نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۳۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۳۴ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل ولایت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
یکی از دستآوردها و پیآمدهای مهمّ بحث انسان کامل، فهمپذیری نظریهعرفانی "ولایت" است. مسئلهای که از مهمترین بحثهای اسلامی شمرده میشود و در حکمت، کلام، فقه و سیاست مطرح شده و در طول سدههای گذشته به عنوان محوریترین مسئله عرفان نظری و اساس و پایه آن و جنبه باطناسلام مورد توجه انجمنهای عرفانی قرار گرفته و گاه بحثهای نظری آن جنبه عملی یافته و به مص عینی آن دامن گسترانده و حتی جریانهای تندِ اجتماعی را به دنبال داشته است.
وی برای توضیح بیشتر، به روایات گوناگونی استناد میکند، از جمله در روایتی است که رسول خدا(ص)فرمود: "بر خُلق و خویالهی متخلّق شوید"[۵]. طبق این حدیث، ولیّالله به درجهای میرسد که علمش علمخدا و قدرتش قدرت خدا و عملش عمل خدایی میگردد. همانطور که در حدیث قدسی آمده است: "هرگز بنده به وسیلهنوافل به من نزدیک نمیشود مگر آنکه دوستش دارم. پس هنگامی که دوستش داشتم، گوش و چشم و زبان و دست و پایش میشوم. بهطوری که به وسیله من میشنود، میبیند، سخن میگوید و راه میرود"[۶].
همچنین وارد شده است: "کسی که به سوی من یک وجب قدم بردارد، به اندازه یک ذراع به او نزدیک میشوم و کسی که به سوی من یک ذراع بیاید، به اندازه فاصله دو دست به او نزدیک میشوم و کسی که به اندازه فاصله دو دست به من نزدیک شود، من به سوی او شتاب میگیرم"[۷].
از نظر قیصری، شارح فصوص الحکم نیز، "ولایت" از "ولیّ" گرفته شده و به معنای قرب و نزدیکی است. * قرب دو قسم دارد:
قرب در قسم اوّل، عام بوده و اختصاص به شیء ویژهای ندارد، اما در معنای دوم مختصِّ بندگانمؤمنخداوند است؛ بندگانی که قلوبشان با انوار و تجلیات رحمانی و شعاعهای الهی منوّر گشته است و این همان معنای "ولایت" است[۸].
ولایت عامه یعنی تولّی و تصدی بعضی از مردم به بعضی دیگر، از همین رو که گروهی از مردم میتوانند مصالح گروه دیگر را تأمینکنند. این تسخیر طرفینی است؛ برای مثال: هم شاه در تسخیر رُعایاست و هم رعایا مسخّر شاه هستند[۱۴].
ولایت عامه به معنای ولایت مطلقه، که در این معنا، بنده فقط به خدا نزدیک میشود بیاینکه در او فانی گردد و ولایت خاصه در مقابل این معنا از ولایت آورده میشود. از نظر عرفا ولایت خاصه زمانی رخ مینماید که بندهمؤمن به اندازهای به خدا نزدیک شود که در او فانی گشته و جهت امکانیاش به وجود حقانی مبدل گردد و چیزی از جهت امکانی و خَلقیاش باقی نماند[۱۷].
مراد از ولایتعرفانی، ولایتبشریهخاصه است و هرگاه در عرفان به شکل مطلق از ولایت یاد میشود، مراد همین ولایتبشریهخاصه است. ولایت خاصه که مخصوص اصحابقلوب، سالکان واصل و اهلالله میباشد، عبارت است از فنای عبد در معبود؛ بدان معنا که افعال خود را در افعال او، صفاتش را در صفات او و ذاتش را در ذات او - جلّت عظمته - فانی میکند. مراد از ولایتبشریهخاصه این است که عارف در سلوکمعنوی خود پس از طیِّ سفر اوّل[۱۸] (یعنی سفر از خَلق به حق) به مقام رفیع "فنای در حق" برسد. فنای سالک در حق موجب میگردد که حق تعالی در او تجلی کند و عارف، متخلق به صفاتربوبی گردد و با حقمتحد شود، اتحاد رقیقه و حقیقه و در نتیجه متعیّن به تعیّنات ربانیه گردد و به مقام "بقاء بالحق" و صَحو بعد از مَحو نائل گردد. پس ولایت خاصهفناء في الله ذاتاً و صفتاً و فعلاً است و ولیّهو الفاني في الله، القائم به، الظاهر به اسمائه و صفاته[۱۹][۲۰][۲۱].
