بحث:پیامبر خاتم
مطالب جدید دانشنامه سیره نبوی
نسب و کنیه
نیای پدری رسول خدا(ص) چنین است: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی از شاخه بنی هاشم از قبیله قریش[۱] دو کنیه ابوالقاسم، و ابوابراهیم را از نام دو فرزند، ابراهیم و قاسم بر گرفتهاند، و به رسول خدا(ص) و سید وُلد آدم، ابراهیم (آقای اولین و آخرین فرزندان آدم) ملقّب بود[۲] آن حضرت از اینکه کنیه او را بر کسی بگذارند نهی کرد[۳] خداوند اطاعت از او را بر جن و انس واجب کرد و او را به عنوان خلیل و کلیم خود برگزید و نبوت را به او خاتمه بخشید[۴]
سلسله نسب آن حضرت به اسماعیل ذبیح فرزند حضرت ابراهیم(ع) میرسد[۵]، اما آن حضرت وقتی نسب خود را میشمرد، از معد بن عدنان بالاتر نمیرفت[۶] و میفرمود: "هنگامی که نسب مرا میشمارید، وقتی به عدنان رسیدید، توقف کنید"[۷] آن حضرت در طهارت نسب خویش میفرمود: "از زمان حضرت آدم، من همواره از صلب کسانی که ازدواج شرعی کردهاند، متولد شدهام و در نسب من زنا و سنتهای جاهلی راه نیافته است[۸] و من پیوسته از صلب پدران پاک به رحمهای مادران پاک منتقل شدم»[۹]. ابن سعد[۱۰] به نقل کلبی گوید: من پانصد نفر از اجداد پدری و مادری رسول خدا(ص) را بررسی کردم و در بین آنها کسی را نیافتم که با ازدواجش با سنتهای جاهلی یا زناکار باشد. واثلة بن اسقع گوید رسول خدا(ص) فرمود: "خداوند از میان فرزندان ابراهیم، اسماعیل، از میان فرزندان اسماعیل، بنی کنانه، از بنی کنانه، قریش، از قریش، بنی هاشم، از بنی هاشم، مرا برگزید"[۱۱].
قریش، همزمان با ظهور اسلام، حدود ۲۵ طایفه داشت که نام طایفه رسول خدا(ص) بنوهاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بود[۱۲]. هاشم بن عبد مناف که بنی هاشم منسوب به اویند، بنیانگذار ارتباط تجاری با شام، دارای ویژگیهای انسانی و بسیار گشاده دست در کمک به دیگران بود، و دارا بودن دو منصب مهم رفادت (مهمان داری) و سقایت (آب رسانی برای زائران خانه خدا نیز موقعیت برتر او را ممتازتر کرده و سبب عزت بنی هاشم در بین مردم شده بود[۱۳]، زعامت دینی مردم مکه در جاهلیت در دست بنی هشام بود[۱۴].
نام مبارک "محمد" که مشهورترینهای نام آن حضرت است، چهار بار در قرآن کریم در سورههای ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾[۱۵]، ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴾[۱۶]، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾[۱۷]، ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا﴾[۱۸] و با نام "احمد" نیز یک بار در ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ﴾[۱۹] آمده است. سوره ۴۷ قرآن کریم، نیز به نام آن حضرت (محمد) نامیده شده است. افزون بر اینها، در روایتی از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "محمد، احمد، حاشر، خاتم، عاقب و... از نامهای من است»[۲۰].
تاریخنگاران اسلامی، زندگانی پیامبر اکرم(ص) را به سه دوره تولد تا بعثت، بعثت تا هجرت و هجرت تا رحلت تقسیم میکنند. بخشی از اخبار مربوط به زندگی پیش از بعثت رسول خدا(ص)، به رغم آنکه اندک و محدود است، با قصهها آمیخته شده و مطالب اسطورهای گوناگونی در آنها راه یافته است، به طوری که به دست دادن تصویر دقیقی از زندگی واقعی پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص) را دشوار میسازد. مشخص نبودن اسناد برخی روایات مربوط به زندگانی پیش از بعثت آن حضرت مانند سند "يزعمون" (پنداشتهاند)، ﴿"فيما يتحدث الناس"﴾ (آنچه مردم میگویند)، "والله اعلم" (خدا بهتر داند)[۲۱] یا بعضی از اهل علم گفتهاند[۲۲]، مشکل دیگری است که دشواری دستیابی ما را به آگاهیهای دقیق تاریخی از از زندگانی پیش از بعثت آن حضرت بیشتر میشود.
برخی مانند ابوالحسن بکری در دو کتاب الذروة العلیا فی سیرة المصطفی و الانوار فی مولد النبی محمد که بیشتر به اخبار زندگانی پیش از بعثت آن حضرت پرداخته، در نقل وقایع مربوط به آن زمان چنان سهل انگاری کرده است که: تاریخ پژوه و رجالی پرآوازهای چون ذهبی درباره او میگوید: این دجال، قصههایی پرداخته است که هرگز وجود خارجی و حقیقت نداشتهاند. او چقدر نادان و کم آزرم است که هیچ مطلبی را با سند ذکر نکرده است[۲۳].
با این همه، حوادث تاریخی ملموسی از زندگانی پیش از بعثت آن حضرت وجود دارد که بر پایه برخی از گزارشهای بر جای مانده در منابع نخستین سدههای اسلامی، میتوان به گوشههایی از زندگانی ایشان در آن دوره پی برد.[۲۴]
پدر و مادر رسول خدا(ص)
پدرش عبدالله بن عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مره بود[۲۵]. نسب آمنه با عبدالله پدر رسول خدا(ص) در کلاب بن مره به هم میپیوندد. عبدالمطلب همراه فرزندش عبدالله به خانه آمنه دختر وهب بن عبد مناف (که بنا بر قولی سرپرستی او را عمویش وُهَیب عهده داشت) که از شرافتمندترین خاندان قریش بود، رفت و آمنه را برای عبدالله و هاله دختر وهیب را برای خود خواستگاری کرد و حمزه از هاله متولد شد و رسول خدا(ص) از آمنه[۲۶]. عبدالله هنگام ازدواج با آمنه ۲۵[۲۷] سال داشت [۲۸]. کمتر از دو ماه از ازدواج عبدالله با آمنه نگذشت که عبدالله برای تجارت عازم شام شد و هنگام بازگشت از شام در یثرب (نزد بنی نجار، داییهای خود بیمار شد و همانجا درگذشت، در حالی که آمنه باردار بود[۲۹]، از عبدالله یک کنیز، پنج شتر و تعدادی گوسفند به رسول خدا(ص) ارث رسید [۳۰]. آمنه درباره دوران بارداری خود گوید: تا هنگامی که کودک خود را به دنیا آوردم، هیچگونه ناراحتی و سختی ندیدم. از همو روایت شده است که در بین خواب و بیداری به او خبر داده شد که به سرور و پیامبر این امت حامله شده است[۳۱].[۳۲]
ولادت رسول خدا(ص)
بیشتر تاریخنگاران[۳۳] اتفاق دارند که زمان تولد پیامبر اکرم(ص)، سال حمله ابرهه به کعبه است که به عام الفیل[۳۴] شهرت دارد[۳۵] و چهل سال پیش از بعثت، در ماه ربیع الاول و در ورودی شعب ابی طالب اتفاق افتاد که پس از هجرت رسول خدا(ص) به یثرب، عقیل این خانه را تصرف کرد و آن خانه به نام او مشهور شد. بعدها فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند[۳۶]. البته محل تولد آن حضرت در طول تاریخ مورد توجه مسلمانان بوده است. در قرن دوم هجری، خیزران، همسر هارون، آن محل را خرید و به مسجد تبدیل کرد. بعدها نیز محل تولد آن حضرت از سوی سلاطین عثمانی، حاکمان یمن، مصر و عباسیان بازسازی شد. در پی روی کار آمدن دولت سعودی، با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبدالعزیز، قرار بر آن شد تا در آنجا کتابخانهای موسوم به "المکتبة مکة المکرمه" بنا کنند که تاکنون بر قرار است[۳۷].
