جنگ خندق در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

غزوه خندق یا احزاب، یکی از جنگ‌های رسول خدا (ص) با مشرکان و احزاب مخالف، در سال پنجم هجری است که در غرب مدینه اتفاق افتاد. تحریک قبیله بنی‌نضیر و همداستان شدن قریش و برخی قبایل با آنان موجب اتحاد گروه‌های زیادی برای نابودی مسلمانان شد. به پیشنهاد سلمان برای جلوگیری از ورود دشمن خندقی در اطراف مدینه حفر شد. این جنگ با پیروزی مسلمانان تمام شد. هلاکت عمرو بن عبدود توسط علی (ع) از وقایع مهم این جنگ محسوب می‌شود.

مقدمه

غزوه خندق یا احزاب، یکی از جنگ‌های رسول خدا (ص) با مشرکان و احزاب مخالف، در سال پنجم هجری است که در غرب مدینه اتفاق افتاد[۱]. این جنگ، به خاطر کانالی که کنده بودند، جنگ خندق و به خاطر همدستی گروه‌های گوناگون مشرکین و همکاری یهودیان داخلی با آنان، جنگ احزاب نامیده شد[۲]. غزوۀ خندق برای سپاه اسلام سنگین بود؛ زیرا قبایل مختلف عرب از جمله «بنی غطفان»، «بنی‌سلیم»، «بنی‌اسد»، «بنی‌اشجع» با قریشیان هم‌پیمان شده و به سوی مدینه آمده بودند و قریب یک ماه، مدینه در محاصره این نیروی عظیم گرفتار بود[۳].[۴]

پیروزی پیامبر در جنگ بنی نضیر و اخراج آنان از مدینه و سرکوبی برخی قبیله‌های سرکش عرب در پیکار ذات الرقاع و حضور فعال و مقتدرانه در بدر الموعد، تا اندازه‌ای شکست مسلمانان را در احد جبران کرد و موجب تضعیف قریش و یهودیان شد. حاضر نشدن قریش در سرزمین بدر و تخلف ابوسفیان از وعده خویش، موقعیت قریش را متزلزل ساخت و تداوم سروری آنان را در بین قبایل جزیرة العرب، با خطر جدی رو به رو کرد. سران قریش تصمیم گرفتند مشکل را از ریشه حل کنند. بنابراین برای جنگ با مسلمانان اهتمام تمام کردند و به صرف اموال و بسیج نیرو پرداختند. یهودیان اخراجی از مدینه نیز به همراه یهود خیبر در این جنگ سهیم بودند و سران قریش را برای جنگ با رسول خدا (ص) تحریک و تشویق کردند و وعده امکانات مالی به آنان دادند. ابن اسحاق[۵] و واقدی[۶]، این حمله را تحریکی از سوی یهود بنی نضیر می‌دانند که به وسیله پیامبر از مدینه رانده شده و جمعی از آنان به خیبر پناه برده بودند، اما به نظر می‌رسد قریش بیشتر منافع خود را در نظر داشت رایزنی‌های یهودیان با قریش، به عنوان آمادگی و زمینه چینی قریش برای انجام کاری بزرگ به شمار می‌آمد که منافع دیگران نیز در آن تأمین می‌شد. البته غطفان که دومین قدرت بزرگ نظامی شرکت کننده در جنگ خندق به شمار می‌آمد، به تحریک و وعده‌های یهودیان در صحنه حاضر شده بود. اهداف و انگیزه‌های مالی، عیینة بن حصن، رئیس این قبیله را واداشت که به همکاری با قریش در جنگ خندق بپردازد[۷].

در نقل دیگری چنین آمده است: زمانی که پیامبر (ص) دو قبیله یهودی بنی‌قینقاع و بنی‌نضیر را به علت نقض پیمان از مدینه اخراج و مقداری از اموال آنها را ضبط کرد. آنها به ناچار به خیبر رفتند و در آنجا سکنی گزیدند. رئیس قبیله بنی‌نضیر، حیی بن اخطب، کنانة بن ابی‌الحقیق و دیگران به مکه رفتند و قریش را تحریک کردند تا با هم به جنگ رسول خدا (ص) بروند[۸]. هنگامی که ابوسفیان به آنها گفت: "شما نیز مانند محمد (ص) اهل کتاب هستید و ممکن است این توطئه شما باشد، پس اگر می‌خواهید ما بپذیریم که دروغ نمی‌گویید، باید بر این دو بت (لات و عزی)سجده کنید". یهودیان برای راضی کردن قریش و سران مکه به جنگ، بر بت‌های مشرکان مکه سجده کردند[۹]. یهودیان بعد از موفقیت در راضی کردن قریش به جنگ، سراغ قبیله غطفان رفتند و با وعده پرداخت یک سال محصول خرمای خیبر، آنها را به همراهی در جنگ راضی کردند[۱۰].

