لبید بن ربیعه: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{جعبه اطلاعات مقاله | عنوان = لبید بن ربیعه | عنوان...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ویرایش غیرنهایی}} | {{ویرایش غیرنهایی}} | ||
{{ | {{امامت}} | ||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | |||
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div> | |||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | |||
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[لبید بن ربیعه در تاریخ اسلامی]] | [[لبید بن ربیعه در تراجم و رجال]]</div> | |||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | |||
== | ==مقدمه== | ||
نامش [[لبید بن ربیعة بن عامر بن مالک]] و کنیهاش [[ابوعقیل]] است و یکی از [[شاعران]] بزرگ [[دوران جاهلیت]] و [[اسلام]] و از بخشندگان [[عرب]] بوده است. او خود به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمد و اسلام آورد و به [[سرزمین]] قومش برگشت. سپس به همراه پسرانش به [[کوفه]] [[هجرت]] کرد. از [[مسلمانان]] [[حقیقی]] بود، تا جایی که پس از [[انس]] با [[قرآن]]، [[سرودن شعر]] را کنار گذاشت و گفت: "[[خداوند]] به جای [[شعر]]، قرآن را برای من قرار داد. [[لبید]] عمری دراز داشته و از [[معمرین]] شمرده میشود. او از [[اصحاب]] معلقات است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۰۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۲۱.</ref> | |||
== | ==لبید و [[قدرت]] [[نکوهش]] او== | ||
لبید نه تنها در سرودن اشعار [[مدح]]، [[توانایی]] زیادی داشته بلکه در هجو و نکوهش افراد و اشیاء نیز بسیار ماهر بود؛ در باره او در [[تاریخ]] داستانی نقل شده که به هجاء بقله (نکوهش سبزی) معروف است. | |||
نقل شده، روزی [[فرزندان]] [[زیاد عبسی]] به نامهای [[عماره]]، انس، [[قیس]] و [[ربیع]] به نزد [[نعمان بن منذر]] معروف (آخرین [[پادشاه]] [[حیره]] که از ۵۸۰ تا ۶۲۰ م [[سلطنت]] کرد) آمدند. و از طرفی [[قبیله بنی عامر]] نیز به [[ریاست]] [[ابوبراء]] عامر بن مالک نیز بر نعمان وارد شدند، چون [[جمعیت]] [[بنی عامر]] در حدود سی نفر بودند لذا نعمان [[دستور]] داد خیمهای برای ایشان زدند و مواقع [[غذا]] از دربار سلطنتی برایشان سفره میانداختند، و لبید نیز که [[جوانی]] نورس بود در میان این افراد دیده میشد. | |||
ربیع عبسی همواره با نعمان بود و بیشتر اوقات با وی بر سر یک سفره مینشست و گاهی افراد دو [[قبیله]] در مجلس پادشاه گرد میآمدند و به رسم [[جاهلیت]] بر یکدیگر [[افتخار]] میکردند و خوبیهای خود را میشمردند. ربیع که میدید قبیله بنی عامر در نظر [[نعمان]] [[احترام]] بسزایی دارند، بر ایشان [[حسد]] میورزید و از طرفی چون در یکی از جنگهای قبیلهای، [[اسیر]] ایشان شده بود، لذا [[کینه]] دیرینهاش نیز او را وامی داشت تا از [[بنی عامر]] [[انتقاد]] کند؛ پس به اندازهای از بنی عامر انتقاد کرد و معایب آنها را برای نعمان شمرد تا آنکه نعمان از ایشان روگردان شد و به آنها بیمهری نشان داد؛ تا جایی که [[دستور]] داد [[خیمه]] آنها را کندند و [[غذا]] برای آنها نفرستاد، و حتی یک [[روز]] که آنها برای بیان [[حاجت]] پیش [[سلطان]] آمدند، او به آنها [[بیمهری]] کرد. | |||
در این مدت، [[لبید]] به حضور سلطان نرفته بود، زیرا چون [[جوان]] بود، افراد، او را [[مأمور]] رسیدگی به شترها و اسباب خود کرده بودند و شاید او را هنوز [[شایسته]] رسیدن به حضور سلطان نمیدانستند. روزی افراد [[قبیله بنی عامر]]، که از نزد سلطان برمی گشتند، همه افسرده خاطر بودند و درباره رقیبشان [[ربیع بن زیاد]] به [[نجوا]] پرداختند. لبید از آنها پرسید: چرا نجوا میکنید و در گوشی حرف میزنید؟! | |||
افراد [[قبیله]] پاسخ دادند: به تو مربوط نیست و تو شایسته نیستی که در کار بزرگان دخالت کنی؟ | |||
لبید گفت: "موضوع را با من در میان بگذارید، شاید بتوانم چارهای بیندیشم". | |||
در | |||
[[ | افراد قبیله گفتند: تو نباید در این کار دخالت کنی. | ||
[[ | |||
[[ | لبید گفت: "حالا که چنین است من هم از این پس به شما کمک نمیکنم، نه شترانتان را میچرانم و نه از وسایل شما نگهداری میکنم؛ مگر آنکه مرا هم باخبر سازید. | ||
[[ | |||
[[ | افراد قبیله گفتند: دایی تو توجه [[پادشاه]] را از ما برگردانده و او را نسبت به ما بی مهر ساخته است (چون [[مادر]] لبید از قبیله [[عبس]] بود و در این [[زمان]] [[همسر]] [[ربیع]] بود). | ||
[[ | |||
[[رده: | لبید گفت: "میتوانید مرا به مجلس نعمان ببرید؟ اگر در مجلس سلطان باوی [[روبه]] رو شوم او را چنان معرفی میکنم که هرگز نعمان او را نپذیرد!" افراد قبیله گفتند: "به [[راستی]] میتوانی چنین کاری کنی؟ | ||
[[رده: | |||
[[رده: | لبید گفت: "آری میتوانم". افراد قبیله گفتند: "باید [[امتحان]] شوی؛ ما تو را درباره این بوته سبزی [[آزمایش]] میکنیم. اینک این بوته را [[نکوهش]] کن". | ||
در این هنگام، بوته گیاهی به نام تربه جلو رویشان قرار داشت که بسیار کم برگ بود و شاخههای نازک خود را روی [[زمین]] گسترده بود؛ [[لبید]] شاخهای از آن را چید و در دست گرفت و گفت: "این سبزی، تربه است و چنان بدبو و [[پست]] است که هیچ آتشی آن را [[پاک]] نمیکند. آن خانهای را آباد نمیسازد، همسایهای را [[پناه]] نمیدهد؛ چوبش بسیار [[ضعیف]]، شاخهاش [[خوار]]، جایش تنگات و روییدنش کند است. جز گرسنه آن را نمیخورد و جز شخص قانع گرد آن نمیگردد. شاخهاش از تمام سبزیها کمتر و جایگاهش زشتتر و چیدنش دشوارتر است؛ پس [[مرگ]] و [[خواری]] بر آنچه در کنار او جای گیرد<ref>{{عربی|هذه البقلة التربة التفلة الرذلة التی لا تذکی نارا ولاتؤهل دارا و لا تستر جارا، عودها ضئیل و فرعها ذلیل و خیرها قلیل بلدها شاسع و نبتها خاشع و آکلها جایع و المقیم علیها قانع اقصر البقول فرعا و اخبئها مرعی و اشدها قلعا مخربا لجارها و جدعا}}.</ref>. سپس به افراد [[قبیله]] گفت: "این مرد عبسی را به من واگذارید تا با خواری و سرافکندگی شرش را از شما برگردانم و حتی در کار خود حیرانش سازم". یکی از افراد قبیله به نام [[عامر]] گفت: "شب این پسر را زیر نظر بگیرید؛ اگر با [[خیال]] راحت به [[خواب]] رفت، بدانید از او کاری ساخته نیست و این سخنانی بیش نیست ولی اگر به خواب نرفت بلکه در حال [[فکر]] و مطالعه بود، معلوم است [[اهل]] میدان [[نبرد]] است. | |||
لبید در ابتدای شب به همراه رفقایش خوابید ولی همین که [[چشمها]] به خواب رفت، برخاست و یکی از شتران تیزرو را سوار شد و تا صبح به تاخت و تاز پرداخت و [[رجز]] خواند. [[روز]] بعد صبح زود، افراد قبیله سر لبید را تراشیده و دو گیسو برایش قرار دادند و [[لباس]] [[زیبایی]] بر او پوشانیده و به همراه او به مجلس نعمان رفتند. هنگامی که آنها به قصر وارد شدند، دیدند که [[پادشاه]] مشغول خوردن صبحانه است و چون از [[غذا]] دست کشیدند، آنها به حضور پادشاه رفتند و خواستههایشان را پیشنهاد کردند؛ [[ربیع]] در میان سخنانشان دوید تا نعمان را از شنیدن سخنان ایشان باز دارد. در این هنگام [[لبید]] از جا برخاست و به رسم [[اعراب]] آن [[زمان]] که هرگاه [[شاعری]] میخواست دیگری را [[نکوهش]] کند، نیمی از سرش را روغن میمالید و [[لباس]] رویین را از تن بیرون میکرد و یک لنگه کفشش را نیز بیرون میآورد و به [[رجز]] خواندن میپرداخت، او نیز چنین کرد و جلو ربیع و نعمان آمد و گفت: چه بسیار [[جنگها]] که از [[سکوت]] بهتر است و سرم همواره تراشیده و آماده است. اگر ما را نمیشناسی، ما [[فرزندان]] چهارگانه ام البنین هستیم که [[بهترین]] افراد [[قبیله]] عامر بن صعصعهاند؛ کسانی که با دیگهای پر، به [[مردم]] غذا میدهند و در میدان [[جنگ]] سرها را از زیر کلاه خود برمیدارند. پادشاها! با این مرد هم کاسه نشو که نشیمنگاه او [[مرض]] برص دارد. و او انگشتش را در آن فرو میکند؛ مثل کسی که در آنجا چیزی گم کرده باشد و میخواهد آن را بیابد.<ref>{{عربی|یا [[رب]] هیجا هی خیر من دعه اذ لاتزالها [[متی]] مقزعه | |||
