عمرو بن حمق خزاعی در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۲ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۳۴ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

عمرو بن حمق خزاعی از اکابر و بزرگان اصحاب رسول خدا (ص) و از شخصیت‌های برجسته اسلام است. او بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) در زمرۀ هواداران مخلص و یاران ثابت قدم امیرالمؤمنین درآمد و در تمامی زندگانی خود لحظه‌ای از صراط مستقیم الهی عدول نکرد و در راه ایمان و اعتقاد مستقیم خود به ولایت امیرالمؤمنین (ع) در سال پنجاه هجری در کوه‌های موصل به دست عمال و کارگزاران فاسد معاویه به شهادت رسید و سر مبارکش را از تن جدا کرده و برای معاویه فرستادند. او از شرطة الخمیس و نیروهای ویژه و از امرای سپاه حضرت علی (ع) بود[۱].

از همین روست که وی از مقربان درگاه الهی و جزو حواریون امیرمؤمنان علی (ع) در قیامت به شمار می‌آید. در این باره روایتی از امام موسی بن جعفر (ع) نقل شده است[۲].

عمرو بن حمق خزاعی در یکی از دیدارهایش با رسول خدا (ص) آن حضرت را با مقداری آب یا شیر سیراب نمود، پیامبر (ص) در حقش دعا کرد و گفت: "بار پروردگارا، او را از جوانی‌اش بهره‌مند گردان"[۳]. به برکت دعای رسول خدا (ص) عمرو بن حمق در حالی که هشتاد سال از عمر شریفش می‌گذشت یک تار موی سفید در صورتش دیده نمی‌شد[۴].[۵]

عمرو بن حمق خزاعی و رهبری مصریان بر ضد عثمان

عمرو بن حمق خزاعی پس از فتح مصر به دست مسلمانان، راهی آن دیار شد و در آنجا ساکن گردید و تا اواخر خلافت عثمان روزگار گذرانید؛ اما موقعی که خلیفه سوم پا از گلیم خویش دراز کرد و ارزش‌های اسلامی را زیر پا نهاد، از این‌رو جمع زیادی از آزادی‌خواهان مصر و به قول طبری پانصد نفر به سرکردگی عمرو بن حمق خزاعی و عبدالله بن عدیس بلوی به مدینه سرازیر شدند تا تکلیف عثمان را روشن ساخته و کار او را یکسره نمایند، از جمله کسانی که خیلی به عثمان سخت می‌گرفت و بر او اعتراض داشت عمروعاص بود.

مصریان و دیگر نیروهایی که از دیگر بلاد (کوفه و بصره) آمده بودند در ذو خشب مستقر شدند که عثمان را برکنار نمایند و اگر حاضر به کناره‌گیری نیست او را به قتل برسانند. عثمان فوری به خانه حضرت علی (ع) رفت و از او استمداد کرد و او را به حق خویشاوندی قسم داد که از موقعیت و محبوبیت خود استفاده کند و مردم را ساکت و آنها را از شورش باز دارد.

حضرت آمادگی خود را اعلام کرد و عثمان هم شرط کرد که هر چه او بگوید و مصلحت بداند، عمل کند و دیگر دست از ترک تازی و دهن کجی به مردم بردارد.

حضرت (ع) با سی سوار که در میان آنان جمعی از مهاجرین و انصار مثل محمد بن مسلمه، سعید بن زید، حکیم بن حزام، زید بن ثابت و حسان بن ثابت و... بودند به نزد مصریان رفتند و با آنها صحبت کردند و مصریان اطاعت کردند و برای بازگشت به مصر، بار خود را بستند.