بنابراین قریش به رهبری ابوسفیان با چهار هزار مرد از مکه خارج شد و پرچم جنگ را به عثمان بن طلحة بن ابی‌طلحه داد. در لشکر ایشان هزار شتر و سیصد اسب بود[۱۱]. هنگامی که لشکر به مرّالظهران رسید، دو هزار مرد از قبایل اسلم، اشجع، بنومرّة، کنانه فزاره و غَطفان به ایشان پیوست و از آنجا به سمت مدینه رفتند. از هر جانب، لشکری به آنها اضافه می‌شد، چندان که تعداد آنان در نزدیکی مدینه به ده هزار نفر رسید[۱۲].[۱۳]

نقش یهود در تجمیع سپاه کفر

آتش افروزانِ اصلی این جنگ، سران بنی‌نضیر بودند. آنها پس از ضربت محکمی که از مسلمانان خورده و مجبور به ترک مدینه شده بودند، نقشه دقیقی را برای مقابل با اسلام کشیدند و توانسته بودند گروه‌های مختلف عرب و همراهی یهودیان را فراهم کرده و همگی را بر علیه اسلام بشورانند. یهودیانی از بنی‌نضیر و بنی وائل همچون حیی بن اخطب نضری، سلام بن ابی‌الحقیق نضری، کنانة بن ربیع بن ابی‌الحقیق نضری، هوذة بن قیس وائلی و ابوعمار وائلی به مکه رفتند، ابوسفیان و قریش را به جنگ با رسول خدا برانگیختند.

ابوسفیان از پیشنهاد آنان برای هم‌پیمانی در دشمنی و جنگ با رسول خدا استقبال کرد و به عنوان رئیس قریش پس از اطمینان از همراهی یهودیان در جنگ علیه پیامبر و مسلمانان، آمادگی خویش را برای برپایی یک جنگ دیگر به آنان اعلام کرد و به آنان گفت: مرحبا و أهلا، أحبّ الناس إلینا من أعاننا علی عداوة محمد: آفرین! بهترین مردم در نزد ما قریشیان کسی است که در مقابله با محمد ما را یاری کند[۱۴]. به این شکل یهودیان و قریش برای جنگ با پیامبر و مسلمانان هم‌پیمان شدند[۱۵].[۱۶]

پیشنهاد حفر خندق

وقتی گزارش ائتلاف نظامی قبایل قریش و یهودیان و دیگران به پیامبر داده شد، ایشان بلافاصله شورای نظامی تشکیل داد و نظر مشورتی نیروهای خود را جویا شد. پیامبر در مسائل اجتماعی از جمله جنگ‌ها با مردم مشورت می‌کرد و این سیره همیشگی ایشان بود؛ زیرا سنگینی بار این‌گونه مسائل بر دوش مردم بود و اگر آنها همراهی نمی‌کردند، امکان هیچ‌گونه کاری نبود.

از طرفی دیگر مشورت، یک دستور قرآنی است. خدای متعال می‌فرماید: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ[۱۷]: و البته همان‌طور که در آیه شاهد هستیم نظر نهایی با ولیّ امر مسلمین است.

پیامبر با تشکیل شورایی، از مسلمانان پرسید: ما برای مقابله با دشمن، از مدینه بیرون برویم یا در شهر بمانیم و یا کاری دیگر بکنیم؟[۱۸] بین آراء مسلمانان اختلاف شد. در این هنگام سلمان فارسی صحابی بزرگ رسول خدا عرضه داشت: جمعیت کم در برابر جمعیت فراوان، نمی‌تواند مقامت کند. ای رسول خدا! روزگاری که در ایران بودیم، هرگاه محاصره می‌شدیم و از لشکر دشمن بیم داشتیم، بر گرد خود خندق می‌کَندیم. آیا صلاح می‌دانید که الآن هم خندق درست کنیم؟ جبرئیل نازل شد و نظر سلمان را تأیید کرد[۱۹]؛ لذا این رأی پذیرفته شد.

حفر خندق که تا آن زمان در بین اعراب رایج نبود و باعث شگفتی مسلمانان و مشرکان شد[۲۰]. این‌گونه بود که همگی مسلمانان به حفر خندق مشغول شدند.