نحن بین [[ام البنین]] الأربعه و نحن خیر [[عامر]] بن [[صعصعه]] | |||
المطعمون الجفنة المدعدعه و الضاربون [[الهام]] تحت الخیضعه | |||
مهلا ابیت اللعن لاتاکل معه ان استه من برص ملمعة | |||
و انه یدخل فیها اصبعه یدخلها حتی یواری اشجعه | |||
کانه یطلب شیئا ضیعه}}؛</ref> | |||
وقتی لبید این اشعار را خواند، نعمان با گوشه چشم نگاه عمیقی به ربیع افکند و گفت: تو چنین هستی؟ | |||
ربیع گفت: "به [[خدا]] قسم، این پسر احمق [[پست]] [[دروغ]] میگوید". | |||
نعمان گفت: "اف بر این طعام که مرا از آن متنفر ساخت". | |||
پس نعمان [[دستور]] داد همگی از مجلس خارج شوند و نیز خیمهای را که برای [[ابو براء]] زده بودند، دوباره برپا کنند و همان [[احترام]] قبلی را رعایت کنند و [[ربیع]] نیز به [[منزل]] خود برگشت. نعمان برای [[دل]] جویی از ربیع، دو برابر آنچه قبلا به او جایزه میداد، برایش فرستاد. ربیع برای نعمان نوشت: من حاضرم کسانی را بفرستی تا مرا معاینه کنند و معلوم شود که من چنین [[مرضی]] ندارم. نعمان پاسخ داد: دیگر نمیتوانی لکهای را که [[لبید]] به دامنت زده، [[پاک]] کنی و از سر زبانها برداری، و به این سبب دیگر نمیتوانی در مجلس [[پادشاهان]] بنشینی<ref>الامالی، سید مرتضی، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۲۱-۱۲۵.</ref> | |||
==لبید و [[عثمان بن مظعون]]== | |||
نقل شده، [[پس از ظهور]] [[اسلام]]، در [[مدینه]] [[عثمان بن مظعون]] در [[پناه]] [[ولید بن مغیره]] در [[آرامش]] و [[امنیت]] به سر میبرد ولی دیدن مناظر [[رقت]] بار [[مسلمانان]] که به سبب بیپناهی به دست [[مشرکان]] [[شکنجه]] میشدند، او را به [[سختی]] [[رنج]] میداد؛ از این رو با خود گفت: برای من [[عیب]] بزرگی است که با [[پناهندگی]] به مردی [[مشرک]] آزادانه هر [[صبح و شام]] در کوچههای [[مکه]] رفت و آمد کنم، اما هم کیشان و رفقای من در [[راه خدا]] به این همه صدمه وه شکنجه دچار شوند. پس به نزد [[ولید بن مغیرة]] رفت و به او گفت: "ای ولید، پناه دهی تو به من به پایان رسید و از این پس من در پناه تو نخواهم بود". ولید گفت: "برای چه؟ مگر کسی تو را آزرده؟" [[عثمان]] گفت: "نه، ولی من میخواهم تنها در پناه [[خدای بزرگ]] باشم و پناهندگی به غیر او را [[دوست]] ندارم". ولید گفت: "چون پناهندگی تو به من، به طور علنی بوده و من در [[مسجد الحرام]] آن را گفتهام. برای باز گرداندن آن نیز باید به [[مسجد]] [[رویم]] و پایان آن را اعلام کنیم". | |||
عثمان بن مظعون و ولید به طرف مسجد به [[راه]] افتادند و چون بدان جارسیدند، ولید در میان [[قریش]] ایستاده، گفت: "عثمان بن مظعون از این پس در [[پناه]] من نیست و خود او پناه مرا به من بازگرداند". [[عثمان]] گفت: "آری، او راست میگوید. و من در این مدت که در پناه او بودم، او مردی [[وفادار]] و بزرگوار بود ولی چون من [[دوست]] ندارم به غیر از [[خدای متعال]] به دیگری [[پناهنده]] شوم از این رو از پناه او خارج شدم". پس آن مجلس به هم خورد و عثمان با [[لبید بن ربیعه]] به مجلس دیگری آمدند. [[لبید]] در آن مجلس اشعاری خواند که این دو [[بیت]] از آن جمله بود: همه چیزها جز [[خدا]] باطل است و هر نعمتی به ناچار از بین میرود. نعمتهای [[دنیا]] [[فریب]] دهنده ما در و دیوار موجب [[حسرت]]، و [[زندگی]] در آن پایان پذیر است.<ref>{{عربی|الا کل شیء ما خلاالله [[باطل]] و کل [[نعیم]] لا محالة زایل | |||
نعیم فی الدنیا [[غرور]] و حسرة و عیشک فی الدنیا محال و باطل}}؛</ref> | |||
عثمان، مصرع اول را که شنید به لبید گفت: "راست گفتی، چنین است". ولی وقتی مصرع دوم را شنید، گفت: "[[دروغ]] گفتی؛ همه [[نعمتها]] زوال پذیر نیست، زیرا [[نعمتهای بهشتی]] نابود نمیشود". لبید گفت: "ای گروه [[قریش]]، به خدا تا به امروز کسی مرا در مجلس شما نمیآزرد. این مرد کیست که امروز در میان شما پیدا شده؟" مردی از ایشان گفت: "ای لبید، تو سخن این مرد را بر خود مگیر؛ او مردی ابله است که با جمعی دیگر از ابلهان این [[شهر]] از [[دین]] ما بیرون رفته و به [[کیش]] [[پدران]] خود پشت پا زده است!" | |||
عثمان پاسخ آن مرد را گفت، و او نیز به عثمان پرخاش کرد و بالاخره [[نزاع]] میان آن دو بالا گرفت و به زد و خورد انجامید تا اینکه آن مرد برخاسته چنان سیلی محکمی به صورت عثمان زد که یک چشمش کبود شد. وقتی [[ولید]] بن [[مغیرة]] که در آن نزدیکی بود، این حادثه را دید، رو به عثمان کرده، گفت: "اگر به چشم خود علاقهمند بودی از [[پناه]] محکمی که در آن بودی خود را خارج نمیکردی". [[عثمان]] گفت: "به [[خدا]] آن چشم سالم من نیز [[نیازمند]] همان مصیبتی است که آن دیگری در [[راه خدا]] بدان دچار شده است و من بحمدالله در پناه آن خدانی هستم که از تو نیرومندتر و قویتر است". [[ولید]] گفت: "اکنون نیز اگر بخواهی میتوانی دوباره در پناه من درآئی". عثمان گفت: "نه، نیازی ندارم"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۷۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۲۵-۱۲۷.</ref> | |||
==[[اسلام آوردن]] لبید== | |||
[[نمایندگان]] [[قبیله]] [[بنی کلاب]] در سال نهم [[ظهور اسلام]] به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمدند. ایشان سیزده مرد بودند که [[لبید بن ربیعه]] و [[جبار بن سلمی]] هم همراهشان بودند و آنها را در [[خانه]] [[رمله]] دختر [[حارث]] [[منزل]] دادند. میان جبار و [[کعب بن مالک]] [[دوستی]] بود و چون خبر ورود ایشان به [[کعب]] رسید، به دیدارشان شتافت و به آنها خیر مقدم گفت و هدیهای به جبار داد و او را گرامی داشت. آنها همراه کعب از خانه بیرون آمده و به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} رسیدند و [[سلام]] دادند و گفتند: [[ضحاک بن سفیان]] میان ما طبق [[احکام]] [[قرآنی]] و سنتهایی که شما [[فرمان]] داده ای [[رفتار]] میکند و او ما را به [[پرستش]] [[خداوند]] فراخواند و ما برای خدا و رسولش پاسخ مثبت دادیم و او [[زکات]] را از [[دولت]] مندان ما میگیرد و میان [[مستمندان]] ما تقسیم میکند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۲۷.</ref> | |||
==لبید و [[دیدار]] دوباره پیامبر{{صل}}== | |||
نقل شده، [[ابو براء]]، که [[پیری]] فرتوت شده بود، باز هم به قصد دیدار رسول خدا{{صل}} به سوی [[مدینه]] آمد و از [[محل]] عیص، [[برادر]] زاده خود لبید بن ربیعه را با هدیهای، که اسبی بود، به حضور پیامبر{{صل}} فرستاد. آن [[حضرت]] [[هدیه]] او را نپذیرفت و فرمود: "من هدیه [[مشرکان]] را نمیپذیرم". لبید گفت: "[[گمان]] نمیکردم کسی از قبیله[[مضر]] هدیه ابو براء را رد کند". پیامبر فرمود: "اگر هدیه مشرکان را میپذیرفتم، حتما [[هدیه]] [[ابو براء]] را هم قبول میکردم". | |||
[[لبید]] گفت: ابو براء [[بیمار]] و دردمند است و از شما تقاضا دارد که برای شفایش [[دعا]] فرمایید و [[دستوری]] دهید". ابو براء [[مبتلا]] به [[بیماری]] [[تشنگی]] بود. [[پیامبر]]{{صل}} کلوخی از [[زمین]] برداشت و آب دهان خود را بر آن مالید و به لبید فرمود: "این را در آب حل کن و به او بده تا بیاشامد". لبید این کار را انجام داد و بهبود یافت. و به [[نقلی]]، پیامبر{{صل}} برای او ظرف کوچک عسلی فرستادند و ابو براء از آن خورد و [[شفا]] یافت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۵۰-۳۵۱؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۲۷-۱۲۸.</ref> | |||
==لبید و [[شاعری]]== | |||
