سرگذشت زندگی امام حسین

(تغییرمسیر از زندگی امام حسین)

امام حسین(ع) فرزند علی بن ابی‌طالب(ع) و فاطمه زهرا(س) است که در سال سوم هجری متولد در مدینه متولد شد. شش سال از عمر حضرت در زمان پیامبر اکرم(ص) سپری شد. تمام کردار و گفتار رسول خدا(ص) در مواجهه با حسین(ع) سراسر محبت و حرمت بود و حضرت سفارش‌های فراوانی درباره حسین(ع) داشتند. در دوران خلافت خلفای سه گانه مخصوصا عصر عثمان چند مطلب درباره امام حسین(ع) ذکر شده است، مانند حضور امام در بدرقه ابوذر و نیز داستان دفاع ایشان از عثمان. در عصر خلافت امیرالمؤمنین(ع) آن حضرت همواره کنار پدر و یار و یاور ایشان بود و در جنگ‌های زمان آن حضرت شرکت کرد و همین نقش را در زمان خلافت برادر داشتند، مخصوصا هنگام صلح امام حسن(ع) با معاویه. پس از شهادت برادر، امامت به عهده ایشان قرار گرفت که ۱۰ سال از آن همزمان با خلافت معاویه بود و حضرت به صلحنامه برادر پایبند بودند، اما پس از معاویه و به واسطه روی کار آمدن یزید، حضرت از بیعت با یزید امتناع کرده و قیام نمودند و در محرم سال ۶۱ هجری در صحرای کربلا به شهادت رسیدند.

مقدمه

حسین بن علی (ع)، امام سوم از امامان دوازده‌گانه شیعه امامیه و یکی از چهارده معصوم است. پدرِ حضرت، علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم (ع) است. مادر وی فاطمه (س) از طریق پیامبر (ص)، محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب به همین نسب می‌رسد. کنیه امام را اباعبدالله گفته‌اند و القاب متعددی از جمله زکی، طیب، وفی، سید، مبارک، رشید، سید شباب اهل الجنة و سیدالشهدا به وی نسبت داده‌اند. سال تولد امام حسین (ع) را برخی منابع، سال سوم هجری و برخی سال چهارم هجری و مکان تولدش را همگان شهر یثرب (مدینة‌النبی) دانسته‌اند. در روز و ماه تولد امام نیز اختلاف دیده می‌شود. برخی او را متولد سوم[۱] یا پنجم شعبان[۲] و بعضی متولد آخر جمادی‌الأولی و برخی، اقوال دیگری گفته‌اند[۳].[۴]

دوران‌های زندگی

عصر پیامبر خاتم

امام حسین (ع) در شش سال آغازین حیات و رشد خویش از فیض هدایت و تربیت سه انسان برگزیده، یعنی «پیامبر (ص)»، «علی (ع)» و «فاطمه (س)» بهره‌مند بود. پیامبر گرامی اسلام (ص) بارها در حضور یارانش از امام حسین (ع) به عنوان یکی از امامان اثناعشر یاد می‌کرد و آنان را به محبت این امام همام سفارش می‌نمود. از ابو هریره نقل شده است که گفت: «پیش پیامبر بودم، ابوبکر، عمر، فضل بن عباس، زید بن حارثه و عبدالله بن مسعود هم بودند. در این هنگام حسین بن علی (ع) وارد شد، پیامبر (ص) او را در بغل گرفت و بوسید و نوازش داد و گفت: خدایا من حسین را دوست دارم، دوستش بدار و هر که حسین را دوست دارد، او را دوست بدار. ای حسین تو امام هستی، پسر امام هستی و پدر امامان هستی؛ نُه امام نیکوکار و بر حق از فرزندان تو هستند»[۵].[۶]

تمام کردار و گفتار رسول خدا (ص) در مواجهه با حسین (ع) سراسر محبت و حرمت بود. از سلمان فارسی نقل شده که حسین (ع) بر زانوی پیامبر بود و حضرت او را می‌بوسید و می‌فرمود که تو بزرگ، فرزند بزرگی؛ تو امام، فرزند امام و پدر امامانی؛ تو حجت، فرزند حجت و پدر حجت‌هایی[۷]. حضرت محمد (ص)، حسین را در میان جمع می‌ستود و می‌فرمود من از حسینم و حسین از من و خداوند آن‌کس را که او را دوست دارد، دوست بدارد[۸]. رسول خدا (ص) برای به آغوش‌کشیدن حسین (ع) از منبر پایین می‌آمد[۹] و آن‌گاه که وی در نماز بر پشتش قرار می‌گرفت، نمازش را طولانی می‌کرد[۱۰] و چنان او را مورد محبت قرار می‌داد که مورد اعتراض قرار می‌گرفت که چرا برخلاف رویه دیگر عرب‌ها عمل می‌کند و به کودک خود چنین محبت می‌نماید[۱۱]." رسول خدا (ص) به حدی حسین (ع) را دوست می‌داشت که هرگاه صدای گریه او را می‌شنید، اظهار ناراحتی می‌کرد و می‌فرمود آیا نمی‌دانید که گریه او مرا ناراحت می‌کند[۱۲].

در جریان مباهله با مسیحیان نجران مطابق بیان قرآن کریم، حسن (ع) به همراه حسین (ع) پسران رسول خدا (ص) نامیده شدند[۱۳] و این محکم‌ترین سند برای نسبت فرزندی آن دو به پیامبر (ص) است. علاوه بر آیه مباهله، در برخی از آیات دیگر نیز قرائنی وجود دارد که نشان می‌دهد می‌توان فرزند دختر را نیز فرزند خود به شمار آورد. برای نمونه می‌توان به آیه‌ای که عیسی (ع) را ذریه ابراهیم معرفی می‌کند، اشاره کرد[۱۴].[۱۵]

روایات فراوانی از رسول خدا (ص) درباره حسین (ع) وارد شده که حاکی از جایگاه برجسته وی در دنیای رسالت و امت است و در اینجا جهت آگاهی به مقام و منزلت والای او، نمونه‌ای از آنها را یادآور می‌شویم:

  1. سلمان روایت کرده که از رسول خدا (ص) شنید درباره حسن و حسین می‌فرماید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُمَا»[۱۶].
  2. آن‌که دوستدار حسن و حسین باشد، من او را دوست دارم و هرکه را من دوستدارش بودم، خدا او را دوست دارد و هرکس را خدای عز و جل دوست داشته باشد او را وارد بهشت می‌گرداند و کسی که با حسن و حسین دشمنی کند، من با او دشمنی می‌کنم و هرکه را من با او دشمنی کنم، خدا او را دشمن دارد و کسی که خدا با او دشمنی کند وی را در آتش دوزخ جاودان می‌سازد[۱۷].
  3. «إِنَّ ابْنَيَّ هَذَيْنِ رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا»[۱۸].
  4. از ابن مسعود روایت شده که گفت: رسول خدا (ص) مشغول نماز گزاردن بود که حسن و حسین وارد شدند و هردو بر پشت پیامبر نشستند، وقتی حضرت سر از سجده برداشت آن‌دو را با مهربانی گرفت، مجددا که به سجده رفت، آن‌دو نیز دوباره بر پشت او سوار شدند، پیامبر اکرم (ص) با فراغت یافتن از نماز، یکی از آنان را بر زانوی راست و دیگری را بر زانوی چپ خود نشانید و سپس فرمود: آن‌کس که مرا دوست دارد باید دوستدار این دو باشد[۱۹].[۲۰]

عصر خلفای سه‌گانه

دوران خلافت ابوبکر

از عبدالرحمن بن اصفهانی نقل شده که گفت: روزی ابوبکر بر روی منبر رسول خدا نشسته بود؛ حسین بن علی پیش او آمد و فرمود: "از جایگاه پدرم برخیز!" ابوبکر گفت: "راست می‌گویی اینجا جایگاه پدر توست"[۲۱]. آنان گمان برده بودند که این مطلب را امیرمؤمنان علی (ع) به حسین (ع) آموخته، اما پس از جست‌وجو دانستند که این سخنان از آنِ خود اوست[۲۲].[۲۳]

دوران خلافت عمر

امام حسین (ع) در دوران خلافت عمر بالندگی یافت و در کنار پدر و برادرش به ظاهر، از سیاست و پذیرش مسئولیت خلافت، خودداری نمود و به تهذیب و تربیت مردم رو آورد و احکام دینشان را در مسیر صحیح رسالت که‌ در سیروسلوک پدر ارجمندش علی بن ابی طالب (ع) و موضع‌گیری‌های اصولی و ارزشمند آن حضرت تجسم داشت، بدانان می‌آموخت[۲۴].

امام حسین (ع) فرمود: "روزی عمر بر روی منبر بود؛ من از منبر بالا رفته و به او گفتم: از منبر پدر من پایین بیا و بر روی منبر پدرت برو!! عمر گفت: " چه کسی این حرف را به تو یاد داده است؟! " گفتم: هیچ کس! گفت: " به خدا قسم این منبر پدر توست؛ به خدا قسم این، منبر پدر توست! و آیا مویی بر سر ما جز به اراده شما می‌روید! اگر اراده کنید بر ما وارد و اگر اراده کنید بر ما پوشیده می‌شود[۲۵].[۲۶]

دوران خلافت عثمان

درباره عصر عثمان در منابع چند مطلب درباره امام حسین (ع) ذکر شده است. امام حسین (ع) در ماجرای تبعید ابوذر به ربذه موضع و رفتار عثمان را نقد کرد و بر درستی اندیشه و عمل ابوذر صحه گذاشت و علی‌رغم تأکید عثمان و مروان در عدم بدرقه او، با پدر و برادر، وی را همراهی کرد و سخنان قابل‌توجهی خطاب به وی گفت. حضرت به ابوذر فرمود خدا قادر است آنچه را که می‌بینی تغییر دهد و خداوند هر روز در کاری است. این قوم تو را از دنیایشان محروم کردند و تو آنان را از دینت. تو از آنچه محرومت نمودند چه بی‌نیازی و آنان به آنچه از آنان دریغ داشتی، چه نیازمند هستند. از خداوند بردباری و یاری بطلب؛ زیرا آنها نتیجه دینداری و بزرگواری است[۲۷].

آخرین مطلبی که درباره امام حسین (ع) در عصر عثمان در برخی گزارش‌ها آمده، دفاع حضرت از عثمان و جلوگیری از کشته‌شدن وی است. برخی منابع گفته‌اند علی (ع) در یاری عثمان چنان کوشید که حتی حاضر شد حسنین را برای محافظت از خانه عثمان بر در بگمارد و حتی حسنین در این راه زخمی شدند و مورد عتاب امیرمؤمنان قرار گرفتند که چگونه با حضور شما عثمان کشته شد؟[۲۸] این سخنان نادرست است؛ زیرا هر چند علی (ع) از آشوب پیش‌آمده خشنود نبود و با نصیحت و وساطت می‌کوشید که از خونریزی جلوگیری کند، اما به هیچ‌روی نه چندان علاقه‌ای به عثمان داشت و نه استمرار خلافت او را به نفع اسلام و مسلمانان می‌دانست. حضرت معتقد بود عثمان با همراهی بنی‌امیه بدعت‌هایی در دین نهاده که ریشه دین را می‌پوساند و مظلومان را از دادخواهی نومید می‌کند. در سخنان حضرت مطالب متعددی برای تأیید این مطلب وجود دارد[۲۹]. در جریان بیعت مردم با امام علی (ع) یکی از کسانی که به دستور امیرمؤمنان سخن گفت، امام حسین (ع) بود. حضرت فرمود که از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود علی، شهر هدایت است و هرکس در آن در آید، هدایت یابد و هرکس از آن کناره جوید، هلاک گردد[۳۰].[۳۱]