سپس حضرت نزد عثمان بازگشت و از او خواست خودش با مردم سخن گوید و اصلاح امور را به اطلاع مردم برساند تا مردم از خود او بشنوند و آرام بگیرند. عثمان اطاعت کرد و برای مردم سخن گفت و از کردار خود نادم و پشیمان شد و اعلام توبه نمود و از مردم خواست هرکس خواسته‌ای دارد یا به او ستمی شده نماینده‌ای بیاید و خواسته شما را مطرح کند، من آن را برآورده می‌کنم. اما عثمان چون به منزل بازگشت مورد اعتراض مروان و سعید و تنی چند از بنی‌امیه قرار گرفت و گفتند: چرا اظهار ندامت و پشیمانی کردی، اما عثمان گفت: سخن من چنان بود که بود و دیگر نمی‌توان باز پس گرفت. ولی مروان گفت: مردم همچون کوه‌ها بر درِ خانه‌ات جمع شده و خواسته دارند. عثمان گفت: ببین چه کار دارند. مروان آمد و بسیار به مردم اهانت کرد و گفت: به خدا سوگند، ما آنچه را در دست داریم، به زور وانمی‌گذاریم.

مردم ناامید و مأیوس بازگشتند و بر عثمان و مروان نفرین فرستادند و برخی از آنان نزد حضرت علی (ع) آمدند و ماجرای مروان را به عرض رساندند. اما عثمان شبانه به خانه حضرت علی (ع) آمد و عذرخواهی کرد و وعده داد مراقب کارهایش باشد، اما حضرت فرمود: با این توهینی که مروان پس از وعده‌های تو، به مردم کرده من دیگر کاری نمی‌کنم و حرفی نمی‌زنم[۶].

مصریان که به توصیه امیرالمؤمنین (ع) از مدینه به سوی مصر می‌رفتند، پس از سه روز از وسط راه به مدینه بازگشتند و نامه‌ای را که از غلام عثمان به نام ابو الاعور سلمی در بین راه گرفته بودند، ارائه دادند[۷]. در آن نامه، عثمان به عبدالله بن سرح، فرماندارش در مصر دستور داده بود که عبدالرحمان بن عُدیس و عمرو بن حمق خزاعی را شلاق بزند و سر و ریش آنها را بتراشد و زندانی کند و عده‌ای را به دار آویزد! این نامه در وسط راه از غلام عثمان به دست مصریان افتاد.

مصری‌ها نامه را نزد امام (ع) آوردند که در این باره با عثمان سخن گوید. امام (ع) در این باره از عثمان جویا شد، اما عثمان سوگند یاد کرد که آن نامه را من ننوشته و از آن آگاهی ندارم و دستور به نوشتن آن هم ندادهام. محمد بن مسلمه گفت: عثمان راست میگوید این از کارهای مروان است. عثمان گفت: من خبری ندارم، مصریان که حضور داشتند، گفتند: آیا مروان آن قدر جرئت پیدا کرده که غلام عثمان را بر شتر بیت‌المال سوار کند و مُهر مخصوص عثمان را پای نامه بزند و چنین دستورهایی بدهد و باز هم عثمان از آن خبر نداشته باشد؟

عثمان گفت: آری، من بی‌اطلاعم. گفتند: در این صورت یا راست می‌گویی و یا دروغ، اگر دروغ می‌گویی و این کار مروان نباشد، به سبب فرمانی که در مورد عقوبت برخی و کشتن برخی دیگر از ما بدون آن‌که گناهی مرتکب شده باشیم، داده‌ای استحقاق برکناری از مقام خلافت را داری، و اگر راست می‌گویی و بی‌خبری، و این کار مروان است، باز هم باید از خلافت کنار بروی؛ زیرا خلیفه و حاکمی که دیگران بدون آگاهث او فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مُهر مخصوص او و با استفاده از امکانات خلافت صادر می‌کنند، صلاحیت خلافت اسلامی را ندارد. پس در هر صورت باید از خلافت کناره‌گیری نمایی.

عثمان گفت: هرگز، زیرا این پیراهنی است که خداوند به من پوشانده از تن بیرون نمی‌آورم، ولی توبه می‌کنم و تغییر روش می‌دهم.

گفتند: اگر این اولین گناه تو بود، توبه‌ات پذیرفته می‌شد؛ اما این چندمین بار است که توبه کرده‌ای و باز آن را شکسته‌ای؛ بنابراین یکی از این سه راه باقی مانده است: یا تو را از خلافت عزل می‌کنیم یا تو را به قتل می‌رسانیم و با خود در راه خداوند شهید می‌شویم.

