حرکت امام حسین به سوی کوفه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نامه مسلم بن عقیل به امام

پس از بیعت چشمگیر مردم کوفه با مسلم بن عقیل، وی نامه‌ای به شرح زیر برای امام(ع) نوشت و از آن حضرت خواست که به سوی کوفه بشتابد: اما بعد، رائد (فرستاده مورد اعتماد خاندان) به کسان خود دروغ نمی‌گوید. هجده هزار نفر از مردم کوفه با من بیعت کرده‌اند. چون نامه من به شما رسید، در آمدن شتاب کنید که به راستی همه مردم با شما هستند. آنها نسبت به خاندان معاویه هیچ میل و نظری ندارند، والسلام.

مسلم بن عقیل این نامه را توسط عابس بن ابی شبیب شاکری از شیعیان با اخلاص امیرالمؤمنین(ع) (که بعداً در کربلا به شهادت رسید) به مکه نزد امام حسین(ع) فرستاد.

حرکت امام به سوی کوفه

امام(ع) پس از دریافت نامه مسلم، روز هشتم ماه ذی الحجه یعنی همان روزی که مسلم بن عقیل در کوفه قیام کرد، به سوی کوفه حرکت نمود. امام حسین(ع) در منزلگاه صفّاح[۱] با فرزدق شاعر برخورد کرد و از او پرسید: از کجا می‌آیی؟ گفت: از کوفه. امام(ع) به او فرمود: از مردم کوفه چه خبر داری؟ فرزدق گفت: دل‌های آنها با شما و شمشیرهایشان بر روی شماست و قضا هم از آسمان فرو می‌آید و خدا آنچه بخواهد، می‌کند. امام حسین(ع) فرمود: «راست گفتی، کار به دست خداست و هر روزی در کاری است». به قولی، فرزدق گفت: دل‌های مردم کوفه با شماست و شمشیرهایشان با بنی امیه، و قضا هم در دست خداست.

نامه امام به کوفیان

هنگامی که امام حسین(ع) به منزلگاه حاجر در منطقه بطن الرُّمه[۲] رسید، از آنجا نامه‌ای خطاب به مردم کوفه به این شرح نگاشت: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ از حسین بن علی به برادران او از مؤمنان و مسلمانان. سلام بر شما. خدایی را سپاس می‌گویم که جز او کسی شایسته پرستش نیست. اما بعد، نامه مسلم بن عقیل به من رسید که در آن از نیک‌اندیشی و اجتماع شما برای یاری، و گرفتن حق از دست رفته ما خبر می‌داد. من از خدا می‌خواهم که کار ما را نیک گرداند و به شما بهترین پاداش را در این مورد بدهد. من روز سه شنبه هشتم ماه ذی‌الحجه، روز ترویه از مکه به سوی شما حرکت کردم. چون فرستاده من نزد شما رسید، در کار خود شتاب و کوشش کنید؛ زیرا من همین روزها نزد شما خواهم رسید. «وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‌».

امام حسین(ع) این نامه را به قیس بن مسهر صیداوی داد و او را به کوفه فرستاد. در فاصله مکاتبه مسلم بن عقیل با امام(ع)، عبیدالله بن زیاد به کوفه آمده و بر شهر مسلط گردیده و اقدامات زیادی به منظور زیر نظر قرار دادن حرکت امام حسین(ع) و جلوگیری از ورود آن حضرت به کوفه انجام داده بود. قیس بن مسهر در راه کوفه، به قادسیه (واقع در نزدیکی کوفه) رسید. حصین بن نمیر سکونی که از طرف عبیدالله بن زیاد در آنجا مستقر بود، وی را دستگیر کرد و نزد عبیدالله فرستاد.

ابن زیاد از قیس که حاضر نشده بود اسامی مخاطبان نامه امام حسین(ع) را لو دهد خواست در ازای زنده ماندن، در جمع مردم کوفه منبر رود و به حسین بن علی(ع) به عنوان دروغگو ناسزا بگوید. قیس به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: «ای مردم! این حسین بن علی(ع) بهترین بندگان خدا، فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص) است که می‌آید. من، فرستاده او به سوی شما هستم که در منزلگاه حاجر از او جدا شدم. پس او را پاسخ دهید». آن‌گاه عبیدالله بن زیاد و پدر او را لعنت کرد و بر امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) رحمت فرستاد. ابن زیاد دستور داد او را بالای بام قصر ببرند و از فراز قصر به زیر اندازند. چون قیس را به زیر افکندند، بدنش در هم شکست و به شهادت رسید[۳].

امام و زهیر بن قین

امام حسین(ع) در ادامه مسیر خود به سوی کوفه در منزلگاه زرود[۴] با زهیر بن قین بجلی[۵] از نامداران کوفه دیدار کرد که از مراسم حج به سوی کوفه باز می‌گشت. امام(ع) وی را به قیام خود دعوت فرمود و زهیر اجابت نموده و به آن حضرت پیوست.

اطلاع از شهادت مسلم و هانی

امام حسین(ع) در منزلگاه ثعلبیه خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه در کوفه را دریافت کرد. آن حضرت چند بار استرجاع نمود؛ سپس به فرزندان عقیل فرمود: نظر شما چیست؟ مسلم کشته شد. گفتند: به خدا برنمی‌گردیم تا انتقام بگیریم و یا آنچه را او چشید ما هم بچشیم. اصحاب امام(ع) به آن حضرت گفتند: به خدا سوگند، تو مانند مسلم نیستی. اگر به کوفه وارد شوی، مردم به سوی تو خواهند شتافت. امام حسین(ع) به راه خود ادامه داد.