اهل سنت تولد آن حضرت را دوازدهم ربیع الاول[۳۸] و شیعه[۳۹] هفدهم همین ماه دانستهاند[۴۰].
هنگامی که عبدالمطلب خبر ولادت رسول خدا(ص) را شنید، از داخل حجر اسماعیل که با فرزندان خود و مردانی از بنی هاشم در آنجا نشسته بود، بلند شد و نزد آمنه آمد و کودک را داخل کعبه برد و خدا را بر این نعمت چنین سپاس گفت: "حمد و سپاس خداوند را که پسر بچهای پاک به من عطا فرمود. او در گهواره به بچههای دیگر سروری پیدا کرد. او را به خانهای که دارای ارکان است پناه میدهم تا اینکه او را بالغ و استوار ببینم. او را از شر هر بدخوابه کینه به دل و حسودورز لگام گسیخته به خدا میسپارم"[۴۱]. عبدالمطلب سپس عقیقهای کُشت و با الهام از خداوند او را محمد نامید. از او سؤال شد که چرا او را به اسم اجدادش ننامیدی؟ گفت: برای اینکه خواستم او را در آسمان و زمین بستایند[۴۲]. ابوطالب عموی آن حضرت در اشعار خود با اشاره به این رویداد چنین گفت: "خداوند نامی از خود را برای بزرگداشت او جدا ساخت؛ زیرا نام صاحب عرش محمود (پسندیده) و نام پیامبر محمد (ستوده) است"[۴۳].
گویند آن حضرت ختنه شده و ناف بریده به دنیا آمد و این مطلب، شگفتی عبدالمطلب را برانگیخت و شأن و منزلت رسول خدا(ص) را در نظر او بالا برد[۴۴]. انس بن مالک گوید: رسول خدا(ص) فرمود: "از کرامت من این است که ختنه شده و ناف بریده به دنیا آمدم و کسی عورت مرا ندید"[۴۵] حاکم[۴۶] در مورد حدیث مختون متولد شدن آن حضرت ادعای تواتر کرده است، اما عدهای[۴۷] افزون بر انکار تواتر و خدشه در سند حدیث، در اصل وجود چنین حدیثی تردید کردهاند. کمال بن عدیم عقیلی این حدیث را ضعیف دانسته و گفته است: ابدا چنین مطلبی ثابت نشده است. ابن قیم گفته است: ممکن است بسیاری از مردم نیز ختنه شده متولد شوند؛ از اینرو نمیتوان آن را از معجزات پیامبر شمرد[۴۸]. افزون بر این، روایت بالا با روایتی که گفته است عبدالمطلب روز هفتم ولادت رسول خدا، او را ختنه کرده و محمد نامید[۴۹]، و نیز با برخی از گزارشها که ختنه شدن او را هنگام شق صدر - که مصدر خبری معتبری نیز ندارد. دانستهاند[۵۰] تعارض دارد.[۵۱]
نویسنده: آقای یوسفی
مقدمه
- پیامبر بزرگوار اسلام و آخرین فرستاده خداوند برای هدایت بشر، که آیین اسلام را آورد و معجزه پایدار او "قرآن" بود. پدرش عبدالله و مادرش آمنه بود. در ۱۷ ربیع الاول سالِ عامل الفیل در مکه به دنیا آمد. در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد و در چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد. مدت ۱۳ سال در مکه مردم را به توحید و اسلام دعوت کرد. در پی فشارها و آزارهای مشرکان قریش، خود و یاران مسلمانش به مدینه هجرت کردند. وی ده سال بقیه عمر خود را در مدینه به عنوان پیشوای مردم و پیامبر قدرتمند و محبوب، گذراند. در همین دوران بود که با مشرکان و منافقان جنگهای متعددی کرد. جنگهای آن حضرت، اغلب دفاعی و برای دفع تجاوز و حمله مشرکان بود. از جمله مشهورترین این نبردها عبارت است از: جنگ بدر، جنگ اُحد، جنگ احزاب، جنگ خیبر، جنگ موته، فتح مکه، جنگ حنین. پیامبر اسلام، پس از تعیین جانشین خود، علی(ع) در غدیر خم، در ۲۸ صفر سال ۱۱ هجری در مدینه از دنیا رفت.
- زندگانی آن حضرت به سه بخش تقسیم میشود: از تولد تا بعثت، از بعثت تا هجرت و از هجرت تا وفات. حضرت محمد(ص) همه عمر را به پاکی و ایمان گذراند. پدران و نیاکانش همه یکتاپرست بودند. خود نیز در مدت پیامبری یک لحظه از هدایت و ارشاد مردم به توحید و راه خدا و دعوت به پاکی و نیکی و عدالت غافل نبود. وی توانست مردم پراکنده و بیفرهنگ آن روزگار را به امتی متحد، با ایمان و نیرومند مبدل سازد و در سایه اسلام، تمدن عظیمی را پایهگذاری کند که تا امروز باقی است. تنها دختری که از آن حضرت باقی ماند، فاطمه زهرا(س)، همسر امام علی(ع) بود. امروز، به کسانی که از نسل حضرت محمداند، سادات گفته میشود.
- حضرت محمد(ص)، اخلاقی والا، رفتاری انسانی و بزرگوارانه داشت. صفاتی همچون: خوش اخلاقی، تواضع، عفو، ایثار، مردم دوستی، حلم، عدالت، کمک به محرومان، یتیمنوازی، شجاعت و... از خصلتهای برجسته او بود. در میان یاران خویش، محبوبیتی فراوان داشت و درگذشت او، عظیمترین ضایعه بشری برای مسلمانان بود. او آخرین پیامبر و کاملترین دین بود. امروز بیش از ۱/۵ میلیارد نفر در سراسر جهان مسلمان و پیرو آیین اویند. مدفن پاک او در مدینه، زیارتگاه مسلمانان است[۵۲].
نگاهی به شخصیت پیامبر اسلام(ص)
- بیش از هزار و چهار صد سال پیش در روز ۱۷ ربیع الاول برابر ۲۵ آوریل ۵۷۰ میلادی؛ کودکی مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبدالله در بازگشت از شام در شهر یثرب چشم از جهان فروبست و به دیدار کودکش محمد(ص) نائل نشد. زن عبدالله، مادر محمد(ص)، آمنه دختر وهب بن عبدمناف بود. برابر رسم خانوادههای بزرگ مکه آمنه پسر عزیزش، محمد(ص) را به دایهای به نام حلیمه سپرد تا در بیابان گسترده و پاک و دور از آلودگیها پرورش یابد. حلیمه بر اثر علاقه و اصرار مادرش، محمد(ص) را که به سن پنج سالگی رسیده بود به مکه بازگردانید. دو سال بعد آمنه نیز جان به جان آفرین تسلیم کرد، و محمد(ص) در دامان پدربزرگش عبدالمطلب پرورش یافت. دو سال بعد بر اثر درگذشت عبدالمطلب، به ناچار محمد(ص) در سن هشت سالگی به خانه عموی خویش ابوطالب رفت و تحت سرپرستی وی قرار گرفت[۵۳].
