نفی سازش در معارف و سیره علوی

مقدمه

پیشوای عدالت‌گرایان، علی (ع) بر سر میثاق پاسداری از سیره نبوی بدون هیچ سازشکاری، محکم و استوار چون کوهی راسخ پابرجا بود، چنان که خود فرمود: «كَالْجَبَلِ‏ لَا تُحَرِّكُهُ‏ الْقَوَاصِفُ‏ وَ لَا تُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ»[۱].

پیشوای حق‌طلبان در دوران حکومت خویش در شرایطی چنین استوار و سازش‌ناپذیر بر مواضع حق ایستاد که جامعه به انحراف‌های بسیار و کجی‌های بی‌شمار مبتلا شده بود و مداهنه در حق وجه بارز آن گردیده بود. امام علی (ع) در تبیین زمانه خویش فرمود: «وَ اعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ أَنَّكُمْ فِي زَمَانٍ الْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ‏ وَ اللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ مُصْطَلِحُونَ‏ عَلَى‏ الْإِدْهَانِ‏»[۲].

با وجود شرایط سخت و دشوار برای اصلاحات بنیادی، امیرمؤمنان علی (ع) به جراحی انحرافات عمیق پرداخت و تا آنجا که امکان یافت برنامه خویش را محقق ساخت. از جمله مواردی که آن حضرت در ابتدای حکومت خویش اعلام نمود این حکم بود: «أَلَا وَ إِنَّ‏ كُلَّ‏ قَطِيعَةٍ أَقْطَعَهَا عُثْمَانُ [أَوْ قَالَ أَعْطَاهُ] مِنْ مَالٍ اللهِ فَهُوَ مَرْدُودٌ عَلَی بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ فَإِنَّ الْحَقَّ الْقَدِیمَ لَا یُبْطِلُهُ شَيءٌ وَ لَوْ وَجَدْتُهُ تُفُرِّقَ فِي الْبُلْدَانِ»[۳].

پیشوای موحدان، علی (ع) بدانچه با خدا و مردمان پیمان بسته بود عمل نمود و هیچ سازشی در حق ننمود[۴]؛ و آن‌گاه که پرچم‌های گمراهی از هر سو برخاست و طوفان‌های بیدادگری از هر طرف به وی تاخت تا او را به مداهنه کشانند و از مواضع حق دور سازند، علی (ع) یک گام نیز پس ننهاد و به هیچ وجه به باطل تن نداد. آن حضرت مداهنه در حق و تن دادن به مقاصد ستمگران و همراه شدن با آنان را به منزله کفر به آن چه پیامبر آورده بود می‌دانست. از این‌رو وقتی قاسطین یک‌پارچه در مقابل عدالت ایستادند و رفق و مدارای علی (ع) را زیر پا نهادند و حاضر نشدند دست از بیداد بردارند و به حق گردن نهند فرمود: «وَ لَقَدْ أَهَمَّنِي‏ هَذَا الْأَمْرُ وَ أَسْهَرَنِي‏ وَ ضَرَبْتُ أَنْفَهُ وَ عَيْنَيْهِ فَلَمْ أَجِدْ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْكُفْرَ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ (ص) إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَ مِنْ أَوْلِيَائِهِ أَنْ يُعْصَى فِي الْأَرْضِ وَ هُمْ سُكُوتٌ مُذْعِنُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَا يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَوَجَدْتُ الْقِتَالَ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْأَغْلَالِ فِي جَهَنَّمَ»[۵].

من در این کار که اندیشه‌ام را به خود داشته بود نیک نگریسته و آن را به دقّت زیر و رو کرده و جوانبش را سنجیده‌ام، و راهی جز تن دادن به جنگ یا انکار آن چه خداوند بر محمد (ص) وحی فرموده نیافتم. به راستی خداوند تبارک و تعالی از دوستداران خود خوش ندارد که طغیان و سرکشی بر زمین چیره آید و ایشان خاموش بمانند و بدان تن دردهند، امر به معروف نکنند و نهی از منکر ننمایند، از این‌رو دیدم جنگ [با همه دشواری‌هایش] برایم آسان‌تر از تحمل غُل و زنجیرهای دوزخ است[۶].

