آیا آیه ۷۶ سوره انعام بر عدم عصمت حضرت ابراهیم دلالت می‌کند؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
آیا آیه ۷۶ سوره انعام بر عدم عصمت حضرت ابراهیم دلالت می‌کند؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ عصمت
مدخل بالاترعصمت پیامبران
مدخل اصلیعصمت حضرت ابراهیم
مدخل وابستهعصمت - پیامبران - حضرت ابراهیم
تعداد پاسخ۲ پاسخ

آیا آیه ۷۶ سوره انعام بر عدم عصمت حضرت ابراهیم دلالت می‌کند؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث عصمت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی عصمت مراجعه شود.

تبیین شبهه

یکی از آیاتی که توهم عدم عصمت حضرت ابراهیم (ع) را برای برخی به وجود آورده آیات 76 الی 78 سوره انعام است که می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي...[۱] و ﴿فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ[۲].

اگر حضرت ابراهیم (ع) در این گفتار خود از ایده و عقیده‌اش پرده برداشته است، پس اعتقاد آن حضرت به الوهیت این اختران آسمانی به اثبات می‌رسد، و اگر میان ایده آن حضرت با آنچه از گفتارش برمی‌آید دوگانگی باشد، این نمونه روشن دروغ خواهد بود و در هر دو صورت، عصمت آن حضرت به چالش کشیده خواهد شد[۳].

پاسخ جامع اجمالی

پاسخ نخست: گفتار بر مبنای تقیه: حضرت برای گفت‌وگو و بحث با آنان، ناچار بود در ظاهر، ایده ایشان را بر زبان خود جاری سازد. آن حضرت با دلی آرام و قلبی مطمئن، دست به این کار زد. انسان برای نجات خود، می‌تواند گفتار کفرآمیزی بر زبان جاری سازد: ﴿...إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ...[۴] پس اظهار کفر برای نجات دیگر انسان‌ها از شقاوت جاویدان و هدایت آنان به سعادت ماندگار، به طریق اولی روا خواهد بود[۵].

پاسخ دوم: ابراز این جمله بر اساس جدال احسن: شأن و منزلت خلیل الرحمن (ع) برتر از این بود که در برهه‌ای از عمرش مشرک باشد. حضرت ابراهیم (ع) بر اساس قاعده جدال برتر، برای همراهی با خصم، مطابق عقیده و گمان آنان سخن گفته است؛ چون او با ستاره پرستانی روبه‌رو بود که ستاره را رب خود و خدای همه انسان‌ها می‌دانستند. از این رو نخست بر اساس سیاست مماشات و همراهی با خصم، ستاره را رب خود خواند. در محاورات عرفی و احتجاج‌ها این گونه سخن گفتن رایج است و در قرآن نیز گاه «رب» و «اله» مطابق گمان باطل مشرکان به کار رفته است. وقتی به مشرکان می‌فرماید که من از شما و رب شما بیزارم، یعنی از هرچه به گمان شما رب است؛ نه از رب واقعی شما. در جدال احسن و مناظره می‌توان با مقدمات پذیرفته خصم، او را محکوم کرد؛ هرچند درست بودن مقدمات آن فرضی باشد، نه واقعی. بر این اساس، حضرت ابراهیم (ع) به خصم فرموده است شما که ستاره را رب من و خود می‌دانید، من نیز مطابق گمان شما می‌گویم ﴿هَذَا رَبِّي تا صلاحیت ربوبیت او بررسی شود؛ رب باید محبوب و از احوال مربوب باخبر باشد و توان رفع نیازها و حل مشکلاتش را داشته باشد. آیا ستاره که غروب، غیبت و غفلت دارد و فیضش قطع می‌شود، این صلاحیت را دارد؟ هرگز؛ ﴿قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ[۶].

پاسخ سوم: قصد حضرت؛ رسیدن به حق الیقین در آغاز بلوغ: ابراهیم (ع) شخصاً می‌خواست درباره خداشناسی بیندیشد و معبودی را که با فطرت پاک خویش در اعماق جانش می‌یافت، پیدا کند. او خدا را با نور فطرت و دلیل اجمالی عقل شناخته بود و تمام تعبیراتش نشان می‌دهد که در وجود او هیچ‌گونه تردیدی نداشت، اما در جست‌و‌جوی مصداق حقیقی او بود؛ بلکه مصداق حقیقی او را نیز می‌دانست، اما می‌خواست از طریق استدلال‌های روشن‌تر عقلی به مرحله «حق الیقین» برسد و این جریان قبل از دوران نبوت و احتمالاً در آغاز بلوغ یا قبل از بلوغ بود...[۷]. روایاتی نیز در این مجال گویای این حقیقت‌اند[۸].

پاسخ چهارم: اظهار این سخن بر اساس فرض: انسان در تکاپوی یافتن حقیقت، هر ایده‌ای را با دید فرض می‌نگرد. این گفتار حضرت ابراهیم ﴿هَذَا رَبِّي این‌سان توجیه می‌پذیرد؛ یعنی آن حضرت این جمله را به صورت فرض فرموده است، نه آنکه بخواهد از ایده خود حکایت کرده باشد تا لغزشی برای آن حضرت به اثبات رسد[۹]. یعنی هنگامی که ابراهیم (ع) می‌گوید ﴿هَذَا رَبِّي (این خدای من است) یک خبر قطعی نیست، بلکه یک فرض و احتمال، برای تفکر و اندیشیدن است [۱۰]. البته این پاسخ دچار ایراداتی است از جمله اینکه آیات قرآنی که بر استواری ایده پیامبران دلالت دارند، ایراد این پاسخ را نشان می‌دهند؛ مانند: ﴿قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي[۱۱] و ﴿قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي...[۱۲] حضرت با جمله ﴿يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ[۱۳]، ستیز خود را با مشرکان اعلام می‌دارد. گذشته از آنکه این ماجرا، پس از آن بوده است که حضرت ملکوت آسمان و زمین را دیده بود: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۱۴].[۱۵]

پاسخ پنجم: سخن حضرت بر اساس بینش قوم: مقصود حضرت از این گفتار، این بوده است که به اعتقاد شما این ستاره پروردگار من است[۱۶]. شمایید که فکر می‌کنید این ستاره، پروردگار ابراهیم است[۱۷].

