ضحاک بن سفیان کلابی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '== جستارهای وابسته == == پانویس ==' به '== پانویس ==')
جز (جایگزینی متن - '</div> <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">' به '</div>')
خط ۲: خط ۲:
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[ضحاک بن سفیان کلابی]]''' است. "'''[[ضحاک بن سفیان کلابی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[ضحاک بن سفیان کلابی]]''' است. "'''[[ضحاک بن سفیان کلابی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ضحاک بن سفیان کلابی در تراجم و رجال]] - [[ضحاک بن سفیان کلابی در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ضحاک بن سفیان کلابی در تراجم و رجال]] - [[ضحاک بن سفیان کلابی در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
==مقدمه==

نسخهٔ ‏۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۵۰

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث ضحاک بن سفیان کلابی است. "ضحاک بن سفیان کلابی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

نام و نسب او ضحاک بن سفیان بن عوف بن کلاب کلبی و کنیه‌اش ابوسعید است. ضحاک اهل مدینه و از قبیله بنی کلاب است که در روستاهای اطراف مدینه ساکن بودند. پس از اسلام آوردن او تعدادی از قبیله‌اش نیز اسلام آوردند و پیامبر(ص) او را بر قبیله‌اش امیر و فرمانده قرار داد[۱].

یکی از دختران او همسر رسول خدا(ص) بوده که نامش را فاطمه ذکر کرده‌اند و او همان کسی است که از رسول خدا(ص) به خدا پناه برد و پیامبر(ص) به او فرمود: به خدای بزرگی پناه بردی، پیش خانواده خود برگرد". و سپس رسول خدا(ص) او را طلاق داد. آن حضرت او را در ماه ذیقعده سال هشتم هجرت عقد کرده بود و وی در سال شصتم هجری از دنیا رفت[۲]. درباره سال و محل وفات ضحاک مطلبی نقل نشده است.[۳]

ضحاک و نمایندگان بنی‌کلاب

نقل شده، نمایندگان بنی کلاب در سال نهم هجری به حضور پیامبر(ص) می‌آمدند؛ ایشان سیزده مرد بودند که لبید بن ربیعه و جبار بن سلمی هم همراه شان بودند. مسلمانان آنها را در خانه رمله دختر حارث منزل دادند. میان جبار و کعب بن مالک دوستی بود و چون خبر ورود ایشان به کعب رسید، به دیدارشان شتافت و به آنها خیر مقدم گفت و هدیه‌ای به جبار داد و او را گرامی داشت. آنها به همراه کعب به حضور رسول خدا(ص) آمدند و به طریق اسلام سلام دادند و گفتند: ضحاک بن سفیان میان ما طبق احکام قرآنی و سنت‌هایی که شما فرمان داده اید، رفتار می‌کند و او ما را به پرستش خداوند فراخواند و ما به خدا و رسولش پاسخ مثبت دادیم. او زکات را از دولتمندان ما می‌گیرد و میان مستمندان ما تقسیم می‌کند[۴].[۵]

دلاوری و شجاعت ضحاک

وی یکی از شجاعان و دلاوران نامی بود که در جنگ و رزم آزمایی با صد نفر برابری می‌‌کرد. چنان که پیامبر(ص) به طایفه بنی سلیم که در حدود نهصد نفر بودند، فرمود: "می‌خواهید مردی را به شما اضافه کنم که با صد مرد جنگی برابر است تا هزار نفر شوید؟" و سپس ضحاک بن سفیان را امیر استان ایشان قرار داد. ضحاک درباره حفظ پیامبر(ص) بی اندازه جدی بود و در موارد خطر با شمشیر کشیده بالای سر حضرت می‌ایستاد و از ایشان حفاظت می‌کرد.

عباس بن مرداس در این باره این‌گونه سروده است:

برادرمان را از برادرمان دفع (و حمایت) می‌کنیم و چنانچه وصالی ببینیم از خویشان مان پیروی خواهیم کرد.

در مکانی به نام اخشبین با او بیعت کردیم و در این مکان همانا با دست خدا بیعت کردیم.