امیرمؤمنان علی (ع) در برابر قاسطین این‌گونه بود؛ هرگز با ستمگران و متعدیان سازش ننمود و بر ستمگری و تعدی آنان مهر تأیید ننهاد. فرزندان او نیز همگی بر سر پیمان عدم مداهنه در حق و سازش‌ناپذیری با ستم تا پای جان ایستادند و از ایشان کسی نیست که «مقتول» یا «مسموم» نباشد[۷]. حسن و حسین (ع) بدون هیچ سازش و مداهنه‌ای برای حق قیام کردند و هر دو تدبیر و شمشیر را به نیکویی به کار گرفتند و تلاش کردند میراث نبوی را - با خارج ساختن سرنوشت اسلام و مسلمانان از چنگ امویان و اگر نشد با افشای چهره آنان - حفظ کنند؛ و هر دو در این راه به شهادت رسیدند، یکی «مسموم» و دیگری «مقتول».

حسن بن علی (ع) پس از قیام برای حفظ دین و نجات مردمان از چنگال قاسطین و گام نهادن در میدان نبرد با آنان و ناکام ماندن در میدان نبرد - به سبب خیانت برخی فرماندهان و سستی مردمان و مقدم شدن دنیای آنان بر دینشان و پشت کردنشان به نبرد با قاسطین -دست به حرکتی انقلابی زد و با صلحی که مدبرانه‌ترین اقدام بر ضد ستم و ستمگران بود، حماسه‌ای شکوهمند را سامان داد و فریب غالب را رسوا ساخت و زمینه قیام کربلا و عاشورا را تدارک کرد. به بیان سید عبدالحسین شرف الدین در مقدمه‌ای که بر کتاب«صلح الحسن» شیخ راضی آل یاسین نوشته است: «این زمینه‌ای بود که امام حسن برای برداشتن نقاب از چهره زشت امویان و زدودن لعاب رنگینی که معاویه بر روی خود کشیده بود، فراهم ساخت و کاری کرد که معاویه و دیگر قهرمانان "باند اموی"با همان واقعیت جاهلی و با همان دل‌های بیگانه از روح اسلام و سینه‌های پرکینه‌ای که لطف‌ها و محبت‌های اسلام سر مویی از کین‌های بدر و حُنَیْن را از آن نزدوده بود، به مردم معرفی شوند. باری، روش امام حسن به حقیقت، انقلابی کوبنده بود در پوشش مسالمتی اجتناب‌ناپذیر و فراهم آمده شرایطی خاص، یعنی: در هم آمیخته شدن حق و باطل و مسلح شدن باطل به حربه‌ای خطرناک و قدرتی عظیم... امام حسن با این صلح توانست در سر راه معاویه، دشمن نهانی از خود او بسازد و به دست خود او وسایل سقوطش را فراهم کند و امکان یافت که دژ آهنین بنی‌امیه را با سوهانی از خود ایشان، قابل نفوذ سازد و در نتیجه پیروزی ایشان را بی‌اثر و بیهوده گرداند... به هر حال، مهم این است که حوادث بعدی تماماً خطمشی امام حسن را تفسیر کرد و روشن ساخت. مهم‌ترین هدف امام حسن (ع) آن بود که نقاب از چهره این طاغوت‌های زمان بردارد... به برکت این تدبیر بود که برادرش سیدالشهداء توانست آن انقلاب بزرگ را که روشنگر حقیقت و عبرت‌بخش خردمندان بود، به وجود آورد. این هر دو برادر -درود بر آنان - دو روی یک رسالت بودند که وظیفه و کار هر یک در جای خود و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر اهمیت و هم از نظر فداکاری و از خودگذشتگی درست معادل و هم وزن دیگری بود. حسن از جان خود دریغ نداشت و حسین در راه خدا از او باگذشت‌تر نبود. او جان خود را برای جهادی صامت و آرام نگاه داشت و چون فرصت و وقت موعود فرا رسید، شهادت کربلا پیش از آنکه حسینی باشد حسنی بود. از نظر خردمندان صاحب نظر، روز ساباط[۸] امام حسن به مفهوم فداکاری بسی آمیخته‌تر است تا روز عاشورای امام حسین... ؛ زیرا امام حسن در آن روز در صحنه فداکاری، نقش یک قهرمان نستوه و پایدار را در چهره مظلومانه یک از پا نشسته مغلوب ایفا کرد. شهادت عاشورا به این دلیل در مرتبه نخست حسنی بود و سپس حسینی که حسن شالوده آن را ریخته و وسایل آن را فراهم آورده بود»[۹]. حسن بن علی (ع) به آنان که این معنی را درک نمی‌کردند و به سبب کوته‌بینی و قشری‌گرایی حقیقت حماسه او را درنمی‌یافتند و او را مورد طعنه و تهاجم لفظی قرار می‌دادند و به سازشکاری متهمش می‌ساختند فرمود: «وَ اللَّهِ مَا سَلَّمْتُ الْأَمْرَ إِلَيْهِ‏ إِلَّا أَنِّي‏ لَمْ‏ أَجِدْ أَنْصَاراً وَ لَوْ وَجَدْتُ أَنْصَاراً لَقَاتَلْتُهُ لَيْلِي وَ نَهَارِي»[۱۰].