- محمد(ص) دوران نوجوانی و جوانی را همراه با پاکی، راستی، تفکر، وقار، شرافتمندی و امانتداری بیمانند سپری کرد، تا اندازهای که موجب شگفتی همگان شده بود و بین همگان به محمد امین مشهور گردید. وی در سن بیست سالگی به پیمان "حلف الفضول"[۵۴]پیوست، اما از پیشتر، وی به اشخاص فقیر و بینوا و کودکان یتیم و زنانی که شوهرانشان را در جنگها از دست داده بودند، محبت بسیار میکرد هر چه میتوانست از کمک نسبت به محرومان خودداری نمینمود. پیوستن به این پیمان نیز بخشی از برنامه ایشان در دستگیری بینوایان و رفع ستم از مظلومان بود[۵۵].
- وقتی امانت و درستی محمد(ص) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندی از مردم مکه به نام خدیجه دختر خویلد که ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بینظیر داشت، خواست که محمد(ص) را برای تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانی سهمی به ایشان بدهد. محمد(ص) این پیشنهاد را پذیرفت. خدیجه شیفته امانت و صداقت محمد(ص) شد و چندی بعد خواستار ازدواج با او گردید. در این موقع خدیجه چهل ساله بود و محمد(ص) بیست و پنج سال داشت. محمد(ص) امین با آنکه ثروت فراوان خدیجه را در اختیار داشت، ولی جز در کار خیر و کمک به بینوایان قدمی برنمیداشت و بیشتر اوقات فراغت را به خارج مکه میرفت و مدتها در دامنه کوهها و میان غار حرا مینشست و در آثار صنع خدا و شگفتیهای جهان خلقت به تفکر میپرداخت و با خدای جهان به راز و نیاز سرگرم میشد[۵۶].
- سالها بدین منوال گذشت تا آنکه در ۲۷ رجب سال ۴۰ عام الفیل برابر با ۶۱۰ میلادی در حالی که محمد امین(ص) در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان مشغول بود، جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد(ص) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد. سن ایشان در این هنگام چهل سال بود[۵۷].
سرگذشت زندگی پیامبر خاتم
سیره پیامبر خاتم
بعثت پیامبر خاتم
سخنان پیامبر خاتم
پندهای پیامبر خاتم
شرح مدخل اصلی پیامبر خاتم هنوز آماده انتشار نیست.
اين مدخل از چند منظر متفاوت، مورد بررسی و تحقیق قرار خواهد گرفت:
- پیامبر خاتم در قرآن؛
- پیامبر خاتم در حدیث؛
- پیامبر خاتم در کلام اسلامی؛
- پیامبر خاتم در حکمت اسلامی؛
- پیامبر خاتم در عرفان اسلامی؛
منبعشناسی جامع پیامبر خاتم
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل پیامبر خاتم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
محمد تقی مصباح یزدی
مقدّمه
- دهها هزار پيامبر الهى در مقاطع مختلف تاريخى و در نقاط گوناگون زمين، مبعوث شدند و نقش ممتاز خود را در هدايت و تربيت انسانها ايفاء كردند و آثار درخشانى در جامعه بشرى بجاى نهادند. و هركدام، گروهى را براساس عقايد صحيح و ارزشهاى والا، تربيت كردند و تأثيرات غيرمستقيمى نيز بر ديگران بخشيدند. و بعضى از ايشان موفق شدند كه جامعهاى توحيدى و عادلانه نيز بوجود آورند و رهبرى آنرا بعهده بگيرند.
- در ميان ايشان، حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت عيسى (عليهم الصلاة و السلام) از طرف خداى متعال، كتابهايى مشتمل بر احكام و مقررات فردى و اجتماعى و وظايف اخلاقى و قانونى متناسب با شرايط زمان، در دسترس بشر قرار دادند. ولى اين كتابها يا به مرور زمان بكلى محو شد و از ميان رفت، و يا دستخوش تحريفهاى لفظى و معنوى قرار گرفت، و در نتيجه، آيينها و شريعتهاى آسمانى بهصورت مسخ شدهاى در آمد. چنانكه تورات موسى (عليه السلام) مورد تحريفهاى فراوانى واقع شد و چيزى به نام انجيل عيسى (عليه السلام) باقى نماند بلكه از دست نويسهاى افرادى كه از پيروان آن حضرت شمرده مىشدند مجموعه هايى تهيه شد و به نام كتاب مقدس، قلمداد گرديد.
- هر شخص بى غرضى كه نظرى بر عهدين (تورات و انجيل فعلى) بيفكند خواهد دانست كه هيچكدام از آنها كتابى كه بر موسى يا عيسى (عليهما السلام) نازل شده نيست. اما تورات، علاوه بر اينكه خداى متعال را (العياذباللّه) بهصورت انسانى ترسيم مىكند كه نسبت به بسيارى از امور، آگاهى ندارد (پانویس: ر. ك: تورات، سفر پيدايش، باب سوم، شماره 8-12) و بارها از كار خودش پشيمان مىشود (پانویس: ر. ك: تورات، سفر پيدايش، باب ششم، شماره 6). و با يكى از بندگانش (حضرت يعقوب) كشتى مىگيرد و نمىتواند بر او غالب شود و سرانجام التماس مىكند كه از او دست بردارد تا مردم، خدايشان را در چنين حالى نبينند (پانویس: ر. ك: تورات، سفر پيدايش، باب 32، شماره 24-32). و علاوه بر اينكه نسبتهاى ناروايى به پيامبران الهى مىدهد چنانكه (العياذباللّه) نسبت زناى محصنه به حضرت داود (عليه السلام)(پانویس: ر. ك: عهد قديم، كتاب دوم سموئيل، باب 11) و نسبت شرب خمر و زناى با محارم به حضرت لوط (عليه السلام) مىدهد (پانویس: ر. ك: تورات، سفر پيدايش، باب 19، شماره 30-38). علاوه بر همه اينها جريان مرگ حضرت موسى (عليه السلام) يعنى آورنده كتاب تورات را نيز شرح مىدهد كه چگونه و در كجا از دنيا رفت (پانویس: ر. ك: تورات، سفر تثنيه، باب 34).
- آيا تنها همين نكته، كافى نيست كه ما بفهميم اين كتاب، از حضرت موسى (عليه السلام) نيست؟!
- و اما وضع انجيل، از تورات هم رسواتر است زيرا اولا چيزى به نام كتابى كه بر حضرت عيسى (عليه السلام) نازل شده در دست نيست و خود مسيحيان هم چنين ادعايى ندارند كه انجيل فعلى، كتابى است كه خدا بر حضرت عيسى (عليه السلام) نازل كرده است، بلكه محتواى آن، گزارشاتى است منسوب به چند تن از پيروان آن حضرت.
- و علاوه بر تجويز شرب خمر، ساختن آنرا بهعنوان معجزه عيسى قلمداد مىكند (پانویس: ر. ك: انجيل يوحنّا، باب دوم).