در آن شامگاهی که ضحاک بن سفیان با شمشیر از رسول خدا حمایت می‌کرد و مرگ واقع شدنی بود (او از مرگ باکی نداشت)[۶].[۷]

ضحاک و جمع‌آوری زکات

روزی که رسول خدا(ص) از جعرّانه به مدینه برگشتند، روز جمعه و سه روز از ماه ذی قعده باقی مانده بود. ایشان بقیه ماه ذی قعده و ماه ذی حجه را در مدینه ماند و چون هلال محرم را دید، کارگزاران زکات را اعزام فرمود. پیامبر(ص) بریدة بن حصیب را به سوی قبائل اسلم و غفار فرستاد و گفته‌اند، کعب بن مالک را برای این کار مأمور کرد. هم چنین عباد بن بشر اشهلی را به سوی سلیم و مزینه، رافع بن مکیث را به سوی جهینه، عمرو بن عاص را به سوی فزاره، ضحاک بن سفیان کلابی را به سوی بنی کلاب، بسر بن سفیان کعبی را به سوی بنی‌کعب، ابن لتبیة ازدی را به سوی بنی ذبیان و مردی از بنی سعد بن هذیم را به سوی بنی سعد اعزام فرمود[۸].[۹]

هدیه ضحاک به پیامبر(ص)

نقل شده، پیامبر(ص) تعدادی ماده شتر شیرده داشت که یک مرتبه هم در منطقه غابه[۱۰] دشمن آنها را غارت کرد. تعداد آنها بیست عدد بود و خانواده پیامبر(ص) از شیر آنها تغذیه می‌کردند. برخی از آنها بسیار پر شیر بودند. نهبان، آزاد کرده ام‌سلمه، نقل می‌کند که ام سلمه، می‌گفت: بیشتر و بلکه تمام خوراک ما در خدمت رسول خدا(ص) شیر بود و رسول خدا(ص) چند ناقه پرشیر داشت که در منطقه غابه بودند و هر یک از آنها را به یکی از زنان خود اختصاص داده بود.

واقدی از موسی بن عبیده و او از ثابت، آزاد کرده ام سلمه و او از ام سلمه نقل می‌کند که می‌گفت: ضحاک بن سفیان کلابی ناقه‌ای پرشیر به رسول خدا(ص) تقدیم کرد که نامش برده بود. شتری بهتر از آن ندیده بودم؛ به اندازه دو شتر شیر می‌داد و شامگاه آن را بر در خانه ما می‌آوردند. هند و اسماء آن را گاهی در حد و گاهی در جماء به چرا می‌بردند و وقتی آن را به خانه می‌آوردند، برای آن به اندازه یک چادر هم برگ و شاخه می‌آوردند. پیامبر(ص) غالباً آن را برای میهمانان خود می‌دوشید و آنان همگی کاملا سیر می‌شدند و اضافه آن را هم میان ما تقسیم می‌فرمود. این شتر، صبح‌ها هم شیر خوبی می‌داد[۱۱].[۱۲]

ضحاک و غزوه بئر معونه

در غزوه بئر معونه[۱۳] قاتل عامر بن فهیره[۱۴]، مردی از بنی کلاب به نام جبار بن سلمی بود. او نقل می‌کرد که چون به عامر بن فهیره نیزه زدم، شنیدم که گفت: "به خدا سوگند، رستگار شدم!" من با خود گفتم: یعنی چه؟ این "رستگاری" چه معنایی دارد؟ پس از مدتی پیش ضحاک بن سفیان کلابی آمدم و داستان را برایش گفتم و پرسیدم: منظور از رستگاری" که او گفت، چیست؟ ضحاک گفت: "مقصود، بهشت است". و او اسلام را بر من عرضه داشت. پس من مسلمان شدم؛ چون آنچه قبلا از عامر بن فهیره و انتقال جسد او به آسمان دیده بودم، مرا شیفته اسلام کرده بود. ضحاک بن سفیان موضوع مسلمانی من و آنچه را که درباره جسد عامر دیده بودم، برای پیامبر(ص) نوشت و آن حضرت فرمودند: "فرشتگان، جسدش را به خاک سپردند و روحش در بهشت فرود آمد".

