جنگ حنین در معارف و سیره نبوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

پیامبر (ص) پانزده روز بعد از فتح مکه که در آنجا توقف کرد و آثار شرک و بت‌پرستی را از آن دیار محو نمود و مهبط وحی را پایگاه توحید قرار داد، گروهی از بت‌پرستان و قدرت‌طلبان که هنوز مسلمان نشده بودند، در خارج مکه جبهه واحدی تشکیل دادند و قبل از آنکه از طرف مسلمانان مورد حمله قرار گیرند، تصمیم بر جنگ و هجوم بر مسلمانان گرفتند.

در رأس آنها جوانی سی ساله شجاع و محبوب ولی خام، به نام مالک بن عوف نقطه وصل قبایل مختلف هوازن گردید و موفق شد خط الحاقی از قبایل بنی‌سعید و بنی‌حشم و بنی‌هلال و ثقیف تشکیل دهد و در این خط الحاق، سی هزار نفر را در محلی به نام «اوطاس» جمع کرد. مالک به آنها گفت: ممکن است محمد بعد از فتح مکه به جنگ با ما برخیزد و باید قبل از محمد ما وارد جنگ شویم تا ابتکار عمل در دست ما باشد. خبر اجتماع هوازن در اوطاس به پیامبر اکرم رسید و حضرت برای در هم کوبیدن بقایای لشکر شرک، آماده تجهیز و حرکت به سوی حنین گردید[۱].

لشکر اسلام با دوازده هزار سرباز از مدینه به همراه پیامبر اکرم به سوی حنین بسیج شدند. تازه مسلمانان مکه هم دو هزار نفرشان به اتفاق ابوسفیان به سوی حنین حرکت نمودند. هنگامی که مسلمانان از مدینه خارج شدند، چشم ابوبکر به انبوه سپاهیان اسلام که افتاد، کثرت نیروی اسلام چشم او را گرفت و مغرورانه گفت: ما دیگر مغلوب نخواهیم شد لن تغلب الیوم و همین غرور به برخی افراد دیگر نیز سرایت کرد و همگی از پیروزی قریب الوقوع سخن می‌گفتند؛ ولی در آغاز جنگ و حمله ناگهانی دشمن معلوم شد که این غرور بی‌جا بوده است.

قرآن مجید در این باره می‌فرماید: ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ[۲].

سپاهیان اسلام تا نزدیک وادی حنین پیش رفتند و شب را به دستور پیامبر (ص) در همان جا توقف نمودند تا صبح به حنین وارد شوند. مالک بن عوف فرمانده سپاه کفر، قبل از ورود لشکر اسلام با لشکریانش به حنین وارد شد. دستور داد زنان و کودکان و احشام را پشت سر خود قرار دهند، غلاف شمشیرها را بشکنند، سپس در اطراف دره در پشت سنگ‌ها و شکاف‌ها و گودی‌های سر راه و دامنه کوه و سایه درخت‌ها، کمین کنند تا وقتی سپاه اسلام از دره سرازیر شدند، ناگهان بر آنها حمله کنند.

پس از ادای نماز صبح، سربازان اسلام به دره حنین سرازیر شدند، حمله غافل‌گیرانه دشمن آغاز گردید، تیرها به صورت رگبار بر آنها باریدن گرفت و در دره به محاصره هزاران نیروی آماده با شمشیرهای کشیده درآمدند. این محاصره آنچنان غافلگیرانه و سنگین صورت گرفت که نیروهای اسلام قبل از آنکه دست به اسلحه ببرند، عده‌ای از آنها شهید شدند و بقیه جز فرار برای خود راهی ندیدند. در جمع سپاهیان اسلام افراد تازه‌مسلمان، با ایمانی ضعیف وجود داشتند که علت فرار و شکست اولیه سپاه اسلام شدند. پیامبر (ص) که در عقبه سپاه بر اسب سفیدی سوار بود، ناگهان دید سپاه اسلام گروه گروه به سرعت فرار می‌کنند و این ارتش منظم که چون رودخانه‌ای به پیش می‌رفت، اکنون به هم ریخته و هر قسمت آن به سویی گریزان است.

