عثمان بن حنیف در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۵۹: خط ۵۹:
[[ابن اثیر]] برکناری مغیره را به سبب زنایش با [[ام‌جمیلة بن افقم]] در سال هفدهم ذکر کرده است و می‌نویسد: ابوموسی اشعری برای مدتی [[حاکم بصره]] بود، سپس وی برکنار و [[حاکم کوفه]] شد و [[عمرو بن سراقه]] حاکم بصره گردید. بعد از مدتی ابن سراقه به [[کوفه]] رفت و ابوموسی دوباره حاکم بصره گردید<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۸. </ref>.
[[ابن اثیر]] برکناری مغیره را به سبب زنایش با [[ام‌جمیلة بن افقم]] در سال هفدهم ذکر کرده است و می‌نویسد: ابوموسی اشعری برای مدتی [[حاکم بصره]] بود، سپس وی برکنار و [[حاکم کوفه]] شد و [[عمرو بن سراقه]] حاکم بصره گردید. بعد از مدتی ابن سراقه به [[کوفه]] رفت و ابوموسی دوباره حاکم بصره گردید<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۸. </ref>.


[[امارت]] ابوموسی بر بصره ادامه داشت، تا اینکه در سال بیست و نه هجری [[عثمان]] وی را برکنار کرد و [[عبدالله بن عامر بن کُرَیْز]] بیست و پنج ساله را به [[ولایت بصره]] گماشت. وی پسر دایی عثمان بود<ref>تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 289 - 290.</ref>
[[امارت]] ابوموسی بر بصره ادامه داشت، تا اینکه در سال بیست و نه هجری [[عثمان]] وی را برکنار کرد و [[عبدالله بن عامر بن کریز]] بیست و پنج ساله را به [[ولایت بصره]] گماشت. وی پسر دایی عثمان بود<ref>تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۲، ص 289 - 290.</ref>


==اعزام [[عثمان بن حنیف]] به بصره==
==اعزام [[عثمان بن حنیف]] به بصره==

نسخهٔ ‏۱۶ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۲۷

مقدمه

نام و نسب او عثمان بن حنیف بن واهب بن مالک بن الأوس و کنیه وی «أبا‌عمرو» است. او برادر سهل بن حنیف، از قبیله اوس و اهل مدینه و از اصحاب رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین علی (ع) است [۱]. در اولین جنگی که در کنار رسول خدا (ص) شرکت داشت[۲]، جنگ احد بود و بعد از آن در تمامی جنگ‌ها همراه حضرت بود.

از شیخ مفید روایت شده که رسول اکرم (ص) با چند نفر از یاران خود پیمان همکاری بستند که عبارت بودند از: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، ابوساسان، ابو عمرو انصاری، سهل انصاری، عثمان بن حنیف و جابر بن عبدالله انصاری[۳].[۴]

عثمان بن حنیف بعد از درگذشت پیامبر (ص)

او مردی کارآزموده، با بصیرت و عاقل بود، لذا بعد از درگذشت پیامبر (ص) و در دوران حکومت عمر بن خطاب، وقتی او خواست کسی را برای حکومت عراق بفرستد، با اصحاب مشورت کرد که چه کسی لایق است تا او را برای حکومت عراق بفرستم که وضع نابسامان آنجا را سامان بخشد و به ویژه برای تعیین مساحت و حدود اراضی و تعیین مقدار مالیاتی که نیاز است برای آنجا در نظر بگیرد، شایسته باشد. همگی عثمان را معرفی کرده، و گفتند: اگر او را به کاری مهم‌تر از این هم بگماری با عقل و فراستی که دارد از عهده‌اش بر می‌آید.

لذا عمر، عثمان را به عراق فرستاد و او اندازه تمامی اراضی را مشخص ساخت و برای هر یک جریب زمین، چه آباد و چه بایر، که آبگیر بود یک درهم و یک قفیز محصول مالیات قرار داد و با این قانون عادلانه، اراضی عراق رو به آبادی نهاد و مردم به آباد کردن علاقه فوق العاده‌ای نشان دادند تا آنکه یک سال قبل از مرگ عمر، خراج عراق از صد میلیون درهم تجاوز کرد[۵].