- در يك جمله، وحيهاى نازل شده بر اين دو پيامبر بزرگوار، تحريف شده و نمىتواند نقش خود را در هدايت مردم، ايفاء كند.
- و اما اينكه چرا و چگونه اين تحريفها و دستبردها انجام گرفته، داستانهاى مفصّلى دارد كه در اينجا مجال بيان آنها نيست (پانویس: ر. ك: اظهار الحق، نوشته رحمة الله هندى، الهدى الى دين المصطفى، از علامه بلاغى، راه سعادت از علامه شعرانى).
- در ششمين سده بعد از ميلاد مسيح (عليه السلام) در حالى كه سراسر جهان را تيرگيهاى جهل و ظلم، فرا گرفته بود و مشعلهاى هدايت الهى در همه سرزمينها به خاموشى گراييده بود خداى متعال آخرين و برترين پيامبران خود را در تاريكترين و منحط ترين جوامع آنروز، برانگيخت تا مشعل پر فروغ وحى را فرا راه همه انسانها و براى هميشه برافروزد. و كتاب الهى جاويدان و مصون از تحريف و نسخ را در دسترس بشر قرار دهد، و معارف حقيقى و حكمتهاى آسمانى و احكام و قوانين الهى را به مردم بياموزد، و همه انسانها را بسوى سعادت دنيا و آخرت، رهبرى كند (پانویس: ر. ك: سوره جمعه: آيه 2، 3).
- اميرمؤمنان (عليه السلام) در بخشى از سخنانش در وصف اوضاع و احوال جهان، هنگام ظهور پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) چنين مىفرمايد: «خداى متعال، پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را هنگامى به رسالت برگزيد كه دير زمانى از بعثت انبياء پيشين گذشته بود، مردمان در خوابى عميق و طولانى فرو رفته بودند، شعله هاى فتنه و آشوب در سراسر دنيا برافروخته، و رشته كارها از هم گسيخته بود. آتش جنگ، شعله ور؛ و تاريكى جهل و گناه، فراگير؛ و نيرنگ و تزوير، آشكار بود. برگهاى درخت زندگى بشر به زردى گراييده، اميد باروبرى از آن نبود. آبها فرو رفته؛ مشعلهاى هدايت، سرد و خاموش گشته؛ پرچمهاى ضلالت و گمراهى برافراشته بود. پستى و بدبختى به بشر، هجوم آورده چهره زشت خود را نمايان ساخته بود. اين فساد و تيره روزى، چيزى جز فتنه و آشوب، ببار نمىآورد و مردمى كه بيم و هراس و ناامنى برايشان چيره گشته بود پناهگاهى جز شمشير خون آشام نمىديدند (پانویس: ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 187).
- از زمان ظهور پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مهمترين موضوع براى هر انسان حقيقت جويى (بعد از خداشناسى) تحقيق درباره نبوت و رسالت آن حضرت و حقّانيت دين مقدس اسلام است. و با اثبات اين موضوع كه توأم با اثبات حقّانيت قرآن كريم و اعتبار آن بهعنوان تنها كتاب آسمانى موجود در دست بشر و محفوظ از تحريف و تغيير خواهد بود راه تضمين شدهاى براى اثبات ساير عقايد صحيح و تبيين نظام ارزشى و وظايف عملى همه انسانها تا پايان جهان، شناخته مىشود و كليد حلّ ساير مسائل جهان بينى و ايدئولوژى بدست مىآيد.
اثبات رسالت پيامبر اسلام
- پيامبرى پيامبران، از سه راه قابل اثبات است: يكى از راه آشنايى با منش ايشان و استفاده از قرائن اطمينان بخش. دوم از راه پيشگويى پيامبران پيشين. و سوم راه ارائه معجزه.
- در مورد پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هر سه راه، وجود داشت: از سويى مردم مكه، چهل سال زندگى پرافتخار آن حضرت را از نزديك ديده بودند كه كوچكترين نقطه تاريكى در آن، يافت نمىشد و آنچنان او را به راستگويى و درست كردارى شناخته بودند كه لقب «امين» به آن حضرت داده بودند. و طبعاً در مورد چنين شخصى احتمال دروغ و ادّعاى كذب، داده نمىشد.
- از سوى ديگر، پيامبران پيشين، بشارت بعثت آن حضرت را داده بودند1. و گروهى از اهل كتاب، انتظار ظهور او را مىكشيدند و نشانه هاى روشن و گويايى از وى در دست داشتند2 و حتى به مشركان عرب مىگفتند كه از ميان فرزندان حضرت اسماعيل (عليه السلام) (كه قبايلى از عرب را تشكيل مىدادند) كسى مبعوث به رسالت خواهد شد كه پيامبران پيشين و اديان توحيدى را تصديق خواهد كرد3. و بعضى از دانشمندان يهود و نصارى، با استناد به همان پيشگوييها، به آن حضرت ايمان آوردند4 هر چند بعضى ديگر در اثر انگيزه هاى نفسانى و شيطانى از پذيرفتن دين اسلام سرباز زدند.
- قرآن كريم، با اشاره به اين راه مىفرمايد: «أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ»5.
- شناسايى پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بوسيله علماء بنى اسرائيل و براساس پيشگوييها و معرّفيهاى پيامبران پيشين، همانگونه كه دليل روشنى بر صحّت رسالت آن
1. ر. ك: سوره صف، آيه 6.
2. ر. ك: سوره اعراف: آيه 157، سوره بقره: آيه 146، سوره انعام: آيه 20.
3. ر. ك: سوره بقره، آيه 89.
4. ر. ك: سوره مائده: آيه 83، سوره احقاف: آيه 10.
5. ر. ك: سوره شعراء، آيه 197.
- حضرت براى همه اهل كتاب بود حجت قانع كننده اى، هم بر حقّانيت پيامبران بشارت دهنده، و هم بر حقّانيت پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) براى ديگران بشمار مىرفت زيرا صدق اين پيشگوييها و انطباق شواهد و علامات معرّفى شده را بر آن حضرت، با چشم خود مىديدند و با عقل خودشان تشخيص مىدادند.
- و عجيب اين است كه در همين تورات و انجيل تحريف شده، با همه تلاش و كوششى كه براى محو كردن اين گونه بشارتها بعمل آمده نكته هايى يافت مىشود كه حجت را بر حق جويان، تمام مىكند چنانكه بسيارى از علماء يهود و نصارى كه طالب حق و حقيقت بودند با استفاده از همين نكات و بشارات، هدايت شدند و به دين مقدس اسلام، ايمان آوردند1.
- همچنين از پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) معجزات فراوانى ظاهر گشت كه در كتب تاريخ و حديث، ضبط شده و نقل بسيارى از آنها به حد تواتر رسيده است2. اما عنايت الهى در مورد معرّفى آخرين پيامبر و دين جاودانى او، اقتضاء داشت كه علاوه بر معجزاتى كه حجت را بر حاضرين تمام مىكرد و ديگران مىبايست از راه نقل، از آنها آگاه شوند معجزاتى جاودانى به او بدهد كه براى هميشه، حجت را بر جهانيان تمام كند، و آن قرآن كريم است.
1. از جمله مىتوان از ميرزا محمدرضا (از دانشمندان بزرگ، يهود تهران) صاحب كتاب «اقامه الشهود فى ردّ اليهود» و حاج بابا قزوينى يزدى (از علماء يهود يزد) صاحب كتاب «محضر الشهود فى ردّ اليهود» و پروفسور عبدالاحد داود (اسقف سابق مسيحى) صاحب كتاب «محمد در تورات و انجيل» كه اخيراً از انگليسى به فارسى برگردانده شده ياد كرد.
