ابودرداء انصاری در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۴ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۱۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

عُوَیمر بن ‌زید بن ‌قیس‌ بن ‌عایشه از طایفه بنی عامر بن عدی[۱]، معروف به ابودرداء، از آخرین اسلام آورندگان قبیله خزرج و از فقهای نسل نخست مدینه است[۲]. در ضبط نام و نسب او اختلاف است. نامش را عامر و عویمر، و نام پدرش را نیز عامر، قیس، ثعلبه، مالک، عبدالله و زید گفته‌اند[۳]. برخی نام او را عامر، و عویمر را لقب او دانسته‌اند[۴]. نام مادر ابودرداء، محبه، دختر واقد بن عمرو، از ساکنان شام بود[۵]. ابودرداء چهار فرزند به نام‌های درداء، بلال، یزید و شیبه داشت. کنیه وی برگرفته از فرزند نخست است [۶]. او پیش از اسلام بت می‌پرستید و به تجارت اشتغال داشت [۷]. از او نقل شده: پیش از مبعوث شدن رسول خدا (ص) در مدینه بازرگان بودم. پس از بعثت آن حضرت، بازرگانی را رها کردم و به عبادت مشغول شدم [۸].

درباره چگونگی اسلام آوردن ابودرداء گفته شده، عبدالله بن رواحه که پیش و پس از اسلام برادر خوانده او بود، منتظر ماند وقتی ابودرداء از خانه‌اش بیرون رفت، داخل خانه شد و بت او را شکست. عبدالله هنگام شکستن بت او چنین خواند: "از نام‌های شیطان‌ها بیزاری بجوی که هر چه با خداوند خوانده شود یاوه است"[۹]. وقتی ابودرداء به خانه برگشت، همسرش او را از کار عبدالله بن رواحه آگاه کرد. ابودرداء با خود اندیشید اگر این بت خیر و خاصیتی داشت، می‌توانست از خود دفاع کند. بعد از این، همراه عبدالله بن رواحه خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شد و اسلام آورد[۱۰].

پیداست در مقایسه با دیگر انصار، با تأخیری قابل توجه اسلام آورده است. برخی تاریخ اسلام آوردن او را روز بدر گفته‌اند[۱۱]. او در بسیاری از جنگ‌های پیامبر شرکت کرد[۱۲]. واقدی گفته است برخی سیره‌نویسان گفته‌اند: او در جنگ احد شرکت داشت و هنگامی که دیگران گریختند، مقاومت کرد. وقتی رسول خدا (ص) پایداری ابودرداء و گریز مردم را نگریست، فرمود: "چه نیکو سوار سبک خیزی است". واقدی با اینکه شرکت وی را در احد مسلم گرفته، گفته است: برخی در شرکت او در احد تردید کرده‌اند[۱۳]. گفته شده رسول خدا (ص) میان ابودرداء و سلمان پیمان برادری بست[۱۴]. حلبی[۱۵]، اسلام سلمان را بعد از احد دانسته و گفته است: پیمان برادری سلمان و ابودرداء بعد از احد است. برخی در پیمان برادری سلمان و ابودرداء تردید کرده بلاذری[۱۶] ابتدا پیمان برادری سلمان و ابودرداء را با عبارت "قوم يقولون"؛ نقل کرده، سپس گفته است: علما منکر عقد برادری میان مسلمانان بعد از بدر شده‌اند و سلمان بین احد و خندق مسلمان شده است[۱۷]. جعفر مرتضی[۱۸] ضمن رد ادعای بلاذری در زمان اسلام سلمان، اسلام او را پیش از بدر دانسته و درباره پیمان برادری وی گفته است: رسول خدا (ص) در ایجاد پیمان برادری میان اشخاص، هم فکری و شخصیت آنها را در نظر می‌گرفت و هم‌فکری سلمان با ابوذر، بیش از هم فکری او با ابودرداء بود. بنابراین، پیمان برادری سلمان و ابوذر درست‌تر است. وی در اثبات عدم هم فکری سلمان و ابودرداء گفته است: ابودرداء از یاران حاکمان مسلط بود و معاویه نیز او را مدح می‌کرد. در برخی روایات نیز تصریح شده است که رسول خدا (ص) میان سلمان و ابوذر پیمان برادری بست، نه سلمان و ابودرداء[۱۹] در کلمات سلمان خطاب به ابودرداء عبارت "يا أخي"؛ آمده است[۲۰]. ممکن است همین، موجب توهم عقد برادری میان سلمان و ابودرداء شده باشد. ابودرداء جزو شش نفر صحابی انصاری است که زمان حیات پیامبر (ص) قرآن را جمع کردند[۲۱].

