احیای فرهنگ جهاد: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱: خط ۱:
====احیای فرهنگ جهاد یکی از آثار قیام حسینی====
==احیای فرهنگ جهاد یکی از آثار قیام حسینی==
یکی از کارکردهای مهم [[قیام عاشورا]] احیای فرهنگ جهاد در میان [[امت اسلامی]] است. با توجه به اهمیت جهاد و نتایج آن، می‌توان آن را از سه منظر مورد بررسی قرار داد:
یکی از کارکردهای مهم [[قیام عاشورا]] احیای فرهنگ جهاد در میان [[امت اسلامی]] است. با توجه به اهمیت جهاد و نتایج آن، می‌توان آن را از سه منظر مورد بررسی قرار داد:
#اهمیت جهاد فی نفسه.
#اهمیت جهاد فی نفسه.

نسخهٔ ‏۳۰ اکتبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۴۶

احیای فرهنگ جهاد یکی از آثار قیام حسینی

یکی از کارکردهای مهم قیام عاشورا احیای فرهنگ جهاد در میان امت اسلامی است. با توجه به اهمیت جهاد و نتایج آن، می‌توان آن را از سه منظر مورد بررسی قرار داد:

  1. اهمیت جهاد فی نفسه.
  2. جهاد به عنوان زمینه‌سازی برای تشکیل حکومت اسلامی.
  3. جهاد به عنوان آخرین راه کار امر به معروف و نهی از منکر.

بدیهی است که هر کدام از سه محورفوق، نیازمند مباحث خاص خود است. از این رو محور اول به عنوان «احیای فرهنگ جهاد» و محورهای دوم و سوم به عنوان کارکردهای سیاسی عاشورا «زمینه‌سازی تشکیل حکومت اسلامی» و «احیای فرهنگ امر به معروف ونهی از منکر» مورد بررسی قرار می‌گیرند. قطعاً از مهمترین کارکردهای سیاسی حادثه عظیم عاشورا احیای فرهنگ جهاد در میان امت مسلمان بود؛ زیرا با بروز مجدد روحیه جاهلی و خوگیری روزافزون حاکمان به ملوک پادشاهی - پس از رسول خدا(ص) - به تدریج اصول و فروع اسلام رنگ باختن را آغاز کرد؛ از جمله این اصول و فروع، جهاد بود. به یقین سرآغاز این رنگ باختن را می‌توان سرپیچی نمودن سران سقیفه از فرمان پیامبر اسلام در سپاه اسامه، آن هم به بهانه جوانی فرمانده سپاه دانست.

آغاز جنگ‌های گسترده سپاهیان اسلام و آغاز کشور گشایی و صدور اسلام - به ویژه در زمان خلیفه دوم - و به تدریج پس از آن به خلافت رسیدن حضرت امام علی(ع) و آغاز جنگ‌های خونین داخلی در پی سه نبرد سنگین با قاسطین، مارقین و ناکثین و به هر حال خستگی سپاهیان و آغاز عذر و بهانه‌های مختلف از شرکت در جنگ‌ها روندی بود که به تدریج دامن گیر «جهاد» گردیده بود.

شکوه و شکایت امام علی(ع) از یاران و سپاهیان در رویارویی با سردمداران جاهلیت و ملوکیت حکایت از وضعیت «جهاد» در میان مسلمانان دارد که هر روز به بهانه‌ای از این وظیفه خطیر می‌گریختند: «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ ذَمّاً قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً»[۱].

«شما امام بر حق خود را نافرمانی می‌کنید... خدایا! من از این مردم سیر و خسته شدم... به خدا قسم! دوست می‌داشتم به عوض شما فقط هزار سواره از قبیله بنوفراس می‌داشتم»[۲]. «آگاه باشید که من شما را به جنگ با این مردم، شب و روز و آشکار و پنهان برانگیختم و به شما گفتم با آنها بجنگید، پیش از آنکه با شما بجنگند.

به خدا قسم! مردمی که دشمنان به خانه‌های آنها درآیند و بر آنها بتازند، سخت به پستی افتاده‌اند، هم چنان وقت گذراندید و به پستی‌گراییدید... به من خبر رسیده است که به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمانی که در پناه ماست حمله برده، خلخال و دست‌بند و گردن‌بند آنها را ربوده‌اند... با شنیدن چنین خبری اگر مرد مسلمانی از غصه بمیرد جا دارد؛ حتی به خود من همچنین مرگی سزاوار است».

«شگفتا! به خدا قسم! دل به مرگ می‌پیوندد و اندوه بر جان می‌رسد از اجتماع آنها بر باطلی که درآنند و پراکندگی شما از حقی که به آن‌گراییده‌اید». «شما که آماج تیرهای حملات آنها شده‌اید و نمی‌جنبید و با شما می‌جنگند و دفاع نمی‌کنید و امام خود را نافرمانی می‌کنید و به چنین عصیانی راضی هستید. چون در تابستان شما را به جنگ می‌خوانم می‌گویید هوا به شدت گرم است، مهلتی ده تا هوا خنک شود و چون در زمستان، شما را به نبرد دعوت می‌کنم می‌گویید هوا خیلی سرد است مهلتی ده تا هوا گرم گردد. شما از سرما و گرما فرار می‌کنید و از مرگ فرار شما بیشتر است»[۳].

