منذر بن عمرو انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۶: خط ۶:
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
==مقدمه==
'''[[منذر بن عمرو انصاری ساعدی]]''' یکی از هفتاد نفری است که در [[عقبه]] با [[رسول خدا]] {{صل}} [[بیعت]] کرد و از نقبای دوازده نفره است. بعد از ورود [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به [[مدینه]] از جمله کسانی بود که برای [[پیامبر]] {{صل}} غذا می‌آوردند. پیامبر میان او و [[ابوذر غفاری]] [[عقد برادری]] بستند. او در [[سریه حمزة بن عبدالمطلب]] قبل از [[جنگ بدر]] و سپس در جنگ بدر شرکت کرد و سرانجام در [[جنگ بئر معونه]] کشته شد.
[[منذر بن عمرو انصاری ساعدی]]، معروف به گردن‌کش برای [[مرگ]]، در [[عقبه]]، [[بدر]] و [[أحد]] حضور داشته است. وی یکی از هفتاد نفری است که با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کرد و یکی از نقبای [[دوازده]] نفره است سردار و یکی از کسانی است که در [[جاهلیت]] به عربی می‌نوشته‌اند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۴۵۰-۱۴۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۹۴-۴۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۷۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص: ۳۵۹.</ref>


==منذر و [[بیعت عقبه]]==
== مقدمه ==
پس از [[عقبه اول]]، در سال بعدی که [[عقبه دوم]] تشکیل شد، شش نفر دیگر؛ [[ابو هیثم بن تیهان]]، [[عبادة بن صامت]]، [[ذکوان بن عبدالله]]، [[نافع بن مالک بن عجلان]]، [[عباس بن عبادة بن نضلة]] و هم [[پیمان]] با او، [[یزید بن ثعلبه]] [[مسلمان]] شده و با [[پیامبر]]{{صل}} بیعت کردند. گفته شده که [[مسعود بن حارث]] و [[عویم بن ساعده]] نیز از هم پیمانان آنها بوده‌اند. سپس [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[مصعب بن عمیر]] را به همراه آنها به [[مدینه]] فرستاد و او به [[منزل]] [[اسعد بن زراره]] وارد شد و [[مردم]] به [[دیدار]] وی می‌آمدند و پس از سخن گفتن [[اسلام]] را می‌پذیرفتند. در سال بعدی، "[[بیعت]] [[جنگ]]" تشکیل شد و داستان به این صورت بود که هفتاد مرد و [[زن]] از [[اوس و خزرج]]، [[دوازده نفر]] [[نماینده]] از میان خویش برگزیدند که آنها با [[نبی اکرم]]{{صل}} بیعت کنند؛ نه نفر از آنها اسعد بن زراره، [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[براء بن معرور]]، [[عبدالله بن حرام]]، [[سعد بن عباده]]، [[منذر بن عمرو]]<ref>در این جا منذر بن قمر ثبت شده است.</ref>، [[عبدالله بن رواحه]]، [[سعد بن ربیع]] و [[عبادة بن صامت]] خزرجی و سه نفر [[ابو هیثم بن کیهان]]، [[اسید بن حضیر]] و [[سعد بن خیثمه]] از [[اوس]] بودند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۴۳-۴۴۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۱.</ref>.
[[منذر بن عمرو انصاری ساعدی]]، معروف به گردن‌کش برای [[مرگ]]، در [[عقبه]]، [[بدر]] و [[أحد]] حضور داشته است. وی یکی از هفتاد نفری است که با [[رسول خدا]] {{صل}} [[بیعت]] کرد و یکی از [[نقبای دوازده نفره]] است و یکی از کسانی است که در [[جاهلیت]] به عربی می‌نوشته‌اند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۴۵۰-۱۴۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۹۴-۴۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۷۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۵۹.</ref>


هنگامی این مطلب برای [[قریش]]، مسلم شد که [[حاجیان]] از [[منی]] کوچ کرده و به خصوص [[مردم مدینه]] از [[شهر]] [[مکه]] نیز خارج شده بودند؛ از این رو [[قریش]] به دنبال آنان، بیرون آمده ولی از تعقیب کردن ایشان نتیجه‌ای نگرفتند و به جز [[سعد بن عباده]] و [[منذر بن عمرو]] که در منطقه آذاخر به آنها رسیدند، به دیگران دست نیافتند. سعد و [[منذر]] هر دو از [[نقبا]] بودند؛ اما آنها نتوانستند منذر را دستگیر کنند و او هر گونه بود خود را از چنگ ایشان خارج ساخته، فرار کرد، ولی سعد بن عباده را دستگیر کرده، به وسیله نوار تنگی که پالان مرکبش را با آن بسته بود، دست‌های او را به گردنش محکم بستند و او را به [[شهر]] مکه آورده در آنجا به [[شکنجه]] او پرداختند و موی سرش را که بلند و زیاد بود، گرفته و او را در کوچه‌های مکه به روی [[زمین]] می‌کشیدند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۴۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۵۹ -۳۶۰.</ref>
== منذر و [[بیعت عقبه]] ==
پس از [[عقبه اول]]، در سال بعدی که [[عقبه دوم]] تشکیل شد، شش نفر دیگر؛ [[ابو هیثم بن تیهان]]، [[عبادة بن صامت]]، [[ذکوان بن عبدالله]]، [[نافع بن مالک بن عجلان]]، [[عباس بن عبادة بن نضلة]] و هم [[پیمان]] با او، [[یزید بن ثعلبه]] [[مسلمان]] شده و با [[پیامبر]] {{صل}} بیعت کردند. گفته شده که [[مسعود بن حارث]] و [[عویم بن ساعده]] نیز از هم پیمانان آنها بوده‌اند. سپس [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[مصعب بن عمیر]] را به همراه آنها به [[مدینه]] فرستاد و او به [[منزل]] [[اسعد بن زراره]] وارد شد و [[مردم]] به [[دیدار]] وی می‌آمدند و پس از سخن گفتن [[اسلام]] را می‌پذیرفتند. در سال بعدی، "[[بیعت]] [[جنگ]]" تشکیل شد و داستان به این صورت بود که هفتاد مرد و [[زن]] از [[اوس و خزرج]]، [[دوازده نفر]] [[نماینده]] از میان خویش برگزیدند که آنها با [[نبی اکرم]] {{صل}} بیعت کنند؛ نه نفر از آنها اسعد بن زراره، [[جابر بن عبدالله انصاری]]، [[براء بن معرور]]، [[عبدالله بن حرام]]، [[سعد بن عباده]]، [[منذر بن عمرو]]<ref>در این جا منذر بن قمر ثبت شده است.</ref>، [[عبدالله بن رواحه]]، [[سعد بن ربیع]] و [[عبادة بن صامت]] خزرجی و سه نفر [[ابو هیثم بن کیهان]]، [[اسید بن حضیر]] و [[سعد بن خیثمه]] از [[اوس]] بودند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۴۳-۴۴۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۵۱.</ref>.


==منذر و ورود [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]]==
هنگامی این مطلب برای [[قریش]]، مسلم شد که [[حاجیان]] از [[منی]] کوچ کرده و به خصوص [[مردم مدینه]] از [[شهر مکه]] نیز خارج شده بودند؛ از این رو [[قریش]] به دنبال آنان، بیرون آمده ولی از تعقیب کردن ایشان نتیجه‌ای نگرفتند و به جز [[سعد بن عباده]] و [[منذر بن عمرو]] که در منطقه آذاخر به آنها رسیدند، به دیگران دست نیافتند. سعد و [[منذر]] هر دو از [[نقبا]] بودند؛ اما آنها نتوانستند منذر را دستگیر کنند و او هر گونه بود خود را از چنگ ایشان خارج ساخته، فرار کرد، ولی سعد بن عباده را دستگیر کرده، به وسیله نوار تنگی که پالان مرکبش را با آن بسته بود، دست‌های او را به گردنش محکم بستند و او را به [[شهر]] مکه آورده در آنجا به [[شکنجه]] او پرداختند و موی سرش را که بلند و زیاد بود، گرفته و او را در کوچه‌های مکه به روی [[زمین]] می‌کشیدند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۴۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۵۹ -۳۶۰.</ref>
[[ابن هشام]] می‌نویسد: [[روز]] [[دوشنبه]] بود که [[رسول خدا]]{{صل}} به محله [[قباء]] وارد شد و تا [[روز جمعه]] (چهار روز) در قباء در میان [[قبیله]] [[بنی عمرو بن عوف]] ماند و در همان چند روز [[مسجد قباء]] را، نخستین مسجدی که در [[اسلام]] ساخته شده، به دست خود ساخت و چون روز جمعه شد، از قباء به سوی مدینه حرکت کرد و چون به محله [[بنی سالم بن عوف]] رسید، در وادی "رانوناء" [[نماز جمعه]] خواند. و این نخستین [[نماز]] جمعه‌ای بود که آن حضرت در مدینه خواند. پس از نماز، بزرگان قبیله مانند [[عتبان بن مالک]] و [[عباس بن عبادہ بن نضله]] و برخی دیگر نزد آن حضرت آمده، گفتند: "یا [[رسول الله]]، در میان قبیله ما [[منزل]] کن که هر چه بخواهی از [[اسلحه]] و مردان [[جنگجو]] و [[مال]] و آذوقه در [[دفاع]] از شما آماده است!" حضرت فرمود: "شتر مرا را رها کنید و راه او را باز کنید که او [[مأمور]] است!".


پس از آنجا گذشت و به محله [[بنی بیاضه]] رسید؛ بزرگان این [[قبیله]] نیز مانند [[زیاد بن لبید]] و [[فروة بن عمرو]] پیش آمده و مانند قبیله [[بنی سالم]] تقاضا کردند که آن حضرت در میان آن قبیله بماند و حضرت همان جواب قبلی را به آنها فرمود. و از آنجا نیز گذشت و به محله [[بنی ساعده]] وارد شد. در اینجا [[سعد بن عباده]] و [[منذر بن عمرو]] و برخی از بزرگان قبیله بنی ساعده پیش آمده، گفتند: "در میان قبیله ما فرود بیا که همه گونه [[فداکاری]] و [[آمادگی]] برای [[دفاع]] از شما آماده است". حضرت پاسخی را که به دو قبیله بنی سالم وبنی بیاضه داده بود، به آنها نیز داده و فرمودند: "شتر مرا را رها کنید، زیرا او مامور است". [[پیامبر]]{{صل}} سپس به محله [[بنی حارث]] بن [[خزرج]] رسید و بزرگان ایشان [[سعد بن ربیع]]، [[خارجه بن زید]] و [[عبدالله بن رواحه]] پیش آمده و همان موضوع را از پیامبر{{صل}} خواستند و همان پاسخ را نیز از آن حضرت شنیدند.
== منذر و ورود [[پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] ==
[[ابن هشام]] می‌نویسد: [[روز]] [[دوشنبه]] بود که [[رسول خدا]] {{صل}} به محله [[قباء]] وارد شد و تا [[روز جمعه]] (چهار روز) در قباء در میان [[قبیله]] [[بنی عمرو بن عوف]] ماند و در همان چند روز [[مسجد قباء]] را، نخستین مسجدی که در [[اسلام]] ساخته شده، به دست خود ساخت و چون روز جمعه شد، از قباء به سوی مدینه حرکت کرد و چون به محله [[بنی سالم بن عوف]] رسید، در وادی "رانوناء" [[نماز جمعه]] خواند. و این نخستین [[نماز]] جمعه‌ای بود که آن حضرت در مدینه خواند. پس از نماز، بزرگان قبیله مانند [[عتبان بن مالک]] و [[عباس بن عبادہ بن نضله]] و برخی دیگر نزد آن حضرت آمده، گفتند: "یا [[رسول الله]]، در میان قبیله ما [[منزل]] کن که هر چه بخواهی از [[اسلحه]] و مردان [[جنگجو]] و [[مال]] و آذوقه در [[دفاع]] از شما آماده است!" حضرت فرمود: "شتر مرا را رها کنید و راه او را باز کنید که او [[مأمور]] است!".