در همان شب که خبر بئر معونه به پیامبر(ص) رسید، خبر کشته شدن مرثد بن ابی مرثد و گروه محمد بن مسلمه هم به مدینه رسید. پیامبر یا فرمود: "این نتیجه عمل ابو براء است؛ من این مأموریت را نمی‌پسندیدم"[۱۵].[۱۶]

ضحاک و فرماندهی سریه بنی کلاب

رسول خدا لشکری به سوی قبیله قرطاء[۱۷] اعزام فرمود که ضحاک و اصید بن سلمه هم همراه شان بودند. مسلمانان در منطقه زج[۱۸] به آنها برخوردند و آنها را به اسلام دعوت کردند ولی آنها نپذیرفتند. پس مسلمانان با آنها جنگیدند و آنها را فراری دادند. این سریه در ماه ربیع الاول سال نهم هجری اتفاق افتاده است. پیامبر(ص) نامه‌ای برای حارثة بن عمرو بن قریط فرستاد و او و قبیله‌اش را به اسلام دعوت کرد. آنها نامه پیامبر(ص) را در آب شسته و با پوستی که باقی مانده بود، ته سطل خود را پینه زدند و از دادن پاسخ خودداری کردند.

ام حبیب، دختر عامر بن خالد بن عمرو بن قریط در این باره این شعر را سروده است:

ای پسر سعید! هرگز مایه خنده و مسخره دیگران مباش؛ و مواظب باش و با ریسمان محکمی خود را برای مقابله با ایشان قوی ساز.

ای پسر سعید! این قوم گروهی هستند که از هنگام بر پا شدن دین، با هر امیری مخالفت کرده‌اند.

به طوری که اگر از محمد(ص) هم نامه‌ای به آنها برسد، آن را با آب چاه محو می‌کنند و آن را می‌فشارند (از بین می‌برند).[۱۹]

چون با نامه رسول خدا(ص) چنین کردند، پیامبر(ص) فرمود: "چرا این کار را کردند؟ خداوند عقل آنها را زایل کند!" و لذا ایشان مردمی فرومایه و شتاب زده و بی‌ثبات بودند و کلام آنها هم هیچگاه مفهوم نبود. نامه پیامبر(ص) را مردی از تمرینه به نام عبدالله بن عوسجه در آغاز ربیع الاول سال نهم هجری برای ایشان برده بود.

واقدی می‌گوید: من برخی از افراد آن قبیله را دیدم که نمی‌توانستند درست صحبت کنند[۲۰].

هم چنین عباس بن مرداس درباره این سریه این گونه سروده است:

کسانی که به عهد خود با تو وفا کردند؛ همان لشکری که فرمانده ایشان ضحاک بود.

تو او را فرمان دادی در حالی که او‌تر زبان بود و آن گاه که دشمن او را دربرگرفتند، گویا او تو را می‌دید.

گاه با دو دست به گردن‌ها گلاویز می‌شد و گاه با شمشیر برانی جمجمه‌ها را پاره می‌کرد[۲۱].[۲۲]

ضحاک و غزوه حنین

در غزوه حنین[۲۳]، پیامبر(ص) عبدالله بن ابی حدود اسلمی را فرستاد تا از دشمن خبری بیاورد. او خبری از سپاه هوازن آورد که به جانب مکه در حرکت بودند. پس "پیامبر(ص) از صفوان بن امیه صد زره و به نقلی چهار صد زره قرض گرفت"[۲۴] و با دوازده هزار سپاهی از مدینه خارج شد که ده هزار نفر از آنها اهل مدینه و دو هزار نفر از مسلمانان مکه بودند. پیامبر(ص) عتاب بن اسید را در مکه جانشین قرار داد. از جمله کسانی که همراه پیامبر(ص) بودند، عباس بن مرداس، ضحاک بن سفیان کلابی و عده ای از طوایف عبس، ذبیان، مزینه و بنی اسد بودند[۲۵].[۲۶]

ضحاک و نقل روایت

از ضحاک نقل شده که گفت: رسول خدا(ص) به من فرمود: "ای ضحاک! غذایت چیست؟" گفتم: گوشت و شیر. فرمود: "آیا می‌دانی که سرانجام چه می‌شود؟" گفتم: شما بهتر می‌دانید. فرمود: "خداوند، دنیا را بدان چه که خوراک فرزند آدم بدان می‌انجامد، مثل زده و تشبیه کرده است"[۲۷].

