جنگ حنین در معارف و سیره علوی

جنگ حنین در ماه شوال سال هشتم هجرت در منطقه‌ای اطراف طائف اتفاق افتاد. قبیله هوازن با همدستی قبیله ثقیف به مقابله با پیامبر (ص) پرداختند. گرچه با کمین دشمن، مسلمانان ابتدا شکست خوردند، ولی با شجاعت برخی از مسلمانان مانند حضرت علی (ع)، پیروز و غنایم زیادی نصیب مسلمانان شد و پیامبر اکرم (ص) غنایم را بین انان تقسیم کرد.

مقدمه

بعد از فتح مکه[۱] پس از آنکه خداوند با ورود پیامبرش به مکه، فتح و پیروزی را نصیب وی ساخت و قریش در برابر او سر تسلیم فرود آورده و به فرمانش گردن نهاد، قبیله «هوازن» و «ثقیف» با همدستی، قبل از اینکه پیامبر متعرض آنان شود، در نبرد با آن حضرت پیشدستی کردند[۲]. آنان مالک بن عوف نصری را که مردی سی ساله و شجاع اما نه چندان دوراندیش بود به فرماندهی خود برگزیدند. این قبیله در فاصله سه روز با مکه قرار گرفته بود. خبرگزاران مخفی پیامبر به ایشان گزارش داده بودند که قبیله هوازن با هم‌پیمانی ثقیف مردان جنگی خودشان را بسیج کرده و در صدد پیش‌دستی در حمله به ایشان هستند[۳].

این خبر پیامبر را به حرکت سریع به سوی این قبایل برانگیخت. ما می‌دانیم هیچ وقت هیچ خبری از پیامبر مخفی نمی‌ماند، همیشه ایشان در جنگی که برای حمله و هجوم به مسلمانان طراحی شده بود پیش‌دستی می‌کرد و هرگز غافل‌گیر نمی‌شد[۴].[۵]

تعداد سپاه اسلام و سپاه دشمن

در این حرکت جنگی دوازده هزار سرباز مسلمان همراه پیامبر بودند که ده هزار نفر آنها از کسانی بودند که همراه ایشان به فتح مکه آمده بودند و دو هزار نفر آنها از مردم مکه بودند که تازه مسلمان شده بودند[۶]. هر قبیله‌ای پرچمی داشت؛ اما پرچم بزرگ و اصلی سپاه اسلام در دست امیرالمؤمنین (ع) بود[۷].

جمعیت دشمن را تا بیست هزار[۸] و سی هزار هم گفته‌اند[۹]. البته این اعداد دقیق نیست و بر اساس تخمین است[۱۰].

آغاز درگیری و جان‌فشانی جانشین پیامبر (ص)

لشکر اسلام شب سه‌شنبه دهم شوال به حنین رسید. حنین دره‌ای در میان سلسله کوه‌های نزدیک طائف بود. مسلمانان سحرگاه به سوی حنین سرازیر شدند. مردان هوازن که قبلاً در دره‌ها و تنگناها و پیچ و خم‌های منتهی به حنین پنهان شده بودند، یک باره بر مسلمانان حمله آوردند. این هجوم، حمله‌ای سخت و غافلگیرانه بود. ابتدا مردان قبیله بنی سلیم ـ که در صف اول سپاه اسلام بودند و پیامبر خالد بن ولید را بر آنها ریاست داده بود[۱۱] ـ در برابر این حمله سخت و ناگهانی رو به گریز نهادند. این حرکت، باعث گریز و عقب‌نشینی دیگران شد؛ لذا پس از آنها مکیان که در صف دوم قرار داشتند، فراری شدند. مهاجران و انصار هم به پیروی از آن دو دسته، به جنگ پشت کرده و به فرار رفتند[۱۲]. این شکست، بسیار سهمگین بود.