عثمان گفت: اگر کشته شوم از این بهتر است که از مقام خود کنار روم. خلاصه در این جا هیاهو و جنجال بسیار شد که حضرت علی (ع) برخاست و مصریان نیز به همراه امام (ع) از خانه عثمان رفتند [۸].

از همین جا مسئله کشتن عثمان شکل گرفت و مصری‌ها به همراه نیروهایی که از کوفه و بصره به عنوان اعتراض آمده بودند از جمله عمرو بن حمق خزرجی با بسیاری از اصحاب پیامبر از مهاجران و انصار که در مدینه بودند، دست به دست هم دادند و خانه عثمان را مدت‌ها (۲۳ یا ۴۰ روز)[۹] به محاصره درآوردند. در مدت محاصره، شورشیان از ترس اینکه مبادا از شام و بصره برای او کمکی برسد، رابطه او را با خارج قطع کردند و آب را از او منع نمودند که وقتی حضرت علی (ع) باخبر شد آب را به روی او بسته‌اند به میان مردم آمد و آنان را از این کار منع کرد و در خلال مدت محاصره، فرزندان امام (ع) از او دفاع می‌کردند و به منزلش آب می‌بردند. یکی از اصحاب پیامبر (ص) به نام نیاز بن عیاض، عثمان را سوگند داد که از خلافت کناره‌گیری کند، اما توسط یکی از طرفداران عثمان به نام کثیر بن صلت با تیر به قتل رسید و در خانه عثمان مخفی شد، وقتی مصریان قاتل ابن عیاض را برای قصاص خواستند، عثمان مخالفت کرد و گفت: کسی را که از من حمایت کرده، تحویل شما نمی‌دهم.

مروان به جنگ شورشیان آمد و افرادی کشته شدند تا سرانجام عثمان را در ذی حجه سال ۳۵ هجری پس از دوازده سال حکومت به قتل رساندند و اسلام را از خیانت و مسلمانان را از ظلم و بیدادگری‌های او و کارگزارانش نجات بخشیدند و از جمله کسانی که مستقیماً در قیام علیه عثمان دست داشت غیر از محمد بن ابی‌بکر و عمرو بن حمق خزاعی ابوحرب غافصی و سودان بن حمران بودند[۱۰].[۱۱]

ایمان و ثبات قدم عمرو بن حمق خزاعی در اطاعت از علی (ع)

هنگامی که امیرمؤمنان (ع) قصد عزیمت به جانب صفین داشت و سپاهیان اسلام آماده حرکت برای جنگ با معاویه بودند کسی به او خبر داد که حجر بن عدی، و عمرو بن حمق به شامیان دشنام داده و آشکارا از آنان بیزاری می‌جویند. حضرت بلافاصله به آن دو یار مخلص خود پیام داد که از این کار که به من خبر رسیده است، دست بردارید.

آن دو به حضور امام (ع) آمدند و گفتند: آیا مگر ما بر حق نیستیم؟ به چه سبب ما را از دشنام به آنان منع می‌کنی؟ حضرت فرمود: "... چه نیکوست به جای لعن و نفرین و بیزاری از آنها بگویید: بار خدایا، خون‌های ایشان و ما را حفظ کن و میان ما و ایشان را اصلاح نما و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت فرما، تا هر یک که حق را نمی‌شناسند، بشناسند و هر کدام به ستم و عداوت ‌گراییده‌اند، از آن دست بردارند".

آن دو گفتند: ای امیرمؤمنان، اندرزت را می‌پذیریم و از فرهنگ تو ادب می‌آموزیم.

