سعدالعشیره در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۳۱: خط ۳۱:
[[نبرد]] [[اود بن صعب بن سعد العشیره]] با [[قبیله ازد]] در "جبّ"<ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۹۷.</ref> و نیز [[پیکار]] بنی حکم بن سعد العشیره با [[ازدیان]] هم از دیگر ایام [[جاهلی]] است که در برخی منابع بدان پرداخته شده است. بر اساس برخی گزارشات، [[مردم]] [[ازد]] در راه [[هجرت]] خود به سرزمین‌های شمالی، به [[سرزمین]] حکم بن سعد العشیره رسیدند و با ایشان به [[ستیز]] برخاستند و بر آنها غالب شدند.<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶.</ref>
[[نبرد]] [[اود بن صعب بن سعد العشیره]] با [[قبیله ازد]] در "جبّ"<ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۹۷.</ref> و نیز [[پیکار]] بنی حکم بن سعد العشیره با [[ازدیان]] هم از دیگر ایام [[جاهلی]] است که در برخی منابع بدان پرداخته شده است. بر اساس برخی گزارشات، [[مردم]] [[ازد]] در راه [[هجرت]] خود به سرزمین‌های شمالی، به [[سرزمین]] حکم بن سعد العشیره رسیدند و با ایشان به [[ستیز]] برخاستند و بر آنها غالب شدند.<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶.</ref>
علاوه بر ایام جاهلی حضور در برخی پیمان‌های جاهلی هم از دیگر اخبار واصله از ایام جاهلی بنی سعد العشیره به شمار می‌روند. [[همپیمانی]] بنی سعد العشیره با جنب از جمله [[احلاف]] [[جاهلی]] این [[قبیله]] است.<ref>ابن سلام، کتاب النسب، ص۳۱۹.</ref> ضمن آنکه [[همکاری]] با دستگاه [[حکومتی]] برخی از [[پادشاهان]] [[حمیری]] موسوم به "تبابعه" نیز، از دیگر اخباری جاهلی [[فرزندان]] [[سعد العشیره]] است، که به دست ما رسیده است. بر پایه برخی [[اخبار]]، [[عدل]] بن جزء بن سعد العشیره [[منصب]] [[رییس]] پلیسی ([[شرطه]]) تبع را بر عهده داشته<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۶۱۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۸.</ref> و در [[برخورد با مخالفان]] به حدی [[شدت عمل]] داشته که [[عرب]] آن را مثل قرار داده، می‌گفتند: «هو علی یدی عدل».<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۸.</ref> از دیگر وقایع معروف [[عهد]] جاهلی که نام برخی از [[طوایف]] قبیله سعد العشیره را در خود جای داده، واقعه موسوم به "[[حلف الفضول]]" در [[مکه]] است که عامل پیدایش آن را [[مورخان]] و [[سیره‌نگاران]]، [[ظلم]] [[عاص بن وائل سهمی]] به مردی از [[بنی ابی زبید]] - از فرزندان صعب بن سعد العشیره - و نپرداختن [[پول]] کالای او دانستند.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۲؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۷۹.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
علاوه بر ایام جاهلی حضور در برخی پیمان‌های جاهلی هم از دیگر اخبار واصله از ایام جاهلی بنی سعد العشیره به شمار می‌روند. [[همپیمانی]] بنی سعد العشیره با جنب از جمله [[احلاف]] [[جاهلی]] این [[قبیله]] است.<ref>ابن سلام، کتاب النسب، ص۳۱۹.</ref> ضمن آنکه [[همکاری]] با دستگاه [[حکومتی]] برخی از [[پادشاهان]] [[حمیری]] موسوم به "تبابعه" نیز، از دیگر اخباری جاهلی [[فرزندان]] [[سعد العشیره]] است، که به دست ما رسیده است. بر پایه برخی [[اخبار]]، [[عدل]] بن جزء بن سعد العشیره [[منصب]] [[رییس]] پلیسی ([[شرطه]]) تبع را بر عهده داشته<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۶۱۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۸.</ref> و در [[برخورد با مخالفان]] به حدی [[شدت عمل]] داشته که [[عرب]] آن را مثل قرار داده، می‌گفتند: «هو علی یدی عدل».<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۸.</ref> از دیگر وقایع معروف [[عهد]] جاهلی که نام برخی از [[طوایف]] قبیله سعد العشیره را در خود جای داده، واقعه موسوم به "[[حلف الفضول]]" در [[مکه]] است که عامل پیدایش آن را [[مورخان]] و [[سیره‌نگاران]]، [[ظلم]] [[عاص بن وائل سهمی]] به مردی از [[بنی ابی زبید]] - از فرزندان صعب بن سعد العشیره - و نپرداختن [[پول]] کالای او دانستند.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۲؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۷۹.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>
==[[سعد العشیره]] و [[ادیان]] [[جاهلی]]==
بنی سعد العشیره در [[جاهلیت]]، عموماً [[بت‌پرست]] بودند و بتی به نام "فراض" را می‌پرستیدند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ص۳۳۸.</ref> این [[بت]] در بلاد سعد العشیره قرار داشت<ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۴۳.</ref> و تولیت و [[مسئولیت]] [[حفظ]] و نگهداری آن را مردی از [[طایفه]] انس [[الله]] به عهده داشت.<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۵.</ref> پس از [[بعثت]] [[نبی خاتم]]{{صل}} و ظهور [[دین الهی]] [[اسلام]]، مردی از طایفه انس الله به نام [[ذباب بن حارث]]، بت فراض (فرّاص) را در هم [[شکست]] و سپس نزد [[پیامبر]]{{صل}} شتافت و اسلام پذیرفت. وی سپس در [[تمجید]] از عمل خود چنین سرود:
{{عربی|تَبِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ إِذْ جَاءَ بِالْهُدَي وَخَلَّفْتُ فَرَّاضًا بِدَارِ هَوَانٍ*
شَدَدْتُ عَلَيْهِ شِدَّةً فَتَرَكْتُهُ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ وَالدَّهْرُ ذُو حِدْثَانِ
فَلَمَّا رَأَيْتُ اللَّهَ أَظْهَرَ دِينَهُ أَجَبْتُ رَسُولَ اللَّهِ حِينَ دَعَانِي
فَأَصْبَحْتُ لِلإِسْلامِ مَا عِشْتُ نَاصِرًا وَأَلْقَيْتُ فِيهَا كُلْكُلِي وَجِرَانِي
فَمَنْ مُبَلِّغٌ سَعْدَ الْعَشِيرَةِ أَنَّنِي شَرَيْتُ الَّذِي يَبْقَي بِآخَرَ فَانِ؟}}
چون [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[راهنمایی]] آمد از او [[پیروی]] کردم و بت فرّاص را در [[خواری]] و [[پستی]] فرو نهادم. ضربت [[سختی]] بر او فرود آوردم و رهایش کردم، گویی هرگز نبوده است و [[روزگار]] چه حادثه آفرین است. چون دیدم [[خدا]] [[دین]] خود را آشکار ساخت و رسول خدا{{صل}} مرا می‌‌خواند، اجابتش کردم. تا زمانی که زنده ام اسلام را [[یاری]] خواهم داد و سراپای وجودم را در این راه می‌‌نهم. چه کسی پیغام مرا به سعد العشیره می‌برد که من چیز ماندگاری را در ازای فروش چیز فانی خریده‌ام.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ص۳۳۸.</ref>
علاوه بر [[بت پرستی]] که دین غالب [[مردم]] سعد العشیره را به خود اختصاص داده بود، برخی از [[اخبار]]، از [[مسیحی]] شدن بخشی از مردم [[جعفی]] که در [[عراق]] سکنی یافته بودند حکایت دارند.<ref>بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۵۱.</ref>
==بنی سعد العشیره و تعامل با [[نبی خاتم]]{{صل}}==
در پی [[بعثت نبی مکرم اسلام]]{{ع}}، [[محیمة بن جزء بن عبدی غوث زبیدی]]، [[حلیف بنی سهم]]<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۴۶۳.</ref> و به [[نقلی]] [[بنی جمح]]،<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۲۶-۳۲۷.</ref> از نخستین [[مردمان]] بنی سعد العشیره بودند که در [[مکه]] به [[آیین اسلام]] گرویدند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۵۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۳۴۳.</ref> وی را همچنین از [[مهاجران به حبشه]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۵۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۲۰۷.</ref> و از [[حاضران در جنگ بدر]]<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۲۶.