پیامبر تنها مانده بود و فقط چند تن همراه ایشان باقی بودند. به اصطلاح قرآن: «زمین با همه وسعتش، تنگی گرفته بود»[۱۳]. باقی ماندگان، جز یک تن از آنها، همه بنی هاشمی محسوب می‌شدند که در رأس باقی ماندگان، امیرالمؤمنین علی (ع) قرار داشت. ایشان مانند همیشه لحظه‌ای پیامبر را ترک نگفته بود[۱۴]. مورخان می‌گویند: امیرالمؤمنین (ع) پیش روی پیامبر، از همه سخت‌تر با دشمن می‌جنگید[۱۵].[۱۶]

نقش جانشین پیامبر در فتح نهایی

جانشین پیامبر، یکه و تنها در وسط معرکه

عباس بن عبدالمطلب که یکی از باقی ماندگان بود، خود را به پیامبر رسانید و در طرف راست ایشان جای گرفت. پسرش فضل هم در طرف چپ حضرت بود و ابوسفیان بن حارث، پسر عموی پیامبر نیز زمام استر ایشان را در دست داشت[۱۷]. در نقلی آمده است آن وقت که عباس خود را به پیامبر رسانید، چپ و راست را نگریست و از امیرالمؤمنین نشانی ندید و گفت: چه بد! چه بد! در چنین جایگاهی فرزند ابوطالب جان خودش را از پیامبر خدا دریغ داشته؟! با اینکه او آن همه فداکاری‌های بزرگ در گذشته کرده است! پسرش فضل گفت: پدر! این‌گونه در مورد پسر برادرت سخن نگو!

عباس گفت: مگر چه شده؟ فضل جواب داد: آیا او را در خط مقدم نمی‌بینی؟ آیا او را در میان گرد و غبار جنگ مشاهده نمی‌کنی؟ عباس گفت: پسرم نشانش بده! فضل هم دائم نشانی می‌داد تا عباس امیرالمؤمنین را دید و شناخت. ناگهان گفت: آن برقی که در میان غبار به چشم می‌خورد چیست؟ فضل گفت: این برق شمشیر اوست که در صفوف دشمن بالا و پایین می‌رود[۱۸].[۱۹]

کشتن پرچمدار سپاه کفر

مردی بلند قامت از هوازن به نام ابوجرول با پرچمی سیاه بر سر نیزه‌ای بلند به میدان آمده بود. او پرچم‌دار مردان جنگی هوازن بود، رجز می‌خواند و به مسلمانان حمله می‌آورد. اگر کسی را می‌یافت با نیزه او را به زمین می‌انداخت وگر نه، پرچم را بلند کرده و مردان جنگی دشمن را راهنمایی می‌کرد. امیرالمؤمنین (ع) به مقابله او رفت. ابتدا شتر او را پی نمود و سپس او را به یک ضربت به دو نیم کرد. با قتل پرچم‌دار، مردان جنگی هوازن میدان را خالی کرده و عقب نشستند. دشمن به فرار نهایی رفت[۲۰]. امیرالمؤمنین (ع) جنگ را تمام کرده بود.

پس از شکست هوازن در این غزوه، مردان جنگی آن قبیله فرار کردند. گروهی به سوی طائف و گروهی به سوی اوطاس و دسته دیگر به طرف نخله رفته بودند[۲۱]. بیشتر فراریان، از جمله مالک بن عوف راهی طائف شده بودند.

بعد از فرار مردان جنگی دشمن، زنان و فرزندان ایشان اسیر شده و همه اموالی که به همراه داشتند، به جای ماند و غنیمت گرفته شد. پیامبر دستور جمع‌آوری غنائم را دادند. تمامی غنائم را به جعرانه در نزدیکی مکه منتقل کرده و کسی را مأمور اداره آن کرده بودند. اما پیامبر در تقسیم غنائم و اسیران دست نگه داشت تا شاید مردمان هوازن به دنبال اسیران و اموال خویش بیایند؛ اما خبری نشد[۲۲].