حسین (ع) در زمان مادر

حسین (ع) هفت سالی بیشتر نداشت که هم جدّ بزرگوار خود و هم مادر گرامی‌اش را از دست داد. فاطمه (س) بیش از چند ماه پس از وفات رسول اللله (ص) زنده نبود و در این مدت نیز بیشتر در حالت اندوه و بیماری و دفاع از حریم نبوّت و ولایت علی (ع) مشغول بود. منابع، موارد اندکی از ارتباطات حسین (ع) با مادر را بیان می‌کند. گفته شده که حسنین با هم بازی می‌کردند و کشتی می‌گرفتند و برخی اوقات آن دو برای اینکه خود را محک بزنند، نزد مادر می‌آمدند و از او می‌خواستند تا بگوید کدام‌یک قوی‌تر است و در مسابقه پیروز شده است. حتی درباره خط نوشتن آن دو نیز روایت‌هایی وجود دارد. فاطمه (س) در مواجهه با این درخواست کودکان خود، طریق سکوت پیش می‌گرفت و به هیچ‌روی صراحتاً از برتری یکی از آن دو سخن نمی‌گفت[۳۲]. در دوران درد و رنج پس از رحلت رسول خدا (ص) نیز گاه فاطمه (س) به حسنین می‌نگریست و با اندوه از روزگار حضور جدّشان سخن می‌گفت و می‌فرمود کجاست پدرتان که شما را گرامی می‌داشت و بیش از همه به شما محبت می‌ورزید و نمی‌گذاشت پای بر زمین بگذارید و بر دوشتان می‌گرفت[۳۳].[۳۴]

عصر خلافت امیرالمؤمنین

حضور در جنگ‌ها

گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که امام پیش از جنگ صفین برای مردم کوفه سخنرانی کرده و آنان را به جهاد تشویق نموده و از سستی در آن پرهیز داده است[۳۵]. در جنگ‌ها علی (ع) مراقبت ویژه از حسنین داشته است، به گونه‌ای که برخی منابع گفته‌اند فرزندُ حضرت یعنی محمد بن علی (حنفیه) از این امر، اظهار ناراحتی نموده و برخی از یاران علی (ع) به او گفته‌اند که تو در حکم دستان اویی و حسنین در حکم چشمانش و او با دست‌هایش از چشم‌هایش مراقبت می‌کند[۳۶]. نقلی دیگر حاکی از آن است که چون محمد بن حنفیه در جنگ جمل به امیرمؤمنان اعتراض می‌کند که چرا چندین بار مرا به جنگ با دشمنان فرستادی و چنین اجازه‌ای به حسنین ندادی، حضرت به او فرمود که تو فرزند منی و این دو فرزندان رسول خدا (ص)، آیا روا نیست که من از آنان مراقبت کنم[۳۷].

حسین (ع) مانند برادر تا آخرین لحظات عمر پدر در کنار وی بود و چون امیرمؤمنان به بستر مرگ افتاد، از جانب پدر وصیّ پس از حسن (ع) تعیین شد[۳۸].[۳۹]

حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در عصر حکومت علوی در کلیه موضع‌گیری‌ها و جنگ و نبردهای پدر بزرگوارش علی (ع) در کنار آن حضرت قرار داشت و در نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین، لحظه‌ای ضعف و سستی به خود راه نداد؛ با اینکه پدر ارجمندش به جهت بیم از قطع دودمان رسول اکرم (ص) به واسطه شهادت او و برادرش حسن، به حیات و زندگی آنها سخت علاقه‌مند بود.

این دو بزرگوار تا آخرین لحظه در کنار پدر بزرگوارشان قرار داشتند و رنج و محنتی را که پدر از مردم عراق می‌دید، آن‌دو نیز متحمل می‌شدند.

امام حسین (ع) در زمان خلافت پدرش، در عرصه‌های سرنوشت‌ساز، نظیر جنگ‌های امام علی (ع) با مخالفانش، حضور داشت. حسین (ع) در جنگ جمل فرمانده جناح چپ سپاه[۴۰] و در جنگ صفین، همراه حسن (ع)، فرمانده سواران بود[۴۱]، در جنگ نهروان نیز حضور داشت[۴۲].

عصر امام حسن مجتبی

در مدت ده سالی که امام مجتبی (ع) منصب امامت را عهده‌‏دار بود، امام حسین (ع) چه در وضعیت جنگی و قیام امام مجتبی (ع) و چه در وضعیت قعود یا متارکه نظام و کناره‌گیری از حکومت، همواره در کنار برادر و یار و یاور او بود. امام حسین (ع) در راه اعتلای اهداف متعالی برادر از هیچ کوششی دریغ نمی‌ورزید[۴۳].

در زمامداری

آنگاه که پس از شهادت امام علی (ع) مردم با امام مجتبی (ع) بیعت نمودند و حضرت زمام امور را به دست گرفت، امام حسین (ع) به عنوان یار و مشاور عالی قدر برادر، در کنار حضرت بود. او خود را سربازی فداکار در راه آرمان برادر معرفی کرد، به دعوت برادر در بسیج نیروها برای نبرد با سپاهیان معاویه لبیک گفت. وی همراه نیروهای تحت فرماندهی امام مجتبی (ع) از کوفه خارج شدند، تا در رویارویی با لشکریان شام از امام زمان خویش دفاع نمایند[۴۴].

در معاهده صلح با کناره‌گیری از حکومت

امام حسین (ع) در دوره امامت و زمامداری امام مجتبی (ع) پیرو سیاست‎های آن حضرت بود. هم در جنگ تابع سیاست‏های برادر بود و هم در صلح. او برادرش را امام بر حق و اطاعت از آن حضرت را بر خود لازم می‌دانست؛ چه هنگامی که آهنگ نبرد و مقابله با سپاه شامیان نواخته شد، حسین بن علی (ع) در بسیج و اعزام نیروها به ارودگاه «نخیله» و «مسکن» نقش داشت و همراه برادر به «مدائن» و «ساباط» برای جمع‌آوری لشکر رفت و چه هنگامی که پیمان صلح منعقد شد. حسین بن علی (ع) هم در قیام برادر مطیع بود و هم در قعود آن حضرت و نیز بعد از کناره‌گیری برادر از حکومت. آنگاه که حسن مجتبی (ع) بار سفر بست و از کوفه رهسپار مدینه شد، حسین بن علی (ع) در کنار برادر بود و مدام از سیاست‌های برادر در برابر انتقادهای دوست و دشمن، به‏ویژه در برابر انتقادهای دوستانی که در جنگ با معاویه پافشاری داشتند و از معاهده صلح آن حضرت ناراضی بودند، دفاع می‌کرد و خود را سرباز وفادار و فداکار امام مجتبی (ع) معرفی می‌کرد[۴۵].