پاسخ ششم: بیان مطلب به گونه استفهام انکاری: این جمله در واقع نوعی استفهام انکاری است (مردود دانستن در قالب پرسش)؛ هر چند حرف استفهام به دلیل روشن بودن مطلب، حذف شده است[۱۸]. این پاسخ ناکارآمد است؛ چراکه حضرت پس از این جمله، گفتار خود را با بیان بزرگ‌تر بودن خورشید پی گرفته است: ﴿فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ...[۱۹]. با نگاهی به این جمله، روشن خواهد شد که جمله پیشین، از موضع انکار بیان نگردیده است؛ زیرا اگر انکار بود، تکیه بر بزرگ‌تر بودن خورشید، توجیه درستی نمی‌داشت.

پاسخ هفتم: بیان جمله از زبان مشرکان: آیه شریفه، جمله‌ای را در تقدیر دارد، به این صورت: قال: يقولون هذا ربي؛ حضرت آن هنگام که ستاره را دید، چنین گفت: آنان می‌گویند این پروردگار من است. نمونه این توجیه و تقدیر گرفتن را در دیگر آیات نیز می‌توان یافت[۲۰]. ایراد این تفسیر در این است که بی‌دلیل نمی‌توان چیزی را در تقدیر گرفت.

پاسخ هشتم: ابراز این جمله به انگیزه مسخره کردن آنان: حضرت این جمله را به انگیزه مسخره کردن مشرکان بر زبان جاری ساخته و هرگز پرده‌برداری از ایده خود را در نظر نداشته است[۲۱]؛ بلکه مقصود او تعرض و کنایه به طرف مقابل بوده و اثبات فعل برای او، رنگ استهزا داشته است[۲۲].[۲۳]

جمع بندی

بنابراین، آیات یاد شده، هیچ‌گونه دلالتی بر شک و تردید ابراهیم (ع) ندارد؛ تا در پاسخ آن گفته شود: این شک و تردید، مقدمه‌ای برای کشف حقیقت بوده و وجود چنین مرحله‌ای در زندگی هر انسانی ضروری است و یا اینکه: این جریان در هنگام طفولیت و قبل از بلوغ آن حضرت روی داده و چون در آن زمان، تکلیفی متوجه او نبوده است، اشکالی در آن نیست»[۲۴].

پاسخ‌ها و دیدگاه‌های متفرقه

1. جعفر انواری؛
حجت الاسلام و المسلمین انواری در کتاب «نور عصمت بر سیمای نبوت» در این‌باره گفته‌ است:

«قرآن می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي...[۲۵]؛ و ﴿فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ[۲۶].

تبیین شبهه: اگر حضرت ابراهیم (ع) در این گفتار خود از ایده و عقیده‌اش پرده برداشته است، پس اعتقاد آن حضرت به الوهیت این اختران آسمانی به اثبات می‌رسد، و اگر میان ایده آن حضرت با آنچه از گفتارش برمی‌آید دوگانگی باشد، این نمونه روشن دروغ خواهد بود و در هر دو صورت، عصمت آن حضرت به چالش کشیده خواهد شد[۲۷].

پاسخ نخست: گفتار بر مبنای تقیه: حضرت برای گفت‌وگو و بحث با آنان، ناچار بود در ظاهر، ایده ایشان را بر زبان خود جاری سازد. آن حضرت با دلی آرام و قلبی مطمئن، دست به این کار زد. انسان برای نجات خود، می‌تواند گفتار کفرآمیزی بر زبان جاری سازد: ﴿...إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ...[۲۸] پس اظهار کفر برای نجات دیگر انسان‌ها از شقاوت جاویدان و هدایت آنان به سعادت ماندگار، به طریق اولی روا خواهد بود[۲۹].

آیاتی از سوره مریم، احتجاج و گفت‌و‌گوی آن حضرت را چنین گزارش می‌کنند: ﴿يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطًا سَوِيًّا * يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا[۳۰]. از این آیات استفاده می‌شود که حضرت به واقعیت آگاه بوده است، خدا را عهده‌دار کار خود می‌دانسته و هرگز به غیر او گرایش قلبی نداشته است. در نتیجه جمله ﴿هَذَا رَبِّي نوعی نرمش نشان دادن به طرف مقابل است که در آغاز، خود را از هم‌کیشان آنان قلمداد کند، آن گاه به نقد آن گرایش‌ها و بینش‌ها بپردازد. این روش، یکی از راه‌های شناخته شده احتجاج در منطق است و از نظر تأثیرگذاری و بازداری طرف مقابل از تعصب، نقش سترگی بازی می‌کند[۳۱]. آنچه این توجیه را تأیید می‌کند، این است که آن حضرت آنان را با عنوان قوم خود مورد خطاب قرار می‌دهد و در پایان، بیزاری خویش را از شرک آنان، و نه شرک خود، اعلام می‌دارد: ﴿إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ[۳۲][۳۳]. نکته دیگر این است که قرآن با جمله ﴿مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۳۴] هر گونه پندار شرک را از دایره وجود آن حضرت به دور می‌دارد. نفی ماضی ﴿مَا كَانَ تمام زمان‌های پیشین را در بر می‌گیرد. مطلب پایانی اینکه قرآن با تعبیر ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ[۳۵] نشان می‌دهد که حضرت در مقام احتجاج و خلع سلاح طرف مقابل بوده است[۳۶].