فرجام جنگ

با فرار بخش بزرگی از مردان جنگی هوازن و پناه آوردن آنها به طائف، این شهر که مسکن قبیلة ثقیف بود، به مرکزی بزرگ برای دشمنان اسلام تبدیل شد[۲۳]. پیامبر قبل از اینکه غنائم را تقسیم کند، برای حل مشکل طائف به سوی آنجا حرکت کرد. شهر طائف که به صورت قلعه‌ای بزرگ و مستحکم بود، مدت‌ها در برابر حمله سپاه اسلام مقاومت کرد و حمله به نتیجه نرسید. ناچار رسول خدا آنجا را رها ساخته و به سوی جعرانه بازگشت. سفر غزوه طائف بیش از یک ماه طول کشید[۲۴].

ماجرای غنائم هوازن

جمع‌آوری و تقسیم غنائم

پیامبر بعد از اینکه از غزوۀ طائف بازگشتند، غنائم و اسیران را تقسیم کردند. این تقسیم یک تقسیم بالسویه بود. پیامبر برای اینکه بی‌نظری خود را ثابت کند، کنار شتری ایستاد، مقداری پشم از کوهان شتر را میان انگشتان خود گرفت و رو به مردم کرد و فرمود: من از تمام غنائم شما حتی از این پشم جز خمس حقی ندارم. حتی این خمس که حق من است، آن را به خود شما باز خواهم داد. بنابراین هر یک از شما هر نوع غنمیتی در پیش او هست، اگرچه نخ و سوزنی باشد همه را برگرداند تا از روی عدالت میان شما تقسیم گردد.

اسیران هوازن را شش هزار تن و غنائم را بیست و چهار هزار شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقیه نقره ذکر نموده‌اند[۲۵].

در تقسیم غنائم به سران تازه مسلمانان مکه چیزهای بیشتری اختصاص یافت. این بخشش از اصل غنیمت‌ها نبود، بلکه از خمس غنائم بود که حق خاص خود پیامبر محسوب می‌شد. مثلاً صد شتر و چهل اوقیه[۲۶] نقره به ابوسفیان داده شد. به همین مقدار به معاویه و برادرش یزید و دویست شتر به حکیم بن حزام، صد شتر به نظر بن حارث، پنجاه شتر به مخرمة بن نوفل و بیست شتر به عثمان بن وهب و... رسید[۲۷].[۲۸]

ماجرای نارضایتی و اعتراض انصار

این بخشش‌های بیشتر با اینکه از حق خاص خود پیامبر بود، موجب نارضایتی انصار شده و اعتراض آنها را به بار آورد. کسانی از انصار می‌گفتند: پیامبر تا تنها ما را در کنار خود داشت، همه غنائم را در میان ما تقسیم می‌کرد؛ اما حال که قوم و قبیله خود را یافته، همه چیز را به آنان می‌دهد و ما را فراموش کرده است!

خبر این سخن به پیامبر اکرم (ص) رسید. ایشان رئیس قبیله خزرج سعد بن عباده را خواسته و به او فرمود که قوم تو درباره من چه گفته‌اند؟ سعد عرضه داشت: یا رسول الله! آنها مگر چه گفته‌اند؟ پیامبر فرمود: آنها گفته‌اند: آن‌گاه که جنگ است، ما یاران او هستیم؛ ولی در هنگام تقسیم (غنائم)، تنها قوم و عشیره‌اش را در نظر دارد. ما دوست داشتیم بدانیم این رفتار پیامبر از کجاست؛ اگر از جانب خدا باشد بر آن صبر می‌کنیم. اما اگر نظر رسول خدا باشد اعتراض خواهیم کرد! بعد اضافه فرمود: تو در کجایی ای سعد! سعد گفت: من یکی از افراد قبیله خود هستم! (یعنی از آنها جدا نیستم و) ما هم دوست داریم بدانیم این‌گونه رفتار از کجا ناشی شده است؟! پیامبر فرمود: پس همه کسانی که از انصار در این سرزمین حاضرند در این جایگاه جمع کن! سعد به دنبال اجرای فرمان رفت و همه انصار را در آن محوطه جمع کرد. بعد خدمت رسول خدا (ص) رسید و عرضه داشت که همه انصار جمع‌اند. پیامبر به همراه امیرالمؤمنین (ع) به میان جمع انصار رفته و نشست. سپس ایستاد و فرمود: من از شما سؤالی می‌کنم و شما به من جواب بدهید! عرضه داشتند: یا رسول الله بگویید.