سپس پیامبر{{صل}} به محله [[بنی عدی بن نجار]] رسید؛ آنها که از طرف مادر با [[رسول خدا]]{{صل}} رابطه [[خویشاوندی]] داشتند و [[سلمی]] مادر [[عبدالمطلب]] از این قبیله بود، بزرگان خویش مانند [[سلیط بن قیس]]، ابو سلیط و [[اسیر بن ابی خارجه]] را با برخی دیگر به نزد آن حضرت فرستاده، از آن حضرت خواستند در میان آن قبیله [[منزل]] کند و گفتند: به میان دائی‌های خود بیا و از هرگونه حمایتی در این قبیله بهره‌مند شو! ولی رسول خدا{{صل}} همان پاسخ قبلی را به آنها را داد و آنان نیز جلوی شتر ایشان را رها کرده، مأیوسانه به خانه‌های خود بازگشتند. شتر پیامبر{{صل}} به محله [[بنی مالک بن نجار]] رسید، در همان جائی که اکنون [[مسجد]] آن حضرت قرار دارد، زانو زد و خوابید؛ [[زمین]] از آنِ دو [[کودک]] [[یتیم]] بود به نام‌های [[سهل]] و [[سهیل]]، [[فرزندان]] [[عمرو]] که به [[سرپرستی]] [[معاذ بن عفراء]] [[زندگی]] می‌کردند و در آن [[زمین]]، خرمای خود را خشک می‌کردند. شتر [[رسول خدا]]{{صل}} در آن زمین خوابید ولی آن حضرت از شتر پیاده نشد، از این رو شتر، برخاسته چند قدمی برداشت ولی دوباره به پشت سر خود نگاه کرده، به همان جای اول بازگشت و همان جا زانو زده، خوابید و گردن و سینه خود را نیز به زمین چسباند. در این وقت رسول خدا{{صل}} از شتر پیاده شده، پرسید: "این زمین از کیست؟" معاذ بن عفراء پیش آمده، گفت: "اینجا از آن [[فرزندان]] [[یتیم]] [[عمرو]]؛ [[سهل]] و [[سهیل]] است که من [[سرپرست]] آنها هستم و من آن دو را [[راضی]] می‌کنم تا آن را به شما واگذار کنند و شما در اینجا مسجدی بنا کنید". رسول خدا{{صل}} به [[اصحاب]] [[دستور]] داد در آنجا مسجدی بسازند و خود به [[خانه]] [[ابوایوب]] وارد شد و تا پایان ساخت [[مسجد]] و حجره‌های اطراف آن، در خانه [[ابو ایوب]] به سر برد، و پس از آماده شدن مسجد و حجره‌های اطراف، رسول خدا{{صل}} به آنجا رفت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۴-۴۹۶.</ref>.
پس از آنجا گذشت و به محله [[بنی بیاضه]] رسید؛ بزرگان این [[قبیله]] نیز مانند [[زیاد بن لبید]] و [[فروة بن عمرو]] پیش آمده و مانند قبیله [[بنی سالم]] تقاضا کردند که آن حضرت در میان آن قبیله بماند و حضرت همان جواب قبلی را به آنها فرمود. و از آنجا نیز گذشت و به محله [[بنی ساعده]] وارد شد. در اینجا [[سعد بن عباده]] و [[منذر بن عمرو]] و برخی از بزرگان قبیله بنی ساعده پیش آمده، گفتند: "در میان قبیله ما فرود بیا که همه گونه [[فداکاری]] و [[آمادگی]] برای [[دفاع]] از شما آماده است". حضرت پاسخی را که به دو قبیله بنی سالم وبنی بیاضه داده بود، به آنها نیز داده و فرمودند: "شتر مرا را رها کنید، زیرا او مامور است". [[پیامبر]] {{صل}} سپس به محله [[بنی حارث]] بن [[خزرج]] رسید و بزرگان ایشان [[سعد بن ربیع]]، [[خارجه بن زید]] و [[عبدالله بن رواحه]] پیش آمده و همان موضوع را از پیامبر {{صل}} خواستند و همان پاسخ را نیز از آن حضرت شنیدند.


مرحوم [[طبرسی]] نیز می‌نویسد: وقتی [[ناقه پیامبر]]{{صل}} به در خانه [[ابو ایوب انصاری]] رسید، در آنجا به زمین نشست و [[پیامبر]]{{صل}} از [[ناقه]] پائین آمد، [[مردم]]، اطراف ایشان شدند و ایشان را به منازل خویش [[دعوت]] کردند و مادر ابوایوب، وسائل حضرت را به [[منزل]] خود برد. وقتی پیامبر{{صل}} دید مردم از وی دست بر نمی‌دارند، پرسید: "لوازم و وسائل من چه شد؟" گفتند: "مادر ابوایوب به منزلش برد". حضرت فرمود: {{متن حدیث|اَلْمَرْءُ مَعَ رَحْلِهِ}}؛ اکنون که لوازم مرا آنجا برده‌اند من در آنجا منزل خواهم کرد. [[اسعد بن زراره]] نیز شتر آن حضرت را به منزلش برد. ابوایوب در منزل خود یک اطاق بیش نداشت و بالای این اطاق نیز غرفه‌ای بود؛ او راضی نشد که خود به غرفه بالا رود و از حضرت در اطاق پائین پذیرائی کند، پس از ایشان پرسید: "یا [[رسول الله]]! پدر و مادرم فدای شما بادا به اطاق بالا می‌روید و یا در اطاق پائین می‌مانید؟ زیرا من [[دوست]] ندارم در اطاق بالا [[زندگی]] کنم". حضرت فرمود: "اطاق پائین برای ما مناسب‌تر است، زیرا [[مردم]] با ما رفت و آمد می‌کنند و این برای مراجعان، راحت‌تر است".
سپس پیامبر {{صل}} به محله [[بنی عدی بن نجار]] رسید؛ آنها که از طرف مادر با [[رسول خدا]] {{صل}} رابطه [[خویشاوندی]] داشتند و [[سلمی]] مادر [[عبدالمطلب]] از این قبیله بود، بزرگان خویش مانند [[سلیط بن قیس]]، ابو سلیط و [[اسیر بن ابی خارجه]] را با برخی دیگر به نزد آن حضرت فرستاده، از آن حضرت خواستند در میان آن قبیله [[منزل]] کند و گفتند: به میان دائی‌های خود بیا و از هرگونه حمایتی در این قبیله بهره‌مند شو! ولی رسول خدا {{صل}} همان پاسخ قبلی را به آنها را داد و آنان نیز جلوی شتر ایشان را رها کرده، مأیوسانه به خانه‌های خود بازگشتند. شتر پیامبر {{صل}} به محله [[بنی مالک بن نجار]] رسید، در همان جائی که اکنون [[مسجد]] آن حضرت قرار دارد، زانو زد و خوابید؛ [[زمین]] از آنِ دو [[کودک]] [[یتیم]] بود به نام‌های [[سهل]] و [[سهیل]]، [[فرزندان]] [[عمرو]] که به [[سرپرستی]] [[معاذ بن عفراء]] [[زندگی]] می‌کردند و در آن [[زمین]]، خرمای خود را خشک می‌کردند. شتر [[رسول خدا]] {{صل}} در آن زمین خوابید ولی آن حضرت از شتر پیاده نشد، از این رو شتر، برخاسته چند قدمی برداشت ولی دوباره به پشت سر خود نگاه کرده، به همان جای اول بازگشت و همان جا زانو زده، خوابید و گردن و سینه خود را نیز به زمین چسباند. در این وقت رسول خدا {{صل}} از شتر پیاده شده، پرسید: "این زمین از کیست؟" معاذ بن عفراء پیش آمده، گفت: "اینجا از آن [[فرزندان]] [[یتیم]] [[عمرو]]؛ [[سهل]] و [[سهیل]] است که من [[سرپرست]] آنها هستم و من آن دو را [[راضی]] می‌کنم تا آن را به شما واگذار کنند و شما در اینجا مسجدی بنا کنید". رسول خدا {{صل}} به [[اصحاب]] [[دستور]] داد در آنجا مسجدی بسازند و خود به [[خانه]] [[ابوایوب]] وارد شد و تا پایان ساخت [[مسجد]] و حجره‌های اطراف آن، در خانه [[ابو ایوب]] به سر برد، و پس از آماده شدن مسجد و حجره‌های اطراف، رسول خدا {{صل}} به آنجا رفت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۴-۴۹۶.</ref>.


[[اسعد بن زراره]] هر [[روز]] برای [[پیامبر]]{{صل}} ناهار و [[شام]] می‌فرستاد؛ غذائی که برای ایشان می‌آوردند مقداری آب گوشت بود و [[سعد بن عباده]] نیز هر شب برای آن جناب شام می‌آورد و کسانی که در [[خدمت]] پیامبر{{صل}} بودند از این غذاها می‌خوردند و چیزی [[مسلمانان]] از آنها مانند کم نمی‌شد. پس از مدتی، تهیه شام و [[نهار]]، نوبتی شد و چند نفر از، اسعد بن زراره، [[سعد بن خیثمة]]<ref>استاد یوسفی غروی می‌نویسد: ظاهرا در این جا سهوی رخ داده است؛ زیرا سعد بن خیثمة انصاری از افراد طایفه بنی عمرو بن عوف در قباء بود و چنانکه گفته شد، زندگی می‌کرد و شاید که وی در قباء به آن حضرت رسیدگی می‌کرده و نه در مدینه. موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۲۳ (پاورقی).</ref>، [[منذر بن عمرو]]، [[سعد بن ربیع]] و [[اسید بن حضیر]] هر کدام یک روز برای پیامبر{{صل}} [[غذا]] می‌آوردند<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، [[طبرسی]]، ص۶۸-۶۷. [[بیهقی]] می‌نویسد: از [[انس بن مالک]]) [[روایت]] شده است که می‌گفت: من روزی را که پیامبر{{صل}} به [[مدینه]] آمد، دیدم؛ هیچ روزی را بهتر و فرخنده‌تر از آن ندیده‌ام چون پیامبر{{صل}} به مدینه رسید همه [[انصار]] از مرد و [[زن]] به استقبال آن حضرت آمدند و هر [[خانواده]] از ایشان می‌خواست که به [[خانه]] او برود و پیامبر{{صل}} می‌فرمود "[[ناقه]] مرا [[آزاد]] بگذارید، او [[مأمور]] است و جائی فرود خواهد آمد. و ناقه در برابر خانه [[ابو ایوب انصاری]] به [[زمین]] خوابید. [[زنان]] بنی نجار از [[خانه‌ها]] بیرون آمدند و در حالی که دایره و دف می‌زدند، این [[شعر]] را می‌خواندند:
مرحوم [[طبرسی]] نیز می‌نویسد: وقتی [[ناقه پیامبر]] {{صل}} به در خانه [[ابو ایوب انصاری]] رسید، در آنجا به زمین نشست و [[پیامبر]] {{صل}} از [[ناقه]] پائین آمد، [[مردم]]، اطراف ایشان شدند و ایشان را به منازل خویش [[دعوت]] کردند و مادر ابوایوب، وسائل حضرت را به [[منزل]] خود برد. وقتی پیامبر {{صل}} دید مردم از وی دست بر نمی‌دارند، پرسید: "لوازم و وسائل من چه شد؟" گفتند: "مادر ابوایوب به منزلش برد". حضرت فرمود: {{متن حدیث|اَلْمَرْءُ مَعَ رَحْلِهِ}}؛ اکنون که لوازم مرا آنجا برده‌اند من در آنجا منزل خواهم کرد. [[اسعد بن زراره]] نیز شتر آن حضرت را به منزلش برد. ابوایوب در منزل خود یک اطاق بیش نداشت و بالای این اطاق نیز غرفه‌ای بود؛ او راضی نشد که خود به غرفه بالا رود و از حضرت در اطاق پائین پذیرائی کند، پس از ایشان پرسید: "یا [[رسول الله]]! پدر و مادرم فدای شما بادا به اطاق بالا می‌روید و یا در اطاق پائین می‌مانید؟ زیرا من [[دوست]] ندارم در اطاق بالا [[زندگی]] کنم". حضرت فرمود: "اطاق پائین برای ما مناسب‌تر است، زیرا [[مردم]] با ما رفت و آمد می‌کنند و این برای مراجعان، راحت‌تر است".
{{عربی|نحن جوار من بنی النجار یا حبذا محمد من جار}}؛
 