و حسین بن علی (ع) در زمینه تدبیر برادر، شمشیر را به کار گرفت و در برپایی حق هیچ مداهنه نکرد و در پاسخ کسانی که او را به سازش می‌خواندند استوار ایستاد و «نه» گفت. از جمله کسانی که او را به سازش با یزید خواندند عمر اطرف[۱۱] بود. از قول وی نقل شده است که چون برادرم حسین در مدینه از بیعت با یزید خودداری کرد به نزد او رفتم و او را تنها یافتم. عرض کردم فدایت شوم ای ابا عبدالله، برادرت ابومحمد حسن از پدرش برایم حدیثی نقل کرد... و اشک مهلتم نداد که ادامه دهم و صدای گریه‌ام بلند شد. آن حضرت مرا به سینه خود فشرد و گفت: آیا برایت نقل کرد که من کشته خواهم شد؟ عرض کردم: خدا آن را نیاورد ای فرزند رسول خدا. فرمود: تو را به حق پدرت پرسشم را پاسخ‌گوی، آیا از کشته شدن من خبر داد؟ گفتم: آری، پس چه می‌شد اگر کناره نمی‌گرفتی و [با یزید] بیعت می‌کردی. فرمود: پدرم در حدیثی از پیامبر نقل کرد که او و من هر دو کشته می‌شویم و این که قبر من نزدیک قبر او خواهد بود. آیا گمان می‌کنی آن چه را که تو می‌دانی من نمی‌دانم؟ [و فرمود]: «وَ أَنَّهُ‏ لَا أُعْطِي‏ الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِي أَبَداً»[۱۲].

آن حضرت مرگ را بر سازش با ستمگران ترجیح می‌داد و به هیچ وجه حاضر نبود با یزید و یزیدیان سازش کند. آن‌گاه که محمد بن حنفیه[۱۳] به نزد امام آمد و پس از بیان علاقه و ارادت خود به آن حضرت توصیه کرد تا آنجا که امکان‌پذیر است در شهر معینی اقامت نکند، حضرت موضع سازش ناپذیرانه خود را به وی یادآور شد و فرمود: «يَا أَخِي وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى‏ لَمَا بَايَعْتُ‏ يَزِيدَ بْنَ‏ مُعَاوِيَةَ»[۱۴].