این قسم در واقع تقسیم قیصری از ولایت خاصه بشریه است[۲۲]. از نظر وی، ولایت مطلقه رفیعترین ولایت بشریه و از فروعولایت مطلقه الهیه است. در آن مرتبه، سالک مظهر جمیع اسما و صفات الهی گشته، واجد تمام انحای تجلیات ذات حق شده، از کلّیه حدود، مطلق گشته و از همه قیود مبرّا شده است. به عبارت دیگر، ولایت مطلقه همان فنای ذاتی در حق است، به گونهای که حق با اسمای ذاتیاش برای سالک متجلی میشود. از ولایت مطلقه الهیه به ولایت کلّیه الهیه، ولایت تامه، ولایت عامه و خلافت کبرا نیز تعبیر میشود[۲۳].
ملا محسن کاشانی در کتاب عینالیقین درباره ولایت مطلقه میگوید: "ولایت مطلقه، باطننبوت مطلقه است و آن عبارت است از آگاهی اختصاصی ولی بر استعداد همه موجودات از حیث ذات، ماهیت و حقایق آنها و اعطای حقِّ هر صاحبِ حقی براساس استعداد ذاتی آن، از راه اخبار و تعلیمحقیقی و ازلی که ربوبیت عظما و سلطنت کبرا نامیده میشود. صاحب چنین مقامی مسمّا به خلیفه اعظم، قطب الأقطاب، انسان کبیر و آدمحقیقی است که از آن به قلمِ اعلا، عقلِ اوّل، روحِ اعظم و امثال آن تعبیر شده است"[۲۵][۲۶].
ولایت، صفتی الهی و شأنی از شئون ذاتی حق تعالی است که اقتضای ظهور دارد. آیه کریمه﴿وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ﴾[۲۷] به وصف بودن آن اشاره دارد. این صفت نسبت به همه اشیا برابر است؛ یعنی او بر همه چیز ولایت دارد و به همه چیز نزدیک است و از این جهت ماسوی الله با یکدیگر تفاوتی ندارند[۲۸]. چنانکه امام کاظم(ع) فرمود: «اسْتَوَى مِنْ كُلِّ شَيْءٍ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ»[۲۹] و در روایت دیگری است: «اسْتَوَى مِنْ كُلِّ شَيْءٍ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ بَعِيدٌ وَ لَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ قَرِيبٌ اسْتَوَى مِنْ كُلِّ شَيْءٍ»[۳۰]. اسم "ولیّ" باطن اسم "الله" است، چون ولایت از الهیّت نهانتر است، الهیّت نیز باطنحقیقت محمدیه است. پس ولایتباطن، حقیقت محمدیه است و حقیقت محمدیه ظاهر ولایت و الهیّت و صورت آن دو است و ظاهر عینِ باطن و باطن عینِ ظاهر است و تفاوت آن دو در تمایز عقلی است، اما در وجود یگانهاند [۳۱].
با توجه به بیانات مزبور، ولایت مطلقهالهی در همه موجودات سریان دارد و بر این مبنا که خداوند سبحان، حقیقت وجود است. پس به همه چیز نزدیکترین است و این عالیترین درجهولایت است. اما درجات متعدد ولایت که در بین موجودات حاکم است از کجا نشئت میگیرد؟
برای پاسخ به این سؤال باید به اصالت موجودات رجوع کرد. از نظر اکثر فلاسفه، وجود اصیل است و همه آثار و اوصاف از قبیل حیات، علم، اراده، قدرت، خلق و ابداع از وجود نشئت میگیرد. از طرفی، بنابر اصلِ "وحدت وجود" و "تشکیک در حقیقت وجود"، در سراسر هستی، نوعی وحدتحاکم است و همه موجودات بر حسب استعداد و ظرفیتشان، از وجود بهرهمند هستند. لذا چون موجودات از نظر درجات وجودی، شدت و ضعف و کمال و نقص میپذیرند، آثار و صفات حاصل از آنها نیز مشکّک خواهد بود[۳۲].