2. ر. ك: بحارالانوار، ج 17، ص 225، تا آخر 18، و ساير مجامع حديث و كتب معتبر تاريخ.
محمد بیابانی اسکوئی
زمان بعثت پيامبر خاتم
- پيامبر خاتم ۶ زمانى به پيامبرى مبعوث گرديد كه حجّتهاى الهى در ميان مردم حضورى آشكار و فعّال نداشتند. مردم در غفلت و بى خبرى به سر مىبردند. از تربيت و اخلاق در ميان آنها اثرى نمانده بود. و آثار نبوّت و رسالت از ميان آنان رخت بركنده بود. اميرمؤمنان ۷ مىفرمايد : أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْبِسَاطٍ مِنَ الْجَهْلِ وَ اعْتِرَاضٍ مِنَ الْفِتْنَةِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمـُبْرَم. (او را به هنگام انقطاع رسولان و خواب زدگى طولانى امّتها و فراگيرى نادانى و گسترش فتنه و از هم گسستن تار و پود واقعيّتها فرستاد).
- فترت؛ يعنى ضعف و سستى و انقطاع رسولان. هجعة؛ يعنى خواب زدگى. و انتقاض مبرم؛ يعنى تحريف حقايق و از هم گسستن تار و پود واقعيتها.
- پيش از بعثت پيامبر خاتم ۶ مردمان حرمتها را مىشكستند، دانشمندان و حكيمان را خوار مىشمردند و جهل و ناآگاهى و كوردلى و ظلمت همه جا را فرا گرفته بود : النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ الْحَرِيمَ وَ يَسْتَذِلُّونَ الْحَكِيمَ يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ وَ يَمُوتُونَ عَلَى كَفْرَةٍ. (مردم مرزها وحريمها را از بين برده بودند و حكيم را خوار مىشمردند و در انقطاع فترت زندگى مىكردند و بر كفر مىمردند).
- حضرت زهرا ۳ در توصيف زمان بعثت پيامبر گرامى اسلام مىفرمايد : شما بر لب پرتگاه آتش بوديد، جرعه هر آشامنده و فرصتى مناسب براى هر آزمند؛ وشعلهاى براى كسى كه به شتاب دنبال آن باشد. زير پاى ديگران لگد مال مىشديد. و آبهاى گنديده مىآشاميديد. و برگ درختان مىچيديد. خوار مايه و زبون و ناتوان بوديد و از آن بيم داشتيد كه مردم از هر سو به شما هجوم آورند.
جهانى بودن بعثت پيامبر
- در ميان پيامبران حق، كمتر پيامبرى را مىتوان يافت كه بعثت او جهانى باشد. اگر چه در روايتى درباره پيامبران اولوالعزم آمده است كه آنان بر شرق و غرب، و جنّ و انس مبعوث شده بودند. ولى اين امر درباره حضرت نوح و عيسى ۸ مورد اختلاف است.
- اما به تصريح قرآن كريم و به دلالت روايات اهل بيت : رسالت پيامبر خاتم جهانى است. وَما أَرْسَلْناکَ إِلّا كافَّـةً لِلنّاسِ بَشِـيراً وَنَذِيراً. (ما تو را بشارت دهنده و ترساننده نفرستاديم مگر براى همه مردم).
- از سوره جنّ بر مىآيد كه آنان نيز در حيطه هدايت پيامبر گرامى اسلام قرار دارند.
- امام صادق ۷ در روايتى رسالت پيامبر خاتم ۹ بر همه انسانها و جنّها را بيان كرده است : إنّ اللهَ تَبَارَکَ وَتعالى أعطى مُحَمَّدآ شَرَايِعَ نوُح وَإبْرَاهِيم وَمُوسَى وَعِيسَى… وَأرْسَلَهُ كَافَّةً إلَى الأبْيَضِ وَالأسْوَد وَالْجِنّ وَالإنس. (همانا خداوند متعال محمّد را شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عطا كرد… و او را بر همه سفيد و سياه و جنّ و انس فرستاد).
افضليّت پيامبر خاتم بر پيامبران ديگر
- نبوّت پيامبر خاتم ۶ اگر چه به ظاهر ـ و از نظر زمان ـ بعد از همه پيامبران الهى است ولى در حقيقت پيش از همه آنها بوده است. امام صادق ۷ در حديثى به اين مسأله اشارت دارد. على بن معمّر مىگويد : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ۷ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى (هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى) قَالَ يَعْنِي بِهِ مُحَمَّداً ۶ حَيْثُ دَعَاهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ فِي الذَّرِّ الْأَوَّلِ. از امام صادق ۷ از آيه «اين بيم دهندهاى از بيم دهندگان پيشين است» سؤال كردم، فرمود: مقصود از او محمّد ۶ است آنگاه كه آنها را به اقرار به خدا در ذرّ اوّل خواند. او نخستين كسى است كه به ربوبيّت پروردگار عالم اقرار كرد. و در جواب قريش كه از ايشان درباره پيشى گرفتنش بر پيامبران ديگر سؤال كرده بودند؛ فرمود : إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ أَقَرَّ بِرَبِّي جَلَّ جَلَالُهُ وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حَيْثُ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى فَكُنْتُ أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ بَلَى فَسَبَقْتُهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (همانا من اوّلين كسى بودم كه به پروردگارم اقرار كردم و اوّلين كسى بودم كه اجابت كردم آنگاه كه از پيامبران پيمان گرفت و آنان را بر نفس خويش شاهد ساخت «آيا من پروردگار شمانيستم گفتند: چرا» پس من نخستين پيامبرى بودم كه «بلى» گفتم. پس در اقرار به خداى تعالى بر آنها پيشى گرفتم).
- و در جواب شخصى يهودى كه از فضل و برترى او و موسى عليهما السلام سؤال كرده بود؛ فرمود: اگر موسى ۷ مرا درك مىكرد و به نبوّت من ايمان نمىآورد؛ ايمان و پيامبرى برايش سودى نداشت. يَا يَهُودِيُّ إِنَّ مُوسَى لَوْ أَدْرَكَنِي ثُمَّ لَمْ يُوْمِنْ بِي وَ بِنُبُوَّتِي مَا نَفَعَهُ إِيمَانُهُ شَيْئاً وَ لَا نَفَعَتْهُ النُّبُوَّةُ يَا يَهُودِيُّ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي الْمـَهْدِيُّ إِذَا خَرَجَ نَزَلَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِنُصْرَتِهِ وَ قَدَّمَهُ وَ صَلَّى خَلْفَهُ.(اى يهودى همانا اگر موسى مرا درك مىكرد و به من ايمان نمىآورد و نبوّت مرا قبول نمىكرد ايمانش هيچ نفعى به حال او نداشت و نبوّتش نيز نفعى به او نمىرساند. اى يهودى مهدى از فرزندان من است آنگاه كه خروج كند عيسى ۷ براى يارى او فرود مىآيد و او را پيش مىاندازد و پشت سر او نماز مىخواند).