مؤرخان گویند: در همین جا بود که عمرو بن حمق خزاعی برخاست و در مقام اطاعت و فرمان‌برداری گفت: "ای امیرمؤمنان، به خدا سوگند، من با تو بیعت نکرده‌ام و تو را دوست نمی‌دارم از این جهت که میان من و تو نزدیکی است و نه از لحاظ این که مالی از تو به من برسد، و نه برای قدرتی که موجب آوازه و شهرتم شود بلکه من شما را دوست می‌دارم برای پنج خصلت که در شما یافته‌ام که این امتیازها در دیگران یافت نمی‌شود: یکی، اینکه تو پسرعموی رسول خدا و وصی اویی؛ و دیگر، اینکه نخستین کسی هستی که به آن حضرت ایمان آوردی و از همه مردم در اسلام آوردن پیشگام‌تری؛ و سوم، اینکه همسر بهترین زنان امت یعنی فاطمه دخت پیامبری؛ و چهارم، اینکه پدرِ ذریه و فرزندزادگان رسول خدایی که میان ما باقی مانده‌اند، و پنجم، اینکه سهم تو در جهاد با دشمنان خدا، از همه مهاجران بیشتر است.

سپس برای تکمیل ارادت خود عرضه داشت: یا علی، بر فرض که من مجبور شوم کوه‌های بسیار بزرگ و سنگین را جا به جا کنم و آب پرتلاطم دریاهای ژرف را بکشم، تا آن‌که روزی دوست تو را تقویت و دشمن تو را خوار و زبون سازم، در عین حال خیال می‌کنم هنوز نتوانسته‌ام تمام حقوقی را که از شما به گردن من است، ادا کرده باشم".

امیرالمؤمنین (ع) چون سخنان گرم او را در مقام دفاع از حریم قدس ولایت شنید در حقش دعا کرد و چنین گفت: "بار پروردگارا، دل عمرو بن حمق را به نور پرهیزگاری روشن فرما و او را همواره به راه راستت هدایت کن"[۱۲]

آن‌گاه فرمود: "ای کاش، در میان سپاهیانم صد تن مثل تو می‌داشتم"[۱۳]

حجر بن عدی عرضه داشت: ای امیرالمؤمنین، به خدا سوگند، در آن صورت سپاهت رو به راه میشد و میان آنان کسی که با تو دغل‌بازی کند، کم بود[۱۴].[۱۵]

عمرو بن حمق خزاعی در جنگ صفین

عمرو بن حمق خزاعی در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین (ع) فرماندهی نیروهای قبیله خزاعه را عهده‌دار بود[۱۶]. و از اشعاری که او در آن نبرد می‌خوانده است معلوم می‌شود که وی از نتیجه پیروزی و شکست جنگ آگاه بوده است[۱۷].[۱۸]

پیشنهاد ادامه نبرد پس از خدعه معاویه

پس از توطئه معاویه و عمروعاص که قرآنها را سر نیزه بردند، تعداد زیادی از یاران امام (ع) فریب خوردند و خواستار پایان جنگ شدند، اما عده‌ای از یاران مخلص و خردمند امام (ع) به تبعیت از امام خویش بر ادامه جنگ تأکید میورزیدند. از جملۀ آنها عمرو بن حمق خزاعی بود که خطاب به حضرت عرضه داشت: "ای امیرمؤمنان، به خدا سوگند، چنین نبوده که ما دعوت تو را و یاری دادنت را بر باطل پذیرا شده باشیم، ما فقط برای خدا تو را پذیرا شده و فقط حق را اختیار کرده‌ایم، اگر کسی غیر از تو ما را به آنچه تو دعوت کردی، دعوت می‌کرد نمی‌پذیرفتیم و ستیز و لجاجت شدیدی می‌بود، و در آن، فراوان سخن گفته می‌شد، و اینک حق به مقطع خود رسیده است و ما را در قبال رأی شما، رأیی نیست”[۱۹]. او بدین ترتیب وفاداری خود را در هر چه امام رأی و نظر دارد، اعلام کرد[۲۰].

آگاهی عمرو از سرنوشت خویش

عمرو بن حمق خزاعی به برکت تقرّب و نزدیکی با امیرالمؤمنین (ع) و اطاعت و فرمان‌برداری بی‌چون و چرا از امام زمان خود به مقام والایی از عرفان و معنویت دست یافت که وقتی از آینده خود و کشته شدنش در راه امام و مولایش امیرالمؤمنین (ع) آگاهی یافت از آن به گرمی استقبال کرد و کمترین شبهه و تردیدی در راه ایمان و اعتقادش به دل راه نداد[۲۱].