باری، پیشوایان حق، به هیچ روی با ستمگران کنار نمی‌آمدند و از اصل عدم مداهنه عدول نمی‌کردند؛ حتّی هنگامی که در چنگال ستم آنان گرفتار می‌شدند، چنان که وقتی امام کاظم (ع) در زندان به سر می‌برد، هارون، یحیی بن خالد را به زندان فرستاد که اگر موسی بن جعفر تقاضای عفو کند، او را آزاد می‌کنم؛ و امام کاظم (ع) به هیچ روی تن به سازش نداد و حاضر نشد به بهای مداهنه با ستمگر از زندان آزاد شود[۱۵]. آن حضرت در سخت‌ترین شرایط و در زیر شکنجه‌های جانفرسا نیز موضع تهاجمی خود به ستم و ستمگران را از دست نداد و با رفتار سازش‌ناپذیرانه خود نشان داد که در قاموس پیشوایان حق واژه سازش با ستم معنا ندارد و مبارزه با ستم را پایانی نیست و سختی شرایط توجیه کننده گریز از میدان استقامت بر حق و مقابله با ستم و ستمگران نیست. در نامه‌ای که حضرت کاظم (ع) از زندان به هارون نوشت، از موضعی ستیزه‌گرانه با ستم و آشتی‌ناپذیرانه با ستمگر چنین آورد: «أَنَّهُ‏ لَنْ‏ يَنْقَضِيَ‏ عَنِّي‏ يَوْمٌ‏ مِنَ‏ الْبَلَاءِ إِلَّا انْقَضَى عَنْكَ مَعَهُ يَوْمٌ مِنَ الرَّخَاءِ حَتَّى نَقْضِيَ جَمِيعاً إِلَى يَوْمَ لَيْسَ لَهُ انْقِضَاءٌ يَخْسَرُ فِيهِ الْمُبْطِلُونَ»[۱۶].

پیشوایان حق بنابر آموزه‌های قرآن کریم و راه و رسم پیامبر اکرم (ص) هرگز با ستم و ستمگران همراه نشدند و موضع سازش‌ناپذیرانه خود را حفظ کردند و پرچم حرمت یاری ستمگر و همکاری در ستم را بر بلندای قله شرافت انسانی و عزت ایمانی برافراشتند.[۱۷]

سازش‌ناپذیری با باطل

پیامبر در مورد سازش‌ناپذیری امام علی(ع) می‌فرماید: به علی انتقاد نکنید و زبان خویش را از بدگویی به وی کوتاه کنید؛ زیرا او در مورد خداوند خشن و در دین خود سازش‌ناپذیر است[۱۸].

خود حضرت درباره مبارزه با مخالفان حق و سازش‌ناپذیری می‌فرماید: به جان خودم سوگند می‌خورم که علی(ع) در مبارزه و ستیز با مخالفان حق و فرو افتادگان در گمراهی، کوتاهی و سستی نشان نداده، سازش نمی‌کند. بندگان خدا، پروای خدا داشته باشید و از خدا به خدا پناه ببرید[۱۹].