امّى بودن پيامبر خاتم
- قرآن كريم در دو مورد پيامبر گرامى اسلام را «امّى» معرفى كرده است : آلَّذِينَ يَـتَّبِعُونَ آلرَّسُولَ آلنَّـبِيَّ الاُْمِّـىَّ. (آنان كه از رسول نبى امّى پيروى مىكنند). فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّـىِّ. (به خدا و رسولش كه نبىّ امّى است ايمان بياوريد).
- از آيات به دست مىآيد كه واژه «امّى» ـ درباره پيامبر گرامى اسلام ۶ ـ بدين معناست كه آن حضرت پيش از نبوت، سابقه درس خواندن و نوشتن نداشت. وَما كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُـطُّهُ بِيَمِـينِکَ إِذاً لاَرْتابَ المُبْطِلُونَ. (و تو پيش از اين كتابى تلاوت نكرده بودى و به دست راست خويش ننوشته بودى كه در اين صورت باطل گرايان شك و ترديد مىكردند). در اين آيه دليل درس نخواندن و ننوشتن او بيان شده است. و اگر چنين نبود در نبوّت او شكّ و ترديد پديد مىآمد. حال اين سؤال پيش مىآيد كه آيا پيامبر اكرم خواندن و نوشتن مىدانست يا نه؟ در دو حديث كه از امام جواد و امام باقر ۸ نقل شده؛ بيان شده است كه حضرتش قادر به خواندن و نوشتن بود. و در هر دو حديث به آيه دوم سوره جمعه استناد شده است كه چگونه فردى مىخواهد تعليم كتاب و حكمت دهد در حالى كه خودش از خواندن و نوشتن محروم است. در اين دو حديث موضوع «امّى» بودن پيامبر ۶ مطرح شده و معناى آن منسوب بودن ايشان به «امّ القرى» (= مكّه) دانسته شده است. امام جواد ۷ در جواب سؤال از امّى بودن پيامبر و اينكه مردم مىگويند او كتابت و نوشتن نمىدانست؛ مىفرمايد : كَذَبُوا عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ أَنَّى ذَلِکَ وَ اللَّهُ يَقُولُ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ) فَكَيْفَ كَانَ يُعَلِّمُهُمْ مَا لَا يُحْسِنُ؟! وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ۶ يَقْرَأُ وَ يَكْتُبُ بِاثْنَيْنِ وَ سَبْعِين.(آنان دروغ گفتهاند خدا لعنتشان كند چگونه مىشود اين امر درست باشد در حالى كه خداى تعالى در آيه محكم مىفرمايد: «اوست كسى كه در ميان امّيان رسولى از آنها مبعوث كرد كه آياتش را بر آنان تلاوت مىكرد و آنها را تزكيه مىنمود و كتاب و حكمت به آنها تعليم مىداد» پس چگونه ممكن است تعليم دهد چيزى را كه نمىداند؟! سوگند به خدا رسول خدا ۶ به هفتاد و دو حرف مىخواند و مىنوشت).
- در برخى روايات آمده است كه حضرت مىخواندند، ولى نمىنوشتند. امام صادق ۷ مىفرمايد : كَانَ مِمَّا مَنَّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ عَلَى نَبِيِّهِ ۶ أَنَّهُ كَانَ أُمِّيّاً لَا يَكْتُبُ وَ يَقْرَأُ الْكِتَابَ. (از آن چيزهايى كه خداوند متعال بر پياميرش ۶ منّت گذاشت اين بود كه او امّى بود كتاب نمىنوشت و مىخواند). معناى اين روايت با توجه به روايات سابق روشن است. زيرا معلوم است ننوشتن دلالت بر ناتوانى در آن نيست. و اين امر در رواياتى كه درباره درون مايهعلم پيامبران الهى است به وضوح ديده مىشود.
- البتّه بايد توجّه داشت كه امّى بودن پيامبر به معناى نداشتن سابقه خواندن و نوشتن با منسوب بودن او به امّ القرى منافاتى ندارد. و مىتوان گفت هر دو معنا براى پيامبر گرامى اسلام ۶ وجود داشته و ائمه : در جاهاى مختلف و با توجه به خصوصيات مجالس هر يك از آن دو را مورد توجّه قرار دادهاند.
راههاى شناخت پيامبر خاتم
راه نخست
- بهترين ابزار و راه شناخت صدق ادّعاى نبوّت پيامبران؛ عقل و خرد انسانى است كه حجّت باطنى خداوند متعال است. اين امر در مورد پيامبر گرامى اسلام هم صادق است.
راه دوم
- دومين راه شناخت پيامبران تنصيص و بشارتهاى پيامبران پيشين است. اين نيز در مورد پيامبر گرامى اسلام ۶ روشن و واضح است. قرآن كريم در آيات زيادى به بشارتهاى موجود در كتابهاى پيامبران پيشين اشاره كرده مىفرمايد: از پيامبر خاتم در تورات و انجيل سخن رفته است : آلَّذِينَ يَـتَّبِعُونَ آلرَّسُولَ آلنَّـبِيَّ الاُْمِّـىَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي آلتَّوْراةِ وَالاِْنْجِـيلِ. (آنان كه رسول نبىّ امّى را پيروى مىكنند. او را نزد خود در تورات و انجيل مكتوب مىيابند). بلكه در انجيل نام او نيز آمده است : وإذ قَال عِيسى ابنِ مَريَم يَا بَنِي إسْرَائيِل إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ … مُبَشِّرآ برَسول يَأتِي مِنْ بَعدِي إسْمُه أحمَد. (و آنگاه كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل همانا من رسول خدا به سوى شما هستم… بشارت دهندهام به رسولى كه بعد از من خواهد آمد و اسمش احمد است).
- يا ويژگىهاى او به گونهاى يادشده كه او را همچون فرزندان خويش مىشناختند : الَّذِينَ آتَيْناهُمُ آلكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ. (آنان كه كتاب برايشان داديم او را مانند پسرانشان مىشناسند). اين نشان مىدهد كه نبوّت پيامبر خاتم در تورات و انجيل مطرح بوده و پيشوايان و بزرگان آنان از اين امر آگاه بودند و او را مىشناختند. اين امر از اسلام آوردن سلمان هم به خوبى فهميده مىشود. زيرا او پيش از آنكه مسلمان شود با راهبان مسيحى آشنا شد؛ و چون پيامبر را ديد مقدارى خرما به عنوان صدقه به حضرت داد، تا ببيند حضرت تناول مىكند يا نه. حضرت از آن چيزى نخورد و اصحاب تناول كردند. سلمان مىگويد : فَقُلْتُ فِي نَفْسِي هَذِهِ خَصْلَةٌ مِمَّا وَصَفَ لِي صَاحِبِي. (در دل خويش گفتم: اين صفتى است كه صاحبم برايم وصف كرده بود). بعد هم هنگامى كه پيامبر ۶ را در جايى ديگر مشاهده كرد به دنبال مهر نبوّت بود كه حضرت خودشان پيراهن خويش را كنار زدند تا حضرت سلمان آن را به چشم ببيند. و آن گاه جناب سلمان اسلام آورد و يكى از ياران خاصّ پيامبر خاتم گرديد.
- مرحوم علامه مجلسى در جلد ۱۵ بحارالانوار، صفحه ۱۷۴ ـ ۲۴۸ با عنوان «البشارة بمولده و نبوّته»، مطالبى از بشارات را جمع كرده است.
- پيامبر خاتم در كتاب تورات با دو ويژگى فرزند اسماعيل و داراى ديانت راستين معرفى شده است.