پیامبر (ص) به سرعت خود را به سمت راست دره حنین رساند و فریاد زد: مردم مکه به کجا می‌روید؟ منم رسول خدا! منم محمد بن عبدالله! نزد من آیید! ولی سخنان پیامبر (ص) انهزام سپاه را جبران نکرد. اینجا بود که نفاق درونی آشکار شد و منافقان از این منظره به شوق آمدند. ابوسفیان که اولین بار بود که به جای رویارویی با سپاه اسلام در کنار مسلمین قرار می‌گرفت از روی تمسخر به رفیق خود شیبه بن عثمان گفت: اینها تا لب دریا فرار خواهند کرد و دیگر باز نمی‌گردند. کلده بن حنبل یکی دیگر از منافقان گفت: امروز سحر باطل شد.

شیبه بن عثمان قرشی معروف به ابوعثمان در روز فتح مکه مسلمان شد، پدر او عثمان بن ابی‌طلحه در روز احد به دست علی (ع) کشته شد، شیبه در جنگ حنین شرکت کرد، او در حالی که همراه رسول اکرم (ص) حرکت می‌کرد، تصمیم گرفت آن حضرت را به قتل برساند ولی موفق نشد، جریان این داستان در استیعاب و اسد الغابه آمده است[۳].

در این بحران نظامی بود که پیامبر (ص) احساس می‌کرد زحمات ۲۱ ساله و پیروزی‌های بزرگ، همگی به خطر افتاده‌اند. دشمن هم با استفاده از اصل غافل‌گیری مؤثرترین تاکتیک را به مورد اجرا در آورده است و با روحیه بالا به پیروزی‌هایش ادامه می‌دهد و لذا رسول اکرم (ص) به دو مسئله روی آورد: ۱- استعانت از خدا ۲- تدبیر مناسب.

ابتدا دست به دعا برداشت و گفت: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ‌»؛ «خدایا تو را سپاس و شکوه حال خود را به درگاه تو می‌آورم و تویی تکیه‌گاه». بعد فرمود: خدایا اگر این جماعت مسلمین نابود کردند کسی تو را پرستش نخواهد کرد. سپس مشتی خاک برداشت و به روی دشمن پاشید و فرمود: رؤیتان زشت باد. ‌بعد از دعا به تدبیر صحنه جنگ اندیشید، به عمویش عباس بن عبدالمطلب که صدای رسا و بلندی داشت فرمود: فراریان را این‌گونه صدا بزن «يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ وَ يَا أَصْحَابَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ وَ يَا أَصْحَابَ بَيْعَةِ الشَّجَرَةِ إِلَىَّ أَيْنَ تَفِرُّونَ اذْكُرُوا الْعَهْدَ الَّذِي عَاهَدْتُمْ عَلَيْهِ رَسُولَ اللَّهِ (ص)»[۴].

ای گروه انصار و ای یاران سوره بقره و ای کسانی که در بیعت شجره پیمان بستید، به کجا می‌گریزید؟ پیمانی را که با رسول خدا بسته‌اید به یاد آرید. عباس با صدای بلند مردم را صدا می‌زد ثمرات خیر این ندای ملکوتی آشکار شد. جمعی از فراریان برگشتند، انصار به یاد پیمان‌شان با پیامبر اکرم وظیفه خود را به یاد آوردند.

پیامبر (ص) وارد جنگ می‌شود

بعد از برگشت جمعی از انصار و توجه مسلمین به وظیفه خطیر دفاع مقدس، پیامبر (ص) بر اسب خود سوار و به سوی میدان جنگ رکاب زد. فرماندهی کل قوا یک تنه به میدان آمد تا تابلوی زیبای تکلیف شرعی را برای همگان ترسیم کند.