فقرات بالا، بازگو کننده وضعیت پیش آمده برای «جهاد» در دوران امیر المؤمنین(ع) بود. چنین روند وحشتناک و روز افزونی در زمان امام حسن مجتبی(ع) نیز تکرار گردید و به آن چنان صورتی نمودار شد که سپاهیان و اصحاب شبانه و روزانه، آشکار و پنهان اردوگاه را ترک می‌گفتند و به سپاه معاویه ملحق می‌شدند. تهدید و تطمیع و رشوه... از سوی معاویه به یاران امام(ع) آنها را آن چنان فریفت که فرمانده سپاه امام(ع)، عبداللّٰه بن عباس به همراه هشت هزار نفر از سپاهیان در صف یاران معاویه ظاهر گردید!

خیانت یاران به امام حسن(ع) تا بدان جا فزونی یافت که نامه‌هایی را برای معاویه می‌نوشتند و آمادگی خود را برای تسلیم نمودن امام خود به صورت پنهان یا آشکار به معاویه و قتل امام به فرمان معاویه ابراز می‌داشتند[۴]. امام(ع) زمانی که خیانت فرمانده یک سپاه چهار هزار نفری را در پیوستن به معاویه دید دردمندانه فرمودند: «این مرد کندی هم به معاویه پیوست و به من و شما خیانت کرد و من چندین بار گفتم که شما مردم، وفایی ندارید و بندگان دنیایید، اکنون مرد دیگری را به جای او می‌فرستم ولی می‌دانم که او هم به زودی مثل رفیق شما به ما خیانت می‌کند و رضای خداوند را دربارۀ ما مراعات نمی‌کند»[۵].

خیانت‌گران و جهادگریزان سرانجام پستی را به آن حد رساندند که علاوه بر غارت اردوگاه امام، امام خود را تکفیر نمودند: «ای حسن! تو هم به مانند پدرت مشرک شدی» و سه بار به جان امام(ع) سوء قصد نمودند. امام(ع) که از سپاهیان خود نومید شده بود - به درخواست صلح معاویه اشاره فرمودند و گفتند: «آگاه باشید که معاویه ما را به کاری می‌خواند که در آن عزتی نیست، اکنون اگر برای مرگ آماده‌اید بر او حمله می‌بریم و با ضربه‌های شمشیر به او فرمان می‌رانیم و اگر خواهان زندگی هستید دعوتش را می‌پذیریم و به درخواستش رضایت می‌دهیم».

هنوز سخنان امام پایان نیافته بود که جهادگریزان، جان خود را ترجیح دادند و یک صدا پاسخ دادند: زنده می‌مانیم، زنده می‌مانیم[۶].

امام(ع)، در پاسخ به یزید بن وهب جهنی در مصلحت و انگیزه خود از صلح با معاویه به روشنی خیانت یاران و بی‌سپاهی را متذکر گردیدند: «به خدا قسم! من معاویه را از اینان بهتر می‌دانم که خود را شیعه من شمارند و آهنگ جانم را دارند و خیمه‌ام را غارت می‌کنند و اموالم را می‌برند. به خدا! اگر بتوانم از معاویه پیمانی بگیرم که خونم ریخته نشود و پیروان و خاندانم در امان بمانند برایم بهتر است که به دست این مردم کشته شوم و خاندانم نابود گردند. به خدا قسم! اگر با معاویه صلح کنم و عزیز بمانم بهتر است که با پستی و اسارت به دست اینها بیفتم و کشته شوم. اگر بخواهم با معاویه بجنگم اینها گردن مرا می‌گیرند و تسلیم دشمن می‌کنند و آن گاه معاویه یا مرا می‌کشد یا بر من منت می‌گذارد و رهایم می‌کند و این ننگ همیشه برای بنی‌هاشم می‌ماند و معاویه و دودمانش بر زنده و مردۀ ما همیشه منت می‌گذارند»[۷].

با مرگ معاویه و آغاز پادشاهی یزید، جامعۀ اسلامی وارد مرحلۀ نوینی گردید. شرایط و اقتضاءات حاکم و زمانه به‌گونه‌ای دیگر گردید به صورتی که زمینه را برای جهاد امام حسین(ع) مهیا می‌نمود. فسق و فجور علنی یزید از سویی و سیل نامه‌های کوفیان که حاکی از آگاهی نسبی مردمان کوفه بود از سوی دیگر و از همه مهم‌تر در اختیار داشتن یاران با وفایی هر چند اندک که امام(ع) خود در وفای آنان فرمود: «لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي»[۸] ضرورت جهاد و قیام امام حسین(ع) را نمایان می‌ساخت.