و در زمان حکومت او بر سداد (شمال عراق) بود که جنگ‌های اعراب با ایران آغاز شد و عمر، سعد بن ابی وقاص را فرماندۀ این جنگ‌ها قرار داد و اعراب در جلولاء که دروازه آذربایجان و جبال و فارس بود با ایرانیان به جنگ پرداختند و توانستند لشکر ایرانی را شکست دهند و شهر مدائن را فتح کنند[۶].[۷]

عثمان بن حنیف و امیرالمؤمنین علی (ع)

وقتی امام علی (ع) به حکومت رسیدند به سبب شایستگی عثمان او را به استانداری بصره انتخاب کردند تا اینکه وقتی طلحه و زبیر به آنچه که می‌خواستند نرسیدند، به دستیاری عایشه که در آن زمان در مکه بود دست به شورش زدند و بر ضد امیرالمؤمنین (ع) با هم همراه شدند و به بصره وارد شدند و مردم بصره با حضور رسول خدا (ص) آنان، فریب خوردند و با آنان همراهی کردند و لشکر عایشه و همراهانشان عثمان را از بصره بیرون کردند و او هم به مدینه بازگشت[۸].[۹]

عثمان بن حنیف و جنگ جمل

پس از آنکه علی (ع) عثمان بن حنیف را به استانداری بصره گماشت، طولی نکشید که طلحه و زبیر که به مقصود خود در حکومت علی (ع) نرسیده بودند، در مکه با عایشه همراه شدند و به سوی بصره حرکت کردند. چون خبر حرکت آنها به استاندار بصره رسید، او ابوالأسود دوئلی، از دوستان علی (ع) را به همراه عمران که مردی بی‌طرف بود، نزد عایشه فرستاد تا ببیند هدف او و همراهانش چیست؟ فرستادگان او از عایشه پرسیدند: برای چه به این سو آمده‌اید؟ عایشه گفت: "افراد پست اجتماع و اختلافات قبایل، حرم رسول خدا (ص) (مدینه) را میدان جنگ قرار داده، در آن بدعت‌ها پدید آوردند. مردم آنجا به بدعت گذاران پناه داده و لعنت خدا و رسول آنها را در برگرفت. آنها پیشوای مسلمانان، عثمان را بدون گناه و تقصیر کشتند، اینها خون ناحق را در ماه حرام و مکان باشد اما ریختند از و اموال را به غارت بردند؛ من برای این بیرون آمده‌ام تا به مردم خبر دهم که اینها چه کردند و مسلمانان در چه وضعی قرار گرفته‌اند و بر همه لازم است که برای اصلاح جامعه مسلمانان قیام کنند"[۱۰]. سپس فرستادگان نزد طلحه رفتند و از او علت قیام شان را پرسیدند؟ طلحه گفت: "ما برای گرفتن انتقام خون عثمان قیام کرده‌ایم"[۱۱]. آنها گفتند: مگر تو با علی (ع) بیعت نکردی؟ طلحه گفت: "آری، بیعت کردم ولی شمشیر روی گردنم بود به اجبار این کار را کردم[۱۲] ولی اگر علی میان ما و کشندگان عثمان مانع نشود بیعتش را نمی‌شکنیم". ابوالاسود و عمران از نزد طلحه خارج شده و پیش زبیر رفتند و همان پرسش را از او کردند و همان پاسخ طلحه را شنیدند پس فرستادگان به نزد عثمان برگشتند. ابوالاسود گفت: "پسر حنیف! آمادۀ جنگ باش و محکم دامن را به کمر بزن". عثمان گفت: "ما از خدا هستیم و به سوی او باز می‌گردیم؛ به پروردگار کعبه قسم که از پیشرفت اسلام جلوگیری کردند. ببینید به چه خرافاتی پای بند می‌شوند؛ بگویید چه باید بکنم؟" عمران گفت: "از مقام خود کناره بگیر تا امیرالمؤمنین خود بیاید". عثمان گفت: "این کار، درست نیست بلکه مانع ورود آنها خواهیم شد".