- بحث درباره بشارات مفصّل است. در اين زمينه مىتوانيد به كتابهاى «انيس الاعلام» و «محضر الشهود»، و «بشارات عهدين» و «نقش ائمه در احياى دين» درس ۸ صفحه ۳۱۷ ـ ۳۵۸ و پيوست شماره ۴ آخر كتاب كه عين متون كتب عهد قديم و جديد را آورده است؛ مراجعه كنيد.
راه سوم
- راه سوم براى شناخت صدق و راستى نبوّت پيامبران آيات و معجزات است. بر اساس روايات متواتر پيامبر خاتم ۶ داراى معجزات فراوانى بود. او نه تنها آيات و معجزات ويژه خود داشت بلكه همه آيات و معجزات پيامبران پيشين را نيز دارا بود.
- ريشه و منبع معجزات پيامبران علم وهبى الهى است كه خداوند متعال از ميان هفتاد و سه حرف اسم اعظم، هفتاد و دو حرف را به پيامبر گرامى اسلام عطا فرموده؛ در صورتى كه حضرت عيسى ۷ با داشتن دو حرف مردهها را زنده مىكرد و آيات و معجزات ديگر از او ظاهر مىشد. پس ما در اينجا از اين گونه معجزات بحث نمىكنيم و محور بحث را در اين قسمت معجزه مهم پيامبر گرامى اسلام ـ قرآن شريف ـ قرار مىدهيم.
- قرآن كريم در آياتى همه كسانى را كه در نبوّت و رسالت پيامبر خاتم ۶ ترديد دارند؛ فرا مىخواند كه سورهاى همانند يكى از سورههاى قرآن ـ كه آورنده آن به شهادت تاريخ نه پيش كسى درس خوانده و نه در مجلس علمى شركت كرده ـ؛ بياورند! وَإِنْ كُنتُمْ فِـي رَيْبٍ مِمّا نَزّلنا عَلى عَبْدِنا فَـأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثلِهِ وَآدْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ آللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِـينَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا آلنّارَ آلَّتِـي وَقُودُها آلنّاسُ وَالحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْـكافِرِينَ. (اگر در آنچه به بنده خودمان نازل كرديم شك داريد پس سورهاى از مثل او بياوريد و گواهانى كه غير خدا قبول داريد بخوانيد اگر راست مىگوييد. پس اگر نتوانستيد و به هيچ وجه نخواهيد توانست پروا كنيد از آتشى كه آتش زنهاش انسان و سنگ است كه براى كافران مهيّا شده است).
- در آيه ديگر مىگويد اگر جنّ و انس گرد آيند كه مانند قرآن را بياورند توان آن را نخواهند داشت : قُلْ لَئِنِ آجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذا آلقُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِـيراً. (بگو اگر جنّ و انس جمع شوند تا اينكه مثل قرآن را بياورند مثل آن را نمىتوانند بياورند اگرچه بعضى از آنها بعضى ديگر را ياور باشد).
- چنانكه مىبينيم خداوند متعال در اين آيات از مردم مىخواهد كه اگر در نبوّت پيامبر ترديد دارند؛ سورهاى همانند يكى از سورههاى قرآن بياورند. ويا همه جنّ و انس جمع شوند و كتابى مانند قرآن بياورند. علّت و انگيزه اين تحدّى دراين بخش از آيات نيامده است. پس لازم است براى كشف آن از خود قرآن مدد جوييم و ببينيم قرآن خودش را چگونه معرفى مىكند؟ بلكه از اين راه توانستيم به انگيزه تحدّى راه يابيم.
- بيشترين اهميّتى كه خود قرآن به خويش داده جنبه هدايتگرى و ياد آورى و تأثير آن در دلهاى بندگان الهى و نورانيّت بخشيدن به آنها و… است. قرآن خود را كتابى تازه معرفى مىكند كه يكى از آثار آن ايجاد خوف در دلهاى مؤمنان است. اللّه نَزَّلَ أحْسَنَ آلْحَديِث كِتَابَآ مُتَشَابِهَآ تَقَشْعَر مِنهُ جُلُود آلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ. (خداوند بهترين حديث را كتابى متشابه نازل كرد كه از آن پوستهاى آنان كه از پروردگارشان مىترسند، به لرزه مىافتد).
- در آيات ديگرى نيز كتاب خود را ياد كرده و از آن به عنوان «حديث» تعبير مىكند و منكران را به تحدّى فرا مىخواند : فَلَيَأتوا بِحَديِثٍ مِثْله إن كَانوا صَادِقِين. (پس حديثى مثل آن بياورند اگر راستگو هستند). اين نشان مىدهد كه مبناى اصلى تحدّى قرآن مطالب علمى و دقايق شناختى و معرفتى آن است كه دادههاى بشرى از آن بى بهرهاند؛ نه جنبه بلاغت و فصاحت لفظى آن. هرچند نبايد آن را نيز ناديده گرفت، امّا نه در عرض حقايق و معارف و مطالب علمى نو و بى سابقه آن؛ بلكه در درجه بعد از آن. بدين ترتيب روشن مىشود كه آورنده قرآن كسى جز پيامبر الهى نمىتواند باشد.
ختم نبوّت و جاودانگى شريعت
- پيشتر گفتيم كه اعطاى نبوّت و رسالت به عدّهاى از بندگان از باب فضل و احسان الهى است. و ضرورت و لزومى بر خداوند سبحان ندارد. فرستادن شريعت و احكام و قوانينى كه نظام حيات بشر را تأمين كند، نيز تنها نتيجه لطف و احسان و بنده پرورى اوست.
- از طرف ديگر بديهى است كه هيچ مخلوقى نيست كه به درجهاى از كمال برسد كه بالاتر از آن كمالى نباشد.
- بنابر اين نه كمالات الهى را نهايتى است، ونه انسان موجودى است كه ظرفيّتى خاصّ و محدود داشته باشد، تا با رسيدن به حدّ خاصّ خود ديگر نتوان كمالى به كمالات او افزود.
- پس با وجود اين، اگر فرض شود كه آمدن پيامبران و آوردن شرايع براى تكامل بشر است؛ باز هم مشكلى براى آمدن پيامبر ديگرى وجود نخواهد داشت.
- با توجّه به اين مطلب روشن مىشود كه دليل اصلى ختم نبوّت و شريعت جز مشيّت و خواست خداوند متعال امر ديگرى نيست. و اگر خداوند متعال مىخواست بعد از پيامبر خاتم و آيين او پيامبرى و آيينى بر بشر بفرستد هيچ اشكال و استبعادى نداشت. ولى از آنجا كه در قرآن و روايات به ختم نبوّت و شريعت تصريح شده پس چارهاى جز تسليم و پذيرش آن نيست. در قرآن كريم آمده است : ما كانَ مُحَـمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلـكِنْ رَسُولَ آللّهِ وَخاتَمَ آلنَّبِيِّينَ. (محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى رسول خدا و خاتم پيامبران است).
- «خاتم» به فتحه يا كسره تاء به معناى انتهاى امر است.در لسان العرب مىگويد : ختام القوم وخاتِمهم وخاتَمهم آخرهم. رسول خدا ۶ نبوّت و شريعت خود را آخرين نبوّت و شريعت معرّفى مىكند : أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ لَا سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتِي. (اى مردم پيامبرى بعد از من نيست و سنّتى بعد از سنّت من وجود ندارد).