لبید از شاعرانی بود که اشعار خود را برای [[افتخار]] و [[تحدی]] بر [[خانه کعبه]] میآویختند. ولی آنچه [[مقام]] شاعری او را بالا برد گفته پیامبر{{صل}} است که فرمود: {{متن حدیث|اصدق کلمة قالها الشاعر کلمة لبید}}؛ راستترین گفتاری که شاعری گفته است، گفتار لبید است. که میگوید: همه چیزها جز [[خدا]] باطل است و هر نعمتی به ناچار از بین میرود. نعمتهای [[دنیا]] [[فریب]] دهنده و موجب [[حسرت]]، و [[زندگی]] در آن، پایان پذیر است. همه [[مردم]] به زودی به بلایی دچار میشوند ([[مرگ]]) که سرانگشتان را زرد میکند. هر کسی روزی به آنچه کرده است، [[آگاه]] میشود و آن وقتی است که نزد خدا از نتیجه [[کارها]] پرده برداری میشود<ref>{{عربی|الا کل شیء ما خلا [[الله]] [[باطل]] و کل [[نعیم]] لا محالة زایل | |||
نعیم فی الدنیا [[غرور]] و حسرة و عیشک فی الدنیا محال و باطل | |||
و کل أناس سوف تدخل بینهم دویهیة تصفر منها الانامل | |||
و کل امری یوما سیعلم سعیه اذا کشفت عند الاله المحاصل}}؛الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۳۵.</ref>. | |||
در [[زیبایی]] [[شعر]] لبید همین بس که [[فرزدق]] شاعر از راهی عبور میکرد و شنید که کسی این [[شعر]] لبید را میخواند: سیلها از تپهها چنان سرازیر شوند که گویا آن تپهها کتابهایی است که قلم هاروان [[راه]] مییابد.<ref>{{عربی|و جلا السیول عن الطلول کانها زبر تجد متونها أقلامها}}</ref> | |||
شنیدن این [[شعر]] چنان [[فرزدق]] را به [[تعجب]] واداشت که از اسب پیاده شد و [[سجده]] کرد؛ به او گفتند: این سجده برای چه بود؟ | |||
گفت: "من سجده[[شعر]] را میشناسم، چنانکه دیگران سجده [[قرآن]] را تشخیص میدهند"<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۰۴.</ref>. | |||
[[لبید]] دوران سالخوردگی را به زیباترین صورت ترسیم کرده است که اشعار زیر از اوست؛ نوشتهاند، چون به هفتاد سالگی رسید، این شعر را سرود: سن من از هفتاد گذشت، از این رو رداء را از دوش برگرفتم (رسم معمول آن [[روزگار]] بوده).<ref>{{عربی|کانی و قد جاوزت سبعین حجه خلعت بها عن منکبی ردائیا}}</ref> | |||
و چون به هفتاد و هفت سالگی رسید، گفت: [[جان]] من با حالتی افسرده از من [[شکایت]] دارد و میگوید: هفتاد و هفت سال تو را [[تحمل]] کردم. اگر سه سال دیگر به آن افزوده شود که هشتاد سالت تمام شود، آنگاه به آرزوی [[خودخواهی]] رسید.<ref>{{عربی|باتت تشکی الی النفس مجهشة و قد حملتک سبعا بعد سبعینا | |||
فان تزادی ثلثا تبلغی [[املا]] و فی الثلث وفاء للثمانینا}}؛</ref> | |||
هنگامی که به نود سالگی رسید، گفت: من اکنون از نود سال گذشتهام؛ ازین رو نقاب از چهره (طبق [[رسوم]] آن [[عهد]]) برمیدارم. [[دختران]] روزگار از جایی که من نمیبینم تیر [[مصیبت]] خود را به سوی من رها کردند. بیچاره کسی که تیر به سوی او بیندازند و او تیر نیندازد؟ چنانچه من با تیری خونی میشدم که آن را میدیدم (با آن مقابله میکردم اما من بدون تیر، خونی میشوم!<ref>{{عربی|کانی و قد جاوزت تسعین [[حجة]] خلعت بها عنی عذار الثام | |||
رمتنی بنات الدهر من حیث لا اری فکیف بمن یرمی و لیس یرام | |||
فلو اننی أدمی بنبل رأیتها و لکنی أدمی بغیر سهام}}</ref> | |||
وقتی به صد و ده سالگی رسید، گفت: آیا در صد سالی که مردی [[زندگی]] کرد و ده سال بعد از آن، عمری طولانی نیست؟<ref>{{عربی|ألیس فی مئة قد عاشها رجل وفی تکامل عشر بعدها عمر}}؛</ref> | |||
چون صد و بیست ساله شد، گفت: روزگاری بیش از دویدن "داحس"<ref>مقصود این است که صد و بیست سال عمر من کمتر از دویدن «داحس»، اسب قیس بن زهره است.</ref> من [[زندگی]] میکردم، اگر در این نفس لجباز، [[جاودانگی]] میبود.<ref>{{عربی|قد عشت دهرا قبل حجری داحس لو کان فی النفس اللجوج خلود}}</ref> | |||
و چون به صد و [[چهل سالگی]] رسید، گفت: همانا از زندگی و طولانی شدن آن [[سیر]] شدم، مخصوصا از اینکه [[مردم]] میپرسند: لبید چگونه است؟ زمانه بر مردم چیره میشود، ولی چیزی بر [[روزگار]] دائم طولانی چیره نمیشود. زمانه [[روز]] و شبی است که بر من میگذرند و هر دو بعد از رفتن دوباره باز میگردند<ref>{{عربی|و لقد سئمت من الحیاة و طولها و سؤال هذا التاس کیف [[لبید]]؟! | |||
غلب الرجال فکان غیر مغلب دهر طویل دائم ممدود | |||
[[یوم]] اذا یأتی [[علی]] و لیله و کلاهما بعد المضی یعود}}؛کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۵۶۵-۵۶۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۲۸-۱۳۱.</ref> | |||
==[[ابن عباس]] و [[پاسخگویی]] با اشعار لبید== | |||
نقل شده، روزی [[نافع]] بن [[ازرق]] به نجدة بن [[عویمر]] گفت: "بلند شو نزد ابن عباس برویم تا از [[قرآن]] برایمان [[تفسیر]] بگوید که ما [[علمی]] برای این کار نداریم". پس نزد ابن عباس آمده و گفتند: ما قصد داریم درباره مواردی از [[کتاب خدا]] از تو سؤال کنیم؛ تو برای ما تفسیر کن و مصادیقی از [[کلام عرب]] را برای ما ذکر کن. مگر نه این است که [[خداوند]] قرآن را به [[زبان عربی]] [[فصیح]] فرستاده است. ابن عباس گفت: "بپرسید". | |||
نافع پرسید: "از قول خداوند برای ما درباره {{متن قرآن|لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ}}<ref>«که بیگمان انسان را در رنج آفریدهایم،» سوره بلد، آیه ۴.</ref>. خبر بده. | |||
ابن عباس گفت: "کبد یعنی [[معتدل]] و مستقیم". | |||
نافع گفت: "آیا از قول [[عرب]] چیزی در این باره میشناسی؟" | |||
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول [[لبید بن ربیعه]] را نشنیدهای که گفت: ای چشم! چرا بر [[اربد]] [[گریه]] نمیکنی هنگامی که ما ایستادیم و [[دشمن]]، مستقیم در برابر ما ایستاده بود"<ref>{{عربی|یاعین هلا بکیت أربد إذ قمنا و قام الخصوم فی کبد}}</ref>. | |||
[[نافع]] پرسید: از قول [[خداوند]] برای ما درباره "فازواوسعدوا"<ref>{{متن قرآن|وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ}}؛ «و اما آنان که نیکبخت شدهاند در بهشتند؛ تا [[آسمانها]] و [[زمین]] برجاست در آن جاودانند جز آنچه پروردگارت به دهشی [[پایدار]] بخواهد» [[سوره هود]]، [[آیه]] ۱۰۸. | |||
{{متن قرآن|يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا}}؛ «تا کردارهایتان را [[شایسته]] گرداند و گناهانتان را بیامرزد و هر که از خداوند و فرستاده او [[فرمان]] برد بیگمان به [[رستگاری]] سترگی رسیده است» [[سوره احزاب]]، آیه ۷۱.</ref> خبر بده. آیا از قول [[عرب]] چیزی میشناسی؟ | |||
[[ابن عباس]]: "بله؛ آیا قول [[لبید بن ربیعه]] را نشنیدهای که گفته: :چنانچه هنوز [[خردمندی]]، [[خردورزی]] کن و هر کس که از [[عقل]] خود خوب بهره ببرد، رستگارست".<ref>{{عربی|فاعقلی ان کنت لما تعقلی ولقد افلح من کان عقل}}</ref> | |||
نافع گفت: "برای ما از قول خداوند درباره "اندادا"<ref>{{متن قرآن|الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ}}؛ «آنکه زمین را برای شما بستر و آسمان را سرپناهی ساخت و از آسمان، آبی فرو فرستاد که با آن از میوهها برای شما روزییی برآورد، پس برای خداوند، دانسته همتایانی نیاورید» سوره بقره، آیه ۲۲.</ref> بگو". | |||
ابن عباس گفت: "انداد یعنی شبیه و مثل". | |||
نافع گفت: "آیا از قول عرب چیزی در این باره میشناسی؟" | |||
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول [[لبید]] بن رببیعه را نشنیدهای که گفته: خدایی را میستایم که شریکی ندارد و همه [[خوبیها]] به دست اوست و هر آنچه بخواهد انجام میدهد".<ref>{{عربی|أحمد الله فلا ند له بیدیه الخیر ما شاء فعل}}</ref> | |||
نافع گفت: برای ما از قول خداوند درباره {{متن قرآن|فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ}}<ref>«بیگمان پرهیزگاران در بوستانها و (کنار) جویبارانند» سوره قمر، آیه ۵۴.</ref>. بگو". | |||