[[اسعد بن زراره]] هر [[روز]] برای [[پیامبر]] {{صل}} ناهار و [[شام]] می‌فرستاد؛ غذائی که برای ایشان می‌آوردند مقداری آب گوشت بود و [[سعد بن عباده]] نیز هر شب برای آن جناب شام می‌آورد و کسانی که در [[خدمت]] پیامبر {{صل}} بودند از این غذاها می‌خوردند و چیزی [[مسلمانان]] از آنها مانند کم نمی‌شد. پس از مدتی، تهیه شام و [[نهار]]، نوبتی شد و چند نفر از، اسعد بن زراره، [[سعد بن خیثمة]]<ref>استاد یوسفی غروی می‌نویسد: ظاهرا در این جا سهوی رخ داده است؛ زیرا سعد بن خیثمة انصاری از افراد طایفه بنی عمرو بن عوف در قباء بود و چنانکه گفته شد، زندگی می‌کرد و شاید که وی در قباء به آن حضرت رسیدگی می‌کرده و نه در مدینه. موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۲۳ (پاورقی).</ref>، [[منذر بن عمرو]]، [[سعد بن ربیع]] و [[اسید بن حضیر]] هر کدام یک روز برای پیامبر {{صل}} [[غذا]] می‌آوردند<ref>اعلام الوری باعلام الهدی، [[طبرسی]]، ص۶۸-۶۷. [[بیهقی]] می‌نویسد: از [[انس بن مالک]]) [[روایت]] شده است که می‌گفت: من روزی را که پیامبر {{صل}} به [[مدینه]] آمد، دیدم؛ هیچ روزی را بهتر و فرخنده‌تر از آن ندیده‌ام چون پیامبر {{صل}} به مدینه رسید همه [[انصار]] از مرد و [[زن]] به استقبال آن حضرت آمدند و هر [[خانواده]] از ایشان می‌خواست که به [[خانه]] او برود و پیامبر {{صل}} می‌فرمود "[[ناقه]] مرا [[آزاد]] بگذارید، او [[مأمور]] است و جائی فرود خواهد آمد. و ناقه در برابر خانه [[ابو ایوب انصاری]] به [[زمین]] خوابید. [[زنان]] بنی نجار از [[خانه‌ها]] بیرون آمدند و در حالی که دایره و دف می‌زدند، این [[شعر]] را می‌خواندند:
{{عربی|نحن جوار من بنی النجار یا حبذا محمد من جار}}؛
ما [[زنان]] بنی نجار هستیم و [[محمد]] چه [[همسایه]] فرخنده‌ای است.
ما [[زنان]] بنی نجار هستیم و [[محمد]] چه [[همسایه]] فرخنده‌ای است.
[[پیامبر]]{{صل}} به سوی ایشان رفت و به [[مردم]] بنی نجار فرمود: مگر مرا [[دوست]] می‌دارید؟ گفتند: آری، به [[خدا]] [[سوگند]] که دوستت داریم. پیامبر{{صل}} هم سه مرتبه فرمود: من هم به خدا سوگند شما را دوست می‌دارم. (دلائل النبوه، ج۲، ص۵۰۸). استاد [[یوسفی غروی]] نیز در ذیل این مطلب می‌نویسد: [[بیهقی]] اولین کسی است که این مطلب را [[روایت]] می‌کند و [[ابن اسحاق]] و ابن [[هشام]] و [[یعقوبی]] و [[طبری]] و [[مسعودی]] آن را روایت نکرده‌اند. (موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۲۴ پاورقی) [[علامه حلی]] نوشته است: [[اهل سنت]] درباره آن [[حضرت]] روایت کرده‌اند که وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] وارد شد، در حالی که زنان مدینه از [[خوشحالی]] ورود آن حضرت، دف می‌زدند، آن حضرت نیز با تکان دادن آستین خود با آنان می‌رقصید؛ سپس نوشته است: آیا چنین عملی از یک [[رئیس]] یا کسی که کمی [[وقار]] و [[ابهت]] دارد، صادر می‌شود؟ از چنین سخنان پاوه‌ای به خدا [[پناه]] می‌بریم. اگر چنین عملی به یکی از [[راویان]] این [[احادیث]] نسبت داده شود، آنها به [[سختی]] به مقابله بر می‌خیزند و از آن دوری می‌جویند؛ اما چگونه است که نسبت دادن چنین سخنان یاوه‌ای را به [[نبی اکرم]] جایز می‌شمارند که ایشان از تمامی آنها منزه است؟! (نهج الحق و [[کشف]] الصدق، ص۱۵۰-۱۵۲).</ref>. بعد از آن رسول خدا{{صل}} خانه‌ای برای خود ساخت و از [[منزل]] [[ابو ایوب]] بدان جا رفت. مدت اقامت آن حضرت نزد ابو ایوب، از ماه [[ربیع الاول]] آن سال تا ماه صفر سال [[آینده]] بود<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۶۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۰ -۳۶۴.</ref>
[[پیامبر]] {{صل}} به سوی ایشان رفت و به [[مردم]] بنی نجار فرمود: مگر مرا [[دوست]] می‌دارید؟ گفتند: آری، به [[خدا]] [[سوگند]] که دوستت داریم. پیامبر {{صل}} هم سه مرتبه فرمود: من هم به خدا سوگند شما را دوست می‌دارم. (دلائل النبوه، ج۲، ص۵۰۸). استاد [[یوسفی غروی]] نیز در ذیل این مطلب می‌نویسد: [[بیهقی]] اولین کسی است که این مطلب را [[روایت]] می‌کند و [[ابن اسحاق]] و ابن [[هشام]] و [[یعقوبی]] و [[طبری]] و [[مسعودی]] آن را روایت نکرده‌اند. (موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۲۴ پاورقی) [[علامه حلی]] نوشته است: [[اهل سنت]] درباره آن [[حضرت]] روایت کرده‌اند که وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مدینه]] وارد شد، در حالی که زنان مدینه از [[خوشحالی]] ورود آن حضرت، دف می‌زدند، آن حضرت نیز با تکان دادن آستین خود با آنان می‌رقصید؛ سپس نوشته است: آیا چنین عملی از یک [[رئیس]] یا کسی که کمی [[وقار]] و [[ابهت]] دارد، صادر می‌شود؟ از چنین سخنان پاوه‌ای به خدا [[پناه]] می‌بریم. اگر چنین عملی به یکی از [[راویان]] این [[احادیث]] نسبت داده شود، آنها به [[سختی]] به مقابله بر می‌خیزند و از آن دوری می‌جویند؛ اما چگونه است که نسبت دادن چنین سخنان یاوه‌ای را به [[نبی اکرم]] جایز می‌شمارند که ایشان از تمامی آنها منزه است؟! (نهج الحق و [[کشف]] الصدق، ص۱۵۰-۱۵۲).</ref>. بعد از آن رسول خدا {{صل}} خانه‌ای برای خود ساخت و از [[منزل]] [[ابو ایوب]] بدان جا رفت. مدت اقامت آن حضرت نزد ابو ایوب، از ماه [[ربیع الاول]] آن سال تا ماه صفر سال [[آینده]] بود<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۶۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۰ -۳۶۴.</ref>


==منذر و [[پیمان برادری]]==
== منذر و [[پیمان برادری]] ==
ابن هشام می‌نویسد: [[ابوذر غفاری]] با [[منذر بن عمرو خزرجی]] و [[سلمان فارسی]] با [[ابو درداء عویمر]] و [[بلال]]، [[مؤذن]] رسول خدا{{صل}} با [[ابو رویحه خثعمی]]، [[عقد برادری]] بستند. اینها کسانی بودند که [[رسول خدا]]{{صل}} بین آنها عقد برادری بسته و نام‌هایشان برای ما نقل شده است<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۰۶.</ref>. اما [[ابن عبدالبر]] می‌نویسد: به نقل واقدی، [[پیامبر]]{{صل}} بین منذر و [[طلیب بن عمیر]]، [[پیمان برادری]] بست. اما به نقل ابن اسحاق [[پیامبر]]{{صل}} بین منذر و [[ابوذر غفاری]] پیمان برادری بست و [[محمد بن عمر]]، منکر این قول است و می‌گوید: پیامبر{{صل}} بین اصحابش قبل از [[بدر]]، [[پیمان]] داشته [[برادری]] و بعد بست و [[ابوذر]] در این [[روز]] در [[مدینه]] نبوده و در بدر و [[احد]] و [[خندق]] حضور نداشته و بعد از آن نزد پیامبر{{صل}} آمده است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۴۵۰-۱۴۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۹۴-۴۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۷۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۴.</ref>
ابن هشام می‌نویسد: [[ابوذر غفاری]] با [[منذر بن عمرو خزرجی]] و [[سلمان فارسی]] با [[ابو درداء عویمر]] و [[بلال]]، [[مؤذن]] رسول خدا {{صل}} با [[ابو رویحه خثعمی]]، [[عقد برادری]] بستند. اینها کسانی بودند که [[رسول خدا]] {{صل}} بین آنها عقد برادری بسته و نام‌هایشان برای ما نقل شده است<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۰۶.</ref>. اما [[ابن عبدالبر]] می‌نویسد: به نقل واقدی، [[پیامبر]] {{صل}} بین منذر و [[طلیب بن عمیر]]، [[پیمان برادری]] بست. اما به نقل ابن اسحاق [[پیامبر]] {{صل}} بین منذر و [[ابوذر غفاری]] پیمان برادری بست و [[محمد بن عمر]]، منکر این قول است و می‌گوید: پیامبر {{صل}} بین اصحابش قبل از [[بدر]]، [[پیمان]] داشته [[برادری]] و بعد بست و [[ابوذر]] در این [[روز]] در [[مدینه]] نبوده و در بدر و [[احد]] و [[خندق]] حضور نداشته و بعد از آن نزد پیامبر {{صل}} آمده است<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۴۵۰-۱۴۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۹۴-۴۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۷۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۴.</ref>


==منذر و سریه حمزه==
== منذر و سریه حمزه ==
{{اصلی|سریه حمزة بن عبدالمطلب}}
{{اصلی|سریه حمزة بن عبدالمطلب}}
این سریه در [[ماه رمضان]] و آغاز هفتمین ماه [[هجرت پیامبر]]{{صل}} بوده است. نخستین پرچمی را که پیامبر{{صل}} پس از ورود به مدینه برافراشت، به [[حمزة بن عبد المطلب]] سپرد و او را همراه سی سوار که نیمی از [[مهاجران]] و نیمی از [[انصار]] بودند و [[منذر بن عمرو]] هم در میان انصار بود، به سوی کاروان [[قریش]] روانه کرد. این گروه به منطقه سیف البحر رسیدند و هدفشان [[حمله]] به کاروانی از قریش بود که از [[شام]] بر می‌گشت و قصد داشت به [[مکه]] برود و [[ابوجهل]]، همراه سیصد سوار از اهالی مکه در آن کاروان بود. دو گروه به یک دیگر رسیده، و برای [[جنگ]]، صف کشیدند، ولی [[مجد]] بن [[عمرو]]، که با هر دو گروه هم [[پیمان]] بود، آنقدر میان هر دو طرف، رفت و آمد کرد که از جنگ دست برداشتند. سپس [[حمزه]] با [[یاران]] خود به مدینه برگشت و ابوجهل با یاران و کاروان خود به مکه رفت و آنها با هم درگیر نشدند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۹-۱۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۴ -۳۶۵.</ref>
این سریه در [[ماه رمضان]] و آغاز هفتمین ماه [[هجرت پیامبر]] {{صل}} بوده است. نخستین پرچمی را که پیامبر {{صل}} پس از ورود به مدینه برافراشت، به [[حمزة بن عبد المطلب]] سپرد و او را همراه سی سوار که نیمی از [[مهاجران]] و نیمی از [[انصار]] بودند و [[منذر بن عمرو]] هم در میان انصار بود، به سوی کاروان [[قریش]] روانه کرد. این گروه به منطقه سیف البحر رسیدند و هدفشان [[حمله]] به کاروانی از قریش بود که از [[شام]] بر می‌گشت و قصد داشت به [[مکه]] برود و [[ابوجهل]]، همراه سیصد سوار از اهالی مکه در آن کاروان بود. دو گروه به یک دیگر رسیده، و برای [[جنگ]]، صف کشیدند، ولی [[مجد]] بن [[عمرو]]، که با هر دو گروه هم [[پیمان]] بود، آنقدر میان هر دو طرف، رفت و آمد کرد که از جنگ دست برداشتند. سپس [[حمزه]] با [[یاران]] خود به مدینه برگشت و ابوجهل با یاران و کاروان خود به مکه رفت و آنها با هم درگیر نشدند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۹-۱۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۴ -۳۶۵.</ref>
==منذر و شرکت در [[جنگ بدر]]==
== منذر و شرکت در [[جنگ بدر]] ==
واقدی می‌نویسد: تعداد کسانی که در [[جنگ]] حضور داشتند و کسانی که [[غایب]] بودند ولی [[پیامبر]]{{صل}} سهم آنها را از [[غنایم]]، پرداخت فرمود، [[سیصد و سیزده نفر]] بود و از [[طایفه]] [[بنی ساعدة بن کعب بن خزرج]]، [[ابو دجانه]]، که نامش [[سماک بن خرشة بن لوذان]] است و در جنگ یمامه کشته شد و از [[بنی زید بن ثعلبه]]، [[منذر بن عمرو]] که در بئر معونه کشته شد و پیامبر{{صل}} او را به [[فرماندهی]] [[مسلمانان]] گماشته بود. در این سریه حضور داشتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۶۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۵.</ref>
واقدی می‌نویسد: تعداد کسانی که در [[جنگ]] حضور داشتند و کسانی که [[غایب]] بودند ولی [[پیامبر]] {{صل}} سهم آنها را از [[غنایم]]، پرداخت فرمود، [[سیصد و سیزده نفر]] بود و از [[طایفه]] [[بنی ساعدة بن کعب بن خزرج]]، [[ابو دجانه]]، که نامش [[سماک بن خرشة بن لوذان]] است و در جنگ یمامه کشته شد و از [[بنی زید بن ثعلبه]]، [[منذر بن عمرو]] که در بئر معونه کشته شد و پیامبر {{صل}} او را به [[فرماندهی]] [[مسلمانان]] گماشته بود. در این سریه حضور داشتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۶۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۵.</ref>