پاسخ دوم: ابراز این جمله بر اساس جدال احسن: شأن و منزلت خلیل الرحمن (ع) برتر از این بود که در برهه‌ای از عمرش مشرک باشد. آن حضرت از همان آغاز زندگی، مصداق ﴿عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ[۳۷] بود و هرگز شرک به قلب مطهرش راه نیافت و جمله ﴿هَذَا رَبِّي را فقط برای جدال با مشرکان به زبان رانده است. حضرت ابراهیم (ع) بر اساس قاعده جدال برتر، برای همراهی با خصم، مطابق عقیده و گمان آنان سخن گفته است؛ چون او با ستاره پر ستانی روبه‌رو بود که ستاره را رب خود و خدای همه انسان‌ها می‌دانستند. از این رو نخست بر اساس سیاست مماشات و همراهی با خصم، ستاره را رب خود خواند. در محاورات عرفی و احتجاج‌ها این گونه سخن گفتن رایج است و در قرآن نیز گاه «رب» و «اله» مطابق گمان باطل مشرکان به کار رفته است. وقتی به مشرکان می‌فرماید که من از شما و رب شما بیزارم، یعنی از هرچه به گمان شما رب است؛ نه از رب واقعی شما. در جدال احسن و مناظره می‌توان با مقدمات پذیرفته خصم، او را محکوم کرد؛ هرچند درست بودن مقدمات آن فرضی باشد، نه واقعی. بر این اساس، حضرت ابراهیم (ع) به خصم فرموده است شما که ستاره را رب من و خود می‌دانید، من نیز مطابق گمان شما می‌گویم ﴿هَذَا رَبِّي تا صلاحیت ربوبیت او بررسی شود؛ رب باید محبوب، و از احوال مربوب باخبر باشد و توان رفع نیازها و حل مشکلاتش را داشته باشد. آیا ستاره که غروب، غیبت و غفلت دارد و فیضش قطع می‌شود، این صلاحیت را دارد؟ هرگز؛ ﴿قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ[۳۸].

پاسخ سوم: قصد حضرت؛ رسیدن به حق الیقین در آغاز بلوغ: ابراهیم (ع) شخصاً می‌خواست درباره خداشناسی بیندیشد و معبودی را که با فطرت پاک خویش در اعماق جانش می‌یافت، پیدا کند. او خدا را با نور فطرت و دلیل اجمالی عقل شناخته بود و تمام تعبیراتش نشان می‌دهد که در وجود او هیچ‌گونه تردیدی نداشت، اما در جست‌و‌جوی مصداق حقیقی او بود؛ بلکه مصداق حقیقی او را نیز می‌دانست، اما می‌خواست از طریق استدلال‌های روشن‌تر عقلی به مرحله «حق الیقین» برسد و این جریان قبل از دوران نبوت و احتمالاً در آغاز بلوغ یا قبل از بلوغ بود...[۳۹].

روایاتی نیز در این مجال گویای این حقیقت‌اند: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا (ع) قَالَ فِي إِبْرَاهِيمَ (ع) إِذْ رَأَى كَوْكَباً قَالَ إِنَّمَا كَانَ طَالِباً لِرَبِّهِ وَ لَمْ يَبْلُغْ كُفْراً وَ إِنَّهُ مَنْ فَكَّرَ مِنَ النَّاسِ فِي مِثْلِ ذَلِكَ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَتِهِ»[۴۰]؛ «عَنْ حُجْرٍ... يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنْ قَوْلِ إِبْرَاهِيمَ (ع)هذا رَبِّي وَ قَالَ إِنَّهُ مَنْ قَالَ هَذَا الْيَوْمَ فَهُوَ عِنْدَنَا مُشْرِكٌ قَالَ (ع) لَمْ يَكُنْ مِنْ إِبْرَاهِيمَ شِرْكٌ إِنَّمَا كَانَ فِي طَلَبِ رَبِّهِ وَ هُوَ مِنْ غَيْرِهِ شِرْكٌ»[۴۱]. هر دو روایت، اتهام شرک را از حضرت ابراهیم (ع) می‌زدایند. ظاهر این دو روایت این است که آن حضرت شخصاً طالب رب بود و خودش برای پیدا کردن رب واقعی تحقیق می‌کرد. میان ظاهر این اخبار با ظاهر قرآن تنافی نیست؛ زیرا ابراهیم (ع) با نور فطرت، خدا را می‌شناخت و در عمق جانش به او ایمان داشت؛ ولی برای رسیدن به مراتب عالی‌تر ایمان در تلاش بود که از راه استدلال‌های عقلی و با شیوه تفکر نیز خدا را بشناسد و به مرتبه «حق الیقین» برسد؛ همان‌گونه که زنده شدن مردگان در قیامت را باور داشت و مطلوب وی در جریان معاد ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى[۴۲] نیل به این مقام برتر بود که مظهر احیای خدا شود و کیفیت زنده کردن مرده‌ها را یاد بگیرد و عمل کند[۴۳]. حضرت ابراهیم (ع) استدلال می‌کند که چون ستاره غروب می‌کند، پس خدا نیست؛ زیرا در خدا غروب راه ندارد. کسی که این سان ویژگی‌های خداوند را در می‌یابد، چگونه ممکن است محال بودن جسمانیت را در خداوند درک نکرده باشد؟ او خود پیش‌تر غروب ستارگان را نظاره‌گر بود؛ پس چرا به الوهیت آنها گرایش یافت و پس از مشاهده افولشان از آنها رو برتافت؟[۴۴].