[[ابن عباس]] گفت: "نهر یعنی وسعت و گشادگی" | |||
[[نافع]] گفت: "آیا از قول [[عرب]] چیزی میشناسی؟" | |||
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول [[لبید بن ربیعه]] را نشنیدهای که گفته: دست خودم را بر [[شمشیر]]، چیره و شکاف ([[دشمن]]) را همچون رودی کردم که شخص ایستاده از این سوی پشت آن را میدید".<ref>{{عربی|ملکت بها کفی فانهرت فتقها یری قائم من دونها ما وراءها}}</ref> | |||
نافع گفت: برای ما از قول [[خداوند]] درباره {{متن قرآن|وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ}}<ref>«و زمین را برای آفریدگان پدید آورد» سوره الرحمن، آیه ۱۰.</ref> بگو. | |||
ابن عباس گفت: "آنام یعنی خلق"؛ | |||
نافع گفت: "آیا در این باره از قول عرب چیزی میشناسی؟" | |||
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول لبید بن ربیعه را نشنیدهای که گفته: اگر از ما بپرسید که [[دنیا]] ما کا که [[دیدار]] هستیم، بدرستی که ما گنجشکهایی از این [[مردم]] [[تسخیر]] شدهایم".<ref>{{عربی|فإن تسألینا مم نحن فإننا عصافیر من هذا الأنام المسخر}}.</ref> | |||
نافع گفت: "برای ما از قول خداوند درباره {{متن قرآن|قَضَى نَحْبَهُ}}<ref>«از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.</ref> بگو. | |||
ابن عباس گفت: "قضی یعنی آن چیزی که مقدر شده است". | |||
نافع گفت: "آیا در این باره از قول عرب چیزی میشناسی؟" | |||
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول لبید بن ربیعه را نشنیدهای؟ که گفته: | |||
آیا از هر [[انسانی]] نمیپرسید که چه میخواهد بکند؟ آیا اجلی است که میگذرد، یا که [[گمراهی]] و [[باطل]] است".<ref>{{عربی|ألا تسألان المرء ماذا یحاول أنحب فیقضی أم ضلال و باطل}}.</ref> | |||
نافع گفت: برای ما از قول خداوند درباره {{متن قرآن|فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ}}<ref>«مینوشید چونان که شتران تشنه مینوشند» سوره واقعه، آیه ۵۵.</ref>. بگو". | |||
ابن عباس گفت: هیم، یعنی شتری که از آب نمیتواند بخورد و نوشیدنی [[اهل]] [[آتش]] را به آن [[تشبیه]] میکنند". | |||
[[نافع]] گفت: "آیا در این باره از قول [[عرب]] چیزی میشناسی؟" | |||
[[ابن عباس]] گفت: "بله؛ آیا قول [[لبید بن ربیعه]] را نشنیدهای که گفته: [[راه]] خود را با حالتی پریشان (ژولیده مو) به پایان رسانیدم<ref>{{عربی|أجرت إلی معارفها بشعث و اطلاع من العیدی هیم}}؛ مواقف الشیعه، احمدی میانجی، ج۳، ص۳۳۵-۳۸۱. (به نقل از: مجله فکر اسلامی، ۱۳۹۴ هجری قمری، شماره ۱۷/۱۶).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۳۱-۱۳۴.</ref> | |||
==[[جود]] و [[بخشش]] [[لبید]]== | |||
نقل شده، لبید قبل از [[اسلام]] [[نذر]] کرده بود که هرگاه باد صبا بوزد شتری نحر کند و در جفنه<ref>سینی بزرگ نسبتاً گود.</ref> آبگوشت تهیه کرده و به [[مردم]] [[غذا]] دهد. او در اواخر [[عمر]] با آنکه [[فقیر]] شده بود ولی در هر حال میکوشید تابه نذر خود [[وفا]] کند و این موضوع را همه میدانستند. لذا هنگامی که [[ولید]] بن [[عقبة بن ابی معیط]]، [[حاکم کوفه]] بود و باد صبا وزیدن گرفت، ولید به [[منبر]] رفت و [[سخنرانی]] کرد و گفت: "مردم، شما حال لبید بن ربیعه [[جعفری]] را میدانید و از [[شخصیت]] و [[جوانمردی]] او آگاهید و میدانید که چه [[نذری]] دارد. پس به او در وفای به نذرش کمک کنید". پس از منبر پایین آمد و خود پنج شتر و به نقل دیگر، بیست شتر برای لبید فرستاد و این اشعار را نیز سرود: میبینم که قصاب، کارد خود را برای [[ذبح]] گوسفندان تیز میکند هنگامی که باد شمال ابو عقیل میوزد (یعنی لبید). لبید جعفری، مردی [[بخشنده]] و دست و [[دل]] باز و در [[کرم]] و [[بذل و بخشش]]، بی آلایش همچون [[شمشیر]] [[صیقل]] زده است. لبید آنچه غله و [[مال]] اندک دارد، به محتاجان بخشید و به نذر خود وفا کرد.<ref>{{عربی|اری الجزار یشحذ شفرتیه اذا هبت [[ریاح]] ابی [[عقیل]] | |||
طویل الباع ابلج جعفری [[کریم]] الجد کالسیف الصقیل | |||
وفی ابن الجعفری بما لدیه [[علی]] الغلات و المال القلیل}}؛</ref> | |||
هنگامی که [[نامه]] ولید به همراه شتران به لبید رسید، دخترش را صدا زد و گفت: "هر چند [[امیر]] میداند که من [[شاعری]] را ترک کرده ام ولی تو جواب او را بده. دختر او این اشعار را سرود: هنگامی که باد آبی عقیل ([[کنیه]] لبید) بوزد، در آن هنگام ما [[ولید]] را میخوانیم. که او مردی دست و دلباز و خوش رو و از [[قبیله]] [[عبد]] [[شمس]] است، تا به سبب [[جوانمردی]] به لبید کمک کند. ای اباوهب (کنیه ولید)! [[خدا]] جزای خیر به تو دهد که شتران را نحر کردیم و [[مردم]] را با آبگوشت آن [[غذا]] دادیم. این کار را تکرار کن که شخص [[کریم]] انعامش را تکرار میکند و سابقهای که از فرزند اروی دارم، همین است.<ref>{{عربی|اذا هبت [[ریاح]] ابی [[عقیل]] دعونا عند هبها الولید | |||
طویل الباع ابلج عبشمیا اعان [[علی]] مروته [[لبید]] | |||
ابا [[وهب]] جزاک [[الله]] خیرا نحرناها و اطعمنا الثرید | |||
فعد ان الکریم له [[معاد]] و عهدی با این اروی آن تعود}}؛</ref> | |||
چون دختر او این اشعار را سرود، لبید گفت: "آفرین بر تو ای دختر من! [[شعر]] را [[نیکو]] گفتی ولی تقاضای عطای دوباره بی جا". دختر گفت: "تقاضای [[عطا]] از [[پادشاهان]] [[شرم]] ندارد". لبید گفت: "در این باره خود بهتر میدانی"<ref>کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۵۶۶-۵۶۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۳۴-۱۳۶.</ref> | |||
==لبید و [[خلیفه دوم]]== | |||
نقل شده [[عمر]] در [[زمان]] [[خلافت]] خود به [[حاکم کوفه]] نوشت: از شاعرانی که در آن ناحیه هستند بخواهید تا اگر اشعاری درباره [[اسلام]] دارند برای ما بفرستند. [[مغیرة بن شعبه]]، حاکم کوفه، [[پیام]] عمر را به راجز عجلی و [[لبید بن ربیعه]] رساند؛ راجز قصایدی طولانی برای [[مغیره]] فرستاد ولی لبید [[سوره بقره]] را نوشت و به مغیره داد و گفت: "[[خداوند]] عوض [[شعر]]، سورههای بقره و [[آل عمران]] را به من عطا فرموده است". مغیره داستان دو شاعر را برای عمر نوشت و عمر پانصد [[دینار]] از [[حقوق]] راجز کاست و بر حقوق لبید افزود؛ میگویند، تنها اشعاری که لبید پس از [[اسلام آوردن]] سروده، این ابیات است: [[خدا]] را سپاسگزارم که نمردم تا آنکه جامهای از [[اسلام]] بر قامت خود پوشیدم.<ref>{{عربی|الحمد لله اذ لم یأتنی اجلی حتی لبست من الاسلام}}؛</ref> | |||
میگویند این [[بیت]] را نیز پس از [[مسلمان]] شدنش گفته است: برای شخص [[عاقل]]، ملامت کنندهای مانند خود او نیست، و همنشین [[شایسته]] شخص را [[اصلاح]] میکند<ref>{{عربی|ما عاتب المرء اللبیب کنفسیه و المرء یصلحه الجلیس الصالح}}؛اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۲۱۶.</ref>. | |||
نقل شده، از [[ابوخیثمه]] پرسیده شد: چرا در [[روزگار]] [[ابوبکر]] [[نامهها]] را با عنوان از [[جانشین]] برانگیخته خدا مینوشتند و سپس [[عمر]]، در آغاز کارش مینوشت: از جانشین ابوبکر. پس که بود که برای نخستین بار از [[امیرالمؤمنین]]، نوشت؟ او پاسخ داد: "[[شفاء]] که از نخستین [[زنان]] کوچ کننده به [[مدینه]] به همراه [[پیامبر]]{{صل}} بود، به من گزارش داد که عمر پسر خطاب به [[کارگزار]] [[عراق]] نوشت که دو مرد چابک را به نزد او فرستند تا درباره عراق و [[مردم]] آن از آن دو [[پرسش]] هائی، به کند. پس وارد کارگزار شدند عراق، شتران، [[لبید]] پسر [[ربیعه]] و [[عدی]] پسر حاتم را فرستاد و چون آن دو، به مدینه وارد شدند، شتران خود را جلوی [[مسجد]] خوابانده و خود به مسجد آمدند و به [[عمرو بن عاص]] برخوردند. به او گفتند: ای [[عمرو]]! اجازه نامهای به ما بده تا به نزد [[امیر المؤمنین]] برویم. عمرو گفت: "به خدا [[سوگند]] که شما نام [[درستی]] برای او [[برگزیده]] [[اید]]؛ او امیرست و ما [[مؤمنین]]". سپس عمرو نزد عمر رفت و گفت: "[[درود]] بر تو ای امیر المؤمنین!" عمر گفت: "پسر [[عاص]]! چه چیزی این نام را بر تو آشکار ساخت؟" [[عمرو عاص]] گفت: "[[لبید بن ربیعه]] و [[عدی بن حاتم]] آمدهاند و پس از خواباندن شتران خود در جلوی مسجد به من گفتند: به ما اجازهنامهای بده تا نزد امیرالمؤمنین برویم". از آن [[روز]]، نامهها را با این عنوان مینوشتند<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۱۲۸؛ معالم المدرستین، علامه عسکری، ج۱، ص۱۵۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۳۶-۱۳۷.</ref> | |||