اولین کلنگ را خود پیامبر به زمین زد و مشغول کندن زمین شد و علی (ع) هم خاک‌ها را بیرون می‌ریخت. از صورت و پیشانی آن حضرت عرق جاری بود. تلاش و کوشش پیامبر شور عجیبی را در بین سپاه اسلام پدید می‌آورد و همگی را برای این امر مهم تشویق می‌کرد. پیامبر شب و روز در کنار خندق به سر می‌برد. با حفر خندق، دشمن دیگر قادر نبود به صورت یکپارچه به سپاه اسلام حمله کند و از طرفی هم یارای بازگشت به مدینه و قتل و غارت مردم مدینه را نیز نداشت. بنابراین کنده‌شدن خندق حیات اسلام و مسلمانان را تضمین می‌کرد.

پس از تعیین محدوده حفر خندق به امر پیامبر (ص) و همراهان[۲۱]، حفر آن به سرعت آغاز شد. حضرت، حفر هر چهل زراع را به ده نفر از مسلمانان سپرد[۲۲]. مهاجران، حفر خندق را از "راتج" تا "ذباب" و انصار از "ذباب" تا "کوه بنی‌عبید" با تلاش و مجاهدت‌های شبانه‌روزی، در شش روز به پایان رساندند[۲۳] و مدینه را به صورت دژی بزرگ در آوردند[۲۴].

هنگام تقسیم افراد برای کار در حفر خندق بین مسلمانان اختلاف شد و هر دسته‌ای می‌خواست که سلمان با آنها همکاری کند و می‌گفتند: سلمان از ماست و باید با ما کار کند. پیامبر در این هنگام جمله‌ای فرمود که به آن نزاع، خاتمه داد و فرمود: «سلمان مما أهل البیت»: سلمان از ما اهل بیت است[۲۵].[۲۶]

خندقی که کنده شد، جلوی هجوم یک‌باره این سپاه بزرگ را می‌گرفت. مسلمانان در این سوی خندق سه‌هزار تن سرباز دارند، اما در عین حال از بزرگی و خطر دشمن نگرانند و توان مقابله با آن را ندارد. ناگزیر با اینکه نگرانند و دل در دلشان نیست، چاره‌ای ندارند که در پناه خندقی با تیر و کمان از خود دفاع کرده و جلوی نفوذ دشمن را بگیرند. حفر خندق همگی ایشان را مبهوت کرده بود. تا جایی که می‌گفتند: «به خدا سوگند، این نقشه‌ای است که هرگز عرب نمی‌توانست آن را طرح‌ریزی کند»[۲۷].

خندق در بخش‌هایی از غرب و شمال شهر کنده شده بود. اما مناطق جنوبی و شرقی را موانع طبیعی و دیوارهای باغستان‌ها و خانه‌های مردم شهر بسته بود. به همین دلیل دشمن از آن سو نرفته و به سوی شمال و غرب آمده بود که آنجا منطقه وسیعی بود و هموار و جایگاه کرّ و فرّ جنگی[۲۸].

در این جنگ، نوجوانانی مانند براء بن عازب، عبدالله بن عمرو زید بن ثابت ـ که پانزده سال بیشتر نداشتند ـ با اجازه حضرت در جنگ شرکت کردند[۲۹].[۳۰]

نقض پیمان بنی‌قریظه

بعد از استقرار قریش نزدیک مدینه، ابوسفیان بن حرب از حُیّ بن اخطب خواست نزد یهودیان بنی‌قریظه برود و آنان را به پیمان‌شکنی و همکاری با سپاه قریش وادار کند. حُیّ بن اخطب سراغ کعب بن اسد رئیس قبیله بنی‌قریظه رفت. ابتدا کعب بن اسد، او را به حضور نپذیرفت و از پیمان‌شکنی با محمد (ص) هراس داشت؛ اما حیّ بن اخطب او را به نقض پیمان با پیامبر (ص) متقاعد کرد[۳۱]. خبر به رسول خدا (ص) رسید، حضرت سعد بن معاذ و سعد بن عباده را فرا خواند و آنان را برای اطلاع از صحت و سقم خبر، راهی قلعه بنی‌قریظه کرد. آن دو پس از مواجهه با بنی‌قریظه، به نقض عهدشان پی بردند و رسول خدا (ص) را به صورت محرمانه از موضوع با خبر کردند[۳۲].

انتشار پیمان‌شکنی بنی‌قریظه به شدت، روحیه مسلمانان را به هم ریخت و آنان را مضطرب کرد [۳۳]. آیه ﴿إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا[۳۴] به اضطراب مسلمان تصریح می‌کند.