در حمله به دشمن این رجز را می‌خواند: أَنَا النَّبِيُّ لَا كَذِبَ‌ أَنَا بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ نقل شده این دومین جنگی است (بعد از جنگ احد) که پیامبر (ص) شخصاً به سپاه دشمن حمله برده است. ده تن از مسلمین غیرتمندانه به پیامبر (ص) اقتدا کردند و در رأس آنها علی بن ابیطالب (ع)، شجاع همیشه خط‌شکن جبهه اسلام و مدافع همیشه حاضر از جان پیامبر (ص)، به دلاوری و شجاعت معنی داد، دشمن را از جلوی پیامبر (ص) دور می‌کرد. گاهی خود را به عقبه دشمن می‌زد و گاهی به سوی پیامبر (ص) برمی‌گشت. در این حمله سنگین علی (ع) چهل تن از دشمن را مثل پنیر از وسط دو نیم کرد.

در قلب سپاه دشمن فرماندهای شجاع و تنومند به نام ابوجرول بر شتری سرخ مو سوار و پرچم را بر سر نیزه بلندی زده بود و آن را پیشاپیش هوازن می‌کشید و هر کس به مقابله او می‌رفت با آن نیزه بر او حمله می‌کرد و چون فرار می‌نمود دوباره آن نیزه را بر دست می‌گرفت.

علی (ع) با مردی از انصار به قصد کشتن او پیش رفتند و حضرت از پشت سر به او حمله کرد و شترش را پی نمود و آن مرد به زمین افتاد و امیرالمؤمنین او را به قتل رساند.

حمله پیامبر (ص) به قلب سپاه کفر و برگشت جمعی از فراریان و رشادتهای بی‌نظیر امیرمؤمنان باعث شد که خداوند سکینه و آرامش قلبی را جایگزین اضطراب و تشویش و دلهره کند و لذا قرآن مجید با اشاره به این جنگ می‌فرماید: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ[۵].

نصرت الهی فرود آمد، صدای رسای عباس در دره می‌پیچید و فراریان را به کانون وحدت و همت، یعنی رسول خدا جمع می‌کرد. وقتی می‌دیدند پیامبر اکرم به قلب سپاه کفر حمله برده، آنها هم غلاف‌ها را شکستند و با شمشیر برهنه به دشمن حمله‌ور شدند. جنگ سختی در گرفت. صحنه جنگ که به سود دشمن پیش رفته بود، اما آرام آرام ورق برگشت. وقتی مسلمین حاضر شدند سختی‌ها را به جان بخرند، خداوند نصرت و پیروزیش را بر آنها نازل کرد. انصار به جبران فرارشان اکنون با قوت می‌جنگیدند. پیامبر (ص) به عباس فرمود: اینها کیانند؟ عرض کرد: انصار هستند! پیامبر (ص) فرمود: اکنون تنور جنگ گرم شده است.

قبایل هوازن که حاضر نبودند پیروزی‌های به دست آمده و روحیه بالای نظامی خود را از دست بدهند، سخت مقاومت می‌کردند؛ ولی وعده خداوند فرارسیده بود. نیروی دشمن ضعیف شده و با تلفات سنگین ستون فقرات مقاومتش شکست و لذا رو به فرار نهادند و هر چه اموال و احشام و زن و فرزند داشتند همه را جا گذاشته و از صحنه جنگ گریختند. چون فرماندهی قبایل هوازن یعنی مالک بن عوف دستور داده بود برای پایداری و مقاومت بهتر لشکریان، هر چه دارند همراه خود بیاورند و لذا غنائم چشمگیری به جای گذاشتند. در این غنائم ۱۶۰۰۰ اسیر و ۲۴۰۰۰ شتر و ۴۰۰۰۰ گوسفند و ۸۵۲۰۰۰ گرم نقره به دست آمد[۶].

تعقیب سپاه

پیامبر اکرم (ص) پس از فرار مفتضحانه دشمن و به جا گذاشتن غنائم فراوان، به منظور تعقیب آنها عازم طائف شد. دستور داد موقتاً غنائم را در جعرانه بگذارند و اسیران را در جایی سکونت دهند و نگهبانانی بر آنها گماشت. تا در مراجعت آنها را تقسیم کند. به دنبال اجرای فرمان پیامبر (ص) در تعقیب دشمن، ابوعامر اشعری به دنبال گروهی از فراریان که خود را به «اوطاس» رسانده بودند اعزام شد و در آنجا جنگ سختی در گرفت که ابوعامر بر اثر اصابت تیری به شهادت رسید. ولی برادرش ابوموسی پرچم را به دست گرفت و دشمن را به سختی شکست داد و تار و مار نمود. مالک بن عوف نیز با گروه بسیاری به سوی طائف فرار کردند و با قبایل ثقیف در قلعه‌های محکمی که در آنجا بود وارد شدند و چون می‌دانستند مسلمانان به سراغ آنها خواهند رفت به استحکام قلعه‌ها پرداختند[۷].