همین جمله بالا حکایت از آن دارد که امام علی(ع) و امام حسن(ع) به همین میزان نیز یار باوفا در اختیار نداشته‌اند، از این رو دست آنان در جهاد بسته بود. قیام و جهاد امام حسین(ع) عامل تحول و پویایی در امت اسلام گردید و اسلام نبوی(ص) را که اندک اندک به اسلام اموی تبدیل گردیده بود نجات بخشید و بار دیگر آن را حیات داد.

قیام و جهاد حسینی الگویی گردید برای عدالت‌خواهان و آزادی‌خواهان. برای کسانی که ظلم و ستم را می‌دیدند و وظیفه خود می‌دانستند تا در برابر آن ایستادگی کنند. این قیام به لحاظ تأثیر، هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت اسوه ستم‌ستیزان گردیده است. به لحاظ تأثیر کوتاه مدت می‌توان به قیام‌ها و حرکاتی که پس از عاشورا اتفاق افتاد اشاره کرد، یعنی به جامعه‌ای که روح و فرهنگ جهاد و قیام علیه ستم‌گران و حاکمان ستم‌پیشه از آن رنگ باخته بود. این قیام سبب آن گردید تا قیام‌های متوالی و پی در پی - چه در زمان حکومت اموی و چه در زمان حکومت عباسی - اتفاق بیفتد و ساختار سیاسی آنها را با بحران مواجه سازد.

انقلاب و حرکت مدینه، قیام و جهاد توابین در شهر کوفه به فاصله چهار سال از قیام عاشورا، نهضت مختار ثقفی در سال شصت و شش، انقلاب مطرف بن مغیره در سال هفتاد و هفت، نهضت ابن اشعث علیه حجاج بن یوسف، قیام زید بن علی در سال صدو بیست و دو هجری و سرانجام قیام و جنبش شهید فخ در سال صد و شصت و نه بر ضد حکومت عباسی. اما به لحاظ زمان بلند مدت می‌توان به گفتار گاندی رهبر انقلاب هند علیه استعمار انگلستان تمسک نمود که آن را سرمشق خود برای هندوستان اعلام نموده بود: «زندگی امام حسین(ع) آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده‌ام... بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد باید از سرمشق امام حسین(ع) پیروی کند»[۹]. «ای ملت هند! من هیچ‌گونه الگو و روشی از هیچ کس در دنیا برای شکست استعمار پیر برنگزیدم، مگر از حسین شیعه»[۱۰].

انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی بی‌شک مهم‌ترین رویداد ستم‌ستیزی با حاکمان جور و استبداد است که مستقل از ایده‌های لیبرالیستی و مارکسیستی در قرن بیستم به وقوع پیوست. این انقلاب را باید در جریان اندیشه سیاسی اسلام و سرمشق‌گیری از قیام حسینی ارزیابی نمود. امام خمینی با اشاره به «کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا» در بهره‌گیری از قیام امام حسین(ع) فرمودند: «کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا» دستور آن است که این برنامه سرلوحه زندگی است در هر روز و در هر سرزمین باشد.

این دستور آموزنده تکلیفی است و مژده‌ای، تکلیف از آن جهت که مستضعفان اگر چه با عده‌ای قلیل علیه مستکبران، گرچه با ساز و برگ مجهز و قدرت شیطانی عظیم مأمورند چونان سرور شهیدان قیام کنند و مژده که شهیدان ما را در شمار شهیدان کربلا قرار داده است»[۱۱].

و در جایی دیگر فرمودند: «همه روز باید ملت این معنا را داشته باشد که امروز عاشورا است و ما باید مقابل ظلم بایستیم و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را پیاده کنیم، انحصار به یک زمین ندارد، انحصار به یک عده افراد نمی‌شود. همه زمین‌ها باید این نقش را ایفا کنند و همه روزها»[۱۲].[۱۳]

  1. «ای نامردانِ به صورت مرد، ای کم‌خردانِ نازپرور! کاش شما را ندیده بودم و نمی‌شناختم که به خدا پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت، خدایتان بمیراند که دلم از دست شما پرخون است و سینه‌ام مالامال خشم شما مردم دون که پیاپی جرعه اندوه به کامم می‌ریزید» نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  2. نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  3. نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  4. باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی(ع)، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۳۱.
  5. باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی(ع)، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۳۲.
  6. باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی(ع)، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۳۹.
  7. باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی(ع)، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۴۰.
  8. امین الاسلام، اعلام الوری، ص۲۳۷؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۹۱.
  9. سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، درسی که حسین(ع) به انسان‌ها آموخت، ص۴۷۷.
  10. احمد ناصری، یادداشت‌های طف، بخش شعر عربی، نسخه تایپی ۱۳۷۷.
  11. صحیفه نور، ج۹، ص۵۷.
  12. صحیفه نور، ج۹، ص۲۰۲.
  13. آل سید غفور، سید محسن، مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا» فرهنگ عاشورایی ج۸ ص ۳۷.