او در زمان پیامبر اکرم (ص) به زهد و حتی افراط در آن شهرت داشت و پیوسته به نماز و عبادت مشغول بود، به طوری که مدتی را به عزلت گذراند. از مادر او درباره حالات فرزندش پرسیدند گفت: تفکر و عبرت آموختن، از مهم‌ترین کارهای او بود[۲۲] در مدت عزلت ابودرداء، روزی سلمان وارد خانه او شد و حالش را از همسرش پرسید، گفت: ابودرداء ما را ترک کرده و از دنیا کناره گرفته است. سلمان او را به زندگی‌اش برگرداند و راه اعتدال را به او آموخت [۲۳]. همچنین گفته شده ابودرداء با شخصی درگیر شد و به او گفت: "يابن فلانه". در جاهلیت نیز با انتساب این شخص به مادرش بر او طعن می‌زدند. رسول خدا (ص) از این سخن ابودرداء بر آشفت و فرمود: "يا أبا الدرداء إن فيك الجاهلية"؛ ابودرداء پرسید: یا رسول الله، جاهلیت کفر یا جاهلیت اسلام؟ حضرت فرمود: جاهلیت کفر[۲۴]. برخی گفته‌اند: آیه ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاَّ خَطَئًا وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا [۲۵]. درباره ابودرداء نازل شد که در سریه‌ای برای قضای حاجت به دره‌ای رفت. آنجا کسی از آن قوم را با گوسفندانش دید. پس بر او حمله کرد و وی را کشت. اما بعد معلوم شد وی شهادتین را گفته بوده و این آیت در این باب نازل شد[۲۶].

او در فتوح شام، فرمانده یکی از قرارگاه‌ها بود[۲۷] و در فتح مصر[۲۸] و قبرس نیز شرکت داشت[۲۹]. پس از فتح قبرس، از طرف عمر به شام رفت و در زمان امیری معاویه بر شام، برای نخستین بار قاضی دمشق شد[۳۰] و تا هنگام مرگ خویش در شام سکونت داشت[۳۱]. او شام را سرزمین مقدس می‌دانست و از آنجا برای سلمان نامه می‌نوشت و او را به شام دعوت می‌کرد[۳۲]. ابودرداء در شام مورد تکریم معاویه و فرزندش یزید بود و یزید به او می‌گفت: ابودرداء از علما و فقهایی است که از مریضی‌ها شفا می‌دهد[۳۳]. وقتی عمر او را به قضاوت شام گماشت به او گفت: وقتی خلیفه نیست، قاضی جانشین خلیفه است[۳۴]. بعد از تصدی پست قضا، مردم به او شادباش گفتند. ابودرداء گفت: شما شادباش می‌گویید، در حالی که من بر سر پرتگاهی قرار گرفته‌ام که گودی آن بیش از اینجا تا عدن است. اگر مردم بدانند قضاوت چیست، از کراهت آن را نخواهند پذیرفت. زمان تصدی قضاوت شام، به دلیل انجام معامله ریوی و آب آشامیدن معاویه در ظرف طلا، بر او اعتراض کرد و گفت: رسول خدا (ص) از این‌گونه معامله جلوگیری می‌کرد. معاویه گفت:"ما أرى به بأس"؛ ابودرداء گفت: کیست که برای من پوزشی از معاویه بیاورد؟ من دستور پیامبر خدا را به او می‌گویم، او برداشت خود را به من باز می‌گرداند. سپس قسم یاد کرد در هیچ سرزمینی در کنار معاویه نماند و از شام بیرون شد. خلیفه دوم از معاویه خواست دوباره چنین اعمالی را مرتکب نشود و ابودرداء به شام برگشت[۳۵].

بعد از عمر و در خلافت عثمان، معاویه او را به منصب قضا گماشت[۳۶]. وی زمانی که در شام بود، بر معاویه که در سخنرانی خود، حضرت علی (ع) را تنقیص می‌کرد، اعتراض کرد[۳۷]. در علت رفتن ابودرداء به شام نظرات دیگری نیز وجود دارد. برخی گفته‌اند: عمر بن خطاب، ابودرداء را مانند عبدالله بن مسعود و ابوذر، به دلیل نقل حدیث رسول خدا (ص)، از مدینه بیرون و به شام تبعید کرد[۳۸]. برخی دیگر نیز گفته‌اند: معاویه از عمر قاری قرآن خواست، او ابودرداء را به شام فرستاد[۳۹]. البته این دو نظر، مانعة الجمع نیستند.