امام حسین (ع) در مواضع متعددی فرمود صلح برادرم به امر خدا و رسولش بوده و جهاد من نیز چنین است[۴۶]. حرمت حسین (ع) نسبت به برادر گواهی دیگر بر نادرستی ادعاهای مذکور است. از امام باقر (ع) نقل شده که حسین (ع) به حرمت حسن (ع) در محفلی که او حضور داشت سخن نمی‌گفت[۴۷]. نقل شده پس از اینکه امام حسن (ع) پس از شهادت پدر، بیعت خود را مشروط به جنگ نکرد، عده‌ای نزد امام حسین (ع) آمدند و خواستند با وی بیعت کنند. امام حسین (ع) در پاسخ آنان فرمود: به خدا پناه می‌برم از اینکه حسن زنده باشد و با شما بیعت کنم[۴۸]. حضرت به قیس بن سعد نیز فرمود که امام من، حسن است[۴۹]. امامان صاحب مقام عصمت‌اند و معلوم است که حسین (ع) بهتر از همه به عصمت برادر آگاه بوده و از این‌روست که وی را در همه امور تصدیق و یاری می‌کرده است. عجیب آنکه در برخی منابع دیده می‌شود این است که پس از صلح، معاویه می‌خواهد که امام حسین (ع) با او بیعت کند و حضرت از بیعت روی می‌گرداند و امام حسن (ع) به معاویه می‌گوید که او اهل بیعت با تو نیست. این نقل‌ها به گونه‌ای است که گویی خود حسن (ع) بیعت کرده و تنها حسین (ع) است که از بیعت امتناع می‌ورزد[۵۰]. این‌چنین نقل‌هایی با توجه به اطاعت و حرمت حسین (ع) نسبت به برادر نمی‌تواند درست باشد. اگر بیعت با معاویه برای امام حسین (ع) اشکال دارد، برای امام حسن (ع) نیز که امام عصر اوست، به مراتب اشکال بیشتری دارد[۵۱].

در مبارزه‌‏ها و برخوردها

امام حسن (ع) بعد از کناره‌گیری از حکومت، همیشه مورد بی‌مهری و اهانت‏های بنی امیه رو به رو می‌شد و حضرت هم در برابر این بی‌ادبی، از خود واکنش شجاعانه نشان می‌داد و با آنان برخورد می‌کرد. در این مبارزه‌‎ها و برخوردها، همواره امام حسین (ع) در کنار برادر بود و از حریم امامت و ولایت دفاع می‌کرد.

مورخان نوشته‌‎اند: معاویه بعد از معاهده صلح به سوی کوفه حرکت کرد و چند روزی در آن شهر اقامت نمود و مهره‌‎های خود را در پست‌های مختلف حوزه خلافت شرقی و منطقه عراق گماشت. در همین ایام، روزی در حضور امام حسن(ع) و امام حسین (ع) بر فراز منبر رفت و خطبه‏ای خواند و نام امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب (ع) را بر زبان جاری کرد و آنچه ناصواب و نامناسب بود، نسبت به آن حضرت بیان کرد و سپس در مورد امام مجتبی (ع) اسائه ادب نمود. امام حسین (ع) ناگهان به پاخاست، تا به ناسزاها و بی‌ادبی او پاسخ دهد، لکن امام حسن (ع) برادر را در جای خود نشاند و خود به اهانت‏ها و یاوه‌های معاویه پاسخ گفت[۵۲].[۵۳]

دوران تصدی امامت

در عصر حکومت معاویه

امامت امام حسین (ع) تقریبا با ۱۰ سال پایانی حکومت معاویه معاصر بود؛ امام حسن در سال ۴۹[۵۴] یا ۵۰ به شهادت رسید[۵۵]. زمانی که شیعیان کوفه در اعتراض ضد معاویه، نزد امام حسن (ع) در مدینه رفته، تا ایشان را به قیام ترغیب کنند و امام (ع) اوضاع را نامناسب دانست، آنها که بر قیام خود پای می‌فشردند، خدمت امام حسین (ع) رسیدند و ایشان نیز تأکید کردند تا معاویه بر سر قدرت است، شیعیان در خانه خود بمانند[۵۶]. نامه‌نگاری شیعیان کوفه با امام (ع) پس از شهادت امام حسن (ع) نیز ادامه یافت؛ ولی امام حسین (ع) می‌بایست تا زمان مرگ معاویه به مفاد پیمان صلح وفادار می‌ماند[۵۷]. در چنین اوضاعی، معاویه کوشید روابط خود با امام حسین (ع) را بهبود بخشد، از این‌رو از والی خود در مدینه خواست ام کلثوم، دختر زینب (س) خواهر امام حسین را برای یزید خواستگاری کند و این ازدواج را عامل زدودن ناراحتی‌های پیشین و گشودن فصلی نو دانست؛ ولی امام (ع) با این خواستگاری مخالفت کرده و ام کلثوم را به عقد قاسم بن محمد بن جعفر درآورد و یکی از زمین‌های زراعی خود را به آنان بخشید[۵۸].

معاویه حتی پیش از شهادت امام حسن (ع) تصمیم گرفته بود یزید را جانشین خود سازد[۵۹]؛ ولی بر اثر برخی موانع چنین نکرد؛ تعهد معاویه در پیمان صلحش در سال ۴۱ به واگذاری جانشینی به امام حسن (ع)[۶۰]، مخالفت زیاد بن ابیه با جانشینی یزید[۶۱] و بسا نوجوانی و سن اندک یزید، برخی از این موانع بودند.