محاصره طائف

پیامبر (ص) در پی مقاومت دلیرانه سپاهیان اسلام، نزول فرشتگان امدادرسان و شکست کفار و به جا گذاشتن زن و فرزند و احشام و غنائم بسیار، در تعقیب آنها در سر راه به قلعه مالک بن عوف رسید. دستور داد آن را که خالی از سکنه بود ویران کنند تا در وقت ضرورت نتوانند از آن به نفع خود استفاده کنند، سپس تا قلعه‌های طائف پیش رفت. مردم طائف که از قبائل ثقیف بودند، مردمی ثروتمند و جنگجو با قلعه‌های محکم وقتی از ورود سپاه پیامبر (ص) مطلع شدند از بالای برج‌ها به سوی مسلمانان تیراندازی کردند و جمعی را به شهادت رساندند و لذا پیامبر اکرم دستور داد اردوگاه خود را در جایی که از تیررس دشمن دورتر باشد قرار دهند.

محاصره قلعه‌های طائف بیش از بیست روز طول کشید و چون آذوقه فراوان داشتند و در حصارهای محکم به سر می‌بردند و در عین حال قبیله ثقیف افرادی جنگجو بودند کاری از پیش نمی‌رفت.

مورخین می‌نویسند: مسلمانان از منجنیق و دبابه استفاده کردند، اما قلعه‌داران ثقیف با ریختن آهن‌های گداخته و مفتول‌های آتشین از پیشروی سربازان اسلام جلوگیری می‌کردند. محاصره طول کشید و قلعه‌ها گشوده نشد. پیامبر اکرم برای تسلیم دشمن اعلام کرد هر کس از حصار بیرون آید در امان است؛ ولی بیش از بیست نفر کسی تسلیم نشد و آنها گزارش دادند که آذوقه زیادی در انبارها ذخیره شده و قبایل ثقیف تصمیم به مقاومت دارند. پیامبر (ص) لازم دید با توجه به چند عامل مهم محاصره را موقتاً رها کند.

اولاً: ماه‌های حرام در پیش بود و جنگ در آن ماه‌ها جایز نبود و اگر محاصره به ماه ذیقعده می‌کشید دشمن از حربه تبلیغاتی علیه پیغمبر استفاده می‌کرد. ثانیاً: آذوقه و خواربار لشکریان اسلام رو به اتمام بود. ثالثاً: ادامه محاصره خستگی‌آور شده بود. رابعاً: سپاهیان برای بازگشت به جعرانه و تقسیم غنائم جنگ حنین بی‌تابی می‌کردند؛ لذا پیامبر (ص) جنگ طائف را به وقت دیگری موکول و دستور حرکت به سوی مکه صادر شد و اعلام فرمود: به قصد عمره به سوی مکه حرکت می‌کند و پس از انجام عمره و سپری شده ماه‌های حرام دوباره به طائف باز خواهد گشت[۸].

اهانت عمر به پیامبر اکرم

در ایام محاصره طائف پیامبر اکرم متوجه پاکسازی مناطق اطراف از لوث بت و بت‌پرستی شد و امیرالمؤمنین علی (ع) را در رأس جمعی از سپاهیان مأموریت داد تا برای ویران کردن بت‌خانه‌ها به اطراف طائف برود و علی (ع) در تحقق این امر حرکت کرد و در هر جا با بت‌خانه‌ای روبه‌رو می‌شد آن را شکسته و ویران می‌کرد. در یکی از جاها با مقاومت گروهی از قبیله «خثعم» مواجه شد و شجاعی از آنان به نام شهاب، بیرون آمد و مبارز‌طلبید و کسی از مسلمانان به جنگ او نرفت تا اینکه امیرالمؤمنین علی (ع) در مقابل او قرار گرفت و او را به هلاکت رساند و همراهانش فرار کردند.