عثمان مدتی با مهاجمان جنگید تا بالاخره به سبب سستی و فریب خوردن مردم بصره عثمان را دستگیر کرده و موهای محاسن و ابرویش را کندند و او را از بصره بیرون کردند. او در ربذه به حضور علی (ع) رسید و گفت: "ای امیرالمؤمنین، مرا با ریش فرستاده بودی ولی بی‌ریش نزد تو آمدم". سپس امیرالمؤمنین علی (ع) به بصره وارد شد و جنگ آغاز شد[۱۳].[۱۴]

عثمان بن حنیف و نامه امام علی (ع) به او

زمانی که امیر مؤمنان علی (ع) استانداری بصره را به عثمان بن حنیف سپرده بود، کسی او را به میهمانی خواند. او هم پذیرفت. چون از نظر اسلام پذیرفتن دعوت مؤمن پسندیده است. ولی هنگامی که خبر میهمانی رفتن او به امیر مؤمنان (ع) رسید، امام علی (ع) ناراحت شد و نامه‌ای تند به او نوشت؛ در بخشی از نامه چنین آمده است: "ای پسر حنیف! به من خبر دادند که یک نفر از جوانمردان بصره تو را به میهمانی خوانده و تو هم دعوتش را پذیرفته‌ای، در حالی که انواع غذاها را برایت آورده و کاسه‌های طعام را به سوی تو می‌فرستادند. گمان نمی‌کردم که دعوت مردمی را بپذیری که اغنیا را دعوت کنند و فقرا را برانند. کاملا به این غذای ناچیزی که می‌خوری نگاه کن و آنچه را که به حلال بودنش آگاهی نداری، بیفکن و از آنچه یقین داری حلال است بخور، بدانکه برای هر پیرو پیشوایی است که باید از او پیروی کند و از نور دانشش بهره گیرد.

و پیشوای شما از زینت دنیا به دو جامه کهنه و دو گرده نان بسنده کرده؛ آری شما تا این حد قدرت ندارید ولی مرا با پرهیزکاری و کوشش در عبادت پاکدامنی و استقامت کمک کنید. به خدا قسم، علی از دنیای شما طلا و نقره‌ای نیندوخته و حتی لباس کهنه‌ای که در خانه می‌پوشند، ندارد؛ بلکه جامه خانه و بیرونش یکی است و یک وجب زمین به نام خود نکرده و به جز غذای کمی از دنیا استفاده نمی‌کند، زیرا دنیا در نظر من از دانه بلوط تلخ، خوارتر و بی ارزش‌تر است.

آری، از تمام آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، تنها فدک در دست ما بود که عدهای بر آن رشک بردند و دست‌های دیگر صاحب بخشش شدند و آن را به دیگران بخشیدند؛ خدا خوب دادگری است. فدک و غیر فدک را می‌خواهم چه کنم، با آنکه منزل نهایی انسان قبر است که در تاریکی آن دستش از هرگونه کاری کوتاه و سرگذشتش در آن پنهان است. گودالی که هر چند آن را پهناور بسازند اما سنگ‌ها و خاک‌های فشرده آن را تنگ کرده و انسان را در فشار می‌گذارد و تمام روزنه‌ها را می‌بندد. جانم را به سختی عادت می‌دهم تا در روز ترس بزرگ (قیامت) ایمن باشد و در لغزشگاه‌ها برقرار بماند. اگر بخواهم از عسل صاف و مغز گندم غذا درست کنم، برایم ممکن است و اگر بخواهم می‌‎توانم لباس ابریشم بپوشم، ولی هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و مرا بر آن دارد که چنین غذاهایی بخورم، زیرا شاید در حجاز و یمامه کسی باشد که به نان تهی دسترسی نداشته و هرگز شکم سیر به خود ندیده باشد و علی با شکم پر بخوابد و اطرافش کسانی باشند که از گرسنگی به خواب نروند! یا آنکه جزو گفته این شاعر باشم:

همین ننگ برای تو بس است که با شکم سیر به خواب روی و اطرافت دل‌هایی باشد که برای نان خشک پر بزند.