هم چنین نقل شده که ضحاک گفت: پیامبر(ص) مرا به سوی قومی از عرب فرستاد و در نامه‌ای که به من نوشت، به من فرمود که زن اشیم ضبابی از دیه همسرش ارث می‌برد. عمر عقیده داشت که دیه فقط به قوم مرد تعلق می‌گیرد؛ اما بعد از شنیدن سخن ضحاک، به آن عمل می‌کرد[۲۸]. از ضحاک، سعید بن مسیب و حسن بصری دوسری روایت نقل کرده‌اند[۲۹].[۳۰]

معاویة بن ضحاک

ضحاک پسری به نام معاویه داشت که در جنگ صفین، پرچم‌دار بنی سلیم در سپاه معاویه بود ولی دشمن اهل شام بود و به اهل عراق و علی بن ابی طالب(ع) مخفیانه مهر می‌ورزید و گزارش‌هایی را به وسیله عبدالله بن طفیل عامری برای علی(ع) می‌فرستاد.

روزی به عبدالله بن طفیل پیام داد و گفت: "من شعری می‌سرایم که به وسیله آن شامیان را نگران و معاویه را پریشان خاطر کنم". معاویه نمی‌توانست او را به هیچ وجه متهم کند؛ زیرا مردی دلیر و با فضل و سخنور بود. وی شبانه چنان که یارانش بشنوند چنین خواند:

ای کاش! این شب تا ابد بر ما ادامه داشته باشد و ما فردایی به دنبال آن نبینیم.

و ای کاش! اگر امشب فردایی دارد، ما را به مدار ستارگان دوردست راه گریزی باشد.

از علی(ع) بپرهیز که او تا زمانی که حج روندگان، حج می‌روند (تا ابد) در موعدی تخلف نخواهد کرد.

اما چرا من در این سرزمین هستم؟ نه، من در این جا اقامتی ندارم، گر چه لازم باشد از جابلقا بالا رود.

گویا علی(ع) را می‌بینم که در میان مردم، سر خود را برهنه کرده و بر پشت مرکب راهوار خود است.

در حالی که در لابه لای امواج مرگ شناور است، در میان یارانی که در لابلای گرد و خاک، محمد را صدا می‌زنند.

اسب سواران بدر و بنی نضیر و خیبر و أحد که شمشیرهای براق (هندی) را از خون دشمن سیراب می‌کنند.

آنها که در روز حنین گروهی از احزاب را از پیامبرشان دفع کردند، تا پراکنده شدند.

آنجا که حتی پیرزن به فرزند خود نگاه نمی‌کند؛ گر چه با زبان بسیار بگوید: جانم به قربانت.

به پسر حرب بگو: چه کار خواهی کرد؟ آیا پایداری می‌کنی؟ با ما تو را فرومایه گریزان از جنگ بخوانیم؟

یقین دارم این قوم در قرارگاهی که او ایشان را گماشته، پایداری نمی‌کنند و میدان را تهی می‌گذارند.

از این رو چاره‌ای نداریم جز آنکه شام را آشکارا ترک گوییم؛ هر چند لاف زن، جوش و خروش برآورد [۳۱].