این ترس و اضطراب مسلمانان در آیه ۲۳ سوره احزاب به خوبی به تصویر کشیده شده است. حضرت محمّد (ص) برای کاستن از شدت خوف مسلمانان، سلمة بن اسلم را با دویست رزمنده و زید بن حارثه را با سیصد رزمنده بر حفاظت مدینه گماشت که آنان نیز تکبیر گویان تا صبح از مدینه محافظت می‌کردند [۳۵].[۳۶]

کارشکنی منافقان

منافقان از نقض پیمان بنی‌قریظه و وحشت مردم سوء استفاده کردند و پیوسته در صفوف مسلمانان، آشفتگی و در دل‌های مؤمنان، بیم و هراس می‌افکندند. آنان علاوه بر تضعیف روحیۀ مسلمانان در عمل نیز کاهلی می‌کردند. در جریان حفر خندق، آنان به بهانه‌های مختلف، گاه بدون اجازه پیامبر (ص) دست از کار می‌کشیدند و نزد خانواده‌هایشان می‌رفتند[۳۷].

دلسرد کردن مسلمانان نیز از اقدامات دیگر منافقان در جنگ خندق بود تا آنجا که مُعتِّب بن قشیر از منافقان مدینه، به مسلمانان می‌گفت: "محمد (ص) ما را به گنج‌های کسرا و قیصر وعده می‌دهد؛ در حالی که ما برای دستشویی رفتن در امان نیستیم. خدا و پیغمبر جز فریب به ما وعده نمی‌دهند"[۳۸]. نزول آیات متعدد قرآن در این باره، گویای کارشکنی‌های بسیار منافقان در جنگ خندق است[۳۹].

تلاش خالد بن ولید در ترور رسول خدا (ص)

محمد بن سلمه می‌گوید: "پیامبر خدا (ص) در چادر خود، مشغول نماز شب بود که خالد بن ولید، همراه سه نفر از سربازانش نزدیک خندق شدند و به چادر پیامبر (ص) اشاره کردند و گفتند: این قُبّه محمد (ص) است؛ تیراندازی کنید". پس ما با آنها مقابله کردیم تا هر یک از دو طرف، لب خندق قرار گرفتیم و با تیراندازی به هم، هر دو عقب‌نشینی کردیم. در این درگیری، افراد زیادی مجروح شدند[۴۰].[۴۱]

جنگ علی (ع) با عمرو بن عبدود

مدینه تا بیست و چند روز در محاصره مشرکان بود؛ اما جنگی اتفاق نیفتاد[۴۲] احزاب در برابر خندق درمانده شده بودند و راهی برای نفوذ نداشتند. تا اینکه سرانجام پنج تن از شجاعان آن لشکر که عبارتند از: عکرمة بن ابی‌جهل، نوفل بن عبدالله، ضرارة بن الخطاب، هبیرة بن أبی‌وهب و عمرو بن عبدود بخشی از خندق را که تنگ‌تر بود یافته و از آنجا با اسب به سوی دیگر جهش کردند[۴۳]. در رأس این گروه عمرو بن عبدود بود. او را مقابل هزار سوار می‌دانستند[۴۴].

هنگامی که عمرو بن عبدود سه بار مبارز‌ طلبید در هر سه بار جز علی (ع) کسی جواب مثبت نداد[۴۵]. زمانی که علی (ع) برای مقابله با او به میدان می‌رفت، پیامبر (ص) شمشیرش را به او داد، برای او عمامه بست، از خدا برای او طلب کمک کرد[۴۶] و جمله تاریخی خود را فرمود: «بَرَزَ الْإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّهِ‌»[۴۷]؛ "همه ایمان، مقابل همه شرک قرار گرفت". عمرو بن عبدود کمی مقابل علی رجز خواند و گفت: "دوست ندارم تو را بکشم". علی (ع) فرمود: "اما من دوست دارم تو را بکشم". سپس او عصبانی از اسب پیاده شد، نقابش را کنار زد و با علی (ع) به جنگ پرداخت تا اینکه حضرت او را به هلاکت رساند[۴۸].

جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: "آنقدر (علی (ع) و عمر بن عبدود) به هم نزدیک شدند و گرد و غبار بلند شد که ما آن دو را ندیدیم تا اینکه صدای تکبیر بلند شد و فهمیدیم علی (ع) عمرو بن عبدود را کشته است"[۴۹]. دربارۀ آن ضربت بی‌همتا و سرنوشت‌ساز، رسول خدا (ص) فرمود: « لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن‏»[۵۰] و آن ضربت را برابر با ارزش عبادت جنّ و انس دانست.