از نظر عرفا، از آنجایی که سراسر عالَم و همه موجودات، مظهری از مظاهر حق هستند، پس هر پدیدهای در حدِّ خودش، مظهر اوصاف و کمالاتحق نیز میباشد[۳۳]. و انسان به عنوان یکی از مظاهر وجودی حق تعالی، از نفس ناطقهای برخوردار است که در ابتدای ظهور و طلیعه وجود، بالقوّه انسان است و به تدریج به فعلیت میرسد.
بنابر آیه شریفه﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[۳۴]انسان به وسیلهعلم و عمل صالح میتواند درجات کمال را طی نموده و در مرحلهای از کمال، قدرتتصرف در طبیعت را بیابد، در این صورت، نفس به مقام قربِ نوافل نائل گشته و مظهر تجلیات اسماء الله قرار میگیرد[۳۵] و قادر خواهد بود که از محدوده بدن خود فراتر رفته و در اجسام دیگر نیز منشأ اثر واقع شود و دارای قدرت تغییرِ عناصر و ایجادِ حوادث گردد[۳۶]؛ لذا "ولیّالله" میشود و معرفت شهودی مییابد. ابن سینا در این مورد معتقد است که اولیا به برکتنفوس کامله خود، از شوائب مادّی، تجرد یافتهاند، به همین سبب از امور سرّی یعنی مشاهدات ویژه و از امور آشکار یعنی کرامات و اعجاز برخوردارند[۳۷].
بنابراین، مبنای ولایت، اصالت وجود است و همانطور که وجود برحسب ظهور، درجات متفاوتی دارد، ولایت نیز مشکّک بوده و بر مراتب مختلف حمل میگردد. لذا چنانچه وجود آدمی، از جایگاهپست بیرون رود و با عمل به شریعت، منوّر به نورایمان شود به ولایت متصف میگردد و هرچه نورایمان در او بیشتر گردد ولایت نیز در او بیشتر خواهد شد تا اینکه از مراتب نفوس زمینی و آسمانی بالاتر رفته و به عالَم قدس، واصل گردد و در نهایت به مقام ختم ولایت نائل آید[۳۸].
↑محمدرضا قمشهای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلالالدّین آشتیانی، ص۶۱.
↑محمدرضا قمشهای، تعلیقات بر فصوص الحکم، تحقیق در مباحث ولایت کلّیه، همراه با رسائل قیصری، تصحیح سید جلالالدّین آشتیانی، ص۶۳؛ ر.ک: محمد داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص۱۰.