چون اهل شام شعر او را شنیدند، وی را نزد معاویه آوردند و او کمر به قتلش بست، اما قوم وی از او حمایت کردند و معاویه او را از شام تبعید کرد و او به مصر رفت. معاویه از تبعید او پشیمان شد و گفت: "به خدا، شنیدن گفته سُلَمیّ[۳۲] بر اهل شام ناگوارتر از دیدار با علی است؛ چه تأثیر کلامی دارد! - خدای او را بکشد. اگر فراسوی جابلقا[۳۳] هم جایی بیابد (با قدرت کلام خود) به آن نیز رخنه می‌کند[۳۴].[۳۵]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۴۳.
  2. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۱۲.
  3. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۸.
  4. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲۸.
  5. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۸-۴۹۹.
  6. نذود أخانا عن أخینا و لو نری وصالا لکنا الأقربین نتابع نبایع بین الأخشبین و إنما ید الله بین الأخشبین نبایع عشیة ضحاک بن سفیان معتص السیف رسول الله و الموت واقع؛الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۴۳؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۱۳، ص۴۴۲-۴۴۳.
  7. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۹۹-۵۰۰.
  8. المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۷۳-۹۷۴.
  9. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۰۰.
  10. بیشه‌ای نزدیک مدینه.
  11. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۳۸۴.
  12. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۰۰-۵۰۱.
  13. در ماه صفر سی و ششمین ماه هجرت، أبو براء عامر بن مالک بن جعفر، که معروف به ملاعب الاسته بود، پیش پیامبر آمد و برای آن حضرت دو اسب و دو ناقه را هدیه آورد. پیامبر فرمود: "من هدیة مشرک را نمی‌پذیرم" و اسلام را برای او بیان داشت. او نه اسلام آورد و نه آن را رد کرد و گفت: ای محمد، من آیین تو را کاری پسندیده و گرامی می‌بینم. خویشان من از من حمایت می‌کنند. اگر چند نفری از یاران خود را همراه من بفرستی، امیدوارم قوم من دعوت تو را بپذیرند و از آیین تو پیروی کنند و اگر آنها از تو پیروی کنند، کار تو پیشرفت خواهد کرد. پیامبر(ص) فرمود: من از مردم نجد برای یاران خود بیمناکم. عامر گفت: نترسید که من آنها را در پناه خود می‌گیرم و هیچ کس از اهل نجد مزاحم ایشان نخواهد شد. میان انصار، هفتاد مرد جوان بودند که آنها را قاریان قرآن می‌نامیدند. آنها شب‌ها در گوشه ای از شهر مدینه جمع می‌شدند، نماز می‌گزاردند و قرآن را حفظ می‌کردند و تا هنگام صبح بیدار بودند و صبحگاه، برای خانه‌های پیامبر(ص) آب و هیزمی را که جمع کرده بودند، می‌آوردند. خانواده‌های‌شان گمان می‌کردند که آنها در مسجدند و اهل مسجد تصور می‌کردند که در خانه‌هایشان هستند. پیامبر(ص) آنها را برای این کار فرستاد. پیامبر(ص) دستور فرمود تا نامه ای را هم نوشتند و همراه ایشان فرستادند و منذر بن عمرو ساعدی را نیز برای فرماندهی یاران خود منصوب فرمود. آنها از مدینه بیرون رفتند و چون به منطقه چاه معونه، که از آب‌های بنی سلیم و حد فاصل سرزمین‌های بنی عامر و بنی سلیم است، رسیدند، به استراحت پرداختند. منذر بن عمرو ساعدی همراه با راهنمایی از قبیله بنی سلیم، که نامش مطلب بود، بیرون رفت و چون به کنار چاه معونه رسید به استراحت پرداخت. او چهارپایان را هم به چرا فرستاد و حارث بن صمه و عمرو بن امیه را همراه آن کرد. آنگاه، حرام بن ملحان را با نامه پیامبر(ص) و تنی چند از بنی عامر، پیش عامر بن طفیل، از بزرگان بنی عامر، فرستاد. پس، چون حرام تزد عامر رسید، او نامه را نخواند و حرام بن ملحان را کشت و از بنی عامر برای جنگ با اصحاب رسول خدا کمک خواست. اتفاقا ابو براء هم پیش از این واقعه، به ناحیة نجد رفته بود تا به آنها بگوید که باران پیامبر(ص) را در حمایت خود گرفته است و نباید کسی مزاحم ایشان شود. پس، بنی عامر تقاضای عامر بن طفیل را نپذیرفتند و گفتند: ما حمایت ابو براء را رعایت می‌کنیم. قبیلة بنی عامر از رفتن با عامر بن طفیل و جنگ کردن با مسلمانان خودداری کردند و چون عامر بن طفیل چنان دید، از قبایل دیگر بنی سلیم، عصیه و