</ref> نیز گفته‌اند. اما [[پذیرش اسلام]] عمومی [[طوایف]] بنی سعد العشیره بعد از [[هجرت رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] و از سالهای بین نهم تا یازدهم [[هجری]] و در پی ارسال [[سرایا]] از سوی [[نبی اکرم]]{{صل}} و [[وفود]] [[قبایل مذحجی]] به مدینه محقق گردید. مناسبات دیرینه [[فرهنگی]] و [[تجاری]] [[یمن]] با یثرب به‌ویژه پس از استقرار [[رسول خدا]]{{صل}} در مدینه و نیز رفت و آمدهای [[نمایندگان]] [[قبیله]] سعد العشیره به این [[شهر]]، زمینه آشنایی آنها را با [[اسلام]] و [[دعوت]] رسول خدا{{صل}} و نیز امکان [[پرسشگری]] و [[گرایش]] به اسلام را در مردمان این قبیله را فراهم آورده بود. گفته شده که پس از رسیدن [[اخبار]] مربوط به [[بعثت]] رسول خدا{{صل}} به طوایف [[بنی زبید]] و [[بنی مراد]] در [[سرزمین]] یمن، [[عمرو بن معدی کرب]] - که از بزرگان و [[شجاعان]] و [[شاعران]] زُبید بود - به نزد [[قیس بن مکشوح مرادی]] رفت و کوشید تا وی را برای رفتن نزد [[پیامبر]]{{صل}} و [[ایمان]] به ایشان در صورت [[صدق در گفتار]]، متقاعد سازد. اما قیس، نظر [[عمرو بن معدی کرب]] را احمقانه خواند و آن را نپذیرفت؛ به همین جهت، عمرو بن معدی کرب همراه عده‌ای از قومش به سوی مدینه حرکت کردند و هنگامی که [[لشکر]] اسلام تازه از [[تبوک]] ([[سال نهم هجری]]) بازگشته بود، به نزد پیامبر{{صل}} رسیدند و با شنیدن [[سخنان رسول خدا]]{{صل}} درباره [[قیامت]]، اسلام آوردند و سپس به سوی قبیله خود بازگشتند. در مسیر بازگشت، عمرو بن معدی کرب، [[قاتل]] پدرش [[أبی بن عثعث خثعمی]] را دید و او را دستگیر کرد و پیش رسول خدا{{صل}} آورد و به ایشان گفت: "[[شکایت]] مرا درباره این [[قاتل]] فراری قبول کن که پدرم را کشته است". آن حضرت{{صل}} به او فرمود: "ای [[عمرو بن معدی کرب]]، [[اسلام]] خون‌هایی را که در [[زمان]] [[جاهلیت]] ریخته شده، هدر دانسته است". عمرو بن معدی کرب برگشت، اما [[مرتد]] شد و در مسیر به [[قوم]] ابی بن عثعث شبیخون زد و آن را [[غارت]] کرد و سپس به سوی قوم خود رفت.<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱. ابن سعد و دیگران خبر این وفد را به گونه‌ای دیگر نقل کرده‌اند. ر. ک. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸. نیز طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۳۲-۱۳۳؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۲، ص۹۹.</ref> [[رسول خدا]]{{صل}} پس از دریافت خبر [[ارتداد]] و شبیخون عمرو بن معدی کرب، به [[امام علی]]{{ع}} دستور داد که همراه عده‌ای از [[مهاجران]]، که [[خالد بن سعید بن عاص اموی]] هم جزء آنها بود، به سوی [[قبیله]] [[بنی زبید]] حرکت کند. این قبیله با قبیله [[بنی جعفی]] [[هم‌پیمان]] بودند، به همین دلیل، [[رسول اکرم]]{{صل}} [[خالد بن ولید]] را همراه عده‌ای از [[اعراب]] به سوی آنها فرستاد. رسول خدا{{صل}} به خالد دستور داد که به سوی قبیله بنی جعفی حرکت کند و اگر به علی{{ع}} برخوردند، [[فرماندهی]] دو [[لشکر]] را [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بر عهده بگیرد. وقتی که قبیله بنی جعفی از آمدن لشکر اسلام باخبر شدند، عده‌ای از آنها به قبیله بنی زبید پیوستند و عده‌ای دیگر به منطقه تخوم در [[یمن]] رفتند. علی{{ع}} احتمال داد که خالد بن ولید به دنبال آنها بیاید، به همین دلیل، نامه‌ای به او نوشت و وی را از ادامه حرکت باز داشت. علی{{ع}} به حرکت خود ادامه داد تا اینکه در [[وادی]] کسر، از مناطق صنعای یمن، به قبیله بنی زبید رسید. دو [[سپاه]] با هم روبرو شدند پس عمرو بن معدی کرب در حالی که [[شمشیر]] معروف خود، - [[صمصام]] - را در دست داشت، از سپاهش خارج شد و مبارز‌طلبید. در [[همراهی]] با او، [[برادر]] و برادرزاده‌اش نیز از لشکر خارج شدند. علی{{ع}} به [[مبارزه]] آنها رفت و در یک لحظه، برادر و برادرزاده عمرو بن معدی کرب را به [[هلاکت]] رساند. به دنبال آن، عمرو بن معدی کرب و بنی زبید فرار کردند و زنانشان، از جمله [[زن]] عمرو بن معدی کرب، رکانه دختر [[سلامه]] و فرزندش، [[اسیر]] شدند. علی{{ع}}، [[خالد بن سعید]] را در میان بنی زبید باقی گذاشت تا به هر کدام از فراریان که [[مسلمان]] می‌شوند، [[امان]] دهد و [[زکات]] را گرد آورد. عمرو بن معدی کرب بازگشت و از خالد بن سعید [[اجازه]] [[ملاقات]] خواست. در پی [[اذن]] خالد بن سعید، او نزد خالد بن سعید رفت و دوباره اسلام آورد.<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱.</ref>-<ref>حبیب عباسی، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم{{صل}}، ج۱، ص۱۷۷-۱۷۹.</ref>
همچنین در [[ماه رمضان]] [[سال دهم هجری]]، [[رسول خدا]]{{صل}} برای علی{{ع}} [[پرچم]] بست و به دست خود ایشان را معمم ساخت و ایشان را به [[یمن]] گسیل داشت. [[پیامبر]]{{صل}} به ایشان توصیه فرمود که رو سوی یمنیان کند و چون در بلاد آنها وارد شد تا زمانی که آنها به جنگشان نرفتند با ایشان به [[نبرد]] برنخیزد. پس علی{{ع}} با سیصد سوار سوی یمن رفت و این اولین سپاهی بود که به یمن و بلاد [[مذحج]] وارد می‌‌شد. علی{{ع}} پس از ورود به [[سرزمین]] یمن، به گروهی از مَذحِجیان برخورد. پس آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد، ولی [[مذحجیان]] نپذیرفتند و به [[جنگ]] با ایشان پرداختند. حضرت نیز [[سپاه]] خود را آراست و به آنان [[حمله]] برد. بیست نفر از [[مردم]] [[قبیله مذحج]] کشته شدند و بقیه گریختند. علی{{ع}} از تعقیب آنان دست برداشت و آنها را به اسلام دعوت کرد که بی‌درنگ پذیرفتند و چند نفر از رؤسای [[مَذحِج]] نیز با علی{{ع}} [[بیعت]] کردند.<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۷۹. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۹.</ref>-<ref>منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۷۲.</ref> رسول خدا{{صل}} بعد از [[پذیرش اسلام]] توسط [[زبید]] و مراد و مذحج، [[فروة بن مُسیک مرادی]] را عامل خود بر ایشان قرار داد و [[خالد بن سعید بن عاص]] را با او همراه نمود.<ref>احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۳۸.</ref>
پس از این [[سرایا]]، هیئات متعددی از بنی [[سعد العشیره]] خود را به [[مدینه]] رساندند و به رسول خدا{{صل}} اظهار [[وفاداری]] کردند. این [[وفود]] که از [[سال نهم هجری]] آغاز و تا سال دهم هجری ادامه یافت، پس از [[وفد]] مردم صداء، نخستین وفود [[قبایل مذحجی]] دانسته شده‌اند که به مدینه انجام گرفته است.<ref>الموسوعة العربیه، مقاله مذحج.</ref>در یکی از این وفدها، ابوسَبَره [[یزید بن مالک]] جُعفی به همراه پسرانش - [[عزیز]] و سَبَره - به محضر رسول خدا{{صل}} شرفیاب شدند و به آن حضرت [[ایمان]] آوردند. علاوه بر این، در گزارشی دیگر چنین نقل شده که گروهی از [[جعفی‌ها]] به [[ریاست]] دو نفر از بزرگان شان به نام‌های «[[قیس بن سَلَمة بن شراحیل]]» و «[[سلمة بن یزید]]» به [[مدینه]] رفتند و به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} رسیدند. حضرت، آنان را به [[یکتاپرستی]] فراخواند و [[تکالیف]] [[ایمانی]] را بر ایشان [[ابلاغ]] کرد. رسول خدا{{صل}} در این دیدار دستور دادند تا برای قیس [[نامه]] ای نوشتند و او را بر [[قبایل]] «مُرّان» و «حَریم» و «کُلاب» و وابستگان آنان [[امیر]] کردند.<ref>ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۶.</ref> اگرچه به نظر می‌‌رسد [[هدف]] رسول خدا{{صل}} [[نفی]] [[ضلالت]] و [[عصبیت]] [[جاهلی]] و جایگزین کردن آن با [[ایمان]] و [[عمل صالح]] بود؛ اما این گروه همچنان بر [[تأیید]] رفتارشان از سوی [[پیامبر]]{{صل}} [[اصرار]] می‌‌ورزیدند. در نتیجه، [[دعوت]] رسول خدا{{صل}} را نپذیرفتند و فردی از [[مسلمانان]] را که با خود شتری از شتران [[زکات]] همراه داشت [[حمله]] برده، او را دست بستند و شتر را به [[غارت]] بردند. از همین رو، مورد [[لعن]] رسول خدا{{صل}} قرار گرفتند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۶</ref> علاوه بر آن، برخی [[اخبار]] هم از ارسال نامه‌ای از سوی پیامبر{{صل}} برای سران [[قبیله]] [[جعفی]] حکایت دارد. بر اساس این گزارش، [[سفیر]] رسول خدا{{صل}} با نامه‌ای به نزد آنها رفت که در بخشی از آن نوشته شده بود: {{متن حدیث|اَ يُجْمَعُ بَيْنَ مُتَفَرِّقٍ وَ لاَ يُفَرَّقُ بَيْنَ مُجْتَمِعٍ}} به واسطه این دعوت، عموم جعفی‌ها [[اسلام]] آوردند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۶۸.</ref> -<ref>فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش نامۀ تاریخ اسلام، قبیله جُعفی و نقش آن در تاریخ اسلام تا پایان خلافت امویان، مریم سعیدیان جزی، ص۸-۹.</ref>
[[عبدالجد بن ربیعة بن حجر حکمی]] - بزرگ بنی الحکم - نیز، از دیگر بزرگان [[سعد العشیره]] بود که همراه با قومش بر [[نبی اکرم]]{{صل}} وارد شد و اسلام آورد.<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۲</ref> همچنین برخی از اخبار، از [[وفد]] مردی از [[طایفه]] انس الله به نام [[ذباب بن حارث]]، پس از در هم [[شکستن بت]] [[قبیله]] [[سعد العشیره]] به نام فراض (فرّاص)، نزد [[پیامبر]]{{صل}} و [[مسلمانی]] او حکایت دارد.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ص۳۳۸.</ref>بدین ترتیب از [[سال دهم هجرت]]، رفته رفته [[اسلام]] در قبیله سعد العشیره و [[طوایف]] آن آشکار گردید.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۵ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۱۴