==منذر و نزول آیه==
== منذر و نزول آیه ==
مرحوم [[طبرسی]] می‌نویسد: روزی پیامبر{{صل}} گروهی از [[اصحاب]] خویش را برای [[شبیخون]] زدن، به سوی قبیله‌ای فرستاد و منذر بن عمرو انصاری، یکی از [[نقباء]] را [[امیر]] ایشان قرار داد، اما برگشت آنها طولانی شد. [[منافقان]] گفتند: همه آنها کشته شدند؛ پس [[خداوند]] این [[آیات]] را به پیامبر خویش نازل فرمود: {{متن قرآن|وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا * فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا * فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا * فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا * فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا}}<ref>«سوگند به آن اسبان دونده (که) نفس زنان (تاختند)، * و به (اسبان) اخگرافروز (با سم از سنگ راه)، * و به آن اسبان تازنده در پگاهان، * که با آن (تاختن)، غباری برانگیختند، * و با آن (تاختن)، در میان جمعی (از دشمنان) درآمدند،» سوره عادیات، آیه ۱-۵.</ref>.<ref>مجمع البیان فی [[تفسیر]] القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸۰۲. مرحوم طبرسی در ادامه می‌نویسد: به نقل برخی، این [[سوره]] وقتی نازل شد که پیامبر{{صل}}، [[علی]]{{ع}} را به سوی [[قبیله]] [[ذات السلاسل]] فرستاد؛ بعد از آنکه چندین بار دیگران را (مانند [[ابوبکر]] و [[عمر]] و...) فرستاده بود و همه [[شکست]] خورده بودند. و از [[حضرت]] [[ابی عبدالله]]{{ع}} هم در [[حدیثی]] چنین نقل شده که فرمودند: این [[غزوه]] را ذات السلاسل نامیده‌اند برای آنکه برخی از این قبیله، کشته و برخی هم [[اسیر]] شدند، و اسرای ایشان را با ریسمان‌هایی محکم بستند، گویا ایشان را در زنجیر بسته‌اند. و چون این سوره نازل شد، پیامبر{{صل}} با [[مردم]] از [[مدینه]] بیرون رفته و [[نماز صبح]] را به [[جماعت]] خوانده در آن [[نماز]] [[سوره]] و العادیات را [[تلاوت]] کردند و چون نماز پایان یافت، [[اصحاب]] گفتند: ما این سوره را نمی‌شناسیم. [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: آری، [[علی]]{{ع}} بر دشمنانش [[پیروز]] شد و [[جبرئیل]] در این شب مژده این [[فتح]] را برای من آورد. پس علی{{ع}} بعد از چند [[روز]] [[غنائم جنگی]] و [[اسیران]] را آورد. ([[مجمع البیان]] فی [[تفسیر]] القرآن، ج۱۰، ص۸۰۳).
مرحوم [[طبرسی]] می‌نویسد: روزی پیامبر {{صل}} گروهی از [[اصحاب]] خویش را برای [[شبیخون]] زدن، به سوی قبیله‌ای فرستاد و منذر بن عمرو انصاری، یکی از [[نقباء]] را [[امیر]] ایشان قرار داد، اما برگشت آنها طولانی شد. [[منافقان]] گفتند: همه آنها کشته شدند؛ پس [[خداوند]] این [[آیات]] را به پیامبر خویش نازل فرمود: {{متن قرآن|وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا * فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا * فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا * فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا * فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا}}<ref>«سوگند به آن اسبان دونده (که) نفس زنان (تاختند)، * و به (اسبان) اخگرافروز (با سم از سنگ راه)، * و به آن اسبان تازنده در پگاهان، * که با آن (تاختن)، غباری برانگیختند، * و با آن (تاختن)، در میان جمعی (از دشمنان) درآمدند،» سوره عادیات، آیه ۱-۵.</ref>.<ref>مجمع البیان فی [[تفسیر القرآن]]، طبرسی، ج۱۰، ص۸۰۲. مرحوم طبرسی در ادامه می‌نویسد: به نقل برخی، این [[سوره]] وقتی نازل شد که پیامبر {{صل}}، [[علی]] {{ع}} را به سوی [[قبیله]] [[ذات‌السلاسل]] فرستاد؛ بعد از آنکه چندین بار دیگران را (مانند [[ابوبکر]] و [[عمر]] و...) فرستاده بود و همه [[شکست]] خورده بودند. و از [[حضرت]] [[ابی عبدالله]] {{ع}} هم در [[حدیثی]] چنین نقل شده که فرمودند: این [[غزوه]] را ذات‌السلاسل نامیده‌اند برای آنکه برخی از این قبیله، کشته و برخی هم [[اسیر]] شدند، و اسرای ایشان را با ریسمان‌هایی محکم بستند، گویا ایشان را در زنجیر بسته‌اند. و چون این سوره نازل شد، پیامبر {{صل}} با [[مردم]] از [[مدینه]] بیرون رفته و [[نماز صبح]] را به [[جماعت]] خوانده در آن [[نماز]] [[سوره]] و العادیات را [[تلاوت]] کردند و چون نماز پایان یافت، [[اصحاب]] گفتند: ما این سوره را نمی‌شناسیم. [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: آری، [[علی]] {{ع}} بر دشمنانش [[پیروز]] شد و [[جبرئیل]] در این شب مژده این [[فتح]] را برای من آورد. پس علی {{ع}} بعد از چند [[روز]] [[غنائم جنگی]] و [[اسیران]] را آورد. ([[مجمع البیان]] فی [[تفسیر القرآن]]، ج۱۰، ص۸۰۳).
[[شیخ طوسی]] نیز در امالی با [[سند]] خود از [[امام صادق]]{{ع}} در این باره چنین نقل کرده است: رسول خدا{{صل}} [[عمر]] را به سریه‌ای فرستاد (سریه را معین نکرده است و او [[شکست]] خورده، بازگشت در حالی که اصحابش را [[ترسو]] می‌‌خواند و اصحابش او را ترسو می‌خواندند. پس از آنکه او با شکست نزد [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بازگشت، آن [[حضرت]] به علی{{ع}} فرمود: تو لایق این کار هستی. پس آماده شو و تعدادی از [[مهاجر]] و [[انصار]] را که [[صلاح]] می‌دانی، آماده کن و به او فرمود که روزها مخفی شو و شب‌ها حرکت کن و مواظب باش که [[جاسوسی]] برای [[دشمن]]، خبر [[نبرد]]. علی{{ع}} به سوی دشمن حرکت کرده و صبح زود بر دشمن [[حمله]] کرد که در [[شأن]] این حادثه سوره و العادیات نازل شد. (الامالی، ص۴۰۷).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۵ -۳۶۶.</ref>
[[شیخ طوسی]] نیز در امالی با [[سند]] خود از [[امام صادق]] {{ع}} در این باره چنین نقل کرده است: رسول خدا {{صل}} [[عمر]] را به سریه‌ای فرستاد (سریه را معین نکرده است و او [[شکست]] خورده، بازگشت در حالی که اصحابش را [[ترسو]] می‌‌خواند و اصحابش او را ترسو می‌خواندند. پس از آنکه او با شکست نزد [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بازگشت، آن [[حضرت]] به علی {{ع}} فرمود: تو لایق این کار هستی. پس آماده شو و تعدادی از [[مهاجر]] و [[انصار]] را که [[صلاح]] می‌دانی، آماده کن و به او فرمود که روزها مخفی شو و شب‌ها حرکت کن و مواظب باش که [[جاسوسی]] برای [[دشمن]]، خبر [[نبرد]]. علی {{ع}} به سوی دشمن حرکت کرده و صبح زود بر دشمن [[حمله]] کرد که در [[شأن]] این حادثه سوره و العادیات نازل شد. (الامالی، ص۴۰۷).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[منذر بن عمرو بن خنیس (مقاله)|مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص ۳۶۵ -۳۶۶.</ref>


==منذر و جنگ بئر معونه==
== منذر و جنگ بئر معونه ==
{{اصلی|جنگ بئر معونه}}
{{اصلی|جنگ بئر معونه}}
نقل شده، روزی [[ابو براء عامر بن مالک بن جعفر]]، که به [[ملاعب الاسنه]]<ref>شهرت او به ملاعب الاسنه به این سبب است که در [[جنگی]] میان قبیله‌های [[قیس]] و [[تمیم]]، برادرش گریخت و [[شاعری]] خطاب به برادرش گفت:
نقل شده، روزی [[ابو براء عامر بن مالک بن جعفر]]، که به [[ملاعب الاسنه]]<ref>شهرت او به ملاعب الاسنه به این سبب است که در [[جنگی]] میان قبیله‌های [[قیس]] و [[تمیم]]، برادرش گریخت و [[شاعری]] خطاب به برادرش گفت:
{{عربی|فررت و اسلمت این امک عامرا یلاعب اطراف الوسیج المزعزع}}؛
{{عربی|فررت و اسلمت این امک عامرا یلاعب اطراف الوسیج المزعزع}}؛
از جنگ گریختی و برادرت [[عامر]] را واگذاشتی که با لبه‌های بران سنان‌ها ملاعبه و [[بازی]] کند.
از جنگ گریختی و برادرت [[عامر]] را واگذاشتی که با لبه‌های بران سنان‌ها ملاعبه و [[بازی]] کند.
(الروض الانف، سهیلی، ج۶، ص۲۰۲).</ref> مشهور بود، نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و برای آن حضرت دو اسب و دو [[ناقه]] [[هدیه]] آورد. پیامبر{{صل}} فرمود: "من هدیه فرد [[مشرک]] را نمی‌پذیرم!" و از او خواست [[مسلمان]] شود. او نه [[اسلام]] آورد و نه آن را رد کرد و گفت: "ای [[محمد]]، من [[آیین]] تو را کاری [[پسندیده]] و گرامی می‌بینم؛ [[خویشان]] من پشت سرم هستند، اگر چند نفری از [[یاران]] خود را همراه من بفرستی، امیدوارم [[قوم]] من [[دعوت]] تو را بپذیرند و از آیین تو [[پیروی]] کنند و اگر آنها از تو پیروی کنند، [[پیشرفت]] خواهی کرد!" [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "من از [[مردم]] نجد درباره یاران خود بیمناکم".
(الروض الانف، سهیلی، ج۶، ص۲۰۲).</ref> مشهور بود، نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و برای آن حضرت دو اسب و دو [[ناقه]] [[هدیه]] آورد. پیامبر {{صل}} فرمود: "من هدیه فرد [[مشرک]] را نمی‌پذیرم!" و از او خواست [[مسلمان]] شود. او نه [[اسلام]] آورد و نه آن را رد کرد و گفت: "ای [[محمد]]، من [[آیین]] تو را کاری [[پسندیده]] و گرامی می‌بینم؛ [[خویشان]] من پشت سرم هستند، اگر چند نفری از [[یاران]] خود را همراه من بفرستی، امیدوارم [[قوم]] من [[دعوت]] تو را بپذیرند و از آیین تو [[پیروی]] کنند و اگر آنها از تو پیروی کنند، [[پیشرفت]] خواهی کرد!" [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "من از [[مردم]] نجد درباره یاران خود بیمناکم".