خرسندی معاویه از شهادت امام حسن (ع)، در منابع بازتاب یافته است[۶۲]. وی در قدم دوم در پی حذف مخالفان شیعی خود در کوفه برآمد، زیرا در میان شهرهایی که اقامتگاه قبایل مهاجر عرب شده بودند، کوفه، گرایش‌های شیعی درخور توجهی داشته و کوفیان برای هرگونه اقدام، با امام حسین (ع) مکاتبه می‌کردند. حجر بن عدی کندی، رهبر شیعیان کوفه در آن دوره، اعتبار و نفوذ فراگیری داشت[۶۳]، به گونه‌ای که قتل او اعتراض عایشه و دیگران را برانگیخت[۶۴]. معاویه در سال ۵۱ دستور داد حجر بن عدی کندی و دیگر سران شیعه پیرو او را دستگیر کرده و به شام بیاورند و در آنجا به قتل برسانند[۶۵]. دیگر سران شیعه کوفه، از جمله عمرو بن حمق نیز که از آنجا گریختند، گرفتار شده و به شهادت رسیدند[۶۶]. این‌گونه معاویه سعی کرد زمینه‌های قیام شیعیان کوفه به رهبری امام حسین (ع) را از میان ببرد. از نگاه معاویه، حذف نشدن حجر بن عدی می‌توانست به قیام و درگیری و کشتن ۱۰۰۰۰۰ نفر انجامد[۶۷].

در سال ۵۶ معاویه از ولایت‌عهدی یزید سخن گفت[۶۸] و همه مردم شهرها با وی بیعت کردند و تنها اهل مدینه[۶۹] به ویژه تنی چند از بزرگان صحابه که عموما از قریش بودند، از این بیعت سرباز زدند؛ امام حسین (ع) و ابن‌عباس از بنی‌هاشم، عبدالله بن زبیر از بنی‌اسد، عبدالله بن عمر از بنی‌عدی و عبدالرحمن بن ابوبکر از بنی‌تمیم[۷۰].

معاویه در مرحله نخست به مخالفان جانشینی یزید نامه نوشت؛ به امام حسین (ع) نگاشت که کارهایی را از شما به من گزارش داده‌اند که گمان ندارم شما انجام داده باشی؛ شما با هر که بیعت کنید، مردم به او روی می‌آورند، زیرا خدا ارزش و برتری و جایگاه تو را بالا برده است، پس تقوای الهی پیشه کرده و مردم را به فتنه نیفکن و خود، دین و امت محمد (ص) را در نظر داشته باش و مراقب باش دیگران تو را زبون نکنند[۷۱].

امام در پاسخ، طرفداران معاویه را گروه شیطان، بیرون از دین و ستمکار خواند و او را به جهت قتل مؤمنانی چون حجر بن عدی و عمرو بن حمق و حضرمی، همچنین برادر خواندن زیاد بن ابیه و اینکه بسیار مسلمانان را می‌کشت و دست و پای آنها را می‌برید، سرزنش کرد و بیرون از اسلام دانست. امام حکومت معاویه را بزرگ‌ترین فتنه و جهاد بر ضد آن را برترین امر دانست و سپس او را از عذاب الهی در قیامت برحذر داشت و فرجام جانشینی یزید را نابودی کار دنیای خود و ضایع کردن رعیت دانست[۷۲]؛ ولی اعلام کرد که قصد ندارد با او جنگ کند[۷۳]. براین اساس، معاویه در رجب سال ۵۶ به قصد عمره، همراه ۱۰۰۰ جنگجو به حجاز آمد و سپس به مدینه رفت و در بدو ورود با امام حسین (ع) رویارو شد؛ ولی گفت و گویی میان آن دو درنگرفت. رایزنی‌های معاویه با مخالفان جانشینی یزید پس از آن آغاز شد و او کوشید آنان را راضی کند؛ ولی هریک خشنودی خود را به رضایت دیگران وابسته دانست، تا اینکه این برنامه بی‌نتیجه به پایان رسید.

معاویه در روز دوم، امام حسین (ع) و عبدالله بن عباس را که هر دو از بنی‌هاشم بودند فراخواند و ضمن اعتراف به فضیلت آنها، ادعا کرد که یزید می‌تواند مردم را هدایت کند. امام حسین (ع) در پاسخ به او گفت که یزید به معرفی نیازی ندارد و شناخته شده است و ضمن نزدیک دانستن مرگ معاویه، از وی خواست نیکوکار گردد. گفت و گوی معاویه با دیگر مخالفان نیز نتیجه‌ای نداشت و آن‌گاه بود که وی سه روز در خانه ماند و ملاقاتی با مردم نداشت و روز بعد به دستورش همه مردم در مسجد گرد آمدند و او سخنان خود را با این عبارت آغاز کرد که "همه روستاها باید با یزید بیعت کنند" و سپس دلیل این امر را برتری یزید از همه مسلمانان دانست. در این هنگام، امام حسین (ع) به اعتراض برخاست و فرمود کسان دیگری از یزید بهترند. معاویه که مراد امام را می‌دانست، پاسخ داد برای امت محمد (ص) یزید بهتر است؛ آن‌گاه امام به شرابخواری و لهو و لعب یزید اشاره کرد.

مخالفت امام و اعتراض‌های دیگران سبب شدند معاویه از منبر پایین آمده و دستور دهد تارکان بیعت را نزد او بیاورند و به نیروهای خود فرمان داد شب هنگام که عازم مکه هستند، شایعه کنند که همه بیعت کرده‌اند و چنانچه کسی سخنی گفت، گردن او را بزنند. وی همچنین در کنار هر فرد مخالفی دو نفر مسلح گمارد، تا چنانچه در برابر سخنان او اعتراض کردند، در دم گردن او را بزنند؛ همچنین از سرباز زنندگان از بیعت با یزید خواست مخالفت خود را به دیگران سرایت ندهند. ترس از کشته شدن به دست نیروهای شامی سبب شد در آن شب هیچ‌کس در برابر این ادعا که مخالفان نیز به بیعت تن داده‌اند، سخنی نگوید؛ ولی پس از رفتن سپاهیان شام، مشخص شد که اینان بیعت نکرده‌اند[۷۴]. اقدامات معاویه در مدینه به گونه‌ای بود که گفته شد معاویه با تهدید به قتل از مردم بیعت گرفت[۷۵].[۷۶]

زمینه‌سازی شهادت امام حسین(ع) در زمان معاویه

نقش معاویه در شهادت سید الشهداء (ع) را از دو جهت می‌توان بررسی کرد:

  1. زمینه‌سازی برای جانشینی یزید: بدون شک، جانشینی یزید را خود معاویه طرح کرد. بنابراین، از همه نظر می‌توان کردارهای یزید را به راحتی به معاویه نسبت داد.
  2. با تحقیق و جستجوی دقیق در همه اموری که به نوعی با این موضوع رابطه دارد روشن می‌شود نقشه کشتن حضرت سیدالشهداء (ع) در عراق را شخص معاویه طراحی کرد. او تمام زمینه‌های این جنایت تاریخی را فراهم و یزید آن برنامه و طرح را اجرا کرد.