نسب قبیله

قبیله سعد العشیره از بزرگترین قبائل مذحج و در شمار قبایل قحطانی است.[۱] مردم این قبیله نسب از سعد العشیرة بن مالک (مذحج) بن أُدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زَید بن کهلان بن سبأ می‌‌برند.[۲] در وجه تسمیه او به سعد العشیره گفته شده که وی عمری طولانی کرد و روزی سوار بر مرکب، همراه با سیصد تن از فرزندان و فرزندزادگان خود در راهی می‌‌رفت. از او پرسیدند: اینان کیانند؟ سعد از ترس چشم زخم گفت: عشیره ام هستند. از این رو، او را از آن پس "سعد العشیره" خواندند.[۳] علمای علم نسب، برای «سعد العشیرة بن مذحج» فرزندان بسیاری بر شمرده‌اند که از جمله آنها می‌‌توان به اسامی: جعفی، جنب، حکم، عائذالله، عبدالله، اللّبوء، خارجه، اسد، عمرو الله، جمل، صعب[۴] حارثه، انس الله، سبأ الله، زید الله، مره، مجمّع، مازن، عبدشمس،[۵]اوس الله، حرّ،[۶] جزء و نمره[۷] اشاره کرد. از این فرزندان، سرشاخه‌ها و فروعات بسیاری متفرع شده‌اند که بنی زُبید،[۸] بنی جُعفی،[۹] بنی أنس الله،[۱۰] بنی الحکم،[۱۱] بنی اود بن صعب،[۱۲]بنی زیدالله، بنی جزء، بنی عائذالله،[۱۳] بنی اسلم،[۱۴] بنی ألوذ بن کعب، بنی صریم، بنی جدیه،[۱۵] بنی رمان بن کعب،[۱۶]بنی مالک بن مشوف[۱۷] و... از آن جمله‌اند. ضمن این که زنانی هم از این قوم ظهور یافتند که به جهت جایگاه بلند اجتماعی شان، برخی از قبایل به جای انتساب به قبیله پدری، نسبت خود را از ایشان گرفته‌اند که از آن جمله می‌‌توان از باهلة بنت صعب العشیره همسر مالک بن اعصر بن سعد بن قیس بن عیلان[۱۸] و بجیله بنت صعب بن سعد العشیره همسر انمار بن اراش[۱۹] یاد کرد که به ترتیب قبایل باهله و بجیله بدانها منسوب گشته‌اند.[۲۰]

مساکن سعد العشیره

از برجسته‌ترین سکونتگاه‌های آنان می‌‌توان به "تِهامة" سکونتگاه بنی حَکَم بن سعد العشیره در اطراف ابوعریش و در مجاورت قبایل حاشد و خولان که مسافت ابتدا تا انتهای این سرزمین پنج روز راه فاصله بود،[۲۱] اشاره کرد. منازل السعید، الشقیفتان، الحصوف، العادیه و الحجر به مرکزیت الحصوف از دیگر مساکن این قوم و از دره‌های معروف آنان هم می‌‌توان از حرض، حیران، جدلان، جحفان، ضامد، جزان، الحد، تعشر، لیه و صبیا یاد کرد.[۲۲] ضمن این که الساعد،[۲۳] مخلاف حکم بن سعد العشیره[۲۴] و وادی جُلب در تهامه[۲۵] هم از دیگر منازل اختصاصی بنی حکم بن سعد العشیره یاد شده است. "مخلاف جُعْفِیّ" و «جُرْدان» دره بزرگی با روستاهای فراوان که تا صنعا چهل و دو فرسخ فاصله داشت و تا نزدیک حضرموت امتداد یافته بود هم، از مساکن بنی جعفی به شمار می‌‌آمد.[۲۶] در "السَّرْو" معروف به سَرْو مَذْحِج نیز، برخی از بطون قبیله مذحج مانند جُعْفِیّ و صُداء با غیر مذحجیان زندگی می‌‌کردند.[۲۷] ضمن این که "جبّ" هم دیار اود بن صعب بن سعد العشیره،[۲۸] و "ذو العیبه" از سکونتگاههای انس الله[۲۹] به شمار آمده‌اند.