رعل، کمک خواست. آنها با او همراهی کردند و او را به ریاست خود برگزیدند. عامر بن طفیل گفت: من ریاست را به تنهایی نمی‌پذیرم! و این بود که آنان از پی او راه افتادند تا به مسلمانان، که از دیر آمدن دوست خود حرام بن ملحان نگران بودند، رسیدند. مسلمانان، که منذر بن عمرو ساعدی، فرماندهی آنها را داشت، با مشرکان رویاروی شدند. مشرکان ایشان را احاطه کردند و به شدت جنگیدند تا این که یاران رسول خدا همگی کشته شدند و فقط منذر بن عمرو زنده ماند. پس، مشرکان به او گفتند: اگر بخواهی به تو امان می‌دهیم. او گفت: دست در دست شما نمی‌نهم و امانی هم از شما نمی‌پذیرم تا این که مرا به محل کشته شدن حرام بن ملحان ببرید و از حمایتی هم که به من داده‌اید، دست بردارید. آنها مزاحم او نشدند و او را به محل کشته شدن حرام بردند و گفتند: از امان و حمایت خود دست برداشتیم. پس، منذر بن عمرو جنگید تا کشته شد، و پیامبر(ص) درباره او فرموده‌اند: "در برابر مرگ، گردن فرازی کرد". حارث بن صمه و عمرو بن امیه همین که با رمه از چرا برگشتند، از پرواز لاشخورها بر فراز محل استراحت، به شک افتادند و گفتند: به خدا قسم، یاران ما کشته شده‌اند و کسی غیر از اهل نجد ایشان را نکشته است! و چون نزدیک شدند، از بالای تپه‌ای دیدند که باران شان کشته شده‌اند و سواران دشمن آن جایند. حارث بن صمه به عمرو بن امیه گفت: نظر تو چیست؟ او گفت: فکر میکنم باید خود را به پیامبر(ص) برسانم و این خبر را به او بدهم: حارث گفت: من از جایی که منذر بن عمرو کشته شده است، به جای دیگری نمی‌روم. پس آن دو به مشرکان حمله کردند و حارث دو نفر از ایشان را کشت. پس مشرکان او و عمرو بن امیه را هم اسیر کردند. آنها به حارث گفتند: با تو چه کار کنیم؟ ما دوست نداریم که تو را بکشیم. او گفت: مرا به محل کشته شدن منذر بن عمرو و حرام برسانید و از حمایت خود از من دست بردارید. چنان کردند و سپس بندهایش را گشودند و آزادش ساختند. اما او باز به آنها حمله کرد و دو نفر از ایشان را کشت. پس، آنها نیژدهای خود را بر او فرود آوردند و او را کشتند. عامر بن طفیل به عمرو بن امیه، که جنگ نکرده اسیر شده بود، گفت: مادرم نذر کرده بود که بردهای آزاد کند، حالا تو به جای نذر او آزادی. پس، موی جلوی سر او را کند و آزادش ساخت. آنگاه به او گفت: آیا یاران خودت را می‌شناسی؟ او گفت: آری. عمرو بن امیه گوید: عامر همراه من میان کشتگان راه افتاد و از من انساب ایشان را می‌پرسید، آنگاه از من پرسید: آیا کسی از ایشان هست که در این جا او را ندیده باشی؟ گفتم: آری، کسی از وابستگان ابوبکر که نامش عامر بن فهیره است، در این جا ندیدم. او پرسید: او چگونه بود؟ گفتم: از برگزیدگان ما بود و از یاران خوب رسول خدا. عامر گفت: می‌خواهی داستان او را برایت بگویم؟ و اشاره به مردی کرد و گفت: این مرد به او نیزه زد و چون نیزه‌اش را از بدن او بیرون کشید، دیدم که آن مرد به آسمان رفت و از نظرم پنهان شد. گفتم: آری، همان عامر بن فهیره است! (المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۹).
  14. ر.ک: عامر بن فهیره در همین جلد.
  15. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۹.
  16. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۰۱-۵۰۳.
  17. قرطاء، نام شعبه‌ای از قبیله بنی بکر است. (المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۴۷).
  18. زج، نام مکانی در ناحیه ضربه است. (المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی، ص۷۴۷. به نقل از وفاء الوفاء سمهودی، ج۲، ص۳۱۷). زج، نام مکانی در ناحیه ضربه است. (المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی، ص۷۴۷. به نقل از وفاء الوفاء سمهودی، ج۲، ص۳۱۷).
  19. أیا ابن سعید لا تکون ضحکة و إیاک و استمرر لهم بمریر أیا ابن سعید إنما القوم معشر عصوا منذ قام الدین کل أمیر إذا ما أتتهم آیة من محمد محوها بماء البئر فهی عصیر؛
  20. المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۸۲-۹۸۳.
  21. إن الذین وفوا بما عاهدتهم جیش بعثت علیهم الضحاکا أقرته ذرب السنان کأنه لما تکتفه العدو براکا طورا یعانق بالیدین و تارة یفری الجماجم صارما بتاکا؛الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۴۲.