آیا به همین قناعت کنم که مرا امیرالمؤمنین بخوانند ولی در سختی‌ها با مؤمنان شریک نبوده، یا در تحمل سختی‌ها پیشوای ایشان نباشم؟ من آفریده نشدم تا خوراکی‌های خوب مرا سرگرم کند، مانند گوسفند پرواری که تمام همتش علف است یا حیوانی که او را رها کرده باشند و کارش چریدن است و شکمی را از علف پر می‌کند ولی از آنچه برای آن او را پرورش می‌دهند، غافل است؛ یا بیهوده مرا واگذارند، یا ریسمان گمراهی را به گردن افکنده، سرگردان در راه نادرست قدم بردارم. از گویندهای شنیدم که می‌گفت: وقتی که خوراک فرزند ابی طالب چنین باشد، ضعف او را از جنگیدن با هماوران باز می‌دارد؛ بدان که چوب درخت کوهستانی سخت‌تر است ولی آنچه در زمین نرم و مرطوب می‌‌روید بسیار سست است و حتی حرارت دسته اول قوی‌تر و پایدارتر است، نسبت من با پیامبر (ص) همان نسبت نور و روشنی به یکدیگر است یا مانند شانه و بازو است؛ به خدا قسم اگر تمام عرب بر من حمله کنند پشت به جنگ نمی‌کنم بلکه هرگاه فرصت بیابم بر آنها حمله می‌کنم. کوشش من آن است تا زمین را از این شخص (معاویه) وارونه و گمراه پاک سازم چنانکه خار و خاشاک را از دانه جدا می‌کنند[۱۵].[۱۶]

عثمان بن حنیف و نقل روایت

عثمان بن حنیف احادیث زیادی را از پیامبر (ص) و امیر المؤمنین (ع) نقل کرده است. یکی از احادیث مهمی که او از پیامبر (ص) نقل کرده این است که روزی مردی نابینا نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: "یا رسول الله، دعا بفرمایید تا خداوند چشمان مرا بینا گرداند". حضرت فرمود: "اگر بخواهی دعا می‌کنم لکن اگر صبر کنی برای تو بهتر است. و از حضرت خواست تا دعا کند. پس حضرت به او فرمود: "وضوی کاملی بساز و سپس این دعا را بخوان: «اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ اِلَیكَ بِنَبِیكَ نَبِي الرَّحْمَةِ يا مُحَمَّدُ اِنّي اَتَوَجَّهُ بِكَ اِلی رَبّي في حاجَتي لِتَقْضي، اَللَّهُمَّ شَفِّعْهُ فِي»؛ خداوند! از تو می‌خواهم و به سبب شفاعت پیامبر رحمتت. حضرت محمد (ص) به سوی تو رو می‌کنم. ای محمد، تو را نزد خداواسطه می‌گیرم تا حاجتم را برآوری پروردگارا! شفاعتش را درباره‌ام بپذیر. بعد از دعا آن مرد، به برکت دعای پیامبر (ص) و توسل جستن به ایشان توانست بینایی خود را به دست آورد[۱۷].[۱۸]

سرانجام عثمان بن حنیف

او بعد از جنگ جمل در کوفه ساکن شد و تا هنگام مرگ خود همان جا بود و در زمان معاویه از دنیا رفت[۱۹].[۲۰]

جستارهای وابسته

عثمان بن حنیف انصاری در سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین=

بصره در سال دوازدهم هجری که مسلمانان در آن مناطق به جهاد می‌پرداختند، بیشتر مورد توجه قرار گرفت؛ چراکه مسلمانان نیاز به پایگاه و مقر ثابتی داشتند تا بتوانند نیروی جهادی به مناطق جنوبی ایران گسیل دارند از این روی در سال چهاردهم هجری، شش ماه پیش از ایجاد شهر کوفه موافقت خلیفه دوم را برای ایجاد شهر بصره جلب کردند. عتبة بن غزوان که در منطقه بصره به جهاد مشغول بود، در نامه‌ای از عُمَر برای بنای شهر کسب اجازه کرد و خلیفه نیز موافقت خود را با ایجاد شهر بصره اعلام کرد.[۲۱]