حضرت فرمود: آیا شما گمراه نبودید و خدا به واسطه من شما را هدایت نکرد؟ گفتند: بله یا رسول الله! منت از خدا و رسول اوست. فرمود: آیا بر لبه پرتگاه آتش نبودید و خدا به واسطه من شما را نجات داد؟ گفتند: بله یا رسول الله! منت از خدا و رسول اوست. فرمود: آیا اندک نبودید و خدا به واسطه من شما را زیاده گردانید؟[۲۹] گفتند: بله! و منت خدای و رسول اوست.

فرمود: آیا شما دشمن یکدیگر نبودید و خداوند به وسیله من قلب‌های شما با یکدیگر مهربان ساخت؟ گفتند: آری چنین است، منت خدای و رسول او راست. سپس اندک مدتی سکوت کرد، خاموش نشست و بعد فرمود: چرا به آنچه نزد شماست، جواب مرا نمی‌دهید؟ آنها عرضه داشتند: ما به چه چیزی جواب شما را بدهیم پدر و مادر ما فدای شما باد؟ ما در جواب شما عرضه داشتیم که منت و فضل و برتری برای شماست.

فرمود: اگر بخواهید می‌توانید بگویید، من شما را تصدیق خواهم کرد! بگویید: به نزد ما آمدی در حالی که (از سوی قوم خودت) طرد شده بودی و ما تو را مأوی دادیم! ترسان به نزد ما آمدی و ما تو را پناه داده و ایمن ساختیم! تو را به دروغ نسبت داده بودند، به نزد ما آمدی و ما تو را تصدیق کردیم!

صدای حاضران به گریه بلند شده و بزرگان قبایل به دست و پای پیامبر افتاده و بر آن بوسه می‌زدند. سپس گفتند: ما به خداوند و هر چه از او برسد و به رسول خدا و هر چه از او برسد راضی و خشنود هستیم. این اموال و دارایی ما در دست اختیار شماست. اگر می‌خواهی آنها را نیز در میان قوم خود قسمت بفرما! آنچه از کسانی از ما به شما رسیده است به خاطر گمانی از آنان بود که فکر می‌کردند، شما برایشان غضب کرده‌اید یا کوتاهی از ایشان سر زده است. آنها از گناه خویش استغفار کرده‌اند. یا رسول الله برای ایشان طلب مغفرت و آمرزش کن. پیامبر (ص) فرمود: خدایا انصار را بیامرز! فرزندان انصار و فرزندان فرزندان انصار را بیامرز! بعد از آن اضافه فرمود: اگر هجرت نبود، من مردی از انصار بودم، اگر مردم به یک سوی بروند، انصار به یک سوی دیگر، من به همان سوی انصار خواهم رفت![۳۰].

ماجرای بخشیده شدن و بازگشت اسیران

پس از تقسیم غنائم و اسیران، چهارده تن از سران قبایلی که در حنین با اسلام جنگیده بودند، به نزد پیامبر آمدند. اینان همگی اسلام آورده بودند و در رأس آن هیئت دو تن به نام زُهیر بن صُرد جَشمی و ابوبرقان که عموی رضاعی پیامبر بود قرار داشتند.

اینان به محضر پیامبر اکرم (ص) شرفیاب شده و اولاً اسلام قوم خودشان را به ایشان عرضه داشتند و سپس چنین گفتند: یا رسول الله! ما خانواده و عشیره تو هستیم، در میان اسیران عمه‌ها و خاله‌ها و خواهران رضاعی و کسانی که دوران شیرخوارگی و طفولیت به شما خدمت کرده‌اند حضور دارند. لازمه عطوفت و جوان‌مردی این است که به پاس حقوقی که برخی از زنان این قبیله به گردن شما دارند، کلیه اسیران ما را از زن و مرد و کودک آزاد فرمایید. اگر ما از نعمان بن منذر[۳۱] و یا حارث بن ابی شمر[۳۲] حاکمان و امیران عراق و شام چنین تقاضایی می‌کردیم، امید پذیرفتن آن را داشتیم؛ چه رسد به شما که بهترین هستی!

