم الوزراء لاتفتون بمشورة و لا نقضی دونکم الأمور... قال عمر: و الله لاترضی العرب ان یؤمّروکم و نبیها من غیرکم... ». (تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵) .
  25. «و الله لئن ولیتها الخزرج علیکم مرة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة و لاجعلوا لکم معهم فیها نصیباً ابدا، فقوموا فبایعوا ابابکر»؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵.
  26. «فلما رأی بشیربن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من تأمیر سعدبن عبادة و کان حاسداً له و کان من سادة الخزرج قام فقال... و لما رأت الأرس ان رئیساً من رؤساء الخزرج قد بایع قام اسید بن حضیر و هو رئیس الأوس فبایع حسد السعید ایضاً». (السقیفه و فدک، ص ۵۹).
  27. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص ۵۶؛ السقیفه و فدک، صص ۳۸ و ۷۰ - ۷۲؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۶؛ الأمامة السیاسة، ص ۱۲.
  28. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۲۱۹؛ السقیفه و فدک، ص۴۶.
  29. کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.
  30. کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.
  31. «عموم مهاجرين و اكثر انصار شك نداشتند كه علی خليفه بعد از پيامبر است» الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص ۲۱.
  32. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴، باب فی سقیفه.
  33. اسد الغابة، ج۳، ص ۳۲۹؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص ۳۱۶.
  34. الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص ۲۱.
  35. نقل از موسوعة الامام علی، ج ۳، ص ۳۴ و نیز؛ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص ۱۹۸؛ ابن‌عبدریه، العقد الفرید، ج۴، ص ۲۴۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴.
  36. مقدمة فی تاریخ الأسلام، ص ۴۸.
  37. ابوحاتم رازی، کتاب الزینة، ص ۲۵۹.
  38. کنزالعمال، ج۴، ص ۸، ح ۹۲۲۳.
  39. «با رسول خدا ص بيعت كرديم كه در نصيحت و تذكر خيرخواهانه مسلمانان كوتاهى نكنيم، على را پيشواى خويش بدانيم و او را دوست بداريم» کتاب سلیم، صص ۱۵۶ و ۱۵۹؛ ابن‌جوری، صفوة الصفوة، ج۱، ص ۲۱۵؛ معالم التزیل، حاشیه خازن، ج۵، ص ۱۸۷؛ الشیعة فی المیزان، ج۱، صص ۶۰ و ۱۹۶.
  40. شرح ‌نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۲، ص ۵۳.
  41. شرح ‌نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱۲، ص ۸۰.
  42. المعیار و الموازنة، ص ۵۴.
  43. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، صص ۹۹ - ۱۴۳.
  44. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۴۹.
  45. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص ۱۵۰.
  46. " أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَمَ وَ اللَّهِ لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مَا عَالَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ لَا طَاشَ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ وَ لَا تَنَازَعَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ فِي شَيْ‏ءٍ بَعْدَ نَبِيِّهَا‏ ‏‏‏"؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص ۱۲۰؛ و با ترجمه فارسی، ج۲، ص ۶۶؛ شرح‌الأخبار، ج۲، ص ۵۰۰؛ نثرالدرر، ج۲، ص ۱۷۷؛ کتاب سلیم، ص ۱۵۶؛ بحار، ج۲۷، صص ۳۱۹ و ۳۲۰.
  47. ر.ک: متقی، کنزالعمال، ج۷، ص۳۰۵، چاپ حیدرآباد و ج۱۳، ص ۱۱۹؛ شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، ج۹، ص ۱۶۹.
  48. اسد الغابة، ج۵، ص ۲۸۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۰؛ کنزالعمال، ج۷، ص ۳۰۵؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۹، ص ۱۶۹.
  49. «اگر امر كنى با شمشيرم مى‏زنم و اگر امر كنى خوددارى مى‏‌كنم. على (ع) فرمود: خوددارى كن» کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۶.
  50. «لو أجد علی قریش انصاراً لقاتلتُهم کقتالی ایاهم مع النبی یوم بدر»، (مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان).
  51. شرح نهج البلاغه، ج۹، ص:۵۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص:۳۶۱؛ تاریخ کامل، ج۳، ص:۷۱.
  52. «اى گروه قريش! حال كه اين خلافت را از خاندان پيامبرتان مى‌گيريد و گاه به اين و گاه به آن مى‌دهيد،من مطمئن نيستم كه خداوند،آن را از شما نگيرد و در اختيار غير شما نگذارد،همان گونه كه شما از شايستگانِ آن گرفتيد و در اختيار ناشايستگان نهاديد» مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان.
  53. شواهد التنزیل، ج۱، ص ۲۵۷؛ الشیعه فی المیزان، ج۱، ص ۶۳.
  54. شرح نهج‌البلاغه، ج۳، ص ۱۸۱؛ المعیار و الموازنة، ص ۱۳۰؛ وقعة صفین، ص ۱۰۳.
  55. ر.ک: رضوانی، امام‌شناسی، ج۲، ص ۳۹.
  56. ر.ک: السقیفه و فدک، ص ۶۱.
  57. ر.ک: المراجعات، نامه ۱۷.
  58. قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص:۲۶۵ - ۲۸۳.