اخلاص علی (ع) در این نبرد نیز مهمّ است. وقتی پس از ضربتی روی سینۀ عمرو بن عبدودّ نشست، او جسارت کرده آب دهان انداخت، علی (ع) برخاست و چند قدم راه رفت، دوباره برگشت و سر او را از تن جدا کرد. وقتی علّت این کار را پرسیدند، فرمود: نخواستم به خاطر عصبانیت او را بکشم، بلکه می‌خواستم فقط به خاطر خدا باشد[۵۱]. این اخلاص، در شعرهای معروف مولوی آمده است[۵۲]. برخورد جوانمردانۀ امام با کشتۀ دشمن نیز مشهور است، که زره از تن او نکند و چون خواهر عمرو بر بالین برادر آمد و از کشندۀ او پرسید و دانست که علی بن ابی طالب (ع) او را کشته، بر برادر نگریست و گفت که جوانمردی بزرگ او را کشته است[۵۳] این نیز از افتخارات و فضایل آن حضرت به شمار می‌رود[۵۴].

اختلاف‌افکنی در سپاه مشرکان

نُعَیم بن مسعود اشجعی که سه روز قبل، مسلمان شده بود، خدمت رسول خدا (ص) رسید و گفت: "قوم من از مسلمان شدنم با خبر نیستند؛ پس هر دستوری دارید بفرمایید تا انجام دهم". پیامبر (ص) فرمود: "اگر می‌توانی برو و اینها را از ما دور کن که نیرنگ نیز جزئی از جنگ است". او نیز این کار را به خوبی انجام داد؛ بنابراین نزد کعب، رئیس بنی‌قریظه رفت و به او گفت: "زندگی، زن و فرزند قریش دور از اینجاست و در مواقع حساس می‌توانند رها کنند و شما را تنها بگذارند؛ اما اینجا محل زندگی شماست و شما امکان دور شدن از اینجا را ندارید؛ پس آنها را در جنگ همراهی نکنید؛ مگر اینکه تعدادی از اشراف آنها را در قلعه نگه دارید تا مطمئن شوید آنها شما را در جنگ تنها نخواهند گذاشت". آنها نیز از حرف او استقبال کردند. سپس نزد ابوسفیان رفت و به او گفت: "اینها از همکاری با شما پشیمان شده و پشیمانی خود را به محمد (ص) اطلاع داده و گفته‌اند ما برای اعلام وفاداری، اشرافی از قریش را تحویل شما می‌دهیم تا شما گردن بزنید؛ پس اگر از شما خواستند تا بزرگانتان به عنوان تضمین ادامه جنگ در قلعه آنها بمانند، نپذیرید". ابوسفیان نیز حرف وی را پذیرفت. بنابراین بزرگان بنی‌قریظه در مذاکره با ابوسفیان این مسئله را مطرح کردند؛ اما آنها نپذیرفتند و بنی‌قریظه نیز با مشاهده خودداری قریش و غطفان از تسلیم تعدادی از اشراف، سخنان نعیم بن مسعود را صحیح دانستند و از جنگ منصرف شدند[۵۵].[۵۶]

امداد غیبی، ضربه نهایی به احزاب

عاملی که بقیه عوامل شکست را تکمیل و تصمیم قریش را برای بازگشت حتمی کرد، طوفانی شدن ناگهانی هوا بود؛ به گونه‌ای که خیمه‌ها را از جا می‌کند و دیگ‌های غذا را از روی آتش پرت می‌کرد[۵۷]. این امداد غیبی و الهی و سردی هوا نیز بر سختی کار افزود[۵۸]. آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا[۵۹] به توفان اشاره کرده است.

در این هنگام، رسول خدا (ص) حذیفه را به خارج از خندق فرستاد تا تحرکات شبانه دشمن را بررسی کند. وی وارد لشکر شد و ابوسفیان را در حال سخنرانی مشاهده کرد که می‌گفت: "ای گروه قریش! نقطه‌ای که ما در آن هستیم، محل زندگی ما نیست. چهارپایان ما هلاک شدند و باد و طوفان، خیمه و خرگاه و آتش برای ما باقی نگذاشته است و بنی‌قریظه با ما پیمان‌شکنی کردند. صلاح در این است که از اینجا کوچ کنیم". سپس بر شتر خود سوار شد و او را با تازیانه می‌زد؛ در حالی که نمی‌دانست دست‌های شترش بسته است[۶۰].

حذیفه در بازگشت، خبر مسرّت‌بخش عقب‌نشینی مشرکان را به اطلاع پیامبر (ص) و سایر مسلمانان رساند[۶۱]. بدین ترتیب، این جنگ با شهادت شش نفر از مسلمانان و هلاکت سه نفر از مشرکان به نفع مسلمانان خاتمه یافت[۶۲].