پس از بیست و پنج روز وقتی پیروزمندانه خدمت پیامبر اکرم بازگشتند، پیغمبر که او را دید تکبیر گفت و دست او را گرفته به کناری برد و با یکدیگر خلوت کرده و نجوای آنها طول کشید. اینجا بود که عمر بن خطاب پیش رفته و با تحکم و کم‌حوصلگی از روی اعتراض گفت: این راز گفتن تمام نمی‌شود؟ آیا با او تنها خلوت کرده‌ای و ما را در گفتگوی با او دخالت نمی‌دهی؟ پیغمبر از این اعتراض عمر با آن صدای درشتش ناراحت شد و جواب داد: «مَا أَنَا انْتَجَيْتُهُ بَلِ اللَّهُ انْتَجَاهُ‌» من نیستم که با او گفتگوی خصوصی دارم، بلکه خداست که با او گفتگوی خصوصی دارد.

عمر بیشتر آشفته شد و با ناراحتی روی خود را برگرداند و گفت: آری! این سخن مانند همان سخنی است که پیش از واقعه حدیبیه به ما گفتی که ما در حال امنیت با سر تراشیده به مسجد الحرام خواهیم رفت و بالاخره هم نرفتیم. پیامبر اکرم (ص) فرمود: من به شما وعده دخول در مکه را دادم اما نگفتم همان سال خواهیم رفت[۹].

حسادت، رذیله‌ای است که گاهی در افراد موج می‌زند و وقتی بعضی از هم ردیفان خود را که به زعم خود از آنها کمتر نیست، مشاهده می‌کند که به مقام و جایگاه ویژه‌ای نائل آمده‌اند حسادت آنها را از درون می‌سوزاند و در اوج غلیان این حالت است که حتی به پیغمبر اکرم (ص) هم توهین و اهانت روا می‌دارند و از برخورد با هیچ کس ابایی ندارند.

عمر در تمام این‌گونه مراحل بدون اعتناء به شأن و عظمتی که خدا در قرآن مجید برای پیامبرش قائل شده است، چگونه بی‌باک و با کمال خیرگی به حامل وحی الهی تشر می‌زند و می‌گوید: آخر این راز گفتن با علی تمام نمی‌شود؟ از میان تمامی ما به همین یک نفر علی اکتفا کرده و راز می‌گویی؟؛ که رسول خدا را اذیت کرد و به غضب آورد[۱۰].

اعتراض رئیس خوارج

جنگ حنین با همه فراز و نشیب خود به پایان رسید و پیامبر (ص) برای اعمال عمره، محاصره طائف را موقتاً رها کرد و به مکه مراجعت نمود؛ ولی قبل از اعمال عمره به موضوع غنائم و اسرا که مسئله مهمی بود پرداخت، از باب تألیف قلوب بسیاری از اسرا آزاد شدند و این آزادی در مسلمان شدن آتش افروزان جنگ حنین بسیار موثر واقع افتاد تا آنجا که مالک بن عوف از قلعه طائف خارج شد و به سرعت خود را به جعرانه رساند و اسلام آورد. مسئله مهم که باقی مانده بود غنایم جنگ حنین بود که مسلمانان بسیار عجله داشتند و حتی در این مسئله بعضی به ساحت مقدس نبوی جسارت‌هایی روا داشتند. مثلاً بعضی اطراف پیامبر (ص) را گرفته فریاد می‌زدند: یا رسول الله غنایم را تقسیم کن و سهم ما را بده.

پیامبر اکرم (ص) شروع به تقسیم غنائم کرد ولی در این تقسیم تازه‌مسلمانان قریش را سهم بیشتری داد تا دل آنها را نسبت به اسلام نرم کند و تألیف قلبی از ایشان بشود و بعداً در زکات هم سهمی برای این‌گونه افراد به عنوان ﴿مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ مقرر شد.