پیامبر در پاسخ آنان فرمود: زنان و فرزندان خود را بیشتر دوست دارید، یا اموال خود را؟ همگی در پاسخ پیامبر گفتند: ما زنان و کودکان خود را با هیچ چیز عوض نمی‌کنیم! پیامبر فرمود: من حاضرم سهم خود و فرزندان عبدالمطلب را به شما ببخشم؛ ولی سهم مهاجر و انصار و مسلمانان دیگر مربوط به خود آنهاست؛ باید شخصاً از حق خود درگذرند! آن‌گاه به آنان گفت: هنگامی که من نماز ظهر را گزاردم، شما در میان صفوف برخیزید، رو به مسلمانان کنید، چنین بگویید: ما پیامبر را پیش مسلمانان شفیع می‌سازیم، مسلمانان را پیش پیامبر واسطه قرار می‌دهیم که زنان و فرزندان ما را به ما بازگردانند. در این لحظه من بر می‌خیزم و آنچه مربوط به من و فرزندان عبدالمطلب است را به شما می‌بخشم. از دیگران نیز تقاضا می‌کنم که سهم خود را ببخشند.

نمایندگان قبیله پس از نماز ظهر، سخنانی را که پیامبر به آنها تعلیم کرده بود به مردم گفتند. پیامبر نیز سهم خود و کسان خویش را به آنها بخشید. مهاجر و انصار هم از ایشان پیروی کرده و قسمت مربوط به خود را به آنان بخشیدند.

در این میان چند نفر انگشت‌شمار از واگذار کردن سهم خود امتناع کردند. پیامبر به آنها فرمود: اگر شما هم از حق خود بگذرید، من در آینده جبران خواهم کرد! اقدام عملی پیامبر و سخنان آن حضرت سبب شد که مسلمانان گذشت را بپذیرند و اسیران هوازن آزاد شوند[۳۳].[۳۴]

جنگ حنین

در پی فتح مکه قبائل بزرگی که همچنان بر شرک باقی مانده بودند، از پای گرفتن اسلام بیمناک شدند. قبیله هوازن و ثقیف و چند قبیله دیگر تصمیم گرفتند پیش از آن‌که پیغمبر و مسلمانان به سراغ آنان آیند، با حمله‌ای ناگهانی بر مسلمانان در مکه، ضربه‌ای کاری بر اسلام وارد سازند. این قبیله‌ها به مرکزیت و فرماندهی قبیلهٔ هوازن - که بیش‌ترین رقم کفار را در این جنگ تشکیل می‌دادند - سپاهی بزرگ فراهم آورده، جوانی به نام مالک بن عوف را فرمانده خود کردند و راه مکه در پیش گرفتند. پیغمبر اکرم(ص) از قصد آنان آگاه شد و همراه ده هزار سپاهی مسلمان، که برای فتح مکه از مدینه بسیج کرده بود و دو هزار تن از تازه مسلمانان مکه به سوی دشمن حرکت کرد. در این غزوه نیز علی(ع) پرچمدار پیغمبر اکرم(ص) بود. مالک بن عوف سپاه خود را در دره حنین آماده ساخت و آنان را در شکاف صخره‌ها و تنگه‌های حنین پراکنده کرد و دستور داد همگی با هم و یک باره به مسلمانان حمله کنند. سپیده‌دم، هنگامی که مسلمانان به دره حنین سرازیر شدند، ناگهان دشمن که بر منطقه مسلط بود، بر آنان حمله‌ور شد. با حمله کفار نخست سواران بنی‌سلیم و سپس مردم مکه گریختند و پس از آن عموم مسلمانان بی‌آن‌که به چیزی توجه کنند، روی به گریز نهادند[۳۵]. به نوشته یعقوبی از مسلمانان تنها ده نفر، و یا به قولی نه نفر از بنی‌هاشم با پیغمبر باقی ماندند که عبارت بودند از: علی بن ابی طالب، عباس بن عبدالمطلب، ابوسفیان بن حارث، ربیعة بن حارث، عتبه و معتب پسران ابولهب، فضل بن عباس، عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب و به روایتی، ایمن بن ام ایمن[۳۶].