ناکامی قریش در محاصره، پیروزی بزرگی برای رسول الله (ص) به شمار می‌رفت. مکیان تمام امکانات خود را به کار گرفته بودند تا رسول خدا (ص) را نابود سازند یا اینکه از مدینه بیرونش رانند، اما با محقق نشدن این اهداف، حیثیت آنها بر باد رفته بود و تجارت ایشان با شام عملاً در زیر حملات مسلمانان قرار گرفت[۶۳].

جنگ احزاب

یکی از مهمترین حوادث تاریخ اسلام، جنگ احزاب است جنگی که در حقیقت نقطۀ عطفی در تاریخ اسلام بود و کفّۀ موازنۀ قوا را در میان اسلام و کفر به نفع مسلمین بر هم زد و پیروزی در آن کلیدی بود برای پیروزی‌های بزرگ آینده، و در حقیقت کمر دشمنان در این جنگ شکست و بعد از آن نتوانستند کار مهمی صورت دهند. جنگ «احزاب» چنانکه از نامش پیدا است مبارزۀ همه جانبه‌ای از ناحیۀ عموم دشمنان اسلام و گروه‌های مختلفی بود که با پیشرفت این آئین منافع نامشروعشان به خطر می‌افتاد. نخستین جرقۀ جنگ از ناحیۀ گروهی از یهود بنی نضیر روشن شد که به مکه آمدند و طایفۀ «قریش» را به جنگ با پیامبر(ص) تشویق کردند و به آنها قول دادند تا آخرین نفس در کنارشان می‌ایستند، سپس به سراغ قبیلة غطفان رفتند، آنها را نیز آمادۀ کارزار کردند. این قبائل از هم‌پیمانان خود مانند قبیلۀ بنی اسد و بنی‌سلیم، نیز دعوت کردند، و چون همگی خطر را احساس کرده بودند، دست به دست هم دادند تا کار اسلام را برای همیشه یکسره کنند، پیامبر(ص) را به قتل برسانند، مسلمین را در هم بکوبند، مدینه را غارت کنند، و چراغ اسلام را خاموش سازند.[۶۴]

تمام ایمان در برابر تمام کفر

جنگ احزاب آخرین تلاش، آخرین تیر ترکش کفر، و آخرین قدرت‌نمایی شرک بود، به همین دلیل هنگامی که بزرگترین قهرمان دشمن یعنی «عمرو بن عبدود» در برابر افسر رشید جهان اسلام «امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب»(ع) قرار گرفت پیامبر(ص) فرمود: «تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت». چرا که پیروزی یکی از این دو نفر بر دیگری پیروزی کفر بر ایمان با ایمان بر کفر بود، و به تعبیر دیگر کارزاری بود سرنوشت‌ساز که آیندۀ اسلام و شرک را مشخص می‌کرد به همین دلیل بعد از ناکامی دشمنان در این پیکار عظیم، دیگر کمر راست نکردند و ابتکار عمل بعد از این، همیشه در دست مسلمانان بود. ستارۀ اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پایه‌های قدرت آنها در هم شکست و لذا در حدیثی می‌خوانیم که پیامبر(ص) بعد از جنگ احزاب فرمود: «اکنون دیگر ما با آنها می‌جنگیم و آنها قدرت جنگ نخواهند داشت».[۶۵]

نفرات سپاه اسلام و سپاه کفر

بعضی از مورخان نفرات سپاه «کفر» را بیش از ده هزار نفر نوشته‌اند، مقریزی در الامتاع می‌گوید تنها قریش با چهار هزار سرباز و سیصد رأس اسب و هزار و پانصد شتر بر لب خندق اردو زد قبیلۀ بنی‌سلیم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آنها پیوستند، قبیله بنی فزاره با هزار نفر، و قبائل بنی اشجع و بنی مره هر کدام با چهار صد نفر، و قبائل دیگر هر کدام نفراتی فرستادند که مجموع آنها از ده هزار تن تجاوز می‌کردند. در حالی که عدۀ مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمی‌کرد، آنها دامنۀ کوه سلع که نقطۀ مرتفعی بود (در کنار مدینه) را اردوگاه اصلی خود انتخاب کرده بودند که بر خندق مشرف بود و می‌توانستند به وسیلۀ تیراندازان خود عبور و مرور از خندق را کنترل کنند. به هر حال لشکر کفر، مسلمانان را از هر سو محاصره کردند و این محاصره به روایتی بیست روز و به روایت دیگر ۲۵ روز و مطابق بعضی از روایات حدود یک ماه به طول انجامید. و با اینکه دشمن از جهات مختلفی نسبت به مسلمانان برتری داشت، سرانجام ناکام به دیار خود بازگشتند.[۶۶]