پاسخ چهارم: اظهار این سخن بر اساس فرض: انسان در تکاپوی یافتن حقیقت، هر ایده‌ای را با دید فرض می‌نگرد. این گفتار حضرت ابراهیم ﴿هَذَا رَبِّي این‌سان توجیه می‌پذیرد؛ یعنی آن حضرت این جمله را به صورت فرض فرموده است، نه آنکه بخواهد از ایده خود حکایت کرده باشد تا لغزشی برای آن حضرت به اثبات رسد[۴۵]. یعنی هنگامی که ابراهیم (ع) می‌گوید ﴿هَذَا رَبِّي (این خدای من است) یک خبر قطعی نیست، بلکه یک فرض و احتمال، برای تفکر و اندیشیدن است؛ درست مثل اینکه ما می‌خواهیم در علت حادثه‌ای پی‌جویی کنیم، تمام احتمالات و فرض‌ها را یک یک مورد مطالعه قرار می‌دهیم و لوازم هر یک را بررسی می‌کنیم تا علت حقیقی را بیابیم. چنین چیزی نه کفر است و نه حتی بر نفی ایمان دلالت می‌کند؛ بلکه راهی است برای تحقیق بیشتر و شناسایی بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان؛ همان طور که در جریان «معاد» نیز ابراهیم (ع) برای رسیدن به مرحله شهود و اطمینان ناشی از آن، درصدد تحقیق بیشتر بر آمد[۴۶].

آیات قرآنی که بر استواری ایده پیامبران دلالت دارند، ایراد این پاسخ را نشان می‌دهند؛ مانند: ﴿قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي[۴۷] و ﴿قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي...[۴۸] حضرت با جمله ﴿يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ[۴۹]، ستیز خود را با مشرکان اعلام می‌دارد. گذشته از آنکه این ماجرا، پس از آن بوده است که حضرت ملکوت آسمان و زمین را دیده بود: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۵۰].

پاسخ پنجم: سخن حضرت بر اساس بینش قوم: مقصود حضرت از این گفتار، این بوده است که به اعتقاد شما این ستاره پروردگار من است[۵۱]. شمایید که فکر می‌کنید این ستاره، پروردگار ابراهیم است[۵۲].

ابراهیم این سخن را به هنگام گفت‌و‌گو با ستاره‌پرستان و خورشیدپرستان بیان کرد و احتمالاً بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت پرستان و خروج او از آن سرزمین به سوی شام بود که با این اقوام برخورد کرد. [(همچنان که در پاسخ دوم بیان شد)] ابراهیم که لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود، برای اینکه نظر عبادت کنندگان خورشید و ماه و ستارگان را به سوی خود جلب کند، نخست با آنان هم صدا شد و به ستاره پرستان گفت: شما می‌گویید این ستاره زهره، پروردگار من است؛ بسیار خوب. یعنی باشد که سرانجام این عقیده را برای شما بازگو کنم. چیزی نگذشت که چهره پر فروغ ستاره در پشت پرده تاریک افق پنهان گشت. اینجا بود که حربه محکم به دست ابراهیم افتاد و گفت: من هرگز چنین معبودی را نمی‌توانم بپذیرم. بنابراین جمله ﴿هَذَا رَبِّي، مفهومش این است [که] به اعتقاد شما این خدای من است و یا اینکه آن را به عنوان استفهام گفت: آیا این خدای من است؟[۵۳]. این پاسخ با ظاهر آیه سازگاری ندارد؛ زیرا از ظاهر آیه چنین به دست می‌آید که حضرت از اعتقاد خود پرده بر می‌دارد، نه اینکه بر پایه رأی آنان حضرت دارای این عقیده است.

پاسخ ششم: بیان مطلب به گونه استفهام انکاری: این جمله در واقع نوعی استفهام انکاری است (مردود دانستن در قالب پرسش)؛ هر چند حرف استفهام به دلیل روشن بودن مطلب، حذف شده است[۵۴]. این پاسخ ناکارآمد است؛ چراکه حضرت پس از این جمله، گفتار خود را با بیان بزرگ‌تر بودن خورشید پی گرفته است: ﴿فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ...[۵۵]. با نگاهی به این جمله، روشن خواهد شد که جمله پیشین، از موضع انکار بیان نگردیده است؛ زیرا اگر انکار بود، تکیه بر بزرگ‌تر بودن خورشید، توجیه درستی نمی‌داشت.

پاسخ هفتم: ابراز این عقیده در دوران کودکی (عدم تمییز): حضرت ابراهیم (ع) آن هنگام که این سخنان را بر زبان جاری ساخت، کودکی خردسال بود که میان ستاره، ماه، خورشید و پروردگار تمییز نمی‌داد[۵۶].

مرحوم سید حیدر آملی در نقد این دیدگاه، آن را اشتباه و موجب کفر می‌داند؛ چراکه مقام پیامبران از این نسبت‌ها برتر است و آنان در تمام عمر از عصمت برخوردارند[۵۷] و محققان اسلامی به اتفاق معتقدند که لغزش اعتقادی، در گستره وجود ایشان راه نمی‌یابد. ادله و شواهد پرشماری حکایت از آن دارند که این گفت‌و‌گو در زمان تبلیغ آن حضرت انجام شده است. افزون بر آن، از جمله ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ...[۵۸] که متفرع بر آیه ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۵۹] است، چنین برداشت می‌شود که آن حضرت با داشتن یقین به مبانی دینی، با آنان مناظره کرده است[۶۰]. همچنین محققان محق بر این باورند که ممکن نیست خداوند رسولی داشته باشد و زمانی بر او بگذرد در حالی که او موحد و عارف به خداوند و بیزار از دیگر معبودان نباشد[۶۱]. آیه ۱۲۴ سوره بقره این ایده را تأیید می‌کند؛ زیرا حضرت ابراهیم (ع) قطعاً امامت کسی را که در تمام عمر خود مشرک باشد، از خداوند درخواست نکرده است. همچنین اگر کسی قبلاً مشرک نبوده، ولی در ادامه عمر خود مشرک شده باشد، مورد دعای آن حضرت قرار نگرفته است. پس تنها موردی که ممکن است حضرت درخواست کرده باشد، کسی است که قبلاً مشرک بوده، ولی اکنون توبه کرده و از موحدان شده است که خداوند با جمله ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۶۲] آن را مردود می‌فرماید. پس تنها کسی شایستگی رهبری امت را دارد که از عصمت در تمام عمرش برخوردار باشد (البته این ادعا در صورتی به اثبات می‌رسد که این سخن را از موضوع امامت به نبوت سرایت و تعمیم دهیم؛ همان‌گونه که شیخ مفید موضوع عصمت در امامان را همسان عصمت در پیامبران می‌داند)[۶۳].