در جنگ صفین، مردی از سپاه معاویه، به علی(ع) گفت: ای پسر ابوطالب، ما را رها کن. ما عراق را برای تو می‌گذاریم تو نیز شام را به ما واگذار و از ریختن خون مسلمانان جلوگیری کن. حضرت فرمود: «هیهات ای فرزند ام‌ ظلیم! سوگند به خدا! اگر می‌دانستم مدارا و سازش، گشایشی در دین من ایجاد می‌کند، انجام می‌دادم و هزینه آن نیز بر من آسان‌تر و کم‌تر بود؛ اما خداوند راضی نمی‌شود که اهل قرآن مدارا، سازش و سکوت کنند»[۲۰].[۲۱]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. «[در برابر تندباد حوادث] همانند کوهی [ایستاده بودم] که تندرش نتواند جنباند، و گردباد نتواندش لرزاند». نهج البلاغه، خطبه ۳۷.
  2. «بدانید خدایتان بیامرزد! شما در روزگاری به سر می‌برید که گوینده حق اندک است در آن، و زبان از راست گفتن ناتوان. آنان که با حق‌اند خوارند و مردم به نافرمانی خدا گرفتارند و سازش و مداهنه با یکدیگر را پذیرفتارند». نهج البلاغه، خطبه ۲۳۳.
  3. «هان آگاه باشید که هر تیول و بخشش خاصی را که عثمان از مال خدا بخشیده است به بیت‌المال مسلمانان بازگشتنی است، زیرا حقّ از پیش محقق شده را هیچ چیز باطل نمی‌سازد و اگر آن حق را بیابم در حالی که در سراسر شهرها پخش شده باشد بی‌گمان بازش می‌گردانم». اثبات الوصیة، ص۱۲۶؛ و نیز ر. ک: نهج‌البلاغة، کلام ۱۵؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۲۶۹.
  4. ر. ک: أبو محمد احمد بن أعثم الکوفی، الفتوح، دارالندوة الجدیدة، بیروت، ج۲، ص۲۴۸؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۲۷۰.
  5. أبوالفضل نصر بن مزاحم المنقری، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، افست مکتبة المرعشی النجفی، قم، ۱۴۰۳ ق. ص۴۷۴؛ و نیز ر. ک: أبوجعفر محمد بن عبدالله الاسکافی، المعیار و الموازنة، تحقیق محمد باقر المحمودی، بیروت، ۱۴۰۲ ق. ص۱۴۷؛ فتوح ابن أعثم، ج۲، ص۴۶۰؛ نهج البلاغة، کلام ۴۳ و ۵۴؛ محب الدین أبوجعفر احمد بن عبدالله الطبری، الریاض النضرة فی مناقب العشرة المبشرین بالجنة، دارالندوة الجدیدة، بیروت، ۱۴۰۸ ق. ج۳، ص۲۰۳؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۸، ص۴۷ و ۵۶؛ القاضی نورالله الشوشتری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مع تعلیقات السید شهاب الدین المرعشی النجفی، مکتبة المرعشی النجفی، قم، ج۸، ص۴۲۱.
  6. ابوالفضل نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، به تصحیح و شرح عبد السلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکی، چاپ دوم، شرکت سهامی انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۰ ش. ص۶۵۲.
  7. در خبری از امام مجتبی (ع) آمده است: «مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ‏ أَوْ مَسْمُومٌ‏». بحارالانوار، ج۲۷، ص۲۱۷، ج۴۳، ص۳۶۴، ج۴۴، ص۱۳۹.
  8. موضعی بر دو فرسخی مدائن به راه کوفه در قسمت غربی، رود دجله. ر. ک: شهاب الدین أبوعبدالله یاقوت الحموی، معجم البلدان، دار بیروت للطباعة و النشر، بیروت، ۱۴۰۸ ق. ج۳، ص۱۶۶؛ محمد بن عبد المنعم الحمیری، الروض المعطار فی خبر الأقطار، حققه احسان عباس، الطبعة الثانیة، مکتبة لبنان، بیروت، ۱۹۸۴ م. ص۲۹۷. در سال چهل هجری هنگامی که امام حسن (ع) به عزم جنگ با معاویه از کوفه خارج شد در ساباط اردو زد اما سپاهیانش به او خیانت کردند و آن حضرت ناچار شد به روش دیگری مبارزه را ادامه دهد.
  9. راضی آل یاسین، صلح امام حسن، پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه سید علی خامنه‌ای، مؤسسه انتشارات آسیا، ۱۳۵۴ ش. ص۱۶-۲۱.
  10. «به خدا سوگند من کار را به او وانگذاشتم مگر زمانی که هیچ یاوری نیافتم و چنان چه یاورانی می‌یافتم، شب و روز با او می‌جنگیدم». أبومنصور احمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، نشر المرتضی، مشهد، ۱۴۰۳ ق، ج۲، ص۲۹۱.