در اینکه این بخشش اضافی از سهم خود رسول خدا یعنی خمس بوده و یا از همه غنائم اخراج شده اختلافی است. به هر صورت این تفاوت در تقسیم غنائم موجب ایراد و اعتراض بعضی از افراد گردید و از گوشه و کنار زمزمه‌هایی به عنوان گله و اعتراض برخاست. آیا این اعتراض یا گلایه یا اتهام به رسول خدا حق است؟ طبیعی است که اصحاب رسول خدا از نظر معرفتی در یک درجه نبودند، بلکه از نظر بار معنوی و فاز معرفتی متفاوت بودند. آن دسته از اصحاب که خود را ذوب در ولایت رسول اکرم (ص) می‌دانستند اگر هیچ غنیمتی به آنها داده نمی‌شد، به ذهن‌شان هم خطور نمی‌کرد که پیامبر (ص) عدالت را رعایت نکرده، بلکه طبق قانون الهی ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ[۱۱]. خود را تسلیم محض اوامر و فرامین و تصمیمات مقام عظمای نبوت می‌دانستند.

ولی یک دسته از مردم که ریشه‌های نفاق در حد کم‌رنگ و در بعضی پر رنگ وجود داشت، جلب منافع مادی بر سایر پیوندهای اعتقادی غالب بود، بلکه اصولاً یک دسته از اینها حضورشان در جنگ فقط برای گرفتن غنائم بود. به هر حال اعتراض به پیامبر (ص) ریشه در ضعف معرفتی و ریشه در ناخالصی درونی افراد داشت. در بین آنها شخصی است به نام ذوالخویصره که بسیار گستاخ و سرشناس بود و بعدها در عصر خلافت امیرالمؤمنین رئیس گروه خوارج شد و در جنگ نهروان به قتل رسید. ایشان پس از آنکه غنائم را پیامبر اکرم طبق صلاحدید اسلام و مسلمین تقسیم کرد، پیش پیامبر (ص) آمد و گفت: یا محمد من امروز تقسیم تو را دیدم. حضرت فرمود: چگونه دیدی؟ جواب داد: عدالت را رعایت نکردی! پیامبر اکرم با ناراحتی فرمود: وای بر تو اگر عدالت پیش من نباشد، پس نزد چه کسی خواهد بود؟ در نقل مرحوم طبرسی در اعلام الوری آمده که مسلمانان خواستند او را بکشند. حضرت فرمود: نه او را به حال خود واگذارید که به زودی پیروانی پیدا خواهد کرد و همگی از دین خارج خواهند شد. چنانچه تیر از کمان خارج می‌شود و خداوند آنان را به دست محبوب‌ترین خلق خود پس از من خواهد کشت[۱۲].[۱۳].

اعتراض انصار به تقسیم غنائم

انسان‌ها در مشاهده مسائلی که خلاف انتظار و میل آنهاست متناسب با اعتقادشان موضع‌گیری متفاوتی دارند. در بحث تقسیم غنائم جنگ حنین که دیدند پیامبر (ص) به بعضی سهم بیشتری داد، منافقین یک نحوه برخورد دارند، جهال نحوه دیگر و مؤمنین صادق طور دیگر، به اعتراض منافقین قبلاً اشاره شد که آنها پیامبر (ص) را از عدالت ساقط کردند و معترضانه روبه‌روی حضرت ایستادند.

ولی انصار تحت تأثیر شایعات و جوسازی دیگران قرار گرفتند و جاهلانه از کار پیامبر (ص) گلایه و اعتراض نمودند تا جایی که پشت سر پیغمبر اکرم (ص) گفتند: پیغمبر وقتی به قوم و قبیله خود رسید ما را فراموش کرد. رئیس انصار سعد بن عباده خدمت پیغمبر رسید و سخن آنها را به عرض رسانید. پیامبر (ص) فرمود: تو خودت در این باره چه فکر می‌کنی؟ عرض کرد: من هم یکی از آنها هستم؛ (یعنی مانند آنها از این تقسیم گله‌مندم و سخن آنها را تأیید می‌کنم)، پیامبر (ص) برای روشن شدن نادانان فرمود: قوم خود را در اینجا جمع کن! سعد بن عباده انصار را در جایی که اطراف آن را دیوار کوتاهی بود جمع کرد و پیامبر (ص) به اتفاق علی (ع) نزد آنها رفت و جلسه را خصوصی کرد (یعنی به دیگران از مهاجران و اهل مکه اجازه ورود به آن جمع را نداد).