پاسخ هشتم: بیان جمله از زبان مشرکان: آیه شریفه، جمله‌ای را در تقدیر دارد، به این صورت: قال: يقولون هذا ربي؛ حضرت آن هنگام که ستاره را دید، چنین گفت: آنان می‌گویند این پروردگار من است. نمونه این توجیه و تقدیر گرفتن را در دیگر آیات نیز می‌توان یافت[۶۴]. ایراد این تفسیر در این است که بی‌دلیل نمی‌توان چیزی را در تقدیر گرفت.

پاسخ نهم: ابراز این جمله به انگیزه مسخره کردن آنان: حضرت این جمله را به انگیزه مسخره کردن مشرکان بر زبان جاری ساخته و هرگز پرده‌برداری از ایده خود را در نظر نداشته است[۶۵]؛ بلکه مقصود او تعرض و کنایه به طرف مقابل بوده و اثبات فعل برای او، رنگ استهزا داشته است[۶۶].

این دو پاسخ با ظاهر آیه ناهمخوان است؛ چراکه اصل و قاعده بر این است که چیزی تقدیر گرفته نشود و کلام حمل برخلاف ظاهر نگردد؛ مگر آنکه دلیل محکمی بر خلاف اصل دلالت کند»[۶۷].
2. احمد حسین شریفی؛
حجت الاسلام و المسلمین دکتر شریفی و آقای دکتر یوسفیان در کتاب «پژوهشی در عصمت معصومان» در این‌باره گفته‌‌اند:

«در سوره مبارکه انعام، درباره حضرت ابراهیم (ع) چنین می‌خوانیم: ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ[۶۸].

ممکن است با توجه به آیات گفته شود که حضرت ابراهیم (ع) معصوم از شرک نبوده، و لااقل در بخش‌هایی از عمر خود، ستاره و ماه و خورشید را ربّ و صاحب اختیار خویش می‌پنداشته است. و اگر آیه را بر خلاف ظاهر آن حمل کرده، بگوییم ابراهیم به دروغ این کلمات را به زبان آورده است، مشکل دیگری پیش می‌آید و آن، ارتکاب گناه کبیره است.

عده‌ای از مفسران، در پاسخ به این شبهه، گفته‌اند: ابراهیم (ع) از روی جدّ و یقین این سخنان را نگفته، بلکه از روی فرض و تردید بوده است[۶۹].

با توجه به اینکه، آن‌چه در آیات، مورد توجه قرار گرفته، مسأله "ربوبیت" است، می‌توان توجیه بالا را این‌گونه تقریر نمود: هر انسانی به مقتضای طبیعت بشری خود، در طول حیات خویش، یک دوره شک و دودلی را سپری خواهد کرد؛ هر چند زمان پیدایش شکّ و مدّت زمانی که به طول می‌انجامد، نسبت به اشخاص مختلف، متفاوت است. گروه پیامبران نیز از آنجا که بشر بوده‌اند، از این قانون مستثنا نیستند. حضرت ابراهیم (ع) نیز با اینکه اعتقاد به خدای آفریننده جهان داشت، امّا نسبت به اینکه تدبیر و ربوبیت آن به چه کسی واگذار شده، مدّتی در تردید به سر برد؛ تا سرانجام به این نتیجه رسید که همان کسی که فاطر آسمان‌ها و زمین است، پروردگار آنها نیز می‌باشد (آیه ۷۹). سخنانی که مربوط به چنین دوره‌ای می‌شود، هیچ گونه مذمتی را متوجه گوینده آنها نمی‌کند؛ بلکه به عنوان مقدمه یقین، ارزشمند و اجتناب‌ناپذیر است.

لکن با دقت در آیات مورد بحث، روشن می‌شود که نه تنها این گونه توجیهات باطل و بی‌مبناست، بلکه اساس شبهه، سست و بی‌پایه است. برای فهم صحیح مفاد آیات، لازم است جریان مجادله حضرت ابراهیم (ع) را با قومش – لااقل آن‌گونه که در همین آیات سوره انعام آمده است – بررسی نماییم: نخست خداوند،‌گفت‌و‌گوی ابراهیم (ع) با عمویش (آزر) را نقل می‌کند که در جریان آن، ابراهیم (ع) بت‌پرستی را ضلالت و بت‌پرستان را در گمراهی آشکار می‌خواند. سپس می‌فرماید، ما ملکوت و حقیقت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم، تا او را از صاحبان یقین گردانیم. پس از این مقدمات، داستانی را نقل می‌فرماید که برای برخی دستاویز انکار عصمت ابراهیم (ع) در دوره‌ای از زندگانی وی شده است. ماجرا بدین قرار است: آنگاه که شب فرا رسید و ستاره‌ای در آسمان پدیدار گشت، ابراهیم گفت: این، ربّ و پروردگار من است. ولی آنگاه که ستاره غروب کرد، گفت: من غروب‌کنندگان را دوست ندارم.

در مرتبه دوم، حضرت ابراهیم (ع) ماه را پروردگار خویش خواند، امّا با غروب ماه، فرمود: ﴿لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ؛ یعنی ربّ و صاحب اختیار من باید کسی باشد که بتواند هدایت (تکوینی و تشریعی) مرا به عهده گیرد و اگر او خود، مرا هدایت نکند یقیناً از گمراهان خواهم بود. سرانجام در مرتبه سوم، حضرت با دیدن خورشید فرمود: ﴿هَذَا رَبِّي زیرا که خورشید از هر دوی آنها بزرگ‌تر است و وقتی خورشید نیز غروب نمود، با صراحت بیان داشت: ﴿يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۷۰].