همچنین"صَعْدة"، سکونت گاه برخی از مردمان بنی زُبید بود[۳۰] و در "أراکه[۳۱] "بلاع" هم، قبایل الأغلوق، بنو مازن و بنو عصم ساکن بودند.[۳۲] "الخصاصه" - واقع در بین حجاز و تهامه - از سرزمین‌های مشترک بنی زبید و بنی حارث بن کعب،[۳۳] و "الحُصَیب" از روستاهای زبید و اشعری‌ها بود که با گروهی از بنو وافد از قبیله ثقیف مشترکاَ زندگی می‌‌کردند.[۳۴] "دیمات"،[۳۵] "ذو کزَّان" و "هلیل" و "صید" را هم از سرزمین‌های بنی حبیش بن زبید،[۳۶] یاد کرده‌اند. ضمن این که "أنسب" - از قلعه‌های بنی زبید در یمن - [۳۷] "حماک" - از قلعه‌های بنی زبید در یمن-[۳۸] "هیوه"،[۳۹] "العصم"[۴۰] و "مشوه" - از قلاع بنی زبید در یمن - [۴۱] را هم در شمار منازل معروف زبید در یمن ذکر کرده‌اند.[۴۲].[۴۳]

مهاجرت به سرزمین‌های دیگر

علاوه بر منزلگاه‌های که از بنی سعد العشیره ذکر شد آنان پیش و پس از اسلام مهاجرت‌های گسترده‌ای به برخی از سرزمین‌ها داشتند از جمله عراق و شام داشتند. بنی زبید از معروفترین قبایل سعد العشیره بود که در ایام سیل عرم و درهم شکستن سد مأرب - در قرن پنجم میلادی - از قبایل ساکن و مشهور در یمن بود.[۴۴] پس از شکستن سد مأرب، بسیاری از زبیدی‌ها همراه با دیگر قبایل مهاجر یمنی در اواخر قرن سوم میلادی - یعنی سه قرن پیش از ظهور اسلام- و در ایام حکومت سبأ و ذوریدان به مناطق جدید در اراضی شمالی‌تر مهاجرت کردند.[۴۵] دلیل این مدعا، خبر وقوع جنگ بین یوناتان مکابی - یکی از سردمداران یهودی مکابیین که در شام حکومت داشت - با دیمیتریوس دوم - از پادشاهان روم- در سال ۱۴۴ قبل از میلاد مسیح است که در آن آمده یوناتان بواسطه کمک زبیدی‌ها در این جنگ به پیروزی رسید و غنائم بسیاری از گروه متخاصم به چنگ آورد. بر اساس نقل بعضی از علمای یهود نیز، این قبیله سالها پیش از ظهور اسلام در موضع شمال غربی دمشق منزل گرفتند که برخی احتمال داده‌اند که این مکان همان "زبدانی" باشد که در بیست میلی شام در مسیر دمشق - بعلبک قرار دارد.[۴۶] از دیگر دلایلی که دلالت بر مهاجرت بنی زبید به عراق - سالیانی طولانی پیش از فتوحات اسلامی - دارد، سخن یاقوت حموی در معجم البلدان در ذیل ماده "سنجار" است. در این قول آمده که خالد زبیدی و جمعی از زبیدیان از جمله دو پسرش صابی و عوید به سنجار وارد شدند و در آن پس از نوشیدن شراب سنجار اشعاری سرود.[۴۷] حموی سپس ذیل ماده "جدال" تعلقه‌ای بر این شعر ذکر کرده و از هجو خالد توسط مردی از بنی حیی از قبیله نمر بن قاسط معروف به دثار در قالب یک شعر خبر داده است.[۴۸] از آنجا که شعر نمری در السنه اهل ادب به قدمت و دیرینگی وصف شده و نمری در این شعر تصریح کرده که هجرت زبید به طلب رزق و روزی بوده است نه جنگ و خونریزی و از سویی در شعر خالد زبیدی هم، قرینه یا مطلبی دال بر این که آمدنشان به عراق به انگیزه جنگ بوده، وجود نداشته، از این رو می‌‌توان این مطلب را نیز دلیل دیگر بر مهاجرت دیرباز زبید به عراق و دیگر عرصه‌های شمالی‌تر جزیرة العرب عنوان کرد.[۴۹] همچنین نقل است که اندکی پیش از اسلام و در زمان حکمرانی حمیریان بر یمن، گروهی از مردم جعفی، مشهور به" اعراب ضاحیه"، از سرزمین آباء و اجدادی خود هجرت کرده، در حیره و مناطق فرات و انبار ساکن شدند.[۵۰]

پس از فتوحات اسلامی نیز سرزمین‌های فتح شده، شاهد موجی دیگر از مهاجرت‌های گسترده فرزندان سعد العشیره بود. مردم زبید در ابتدای فتوح اسلامی همراه با رییس خود عمرو بن معدی کرب[۵۱] به عراق وارد شدند و سپس مهاجرت‌های پی در پی و لاینقطعی را به سرزمین‌های دیگر نظیر شام و مصر و نجد و... انجام دادند.[۵۲] زبیدی‌ها خطه‌ای را در سرزمین مصر که میان خطط خولان و تجیب قرار داشت، به خود اختصاص داده بودند[۵۳] و بعدها با فتح اندلس به این سرزمین وارد شدند. چندان که نام برخی از رجال این قبیله همچون محمد بن محمد بن حسن زبیدی[۵۴] و محمد بن حسن بن عبدالله مازنی زبیدی[۵۵] در شمار ساکنان اندلس به ثبت رسیده است. ضمن آنکه گروهی از آنان نیز، همچنان در مواطن اصلی خود یا سرزمین‌هایی در نزدیک آن به سر می‌‌بردند. بنی جعفی هم به عنوان یکی دیگر از قبایل بزرگ سعدالعشیره، پس از انجام فتوحات اسلامی به مناطق مفتوحه کوچ کردند و در آن منتشر شدند. بیشترین تمرکز جغرافیای انسانی قبیله جعفی در شهر کوفه بود[۵۶] و آنان به واسطه سکونت چهار تن از اصحاب رسول خدا(ص) - که از مشاهیر این قبیله بودند - بیش از پیش مورد توجه قرار گرفتند.[۵۷] به استناد خبر بلاذری، سعد بن ابی وقاص، قبیله جعفی را ذیل مذحج و همراه با دو قبیله أشعر و طی، در بخش‌های مهم کوفه اسکان داد.[۵۸] علاوه بر کوفه، از جزیره[۵۹] خراسان و سیستان[۶۰] سند و مرزهای غربی شبه قاره هند،[۶۱] اصفهان[۶۲] و مصر[۶۳] به عنوان مهم‌ترین مساکن و منازلگاه‌های قبیله جعفی در صدر دوران اسلامی یاد شده است. مهاجرت مردم این قبیله به دیگر بلاد اسلامی در قرون بعد نیز تداوم یافت؛ چندان که برخی منابع هجرت برخی از رجال و مشاهیر جعفی را به مناطق دیگر به واسطه کسب موقعیت برتر اجتماعی، یا حشر و نشر با اهل علم و ادب، به ثبت و ضبط رسانده‌اند.[۶۴] مهاجرت‌های پی در پی جعفی‌ها در دوران امویان هم ادامه یافت. نخستین مرحله از مهاجرت‌ها و اسکان رسمی قبیله جعفی در ایران، در روزگار امارت زیاد بن ابیه بر عراق بود. به دستور وی پنجاه هزار خانوار عرب ساکن عراق به خراسان منتقل شدند.[۶۵] اخباری نیز درباره پراکندگی جغرافیایی قبیله جعفی، در منابع تاریخی، تواریخ محلی، متون رجالی و روایی موجود است که حضور آنان را در شهرهای مهمی چون نیشابور،[۶۶] بخارا[۶۷] و مرو[۶۸] به اثبات می‌‌رساند.[۶۹]-[۷۰]