جانشینی یزید کار بسیار مشکلی بود که معاویه برای انجام آن زحمت فراوانی کشیده و به سختی موفق شد آن را به سرانجام برساند؛ زیرا در مقابل این امر، موانع بسیاری وجود داشت، از جلمه:

  1. برخی از اصحاب پیامبر (ص) در آن زمان با جانشینی یزید، مخالف بودند. بنابراین با وجود آنان، معاویه نمی‌توانست نقشه خود را عملی سازد.
  2. برخی افراد نیز ادعای ریاست داشتند و خود را برای رسیدن به خلافت آماده کرده بودند. اینها نیز با جانشینی یزید مخالف بودند.
  3. عده‌ای از شیعیان بزرگ کوفه که ممکن بود در آینده به کمک امام حسین (ع) بیایند. این افراد علاوه بر مخالفت با جانشینی یزید، در آینده نیز برای حکومت یزید مشکل‌ساز بودند.

در عصر حکومت یزید

امتناع از بیعت یزید

پس از اینکه معاویه در رجب سال ۶۰ق از دنیا رفت، یزید بی‌فوت وقت، پیکی را روانه مدینه کرد و از حاکم مدینه، ولید بن عتبة بن ابی‌سفیان خواست یا از حسین (ع) بیعت بستاند و یا او را بکشد و سرش را به شام ارسال نماید. ولید با مروان بن حکم مشورت کرد و مروان نیز همان فرمان یزید را تکرار کرد[۷۷]. ولید، عبدالله بن عمرو بن عثمان را برای احضار امام حسین (ع) در نیمه شب نزد حضرت فرستاد. حسین (ع) با سی‌نفر از جوانان بنی‌هاشم به نزد حاکم مدینه رفت و به آنان فرمود اگر شما را صدا کردم و یا صدای من بلند شد، داخل شوید و مداخله نمایید. وقتی امام سخن ولید را شنید، بیعت پنهانی را شایسته ندانست و خواست زمانی که همه بیعت می‌‌کنند، تکلیف بیعت وی نیز یکسره شود. حاکم مدینه این مطلب را پذیرفت، اما مروان این فرصت را خطا دانست و به او متذکر شد که دیگر حسین را نخواهی دید و دستت به او نخواهد رسید[۷۸]. البته برخی منابع گفته‌اند حضرت ضمن سخنانش با ولید، به شایستگی خود و خاندان نبوت و فسق و فجور یزید با قدرت تمام تصریح نموده است[۷۹]. گویی مروان در موقعیتی با امام حسین (ع) گفت‌وگو داشته و به حضرت اعلام داشته که خیر و مصلحت‌اش در بیعت با یزید است و امام فرموده که با خلافت یافتن چنین فاسقی باید فاتحه اسلام را خواند و شدیداً مروان را مورد انتقاد قرار داده است[۸۰].[۸۱]

مهاجرت به مکه

امام با توجه به شرایط پیش‌آمده و نیز مشورت با کسانی چون محمد بن حنفیه تنها راه ممکن را مهاجرت به مکه دید و از این‌رو با فاصله اندکی در اواخر رجب، مدینه را به قصد مکه ترک کرد. منقول است که امام پیش از خروج از مدینه به محمد بن حنفیه وصیت کرد و بیان داشت که من برای اصلاح امّت جدم و امر به معروف و نهی از منکر خروج کردم و قصد فساد ندارم[۸۲]. پس از ورود امام به مکه توجهات به وی معطوف شد و این امر موجب نگرانی بنی‌امیه و حتی عبدالله بن زبیر که مدعی خلافت بود، شد. در مدت چهار ماهی که امام از سوم شعبان تا هشتم ذی حجه سال ۶۰ق در مکه بود، مردم مکرر به حضرت مراجعه می‌کردند و از وی بهره می‌بردند[۸۳].

کوفیان و دعوت از امام

کوفیان که متوجه حضور امام در مکه شده بودند، در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند و تصمیم به یاری حضرت و جهاد با یزید و کارگزارانش گرفتند. آنان برای حضرت نامه‌های دعوت بسیاری فرستادند و از مناسب‌بودن شرایط و آمادگی خود سخن گفتند[۸۴]. امام که خیل عظیم نامه‌های کوفیان را می‌دید، برای تحقیق درستی ادعاهایشان، مسلم بن عقیل را به جانب کوفه فرستاد و حضور خود در کوفه را موکول به تأیید او دانست[۸۵]. مسلم به دشواری خود را به کوفه رسانید و در آنجا با استقبال خوبی از جانب کوفیان مواجه شد و این موجب شد که نامه‌ای به حضرت بنویسد و او را به کوفه دعوت کند. مسلم در نامه خود به امام نوشت که هجده‌هزار نفر با من بیعت کرده‌اند و همگی با تو هستند و به خاندان معاویه علاقه‌ای ندارند[۸۶].[۸۷]

حرکت به سوی کربلا

یزید که اخبار حضور امام را در مکه می‌شنید، برای مقابله با حضرت، عمرو بن سعید را که دشمنی دیرینه با اهل بیت (ع) داشت، به حکومت حجاز منصوب کرد. امام که می‌دانست درگیری خونینی در راه است و حرمت ماه حج و حرم امن الهی در خطر است، حج خود را نیمه‌تمام رها کرد و به جانب کوفه راهی شد. حتی در نیمه راه در‌گیری جدی‌ای برای بازگرداندن امام حسین (ع) و همراهانش صورت گرفت که نهایتاً سودی برای عمرو بن سعید نداشت[۸۸]. حسین بن علی (ع) راه طولانی‌ای را با همراهان طی کرد و در منزل ثعلبیه خبر شهادت مسلم را دریافت و دانست که وضعیت کوفه پس از نصب عبیدالله بن زیاد به جای نعمان بن بشیر به هیچ‌رو مانند قبل نیست[۸۹]. امام و اطرافیانش در نزدیکی کوفه به محاصره سپاه حر بن یزید ریاحی که از جانب ابن زیاد فرستاده شده بود، درآمدند. او از امام بیعت یا تسلیم طلبید که هیچ‌یک مورد پذیرش حضرت قرار نگرفت. از این‌رو قرار بر این شد که حسین (ع) به مسیری جز حجاز یا کوفه برود تا ابن زیاد تعیین تکلیف نماید[۹۰].