حفر خندق

حفر خندق به مشورت سلمان فارسی صورت گرفت این مسأله که به عنوان یک وسیلۀ دفاعی در کشور ایران در آن روز معمول بود تا آن وقت در جزیرۀ عربستان سابقه نداشت و پدیدۀ تازه‌ای محسوب می‌شد و ایجاد آن در اطراف مدینه، هم از لحاظ نظامی حائز اهمیت بود و هم از نظر تضعیف روحیۀ دشمن و تقویت روانی مسلمین. از مشخصات خندق، اطلاعات دقیقی، در دست نیست، مورخان نوشته‌اند پهنای آن به قدری بود که سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نیز حتماً به اندازه‌ای بوده که اگر کسی وارد آن می‌شد به آسانی نمی‌توانست از طرف مقابل بیرون آید. به علاوه تسلط تیراندازان اسلام بر منطقۀ خندق به آنها امکان می‌داد که اگر کسی قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند. و اما از نظر طول بعضی با توجه به این روایت معروف که پیغمبر هر ده نفر را مأمور حفر چهل ذراع (حدود ۲۰ متر) از خندق کرده بود و با توجه به اینکه مطابق مشهور عدد لشکر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (۶هزار متر) تخمین زده‌اند. و باید اعتراف کرد که با وسائل بسیار ابتدایی آن روز حفر چنین خندقی بسیار طاقت فرسا بوده است، بخصوص اینکه مسلمانان از نظر آذوقه و وسائل دیگر نیز سخت در مضیقه بودند. مسلماً حفر خندق مدت قابل توجهی به طول انجامید و این نشان می‌دهد که لشکر «اسلام» با هوشیاری کامل قبل از آنکه دشمن هجوم آورد پیش‌بینی‌های لازم را کرده بود به گونه‌ای که سه روز قبل از رسیدن لشکر کفر به مدینه کار حفر خندق پایان یافته بود.[۶۷]

پیکار تاریخی علی(ع) با عمرو بن عبدود

از فرازهای حساس و تاریخی این جنگ، مقابلۀ علی(ع) با قهرمان بزرگ لشکر دشمن، عمروبن عبدود است. لشکر احزاب زورمندترین دلاوران عرب را به همکاری در این جنگ دعوت کرده بود، از میان آنها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: عمرو بن عبدود و عکرمة ابن ابی جهل و «هبیره» و «نوفل» و «ضرار». آنها در یکی از روزهای جنگ، برای نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم در بر پوشیدند و از نقطۀ باریکی از خندق که از تیررس سپاهیان اسلام نسبتاً دور بود با اسب خود، به جانب دیگر خندق پرش کردند، و در برابر لشکر اسلام حاضر شدند که از میان اینها عمرو بن عبدود از همه نام‌آورتر بود. او که مغزش از غرور خاصی لبریز بود، و سابقۀ زیادی در جنگ داشت جلو آمد و مبارز‌طلبید، صدای خود را بلند کرد و نعره برآورد. طنین فریاد «هل من مبارز» او در میدان احزاب پیچید، و چون کسی از مسلمانان آمادۀ مقابلۀ با او نشد جسورتر گشت، و عقائد مسلمین را به سخریه کشید و گفت: شما که می‌گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ، آیا یکی از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم یا او مرا به دوزخ اعزام کند؟! در اینجا پیامبر(ص) فرمان داد یک نفر برخیزد و شر این مرد را از سر مسلمانان کم کند، اما هیچکس جز علی بن ابیطالب(ع) آمادۀ این جنگ نشد. پیامبر(ص) به او فرمود: این عمرو بن عبدود است، علی(ع) عرض کرد من آماده‌ام هر چند عمرو باشد. پیامبر(ص) به او فرمود: نزدیک بیا، عمامه بر سرش پیچید و شمشیر مخصوصش ذوالفقار را به او بخشید، و برای او دعا کرد: «خداوندا! او را از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ، و از بالا و پایین حفظ کن». علی(ع) به سرعت به وسط میدان آمد. و در اینجا بود که پیامبر جمله معروف: «بَرَزَ الْإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّهِ» را فرمود.[۶۸]