از طایفه انس الله هم، جمعی از مردم بنی عبدالعزیز بن ثابت، در شهر ری ساکن شدند.[۷۱] ضمن این که جماعتی از مردم اود بن صعب بن سعد العشیره در خطه‌ای از محله‌های کوفه موسوم به أود[۷۲]منزل داشتند. شام،[۷۳] کوفه،[۷۴] قزوین[۷۵] و... هم از دیگر اماکنی بودند که اخباری از سکونت برخی از مردم شاخه‌های مختلف بنی سعد بن عشیره در آن به ثبت رسیده است.

هم اکنون، بازماندگان برخی از طوایف سعد العشیره از جمله عشایر زبید در برخی نقاط و سرزمین‌های اسلامی و مشخصاً در عراق و ایران ساکنند. امروزه عشایر زبید به دو شاخه زبید الاکبر و زبید الاصغر تقسیم شده‌اند و افخاذ و فروع بسیار از آنان متفرع گردیده است. در حال حاضر عشایر بزرگی در عراق خود را منتسب به این قبیله از هر دو شاخه زبید الاکبر و زبید الاصغر می‌‌دانند که از مهمترین آنها از قبیله زبید الاکبر می‌‌توان به اسامی: "آلبو سلطان[۷۶] "السعید"،[۷۷] "بنی عجیل"،[۷۸] "المعامره"،[۷۹] "العمار"،[۸۰] "آلبو محمد"[۸۱] و "السواعد"[۸۲] اشاره کرد. ضمن این که از دیگر قبایل بزرگ این شاخه "الجحیش" است که غالب مردمانشان در حله ساکنند و برخی هم ساکن موصل.[۸۳] طوایفی از آنان هم در خوزستان ایران و در شهرهای خرمشهر، آبادان، رام هرمز، اهواز و هندیجان ساکنند.[۸۴] از معروفترین قبایل زبیدی عراق از سرشاخه زبید الاصغر هم می‌‌توان از "الجبور"،[۸۵] "الجنابیون"،[۸۶] "الدلیم[۸۷] "العقیدات"[۸۸] و "العزه" که مردمانش در استان دیالی بسیارند و برخی از آنان نیز در استانهای دیگر مانند حله، کوت، العماره، الأنبار و.... متفرقند،[۸۹] یاد کرد. هر یک از طوایف این قبیله از هر دو شاخه‌اش -زبید الاکبر و زبید الاصغر- خود به فروعات و طوایف بسیار تقسیم می‌‌شوند و در اقصی نقاط عراق منتشرند.[۹۰].[۹۱]

تاریخ و مناسبات جاهلی قبیله سعد العشیره

تاریخ جاهلی قبیله سعد العشیره و طوایف و قبایل تابعه آن بسان غالب قبایل دیگر عرب، به زد و خوردهای جاهلی و حوادث و وقایع پیرامون آن گره خورده است. جنگ‌هایی که علاوه بر قبایل بیگانه، ستیزه‌های درون قبیلگی را نیز شامل می‌‌شده است. قبیله زبید یکی از بزرگترین قبایل سعد العشیره، در جاهلیت، در شمار قبایل جنگ ستیز عرب قرار داشت و چه بسا کثرت قلعه‌هایی که در بلادشان وجود داشت، شاهدی بر این مدعا بوده باشد. از معروفترین ایام جاهلی آنان - که در اشعار عرب نیز نمود یافته است - می‌‌توان به "یوم الأرنب" اشاره کرد. در این جنگ، زبید با پسر عموهایشان بنی الحارث بن کعب بن مرة بن سعد العشیره در موضعی به نام "أرنب" که گویا مکانی در سلسله جبال سراة بود، درگیر شدند. در این منازعه که دلیل وقوعش، کثرت یافتن بطون جرم و نهد در جبال سراة عنوان شده است، بنو نهد بن زید بن لیث - از بطون قبیله قضاعه - همپیمانش بنی الحارث بن کعب را به یاری‌طلبید و در آن سوی میدان هم، قبیله جرم بن ربان - بطن دیگر قضاعه - که با بنی زبید همپیمان بود، آنان را با خود همراه کرد. پس، هر قبیله‌ای با حلفای خود همراه گردید و با هم درگیر شدند. گفته شده در ابتدای این جنگ، شکست با بنی زبید بود اما در ادامه این نبرد، آنان نیز به پیروزی‌هایی دست یافتند.[۹۲] "یوم بوار" هم از دیگر ایام بنی زبید است که در شعر معدی کرب زبیدی ذکری از آن به میان آمده است.[۹۳] از "یوم تثلیث" که بین بنی‌سلیم و مراد درگرفت و عمرو بن معدی کرب زبیدی در حمایت از بنی‌سلیم علیه بنی مراد به میدان رفت[۹۴] و "یوم شجوه" - وادی ای در تهامه- که در آن زبید و بنی مراد با هم به کارزار پرداختند[۹۵] و نیز "یوم أمول" موضعی چسبیده به "حلیه" که نبردی بین بنی صاهله از بطون هذیل و بین زبید در گرفت و به برتری بنی صاهله انجامید،[۹۶] هم، از دیگر ایام جاهلی زبید نام برده شده است. به علاوه این که همراهی با دیگر قبایل و طوایف مذحج و سعد العشیره در "یوم فیف الریح" و نبرد با بنی عامر بن صعصعه،[۹۷]جنگ با کنانه،[۹۸] "یوم صنعاء" و نبرد با ربیعه در ایام مقارن با بعثت نبی خاتم(ص)،[۹۹] نبرد با خثعم و حِمیر[۱۰۰]و نیز نبرد داخلی با قوم و خویشان مازنی خود،[۱۰۱] از دیگر ایام جاهلی زبید برشمرده شده‌اند.[۱۰۲]