واقعه کربلا

کاروان امام در دوم محرم ۶۱ق در کربلا متوقف شد و سپاه عمر بن سعد در سوم محرم به آن مکان رسید. او از جانب ابن زیاد دستور یافته بود که بر امام حسین (ع) و همراهانش سخت بگیرد و حتی آب را از ایشان دریغ کند، تا بیعت کنند یا اینکه کشته شوند[۹۱]. چنان‌که برخی منابع گفته‌اند امام در مذاکراتی که با ابن سعد داشت، خواهان رفتاری صحیح با خود و همراهانش شد. حضرت اعلام کرد هرچند حاضر به بیعت با فاسق فاجری چون یزید نیست، با این حال برای نزاع نیز نیامده و در صورتی که کاری با آنان نداشته باشند، حاضر است به مدینه و یا یکی از شهرهای اسلامی برود و در آنجا مانند شخصی عادی زندگی کند[۹۲]. ابن زیاد از این پیشنهاد استقبال کرد، اما شمر بن ذی‌الجوشن او را از این کار منصرف کرد و به او گفت اگر حسین را رها کنی دم به دم قوی‌تر می‌شود و تو لحظه به لحظه ضعیف‌تر و کار به جایی می‌رسد که او بر تو چیره می‌گردد. پس اکنون که بر او تسلط داری، او را به فرمان خویش درآر و یا او را از میان بردار[۹۳]. ابن زیاد از این سخن خوشش آمد و شمر را به جانب عمر بن سعد فرستاد تا به او بگوید یا کار حسین (ع) را یکسره کند یا امارت لشکر را به شمر واگذار نماید. ابن زیاد از او خواسته بود با شدت تمام پس از کشتن امام، با سرها و بدن‌های حضرت و همراهانش مواجه شود[۹۴].

لشکر ابن سعد قصد داشت روز نهم محرم کار امام و همراهانش را تمام کند که به درخواست حضرت و پذیرش ابن سعد جنگ به روز دهم کشیده شد. حضرت در شب عاشورا یاران و خویشان را جمع کرد و فرمود که من دیگر گمان یاری‌کردن از این مردم ندارم، از این‌رو به همه شما اجازه رفتن می‌دهم. بیعتی از من به گردن ندارید. از موقعیت شب استفاده کنید و بگریزید. پس از این کسانی چون عباس بن علی، فرزندان مسلم، مسلم بن عوسجه و جماعتی دیگر از یاران حضرت، اعلام وفاداری نمودند و اظهار داشتند که تا آخرین نفس در کنار امام و مولای خود خواهند ایستاد[۹۵].

در روز واقعه چندی از سران سپاه عمر بن سعد مانند حر بن یزید ریاحی و یزید بن زیاد مهاصر به سپاه کوچک امام پیوستند. در روز عاشورا پیش از آغاز جنگ نابرابر سپاه چندین هزار نفره ابن سعد با امام حسین (ع) و جماعت اندک همراه او، حضرت سخنانی خطاب به لشکر کوفه فرمود. حضرت نام و نسب خود را به آنان یادآوری کرد و نسبتش با رسول خدا (ص) را خاطرنشان کرد و از آن جماعت پرسید آیا خونی از شما به گردن من است و یا حقی را از شما ضایع کرده‌ام که بر من تیغ کشیده‌اید؟ در پایان نیز حضرت خطاب به برخی از سران کوفه از نامه‌های ارسالی‌شان سخن گفت و آنان را به یاد دعوت‌های شورانگیزشان انداخت[۹۶]. سخنان امام هرچند مانع از جنگ نشد، اما برخی افراد را متنبه ساخت که برخی از آنان به حسین (ع) پیوستند. حضرت که کشته‌شدن را ناگزیر می‌دید، از حقیقت مرگ سخن گفت و آن را چیزی جز پلی عبور دهنده از سختی‌ها به جانب راحتی‌ها و نعمات ندانست[۹۷]. در روز عاشورا امام و یارانش به شهادت رسیدند و لشکریان عمر بن سعد از هیچ رفتار وحشیانه‌ای در حق آنان دریغ نورزیدند و علاوه بر بریدن سر همه ایشان، بر بدن‌هایشان اسب تازاندند و آنها را مثله کردند. آن جماعت به زنان و کودکان نیز رحم نکردند و به خیمه‌ها ریخته و آنان را غارت کرده و مورد آزار و توهین قرار دادند و ایشان را اسیر کرده و به شام نزد یزید بردند[۹۸].[۹۹]