احمد بن حنبل[۴۰] آورده است که چون ابودرداء از ابوذر یاد می‌کرد می‌گفت: رسول خدا (ص) هنگامی او را امین شمرد، که کسی را امین نشمرد و وقتی با او راز گفت که با کسی راز نگفت. همو وقتی خبر تبعید ابوذر را شنید گفت: بارالها! اگر ایشان ابوذر را تبعید کردند، من او را تکذیب نمی‌کنم و اگر ایشان به او تهمت زدند، من به او تهمت نمی‌زنم. سوگند به خدا اگر ابوذر دست راست مرا قطع کند، او را دشمن نمی‌دارم، به ویژه که رسول خدا (ص) درباره او فرمود: آسمان سایه نیفکند و توده خاکی در برنگرفت کسی را که راستگوتر از ابوذر باشد[۴۱]. ابودرداء قبل از درگذشت خود بیمار شد. از او پرسیدند: چه دردی داری و از چه چیزی نالانی؟ گفت: از گناهانم. پرسیدند: چه میل داری؟ گفت: در اشتیاق بهشتم. گفتند: آیا طبیبی خبر نمی‌کنی؟ گفت: طبیب، مرا به این روز انداخته است[۴۲].

محمد بن کعب قرظی گفته است: وقتی ابودرداء در آستانه مرگ قرار گرفت، حبیب بن مسلمه نزد او آمد و پرسید: ای أبو درداء! خودت را چگونه می‌یابی؟ ابودرداء گفت: احساس سنگینی می‌کنم، حبیب گفت: این نشانه مرگ است و ابودرداء او را تصدیق کرد[۴۳]. ابودردا می‌گفت: فقر را برای اظهار فروتنی به خدای خویش، مرگ را برای اشتیاق دیدار او و بیماری را برای بخشش گناهانم دوست دارم[۴۴].

سال درگذشت ابودرداء را سال ۳۱[۴۵]، ۳۳ و ۳۴ هجری گفته‌اند[۴۶]. برخی درگذشت او را سال ۳۷ هجری و بعد از صفین دانسته‌اند. ابن قتیبه[۴۷] گفته است: ابودرداء و ابوهریره در آستانه پیکار صفین از حمص به صفین نزد معاویه رفته و به او گفتند: بر سر چه با علی می‌جنگی؟ در حالی که در ایمان و فضیلت بر تو برتری دارد و برای تصدی خلافت شایسته‌تر از توست. معاویه گفت: با او به این دلیل می‌جنگم که قاتلان عثمان را تحویل دهد. سپس آن دو برای رساندن پیام معاویه مبنی بر بازگرداندن قاتلان عثمان خدمت امام علی (ع) آمدند. امام علی (ع) از آن دو پرسید: آیا آنها را می‌شناسید؟ گفتند: بلی. فرمود: بگیریدشان! آنها پیش محمد بن ابی بکر، عمار بن یاسر و مالک اشتر رفتند و گفتند شما از قاتلان عثمان هستید، دستور داریم شما را دستگیر کنیم. در این هنگام بیش از ده هزار نفر، و به قول دینوری [۴۸]، بیست هزار مرد جنگجو از لشکر حضرت بلند شدند و همگی خود را از کشندگان عثمان معرفی کردند. ابودرداء و ابوهریره در حمص به منزل خویش برگشتند. منقری[۴۹] نیز گفته است: ابودرداء پس از اعتراض بر معاویه، همراه ابوامامه باهلی از جنگ کناره گرفت. نقل ابن قتیبه و دینوری، درگذشت او را به سال ۳۷ و بعد از صفین تقویت می‌کند.