  22. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۰۳-۵۰۵.
  23. نقل شده، پس از فتح مکه رسول خدا(ص) پانزده شب در مکه ماند و نمازش را - چون مسافران – شکسته می‌خواند. پس به ایشان خبر رسید که قبیله‌های هوازن و ثقیف جمع شده و قصد حمله به مکه را دارند و اینک در حنین فرود آمده‌اند. آنها چون خبر بیرون آمدن پیامبر را از مدینه شنیده بودند، پنداشته بودند که مسلمانان قصد حمله به آنان را دارند. پس هوازن بر گرد مالک بن عوف نصری از بی نصیر گرد آمدند (تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۸۵ و شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۳۱۱) و نیز طوایف بنی جشم بن معاویه، بنی سعد بن بکر و تعدادی از بنی هلال بن عامر بن صعصعة بن معاویه و هم قسم‌های ثقیف بنی مالک بن ثقیف بن بکر با او هم دست شدند. ولی قبایل کعب و کلاب حاضر به هم دستی نشدند. (سیرة ابن اسحاق، ج۴، ص۸) دریدین صمة بن بکر، رئیس و بزرگ بنی جشم، با آنان بود. او پیری بس دانا و سالخورده بود که همه از رای و معرفت او پیروی می‌کردند. رئیس ثقیف، قارب بن اسود بن مسعود بود و رئیس بنی مالک، ذو خمار سبیع بن حارث و برادرش أحمر. ولی همه کارها به دست مالک بن عوف بود. آنها چون شنیدند که رسول خدا(ص) مکه را فتح کرده است، به قصد حمله به مکه بیرون آمدند. مالک فرمان داد تا مردم اموال و زنان و فرزندان خود را نیز بیاورند تا در میدان نبرد بیشتر پایداری کنند. این سپاه در اوطاس فرود آمد. درید بن صمة به مالک گفت: آواز شتر و گوسفند و صدای گریه کودک میشنوم. مالک گفت: اموال و فرزندان مردم را نیز با آنان به راه انداخته‌ایم تا جنگجویان در دفاع از آنها بیشتر پایداری ورزند. درید گفت: به خدا سوگند، تو چوپانی بیش نیست. آن سپاهی را که قصد فرار دارد، چه چیزی می‌‌تواند بازگرداند؟ اگر نبرد به سود تو تمام شود، تنها مردان مسلح تو به کار می‌آیند و اگر به زیان تو باشد، تو که زنان و اموال مردم را به دست دشمن سپرده‌ای، رسوا می‌شوی. سپس از قبایل کعب و کلاب پرسید و از نبودن‌شان تأسف خورد، و مالک از سخن او ناراحت شد. (اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۱۱۴).
  24. فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۲۴۱.
  25. المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۸۵-۸۸۶ (بدون ذکر نام ضحاک)؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۲، ص۴۶۳.
  26. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۰۵-۵۰۶.
  27. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۴۵۲.
  28. المبسوط، شیخ طوسی، ج۸، ص۱۱۲.
  29. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۴۴.
  30. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۰۶.
  31. ألا لیت هذا اللیل أطبق سرمدا علینا و أنا لا نری بعده غدا و یالیته إن جاءنا بصباحة وجدنا إلی مجری الکواکب مصعدا حذار علی إنه غیر مخلف مدی الدهر ما لبی الملبون موعدا فأما قراری فی البلاد فلیس لی مقام و لو جاوزت جابلق مصعدا کأنی به فی الناس کاشف رأسه علی ظهر خوار الرحالة أجردا یخوض غمار الموت فی مرجحنة ینادون فی نقع العجاج محمدا فوارس بدر و النضیر و خیبر و أحد یروون الصفیح المهندا و یوم حنین جالدوا عن نبیهم فریقا من الأحزاب حتی تبددا هنالک لا تلوی عجوز علی ابنها و إن أکثرت فی القول نفسی لک الفدا فقل لابن حرب ما الذی أنت صانع أتثبت أم ندعوک فی الحرب قعددا و ظنی بأن لا یصبر القوم موقفا یقفه و إن لم یجر فی الدهر للمدی فلا رأی إلا ترکنا الشام جهرة و اون و إن أبرق الفجفاج فیها و أرعدا؛وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۶۹.
  32. مراد همین معاویة بن ضحاک، پرچم دار بنی سلیم است.
  33. جابلقا شهری در شرق و جابلسا، شهری در غرب است که در اطراف آن دو شهر، چیزی نیست. در قدیم، در عرب چنین معروف بوده است.
  34. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۶۹.
  35. عسکری، عبدالرضا، مقاله «ضحاک بن سفیان»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۰۶-۵۰۸.