پس از آن‌که عباس بن عبدالمطلب به دستور پیغمبر اکرم(ص) مسلمانان فراری را به یاری رسول خدا(ص) فراخواند، گریختگان شرمنده شدند و به سوی دره‌ای که در آغاز جنگ به آن درآمده بودند، بازگشتند و با دشمن به نبرد پرداختند. پرچمدار مشرکان مردی از قبیله هوازن به نام ابوجرول بود که سوار بر شتری سرخ مو، در حالی که پرچم سیاهی را بر نیزه بلندی با خود حمل می‌کرد، پیشاپیش دشمن می‌آمد. امیر مؤمنان(ع) به سوی او رفت و با شمشیر ضربتی از پشت بر شتر زد و شتر را از پای درآورد. سپس خود را به ابوجرول زد و به یک پهلو او را بر زمین افکند و با ضربتی کارش را تمام کرد. شکست دشمن در پی کشته شدن ابوجرول بود. چندی نگذشت که دشمنان پشت کردند و گریختند. مسلمانان که علی(ع) پیشاپیش آنان بود، شمشیر در میان دشمن نهادند تا آنجا که علی(ع) به تنهایی چهل تن را کشت. شکست قطعی دشمن و اسارت شماری بسیار از آنان در این هنگام بود[۳۷]. از امام صادق(ع) روایت است که فرمود: «در روز حنین چهل تن به دست علی بن ابی طالب(ع) کشته شد»[۳۸]. همچنین از انس بن مالک نقل است که گفت: «در روز حنین، علی بن ابی طالب استوارترین مردم در جنگ پیشاپیش رسول خدا(ص) بود»[۳۹].[۴۰]