والیان بصره

عتبة بن غزوان به دلایلی منطقه را ترک کرد و مجاشع بن مسعود سلمی را فرمانده لشکر خود قرار داد. وی برای فتح فرات به سوی بصره حرکت کرده بود. مجاشع، مغیرة بن شعبه را جانشین خود در بصره قرار داد و پس از آن عمر، مغیره را بر بصره گمارد.

عمر در سال شانزده یا هفدهم هجری، مغیره را به سبب رابطه نامشروع با ام جمیله از کار برکنار کرد و ابوموسی اشعری را جانشین وی نمود[۲۲].

ابن اثیر برکناری مغیره را به سبب زنایش با ام‌جمیلة بن افقم در سال هفدهم ذکر کرده است و می‌نویسد: ابوموسی اشعری برای مدتی حاکم بصره بود، سپس وی برکنار و حاکم کوفه شد و عمرو بن سراقه حاکم بصره گردید. بعد از مدتی ابن سراقه به کوفه رفت و ابوموسی دوباره حاکم بصره گردید[۲۳].

امارت ابوموسی بر بصره ادامه داشت، تا اینکه در سال بیست و نه هجری عثمان وی را برکنار کرد و عبدالله بن عامر بن کریز بیست و پنج ساله را به ولایت بصره گماشت. وی پسر دایی عثمان بود[۲۴].[۲۵]

اعزام عثمان بن حنیف به بصره

عبدالله والی بصره بود، تا این که حکومت به علی(ع) رسید. وی عثمان بن حنیف را که یکی از یاران با وفایش بود، جزو اولین گروه کارگزاران اعزامی، به بصره فرستاد[۲۶]. عثمان بن حنیف جزو افرادی بود که ولایت امیرالمؤمنین(ع) را بعد از رحلت رسول خدا(ص) پذیرفته بودند و امام صادق(ع) او را جزو افرادی دانسته که بر روش رسول خدا(ص) باقی ماندند بدون اینکه در ایمان آنها تغییر و تبدیلی به وجود آمده باشد[۲۷].

وی از اعضای شرطة الخمیس بود و جزو دوازده نفری که به خلافت ابوبکر اعتراض کرده و علی(ع) را شایسته خلافت می‌دانستند[۲۸].[۲۹]

ابن حنیف جزو اعتراض کنندگان به خلافت ابوبکر

ابان بن تغلب گوید: به امام جعفر صادق(ع) عرض کردم: فدایت شوم، آیا در میان اصحاب رسول خدا(ص) کسی بود که بر کار ابوبکر و خلافت او اعتراض نماید؟! فرمود: آری دوازده نفر بودند که به ابوبکر اعتراض کردند؛ آنها عبارت‌اند از:

  1. خالد بن سعید بن عاص از بنی امیه.
  2. سلمان فارسی.
  3. ابوذر غفاری.
  4. مقداد بن اسود.
  5. عمار بن یاسر.
  6. بریده اسلمی.

تا این جا همه از مهاجران بودند و از انصار:

  1. ابوهیثم بن تیهان.
  2. سهل بن حنیف.
  3. عثمان بن حنیف.
  4. خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین.
  5. اُبی بن کعب.
  6. ابو ایوب انصاری[۳۰].

سپس حضرت سخنان اعتراض‌آمیز نامبردگان را ذکر می‌کند و می‌فرماید: آن‌گاه عثمان بن حنیف حرکت کرد و گفت از رسول خدا(ص) شنیدیم که فرمود: «اهل بیت من به منزله ستارگان زمینند. از آنها جلو نروید، آنها را بر خود مقدم بدارید؛ زیرا آنان پس از من والیان شمایند. سپس مردی حرکت کرد و گفت: ای رسول خدا(ص) اهل بیت تو کیانند؟ فرمود: علی و فرزندان طاهر و پاک وی هستند».