==[[لبید]] در [[زمان]] [[مرگ]]== | |||
درباره مرگ لبید سخنان متفاوتی نقل شده است. به [[نقلی]]، او در [[سال ۴۱ هجری]] و در ۱۴۰ یا ۱۵۷ سالگی و در اول [[خلافت]] [[معاویه]] [[زندگی]] را بدرود گفت<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۳۸.</ref>. و به نقلی او ۱۴۵ سال [[عمر]] کرده که ۹۰ سال آن در [[زمان جاهلیت]] و بقیه در زمان [[اسلام]] بوده است و در زمان [[عمر بن خطاب]] به [[کوفه]] رفت و در آنجا اقامت گزید و در آخر خلافت معاویه از [[دنیا]] رفت<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۸۹، ص۱۳۲ (پاورقی).</ref>. | |||
نقل شده، چون هنگام وفاتش رسید، به فرزندش گفت: "ای فرزند، پدرت نمرد، بلکه فانی شد. چون [[قبض روح]] شوم، مرا رو به [[قبله]] بگذار و با پیراهنم مرا بپوشان و مرگ مرا اعلام مکن تا کسی بر من [[شیون]] و [[گریه]] نکند. آن گاه ظرف بزرگی که در آن طعام مینهادم و با آن به [[مردم]] [[غذا]] میدادم را بردار و پر از طعام کن و به [[مسجد]] ببر. وقتی [[امام جماعت]] [[سلام]] گفت، ظرف طعام را نزد [[مؤمنان]] بگذار تا همه بخورند و بعد از تمام شدن غذا به آنها بگو: [[برادر]] شما لبید [[وفات]] یافته، بر جنازه او حاضر شوید. سپس این اشعار سرود: وقتی که پدرت را [[دفن]] کردی، چوب و [[خاک]] و سنگ سخت بر روی او قرار بده. و [[قبر]] او را محکم کن تا اطراف آن محفوظ بماند. تا خاک تیره از صورت وی مانع شود، هر چند مشکل است بتواند مانع شود<ref>{{عربی|و اذا دفنت أباک فاجعل فوقه خشبا وطینا | |||
و صفائح ما رواشنها تسددن الغی صونا | |||
لیقین [[حر]] الوجه سفساف التراب و لن لقینا}}؛کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۵۵۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۷، ص۱۳۷-۱۳۸.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | |||
==منابع== | |||
* [[پرونده:1100358.jpg|22px]] [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[لبید بن ربیعه (مقاله)|مقاله «لبید بن ربیعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۷''']] | |||
==پانویس== | |||
{{یادآوری پانویس}} | |||
{{پانویس2}} | |||
[[رده:مدخل]] | |||
[[رده:لبید بن ربیعه]] | |||
[[رده:اعلام]] |
نسخهٔ ۱۰ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۲۳:۳۲
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
نامش لبید بن ربیعة بن عامر بن مالک و کنیهاش ابوعقیل است و یکی از شاعران بزرگ دوران جاهلیت و اسلام و از بخشندگان عرب بوده است. او خود به حضور پیامبر(ص) آمد و اسلام آورد و به سرزمین قومش برگشت. سپس به همراه پسرانش به کوفه هجرت کرد. از مسلمانان حقیقی بود، تا جایی که پس از انس با قرآن، سرودن شعر را کنار گذاشت و گفت: "خداوند به جای شعر، قرآن را برای من قرار داد. لبید عمری دراز داشته و از معمرین شمرده میشود. او از اصحاب معلقات است[۱].[۲]
لبید و قدرت نکوهش او
لبید نه تنها در سرودن اشعار مدح، توانایی زیادی داشته بلکه در هجو و نکوهش افراد و اشیاء نیز بسیار ماهر بود؛ در باره او در تاریخ داستانی نقل شده که به هجاء بقله (نکوهش سبزی) معروف است.
نقل شده، روزی فرزندان زیاد عبسی به نامهای عماره، انس، قیس و ربیع به نزد نعمان بن منذر معروف (آخرین پادشاه حیره که از ۵۸۰ تا ۶۲۰ م سلطنت کرد) آمدند. و از طرفی قبیله بنی عامر نیز به ریاست ابوبراء عامر بن مالک نیز بر نعمان وارد شدند، چون جمعیت بنی عامر در حدود سی نفر بودند لذا نعمان دستور داد خیمهای برای ایشان زدند و مواقع غذا از دربار سلطنتی برایشان سفره میانداختند، و لبید نیز که جوانی نورس بود در میان این افراد دیده میشد.
ربیع عبسی همواره با نعمان بود و بیشتر اوقات با وی بر سر یک سفره مینشست و گاهی افراد دو قبیله در مجلس پادشاه گرد میآمدند و به رسم جاهلیت بر یکدیگر افتخار میکردند و خوبیهای خود را میشمردند. ربیع که میدید قبیله بنی عامر در نظر نعمان احترام بسزایی دارند، بر ایشان حسد میورزید و از طرفی چون در یکی از جنگهای قبیلهای، اسیر ایشان شده بود، لذا کینه دیرینهاش نیز او را وامی داشت تا از بنی عامر انتقاد کند؛ پس به اندازهای از بنی عامر انتقاد کرد و معایب آنها را برای نعمان شمرد تا آنکه نعمان از ایشان روگردان شد و به آنها بیمهری نشان داد؛ تا جایی که دستور داد خیمه آنها را کندند و غذا برای آنها نفرستاد، و حتی یک روز که آنها برای بیان حاجت پیش سلطان آمدند، او به آنها بیمهری کرد. در این مدت، لبید به حضور سلطان نرفته بود، زیرا چون جوان بود، افراد، او را مأمور رسیدگی به شترها و اسباب خود کرده بودند و شاید او را هنوز شایسته رسیدن به حضور سلطان نمیدانستند. روزی افراد قبیله بنی عامر، که از نزد سلطان برمی گشتند، همه افسرده خاطر بودند و درباره رقیبشان ربیع بن زیاد به نجوا پرداختند. لبید از آنها پرسید: چرا نجوا میکنید و در گوشی حرف میزنید؟!
افراد قبیله پاسخ دادند: به تو مربوط نیست و تو شایسته نیستی که در کار بزرگان دخالت کنی؟
لبید گفت: "موضوع را با من در میان بگذارید، شاید بتوانم چارهای بیندیشم".
افراد قبیله گفتند: تو نباید در این کار دخالت کنی.
لبید گفت: "حالا که چنین است من هم از این پس به شما کمک نمیکنم، نه شترانتان را میچرانم و نه از وسایل شما نگهداری میکنم؛ مگر آنکه مرا هم باخبر سازید.
افراد قبیله گفتند: دایی تو توجه پادشاه را از ما برگردانده و او را نسبت به ما بی مهر ساخته است (چون مادر لبید از قبیله عبس بود و در این زمان همسر ربیع بود).
لبید گفت: "میتوانید مرا به مجلس نعمان ببرید؟ اگر در مجلس سلطان باوی روبه رو شوم او را چنان معرفی میکنم که هرگز نعمان او را نپذیرد!" افراد قبیله گفتند: "به راستی میتوانی چنین کاری کنی؟
لبید گفت: "آری میتوانم". افراد قبیله گفتند: "باید امتحان شوی؛ ما تو را درباره این بوته سبزی آزمایش میکنیم. اینک این بوته را نکوهش کن".
در این هنگام، بوته گیاهی به نام تربه جلو رویشان قرار داشت که بسیار کم برگ بود و شاخههای نازک خود را روی زمین گسترده بود؛ لبید شاخهای از آن را چید و در دست گرفت و گفت: "این سبزی، تربه است و چنان بدبو و پست است که هیچ آتشی آن را پاک نمیکند. آن خانهای را آباد نمیسازد، همسایهای را پناه نمیدهد؛ چوبش بسیار ضعیف، شاخهاش خوار، جایش تنگات و روییدنش کند است. جز گرسنه آن را نمیخورد و جز شخص قانع گرد آن نمیگردد. شاخهاش از تمام سبزیها کمتر و جایگاهش زشتتر و چیدنش دشوارتر است؛ پس مرگ و خواری بر آنچه در کنار او جای گیرد[۳]. سپس به افراد قبیله گفت: "این مرد عبسی را به من واگذارید تا با خواری و سرافکندگی شرش را از شما برگردانم و حتی در کار خود حیرانش سازم". یکی از افراد قبیله به نام عامر گفت: "شب این پسر را زیر نظر بگیرید؛ اگر با خیال راحت به خواب رفت، بدانید از او کاری ساخته نیست و این سخنانی بیش نیست ولی اگر به خواب نرفت بلکه در حال فکر و مطالعه بود، معلوم است اهل میدان نبرد است.