با تدبّر در آیات شریفه، به خوبی روشن می‌شود که ابراهیم (ع) این سخنان را در مقام ارشاد و هدایت قومش بیان نموده است، نه برای رفع شک و تردید خود. یعنی، برای آنکه به طور واضح و آشکار، بطلان عقیده آنان را برایشان اثبات کند، خویش را به منزله یکی از آنها قرار داده، خدایان و ارباب آنها را، ربّ و صاحب اختیار خود فرض کرده است؛ سپس عدم لیاقت و شایستگی آنها را برای ربوبیّت، بیان می‌نماید. این بهترین شیوه برخورد با صاحبان یک عقیده باطل است[۷۱].

از جمله شواهد این تفسیر آن است بود که حضرت ابراهیم (ع) علی‌رغم اینکه با مشاهده غروب ستاره، به این نتیجه رسیده بود که موجودی که غروب می‌کند، صلاحیت "رب" بودن را ندارد، مجدداً ماه و خورشید را به عنوان ربّ معرفی کرد. و با غروب آن دو، همان نتیجه پیشین را با تعابیر دیگری تکرار نمود. آیا ابراهیم (ع) – چنان‌که برخی پنداشته‌اند – می‌دانست ماه و خورشید هم غروب خواهند کرد؟ آیا این تکرار، جز برای این بود که هر چه بیشتر، عقاید باطل را یکایک مورد حمله قرار داده، ربوبیت هر موجودی غیر از خالق آسمان‌ها و زمین را، ابطال نماید؟

علاوه بر آن، کسی که به این مایه از معرفت رسیده است که موجود دارای افول و غروب را شایسته ربوبیّت نمی‌داند، آیا ممکن است بزرگ‌تر بودن خورشید را دلیلی بر ربّ بودن آن پندارد؟ جز آنکه بخواهد ملاک‌ها و معیارهایی را که قومش برای ربوبیّت درنظر می‌گرفتند، به زیر سؤال ببرد.

بنابراین، آیات یاد شده، هیچ‌گونه دلالتی بر شک و تردید ابراهیم (ع) ندارد؛ تا در پاسخ آن گفته شود: این شک و تردید، مقدمه‌ای برای کشف حقیقت بوده و وجود چنین مرحله‌ای در زندگی هر انسانی ضروری است. و یا اینکه: این جریان در هنگام طفولیت و قبل از بلوغ آن حضرت روی داده و چون در آن زمان، تکلیفی متوجه او نبوده است، اشکالی در آن نیست»[۷۲].