↑اصل سفر عبارت است از حرکت از موقف و موطن متوجّهاتِ الی المقصد. سفر معنوی که اهلالله برای رسیدن به موطن اصلی و مقرّ معنوی و اهل شهود از برای درکِ مراتب الهی و سیر فی الله آن را به قدم معرفت و شهود میپیمایند و به سر منزل وجوب میرسند، منحصر در چهار سفر است: سفر اوّل، سفر از خَلق به حق است. سالک در این سفر، باید حُجُب اِمکانیه را اعم از حُجُب ظلمانیه و حُجُب روحانیه و نورانیه، که بین خود و مقصد اصلی است از بین ببرد تا به مقام وحدت صرفه برسد. سالک بعد از فنای در وجود حق و اِنغمار در وحدت، وجودش وجود حقانی میگردد و حالت محو در واحدیت وجود به او دست میدهد و از کثرت به کلّی غافل میشود. بعد از آنکه عنایت الهی شامل حال او شد، به مقام صحو بعد محو میرسد و سفر اوّل او تمام میشود. سفر دوم، سفر از حق به حق است. از این سفر به سفر من الحق إلی الحق بالحق تعبیر کردهاند. چون وجود سالک به واسطه محو در توحید، وجود حقانی شده است و جهات خَلقی او در مقابل جهات حقی محو و نابود گردیده است و به مقام ولایت نائل آمده است. در این سفر، سالک از مرتبه ذات شروع به سیر در اسما و صفات حق مینماید و علم به أسما و خواص أسما پیدا میکند و به مظاهر اسما یعنی اَعیان ثابته واقف میشود و به مستدعیات آنها پی میبرد و به اسرار قضا و قدر واقف میشود، ولایت او ولایت تامه الهیه میگردد. ذات و صفات و افعال خود را فانی در حق و افعال و صفات حق مینماید؛ به چشم حق میبیند و به سمع حق میشنود. به عبارت دیگر، سالک بعد از طیّ منازل نفس و قلب و روح و سِر، فانی در ذات حق میشود و فنا در ذات و نیل به مقام سرّ، انتهای سفر اوّل و ابتدای سفر دوم است، خفای فنا در الوهیت و خفای فنا در فنا که به "فناء عن الفنائَین" تعبیر شده است. با این ترتیب، دایره ولایت چنین سالکی تمام شده و سفر دوم او به پایان رسیده است و فنایش قطع شده است و به حال محو رسیده، لذا شروع به سفر سوم مینماید. سفر سوم، سفر عن الحق الی الخلق بالحق است. سالک در این موقف در مراتب افعال است، چون سالک بعد از تنزل و رجوع از مقام ذات به کثرت، اوّلین سِیر او در کثرت أسمایی و صفاتی است و بعد از سِیر در اسما، مشغول سِیر در افعال و مظاهر خارجی اسما میگردد. این سفر با سفر اوّل متقابل است، چون در سفر اوّل سالک از کثرت به وحدت رجوع میکند و کثرات مراتبی داشتند، هرچه از عالم مادّه دورتر میشد، به وحدت نزدیکتر میشد، ولی در سفر حق به خَلق و همچنین در سفر حق به حق، متوجه به کثرت میشود. با این فرق که مقام وحدت را از دست نمیدهد و حافظ بین مراتب میشود. بنابراین، سالک در سیر أسما و صفات و أعیان ثابته، هم رجوع به کثرت نموده است، چون قبل از سِیر، منغمر در وحدت بود و بعد از سِیر در اَعیان، سیر در افعال مینماید. کثرت افعال تمامتر از کثرت اسماست. محوِ سالک در مقام سِیر در افعال، زائل میشود و به مقام صحو و هوشیاری و بیداری تام میرسد و به بقای حق باقی است و سِیر در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مینماید. سالک تا وقتی که شروع در سفر چهارم ننموده باشد، تابع نبیّ مطلق است. سفر چهارم، سفر از خَلق به خَلق بالحق است. سالک در این سِیر، خلایق و آثار و لوازم آن را شهود مینماید و به تفصیل به منافع و مضارّ اجتماع بشری و احوال خلایق پی میبرد و به رجوع خلایق به حق و کیفیت آن، علم تفصیلی حاصل مینماید. خلق را به مقام جمع دعوت مینماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینه فاضله استوار بر حق و حقیقت دارد و شأن اوست که در جمیع شئون اجتماع بشری مداخله نماید. (برای اطلاع بیشتر ر.ک: ملّاصدرا، اسفار اربعه: سید حیدر آملی، جامع الاسرار؛ بوعلی سینا، اشارات و تنبیهات و یحیی کبیر، مبانی عرفانی، ص۷۵ – ۷۷).
↑محمد داوود قیصری، شرح فصول الحکم، الفصل الثانی عشر من المقدمة و فص عزیره، ص۱۴۶–۱۴۸؛ ر.ک: حاشیه امام خمینی بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص۱۴۶؛ و ر.ک: امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص۴۵ به بعد.