لبید در ابتدای شب به همراه رفقایش خوابید ولی همین که چشمها به خواب رفت، برخاست و یکی از شتران تیزرو را سوار شد و تا صبح به تاخت و تاز پرداخت و رجز خواند. روز بعد صبح زود، افراد قبیله سر لبید را تراشیده و دو گیسو برایش قرار دادند و لباس زیبایی بر او پوشانیده و به همراه او به مجلس نعمان رفتند. هنگامی که آنها به قصر وارد شدند، دیدند که پادشاه مشغول خوردن صبحانه است و چون از غذا دست کشیدند، آنها به حضور پادشاه رفتند و خواستههایشان را پیشنهاد کردند؛ ربیع در میان سخنانشان دوید تا نعمان را از شنیدن سخنان ایشان باز دارد. در این هنگام لبید از جا برخاست و به رسم اعراب آن زمان که هرگاه شاعری میخواست دیگری را نکوهش کند، نیمی از سرش را روغن میمالید و لباس رویین را از تن بیرون میکرد و یک لنگه کفشش را نیز بیرون میآورد و به رجز خواندن میپرداخت، او نیز چنین کرد و جلو ربیع و نعمان آمد و گفت: چه بسیار جنگها که از سکوت بهتر است و سرم همواره تراشیده و آماده است. اگر ما را نمیشناسی، ما فرزندان چهارگانه ام البنین هستیم که بهترین افراد قبیله عامر بن صعصعهاند؛ کسانی که با دیگهای پر، به مردم غذا میدهند و در میدان جنگ سرها را از زیر کلاه خود برمیدارند. پادشاها! با این مرد هم کاسه نشو که نشیمنگاه او مرض برص دارد. و او انگشتش را در آن فرو میکند؛ مثل کسی که در آنجا چیزی گم کرده باشد و میخواهد آن را بیابد.[۴]
وقتی لبید این اشعار را خواند، نعمان با گوشه چشم نگاه عمیقی به ربیع افکند و گفت: تو چنین هستی؟
ربیع گفت: "به خدا قسم، این پسر احمق پست دروغ میگوید".
نعمان گفت: "اف بر این طعام که مرا از آن متنفر ساخت".
پس نعمان دستور داد همگی از مجلس خارج شوند و نیز خیمهای را که برای ابو براء زده بودند، دوباره برپا کنند و همان احترام قبلی را رعایت کنند و ربیع نیز به منزل خود برگشت. نعمان برای دل جویی از ربیع، دو برابر آنچه قبلا به او جایزه میداد، برایش فرستاد. ربیع برای نعمان نوشت: من حاضرم کسانی را بفرستی تا مرا معاینه کنند و معلوم شود که من چنین مرضی ندارم. نعمان پاسخ داد: دیگر نمیتوانی لکهای را که لبید به دامنت زده، پاک کنی و از سر زبانها برداری، و به این سبب دیگر نمیتوانی در مجلس پادشاهان بنشینی[۵].[۶]
لبید و عثمان بن مظعون
نقل شده، پس از ظهور اسلام، در مدینه عثمان بن مظعون در پناه ولید بن مغیره در آرامش و امنیت به سر میبرد ولی دیدن مناظر رقت بار مسلمانان که به سبب بیپناهی به دست مشرکان شکنجه میشدند، او را به سختی رنج میداد؛ از این رو با خود گفت: برای من عیب بزرگی است که با پناهندگی به مردی مشرک آزادانه هر صبح و شام در کوچههای مکه رفت و آمد کنم، اما هم کیشان و رفقای من در راه خدا به این همه صدمه وه شکنجه دچار شوند. پس به نزد ولید بن مغیرة رفت و به او گفت: "ای ولید، پناه دهی تو به من به پایان رسید و از این پس من در پناه تو نخواهم بود". ولید گفت: "برای چه؟ مگر کسی تو را آزرده؟" عثمان گفت: "نه، ولی من میخواهم تنها در پناه خدای بزرگ باشم و پناهندگی به غیر او را دوست ندارم". ولید گفت: "چون پناهندگی تو به من، به طور علنی بوده و من در مسجد الحرام آن را گفتهام. برای باز گرداندن آن نیز باید به مسجد رویم و پایان آن را اعلام کنیم".
عثمان بن مظعون و ولید به طرف مسجد به راه افتادند و چون بدان جارسیدند، ولید در میان قریش ایستاده، گفت: "عثمان بن مظعون از این پس در پناه من نیست و خود او پناه مرا به من بازگرداند". عثمان گفت: "آری، او راست میگوید. و من در این مدت که در پناه او بودم، او مردی وفادار و بزرگوار بود ولی چون من دوست ندارم به غیر از خدای متعال به دیگری پناهنده شوم از این رو از پناه او خارج شدم". پس آن مجلس به هم خورد و عثمان با لبید بن ربیعه به مجلس دیگری آمدند. لبید در آن مجلس اشعاری خواند که این دو بیت از آن جمله بود: همه چیزها جز خدا باطل است و هر نعمتی به ناچار از بین میرود. نعمتهای دنیا فریب دهنده ما در و دیوار موجب حسرت، و زندگی در آن پایان پذیر است.[۷]
عثمان، مصرع اول را که شنید به لبید گفت: "راست گفتی، چنین است". ولی وقتی مصرع دوم را شنید، گفت: "دروغ گفتی؛ همه نعمتها زوال پذیر نیست، زیرا نعمتهای بهشتی نابود نمیشود". لبید گفت: "ای گروه قریش، به خدا تا به امروز کسی مرا در مجلس شما نمیآزرد. این مرد کیست که امروز در میان شما پیدا شده؟" مردی از ایشان گفت: "ای لبید، تو سخن این مرد را بر خود مگیر؛ او مردی ابله است که با جمعی دیگر از ابلهان این شهر از دین ما بیرون رفته و به کیش پدران خود پشت پا زده است!"
عثمان پاسخ آن مرد را گفت، و او نیز به عثمان پرخاش کرد و بالاخره نزاع میان آن دو بالا گرفت و به زد و خورد انجامید تا اینکه آن مرد برخاسته چنان سیلی محکمی به صورت عثمان زد که یک چشمش کبود شد. وقتی ولید بن مغیرة که در آن نزدیکی بود، این حادثه را دید، رو به عثمان کرده، گفت: "اگر به چشم خود علاقهمند بودی از پناه محکمی که در آن بودی خود را خارج نمیکردی". عثمان گفت: "به خدا آن چشم سالم من نیز نیازمند همان مصیبتی است که آن دیگری در راه خدا بدان دچار شده است و من بحمدالله در پناه آن خدانی هستم که از تو نیرومندتر و قویتر است". ولید گفت: "اکنون نیز اگر بخواهی میتوانی دوباره در پناه من درآئی". عثمان گفت: "نه، نیازی ندارم"[۸].[۹]
اسلام آوردن لبید
نمایندگان قبیله بنی کلاب در سال نهم ظهور اسلام به حضور پیامبر(ص) آمدند. ایشان سیزده مرد بودند که لبید بن ربیعه و جبار بن سلمی هم همراهشان بودند و آنها را در خانه رمله دختر حارث منزل دادند. میان جبار و کعب بن مالک دوستی بود و چون خبر ورود ایشان به کعب رسید، به دیدارشان شتافت و به آنها خیر مقدم گفت و هدیهای به جبار داد و او را گرامی داشت. آنها همراه کعب از خانه بیرون آمده و به حضور رسول خدا(ص) رسیدند و سلام دادند و گفتند: ضحاک بن سفیان میان ما طبق احکام قرآنی و سنتهایی که شما فرمان داده ای رفتار میکند و او ما را به پرستش خداوند فراخواند و ما برای خدا و رسولش پاسخ مثبت دادیم و او زکات را از دولت مندان ما میگیرد و میان مستمندان ما تقسیم میکند[۱۰].[۱۱]
لبید و دیدار دوباره پیامبر(ص)
نقل شده، ابو براء، که پیری فرتوت شده بود، باز هم به قصد دیدار رسول خدا(ص) به سوی مدینه آمد و از محل عیص، برادر زاده خود لبید بن ربیعه را با هدیهای، که اسبی بود، به حضور پیامبر(ص) فرستاد. آن حضرت هدیه او را نپذیرفت و فرمود: "من هدیه مشرکان را نمیپذیرم". لبید گفت: "گمان نمیکردم کسی از قبیلهمضر هدیه ابو براء را رد کند". پیامبر فرمود: "اگر هدیه مشرکان را میپذیرفتم، حتما هدیه ابو براء را هم قبول میکردم".
لبید گفت: ابو براء بیمار و دردمند است و از شما تقاضا دارد که برای شفایش دعا فرمایید و دستوری دهید". ابو براء مبتلا به بیماری تشنگی بود. پیامبر(ص) کلوخی از زمین برداشت و آب دهان خود را بر آن مالید و به لبید فرمود: "این را در آب حل کن و به او بده تا بیاشامد". لبید این کار را انجام داد و بهبود یافت. و به نقلی، پیامبر(ص) برای او ظرف کوچک عسلی فرستادند و ابو براء از آن خورد و شفا یافت[۱۲].[۱۳]
لبید و شاعری
لبید از شاعرانی بود که اشعار خود را برای افتخار و تحدی بر خانه کعبه میآویختند. ولی آنچه مقام شاعری او را بالا برد گفته پیامبر(ص) است که فرمود: «اصدق کلمة قالها الشاعر کلمة لبید»؛ راستترین گفتاری که شاعری گفته است، گفتار لبید است. که میگوید: همه چیزها جز خدا باطل است و هر نعمتی به ناچار از بین میرود. نعمتهای دنیا فریب دهنده و موجب حسرت، و زندگی در آن، پایان پذیر است. همه مردم به زودی به بلایی دچار میشوند (مرگ) که سرانگشتان را زرد میکند. هر کسی روزی به آنچه کرده است، آگاه میشود و آن وقتی است که نزد خدا از نتیجه کارها پرده برداری میشود[۱۴].
در زیبایی شعر لبید همین بس که فرزدق شاعر از راهی عبور میکرد و شنید که کسی این شعر لبید را میخواند: سیلها از تپهها چنان سرازیر شوند که گویا آن تپهها کتابهایی است که قلم هاروان راه مییابد.[۱۵]
شنیدن این شعر چنان فرزدق را به تعجب واداشت که از اسب پیاده شد و سجده کرد؛ به او گفتند: این سجده برای چه بود؟
گفت: "من سجدهشعر را میشناسم، چنانکه دیگران سجده قرآن را تشخیص میدهند"[۱۶].