منبع‌شناسی جامع عصمت

پانویس

  1. «و چون شب بر او چادر افکند ستاره‌ای دید گفت: این پروردگار من است اما هنگامی که ناپدید شد گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم» سوره انعام، آیه ۷۶.
  2. «و چون شب بر او چادر افکند ستاره‌ای دید گفت: این پروردگار من است اما هنگامی که ناپدید شد گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم» سوره انعام، آیه ۷۶.
  3. ر.ک: جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۲۶.
  4. «بر آن کسان که پس از ایمان به خداوند کفر ورزند- نه آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شده‌اند و دلشان به ایمان گرم است بلکه آن کسان که دل به کفر دهند- خشمی از خداوند خواهد بود و عذابی سترگ خواهند داشت» سوره نحل، آیه ۱۰۶.
  5. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۳، ص۵۲.
  6. «گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم» سوره انعام، آیه ۷۶.
  7. ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۵، ص۳۱۱.
  8. محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، تصحیح هاشم رسولی محلاتی، ج۱، ص۳۹۴؛ محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، تصحیح هاشم رسولی محلاتی، ج۱، ص۳۹۵.
  9. ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۵، ص۱۲۰؛ ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۷، ص۱۹۸.
  10. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۵، ص۳۱۲.
  11. «بگو: بی‌گمان من از پروردگارم برهانی (روشن) دارم و شما آن را دروغ شمرده‌اید؛ آنچه آن را شتابناک می‌جویید نزد من نیست؛ داوری جز با خداوند نیست (که) حق را پی می‌گیرد و او بهترین جداکنندگان (حق از باطل) است» سوره انعام، آیه ۵۷.
  12. «بگو: این راه من است که با بینش به سوی خداوند فرا می‌خوانم، من و (نیز) هر کس که پیرو من است؛ و پاکا که خداوند است و من از مشرکان نیستم» سوره یوسف، آیه ۱۰۸.
  13. «هنگامی که خورشید را درخشان دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است و چون غروب کرد گفت: ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم» سوره انعام، آیه ۷۸.
  14. «و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و (چنین می‌کنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
  15. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص ۱۵۹-۱۶۲؛ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۱۹۶-۲۰۶.
  16. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۳، ص۵۲.
  17. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۳-۴، ص۵۰۲؛ عبدالله شبر، الجوهر الثمین، ج۲، ص۲۷۸.
  18. ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیه کننده خسرو تقدسی نیا، ص۲۷۸.
  19. «هنگامی که خورشید را درخشان دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است و چون غروب کرد گفت: ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم» سوره انعام، آیه ۷۸.
  20. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۳، ص۴۱.
  21. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۳، ص۵۰.
  22. ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۱۲۴
  23. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۱۹۶-۲۰۶.
  24. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۱۵۹-۱۶۲.
  25. «و چون شب بر او چادر افکند ستاره‌ای دید گفت: این پروردگار من است اما هنگامی که ناپدید شد گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم» سوره انعام، آیه ۷۶.
  26. «و چون شب بر او چادر افکند ستاره‌ای دید گفت: این پروردگار من است اما هنگامی که ناپدید شد گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم» سوره انعام، آیه ۷۶.
  27. ر.ک: جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۲۶.
  28. «بر آن کسان که پس از ایمان به خداوند کفر ورزند- نه آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شده‌اند و دلشان به ایمان گرم است بلکه آن کسان که دل به کفر دهند- خشمی از خداوند خواهد بود و عذابی سترگ خواهند داشت» سوره نحل، آیه ۱۰۶.
  29. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۳، ص۵۲.
  30. «ای پدر! بی‌گمان من به چیزی از دانش دست یافته‌ام که تو بدان دست نیافته‌ای؛ بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راهی درست رهنمون گردم * ای پدر! شیطان را نپرست که شیطان با (خداوند) بخشنده نافرمان است» سوره مریم، آیه ۴۳-۴۴.
  31. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۷، ص۱۷۶؛ محمدجواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج۳، ص۲۱۴؛ محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۴۰.
  32. «هنگامی که خورشید را درخشان دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است و چون غروب کرد گفت: ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم» سوره انعام، آیه ۷۸.
  33. ر.ک: محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۳، ص۳۲۰.
  34. «و گفتند: یهودی یا مسیحی باشید تا راه یابید؛ بگو: (خیر) بلکه ما بر آیین ابراهیم درست‌آیین هستیم و او از مشرکان نبود» سوره بقره، آیه ۱۳۵؛ سوره آل عمران، آیه ۶۷ و ۹۵؛ سوره انعام، آیه ۱۶۱ و سوره نحل، آیه ۱۲۳
  35. «و قوم او با وی به چالش برخاستند» سوره انعام، آیه ۸۰.
  36. ر.ک: محمدامین شنقیطی، اضواء البیان، ج۲، ص۲۰۱.
  37. «پس آیا کسی که از سوی پروردگارش برهانی دارد و گواهی از (خویشان) وی پیرو اوست؛ و کتاب موسی به پیشوایی و بخشایش پیش از او بوده است، (مانند کسی است که چنین نیست)؟ آنان (که اهل بینش‌اند) به آن ایمان دارند و از دسته‌ها (ی مشرکان) هر کس بدان کفر ورزد آتش (دوزخ) وعده‌گاه اوست پس نسبت به آن در تردید مباش که آن (کتاب) از سوی پروردگار تو راستین است اما بیشتر (این) مردم ایمان نمی‌آورند» سوره هود، آیه ۱۷.
  38. «گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم» سوره انعام، آیه ۷۶.
  39. ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۵، ص۳۱۱.
  40. محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، تصحیح هاشم رسولی محلاتی، ج۱، ص۳۹۴.
  41. محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، تصحیح هاشم رسولی محلاتی، ج۱، ص۳۹۵.
  42. «و (یاد کن) آنگاه را که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنمای چگونه مردگان را زنده می‌سازی؟ فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا امّا تا دلم آرام یابد؛ فرمود: چهار پرنده برگزین و نزد خود پاره پاره گردان سپس هر پاره‌ای از آنها را بر کوهی نه! آنگاه آنان را فرا خوان تا شتابان نزد تو آیند و بدان که خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره بقره، آیه ۲۶۰.
  43. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۲۶، ص۱۲۷.
  44. ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، خلفیات: کتاب مآسات الزهراء (س)، ج۱، ص۵۳.
  45. ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۵، ص۱۲۰؛ ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۷، ص۱۹۸.
  46. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۵، ص۳۱۲.
  47. «بگو: بی‌گمان من از پروردگارم برهانی (روشن) دارم و شما آن را دروغ شمرده‌اید؛ آنچه آن را شتابناک می‌جویید نزد من نیست؛ داوری جز با خداوند نیست (که) حق را پی می‌گیرد و او بهترین جداکنندگان (حق از باطل) است» سوره انعام، آیه ۵۷.
  48. «بگو: این راه من است که با بینش به سوی خداوند فرا می‌خوانم، من و (نیز) هر کس که پیرو من است؛ و پاکاکه خداوند است و من از مشرکان نیستم» سوره یوسف، آیه ۱۰۸.