  11. وی فرزند امیر مؤمنان علی (ع) از ام حبیب صهبا، دختر ربیعه تغلبیه است. کنیه او ابو القاسم بود و او و خواهرش رقیه توأمان به دنیا آمدند و او آخرین فرزند امیرمؤمنان علی (ع) بود که به دنیا آمد. وی فردی زبان‌آور و فصیح و بلیغ بود. او را از این‌رو «عمر اطرف» گفته‌اند که شرافتش از یک طرف است. وی در سال ۶۷ هجری از دنیا رفت. ر. ک: أبوالحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، دار الاندلس، بیروت، ج۳، ص۶۳؛ أبو محمد علی بن احمد بن سعید بن حزم الاندلسی، جمهرة أنساب العرب، الطبعة الاولی، دارالکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۰۳ ق. ص۳۷؛ موفق الدین أبومحمد عبدالله بن احمد بن قدامة المقدسی، التبیین فی أنساب القرشیین، حققه و علق علیه محمد نایف الدیلمی، الطبعة الثانیة، عالم الکتب مکتبة النهضة العربیة، بیروت، ۱۴۰۸ ق. ص۱۳۷؛ عزیز الدین أبو طالب اسماعیل بن الحسین المروزی الأزورقانی، الفخری فی أنساب الطالبیین، تحقیق السید مهدی الرجائی، الطبعة الاولی، مکتبة المرعشی النجفی، قم، ۱۴۰۹ ق. ص۱۷۳؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۱۳۸-۱۳۹؛ تهذیب التهذیب، ج۷، ص۴۲۷؛ منتهی الآمال، ج۱، ص۲۳۶؛ أعیان الشیعة، ج۱، ص۳۲۷.
  12. «به یقین که من هرگز تن به پستی نخواهم داد». رضی الدین أبوالقاسم علی بن موسی ابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق و تقدیم فارس تبریزیان (الحسّون)، الطبعة الاولی، دارالاسوة للطباعة و النشر، ۱۴۱۴ ق. ص۱۰۰.
  13. او ابوالقاسم محمد اکبر معروف به ابن حنفیه فرزند امیر مؤمنان علی (ع) از خوله دختر جعفر بن قیس حنفیه است. ر. ک: أبوبکر عبدالله بن محمد المعروف بابن أبی الدنیا، مقتل الامام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (ع)، تحقیق محمد باقر المحمودی، الطبعة الاولی، مؤسسة الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، ۱۴۱۱ ق. ص۱۱۶؛ مروج الذهب، ج۳، ص۶۳؛ أعیان الشیعة، ج۱، ص۳۲۶-۳۲۷.
  14. «برادرم! اگر در تمام دنیا هیچ مأوا و پناهگاهی نباشد بازهم من با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد». فتوح ابن أعثم، ج۵، ص۳۲؛ أبوالمؤیّد الموفق بن احمد الحنفی المعروف بأخطب خوارزم (الخوارزمی)، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، مکتبة المفید، قم، ج۱، ص۱۸۸؛ أعیان الشیعة، ج۱، ص۵۸۸؛ السید محمد هادی الحسینی المیلانی، قادتنا، تحقیق و تعلیق السید محمد علی المیلانی، الطبعة الاولی، مؤسسة الوفاء، بیروت، ۱۴۰۶ ق. ج۶، ص۵۹.
  15. أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، الغیبة، الطبعة الثانیة، مکتبة بصیرتی، قم، ۱۴۰۸ ق. ص۲۰.
  16. «بی‌گمان هیچ روز سختی بر من نمی‌گذرد مگر آنکه بر تو همان روز در آسایش و رفاه می‌گذرد تا آن‌که همگی رهسپار روزی شویم که پایانی ندارد و تبهکاران در آن روز در زیان‌اند». تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۲؛ و با مختصر اختلاف: البدایة و النهایة، ج۱۰، ص۱۹۷-۱۹۸؛ باقر شریف القرشی، حیاة الامام موسی بن جعفر (ع)، الطبعة الثانیة، مطبعة الآداب فی النجف الاشرف، ۱۳۹۰ ق. ج۲، ص۵۰۰.
  17. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲ ص ۱۱۴-۱۲۱.
  18. احمد ابن حنبل، مسند، ج۴، ص۱۷۲؛ هیثمی، بغیة الزائد فی تحقیق مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۴.
  19. نهج البلاغه، خطبه ۲۴.
  20. اصفهانی، ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۸۵؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۲، ص۹۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۱۴۱ و ۱۴۰.
  21. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۵۸.