کشی در رجال خود در شهادت عمرو بن حمق خزاعی چنین روایت می‌کند: امیرالمؤمنین (ع) درباره محل سکونت عمرو بن حمق مطالبی به او یادآور شد آن‌گاه به او فرمود: "بعد از من از ترس مزدوران معاویه از کوفه به کوه‌های موصل فرار می‌کنی، بین راه به مردی که زمین گیر شده و قدرت بلند شدن ندارد برخورد خواهی کرد در کنار او می‌نشینی و از او آب می‌طلبی، او تو را سیراب می‌کند سپس از وضع و حال تو می‌پرسد، او را آگاه کن و به اسلام دعوتش نما، او مسلمان می‌شود سپس دستت را به پای او بکش که شفا می‌یابد و روی پا می‌ایستد و با تو همراهی می‌کند. در ادامه راه به مرد نابینایی می‌رسی از او آب طلب کن، او تو را آب می‌دهد و سیراب می‌کند. او از حال تو می‌پرسد و او را نیز به اسلام دعوت نما که او هم مسلمان می‌شود و با دستت چشم او را شفا می‌دهی و بینا می‌شود او هم همراه تو می‌آید و این دو نفر با تو هستند تا آن زمان که به غاری در کوه‌های موصل می‌رسی، گروهی به تو نزدیک می‌شوند تو در آن غار مخفی می‌شوی، و بدان که گروهی از گناهکاران و فاسقان از جن و انس می‌رسند و تو را می‌کشند. تا آخر حدیث"[۲۲].[۲۳]

شهادت عمرو بن حمق خزاعی در کوه‌های موصل

به معاویه خبر دادند که عمرو بن حمق خزاعی دوست و یار دیرین علی (ع) از کوفه فرار کرده و به کوه‌های موصل پناه برده است. معاویه فوراً به والی و حاکم موصل که در آن زمان عبدالرحمان بن عثمان ام حکم ثقفی پسر خواهر معاویه بود نوشت که عمرو بن حمق خزاعی را در آنجا دستگیر کرده و به شام بفرستد!

عبدالرحمان بن عثمان جمعی از نیروهای مسلح خود را برای دستگیری عمرو بن حمق خزاعی، به کوه‌های موصل اعزام نمود، ولی هنگامی مأموران به او دست یافتند که وی در اثر مار گزیدگی بدرود حیات گفته بود و یا به قولی در اثر بیماری درد شکم قدرت بر دفاع نداشت. رفاعه بن شداد[۲۴] که همراه او بود خواست به جنگ و دفاع بپردازد، ولی عمرو بن حمق خزاعی به او توصیه کرد، دست از دفاع بردارد؛ زیرا حمله بی‌فایده است و به او سفارش کرد اگر می‌توانی خود را نجات ده، رفاعه بن شداد بر اسبی سوار شد و به آنها حمله کرد و از میانشان فرار نمود که هرچه خواستند او را دستگیر کنند موفق نشدند، ولی عمرو بن حمق خزاعی را دستگیر نمودند چون از نامش پرسیدند او از معرفی خود امتناع کرد و گفت: کسی هستم که اگر مرا رها کنید به نفع شماست و اگر مرا بکُشید به ضرر شماست. سپس او را نزد عبدالرحمان حاکم موصل بردند، حاکم فوراً او را شناخت و درباره وی با معاویه مکاتبه نمود و دستور خواست. معاویه در پاسخ نوشت: نخست او را شلاق بزنید، بعد او را بکشید، ولی اولین ضربه‌ای که بر بدن او زدند، زندگی را به درود حیات گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. سپس سرش را بریدند و به شام فرستادند و این اولین سری بود که در اسلام از شهری به شهر دیگر حمل گردید[۲۵].

این واقعه دلخراش در سال پنجاه هجری اتفاق افتاده است[۲۶].