[[عامر]] گفت: "نترسید، من آنها را در [[پناه]] خود می‌گیرم و هیچ کس از [[اهل]] نجد به ایشان کاری نخواهد داشت. میان [[انصار]] هفتاد [[مرد]] [[جوان]] بودند که آنها را [[قاریان قرآن]] می‌نامیدند. آنها شب‌ها در گوشه‌ای از [[شهر مدینه]] جمع می‌شدند، [[نماز]] می‌گزاردند و درس می‌خواندند و تا هنگام صبح بیدار بودند و صبح گاه، برای خانه‌های پیامبر{{صل}} آب شیرین و هیزمی که جمع کرده بودند، می‌آوردند. خانواده‌های‌شان [[گمان]] می‌کردند که آنها در مسجدند و اهل [[مسجد]] [[تصور]] می‌کردند که آنها در خانه‌های‌شان هستند. پس از اینکه پیامبر{{صل}} پیشنهاد عامر را پذیرفت، [[دستور]] فرمود تا نامه‌ای هم نوشتند و به او دادند و [[منذر بن عمرو ساعدی]] را به [[فرماندهی]] یاران خود گماشت. آنها از [[مدینه]] بیرون رفتند و چون به منطقه [[چاه]] معونه، که از آب‌های [[قبیله]] [[بنی سلیم]] و حد فاصل سرزمین‌های [[بنی عامر]] و بنی سلیم بود، رسیدند، اردو زدند. منذر بن عمرو ساعدی نیز همراه با [[راهنمایی]] از قبیله بنی سلیم، به نام مطلب، حرکت کرد و چون به کنار چاه معونه رسید اردو زد. او چهارپایان خودشان را به چرا فرستاد و [[حارث بن صمه]] و [[عمرو بن امیه]] را با آنها همراه کرد. آن گاه، [[حرام بن ملحان]] را با [[نامه]] پیامبر{{صل}} و چند تن از بنی عامر، پیش عامر بن [[طفیل]]، از بزرگان بنی عامر، فرستاد. پس، چون [[حرام]] نزد عامر رسید، او نامه را نخواند و حرام بن ملحان را کشت و از [[بنی عامر]] برای [[جنگ]] با [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} [[یاری]] خواست. اتفاقا [[ابو براء]] هم، پیش از این واقعه، به ناحیه نجد رفته بود که به آنها بگوید [[باران]] [[پیامبر]]{{صل}} را در [[حمایت]] خود گرفته است و نباید کسی به ایشان کاری داشته باشد. بنی عامر تقاضای [[عامر]] بن [[طفیل]] را نپذیرفتند و گفتند: "ما حمایت ابو براء را رعایت می‌کنیم". [[قبیله بنی عامر]] از رفتن با عامر بن طفیل و [[جنگیدن]] با [[مسلمانان]] خودداری کردند و چون عامر بن طفیل چنان دید، از [[قبایل]] دیگر [[بنی سلیم]]، مانند عصیه و [[رعل]]، کمک خواست، آنها با او [[همراهی]] کرده، او را به [[ریاست]] خود برگزیدند. عامر بن طفیل گفت: "من ریاست را به [[تنهایی]] نمی‌پذیرم!" و این بود که آنان از پی او به [[راه]] افتادند تا اینکه به مسلمانان که از دیر آمدن [[دوست]] خود، [[حرام بن ملحان]]، نگران بودند، رسیدند. مسلمانان، که [[منذر بن عمرو ساعدی]] [[فرمانده]] آنان بود، با [[مشرکان]] رویارو شدند و مشرکان دور ایشان را گرفته و به شدت با آنها جنگیدند تا اینکه [[یاران رسول خدا]]{{صل}} همگی کشته شدند و فقط [[منذر بن عمرو]] زنده ماند<ref>نظر ابن هشام این است که همه کشته شدند مگر کعب بن زید از بنی نجار که هنوز رمقی در تن داشت و پس از رفتن دشمنان از میان کشته‌ها برخاست و به مدینه بازگشت و سپس در روز خندق، کشته شد. (السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۵).</ref>. پس، مشرکان به او گفتند: "اگر بخواهی به تو [[امان]] می‌دهیم". گفت: "دست در دست شما نمی‌گذارم و امانی هم از شما نمی‌پذیرم تا اینکه مرا به [[محل]] کشته شدن حرام بن ملحان ببرید و از حمایتی هم که به من داده‌اید دست بردارید". آنها مزاحم او نشدند و او را به محل کشته شدن [[حرام]] بردند و گفتند: "از امان و حمایت خود دست برداشتیم". پس، [[منذر بن عمرو]] با آنها جنگید تا کشته شد، و [[پیامبر]]{{صل}} درباره او فرمودند: "در برابر [[مرگ]]، گردن فرازی کرد". وقتی [[حارث بن صمه]]<ref>ابن هشام به جای حارث بن صمه از منذر بن محمد انصاری نام می‌برد. (السیرة النبویه، ج۲، ص۱۸۵).</ref> و [[عمرو بن امیه]] با اسب‌ها برگشتند، از پرواز لاشخورها بر فراز اردو به [[شک]] افتادند و گفتند: "به [[خدا]] قسم، [[یاران]] ما کشته شده‌اند و کسی غیر از [[اهل]] نجد ایشان را نکشته است!" و چون نزدیک شدند، از بالای تپه دیدند که یاران شان کشته شده‌اند و سواران [[دشمن]] آنجا هستند. حارث بن صمه به عمرو بن امیه گفت: "نظر تو چیست؟" او گفت: "[[فکر]] می‌کنم باید خود را به پیامبر{{صل}} برسانم و این خبر را به او بدهم". [[حارث]] گفت: "من از جایی که [[منذر بن عمرو]] کشته شده است حرکت نمی‌کنم". پس آن دو بر [[مشرکان]] [[حمله]] کردند و حارث دو نفر از ایشان را کشت؛ مشرکان او را هم مثل عمرو بن امیه[[اسیر]] کردند؛ آنها به حارث گفتند: "با تو چه کار کنیم؟ ما [[دوست]] نداریم که تو را بکشیم". او گفت: "مرا به [[محل]] کشته شدن منذر بن عمرو بن [[حرام]] برسانید و از [[حمایت]] من، [[دست]] بردارید". آنها چنان کردند و سپس بندهایش را گشوده، او را [[آزاد]] ساختند. اما او دو مرتبه حمله کرد و دو نفر از ایشان را کشت، پس، آنها نیزه‌های خود را به [[بدن]] او زدند و او را کشتند. [[عامر]] بن [[طفیل]] به عمرو بن امیه، که [[جنگ]] نکرده [[اسیر]] شده بود، گفت: "مادرم [[نذر]] کرده بود که بردهای آزاد کند، حالا تو به خواست او [[آزادی]]". پس، موی جلوی سر او را کند و آزادش ساخت. در همان شب که خبر بئر معونه به پیامبر{{صل}} رسید، خبر کشته شدن [[مرثد بن ابی مرثد]] و گروه [[محمد بن مسلمه]] هم به [[مدینه]] رسید. پیامبر{{صل}} فرمود: "این، نتیجه [[عمل]] [[ابو براء]] است؛ من این [[مأموریت]] را خوش نداشتم"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۸۴-۱۸۶؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۸۳۲-۸۳۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۴۷-۱۴۸.</ref>.
[[عامر]] گفت: "نترسید، من آنها را در [[پناه]] خود می‌گیرم و هیچ کس از [[اهل]] نجد به ایشان کاری نخواهد داشت. میان [[انصار]] هفتاد [[مرد]] [[جوان]] بودند که آنها را [[قاریان قرآن]] می‌نامیدند. آنها شب‌ها در گوشه‌ای از [[شهر مدینه]] جمع می‌شدند، [[نماز]] می‌گزاردند و درس می‌خواندند و تا هنگام صبح بیدار بودند و صبح گاه، برای خانه‌های پیامبر {{صل}} آب شیرین و هیزمی که جمع کرده بودند، می‌آوردند. خانواده‌های‌شان [[گمان]] می‌کردند که آنها در مسجدند و اهل [[مسجد]] [[تصور]] می‌کردند که آنها در خانه‌های‌شان هستند. پس از اینکه پیامبر {{صل}} پیشنهاد عامر را پذیرفت، [[دستور]] فرمود تا نامه‌ای هم نوشتند و به او دادند و [[منذر بن عمرو ساعدی]] را به [[فرماندهی]] یاران خود گماشت. آنها از [[مدینه]] بیرون رفتند و چون به منطقه [[چاه]] معونه، که از آب‌های [[قبیله]] [[بنی سلیم]] و حد فاصل سرزمین‌های [[بنی عامر]] و بنی سلیم بود، رسیدند، اردو زدند. منذر بن عمرو ساعدی نیز همراه با [[راهنمایی]] از قبیله بنی سلیم، به نام مطلب، حرکت کرد و چون به کنار چاه معونه رسید اردو زد. او چهارپایان خودشان را به چرا فرستاد و [[حارث بن صمه]] و [[عمرو بن امیه]] را با آنها همراه کرد. آن گاه، [[حرام بن ملحان]] را با [[نامه]] پیامبر {{صل}} و چند تن از بنی عامر، پیش عامر بن [[طفیل]]، از بزرگان بنی عامر، فرستاد. پس، چون [[حرام]] نزد عامر رسید، او نامه را نخواند و حرام بن ملحان را کشت و از [[بنی عامر]] برای [[جنگ]] با [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} [[یاری]] خواست. اتفاقا [[ابو براء]] هم، پیش از این واقعه، به ناحیه نجد رفته بود که به آنها بگوید [[باران]] [[پیامبر]] {{صل}} را در [[حمایت]] خود گرفته است و نباید کسی به ایشان کاری داشته باشد. بنی عامر تقاضای [[عامر]] بن [[طفیل]] را نپذیرفتند و گفتند: "ما حمایت ابو براء را رعایت می‌کنیم". [[قبیله بنی عامر]] از رفتن با عامر بن طفیل و [[جنگیدن]] با [[مسلمانان]] خودداری کردند و چون عامر بن طفیل چنان دید، از [[قبایل]] دیگر [[بنی سلیم]]، مانند عصیه و [[رعل]]، کمک خواست، آنها با او [[همراهی]] کرده، او را به [[ریاست]] خود برگزیدند. عامر بن طفیل گفت: "من ریاست را به [[تنهایی]] نمی‌پذیرم!" و این بود که آنان از پی او به [[راه]] افتادند تا اینکه به مسلمانان که از دیر آمدن [[دوست]] خود، [[حرام بن ملحان]]، نگران بودند، رسیدند. مسلمانان، که [[منذر بن عمرو ساعدی]] [[فرمانده]] آنان بود، با [[مشرکان]] رویارو شدند و مشرکان دور ایشان را گرفته و به شدت با آنها جنگیدند تا اینکه [[یاران رسول خدا]] {{صل}} همگی کشته شدند و فقط [[منذر بن عمرو]] زنده ماند<ref>نظر ابن هشام این است که همه کشته شدند مگر کعب بن زید از بنی نجار که هنوز رمقی در تن داشت و پس از رفتن دشمنان از میان کشته‌ها برخاست و به مدینه بازگشت و سپس در روز خندق، کشته شد. (السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۵).</ref>. پس، مشرکان به او گفتند: "اگر بخواهی به تو [[امان]] می‌دهیم". گفت: "دست در دست شما نمی‌گذارم و امانی هم از شما نمی‌پذیرم تا اینکه مرا به [[محل]] کشته شدن حرام بن ملحان ببرید و از حمایتی هم که به من داده‌اید دست بردارید". آنها مزاحم او نشدند و او را به محل کشته شدن [[حرام]] بردند و گفتند: "از امان و حمایت خود دست برداشتیم". پس، [[منذر بن عمرو]] با آنها جنگید تا کشته شد، و [[پیامبر]] {{صل}} درباره او فرمودند: "در برابر [[مرگ]]، گردن فرازی کرد". وقتی [[حارث بن صمه]]<ref>ابن هشام به جای حارث بن صمه از منذر بن محمد انصاری نام می‌برد. (السیرة النبویه، ج۲، ص۱۸۵).</ref> و [[عمرو بن امیه]] با اسب‌ها برگشتند، از پرواز لاشخورها بر فراز اردو به [[شک]] افتادند و گفتند: "به [[خدا]] قسم، [[یاران]] ما کشته شده‌اند و کسی غیر از [[اهل]] نجد ایشان را نکشته است!" و چون نزدیک شدند، از بالای تپه دیدند که یاران شان کشته شده‌اند و سواران [[دشمن]] آنجا هستند. حارث بن صمه به عمرو بن امیه گفت: "نظر تو چیست؟" او گفت: "[[فکر]] می‌کنم باید خود را به پیامبر {{صل}} برسانم و این خبر را به او بدهم". [[حارث]] گفت: "من از جایی که [[منذر بن عمرو]] کشته شده است حرکت نمی‌کنم". پس آن دو بر [[مشرکان]] [[حمله]] کردند و حارث دو نفر از ایشان را کشت؛ مشرکان او را هم مثل عمرو بن امیه [[اسیر]] کردند؛ آنها به حارث گفتند: "با تو چه کار کنیم؟ ما [[دوست]] نداریم که تو را بکشیم". او گفت: "مرا به [[محل]] کشته شدن منذر بن عمرو بن [[حرام]] برسانید و از [[حمایت]] من، [[دست]] بردارید". آنها چنان کردند و سپس بندهایش را گشوده، او را [[آزاد]] ساختند. اما او دو مرتبه حمله کرد و دو نفر از ایشان را کشت، پس، آنها نیزه‌های خود را به [[بدن]] او زدند و او را کشتند. [[عامر بن طفیل]] به عمرو بن امیه، که [[جنگ]] نکرده [[اسیر]] شده بود، گفت: "مادرم [[نذر]] کرده بود که برده‌ای آزاد کند، حالا تو به خواست او [[آزادی]]". پس، موی جلوی سر او را کند و آزادش ساخت. در همان شب که خبر بئر معونه به پیامبر {{صل}} رسید، خبر کشته شدن [[مرثد بن ابی مرثد]] و گروه [[محمد بن مسلمه]] هم به [[مدینه]] رسید. پیامبر {{صل}} فرمود: "این، نتیجه [[عمل]] [[ابو براء]] است؛ من این [[مأموریت]] را خوش نداشتم"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۸۴-۱۸۶؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۵۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۸۳۲-۸۳۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۴۷-۱۴۸.</ref>.