بعد از درگذشت ابودرداء، فرزند و نوادگان او در شام باقی ماندند[۵۰]. مقبره او در باب الصغیر دمشق است[۵۱]. ابودرداء احادیث بسیاری از رسول خدا (ص) نقل کرده است. او گفته است: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: عابدترین مردم علی بن ابی طالب (ع) است[۵۲]. همچنین نقل کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: "همانا خداوند قومی را از گناه پاک گردانید و علی بن ابی طالب از آنان است"[۵۳]. همچنین خبر مشهوډ بیهوش شدن امام علی (ع) در حال نماز، از او نقل شده است[۵۴]. ابودرداء، بزرگ قاریان دمشق بود. مردم بعد از نماز جمعه جمع می‌شدند و ابودرداء آنان را ده نفر ده نفر قرار می‌داد و برای هر ده نفر، فردی را مشخص می‌کرد تا قرآن را به آنان تلقین کند و آنان بعد از فراگیری، قرآن را به ابودرداء عرضه می‌کردند[۵۵]. او تشکیل حلقه‌های قرائت را در شام سنت کرد[۵۶][۵۷]

ابودرداء انصاری در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳

ابودرداء عمویمر بن عامر [۵۸] بن زید[۵۹] خزرجی انصاری، از اصحاب پیامبر (ص) که به عنوان فردی عالم و دانشمند شناخته می‌شد. او قبل از مسلمانان شدن، تاجر بود و بعد از مسلمان شدن نیز تجارت را ادامه داد اما چون تجارت را مانع عبادت دید، آن را رها کرد[۶۰]. هم‌چنین پیامبر (ص) میان ابودرداء و سلمان فارسی پیمان برادری برقرار کرد[۶۱].

ابودرداء در جنگ احد و جنگ‌های پس از آن حضور داشت و به خاطر رشادتی که در جنگ احد داشت، پیامبر (ص) درباره او فرمود: "عمویمر، خوب جنگ‌جویی است"[۶۲]. هر چند عده‌ای از مورخان معتقدند که ابودرداء در جنگ احد شرکت نداشته بلکه او در جنگ خندق و جنگ‌های پس از آن شرکت داشته است[۶۳]. هم‌چنین گفته شده، خلیفه دوم او را برای منصب قضاوت شهر دمشق به سوی شام فرستاد[۶۴] اما برخی دیگر معتقدند که در زمان عثمان این کار صورت گرفت[۶۵].

در تفسیر بیضاوی نقل شده است که پیامبر اسلام (ص) به ابودرداء فرمود: إنَّ فِيكَ جَاهِلِيَّةٌ؛ در تو آثار جاهلیت است، او پرسید: جاهلیت کفر یا اسلام؟ پیامبر (ص) فرمود: "جاهلیت کفر"[۶۶].

چون سلمان فارسی با ابودرداء عقد برادری داشت گاهی اوقات به منزل او می‌رفت. روزی سلمان فارسی برای دیدن ابودرداء به خانه او رفت و دید همسر ابودرداء آرایش زنانه ندارد، پرسید: چه شده است، چرا این گونه‌ای؟

او گفت: "همانا برادرت ابودرداء شب‌ها عبادت می‌کند و روزها روزه می‌گیرد و به دنیا کاری ندارد".

وقتی ابودرداء به منزل آمد به سلمان خوش‌آمد گفت و برایش غذا آورد. سلمان فرمود: "تو هم غذا بخور"، ابودرداء گفت: "من روزه‌ام"، سلمان اصرار کرد که روزه‌اش را افطار کند و گفت: "من نمی‌خورم مگر اینکه تو هم بخوری". پس ابودرداء غذا خورد.

سلمان فارسی شب را در منزل ابودرداء ماند؛ همین که نیمه‌های شب ابودرداء خواست نماز و عبادت به جای آورد، سلمان مانع شد و به او فرمود: "ای ابودرداء! همانا بدن تو و پروردگارت و خانواده‌ات بر تو حقی دارند؛ هم روزه بگیر و هم نماز بخوان، هم غذا بخور و هم به خانواده‌ات برس و حق هر کسی را بده".

آ‌نها فردا برای ادای نماز نزد پیامبر (ص) رفتند، ابودرداء نزدیک پیامبر (ص) رفت تا کردار سلمان را باز گوید، پیامبر (ص) فرمود: "ای ابودرداء! همانا جسد تو، بر تو حقی دارد[۶۷][۶۸].

اسلام آوردن ابودرداء

ابودرداء آخرین فرد از خانواده‌اش بود که اسلام آورد. قبل از مسلمان شدن، او در خانه بتی داشت که آن را پرستش می‌کرد و پارچه‌ای نیز روی آن انداخته بود. ابودرداء دوستی داشت به نام عبدالله بن رواحه که در زمان جاهلیت با هم پیمان برادری داشتند؛ وقتی عبدالله بن رواحه مسلمان شد ابودرداء را نیز به پذیرش اسلام دعوت کرد ولی ابودرداء امتناع کرد.