پیامبر اکرم در وسط اجتماع آنها نشست و به آنها فرمود: من از شما سوالی دارم! آیا وقتی من نزد شما آمدم گمراه نبودید و خدا به وسیله من شما را هدایت کرد؟ گفتند: آری! و این منتی بود که خدا و رسول او بر ما دارند، فرمود: آیا بر لب پرتگاه عذاب و آتش (نفاق و اختلاف) نبودید و خدا به وسیله من شما را از آن نجات داد؟ گفتند: چرا و این هم فضل خدا بر ما بود. فرمود: آیا شما اندک نبودید و خداوند به وسیله من جمعیت شما را زیاد کرد؟ پاسخ دادند: آری! باز فرمود: آیا شما با یکدیگر دشمن نبودید و خدا به وسیله من شما را با همدیگر مهربان ساخت؟ عرض کردند: چرا یا رسول الله و این منتی و فضلی بود که خدا بر ما دارد... بعد فرمود: ای گروه انصار آیا به خاطر مختصر مال دنیا که می‌خواستم به وسیله آن، دل جمعی را به اسلام نرم کنم شما از من گله‌مند شدید؟ در صورتی که من شما را به همان اسلامتان واگذاشتم. آیا شما خشنود نیستید که دیگران با گوسفند و شتر از اینجا بروند و شما پیغمبر خدا را همراه ببرید؟

به خدا سوگند اگر عنوان هجرت در کار نبود من نیز یکی از انصار بودم و اگر مردم همگی به راهی بروند و انصار به راهی، من به همان راه انصار می‌روم. سپس برای آنها دعا کرد. پیامبر (ص) آن‌گونه با نفوذ کلام و علاقه به آنها، عواطف‌شان را برانگیخت که صدای گریه آنها بلند شد و گفتند: ما راضی شدیم که رسول خدا سهم ما باشد و دیگر گله‌ای نداریم. بعضی نقل کرده‌اند بزرگان و پیرمردان آنها به دست و پای پیامبر (ص) افتاده و می‌بوسیدند و می‌گفتند: ای رسول خدا این اموال ماست که در اختیار شما قرار دارد و هر گونه می‌خواهی آن را به مصرف برسان. اگر کسانی از ما سخنی گفتند از روی دشمنی و کینه نبوده، بلکه خیال کردند مورد بی‌مهری شما قرار گرفته‌اند! ولی اکنون استغفار می‌کنند، تو نیز برای آنها از خدا آمرزش بخواه[۱۴].

منابع

پانویس

  1. کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۶۱.
  2. «بی‌گمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) «حنین» شما را یاری کرده است؛ هنگامی که فزونیتان شما را به غرور واداشت اما هیچ سودی برای شما نداشت و زمین با گستردگیش بر شما تنگ شد سپس با پشت کردن (به دشمن) واپس گریختید» سوره توبه، آیه ۲۵.
  3. الغارات، ص۴۴۵.
  4. ارشاد مفید، ج۱، ص۱۴۲؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ص۱۹۸؛ کشف الغمه، ج۱، ص۲۲۲؛ کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین، ص۱۴۴.
  5. «آنگاه خداوند آرامش خویش را بر پیامبر خود و بر مؤمنان فرو فرستاد و سپاهیانی را که آنان را نمی‌دیدید؛ فرود آورد و کافران را به عذاب افکند و آن، کیفر کافران است» سوره توبه، آیه ۲۶.
  6. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۴۳.
  7. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۴۸.
  8. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۴۸.
  9. افق اعلا، ص۱۶۴، به نقل از اعلام الهدی، ص۱۲۴.
  10. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۴۹.
  11. «و آنچه پیامبر به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می‌دارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.
  12. درر الاخبار، ص۱۷۷؛ ارشاد، ج۱، ص۱۳۵.
  13. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۵۰.
  14. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۵۲.