پس رسول خدا وظیفه را بیان کرده، و ابن حنیف ادامه داد: ای ابوبکر تو اوّل کافر به دستور پیامبر مباش ﴿لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ [۳۱] و[۳۲].

سخنان عثمان بن حنیف نشانگر ایمان و اعتقاد وی به رسول خدا و ولایت علی(ع) است.[۳۳]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  2. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ الاصابه، ابن جحر، ج۴، ص۳۷۲؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  3. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۶۰.
  4. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴.
  5. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۳۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳.
  6. فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۳۸۰.
  7. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۴-۲۳۵.
  8. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  9. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۵-۲۳۶.
  10. عایشه خود را خون خواه عثمان معرفی می‌کند با اینکه زمینه کشته شدن او را خود آماده کرد، زیرا در بین مردم از عثمان بدگویی و مردم را علیه او تحریک می‌کرد. چنانکه ابوسعید خدری می‌گوید: در مکه با عده‌ای در خیمه عایشه بودیم که عثمان از کنار ما گذشت و چون چشم افراد به او افتاد به جز من تمام کسانی که در خیمه بودند او را لعنت کردند. عثمان جرأت نکرد به هیچ یک از ما چیزی بگوید، پس به یک نفر از اهل کوفه گفت: به من ناسزا می‌گویی؟ گویا او را تهدید می‌کرد. چون مرد کوفی به مدینه برگشت عثمان او را دید و سخت تهدیدش کرد. مرد کوفی بر جان خود ترسید. مردم مدینه به او گفتند: نترس، نزد طلحه برو که او از تو حمایت می‌کند. مرد کوفی با طلحه به نزد عثمان رفت. عثمان به او گفت: به تو صد تازیانه می‌زنم. طلحه گفت: مگر زنا کرده که صد تازیانه بخورد؟ عثمان گفت: سهم او را از بیت المال قطع می‌کنم. طلحه گفت: روزی‌اش با خداست. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۶). می‌بینیم که آتش فتنه کشتن عثمان با کمک و پشتیبانی عایشه روشن شده است و افزون بر آن بارها عایشه مردم را با جمله اقتلوا نعثلا قتله الله، به کشتن عثمان تشویق می‌کرد.
  11. طلحه که خود از همه بیشتر برای کشتن عثمان می‌کوشید خود را خون خواه عثمان معرفی می‌کند! ابن سیرین می‌گوید: لم یکن أحد من أصحاب النبی اشد علی عثمان من طلحه؛ میان یاران پیامبر کسی سخت گیر‌تر از طلحه بر عثمان نبود. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۸۰) شاهد دیگر اینکه در جنگ جمل، مروان حکم که خود در لشکر عایشه بود و از همکاران طلحه و زبیر به حساب می‌آمد، وقتی طلحه را در نزدیکی خود دید، با خود گفت الان انتقام خون عثمان را می‌گیرم و سپس تیری به چله کمان نهاد و طلحه را هدف گرفت با همان تیر کارش را ساخت و او را کشت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۹) به راستی اگر طلحه به خون‌خواهی عثمان قیام کرده بود و می‌گفت دیگران عثمان را کشته‌اند، پس چرا هم دستاش از او انتقام جویی می‌کنند؟! چون عبدالملک مروان به حکومت رسید، گفت: اگر پدرم نگفته بود که من طلحه را کشته‌ام، یکی از فرزندان او را باقی نمی‌گذاشتم و همه را به خونخواهی عثمان می‌کشتم. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۲۳).
  12. این سخن طلحه هم بر خلاف واقع است، زیرا طلحه و زبیر و بلکه عایشه نیز به خلافت علی (ع) راضی بودند، چنانکه احنف بن قیس می‌گوید: هنگام رفتن به حج، دیدم که مردم در مدینه خانه عثمان را محاصره کرده و می‌خواهند او را بکشند، نزد طلحه و زبیر رفتم و گفتم: خواه ناخواه مردم عثمان را می‌کشند، صلاح می‌دانید با چه کسی بیعت کنم؟ گفتند: با علی. گفتم: شما بیعت با او را می‌پسندید؟ گفتند: آری. در مکه بودم که خبر کشته شدن عثمان به آنجا رسید و عایشه هم در مکه بود. به او گفتم: مادر، دستور می‌دهی با که بیعت کنم؟ گفت: با علی بن ابی طالب. گفتم: امر می‌کنی که با او بیعت کنم؟ گفت: آری. پس از بازگشت به مدینه با علی بیعت کردم و به وطن خود بصره برگشتم. طولی نکشید که عایشه و طلحه و زبیر با لشکری به بصره وارد شدند، نزد ایشان رفته و گفتم: مگر شما نبودید که مرا به بیعت با علی دستور دادید، پس چه شد که امروز علیه او قیام کرده‌اید؟ گفتند: تغییر کرد. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹۸) همچنین عبد الله بن بدیل می‌گوید: روز جمل جلو محمل عایشه رفتم و گفتم: تو را به خدا قسم، یاد داری که نزد تو آمدم و گفتم عثمان کشته شد، تکلیف من چیست؟ به من دستور دادی با علی همراه باش، عایشه سکوت کرد و چیزی نگفت. (عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۲۸).
  13. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۳، ص۲۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۰؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۱.
  14. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۶-۲۳۸.