روزی عبدالله بن رواحه منتظر شد تا ابودرداء از منزل خارج شود، پس از فرصت استفاده کرد و به خانه ابودرداء رفت؛ او در حالی که با تبر بت را قطعه قطعه می‌کرد با خود این شعر را زمزمه می‌کرد: از نام‌های شیاطین دوری می‌جویم؛ هر آینه هر چه غیر خداست، باطل است.[۶۹]

همسر ابودرداء نگران شده و شروع به گریه کرد. ابودرداء به خانه آمد، علت را جویا شد. همسرش گفت: "برادرت ابن رواحه، بت را شکسته است".

ابودرداء ابتدا خشمگین شد ولی سپس به فکر فرو رفت و گفت: "اگر در این بت خیری بود و کاری از او بر می‌آمد از خودش دفاع می‌کرد". پس به همراه عبدالله بن رواحه نزد پیامبر (ص) آمده و مسلمان شد[۷۰][۷۱].

ابودرداء و برخورد با گناهکار

ابودرداء از کنار مردی که مرتکب گناهی شده بود عبور می‌کرد، شنید مردم به او دشنام می‌دهند، گفت: "چرا چنین می‌کنید؟! اگر این مرد در چاه افتاده بود چه می‌کردید؟ مگر نه آنکه او را بیرون می‌آوردید؟"

مردم گفتند: آری، چنین است.

ابودرداء گفت: "پس چرا به او دشنام می‌دهید! خدا را سپاس بگویید که شما را از این لغزش‌ها نجات داده است".

مردم گفتند: آیا تو با او دشمن نیستی و از او بدت نمی‌آید؟

ابودرداء گفت: "از کردار او بدم می‌آید ولی اگر کردار بدش را ترک کند او برادر ایمانی من است"[۷۲][۷۳].

ابودرداء و رسالت

معاویه ابودرداء و ابوهریره را نزد امیر المؤمنین (ع) فرستاد تا از ایشان بخواهند که قاتلان عثمان را به او تسلیم کند. آنها نزد امیرالمؤمنین (ع) آمدند و گفتند: درباره مقام شما جای انکار نیست و باعث تعجب است که خود را با معاویه طرف نموده‌ای! مَثَل تو مَثَل جوانمردی است که به سوی انسانی سفیه و نادان سفر کند. تقاضای معاویه آن است که قاتلان عثمان را به وی تسلیم کنی؛ شما نیز پیشنهاد او را بپذیرید، بعد از آن، اگر با شما جنگید ما با تو هستیم.

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "کشندگان عثمان را می‌شناسید؟"

آنها گفتند: آری. امام (ع) فرمود: "ایشان را نزد معاویه ببرید".

ابودرداء و رفیقش نزد محمد بن ابوبکر، عمار یاسر و مالک اشتر آمدند و گفتند: شما قاتلان عثمان هستید و ما مأموریم که شما را دستگیر کنیم و نزد معاویه ببریم. در این هنگام، بیش از ده‌هزار نیروی مسلح از لشکر عراق خارج شده، گفتند: ما همه کشندگان عثمانیم. ابودرداء از پیشنهاد خود پشیمان شد و به منزل خود در حمص برگشت و از علی (ع) و معاویه کناره گرفت[۷۴][۷۵].

ابودرداء و تهنیت مردم

هنگامی که ابودرداء به منصب قضاوت شهر دمشق منصوب شد، مردم به او تبریک می‌گفتند. او در پاسخ آنها گفت: "آیا به من به دلیل قاضی شدنم شاد باش می‌گویید، در حالی که بر لبه پرتگاه قرار گرفته‌ام. اگر مردم مشکلات قضاوت را می‌دانستند از آن روی می‌گردانیدند و اگر برکات اذان گفتن را می‌دانستند مشتاق آن می‌شدند"[۷۶][۷۷].

کلام ابودرداء با مردم دمشق

ابودرداء با مردم دمشق چنین سخن گفت: "ای اهل دمشق! سخن برادر دلسوز خود را بشنوید شما را چه شده است!؟ می‌بینم آن‌چه را موفق به خوردن آن نمی‌شوید، جمع می‌کنید و خانه‌هایی را که در آن سکونت نخواهید کرد، می‌سازید و دنبال خواسته‌هایی هستید که به آن نخواهید رسید. پس همانا پیشینیان شما بیش از شما جمع کردند و خانه‌هایی محکم‌تر ساختند و آروزهای طولانی‌تری داشتند اما جمع آنها پراکنده شد و خانه‌های آنها قبرهای دیگران شد و آرزو‌هایشان بر باد رفت"[۷۸][۷۹].