[[حسان بن ثابت]] هم در رثای [[منذر بن عمرو]] چنین [[دنیا]] سرود: [[خدا]] بر ابن عمرو [[درود]] فرستد که راست برخورد و بسیار موافق بود. اگر [[رأی]] به و او می‌گفتند از دو کار، یکی را برگزین، آن را برمی گزید که به [[خرد]]، نزدیک‌تر بود<ref>{{عربی|صلی [[اله]] [[علی]] ابن عمرو إنه [[صدق]] اللقاء وصدق ذلک أوفق
[[حسان بن ثابت]] هم در رثای [[منذر بن عمرو]] چنین [[دنیا]] سرود: [[خدا]] بر ابن عمرو [[درود]] فرستد که راست برخورد و بسیار موافق بود. اگر [[رأی]] به و او می‌گفتند از دو کار، یکی را برگزین، آن را برمی گزید که به [[خرد]]، نزدیک‌تر بود<ref>{{عربی|صلی [[اله]] [[علی]] ابن عمرو إنه [[صدق]] اللقاء وصدق ذلک أوفق
قالوا له أمرین فاختر فیهما فاختار فی الرأی الذی هو أرفق}}؛المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۵۳.</ref>.
قالوا له أمرین فاختر فیهما فاختار فی الرأی الذی هو أرفق}}؛المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۵۳.</ref>.


[[ابن هشام]] نیز این سروده را به نقل از [[حسان]] درباره منذر، نقل کرده است: بر کشته‌های معونه، با صدای بلند [[گریه]] کنید و [[اشک]] چشم فراوان بریزید؛ بر [[لشکر]] [[رسول خدا]]{{صل}} در آن دمی که به [[مرگ]] رسیدند و مرگشان، سر رسید. آنها از دست رفتند به خاطر قومی که در [[پیمان]] خود [[خیانت]] کردند و [[حیله]] زدند. پس برای منذر، [[اندوهگین]] باشید، آن زمانی که برای مرگ با [[صبر]]، گردن کشید. این، شدنی بود که شخصی [[سب]] [[پاک]] دامن و گرامی از [[فرزندان]] عمرو، به [[مصیبت]] مرگ رسید<ref>{{عربی|علی قتلی معونة فاستهلی بدمع العین سحا غیر نزر
[[ابن هشام]] نیز این سروده را به نقل از [[حسان]] درباره منذر، نقل کرده است: بر کشته‌های معونه، با صدای بلند [[گریه]] کنید و [[اشک]] چشم فراوان بریزید؛ بر [[لشکر]] [[رسول خدا]] {{صل}} در آن دمی که به [[مرگ]] رسیدند و مرگشان، سر رسید. آنها از دست رفتند به خاطر قومی که در [[پیمان]] خود [[خیانت]] کردند و [[حیله]] زدند. پس برای منذر، [[اندوهگین]] باشید، آن زمانی که برای مرگ با [[صبر]]، گردن کشید. این، شدنی بود که شخصی [[سب]] [[پاک]] دامن و گرامی از [[فرزندان]] عمرو، به [[مصیبت]] مرگ رسید<ref>{{عربی|علی قتلی معونة فاستهلی بدمع العین سحا غیر نزر
علی خیل الرسول غداة لأقوا منایاهم و لاقتهم بقدر أصابهم الفناء بعقد [[قوم]] تخون [[عقد]] حبلهم بغدر
علی خیل الرسول غداة لأقوا منایاهم و لاقتهم بقدر أصابهم الفناء بعقد [[قوم]] تخون [[عقد]] حبلهم بغدر
فیا لهفی لمنذر إذ [[توتی]] و أعنق فی منیته بصبر
فیا لهفی لمنذر إذ [[توتی]] و أعنق فی منیته بصبر
خط ۶۶: خط ۶۸:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:منذر بن عمرو انصاری]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]
[[رده:صحابه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۵۸

منذر بن عمرو انصاری ساعدی یکی از هفتاد نفری است که در عقبه با رسول خدا (ص) بیعت کرد و از نقبای دوازده نفره است. بعد از ورود پیامبر اکرم (ص) به مدینه از جمله کسانی بود که برای پیامبر (ص) غذا می‌آوردند. پیامبر میان او و ابوذر غفاری عقد برادری بستند. او در سریه حمزة بن عبدالمطلب قبل از جنگ بدر و سپس در جنگ بدر شرکت کرد و سرانجام در جنگ بئر معونه کشته شد.

مقدمه

منذر بن عمرو انصاری ساعدی، معروف به گردن‌کش برای مرگ، در عقبه، بدر و أحد حضور داشته است. وی یکی از هفتاد نفری است که با رسول خدا (ص) بیعت کرد و یکی از نقبای دوازده نفره است و یکی از کسانی است که در جاهلیت به عربی می‌نوشته‌اند[۱].[۲]

منذر و بیعت عقبه

پس از عقبه اول، در سال بعدی که عقبه دوم تشکیل شد، شش نفر دیگر؛ ابو هیثم بن تیهان، عبادة بن صامت، ذکوان بن عبدالله، نافع بن مالک بن عجلان، عباس بن عبادة بن نضلة و هم پیمان با او، یزید بن ثعلبه مسلمان شده و با پیامبر (ص) بیعت کردند. گفته شده که مسعود بن حارث و عویم بن ساعده نیز از هم پیمانان آنها بوده‌اند. سپس پیامبر اکرم (ص) مصعب بن عمیر را به همراه آنها به مدینه فرستاد و او به منزل اسعد بن زراره وارد شد و مردم به دیدار وی می‌آمدند و پس از سخن گفتن اسلام را می‌پذیرفتند. در سال بعدی، "بیعت جنگ" تشکیل شد و داستان به این صورت بود که هفتاد مرد و زن از اوس و خزرج، دوازده نفر نماینده از میان خویش برگزیدند که آنها با نبی اکرم (ص) بیعت کنند؛ نه نفر از آنها اسعد بن زراره، جابر بن عبدالله انصاری، براء بن معرور، عبدالله بن حرام، سعد بن عباده، منذر بن عمرو[۳]، عبدالله بن رواحه، سعد بن ربیع و عبادة بن صامت خزرجی و سه نفر ابو هیثم بن کیهان، اسید بن حضیر و سعد بن خیثمه از اوس بودند[۴].

هنگامی این مطلب برای قریش، مسلم شد که حاجیان از منی کوچ کرده و به خصوص مردم مدینه از شهر مکه نیز خارج شده بودند؛ از این رو قریش به دنبال آنان، بیرون آمده ولی از تعقیب کردن ایشان نتیجه‌ای نگرفتند و به جز سعد بن عباده و منذر بن عمرو که در منطقه آذاخر به آنها رسیدند، به دیگران دست نیافتند. سعد و منذر هر دو از نقبا بودند؛ اما آنها نتوانستند منذر را دستگیر کنند و او هر گونه بود خود را از چنگ ایشان خارج ساخته، فرار کرد، ولی سعد بن عباده را دستگیر کرده، به وسیله نوار تنگی که پالان مرکبش را با آن بسته بود، دست‌های او را به گردنش محکم بستند و او را به شهر مکه آورده در آنجا به شکنجه او پرداختند و موی سرش را که بلند و زیاد بود، گرفته و او را در کوچه‌های مکه به روی زمین می‌کشیدند[۵].[۶]

منذر و ورود پیامبر (ص) به مدینه

ابن هشام می‌نویسد: روز دوشنبه بود که رسول خدا (ص) به محله قباء وارد شد و تا روز جمعه (چهار روز) در قباء در میان قبیله بنی عمرو بن عوف ماند و در همان چند روز مسجد قباء را، نخستین مسجدی که در اسلام ساخته شده، به دست خود ساخت و چون روز جمعه شد، از قباء به سوی مدینه حرکت کرد و چون به محله بنی سالم بن عوف رسید، در وادی "رانوناء" نماز جمعه خواند. و این نخستین نماز جمعه‌ای بود که آن حضرت در مدینه خواند. پس از نماز، بزرگان قبیله مانند عتبان بن مالک و عباس بن عبادہ بن نضله و برخی دیگر نزد آن حضرت آمده، گفتند: "یا رسول الله، در میان قبیله ما منزل کن که هر چه بخواهی از اسلحه و مردان جنگجو و مال و آذوقه در دفاع از شما آماده است!" حضرت فرمود: "شتر مرا را رها کنید و راه او را باز کنید که او مأمور است!".

پس از آنجا گذشت و به محله بنی بیاضه رسید؛ بزرگان این قبیله نیز مانند زیاد بن لبید و فروة بن عمرو پیش آمده و مانند قبیله بنی سالم تقاضا کردند که آن حضرت در میان آن قبیله بماند و حضرت همان جواب قبلی را به آنها فرمود. و از آنجا نیز گذشت و به محله بنی ساعده وارد شد. در اینجا سعد بن عباده و منذر بن عمرو و برخی از بزرگان قبیله بنی ساعده پیش آمده، گفتند: "در میان قبیله ما فرود بیا که همه گونه فداکاری و آمادگی برای دفاع از شما آماده است". حضرت پاسخی را که به دو قبیله بنی سالم وبنی بیاضه داده بود، به آنها نیز داده و فرمودند: "شتر مرا را رها کنید، زیرا او مامور است". پیامبر (ص) سپس به محله بنی حارث بن خزرج رسید و بزرگان ایشان سعد بن ربیع، خارجه بن زید و عبدالله بن رواحه پیش آمده و همان موضوع را از پیامبر (ص) خواستند و همان پاسخ را نیز از آن حضرت شنیدند.