منابع

پانویس

  1. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۱۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۰.
  2. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۱-۶۲؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۷۳.
  3. التنبیه و الاشراف، ص۲۱۶.
  4. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۸۷.
  5. ابن هشام، ج۳، ص۲۲۵.
  6. واقدی، ج۲، ص۴۴۱.
  7. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۱-۶۲.
  8. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۱۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۶۵.
  9. ابو الفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۴۱۵.
  10. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۳.
  11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۳.
  12. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۰-۵۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۴.
  13. عباسی، حبیب، غزوه خندق، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۷۲-۱۷۳.
  14. المغازی، ج۲، ص۴۳۲؛ سبل الهدی، ج۴، ص۳۶۳؛ السیرة الحلبیة، ج۲، ص۴۱۵؛ تاریخ دمشق، ج۵۵، ص۲۷۳؛ إمتاع الأسماع، ج۱، ص۲۲۲؛ الارشاد، ج۱، ص۹۵؛ ر. ک: السیرة النبویة، ج۲، ص۲۱۴.
  15. المغازی، ج۲، ص۴۴۱.
  16. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۸۷.
  17. «و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  18. المغازی، ج۲، ص۴۴۵.
  19. تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۷.
  20. المغازی، ج۲، ص۴۴۵؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۲۲۴؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۶۶؛ الارشاد، ج۱، ص۹۶.
  21. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۵.
  22. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۶۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۲.
  23. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۵۴.
  24. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۶.
  25. السیرة النبویة، ج۱، ص۷۰؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۶۸؛ الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۲؛ السیرة الحلبیة، ج۲، ص۴۲۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۵۴۰؛ تفسیر القرطبی، ج۱۴، ص۱۲۹؛ المناقب، ج۱، ص۸۵؛ مجمع البیان، ج۲، ص۲۶۹؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۸۲.
  26. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۸۸.
  27. البدایة و النهایة، ج۶، ص۴۱.
  28. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۹۰.
  29. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۳- ۳۴۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۵۳.
  30. عباسی، حبیب، غزوه خندق، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۷۴؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۱-۶۲.
  31. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۰- ۲۲۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۵۴-۴۵۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۷۰-۵۷۱.
  32. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۵- ۴۵۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۷۱-۵۷۲.
  33. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۵۹.
  34. «هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشم‌ها کلاپیسه شد و دل‌ها به گلوها رسید و به خداوند گمان‌ها (ی نادرست) بردید؛ در آنجا مؤمنان را آزمودند و سخت لرزاندند» سوره احزاب، آیه ۱۰-۱۱.
  35. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۶۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۶.
  36. عباسی، حبیب، غزوه خندق، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۷۴-۱۷۵؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۱-۶۲.
  37. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۶۶.
  38. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۵۹- ۴۶۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۷۰.
  39. عباسی، حبیب، غزوه خندق، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۷۵.
  40. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۶۵- ۴۶۶.
  41. عباسی، حبیب، غزوه خندق، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۷۶.
  42. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۳۳.
  43. الخصال، ج۱، ص۵۷۹؛ المناقب، ج۳، ص۱۳۴؛ اعلام الوری، ج۱، ص۳۸۰؛ تفسیر روح المعانی (آلوسی)، ج۱۱، ص۱۵۳؛ مجمع البیان، ج۸، ص۱۳۱؛ تسلیة المجالس، ج۱، ص۳۳۴؛ بحارالانوار، ج۴۱، ص۸۸.
  44. الارشاد، ج۱، ص۱۰۰.
  45. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۰.
  46. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲.
  47. حسن بن ابی الحسن دیلمی، ارشاد القلوب، ج۱، ص۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۶۱.
  48. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۷۴.
  49. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۷۱.
  50. عوالی اللّئالی، ج ۴ ص ۸۶
  51. مناقب، ابن‌شهرآشوب، ج ۲ ص ۱۱۵، بحار الأنوار، ج ۴۱ ص ۵۱
  52. مثنوی، دفتر اوّل، بیتهای ۳۷۲۱ تا ۳۸۱۰، گوا مخفّف گواه است
  53. ارشاد، ج ۱ ص ۱۰۷
  54. عباسی، حبیب، غزوه خندق، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۷۶-۱۷۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۷۳؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۵؛ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۱۹۰.
  55. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۹- ۲۳۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی ج۲، ص۴۸۰- ۴۸۷.
  56. عباسی، حبیب، غزوه خندق، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۷۷.
  57. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۸۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۸۰.
  58. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۸.
  59. «ای مؤمنان! نعمت خداوند را بر خویش به یاد آورید هنگامی که سپاهیانی بر شما تاختند و ما بر (سر) آنان بادی و (نیز) سپاهیانی را که آنان را نمی‌دیدید فرستادیم و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست» سوره احزاب، آیه ۹.
  60. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۳۱- ۲۳۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۸۹- ۴۹۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۸۰.
  61. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۳۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۲۹۲.
  62. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۹۶.
  63. عباسی، حبیب، غزوه خندق، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۷۸؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۱-۶۲.
  64. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۶.
  65. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۷.
  66. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۷.
  67. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۸.
  68. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۰۸.