نامه ابودرداء به سلمان فارسی

محمد بن واسع نقل می‌کند که ابودرداء به جناب سلمان فارسی نامه‌ای با این مضمون نوشت: "اما بعد، برادر من! سلامتی و فرصت خود را غنیمت بشمار قبل از آنکه مبتلا به امری شوی که چاره‌ای برای آن نیست. برادرم! دعوت مؤمن مسلمان را غنیمت شمار؛ با مسجد مأنوس باش؛ همانا از پیامبر (ص) شنیدم که مسجد خانه هر فرد با تقوایی است و خداوند ضمانت کرده است که اهل مسجد از راحتی جان و آرامش بهره‌مندند و آن، جواز عبور از صراط به سوی رضوان الهی است.

برادرم! یتیمان را به خود نزدیک کن و به آنها لطف کن و دست محبت بر سرشان بکش و از غذای خود به آنها بده، زیرا من از پیامبر (ص) شنیدم که در پاسخ کسی که از قساوت قلب شکایت داشت فرمود: "یتیم را به خود نزدیک کن و به او لطف کن و دست بر سرش بکش و از غذایت به او بده که موجب نرمش دل و رسیدن به حاجت است""[۸۰][۸۱].

نامه سلمان فارسی به ابودرداء

مالک بن دینار می‌گوید: "روزی نزد ثابت بنالی بودم، پس نامه سلمان فارسی به ابودرداء را برای ما خواند که در آن چنین آمده بود: به من خبر رسیده است که طبابت می‌کنی؛ اگر با طبابت مردم مریض را خوب کنی کار بسیار خوبی است ولی چنان‌چه واقعاً تشخیص خوبی ندهی پس بر حذر باش و مبادا باعث مرگ مردم شوی که اهل دوزخ می‌شوی. از من خواسته بودی که به سرزمین مقدس بیایم، بدان که سرزمین، کسی را مقدس نمی‌کند بلکه علم است که باعث تقدس جان انسان است"[۸۲][۸۳].

توصیف امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب (ع) از زبان ابودرداء

عروة بن زبیر می‌گوید: "در مسجد پیامبر (ص) نشسته بودیم و درباره کارهای اهل بدر و اهل بیعت رضوان با هم گفتگو می‌کردیم که ابودرداء گفت: "ای مردم! آیا نمی‌خواهید به شما بگویم از اهل بدر و رضوان چه کسی از همه کمتر مال و ثروت ولی از همه بیشتر تقوا و ورع دارد و از همه بیشتر در عبادت کوشش می‌کند؟" پرسیدند: او چه کسی است؟

ابو درداء گفت: "او کسی نیست جز علی ابن ابی‌طالب (ع)".

عده‌ای گفتند: ما با این کلام موافق نیستیم.

ابودرداء پاسخ داد: "طوری نیست. من آن‌چه را دیده‌ام می‌گویم و شما آن‌چه را دیده اید بگویید. شبی در نیمه‌های شب مردی را در نخلستان‌های اطراف مدینه دیدم در حالی که به تنهایی و در دل شب خلوت گزیده بود. صدای حزین و نغمه‌ای شورانگیز شنیدم که با خداوند متعال مناجات می‌کرد: "الهی چه بسیار گناهان که از من بخشیدی و چه بسیار از مشکلات که از سر راهم برداشتی". این صدا مرا به خود مشغول کرد، پس آرام و به گونه‌ای که کسی متوجه نشود به جستجو پرداختم تا بدانم صدا از چه کسی است؟ دیدم او علی ابن ابی‌طالب‌(ع) است که این چنین در دل شب و دور از مردم با خدای خویش نجوا دارد. پس مخفیانه تماشا کردم که چه می‌کند؛ او در دل شب چند رکعت نماز خواند سپس با سوز عجیبی دعا کرد و گریست و در آن حال می‌گفت: "الهی به عفو تو نگاه می‌کنم، پس گناهم رنگ می‌بازد اما به عذاب سخت تو می‌اندیشم پس بلایم را مشکل می‌بینم. وای از آتشی که درون را می‌سوزاند! آه از آتشی که گوشت و پوست را می‌سوزاند! آه از سوزندگی جهنم!" و سپس به شدت گریست و دیگر صدایی نشنیدم و دیدم هیچ گونه حرکت و حسی ندارد. گمان کردم خوابش برده است، نزدیک آمدم، دیدم مثل چوب خشکیده است و فکر کردم از دنیا رفته است. آمدم و اهل خانه‌اش را از مرگ او با خبر کردم. صدیقه طاهره (س) از چگونگی حالش پرسید، پاسخ دادم. پس فرمود: "ای ابودرداء! علی از دنیا رفته است بلکه این حال او از خشیت الهی است""[۸۴][۸۵].