سپس پیامبر (ص) به محله بنی عدی بن نجار رسید؛ آنها که از طرف مادر با رسول خدا (ص) رابطه خویشاوندی داشتند و سلمی مادر عبدالمطلب از این قبیله بود، بزرگان خویش مانند سلیط بن قیس، ابو سلیط و اسیر بن ابی خارجه را با برخی دیگر به نزد آن حضرت فرستاده، از آن حضرت خواستند در میان آن قبیله منزل کند و گفتند: به میان دائی‌های خود بیا و از هرگونه حمایتی در این قبیله بهره‌مند شو! ولی رسول خدا (ص) همان پاسخ قبلی را به آنها را داد و آنان نیز جلوی شتر ایشان را رها کرده، مأیوسانه به خانه‌های خود بازگشتند. شتر پیامبر (ص) به محله بنی مالک بن نجار رسید، در همان جائی که اکنون مسجد آن حضرت قرار دارد، زانو زد و خوابید؛ زمین از آنِ دو کودک یتیم بود به نام‌های سهل و سهیل، فرزندان عمرو که به سرپرستی معاذ بن عفراء زندگی می‌کردند و در آن زمین، خرمای خود را خشک می‌کردند. شتر رسول خدا (ص) در آن زمین خوابید ولی آن حضرت از شتر پیاده نشد، از این رو شتر، برخاسته چند قدمی برداشت ولی دوباره به پشت سر خود نگاه کرده، به همان جای اول بازگشت و همان جا زانو زده، خوابید و گردن و سینه خود را نیز به زمین چسباند. در این وقت رسول خدا (ص) از شتر پیاده شده، پرسید: "این زمین از کیست؟" معاذ بن عفراء پیش آمده، گفت: "اینجا از آن فرزندان یتیم عمرو؛ سهل و سهیل است که من سرپرست آنها هستم و من آن دو را راضی می‌کنم تا آن را به شما واگذار کنند و شما در اینجا مسجدی بنا کنید". رسول خدا (ص) به اصحاب دستور داد در آنجا مسجدی بسازند و خود به خانه ابوایوب وارد شد و تا پایان ساخت مسجد و حجره‌های اطراف آن، در خانه ابو ایوب به سر برد، و پس از آماده شدن مسجد و حجره‌های اطراف، رسول خدا (ص) به آنجا رفت[۷].

مرحوم طبرسی نیز می‌نویسد: وقتی ناقه پیامبر (ص) به در خانه ابو ایوب انصاری رسید، در آنجا به زمین نشست و پیامبر (ص) از ناقه پائین آمد، مردم، اطراف ایشان شدند و ایشان را به منازل خویش دعوت کردند و مادر ابوایوب، وسائل حضرت را به منزل خود برد. وقتی پیامبر (ص) دید مردم از وی دست بر نمی‌دارند، پرسید: "لوازم و وسائل من چه شد؟" گفتند: "مادر ابوایوب به منزلش برد". حضرت فرمود: «اَلْمَرْءُ مَعَ رَحْلِهِ»؛ اکنون که لوازم مرا آنجا برده‌اند من در آنجا منزل خواهم کرد. اسعد بن زراره نیز شتر آن حضرت را به منزلش برد. ابوایوب در منزل خود یک اطاق بیش نداشت و بالای این اطاق نیز غرفه‌ای بود؛ او راضی نشد که خود به غرفه بالا رود و از حضرت در اطاق پائین پذیرائی کند، پس از ایشان پرسید: "یا رسول الله! پدر و مادرم فدای شما بادا به اطاق بالا می‌روید و یا در اطاق پائین می‌مانید؟ زیرا من دوست ندارم در اطاق بالا زندگی کنم". حضرت فرمود: "اطاق پائین برای ما مناسب‌تر است، زیرا مردم با ما رفت و آمد می‌کنند و این برای مراجعان، راحت‌تر است".

اسعد بن زراره هر روز برای پیامبر (ص) ناهار و شام می‌فرستاد؛ غذائی که برای ایشان می‌آوردند مقداری آب گوشت بود و سعد بن عباده نیز هر شب برای آن جناب شام می‌آورد و کسانی که در خدمت پیامبر (ص) بودند از این غذاها می‌خوردند و چیزی مسلمانان از آنها مانند کم نمی‌شد. پس از مدتی، تهیه شام و نهار، نوبتی شد و چند نفر از، اسعد بن زراره، سعد بن خیثمة[۸]، منذر بن عمرو، سعد بن ربیع و اسید بن حضیر هر کدام یک روز برای پیامبر (ص) غذا می‌آوردند[۹]. بعد از آن رسول خدا (ص) خانه‌ای برای خود ساخت و از منزل ابو ایوب بدان جا رفت. مدت اقامت آن حضرت نزد ابو ایوب، از ماه ربیع الاول آن سال تا ماه صفر سال آینده بود[۱۰].[۱۱]

منذر و پیمان برادری

ابن هشام می‌نویسد: ابوذر غفاری با منذر بن عمرو خزرجی و سلمان فارسی با ابو درداء عویمر و بلال، مؤذن رسول خدا (ص) با ابو رویحه خثعمی، عقد برادری بستند. اینها کسانی بودند که رسول خدا (ص) بین آنها عقد برادری بسته و نام‌هایشان برای ما نقل شده است[۱۲]. اما ابن عبدالبر می‌نویسد: به نقل واقدی، پیامبر (ص) بین منذر و طلیب بن عمیر، پیمان برادری بست. اما به نقل ابن اسحاق پیامبر (ص) بین منذر و ابوذر غفاری پیمان برادری بست و محمد بن عمر، منکر این قول است و می‌گوید: پیامبر (ص) بین اصحابش قبل از بدر، پیمان داشته برادری و بعد بست و ابوذر در این روز در مدینه نبوده و در بدر و احد و خندق حضور نداشته و بعد از آن نزد پیامبر (ص) آمده است[۱۳].[۱۴]

منذر و سریه حمزه

این سریه در ماه رمضان و آغاز هفتمین ماه هجرت پیامبر (ص) بوده است. نخستین پرچمی را که پیامبر (ص) پس از ورود به مدینه برافراشت، به حمزة بن عبد المطلب سپرد و او را همراه سی سوار که نیمی از مهاجران و نیمی از انصار بودند و منذر بن عمرو هم در میان انصار بود، به سوی کاروان قریش روانه کرد. این گروه به منطقه سیف البحر رسیدند و هدفشان حمله به کاروانی از قریش بود که از شام بر می‌گشت و قصد داشت به مکه برود و ابوجهل، همراه سیصد سوار از اهالی مکه در آن کاروان بود. دو گروه به یک دیگر رسیده، و برای جنگ، صف کشیدند، ولی مجد بن عمرو، که با هر دو گروه هم پیمان بود، آنقدر میان هر دو طرف، رفت و آمد کرد که از جنگ دست برداشتند. سپس حمزه با یاران خود به مدینه برگشت و ابوجهل با یاران و کاروان خود به مکه رفت و آنها با هم درگیر نشدند[۱۵].[۱۶]

منذر و شرکت در جنگ بدر

واقدی می‌نویسد: تعداد کسانی که در جنگ حضور داشتند و کسانی که غایب بودند ولی پیامبر (ص) سهم آنها را از غنایم، پرداخت فرمود، سیصد و سیزده نفر بود و از طایفه بنی ساعدة بن کعب بن خزرج، ابو دجانه، که نامش سماک بن خرشة بن لوذان است و در جنگ یمامه کشته شد و از بنی زید بن ثعلبه، منذر بن عمرو که در بئر معونه کشته شد و پیامبر (ص) او را به فرماندهی مسلمانان گماشته بود. در این سریه حضور داشتند[۱۷].[۱۸]

منذر و نزول آیه

مرحوم طبرسی می‌نویسد: روزی پیامبر (ص) گروهی از اصحاب خویش را برای شبیخون زدن، به سوی قبیله‌ای فرستاد و منذر بن عمرو انصاری، یکی از نقباء را امیر ایشان قرار داد، اما برگشت آنها طولانی شد. منافقان گفتند: همه آنها کشته شدند؛ پس خداوند این آیات را به پیامبر خویش نازل فرمود: ﴿وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا * فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا * فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا * فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا * فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا[۱۹].[۲۰].[۲۱]

منذر و جنگ بئر معونه

نقل شده، روزی ابو براء عامر بن مالک بن جعفر، که به ملاعب الاسنه[۲۲] مشهور بود، نزد پیامبر (ص) آمد و برای آن حضرت دو اسب و دو ناقه هدیه آورد. پیامبر (ص) فرمود: "من هدیه فرد مشرک را نمی‌پذیرم!" و از او خواست مسلمان شود. او نه اسلام آورد و نه آن را رد کرد و گفت: "ای محمد، من آیین تو را کاری پسندیده و گرامی می‌بینم؛ خویشان من پشت سرم هستند، اگر چند نفری از یاران خود را همراه من بفرستی، امیدوارم قوم من دعوت تو را بپذیرند و از آیین تو پیروی کنند و اگر آنها از تو پیروی کنند، پیشرفت خواهی کرد!" پیامبر (ص) فرمود: "من از مردم نجد درباره یاران خود بیمناکم".

عامر گفت: "نترسید، من آنها را در پناه خود می‌گیرم و هیچ کس از اهل نجد به ایشان کاری نخواهد داشت. میان انصار هفتاد مرد جوان بودند که آنها را قاریان قرآن می‌نامیدند. آنها شب‌ها در گوشه‌ای از شهر مدینه جمع می‌شدند، نماز می‌گزاردند و درس می‌خواندند و تا هنگام صبح بیدار بودند و صبح گاه، برای خانه‌های پیامبر (ص) آب شیرین و هیزمی که جمع کرده بودند، می‌آوردند. خانواده‌های‌شان گمان می‌کردند که آنها در مسجدند و اهل مسجد تصور می‌کردند که آنها در خانه‌های‌شان هستند. پس از اینکه پیامبر (ص) پیشنهاد عامر را پذیرفت، دستور فرمود تا نامه‌ای هم نوشتند و به او دادند و منذر بن عمرو ساعدی را به فرماندهی یاران خود گماشت. آنها از مدینه بیرون رفتند و چون به منطقه چاه معونه، که از آب‌های قبیله بنی سلیم و حد فاصل سرزمین‌های بنی عامر و بنی سلیم بود، رسیدند، اردو زدند. منذر بن عمرو ساعدی نیز همراه با راهنمایی از قبیله بنی سلیم، به نام مطلب، حرکت کرد و چون به کنار چاه معونه رسید اردو زد. او چهارپایان خودشان را به چرا فرستاد و حارث بن صمه و عمرو بن امیه را با آنها همراه کرد. آن گاه، حرام بن ملحان را با نامه پیامبر (ص) و چند تن از بنی عامر، پیش عامر بن طفیل، از بزرگان بنی عامر، فرستاد. پس، چون حرام نزد عامر رسید، او نامه را نخواند و حرام بن ملحان را کشت و از بنی عامر برای جنگ با اصحاب رسول خدا (ص) یاری خواست. اتفاقا ابو براء هم، پیش از این واقعه، به ناحیه نجد رفته بود که به آنها بگوید باران پیامبر (ص) را در حمایت خود گرفته است و نباید کسی به ایشان کاری داشته باشد. بنی عامر تقاضای عامر بن طفیل را نپذیرفتند و گفتند: "ما حمایت ابو براء را رعایت می‌کنیم". قبیله بنی عامر از رفتن با عامر بن طفیل و جنگیدن با مسلمانان خودداری کردند و چون عامر بن طفیل چنان دید، از قبایل دیگر بنی سلیم، مانند عصیه و رعل، کمک خواست، آنها با او همراهی کرده، او را به ریاست خود برگزیدند. عامر بن طفیل گفت: "من ریاست را به تنهایی نمی‌پذیرم!" و این بود که آنان از پی او به راه افتادند تا اینکه به مسلمانان که از دیر آمدن دوست خود، حرام بن ملحان، نگران بودند، رسیدند. مسلمانان، که منذر بن عمرو ساعدی فرمانده آنان بود، با مشرکان رویارو شدند و مشرکان دور ایشان را گرفته و به شدت با آنها جنگیدند تا اینکه یاران رسول خدا (ص) همگی کشته شدند و فقط منذر بن عمرو زنده ماند[۲۳]. پس، مشرکان به او گفتند: "اگر بخواهی به تو امان می‌دهیم". گفت: "دست در دست شما نمی‌گذارم و امانی هم از شما نمی‌پذیرم تا اینکه مرا به محل کشته شدن حرام بن ملحان ببرید و از حمایتی هم که به من داده‌اید دست بردارید". آنها مزاحم او نشدند و او را به محل کشته شدن حرام بردند و گفتند: "از امان و حمایت خود دست برداشتیم". پس، منذر بن عمرو با آنها جنگید تا کشته شد، و پیامبر (ص) درباره او فرمودند: "در برابر مرگ، گردن فرازی کرد". وقتی حارث بن صمه[۲۴] و عمرو بن امیه با اسب‌ها برگشتند، از پرواز لاشخورها بر فراز اردو به شک افتادند و گفتند: "به خدا قسم، یاران ما کشته شده‌اند و کسی غیر از اهل نجد ایشان را نکشته است!" و چون نزدیک شدند، از بالای تپه دیدند که یاران شان کشته شده‌اند و سواران دشمن آنجا هستند. حارث بن صمه به عمرو بن امیه گفت: "نظر تو چیست؟" او گفت: "فکر می‌کنم باید خود را به پیامبر (ص) برسانم و این خبر را به او بدهم". حارث گفت: "من از جایی که منذر بن عمرو کشته شده است حرکت نمی‌کنم". پس آن دو بر مشرکان حمله کردند و حارث دو نفر از ایشان را کشت؛ مشرکان او را هم مثل عمرو بن امیه اسیر کردند؛ آنها به حارث گفتند: "با تو چه کار کنیم؟ ما دوست نداریم که تو را بکشیم". او گفت: "مرا به محل کشته شدن منذر بن عمرو بن حرام برسانید و از حمایت من، دست بردارید". آنها چنان کردند و سپس بندهایش را گشوده، او را آزاد ساختند. اما او دو مرتبه حمله کرد و دو نفر از ایشان را کشت، پس، آنها نیزه‌های خود را به بدن او زدند و او را کشتند. عامر بن طفیل به عمرو بن امیه، که جنگ نکرده اسیر شده بود، گفت: "مادرم نذر کرده بود که برده‌ای آزاد کند، حالا تو به خواست او آزادی". پس، موی جلوی سر او را کند و آزادش ساخت. در همان شب که خبر بئر معونه به پیامبر (ص) رسید، خبر کشته شدن مرثد بن ابی مرثد و گروه محمد بن مسلمه هم به مدینه رسید. پیامبر (ص) فرمود: "این، نتیجه عمل ابو براء است؛ من این مأموریت را خوش نداشتم"[۲۵].