بنی جعفی - دیگر شاخه بزرگ سعد العشیره - هم، به واسطه وجود جنگاوران، چابک سواران و شاعران متعدد، از اعتبار بسیاری در میان اعراب برخوردار بود و به «بیت الاشعر» عرب شهرت داشت.[۱۰۳] غلبه عصبیت قبیله‌ای و پافشاری اشراف و رجال قبیله جعفی بر سنت‌های جاهلی و برخورداری از رویه‌ای ناهمگون با سایر اعراب، از ویژگی‌های بنو جعفی بود.[۱۰۴] از ایام این قوم در جاهلیت می‌‌توان به "فیف الریح" اشاره کرد که در آن جعفی‌ها همراه با قبایل بنی حارث بن کعب و زبید و قبایل سعد العشیره به ناگاه بر بنی عامر بن صعصعه تاختند. این جنگ پس از سه روز درگیری شدید، به سود بنی عامر خاتمه یافت.[۱۰۵] جعفی‌ها پیش از اسلام با بنی عدی - از شاخه‌های قریش - هم‌پیمان (حلیف) بودند و مناسبات گسترده‌ای با آنان داشتند.[۱۰۶] این مناسبات پس از پذیرش اسلام هم کما کان با قوت ادامه یافت چندان که برخی اخبار از ارتباط فراوان قبیله جعفی با عمر بن خطاب - در دوران خلافتش - خبر داده و از برقراری حمایت قبیله‌ای و پیوندهای ازدواج میان آنها گزارشاتی را به ثبت رسانده‌اند.[۱۰۷]-[۱۰۸] همچنین آنان پیش از پذیرش اسلام همپمان بنی اعمام خود بنی زبید بودند برای همین پس از پذیرش اسلام و سپس ارتداد و شبیخون عمرو بن معدیکرب زبیدی به قوم ابی بن عثعث و غارت آنها، رسول خدا(ص) امام علی(ع) را با لشکری به سوی یمن فرستاد. وقتی که قبیله بنی جعفی از آمدن لشکر اسلام باخبر شدند، عده‌ای از آنها به قبیله بنی زبید پیوستند و رودررو با سپاه اسلام به فرماندهی علی(ع) شدند.[۱۰۹]

نبرد اود بن صعب بن سعد العشیره با قبیله ازد در "جبّ"[۱۱۰] و نیز پیکار بنی حکم بن سعد العشیره با ازدیان هم از دیگر ایام جاهلی است که در برخی منابع بدان پرداخته شده است. بر اساس برخی گزارشات، مردم ازد در راه هجرت خود به سرزمین‌های شمالی، به سرزمین حکم بن سعد العشیره رسیدند و با ایشان به ستیز برخاستند و بر آنها غالب شدند.[۱۱۱] علاوه بر ایام جاهلی حضور در برخی پیمان‌های جاهلی هم از دیگر اخبار واصله از ایام جاهلی بنی سعد العشیره به شمار می‌روند. همپیمانی بنی سعد العشیره با جنب از جمله احلاف جاهلی این قبیله است.[۱۱۲] ضمن آنکه همکاری با دستگاه حکومتی برخی از پادشاهان حمیری موسوم به "تبابعه" نیز، از دیگر اخباری جاهلی فرزندان سعد العشیره است، که به دست ما رسیده است. بر پایه برخی اخبار، عدل بن جزء بن سعد العشیره منصب رییس پلیسی (شرطه) تبع را بر عهده داشته[۱۱۳] و در برخورد با مخالفان به حدی شدت عمل داشته که عرب آن را مثل قرار داده، می‌گفتند: «هو علی یدی عدل».[۱۱۴] از دیگر وقایع معروف عهد جاهلی که نام برخی از طوایف قبیله سعد العشیره را در خود جای داده، واقعه موسوم به "حلف الفضول" در مکه است که عامل پیدایش آن را مورخان و سیره‌نگاران، ظلم عاص بن وائل سهمی به مردی از بنی ابی زبید - از فرزندان صعب بن سعد العشیره - و نپرداختن پول کالای او دانستند.[۱۱۵].[۱۱۶]

سعد العشیره و ادیان جاهلی

بنی سعد العشیره در جاهلیت، عموماً بت‌پرست بودند و بتی به نام "فراض" را می‌پرستیدند.[۱۱۷] این بت در بلاد سعد العشیره قرار داشت[۱۱۸] و تولیت و مسئولیت حفظ و نگهداری آن را مردی از طایفه انس الله به عهده داشت.[۱۱۹] پس از بعثت نبی خاتم(ص) و ظهور دین الهی اسلام، مردی از طایفه انس الله به نام ذباب بن حارث، بت فراض (فرّاص) را در هم شکست و سپس نزد پیامبر(ص) شتافت و اسلام پذیرفت. وی سپس در تمجید از عمل خود چنین سرود: تَبِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ إِذْ جَاءَ بِالْهُدَي وَخَلَّفْتُ فَرَّاضًا بِدَارِ هَوَانٍ* شَدَدْتُ عَلَيْهِ شِدَّةً فَتَرَكْتُهُ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ وَالدَّهْرُ ذُو حِدْثَانِ فَلَمَّا رَأَيْتُ اللَّهَ أَظْهَرَ دِينَهُ أَجَبْتُ رَسُولَ اللَّهِ حِينَ دَعَانِي فَأَصْبَحْتُ لِلإِسْلامِ مَا عِشْتُ نَاصِرًا وَأَلْقَيْتُ فِيهَا كُلْكُلِي وَجِرَانِي فَمَنْ مُبَلِّغٌ سَعْدَ الْعَشِيرَةِ أَنَّنِي شَرَيْتُ الَّذِي يَبْقَي بِآخَرَ فَانِ؟ چون رسول خدا(ص) برای راهنمایی آمد از او پیروی کردم و بت فرّاص را در خواری و پستی فرو نهادم. ضربت سختی بر او فرود آوردم و رهایش کردم، گویی هرگز نبوده است و روزگار چه حادثه آفرین است. چون دیدم خدا دین خود را آشکار ساخت و رسول خدا(ص) مرا می‌‌خواند، اجابتش کردم. تا زمانی که زنده ام اسلام را یاری خواهم داد و سراپای وجودم را در این راه می‌‌نهم. چه کسی پیغام مرا به سعد العشیره می‌برد که من چیز ماندگاری را در ازای فروش چیز فانی خریده‌ام.[۱۲۰] علاوه بر بت پرستی که دین غالب مردم سعد العشیره را به خود اختصاص داده بود، برخی از اخبار، از مسیحی شدن بخشی از مردم جعفی که در عراق سکنی یافته بودند حکایت دارند.[۱۲۱]

بنی سعد العشیره و تعامل با نبی خاتم(ص)