لبید دوران سالخوردگی را به زیباترین صورت ترسیم کرده است که اشعار زیر از اوست؛ نوشتهاند، چون به هفتاد سالگی رسید، این شعر را سرود: سن من از هفتاد گذشت، از این رو رداء را از دوش برگرفتم (رسم معمول آن روزگار بوده).[۱۷]
و چون به هفتاد و هفت سالگی رسید، گفت: جان من با حالتی افسرده از من شکایت دارد و میگوید: هفتاد و هفت سال تو را تحمل کردم. اگر سه سال دیگر به آن افزوده شود که هشتاد سالت تمام شود، آنگاه به آرزوی خودخواهی رسید.[۱۸]
هنگامی که به نود سالگی رسید، گفت: من اکنون از نود سال گذشتهام؛ ازین رو نقاب از چهره (طبق رسوم آن عهد) برمیدارم. دختران روزگار از جایی که من نمیبینم تیر مصیبت خود را به سوی من رها کردند. بیچاره کسی که تیر به سوی او بیندازند و او تیر نیندازد؟ چنانچه من با تیری خونی میشدم که آن را میدیدم (با آن مقابله میکردم اما من بدون تیر، خونی میشوم![۱۹]
وقتی به صد و ده سالگی رسید، گفت: آیا در صد سالی که مردی زندگی کرد و ده سال بعد از آن، عمری طولانی نیست؟[۲۰]
چون صد و بیست ساله شد، گفت: روزگاری بیش از دویدن "داحس"[۲۱] من زندگی میکردم، اگر در این نفس لجباز، جاودانگی میبود.[۲۲]
و چون به صد و چهل سالگی رسید، گفت: همانا از زندگی و طولانی شدن آن سیر شدم، مخصوصا از اینکه مردم میپرسند: لبید چگونه است؟ زمانه بر مردم چیره میشود، ولی چیزی بر روزگار دائم طولانی چیره نمیشود. زمانه روز و شبی است که بر من میگذرند و هر دو بعد از رفتن دوباره باز میگردند[۲۳].[۲۴]
ابن عباس و پاسخگویی با اشعار لبید
نقل شده، روزی نافع بن ازرق به نجدة بن عویمر گفت: "بلند شو نزد ابن عباس برویم تا از قرآن برایمان تفسیر بگوید که ما علمی برای این کار نداریم". پس نزد ابن عباس آمده و گفتند: ما قصد داریم درباره مواردی از کتاب خدا از تو سؤال کنیم؛ تو برای ما تفسیر کن و مصادیقی از کلام عرب را برای ما ذکر کن. مگر نه این است که خداوند قرآن را به زبان عربی فصیح فرستاده است. ابن عباس گفت: "بپرسید". نافع پرسید: "از قول خداوند برای ما درباره ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ﴾[۲۵]. خبر بده.
ابن عباس گفت: "کبد یعنی معتدل و مستقیم".
نافع گفت: "آیا از قول عرب چیزی در این باره میشناسی؟"
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول لبید بن ربیعه را نشنیدهای که گفت: ای چشم! چرا بر اربد گریه نمیکنی هنگامی که ما ایستادیم و دشمن، مستقیم در برابر ما ایستاده بود"[۲۶].
نافع پرسید: از قول خداوند برای ما درباره "فازواوسعدوا"[۲۷] خبر بده. آیا از قول عرب چیزی میشناسی؟
ابن عباس: "بله؛ آیا قول لبید بن ربیعه را نشنیدهای که گفته: :چنانچه هنوز خردمندی، خردورزی کن و هر کس که از عقل خود خوب بهره ببرد، رستگارست".[۲۸]
نافع گفت: "برای ما از قول خداوند درباره "اندادا"[۲۹] بگو".
ابن عباس گفت: "انداد یعنی شبیه و مثل".
نافع گفت: "آیا از قول عرب چیزی در این باره میشناسی؟"
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول لبید بن رببیعه را نشنیدهای که گفته: خدایی را میستایم که شریکی ندارد و همه خوبیها به دست اوست و هر آنچه بخواهد انجام میدهد".[۳۰]
نافع گفت: برای ما از قول خداوند درباره ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ﴾[۳۱]. بگو".
ابن عباس گفت: "نهر یعنی وسعت و گشادگی"
نافع گفت: "آیا از قول عرب چیزی میشناسی؟"
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول لبید بن ربیعه را نشنیدهای که گفته: دست خودم را بر شمشیر، چیره و شکاف (دشمن) را همچون رودی کردم که شخص ایستاده از این سوی پشت آن را میدید".[۳۲]
نافع گفت: برای ما از قول خداوند درباره ﴿وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ﴾[۳۳] بگو.
ابن عباس گفت: "آنام یعنی خلق"؛
نافع گفت: "آیا در این باره از قول عرب چیزی میشناسی؟"
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول لبید بن ربیعه را نشنیدهای که گفته: اگر از ما بپرسید که دنیا ما کا که دیدار هستیم، بدرستی که ما گنجشکهایی از این مردم تسخیر شدهایم".[۳۴]
نافع گفت: "برای ما از قول خداوند درباره ﴿قَضَى نَحْبَهُ﴾[۳۵] بگو.
ابن عباس گفت: "قضی یعنی آن چیزی که مقدر شده است".
نافع گفت: "آیا در این باره از قول عرب چیزی میشناسی؟"
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول لبید بن ربیعه را نشنیدهای؟ که گفته:
آیا از هر انسانی نمیپرسید که چه میخواهد بکند؟ آیا اجلی است که میگذرد، یا که گمراهی و باطل است".[۳۶]
نافع گفت: برای ما از قول خداوند درباره ﴿فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ﴾[۳۷]. بگو".
ابن عباس گفت: هیم، یعنی شتری که از آب نمیتواند بخورد و نوشیدنی اهل آتش را به آن تشبیه میکنند".
نافع گفت: "آیا در این باره از قول عرب چیزی میشناسی؟"
ابن عباس گفت: "بله؛ آیا قول لبید بن ربیعه را نشنیدهای که گفته: راه خود را با حالتی پریشان (ژولیده مو) به پایان رسانیدم[۳۸].[۳۹]
جود و بخشش لبید
نقل شده، لبید قبل از اسلام نذر کرده بود که هرگاه باد صبا بوزد شتری نحر کند و در جفنه[۴۰] آبگوشت تهیه کرده و به مردم غذا دهد. او در اواخر عمر با آنکه فقیر شده بود ولی در هر حال میکوشید تابه نذر خود وفا کند و این موضوع را همه میدانستند. لذا هنگامی که ولید بن عقبة بن ابی معیط، حاکم کوفه بود و باد صبا وزیدن گرفت، ولید به منبر رفت و سخنرانی کرد و گفت: "مردم، شما حال لبید بن ربیعه جعفری را میدانید و از شخصیت و جوانمردی او آگاهید و میدانید که چه نذری دارد. پس به او در وفای به نذرش کمک کنید". پس از منبر پایین آمد و خود پنج شتر و به نقل دیگر، بیست شتر برای لبید فرستاد و این اشعار را نیز سرود: میبینم که قصاب، کارد خود را برای ذبح گوسفندان تیز میکند هنگامی که باد شمال ابو عقیل میوزد (یعنی لبید). لبید جعفری، مردی بخشنده و دست و دل باز و در کرم و بذل و بخشش، بی آلایش همچون شمشیر صیقل زده است. لبید آنچه غله و مال اندک دارد، به محتاجان بخشید و به نذر خود وفا کرد.[۴۱]
هنگامی که نامه ولید به همراه شتران به لبید رسید، دخترش را صدا زد و گفت: "هر چند امیر میداند که من شاعری را ترک کرده ام ولی تو جواب او را بده. دختر او این اشعار را سرود: هنگامی که باد آبی عقیل (کنیه لبید) بوزد، در آن هنگام ما ولید را میخوانیم. که او مردی دست و دلباز و خوش رو و از قبیله عبد شمس است، تا به سبب جوانمردی به لبید کمک کند. ای اباوهب (کنیه ولید)! خدا جزای خیر به تو دهد که شتران را نحر کردیم و مردم را با آبگوشت آن غذا دادیم. این کار را تکرار کن که شخص کریم انعامش را تکرار میکند و سابقهای که از فرزند اروی دارم، همین است.[۴۲]
چون دختر او این اشعار را سرود، لبید گفت: "آفرین بر تو ای دختر من! شعر را نیکو گفتی ولی تقاضای عطای دوباره بی جا". دختر گفت: "تقاضای عطا از پادشاهان شرم ندارد". لبید گفت: "در این باره خود بهتر میدانی"[۴۳].[۴۴]
لبید و خلیفه دوم
نقل شده عمر در زمان خلافت خود به حاکم کوفه نوشت: از شاعرانی که در آن ناحیه هستند بخواهید تا اگر اشعاری درباره اسلام دارند برای ما بفرستند. مغیرة بن شعبه، حاکم کوفه، پیام عمر را به راجز عجلی و لبید بن ربیعه رساند؛ راجز قصایدی طولانی برای مغیره فرستاد ولی لبید سوره بقره را نوشت و به مغیره داد و گفت: "خداوند عوض شعر، سورههای بقره و آل عمران را به من عطا فرموده است". مغیره داستان دو شاعر را برای عمر نوشت و عمر پانصد دینار از حقوق راجز کاست و بر حقوق لبید افزود؛ میگویند، تنها اشعاری که لبید پس از اسلام آوردن سروده، این ابیات است: خدا را سپاسگزارم که نمردم تا آنکه جامهای از اسلام بر قامت خود پوشیدم.[۴۵]
میگویند این بیت را نیز پس از مسلمان شدنش گفته است: برای شخص عاقل، ملامت کنندهای مانند خود او نیست، و همنشین شایسته شخص را اصلاح میکند[۴۶].