گفتار ابودرداء قبل از مرگ

ابوهلال از معاویه بن قرّه نقل می‌کند که ابودرداء بیمار شد. مردم به عیادت او رفتند و گفتند: ابودرداء چه شده است و از چه ناراحتی؟ او گفت: "از گناهانم ناراحت هستم". مردم گفتند: چه می‌خواهی؟ گفت: "بهشت را می‌خواهم". مردم گفتند: آیا برایت دکتر بیاوریم؟ او گفت: "دکتر من همان کسی است که مرا به بستر بیماری انداخته است"[۸۶][۸۷].

سرانجام ابودرداء

عده‌ای از مورخان معتقدند که ابودرداء در سال سی و یک و یا سی و دو هجری حدود دو سال قبل از کشته شدن عثمان، در شام از دنیا رفته است[۸۸] و عده‌ای دیگر معتقدند در سال سی و هشت یا سی و نه هجری و بعد از حادثه جنگ صفین، در شام درگذشت[۸۹][۹۰].


منابع

پانویس

  1. ابن کلبی، ج۲، ص۶۳.
  2. ابن عبد البر، ج۴، ص۲۱۱.
  3. ابن هشام، ج۲، ص۱۵۲؛ ابن عبدالبر، ج۳، ص۲۸۹؛ مزی، ج۱۴، ص۴۶۵؛ ذهبی، سیر، ج۲، ص۳۳۵.
  4. ابن عبد البر، ج۴، ص۲۱۱.
  5. خلیفة بن خیاط، ص۱۶۵.
  6. ابن جوزی، تلقیح، ۱۴۳
  7. ابن قتیبه، معارف، ۲۶۸.
  8. ابن سعد، ۲۷۵ / ۷؛ ابن حجر، ۶۲۲ / ۴.
  9. ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ مجلسی، ج۱۸، ص۱۱۱.
  10. ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵.
  11. ابن حجر، ج۴، ص۶۶۲.
  12. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۲.
  13. واقدی، ج۱، ص۲۵۳؛ ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ طبرانی، ج۳، ص۱۰۱؛ ابن حجر، ج۴، ص۶۲۲.
  14. ابن هشام، ج۲، ص۱۵۲؛ ابن سعد، ج۴، ص۶۳؛ ابن ابی الدنیا، ص۸۳.
  15. حلبی، ج۲، ص۹۱.
  16. بلاذری، ج۱، ص۳۱۹.
  17. بلاذری، ج۱، ص۳۱۹.
  18. جعفر مرتضی، ج۴، ص۲۴۳.
  19. کلینی، ج۱، ص۳۳۱.
  20. خطیب بغدادی، ص۱۰۳؛ عجلونی، ج۲، ص۲۰۶؛ مزی، ج۱۱، ص۲۵۳؛ ابن اثیر، ج۲، ص۳۳۰؛ صفدی، ج۱۵، ص۳۰۹.
  21. ابن سعد، ج۲، ص۲۷۱.
  22. ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج۱، ص۲۰۸.
  23. ص۳۴۵؛ ابن سعد، ج۴، ص۶۳؛ ابن حزم، ج۶، ص۲۶۹.
  24. طبری، جامع، ج۷، ص۲۲.
  25. «هیچ مؤمنی حق ندارد مؤمنی (دیگر) را بکشد جز به خطا و هر که به خطا مؤمنی را بکشد آزاد کردن برده‌ای مؤمن و پرداخت خونبهایی به خانواده‌اش (بر عهده کشنده است) مگر آنان در گذرند پس اگر (کشته) از گروه دشمن شما امّا مؤمن است، آزاد کردن برده‌ای مؤمن (بس است) و اگر از گروهی است که میان شما و ایشان پیمانی هست پرداخت خونبهایی به خانواده‌اش و آزاد کردن برده‌ای مؤمن (لازم است) و آن کس که (برده‌ای) نیابد روزه دو ماه پیاپی (بر عهده اوست) برای پذیرش توبه‌ای از سوی خداوند و خداوند دانایی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۹۲.
  26. طبری، جامع، ج۷، ص۲۲؛ سیوطی، الدر، ج۲، ص۱۹۳.
  27. فسوی، ج۳، ص۳۱۳.
  28. سیوطی، حسن المحاضره، ص۲۰۱.
  29. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۵۸.
  30. ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۵.
  31. ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵.
  32. مالک، ج۲، ص۷۶۹.
  33. ذهبی، تذکرها، ج۱، ص۲۶.
  34. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۲ ابن حجر، ج۴، ص۶۲۲.
  35. مالک، ج۲، ص۶۳۴؛ ثقفی، ج۲، ص۴۹۸؛ بیهقی، ج۵، ص۲۸۰؛ نسائی، ج۱، ص۲۷۹.
  36. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۱؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۴۲۱؛ ضبی، ص۸۵.
  37. بلاذری، ج۵، ص۱۲۴.
  38. ابن سعد، ج۲، ص۲۵۶؛ بلاذری، ج۱۰، ص۲۹۷.
  39. ذهبی، سیر، ج۲، ص۲۴۸.
  40. احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۹۷.
  41. هیثمی، ج۹، ص۳۳۰؛ ابن عساکر، ج۶۸، ص۱۱۴.
  42. ابن سعد، ج۷، ص۲۷۶.
  43. ابن سعد، ج۷، ص۲۷۶.
  44. ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵.
  45. ابن سعد، ج۷، ص۲۷۷.
  46. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۱۱؛ ابن اثیر، ج۶، ص۹۴.
  47. الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۲۸.
  48. دینوری، ص۱۷۰.
  49. منقری، ص۱۹۰.
  50. ابن سعد، ج۷، ص۲۷۶.
  51. ابن حبان، ص۸۴.