منابع

پانویس

  1. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۲۰؛ ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج۳، ص۳۰۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۰۱.
  2. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۱؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۲۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۲؛ ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۸۰؛ ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ج۲، ص۷۵۳.
  3. الإرشاد، ج۲، ص۲۷؛ الکافی، ج۱، ص۴۶۳-۴۶۴؛ مصباح المتهجد ج۲، ص۸۲۶، ۸۵۲؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۴۸.
  4. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۱۱؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۵۰؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۷۲.
  5. «کنت عند النبی (ص) و ابوبکر و عمر و الفضل بن عباس و زید بن حارثة و عبد الله بن مسعود، اذ دخل الحسین بن علی (ع) فاخذه النبی (ص) و قبله ثم قال، حزقة حزقة ترق عین بقه، و وضع فمه علی فمه و قال اللهم انی اُحبه ناحیه و اُحب من یحبه. یا حسین انت الامام ابن الامام ابو الأئمة، تسعة من ولدک ائمة ابرار»؛ سفینة البحار (طبع دارالاسوة، هشت جلدی)، ج۲، ص۱۹۷؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۹۵.
  6. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۳۹.
  7. الإمامة و التبصرة، ص۱۱۰؛ الخصال، ج۲، ص۴۷۵؛ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۵۲؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۷۱.
  8. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۷۱.
  9. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۷۱.
  10. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۹۶.
  11. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۹۶.
  12. کشف الغمة، ج۲، ص۶۰.
  13. ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ «داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بی‌درنگ موجود شد * حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش! * بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۵۹-۶۱.
  14. ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیش‌تر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم * و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.
  15. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  16. «خدایا! من آن‌دو را دوست دارم تو نیز دوستدارشان باش و دوستان آنان را نیز دوست دار» ارشاد، ج۲، ص۲۸.
  17. ارشاد، ج۲، ص۲۸.
  18. «این دو فرزندم (حسن و حسین) گل‌های دنیوی منند» ارشاد، ج۲، ص۲۸؛ صحیح بخاری، ج۲، ص۱۸۸؛ سنن ترمذی، ج۵، ص۶۱۵، ح۳۷۷.
  19. مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۶۶؛ کفایة الطالب، ص۴۲۲؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۳۲.
  20. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۳-۴۴۵.
  21. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۰۷.
  22. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۵۸۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۷۵؛ الأمالی، طوسی، ص۷۰۳؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۴۰.
  23. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۶.
  24. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹.
  25. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۰۷، باب صعود ریحانة رسول الله الی عمر بن الخطاب و هو علی المنبر و قوله له: انزل عن منبر أبی و اذهب الی منبر أبیک و اعترف عمر بأن المنبر منبر أبیه و قوله: و هل أنبت علی رؤسنا الشعر الا أنتم؟، ح۱۷۹.
  26. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۶.
  27. السقیفة و فدک، ص۷۷؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۸، ص۲۵۳-۲۵۴.
  28. مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۵؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۳، ص۴۵۹-۴۶۰.
  29. نهج البلاغة، صبحی صالح، ص۷۳، ۷۴، ۳۵۸.
  30. التوحید، ص۳۰۷-۳۰۸؛ الاختصاص، ص۲۳۸.
  31. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ اسماعیلی، مهران، مقاله «حسین بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۱؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹؛ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۴.
  32. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۳۰۹؛ ریاض الأبرار، ج۱، ص۹۱-۹۲.
  33. روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۱؛ تسلیة المجالس، ج۱، ص۵۶۷.
  34. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹.
  35. وقعة صفین، ص۱۱۴-۱۱۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج۳. ص۱۸۶.
  36. شرح نهج البلاغة، ابن ابی‌الحدید، ج۱، ص۲۴۳-۲۴۴.
  37. بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۰۵-۱۰۶.
  38. الکافی، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۸.
  39. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  40. ابن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۸۷؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
  41. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۲۴.
  42. طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی، ص۲۲۷.
  43. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۱.
  44. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۳.
  45. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۳-۵۳.
  46. الثاقب فی المناقب، ص۳۲۲.
  47. المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۴۰۱.
  48. الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۴.
  49. اختیار معرفة الرجال، ص۱۱۰.
  50. کتاب الفتوح، ج۴، ص۲۹۲؛ المناقب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۳۵.
  51. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  52. حقایق پنهان، ص۲۱۱.
  53. عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۵۳.
  54. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ عقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰.
  55. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۹؛ تاریخ الاسلام، ج۴، ص۴۰ - ۴۱.
  56. الاخبار الطوال، ص۲۲۰ - ۲۲۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۰ - ۲۹۱.
  57. الاخبار الطوال، ص۲۲۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۱.
  58. سیره ابن اسحاق، ج۵، ص۲۳۵ - ۲۳۶؛ مناقب، ج۳، ص۱۹۹ - ۲۰۰.
  59. الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۱.
  60. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۵؛ تاریخ طبری، ج۵،ص ۱۶۷.
  61. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۰۳؛ المنتظم، ج۵، ص۲۸۵ - ۲۸۶.
  62. العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۰.
  63. الطبقات، ج۶، ص۲۴۱ - ۲۴۲؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۳ - ۲۵۴.
  64. البدایة والنهایه، ج۸، ص۵۴.
  65. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۷۴ - ۲۷۵.
  66. انساب الاشراف، ج۵، ص۲۷۹ - ۲۸۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۶۵.
  67. البدایة والنهایه، ج۸، ص۵۴.
  68. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۰۱.
  69. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۴؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۷۹.
  70. البدایة والنهایه، ج۸، ص۷۹ - ۸۰.
  71. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۰ - ۲۰۱.
  72. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۱ - ۲۰۳.
  73. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۲؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۱۲۸ - ۱۳۰.
  74. العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۳؛ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۴ - ۲۰۷؛ الکامل، ج۳، ص۵۰۳ - ۵۱۲.
  75. نک: تاریخ خلیفه، ص۱۳۳؛ الکامل، ج۳، ص۵۱۰ - ۵۱۱.
  76. اسماعیلی، مهران، مقاله «حسین بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۱.
  77. أنساب الأشراف، ج۵، ص۲۹۹؛ البدایة والنهایة، ج۸ ص۱۴۶-۱۴۷.
  78. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۳۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵.
  79. مثیر الأحزان، ص۲۴.
  80. کتاب الفتوح، ج۵، ص۱۷.
  81. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۸۳-۴۸۶.
  82. کتاب الفتوح، ج۵، ص۲۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹.
  83. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۶.
  84. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷.
  85. وقعة الطف، ص۹۶؛ الارشاد، ج۲، ص۳۹.
  86. الأخبار الطوال، ص۲۴۳؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۵.
  87. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  88. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۳، ۳۸۵.
  89. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۹۷.
  90. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
  91. تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۰-۴۱۲؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۸۰؛ المنتظم، ج۵، ص۳۳۵-۳۳۶.
  92. تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۴؛ کتاب الفتوح، ج۵، ص۹۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۴.
  93. الإرشاد، ج۲، ص۸۷-۸۸.
  94. الإرشاد، ج۲، ص۸۸.
  95. الإرشاد، ج۲، ص۹۱-۹۲.
  96. الإرشاد، ج۲، ص۹۷-۹۸؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۵۸-۴۶۰.
  97. معانی الأخبار، ص۲۸۹.
  98. تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳، ۴۵۶؛ الإرشاد، ج۲، ص۹۵.
  99. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴؛ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۷.