نقل شده، از ابوخیثمه پرسیده شد: چرا در روزگار ابوبکر نامهها را با عنوان از جانشین برانگیخته خدا مینوشتند و سپس عمر، در آغاز کارش مینوشت: از جانشین ابوبکر. پس که بود که برای نخستین بار از امیرالمؤمنین، نوشت؟ او پاسخ داد: "شفاء که از نخستین زنان کوچ کننده به مدینه به همراه پیامبر(ص) بود، به من گزارش داد که عمر پسر خطاب به کارگزار عراق نوشت که دو مرد چابک را به نزد او فرستند تا درباره عراق و مردم آن از آن دو پرسش هائی، به کند. پس وارد کارگزار شدند عراق، شتران، لبید پسر ربیعه و عدی پسر حاتم را فرستاد و چون آن دو، به مدینه وارد شدند، شتران خود را جلوی مسجد خوابانده و خود به مسجد آمدند و به عمرو بن عاص برخوردند. به او گفتند: ای عمرو! اجازه نامهای به ما بده تا به نزد امیر المؤمنین برویم. عمرو گفت: "به خدا سوگند که شما نام درستی برای او برگزیده اید؛ او امیرست و ما مؤمنین". سپس عمرو نزد عمر رفت و گفت: "درود بر تو ای امیر المؤمنین!" عمر گفت: "پسر عاص! چه چیزی این نام را بر تو آشکار ساخت؟" عمرو عاص گفت: "لبید بن ربیعه و عدی بن حاتم آمدهاند و پس از خواباندن شتران خود در جلوی مسجد به من گفتند: به ما اجازهنامهای بده تا نزد امیرالمؤمنین برویم". از آن روز، نامهها را با این عنوان مینوشتند[۴۷].[۴۸]
لبید در زمان مرگ
درباره مرگ لبید سخنان متفاوتی نقل شده است. به نقلی، او در سال ۴۱ هجری و در ۱۴۰ یا ۱۵۷ سالگی و در اول خلافت معاویه زندگی را بدرود گفت[۴۹]. و به نقلی او ۱۴۵ سال عمر کرده که ۹۰ سال آن در زمان جاهلیت و بقیه در زمان اسلام بوده است و در زمان عمر بن خطاب به کوفه رفت و در آنجا اقامت گزید و در آخر خلافت معاویه از دنیا رفت[۵۰].
نقل شده، چون هنگام وفاتش رسید، به فرزندش گفت: "ای فرزند، پدرت نمرد، بلکه فانی شد. چون قبض روح شوم، مرا رو به قبله بگذار و با پیراهنم مرا بپوشان و مرگ مرا اعلام مکن تا کسی بر من شیون و گریه نکند. آن گاه ظرف بزرگی که در آن طعام مینهادم و با آن به مردم غذا میدادم را بردار و پر از طعام کن و به مسجد ببر. وقتی امام جماعت سلام گفت، ظرف طعام را نزد مؤمنان بگذار تا همه بخورند و بعد از تمام شدن غذا به آنها بگو: برادر شما لبید وفات یافته، بر جنازه او حاضر شوید. سپس این اشعار سرود: وقتی که پدرت را دفن کردی، چوب و خاک و سنگ سخت بر روی او قرار بده. و قبر او را محکم کن تا اطراف آن محفوظ بماند. تا خاک تیره از صورت وی مانع شود، هر چند مشکل است بتواند مانع شود[۵۱].[۵۲]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۱۰۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۲۱.
- ↑ هذه البقلة التربة التفلة الرذلة التی لا تذکی نارا ولاتؤهل دارا و لا تستر جارا، عودها ضئیل و فرعها ذلیل و خیرها قلیل بلدها شاسع و نبتها خاشع و آکلها جایع و المقیم علیها قانع اقصر البقول فرعا و اخبئها مرعی و اشدها قلعا مخربا لجارها و جدعا.
- ↑ یا رب هیجا هی خیر من دعه اذ لاتزالها متی مقزعه نحن بین ام البنین الأربعه و نحن خیر عامر بن صعصعه المطعمون الجفنة المدعدعه و الضاربون الهام تحت الخیضعه مهلا ابیت اللعن لاتاکل معه ان استه من برص ملمعة و انه یدخل فیها اصبعه یدخلها حتی یواری اشجعه کانه یطلب شیئا ضیعه؛
- ↑ الامالی، سید مرتضی، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۲۱-۱۲۵.
- ↑ الا کل شیء ما خلاالله باطل و کل نعیم لا محالة زایل نعیم فی الدنیا غرور و حسرة و عیشک فی الدنیا محال و باطل؛
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۷۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۲۵-۱۲۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۲۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۵۰-۳۵۱؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۲۷-۱۲۸.
- ↑ الا کل شیء ما خلا الله باطل و کل نعیم لا محالة زایل نعیم فی الدنیا غرور و حسرة و عیشک فی الدنیا محال و باطل و کل أناس سوف تدخل بینهم دویهیة تصفر منها الانامل و کل امری یوما سیعلم سعیه اذا کشفت عند الاله المحاصل؛الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۳۳۵.
- ↑ و جلا السیول عن الطلول کانها زبر تجد متونها أقلامها
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۵۰۴.
- ↑ کانی و قد جاوزت سبعین حجه خلعت بها عن منکبی ردائیا
- ↑ باتت تشکی الی النفس مجهشة و قد حملتک سبعا بعد سبعینا فان تزادی ثلثا تبلغی املا و فی الثلث وفاء للثمانینا؛
- ↑ کانی و قد جاوزت تسعین حجة خلعت بها عنی عذار الثام رمتنی بنات الدهر من حیث لا اری فکیف بمن یرمی و لیس یرام فلو اننی أدمی بنبل رأیتها و لکنی أدمی بغیر سهام
- ↑ ألیس فی مئة قد عاشها رجل وفی تکامل عشر بعدها عمر؛
- ↑ مقصود این است که صد و بیست سال عمر من کمتر از دویدن «داحس»، اسب قیس بن زهره است.
- ↑ قد عشت دهرا قبل حجری داحس لو کان فی النفس اللجوج خلود
- ↑ و لقد سئمت من الحیاة و طولها و سؤال هذا التاس کیف لبید؟! غلب الرجال فکان غیر مغلب دهر طویل دائم ممدود یوم اذا یأتی علی و لیله و کلاهما بعد المضی یعود؛کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۵۶۵-۵۶۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۲۸-۱۳۱.
- ↑ «که بیگمان انسان را در رنج آفریدهایم،» سوره بلد، آیه ۴.
- ↑ یاعین هلا بکیت أربد إذ قمنا و قام الخصوم فی کبد
- ↑ ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾؛ «و اما آنان که نیکبخت شدهاند در بهشتند؛ تا آسمانها و زمین برجاست در آن جاودانند جز آنچه پروردگارت به دهشی پایدار بخواهد» سوره هود، آیه ۱۰۸. ﴿يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا﴾؛ «تا کردارهایتان را شایسته گرداند و گناهانتان را بیامرزد و هر که از خداوند و فرستاده او فرمان برد بیگمان به رستگاری سترگی رسیده است» سوره احزاب، آیه ۷۱.
- ↑ فاعقلی ان کنت لما تعقلی ولقد افلح من کان عقل
- ↑ ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾؛ «آنکه زمین را برای شما بستر و آسمان را سرپناهی ساخت و از آسمان، آبی فرو فرستاد که با آن از میوهها برای شما روزییی برآورد، پس برای خداوند، دانسته همتایانی نیاورید» سوره بقره، آیه ۲۲.
- ↑ أحمد الله فلا ند له بیدیه الخیر ما شاء فعل
- ↑ «بیگمان پرهیزگاران در بوستانها و (کنار) جویبارانند» سوره قمر، آیه ۵۴.
- ↑ ملکت بها کفی فانهرت فتقها یری قائم من دونها ما وراءها
- ↑ «و زمین را برای آفریدگان پدید آورد» سوره الرحمن، آیه ۱۰.
- ↑ فإن تسألینا مم نحن فإننا عصافیر من هذا الأنام المسخر.
- ↑ «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
- ↑ ألا تسألان المرء ماذا یحاول أنحب فیقضی أم ضلال و باطل.
- ↑ «مینوشید چونان که شتران تشنه مینوشند» سوره واقعه، آیه ۵۵.
- ↑ أجرت إلی معارفها بشعث و اطلاع من العیدی هیم؛ مواقف الشیعه، احمدی میانجی، ج۳، ص۳۳۵-۳۸۱. (به نقل از: مجله فکر اسلامی، ۱۳۹۴ هجری قمری، شماره ۱۷/۱۶).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۳۱-۱۳۴.
- ↑ سینی بزرگ نسبتاً گود.
- ↑ اری الجزار یشحذ شفرتیه اذا هبت ریاح ابی عقیل طویل الباع ابلج جعفری کریم الجد کالسیف الصقیل وفی ابن الجعفری بما لدیه علی الغلات و المال القلیل؛
- ↑ اذا هبت ریاح ابی عقیل دعونا عند هبها الولید طویل الباع ابلج عبشمیا اعان علی مروته لبید ابا وهب جزاک الله خیرا نحرناها و اطعمنا الثرید فعد ان الکریم له معاد و عهدی با این اروی آن تعود؛
- ↑ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۵۶۶-۵۶۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۳۴-۱۳۶.
- ↑ الحمد لله اذ لم یأتنی اجلی حتی لبست من الاسلام؛
- ↑ ما عاتب المرء اللبیب کنفسیه و المرء یصلحه الجلیس الصالح؛اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۲۱۶.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۱۲۸؛ معالم المدرستین، علامه عسکری، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۳۶-۱۳۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۳۳۸.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۸۹، ص۱۳۲ (پاورقی).
- ↑ و اذا دفنت أباک فاجعل فوقه خشبا وطینا و صفائح ما رواشنها تسددن الغی صونا لیقین حر الوجه سفساف التراب و لن لقینا؛کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۵۵۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «لبید بن ربیعه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۱۳۷-۱۳۸.