در پی بعثت نبی مکرم اسلام(ع)، محیمة بن جزء بن عبدی غوث زبیدی، حلیف بنی سهم[۱۲۲] و به نقلی بنی جمح،[۱۲۳] از نخستین مردمان بنی سعد العشیره بودند که در مکه به آیین اسلام گرویدند.[۱۲۴] وی را همچنین از مهاجران به حبشه[۱۲۵] و از حاضران در جنگ بدر[۱۲۶] نیز گفته‌اند. اما پذیرش اسلام عمومی طوایف بنی سعد العشیره بعد از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه و از سالهای بین نهم تا یازدهم هجری و در پی ارسال سرایا از سوی نبی اکرم(ص) و وفود قبایل مذحجی به مدینه محقق گردید. مناسبات دیرینه فرهنگی و تجاری یمن با یثرب به‌ویژه پس از استقرار رسول خدا(ص) در مدینه و نیز رفت و آمدهای نمایندگان قبیله سعد العشیره به این شهر، زمینه آشنایی آنها را با اسلام و دعوت رسول خدا(ص) و نیز امکان پرسشگری و گرایش به اسلام را در مردمان این قبیله را فراهم آورده بود. گفته شده که پس از رسیدن اخبار مربوط به بعثت رسول خدا(ص) به طوایف بنی زبید و بنی مراد در سرزمین یمن، عمرو بن معدی کرب - که از بزرگان و شجاعان و شاعران زُبید بود - به نزد قیس بن مکشوح مرادی رفت و کوشید تا وی را برای رفتن نزد پیامبر(ص) و ایمان به ایشان در صورت صدق در گفتار، متقاعد سازد. اما قیس، نظر عمرو بن معدی کرب را احمقانه خواند و آن را نپذیرفت؛ به همین جهت، عمرو بن معدی کرب همراه عده‌ای از قومش به سوی مدینه حرکت کردند و هنگامی که لشکر اسلام تازه از تبوک (سال نهم هجری) بازگشته بود، به نزد پیامبر(ص) رسیدند و با شنیدن سخنان رسول خدا(ص) درباره قیامت، اسلام آوردند و سپس به سوی قبیله خود بازگشتند. در مسیر بازگشت، عمرو بن معدی کرب، قاتل پدرش أبی بن عثعث خثعمی را دید و او را دستگیر کرد و پیش رسول خدا(ص) آورد و به ایشان گفت: "شکایت مرا درباره این قاتل فراری قبول کن که پدرم را کشته است". آن حضرت(ص) به او فرمود: "ای عمرو بن معدی کرب، اسلام خون‌هایی را که در زمان جاهلیت ریخته شده، هدر دانسته است". عمرو بن معدی کرب برگشت، اما مرتد شد و در مسیر به قوم ابی بن عثعث شبیخون زد و آن را غارت کرد و سپس به سوی قوم خود رفت.[۱۲۷] رسول خدا(ص) پس از دریافت خبر ارتداد و شبیخون عمرو بن معدی کرب، به امام علی(ع) دستور داد که همراه عده‌ای از مهاجران، که خالد بن سعید بن عاص اموی هم جزء آنها بود، به سوی قبیله بنی زبید حرکت کند. این قبیله با قبیله بنی جعفی هم‌پیمان بودند، به همین دلیل، رسول اکرم(ص) خالد بن ولید را همراه عده‌ای از اعراب به سوی آنها فرستاد. رسول خدا(ص) به خالد دستور داد که به سوی قبیله بنی جعفی حرکت کند و اگر به علی(ع) برخوردند، فرماندهی دو لشکر را علی بن ابی طالب(ع) بر عهده بگیرد. وقتی که قبیله بنی جعفی از آمدن لشکر اسلام باخبر شدند، عده‌ای از آنها به قبیله بنی زبید پیوستند و عده‌ای دیگر به منطقه تخوم در یمن رفتند. علی(ع) احتمال داد که خالد بن ولید به دنبال آنها بیاید، به همین دلیل، نامه‌ای به او نوشت و وی را از ادامه حرکت باز داشت. علی(ع) به حرکت خود ادامه داد تا اینکه در وادی کسر، از مناطق صنعای یمن، به قبیله بنی زبید رسید. دو سپاه با هم روبرو شدند پس عمرو بن معدی کرب در حالی که شمشیر معروف خود، - صمصام - را در دست داشت، از سپاهش خارج شد و مبارز‌طلبید. در همراهی با او، برادر و برادرزاده‌اش نیز از لشکر خارج شدند. علی(ع) به مبارزه آنها رفت و در یک لحظه، برادر و برادرزاده عمرو بن معدی کرب را به هلاکت رساند. به دنبال آن، عمرو بن معدی کرب و بنی زبید فرار کردند و زنانشان، از جمله زن عمرو بن معدی کرب، رکانه دختر سلامه و فرزندش، اسیر شدند. علی(ع)، خالد بن سعید را در میان بنی زبید باقی گذاشت تا به هر کدام از فراریان که مسلمان می‌شوند، امان دهد و زکات را گرد آورد. عمرو بن معدی کرب بازگشت و از خالد بن سعید اجازه ملاقات خواست. در پی اذن خالد بن سعید، او نزد خالد بن سعید رفت و دوباره اسلام آورد.[۱۲۸]-[۱۲۹]

همچنین در ماه رمضان سال دهم هجری، رسول خدا(ص) برای علی(ع) پرچم بست و به دست خود ایشان را معمم ساخت و ایشان را به یمن گسیل داشت. پیامبر(ص) به ایشان توصیه فرمود که رو سوی یمنیان کند و چون در بلاد آنها وارد شد تا زمانی که آنها به جنگشان نرفتند با ایشان به نبرد برنخیزد. پس علی(ع) با سیصد سوار سوی یمن رفت و این اولین سپاهی بود که به یمن و بلاد مذحج وارد می‌‌شد. علی(ع) پس از ورود به سرزمین یمن، به گروهی از مَذحِجیان برخورد. پس آنان را به اسلام دعوت کرد، ولی مذحجیان نپذیرفتند و به جنگ با ایشان پرداختند. حضرت نیز سپاه خود را آراست و به آنان حمله برد. بیست نفر از مردم قبیله مذحج کشته شدند و بقیه گریختند. علی(ع) از تعقیب آنان دست برداشت و آنها را به اسلام دعوت کرد که بی‌درنگ پذیرفتند و چند نفر از رؤسای مَذحِج نیز با علی(ع) بیعت کردند.[۱۳۰]-[۱۳۱] رسول خدا(ص) بعد از پذیرش اسلام توسط زبید و مراد و مذحج، فروة بن مُسیک مرادی را عامل خود بر ایشان قرار داد و خالد بن سعید بن عاص را با او همراه نمود.[۱۳۲]

پس از این سرایا، هیئات متعددی از بنی سعد العشیره خود را به مدینه رساندند و به رسول خدا(ص) اظهار وفاداری کردند. این وفود که از سال نهم هجری آغاز و تا سال دهم هجری ادامه یافت، پس از وفد مردم صداء، نخستین وفود قبایل مذحجی دانسته شده‌اند که به مدینه انجام گرفته است.[۱۳۳]در یکی از این وفدها، ابوسَبَره یزید بن مالک جُعفی به همراه پسرانش - عزیز و سَبَره - به محضر رسول خدا(ص) شرفیاب شدند و به آن حضرت ایمان آوردند. علاوه بر این، در گزارشی دیگر چنین نقل شده که گروهی از جعفی‌ها به ریاست دو نفر از بزرگان شان به نام‌های «قیس بن سَلَمة بن شراحیل» و «سلمة بن یزید» به مدینه رفتند و به حضور رسول خدا(ص) رسیدند. حضرت، آنان را به یکتاپرستی فراخواند و تکالیف ایمانی را بر ایشان ابلاغ کرد. رسول خدا(ص) در این دیدار دستور دادند تا برای قیس نامه ای نوشتند و او را بر قبایل «مُرّان» و «حَریم» و «کُلاب» و وابستگان آنان امیر کردند.[۱۳۴] اگرچه به نظر می‌‌رسد هدف رسول خدا(ص) نفی ضلالت و عصبیت جاهلی و جایگزین کردن آن با ایمان و عمل صالح بود؛ اما این گروه همچنان بر تأیید رفتارشان از سوی پیامبر(ص) اصرار می‌‌ورزیدند. در نتیجه، دعوت رسول خدا(ص) را نپذیرفتند و فردی از مسلمانان را که با خود شتری از شتران زکات همراه داشت حمله برده، او را دست بستند و شتر را به غارت بردند. از همین رو، مورد لعن رسول خدا(ص) قرار گرفتند.[۱۳۵] علاوه بر آن، برخی اخبار هم از ارسال نامه‌ای از سوی پیامبر(ص) برای سران قبیله جعفی حکایت دارد. بر اساس این گزارش، سفیر رسول خدا(ص) با نامه‌ای به نزد آنها رفت که در بخشی از آن نوشته شده بود: «اَ يُجْمَعُ بَيْنَ مُتَفَرِّقٍ وَ لاَ يُفَرَّقُ بَيْنَ مُجْتَمِعٍ» به واسطه این دعوت، عموم جعفی‌ها اسلام آوردند.[۱۳۶] -[۱۳۷] عبدالجد بن ربیعة بن حجر حکمی - بزرگ بنی الحکم - نیز، از دیگر بزرگان سعد العشیره بود که همراه با قومش بر نبی اکرم(ص) وارد شد و اسلام آورد.[۱۳۸] همچنین برخی از اخبار، از وفد مردی از طایفه انس الله به نام ذباب بن حارث، پس از در هم شکستن بت قبیله سعد العشیره به نام فراض (فرّاص)، نزد پیامبر(ص) و مسلمانی او حکایت دارد.[۱۳۹]بدین ترتیب از سال دهم هجرت، رفته رفته اسلام در قبیله سعد العشیره و طوایف آن آشکار گردید.[۱۴۰]