منابع

پانویس

  1. این غزوه در شوال سال ۸ هجرت نبوی اتفاق افتاد.
  2. لما فتح رسول الله (ص) مکة مشت اشراف هوازن بعضها إلی بعض و ثقیف بعضها إلی بعض.... قالوا: والله ما لاقی محمد قوما یحسنون القتال فاجمعوا أمرکم فسیروا الیه قبل أن یسیر الیکم؛ (المغازی، ج۳، ص۸۸۵ و مراجعه کنید: السیرة النبویة، ج۲، ص۴۳۷ -۴۳۸؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۰).
  3. السیرة النبویة، ج۲، ص۴۳۹؛ الطبقات، ج۲، ص۱۵۰؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۰؛ عیون الاثر، ج۲، ص۲۳۸.
  4. یاران آن حضرت در توصیف ایشان گفته‌اند: «لَا يَغْفُلُ مَخَافَةَ أَنْ يَغْفُلُوا أَوْ يَمِيلُوا»؛ (عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۳۱۸).
  5. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۳۱؛ حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۱۲۶.
  6. السیرة النبویه، ج۲، ص۴۴۰؛ المغازی، ج۲، ص۸۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، ج۵، ص۴۶۴.
  7. تفسیر القمی، ج۱، ص۲۸۶؛ بحارالانوار، ج۲۱، ص۱۴۹. مورخان اهل سنت می‌گویند: پرچم پیامبر در دست افراد مختلف قرار می‌گرفت؛ اما هنگام جنگ تنها به دست امیرالمؤمنین (ع) سپرده می‌شد (الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۵؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۱۰۶؛ اسد الغابه، ج۳، ص۵۹۲). و نیز گفته‌اند: ان علی بن ابی طالب کان صاحب لواء رسول الله یوم بدر و فی کل مشهد (الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۳).
  8. المغازی، ج۳، ص۸۹۳؛ سبل الهدی، ج۵، ص۴۶۳؛ مونتگمری وات: محمد فی المدینه، ص۱۰۷ و ۱۰۸.
  9. تفسیر ثعالبی، ج۳، ص۱۷۲؛ سیره زینی دحلان، ج۲، ص۱۰۷.
  10. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۳۱.
  11. هوازن قبیله‌ای گسترده بود و بنی سلیم به دلیل وابستگی با آنها مقاومتی نکرده و به فرار رفتند.
  12. لما التقی المسلمون و الکفار ولی المسلمون المدبرین؛ (صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۹۷؛ المغازی، ج۳، ص۸۹۷).
  13. ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ «بی‌گمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) «حنین» شما را یاری کرده است؛ هنگامی که فزونیتان شما را به غرور واداشت اما هیچ سودی برای شما نداشت و زمین با گستردگیش بر شما تنگ شد سپس با پشت کردن (به دشمن) واپس گریختید» سوره توبه، آیه ۲۵.
  14. الارشاد، ج۱، ص۱۴۰.
  15. مسند ابویعلی، ج۶، ص۲۹۰؛ مجمع الزوائد، ج۶، ص۱۸۰-۱۸۲؛ سبل الهدی، ج۵، ص۳۲۴.
  16. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۳۲؛ حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۱۲۶.
  17. الارشاد، ج۱، ص۱۴۱.
  18. الامالی (طوسی)، ص۵۷۴؛ امتاع الاسماع، ج۲، ص۱۴؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۱۷۹.
  19. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۳۳.
  20. الارشاد، ج۱، ص۱۴۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۳؛ الاکتفاء، ج۲، ص۲۰۰؛ تاریخ الخمیس، ص۲ و وزینی دحلان.
  21. طائف یکی از سه شهر بزرگ جزیرة العرب و اوطاس بیابانی در ۱۹۰ کیلومتری مکه در مسیر عراق است.
  22. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۳۴.
  23. المغازی، ج۳، ص۹۴۴.
  24. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۳۴.
  25. المغازی، ج۳، ص۹۴۳؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۶؛ عیون الاثر، ج۲، ص۲۴۲؛ امتاع الاسماع، ج۲، ص۲۸؛ سبل الهدی، ج۵، ص۳۳۹.
  26. هر اوقیه ۹۶ گرم می‌باشد.
  27. الارشاد، ج۱، ص۱۴۵؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۶؛ زاد المعاد (ابن قیم)، ج۳، ص۴۱۵؛ عیون الاثر، ج۳، ص۲۴۲.
  28. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۳۵.
  29. جنگ‌های مداومی که در میان دو قبیله اوس و خزرج وجود داشت و آنها به نابودی می‌کشانید، با آمدن پیامبر به صلح و برادری تبدیل شده بود، این صلح و برادری جمعیت آنها را افزون کرده بود.
  30. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۳۶.
  31. پادشاه دولت مناذره است که دولتی در حاشیه ایران و جزیرة العرب می‌باشد، هم‌پیمان دولت ایران بود.