  52. ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۳۸۹.
  53. « إن الله تبارک و تعالی طهر قومة من الذنوب... إن علی بن ابی طالب اولهم»؛ ابن عساکر، ج۴۲، ص۳۷۰.
  54. صدوق، ص۱۳۸؛ فتال نیشابوری، ص۱۱۲.
  55. ذهبی، سیر، ج۲، ص۴۵۴.
  56. ذهبی، سیر، ج۲، ص۴۵۹.
  57. محمدی، رمضان، مقاله «ابودرداء انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۷۶-۲۷۸.
  58. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۹۹.
  59. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۹۹.
  60. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۷-۱۰۸.
  61. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۴؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۴.
  62. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۹.
  63. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۳۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۱۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۹.
  64. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹۴، ص۴۷، ۱۰۲ و ۱۳۹.
  65. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۲۹؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۶۸.
  66. انوار التنزیل، بیضاوی، ج۳، ص۳۸۲.
  67. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۸۴- ۸۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۱۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۴۰۱.
  68. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۳.
  69. تبرأت من أسماء الشياطين كلها *** ألا كلما يدعى مع الله باطل
  70. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۳۹۱؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۶.
  71. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۵.
  72. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۷۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۴، ص۱۹.
  73. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۶.
  74. کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۷۴۸. البته این مسئله در صورتی که زمان مرگ ابودرداء در سال سی و هشت یا سی و نه هجری باشد ولی اگر ابودرداء در سال سی و یک و یا سی و دو هجری، یعنی قبل از کشته شدن عثمان از دنیا رفته باشد، این مسئله واقعیت نخواهد داشت.
  75. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۶.
  76. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۵؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۴۰.
  77. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۷.
  78. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۳۱-۱۳۲.
  79. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۷.
  80. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۵۳.
  81. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۸.
  82. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۴۰.
  83. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۸.
  84. الامالی، شیخ صدوق، ص۷۷-۷۹؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۱۱ - ۱۱۲.
  85. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۰۹.
  86. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۷۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۹۵.
  87. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۰.
  88. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۲۶۷؛ معرفة الصحابه، ابونعیم اصفهانی، ج۳، ص۴۷۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۷، ص۱۰۳ و ۲۰۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱۱، ص۳۹۳۰.
  89. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۳۰. این نقل چندان درست به نظر نمی‌رسد، چون به قصد تأیید معاویه بیان شده است. (یوسفی غروی).
  90. رضایی، عبدالرضا، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۰.