منابع

پانویس

  1. ابوعبید قاسم بن سلّام، کتاب النسب، ص۳۱۴- ۳۲۵؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱ ص۲۴۸؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۲۶۲.
  2. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۷.
  3. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۶۷؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۳۳۸. برخی از منابع هم با اندکی اختلاف گفته‌اند: «او را سعد العشیره گفتند چون با ده تن از فرزندانش در موسم حج حاضر بود. بدو گفتند: اینان کیانند؟ گفت عشیره ام». (فسوی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۱۹-۱۲۰).
  4. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۰۶؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۳۳۸.
  5. عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۳۳۸.
  6. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۷.
  7. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۰-۳۰۱.
  8. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹ و ۴۱۰.
  9. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۰؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۹ و ۴۱۰.
  10. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۷.
  11. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۰؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۳۳۹.
  12. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۸۵؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۳۳۹.
  13. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۱.
  14. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۱۸.
  15. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۲۳.
  16. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۱۶۵.
  17. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۸.
  18. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۷۱؛ زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۴۲.
  19. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۴۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۸۴.
  20. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  21. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۸۶.
  22. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۸۶.
  23. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۷۱.
  24. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۸۰.
  25. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۵۰.
  26. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۵۱ و ۱۸۸؛ محمد بن علی الاکوع، الیمن الخضراء مهد الحضاره، ص۳۹۰.
  27. الموسوعة العربیه، مقاله "مذحج"، عامر الاحمدی.
  28. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۹۷
  29. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۹۵.
  30. الموسوعة العربیه، مقاله مذحج.
  31. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۰.
  32. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۰.
  33. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۳۷۵.
  34. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۶۶؛ یعقوبی، البلدان، ص۱۰۶.
  35. البکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص۱۴۱۱.
  36. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۶۶.
  37. حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۶۵.
  38. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۹۸.
  39. حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۲۲.
  40. حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۲۸.
  41. حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۵۵.
  42. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۱۳-۱۶.
  43. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  44. عبدالله البری، القبائل العربیة فی مصر، ص۱۴۸.
  45. محمد عبد القادر، تاریخ الیمن القدیم، ص۱۴۴
  46. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۶۵۱.
  47. حموی، معجم البلدان، ج۳ ص۲۶۲.
  48. حموی، معجم البلدان، ج۲ ص۱۱۲.
  49. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۱۰-۱۳.
  50. طبری، تاریخ الطبری، ج۱، ص۴۳۹.
  51. ابن سعد، البقات الکبری، ج۶، ص۵۹.
  52. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۱، ص۲۱۳.
  53. عبد الله البری، القبائل العربیة فی مصر، ص۲۲۱.
  54. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۲۷۵.
  55. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲.
  56. سمعانی، الانساب، ج۵، ص۲۹۵-۲۹۶.
  57. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۲۲۶-۲۲۷.
  58. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۴۴-۱۴۵.
  59. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۷۶-۳۷۷.
  60. سمعانی، الانساب، ج۵، ص۵۷۱.
  61. بلاذری، فتوح البلدان، ج۳، ص۵۴۵.
  62. اصبهانی، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۲۷۰.
  63. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۳۴؛ ابن یونس، تاریخ، ج۱، ص۱۱۱ و ج۲، ص۲۲۰.
  64. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۷۹؛ ابن نجار، ذیل تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۲۱؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۱، ص۴۸۳.
  65. بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۵۰۹-۵۱۰.
  66. حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ص۸۷ و ۸۹؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۱، ص۳۰۹-۳۱۱.
  67. حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ص۱۱۵؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، ص۶۲۹.
  68. مزی، تهذیب الکمال، ج۱، ص۳۲۴، ۴۹۱، ۴۹۹.
  69. نیز نک: صفری فروشانی، کوفه از پیدایش تا عاشورا، ص۲۰۹.
  70. فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش نامۀ تاریخ اسلام، قبیله جُعفی و نقش آن در تاریخ اسلام تا پایان خلافت امویان، مریم سعیدیان جزی، ص۱۰-۱۱.
  71. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۸.
  72. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۲۷.
  73. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۲، ص۵۲۲-۵۲۳؛ سمعانی، الانساب، ج۴، ص۲۰۳؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۲۷، ص۱۵۶.
  74. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۴۲۴.
  75. رافعی قزوینی، التدوین فی أخبار قزوین‌، ج۴، ص۵۲.
  76. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۴۹-۵۲.
  77. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۶۲-۶۵.
  78. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۶۵-۶۷.
  79. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  80. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۶۸.
  81. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۷۷-۷۸.
  82. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۸۷-۹۰.
  83. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۵۴-۶۲.
  84. رؤوف السبهانی، أنساب القبائل العربیة فی خوزستان، ص۱۶۲.
  85. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۹۷-۱۱۹.
  86. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۷.
  87. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۱۲۷-۱۵۰.
  88. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۱۵۴-۱۶۸.
  89. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۱۹۱-۱۹۵.
  90. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۱۸-۲۵.
  91. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  92. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۴۱؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۴۶.
  93. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۳۱.
  94. البغدادی، خزانة الأدب، ج۸، ص۳۲۳.
  95. حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۶۲.
  96. البغدادی، خزانة الأدب، ج۱، ص۱۹۶.
  97. ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۳۲-۶۳۳.
  98. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۲۹.
  99. عمر کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۶۲
  100. حسن بن احمد همدانی، الاکلیل، ج۱۰، ص۱۴۳.
  101. البغدادی، خزانة الأدب، ج۶، ص۳۲۶.
  102. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۲۶-۲۸.
  103. محمد احمد والی، معهد المخطوطات العربیه، ص۳۹۳-۴۰۴.
  104. آنان در این دوره بمانند بسیاری دیگر از اعراب به عادات و رسومی تن داده بودند که اجتناب از خوردن قلب حیوانات از آن جمله بود. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۹۳.)
  105. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۳۲-۶۳۴. نیز ر. ک. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۲۵۳.
  106. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۹۰-۳۹۱.
  107. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۳۸.
  108. فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش نامۀ تاریخ اسلام، قبیله جُعفی و نقش آن در تاریخ اسلام تا پایان خلافت امویان، مریم سعیدیان جزی، ص۷-۸.
  109. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱.
  110. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۹۷.
  111. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶.
  112. ابن سلام، کتاب النسب، ص۳۱۹.
  113. ابن قتیبه، المعارف، ص۶۱۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۸.
  114. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۰۸.
  115. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۲؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۷۹.
  116. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  117. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ص۳۳۸.
  118. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۴۳.
  119. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۵.
  120. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ص۳۳۸.
  121. بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۵۱.
  122. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۴۶۳.
  123. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۲۶-۳۲۷.
  124. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۵۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۳۴۳.
  125. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۵۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۲۰۷.
  126. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۲۶.
  127. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱. ابن سعد و دیگران خبر این وفد را به گونه‌ای دیگر نقل کرده‌اند. ر. ک. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸. نیز طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۳۲-۱۳۳؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۲، ص۹۹.
  128. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱.
  129. حبیب عباسی، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم(ص)، ج۱، ص۱۷۷-۱۷۹.
  130. واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۷۹. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۹.
  131. منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۷۲.
  132. احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۳۸.
  133. الموسوعة العربیه، مقاله مذحج.
  134. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۶.
  135. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۶
  136. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۶۸.
  137. فصلنامه علمی - پژوهشی پژوهش نامۀ تاریخ اسلام، قبیله جُعفی و نقش آن در تاریخ اسلام تا پایان خلافت امویان، مریم سعیدیان جزی، ص۸-۹.
  138. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۰۲
  139. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ص۳۳۸.
  140. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.