مقبره این شهید راه امامت و هدایت و صحابی بزرگ رسول خدا (ص) در موصل اکنون به یکی از اماکن زیارتی مسلمانان تبدیل شده است. ابو عبدالله سعید بن حمدان پسر عموی سیف الدوله و ناصر الدوله دو فرزند حمدان در سال ۳۳۶ هجری عمارتی بزرگ و حرمی وسیع بر مقبره او بنا نهاد و تأسیس این عمارت موجب بروز فتنه‌ای میان شیعیان و مردم سنی گردید[۲۷].[۲۸]

سر بریده عمرو بن حمق خزاعی در دامن همسر زندانی او

آمنه بنت شرید همسر عمرو بن حمق خزاعی در زمان شهادت همسرش در زندان دمشق به سر می‌برد. او به جرم محبت خاندان پیامبر اکرم (ص) و شخص امیرالمؤمنین (ع) به دستور معاویه روانه زندان شد، زمانی که سر بریده عمرو بن حمق خزاعی توسط عمال حکومت شام به دمشق فرستاده شد، معاویه دستور داد برای تشدید رنج‌های روحی همسرش آمنه، آن سر را به زندان ببرند، آمنه پس از آن‌که سر همسر خود را شناخت غش کرد و بیهوش شد و هنگامی که به هوش آمد به رسم زنان عرب، دست بر سر گذاشت و بسی آه و ناله کرد و خطاب به مأموران زندان گفت: وای بر شما، پس از آن‌که مدت زیادی میان من و همسرم جدایی انداختید و او را متواری نمودید اکنون با وقاحت تمام، سر بریده‌اش را به من هدیه می‌کنید.

آری، در طول تاریخ حاکمان ظالم و مستبد که بویی از رحم و انصاف نبرده‌اند، با منتقدان و اعتراض‌ کنندگان بدرفتاری و با قساوت و بی‌رحمی برخورد می‌کنند، و بر آنان تفاوتی بین زن و مرد ندارد، اما طبق وعده قرآن کریم باید بدانند که: ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ[۲۹].[۳۰]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: رجال برقی، ص۴؛ رجال طوسی، ص۴۷؛ ش۶؛ الاختصاص ص۳ و ۷.
  2. الاختصاص، ص۶۱.
  3. «اللَّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبابِهِ»؛
  4. اسدالغابه، ج۴، ص۱۰۰؛ تهذیب التهذیب، ج۶، ص۱۳۶.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۶۸-۱۰۶۹.
  6. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۴۹-۱۴۳؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۶.
  7. در محلی به نام بویب، که مدخل اهل حجاز به مصر است از غلام عثمان نامه را که در لوله سربی مخفی کرده بود، گرفتند.
  8. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۷۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۵۰ و ۱۵۸.
  9. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۹۳ و ۳۸۵.
  10. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۹۳ و ۳۸۵.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۶۹-۱۰۷۳.
  12. «اللَّهُمَّ نَوِّرْ قَلْبَهُ بِالتُّقَى وَ اهْدِهِ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»
  13. «لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِائَةً مِثْلَكَ»
  14. وقعة صفین، ص۱۰۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۸۱؛ و با تغییراتی در الاختصاص، ص۱۴.
  15. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۷۳-۱۰۷۵.
  16. ر.ک: وقعة صفین، ص۲۰۵.
  17. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۵۱.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۷۵.
  19. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۱۶.
  20. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۷۵.
  21. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۹.
  22. ر.ک: رجال کشی، ص۴۶، ج۹۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۳۰.
  23. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۷۶.
  24. در برخی مدارک غیر معتبر آمده که، همراه عمرو بن حمق غلامش زاهر بن عمرو کندی بوده است ولی اصح آن است که همراه او رفاعة بن شداد بوده است.
  25. الاغانی، ج۱۷، ص۱۴۸؛ و ر.ک: تهذیب التهذیب، ج۶ ص۱۳۶؛ اسدالغابه، ج۴، ص۱۰۰.
  26. اسدالغابه، ج۴، ص۱۰۱.
  27. اسدالغابه، ج۴، ص۱۰۱.
  28. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۷۷-۱۰۷۸.
  29. «بی‌گمان پروردگارت در کمینگاه است» سوره فجر، آیه ۱۴.
  30. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۷۸-۱۰۷۹.