حسان بن ثابت هم در رثای منذر بن عمرو چنین دنیا سرود: خدا بر ابن عمرو درود فرستد که راست برخورد و بسیار موافق بود. اگر رأی به و او می‌گفتند از دو کار، یکی را برگزین، آن را برمی گزید که به خرد، نزدیک‌تر بود[۲۶].

ابن هشام نیز این سروده را به نقل از حسان درباره منذر، نقل کرده است: بر کشته‌های معونه، با صدای بلند گریه کنید و اشک چشم فراوان بریزید؛ بر لشکر رسول خدا (ص) در آن دمی که به مرگ رسیدند و مرگشان، سر رسید. آنها از دست رفتند به خاطر قومی که در پیمان خود خیانت کردند و حیله زدند. پس برای منذر، اندوهگین باشید، آن زمانی که برای مرگ با صبر، گردن کشید. این، شدنی بود که شخصی سب پاک دامن و گرامی از فرزندان عمرو، به مصیبت مرگ رسید[۲۷].[۲۸]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۴۵۰-۱۴۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۹۴-۴۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۷۲.
  2. عسکری، عبدالرضا، مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۳۵۹.
  3. در این جا منذر بن قمر ثبت شده است.
  4. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۴۳-۴۴۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۵۱.
  5. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۴۹.
  6. عسکری، عبدالرضا، مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۳۵۹ -۳۶۰.
  7. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۴-۴۹۶.
  8. استاد یوسفی غروی می‌نویسد: ظاهرا در این جا سهوی رخ داده است؛ زیرا سعد بن خیثمة انصاری از افراد طایفه بنی عمرو بن عوف در قباء بود و چنانکه گفته شد، زندگی می‌کرد و شاید که وی در قباء به آن حضرت رسیدگی می‌کرده و نه در مدینه. موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۲۳ (پاورقی).
  9. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۶۸-۶۷. بیهقی می‌نویسد: از انس بن مالک) روایت شده است که می‌گفت: من روزی را که پیامبر (ص) به مدینه آمد، دیدم؛ هیچ روزی را بهتر و فرخنده‌تر از آن ندیده‌ام چون پیامبر (ص) به مدینه رسید همه انصار از مرد و زن به استقبال آن حضرت آمدند و هر خانواده از ایشان می‌خواست که به خانه او برود و پیامبر (ص) می‌فرمود "ناقه مرا آزاد بگذارید، او مأمور است و جائی فرود خواهد آمد. و ناقه در برابر خانه ابو ایوب انصاری به زمین خوابید. زنان بنی نجار از خانه‌ها بیرون آمدند و در حالی که دایره و دف می‌زدند، این شعر را می‌خواندند: نحن جوار من بنی النجار یا حبذا محمد من جار؛ ما زنان بنی نجار هستیم و محمد چه همسایه فرخنده‌ای است. پیامبر (ص) به سوی ایشان رفت و به مردم بنی نجار فرمود: مگر مرا دوست می‌دارید؟ گفتند: آری، به خدا سوگند که دوستت داریم. پیامبر (ص) هم سه مرتبه فرمود: من هم به خدا سوگند شما را دوست می‌دارم. (دلائل النبوه، ج۲، ص۵۰۸). استاد یوسفی غروی نیز در ذیل این مطلب می‌نویسد: بیهقی اولین کسی است که این مطلب را روایت می‌کند و ابن اسحاق و ابن هشام و یعقوبی و طبری و مسعودی آن را روایت نکرده‌اند. (موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۲۴ پاورقی) علامه حلی نوشته است: اهل سنت درباره آن حضرت روایت کرده‌اند که وقتی رسول خدا (ص) به مدینه وارد شد، در حالی که زنان مدینه از خوشحالی ورود آن حضرت، دف می‌زدند، آن حضرت نیز با تکان دادن آستین خود با آنان می‌رقصید؛ سپس نوشته است: آیا چنین عملی از یک رئیس یا کسی که کمی وقار و ابهت دارد، صادر می‌شود؟ از چنین سخنان پاوه‌ای به خدا پناه می‌بریم. اگر چنین عملی به یکی از راویان این احادیث نسبت داده شود، آنها به سختی به مقابله بر می‌خیزند و از آن دوری می‌جویند؛ اما چگونه است که نسبت دادن چنین سخنان یاوه‌ای را به نبی اکرم جایز می‌شمارند که ایشان از تمامی آنها منزه است؟! (نهج الحق و کشف الصدق، ص۱۵۰-۱۵۲).
  10. مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۶۱.
  11. عسکری، عبدالرضا، مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۳۶۰ -۳۶۴.
  12. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۰۶.
  13. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۴۵۰-۱۴۵۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۹۴-۴۹۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۱۷۲.
  14. عسکری، عبدالرضا، مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۳۶۴.
  15. المغازی، واقدی، ج۱، ص۹-۱۰.
  16. عسکری، عبدالرضا، مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۳۶۴ -۳۶۵.
  17. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۶۸.
  18. عسکری، عبدالرضا، مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۳۶۵.
  19. «سوگند به آن اسبان دونده (که) نفس زنان (تاختند)، * و به (اسبان) اخگرافروز (با سم از سنگ راه)، * و به آن اسبان تازنده در پگاهان، * که با آن (تاختن)، غباری برانگیختند، * و با آن (تاختن)، در میان جمعی (از دشمنان) درآمدند،» سوره عادیات، آیه ۱-۵.
  20. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸۰۲. مرحوم طبرسی در ادامه می‌نویسد: به نقل برخی، این سوره وقتی نازل شد که پیامبر (ص)، علی (ع) را به سوی قبیله ذات‌السلاسل فرستاد؛ بعد از آنکه چندین بار دیگران را (مانند ابوبکر و عمر و...) فرستاده بود و همه شکست خورده بودند. و از حضرت ابی عبدالله (ع) هم در حدیثی چنین نقل شده که فرمودند: این غزوه را ذات‌السلاسل نامیده‌اند برای آنکه برخی از این قبیله، کشته و برخی هم اسیر شدند، و اسرای ایشان را با ریسمان‌هایی محکم بستند، گویا ایشان را در زنجیر بسته‌اند. و چون این سوره نازل شد، پیامبر (ص) با مردم از مدینه بیرون رفته و نماز صبح را به جماعت خوانده در آن نماز سوره و العادیات را تلاوت کردند و چون نماز پایان یافت، اصحاب گفتند: ما این سوره را نمی‌شناسیم. رسول خدا (ص) فرمود: آری، علی (ع) بر دشمنانش پیروز شد و جبرئیل در این شب مژده این فتح را برای من آورد. پس علی (ع) بعد از چند روز غنائم جنگی و اسیران را آورد. (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱۰، ص۸۰۳). شیخ طوسی نیز در امالی با سند خود از امام صادق (ع) در این باره چنین نقل کرده است: رسول خدا (ص) عمر را به سریه‌ای فرستاد (سریه را معین نکرده است و او شکست خورده، بازگشت در حالی که اصحابش را ترسو می‌‌خواند و اصحابش او را ترسو می‌خواندند. پس از آنکه او با شکست نزد پیامبر اکرم (ص) بازگشت، آن حضرت به علی (ع) فرمود: تو لایق این کار هستی. پس آماده شو و تعدادی از مهاجر و انصار را که صلاح می‌دانی، آماده کن و به او فرمود که روزها مخفی شو و شب‌ها حرکت کن و مواظب باش که جاسوسی برای دشمن، خبر نبرد. علی (ع) به سوی دشمن حرکت کرده و صبح زود بر دشمن حمله کرد که در شأن این حادثه سوره و العادیات نازل شد. (الامالی، ص۴۰۷).
  21. عسکری، عبدالرضا، مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۳۶۵ -۳۶۶.
  22. شهرت او به ملاعب الاسنه به این سبب است که در جنگی میان قبیله‌های قیس و تمیم، برادرش گریخت و شاعری خطاب به برادرش گفت: فررت و اسلمت این امک عامرا یلاعب اطراف الوسیج المزعزع؛ از جنگ گریختی و برادرت عامر را واگذاشتی که با لبه‌های بران سنان‌ها ملاعبه و بازی کند. (الروض الانف، سهیلی، ج۶، ص۲۰۲).
  23. نظر ابن هشام این است که همه کشته شدند مگر کعب بن زید از بنی نجار که هنوز رمقی در تن داشت و پس از رفتن دشمنان از میان کشته‌ها برخاست و به مدینه بازگشت و سپس در روز خندق، کشته شد. (السیرة النبویة، ج۲، ص۱۸۵).
  24. ابن هشام به جای حارث بن صمه از منذر بن محمد انصاری نام می‌برد. (السیرة النبویه، ج۲، ص۱۸۵).
  25. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۸۴-۱۸۶؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۱۵۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۸۳۲-۸۳۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۴۷-۱۴۸.
  26. صلی اله علی ابن عمرو إنه صدق اللقاء وصدق ذلک أوفق قالوا له أمرین فاختر فیهما فاختار فی الرأی الذی هو أرفق؛المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۵۳.
  27. علی قتلی معونة فاستهلی بدمع العین سحا غیر نزر علی خیل الرسول غداة لأقوا منایاهم و لاقتهم بقدر أصابهم الفناء بعقد قوم تخون عقد حبلهم بغدر فیا لهفی لمنذر إذ توتی و أعنق فی منیته بصبر و کائن قد أصیب غداة ذاکم من ابیض ماجد من سرعمرو؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۸۹.
  28. عسکری، عبدالرضا، مقاله «منذر بن عمرو بن خنیس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص ۳۶۶ -۳۷۰.