- امام صادق ۷ نيز مىفرمايد: خداوند متعال با رسول خدا، پيامبران را، و با كتاب قرآن، كتابهاى آسمانى را به پايان برد : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ فَلَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَدا. (همانا خداوند متعال پيامبران را با پيامبر شما به پايان رساند پس پيامبرى تا ابد بعد از او نخواهد بود.و به كتاب شما كتابها را ختم كرد پس تا ابد كتابى بعد از آن نخواهد بود).
- امام رضا ۷ هم پيامبر خاتم را آخرين پيامبر و شريعت او را آخرين شريعت و بدون تغيير و تبديل معرفى مىكند : إنّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ…خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَ أَفْضَلُ الْعَالَمِينَ لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ وَ لَا تَبْدِيلَ لِمِلَّتِهِ وَ لَا تَغْيِيرَ لِشَرِيعَتِهِ. (همانا محمّد بنده خداست و… ختم كننده پيامبران و برترين عالميان است و پيامبرى بعد از او نيست و آيين او را تبديلى نيست و شريعت او را تغييرى نيست).
- در روايات فراوانى كه ـ با عنوان «حديث منزلت» معروف شده ـ تصريح شده است كه بعد از پيامبر خاتم پيامبرى نيست : أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنـَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي. (تو از من به منزله هارون از موسى هستى جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست).
- همچنين در روايات آمده است كه حلال و حرام پيامبر خاتم تا قيامت تغيير نمىكند : حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لَا يَجِيءُ غَيْرُه. (حلال محمّد تا روز قيامت حلال است و حرامش تا قيامت حرام است. غير او نخواهد بود و غير او نخواهد آمد).
- پس بديهى است كه اگر كسى بعد از پيامبر خاتم ادّعاى نبوّت و رسالت كند و يا مدّعى حلال شدن حرامى يا حرام شدن حلالى باشد؛ هرگز از او پذيرفته نمىشود. البتّه اين روايت به تنهايى دلالت ندارد كه پيامبرى بعد از پيامبر خاتم نخواهد بود، اما آنگاه كه آن را در كنار روايات قبلى قرار مىدهيم از آن چنين امرى را مىتوان استفاده كرد.
- ↑ ابن سعد، ج۳، ص۴؛ ابن حزم، ص۱۵.
- ↑ ابویعلی، ج۴، ص۲۱۵؛ ابن حبان، الصحیح، ج۱۴، ص۱۳۵.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۹۵.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۱.
- ↑ ابن حزم، ص۱۵.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۴۷.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۱، ص۱۳۴؛ اربلی، ج۱، ص۱۵.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۰۹؛ فرات کوفی، ص۲۰؛ رامهرمزی، ص۴۷۰.
- ↑ طبری شیعی، ص۵۸۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۵۰.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷.
- ↑ ابن حزم، ص۴۶۵.
- ↑ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۲؛ بلاذری، ج۱، ص۶۴ و ص۶۷ و ج۴، ص۲۲؛ طبری، ج۲، ص۲۵۲.
- ↑ ابن حزم، ص۱۵.
- ↑ «و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
- ↑ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
- ↑ «و (خداوند) از گناهان آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده که همه راستین و از سوی پروردگارشان است ایمان آوردند، چشم پوشید و حالشان را نیکو گردانید» سوره محمد، آیه ۲.
- ↑ «محمد، پیامبر خداوند است و آنان که با ویاند، بر کافران سختگیر، میان خویش مهربانند؛ آنان را در حال رکوع و سجود میبینی که بخشش و خشنودییی از خداوند را خواستارند؛ نشان (ایمان) آنان در چهرههایشان از اثر سجود، نمایان است، داستان آنان در تورات همین است و داستان آنان در انجیل مانند کشتهای است که جوانهاش را برآورد و آن را نیرومند گرداند و ستبر شود و بر ساقههایش راست ایستد، به گونهای که دهقانان را به شگفتی آورد تا کافران را با آنها به خشم انگیزد، خداوند به کسانی از آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند نوید آمرزش و پاداشی سترگ داده است» سوره فتح، آیه ۲۹.
- ↑ «ای مؤمنان! چرا چیزی میگویید که (خود) انجام نمیدهید؟» سوره صف، آیه ۲.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷ و ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۴۹؛ مقریزی، ج۱، ص۵.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۱۰۳.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۱۶ و ص۳۳، ۵۰، ۵۶، ۶۹.
- ↑ ذهبی، میزان، ج۱، ص۱۱۲ و نیز ر.ک: حاشیه مرحوم ربانی بر بحار،ج۱۵، ص۲۶.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۹-۳۰.
- ↑ بلاذری، ج۱، ص۸۷؛ ابن حزم، ص۱۷.
- ↑ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۱.
- ↑ و به قولی ۳۰، ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۸۰.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۹. برخی درگذشت عبد الله را اندکی پس از ولادت رسول خدا(ص) یا در هیجده ماهگی آن حضرت دانستهاند که این نظر مورد قبول تراجمنگاران نیست و ابن سعد (ج۱، ص۸۰) بر نادرست بودن آن تأکید کرده است.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۱۶۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۸۰؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۲.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۱۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۷۶.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۲۶؛ ابن هشام، ج۱، ص۱۶۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۷؛ مسعودی، ج۲، ص۲۶۸.
- ↑ اواسط قرن ششم = م.۵۷۱.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۱، ص۷۲.
- ↑ طبری، ج۲، ص۱۵۶؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۶.
- ↑ جعفریان، ص۱۵۴.
- ↑ ابن سعد. ج۱، ص۸۰.
- ↑ به غیر از مرحوم کلینی، ر.ک: کافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ طوسی، رسائل العشر، ص۲۱۸.
- ↑ «الحمد لله الذی أعطانی هذا الغلام الطیب الآردان قد ساد فی المهد علی الغلمان اعیذ بالبیت ذی الأرکان حتی آرا بالغ البنیان أعیذه من شر ذی شنئان من خاسد مضطرب العنان»؛بلاذری، ج۱، ص۸۹؛ ابن جوزی، الوفاء، ص۹۳.
- ↑ شامی، ج۱، ص۳۶۰.
- ↑ فشق له من اسمه لیجله فذوا العرش محمود و هذا محمد؛ابن حبان، الثقات، ج۱، ص۴۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۸۲.
- ↑ ابن جوزی، الوفاء، ص۹۴.
- ↑ حاکم، ج۲، ص۶۰۷.
- ↑ طبرانی، الصغیر، ج۲، ص۵۹؛ هیثمی، ج۸، ص۲۲۴.
- ↑ ر.ک: قسطلانی، المواهب، ج۱، ص۷۱.
- ↑ بکری دمیاطی، ج۱، ص۲۰.
- ↑ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۶، ص۷۰؛ ابن عساکر، ج۳، ص۴۱؛ هشمی، ج۸، ص۲۲۴؛ بکری دمیاطی، ج۱، ص۱۲.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۲۰۱.
- ↑ سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۲۰.
- ↑ حلف الفضول" پیمانی بود که پایه آن بر دفاع از حقوق افتادگان و بیچارگان بود و پایهگذاران آن کسانی بودند که اسمشان فضل یا از ریشه فضل بود. یکی از محورهای این پیمان، دفاع از مکه و مردم مکه بود در برابر دشمنان خارجی.
- ↑ سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۲۰.
- ↑ سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۲۰.
- ↑ سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۲۰.