  49. «هنگامی که خورشید را درخشان دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است و چون غروب کرد گفت: ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم» سوره انعام، آیه ۷۸.
  50. «و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و (چنین می‌کنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
  51. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۳، ص۵۲.
  52. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۳-۴، ص۵۰۲؛ عبدالله شبر، الجوهر الثمین، ج۲، ص۲۷۸.
  53. ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۵، ص۳۱۲.
  54. ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیه کننده خسرو تقدسی نیا، ص۲۷۸.
  55. «هنگامی که خورشید را درخشان دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است و چون غروب کرد گفت: ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم» سوره انعام، آیه ۷۸.
  56. به نقل از: سید حیدر بن علی آملی، المحیط الاعظم، تحقیق محسن الموسوی النبریزی، ج۳، ص۴۷.
  57. ر.ک: همان.
  58. «و چون شب بر او چادر افکند ستاره‌ای دید گفت: این پروردگار من است اما هنگامی که ناپدید شد گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم» سوره انعام، آیه ۷۶.
  59. «و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و (چنین می‌کنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
  60. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۳، ص۵۱.
  61. ر.ک: ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۵، ص۲۹۰.
  62. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  63. و يجب على كل مكلف أن يعرف امام زمانه... و انهم في العصمة والكمال كالانبياء؛ (محمد بن محمد بن نعمان مفید، المقنعه، ج۱، ص۴).
  64. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۳، ص۴۱.
  65. ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۷، جزء ۱۳، ص۵۰.
  66. ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۱۲۴. نکته ادبی راز کاربرد اسم اشاره مذکر: در جمله ﴿هَذَا رَبِّي، بر خلاف قواعد ادبی عرب، با اسم اشاره مذکر به خورشید (مؤنث معنوی مجازی) اشاره شده است. مفسران و ادیبان، با توجیهات گوناگون سر آن را چنین بیان کرده‌اند: ١. از آنجا که زبان حضرت ابراهیم (ع) عربی نبوده است، این اسم اشاره به زبان آن حضرت، مذکر آورده شده است. (محمد ثناء الله المظهری، التفسیر المظهری، ج۱۳، ص۱۶۱) نقد: این سخن ناتمام است؛ چون گرچه آن حضرت به زبان عربی سخن نمی‌گفته است، مطالبی که قرآن از ایشان به زبان عربی نقل می‌کند، با ملاحظه قواعد ادبی عرب است؛ چنان که در نقل محاجه آن حضرت با پادشاه زمان خویش، برای شمس ضمیر مؤنث آمده است: ﴿قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ [«آیا در (کار) آن کس ننگریسته‌ای که از (غرور) اینکه خداوند به او پادشاهی داده بود با ابراهیم درباره پروردگارش چون و چرا کرد آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من آن است که زنده می‌کند و می‌میراند، او گفت: من (نیز) زنده می‌دارم و می‌میرانم، ابراهیم گفت: خداوند آفتاب را از خاور فرا می‌آورد، تو آن را از باختر برآور؛ و آن کافر درماند؛ و خداوند گروه ستمکاران را رهنمون نمی‌گردد» سوره بقره، آیه ۲۵۸] (عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۲۶، ص۱۴۲)؛ ٢. «در اینجا مبتدا همانند خبر قرار داده شده است؛ چه اینکه هر دو یک چیز هستند. از سوی دیگر باید از رب، با صیغه مذکر یاد شود تا شائبه تأنیث مطرح نباشد. از این رو در مورد خداوند، علام گفته می‌شود نه علامه، با اینکه علامه در دلالت قوی‌تر از علام می‌باشد. (محمودبن زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۴۱)، این وجه نیز نقض بردار است؛ چنان‌که مطابق صریح قرآن، بسیاری از مشرکان، فرشتگان را می‌پرستیدند و آنها را مؤنث می‌دانستند: ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا [«(مشرکان) به جای او جز مادینگانی را (به پرستش) نمی‌خوانند و جز شیطانی سرکش را نمی‌خوانند.».. سوره نساء، آیه ۱۱۷]. (محمد سبزواری نجفی، الجدید، ج۳، ص۲۶). همچنین در آیه ﴿هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ [«هنگامی که به پدر و قوم خویش، گفت: این تندیس‌ها چیست که شما به (خدمت) آنها ماندگارید؟» سوره انبیاء، آیه ۵۲] در اشاره به بت‌های آنان که برای پرستش نهاده بودند، اسم اشاره و ضمیر مؤنث به کار رفته است. دیگر آنکه همانند بودن مبدا با خبر چسان دلیل بر این خلاف است؟ در ابتدا لازم بود مبتدا مؤنث آورده می‌شد و مطابق آن هم خبر با صیغه مؤنث می‌آمد؛ ٣. در اینجا چون اشاره به جرم خورشید است و جرم مذکر است نه مؤنث، اسم اشاره مذکر آمده است». (عبدالله جوادی آملی، تسنیم، تحقیق احمد قدسی، ج۲۶، ص۱۴۳). به تعبیری دیگر این طالع چون مذکر است، اسم اشاره مذکر آمده است». (ابوالفضل شهاب الدین محمود آلوسی، روح المعانی، ج۴، ص۱۹۰). «ایراد این وجوه در این است که اگر بدون دلیل بتوان این سان، جای اسم اشاره را در مورد مذکر و مؤنث جابه‌جا کرد، در دیگر موارد نیز این جابه‌جایی صورت می‌پذیرد و این، متزلزل شدن اساس لغت را به دنبال دارد»، (محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۷، ص۱۸۰)؛ ۴. ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً [«اوست که خورشید را تابان آفرید» سوره یونس، آیه ۵]، این "هذا" اشارت فرا لفظ ضیاء است و "بازغه" نعت لفظ شمس است». «عتیق بن محمد سورآبادی، تفسیر سورآبادی، ج۱، ص۶۷۷). ایراد این وجه این است که دلیلی ندارد؛ ۵. «اگر شبحی از راه دور دیده شود، می‌پرسند ما هذا؟ و به مذکر بودن و مؤنث بودن لفظ توجهی نمی‌کنند. حضرت ابراهیم (ع) در آن هنگام که با این اجرام آسمانی روبه‌رو شد، موضوع مذکر و مؤنث بودن آنها برایش مطرح نبود». (محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۷، ص۱۷۹). ایراد این وجه در این است که زبان آن حضرت عربی نبوده است. پس این الفاظ، برگردان به عربی است و لازم است قواعد ادب عربی در آن رعایت شود؛ همچنان که در آیات ۲۵۸ سوره بقره ﴿فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِخداوند آفتاب را از خاور فرا می‌آورد، تو آن را از باختر برآور» سوره بقره، آیه ۲۵۸] و ۵۲ سوره انبیاء ﴿مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي... [«... این تندیس‌ها چیست که شما به (خدمت) آنها ماندگارید؟» سوره انبیاء، آیه ۵۲] رعایت شده است.
  67. انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۱۹۶-۲۰۶.
  68. «و چون شب بر او چادر افکند ستاره‌ای دید گفت: این پروردگار من است اما هنگامی که ناپدید شد گفت: ناپدیدشوندگان را دوست نمی‌دارم * آنگاه چون ماه را تابان دید گفت: این پروردگار من است و چون فرو شد گفت: اگر پروردگارم مرا رهنمایی نکند بی‌گمان از گروه گمراهان خواهم بود * هنگامی که خورشید را درخشان دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگ‌تر است و چون غروب کرد گفت: ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم» سوره انعام، آیه ۷۶-۷۸.
  69. در تفسیر مجمع البیان، ج۴-۳، ص۵۰۰-۵۰۱، این وجه به نقل از برخی از علما ذکر شده است.
  70. «ای قوم من! من از آنچه شریک (خداوند) قرار می‌دهید بیزارم * من با درستی آیین روی خویش به سوی کسی آورده‌ام که آسمان‌ها و زمین را آفریده است و من از مشرکان نیستم» سوره انعام، آیه ۷۸-۷۹.
  71. المیزان، ج۷، ص۱۷۶-۱۷۷. همچنین ر.ک: مجمع البیان، ج۳-۴، ص۵۰۱-۵۰۲؛ الکشاف، ج۲، ص۴۰؛ شرح‌الشفا، ج۲، ص۲۰۳.
  72. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۱۵۹-۱۶۲.