  32. پادشاه دولت غسانیان که در شام قرار داشت، همسایه و هم‌پیمان دولت رم بود.
  33. «وَ لَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) هَزِيمَةَ الْقَوْمِ عَنْهُ قَالَ لِلْعَبَّاسِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ كَانَ رَجُلًا جَهْوَرِيّاً صَيِّتاً نَادِ فِي الْقَوْمِ وَ ذَكِّرْهُمُ الْعَهْدَ فَنَادَى الْعَبَّاسُ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا أَهْلَ بَيْعَةِ الشَّجَرَةِ يَا أَصْحَابَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ إِلَى أَيْنَ تَفِرُّونَ اذْكُرُوا الْعَهْدَ الَّذِي عَاهَدْتُمْ عَلَيْهِ رَسُولَ اللَّهِ (ص) وَ الْقَوْمُ عَلَى وُجُوهِهِمْ قَدْ وَلَّوْا مُدْبِرِينَ. وَ كَانَتْ لَيْلَةً ظَلْمَاءَ وَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِي الْوَادِي وَ الْمُشْرِكُونَ قَدْ خَرَجُوا عَلَيْهِ مِنْ شِعَابِ الْوَادِي وَ جَنَبَاتِهِ وَ مَضَايِقِهِ مُصْلِتِينَ بِسُيُوفِهِمْ وَ عُمُدِهِمْ وَ قِسِيِّهِمْ. قَالُوا فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِلَى النَّاسِ بِبَعْضِ وَجْهِهِ فِي الظَّلْمَاءِ فَأَضَاءَ كَأَنَّهُ الْقَمَرُ لَيْلَةَ الْبَدْرِ ثُمَّ نَادَى الْمُسْلِمِينَ أَيْنَ مَا عَاهَدْتُمُ اللَّهَ عَلَيْهِ. فَأَسْمَعَ أَوَّلَهُمْ وَ آخِرَهُمْ فَلَمْ يَسْمَعْهَا رَجُلٌ إِلَّا رَمَى بِنَفْسِهِ إِلَى الْأَرْضِ فَانْحَدَرُوا إِلَى حَيْثُ كَانُوا مِنَ الْوَادِي حَتَّى لَحِقُوا بِالْعَدُوِّ فَوَاقَعُوهُ. و نص آخر یقول: فَلَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْهَزِيمَةَ رَكَضَ نَحْوَ عَلِيٍّ بَغْلَتَهُ فَرَآهُ قَدْ شَهَرَ سَيْفَهُ فَقَالَ يَا عَبَّاسُ اصْعَدْ هَذَا الظَّرِبَ وَ نَادِ يَا أَصْحَابَ الْبَقَرَةِ وَ يَا أَصْحَابَ الشَّجَرَةِ إِلَى أَيْنَ تَفِرُّونَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ (ص). ثُمَّ رَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَدَهُ فَقَالَ- اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ دَعَوْتَ بِمَا دَعَا بِهِ مُوسَى حَيْثُ فَلَقَ لَهُ الْبَحْرَ وَ نَجَّاهُ مِنْ فِرْعَوْنَ. ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِأَبِي سُفْيَانَ بْنِ الْحَارِثِ نَاوِلْنِي كَفّاً مِنْ حَصًى فَنَاوَلَهُ فَرَمَاهُ فِي وُجُوهِ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ قَالَ شَاهَتِ الْوُجُوهُ. ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ تُهْلِكْ هَذِهِ الْعِصَابَةَ لَمْ تُعْبَدْ وَ إِنْ شِئْتَ أَنْ لَا تُعْبَدَ لَا تُعْبَدُ. فَلَمَّا سَمِعَتِ الْأَنْصَارُ نِدَاءَ الْعَبَّاسِ عَطَفُوا وَ كَسَرُوا جُفُونَ سُيُوفِهِمْ...»، المغازی، ج۳، ص۹۴۹؛ الطبقات، ج۲، ص۱۱۶ و ۱۱۷؛ امتاع الاسماع، ج۲، ص۳۱؛ عیون الاثر، ج۲، ص۲۴۴.
  34. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۳۷.
  35. ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۸۵ -۸۰؛ واقدی، مغازی، ج۳، ص۶۸۷ - ۶۷۶؛ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۱؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۴ -۷۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۱۷۷.
  36. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۲.
  37. ر.ک: شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۳۰ - ۱۲۶. یعقوبی نیز به کشته شدن پرچمدار مشرکان به دست علی(ع) اشاره دارد. (احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۳).
  38. ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی(ع)، ج۱، ص۲۵۷، به نقل از: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۳۷۶؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۲، ص۸۳.
  39. ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی(ع)، ج۱، ص۲۵۷، به نقل از: ابویعلی، مسند ابی یعلی، ج۳، ص۴۴۳؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۳، ص۱۴۸.
  40. رجبی، محمد حسین، مقاله «امام علی در عهد پیامبر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۱۸۹.