  15. «اِبْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ اَلْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا يُسْتَطَابُ لَكَ اَلْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ اَلْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا اَلْمَقْضَمِ فَمَا اِشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اِكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ فَوَ اَللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لاَ اِدَّخَرْتُ مِنْ غنائهما [غَنَائِمِهَا] وَفْراً وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ اَلسَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ نِعْمَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَ اَلنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا اَلْحَجَرُ وَ اَلْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا اَلتُّرَابُ اَلْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ اَلْخَوْفِ اَلْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتُ عَلَى جَوَانِبِ اَلْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ اَلطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يُقَيِّدَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ اَلْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي اَلْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَنْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَ وَ أَكُونُ كَمَا قَالَ اَلْقَائِلُ: وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبَطْنَةٍ / وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى اَلْقِدِّ..... أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ أُشَارِكَهُمْ فِي مَكَارِهِ اَلدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ اَلْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ اَلطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ اَلْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ اَلْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تقمهما [تَقَمُّمُهَا] تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ اَلضَّلاَلَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ اَلْمَتَاهَةِ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ اَلضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ اَلْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ اَلشُّجْعَانِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّجَرَةَ اَلْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ اَلرَّوَاتِعَ اَلْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ اَلنَّابِتَاتِ اَلْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَالصِّنْوِ مِنَ اَلصِّنْوِ وَ اَلذِّرَاعِ مِنَ اَلْعَضُدِ وَ اَللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ اَلْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ اَلْفُرْصَةُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ اَلْأَرْضَ مِنْ هَذَا اَلشَّخْصِ اَلْمَعْكُوسِ وَ اَلْجِسْمِ اَلْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ اَلْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ اَلْحَصِيدِ»؛ نهج البلاغه، سید رضی، ص۴۱۹-۴۱۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۲۰۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۴۷۴.
  16. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۳۸-۲۴۱.
  17. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۴.
  18. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
  19. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۳۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۷۳؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۶۳.
  20. فتاح‌زاده، رحمان، مقاله «عثمان بن حنیف»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۴۲.
  21. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289.
  22. حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۳۲ - ۴۳۳.
  23. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۸.
  24. تاریخ طبری، (هشت جلدی)، ج۳، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۸۸.
  25. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 289 - 290.
  26. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۳.
  27. صدوق، خصال، ص۶۰۸.
  28. مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵.
  29. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 290.
  30. طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۹۷.
  31. «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر خیانت نکنید و در امانت‌های خود دانسته خیانت نورزید» سوره انفال، آیه ۲۷.
  32. طبرسی، الإحتجاج، ج۱، ص۱۰۳.
  33. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 291 - 292.