در منزل زباله[۶] خبر شهادت عبدالله بن بقطر (یا یقطر)[۷] به امام حسین(ع) رسید. عبدالله، از طرف آن حضرت به سوی مسلم اعزام شده بود که افراد حصین بن نمیر او را دستگیر کردند و نزد عبیدالله بن زیاد بردند. برخی گفته‌اند عبدالله از طرف مسلم مأموریت داشت تا تغییر و تحول اوضاع کوفه را به اطلاع امام حسین(ع) برساند که در بین راه دستگیر شد. عبیدالله او را بر بام قصر فرستاد و گفت در انظار مردم بر دروغ‌گو (امام حسین!) ناسزا گوید، ولی عبدالله مژده ورود قریب الوقوع امام(ع) را به کوفه داد و بر عبیدالله و پدرش لعنت فرستاد. ابن زیاد دستور داد تا او را مانند قیس بن مسهر از فراز بام به پایین پرتاب کنند. عبدالله پس از پرتاب شدن، هنوز رمقی در بدن داشت که عبدالملک بن عمیر لخمی، قاضی کوفه خود را به او رساند و سرش را از بدن جدا کرد[۸].

ابن‌زیاد و آماده‌کردن مردم برای مقابله با امام

عبیدالله بن زیاد تمام راه‌های منتهی به کوفه را با مأموران مسلح بسته بود تا از رسیدن امام حسین(ع) به کوفه جلوگیری کند. مردم کوفه نیز بعد از شهادت مسلم و هانی و حوادث بعدی کاملاً مرعوب گشته و در یاری امام(ع)، بی‌تفاوت شده بودند، بلکه بیشتر آنها از ترس به عبیدالله پیوستند. از این رو، ابن زیاد مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و خطاب به آنها گفت: «بنی امیه را آزمودید و آنها را همان‌گونه که دوست دارید، یافتید. این یزید را به نیک سیرتی، روش خوب، نیکویی به مردم و محکم کننده مرزها شناختید. او عطای هر کس را آنچه حقش باشد، (مانند پدرش) می‌دهد. یزید به من نوشته است که چهار هزار دینار و دویست هزار درهم میان شما پخش کنم و به جنگ دشمن او، حسین بن علی(ع) ببرم؛ پس از او بشنوید و فرمان بردارش باشید». سپس حقوق همه را صد در صد افزایش داد و دستور آماده باش کوفیان را صادر کرد.

برخورد سپاه امام با حر بن یزید ریاحی

از سوی دیگر امام حسین(ع) در حدود کوه ذوحُسُم به حر بن یزید ریاحی برخورد نمود که از سوی حصین بن نمیر فرمانده پادگان قادسیه، با هزار نفر به مقابله با آن حضرت اعزام شده بود. افراد حر، سخت تشنه بودند. کاروانیان امام حسین(ع) که در منزل قبل، آب زیادی برداشته بودند، به دستور آن حضرت تشنگان دشمن و اسبان آنها را آب دادند. آن‌گاه امام(ع) به نماز ایستاد و حر و افرادش به وی اقتدا کردند.

پس از نماز، امام حسین(ع) افراد حر را مخاطب ساخت و فرمود: ای مردم! اگر درست دقت کنید و بخواهید حق را بیابید اهل حق را خواهید شناخت. ما خاندان پیغمبر(ص) از این مدعیان خلافت اسلامی که در بین شما با ظلم و تعدی رفتار می‌کنند، به حکومت سزاوارتر هستیم. اگر شما ما را نمی‌خواهید و نظرتان غیر از آن است که در نامه‌های خود نوشته‌اید و فرستادگان شما گفتند، به شهرتان نمی‌آیم و از همین جا باز می‌گردم. حُر گفت: به خدا من از این نامه‌ها خبر ندارم. امام دستور داد تا دو خورجین از نامه‌های مردم کوفه را در جلوی چشم آنها خالی کنند. حر با مشاهده نامه‌ها گفت: من در میان اینان که به شما نامه نوشتند، نیستم. به ما دستور داده‌اند که وقتی شما را دیدیم، دست از شما برنداریم تا نزد عبید الله بن زیاد ببریم.

امام حسین(ع) فرمود: «مرگ برای من بهتر از این است که به نزد عبیدالله بن زیاد بروم». سپس سوار شد و به اصحاب و زنانش نیز فرمان داد تا سوار شوند، و چون خواستند حرکت کنند، حر جلوی آنها را گرفت. امام فرمود: چه می‌خواهی؟ گفت: می‌خواهم شما را نزد ابن زیاد ببرم. امام فرمود: به خدا نخواهم آمد. حر گفت: به خدا تو را رها نمی‌کنم؛ و این را هر کدام سه بار گفتند. چون سخن میان آنها به درازا کشید، حر گفت: من مأمور نیستم با شما جنگ کنم، ولی مأمورم که دست برندارم تا شما را به کوفه ببرم. اکنون که نمی‌خواهی به کوفه بیایی، راهی را پیش گیر که نه به کوفه بیایی و نه به مدینه بازگردی تا من هم موضوع را به عبیدالله بن زیاد گزارش کنم و شما هم اگر خواستید به یزید یا عبیدالله نامه بنویسید، شاید خبری برسد و مرا از تعرض به شما باز دارد[۹].

امام حسین(ع) با پیشنهاد حر موافقت نمود و راه ناحیه‌ای به نام عذیب هجانات[۱۰] را برگزید که تا آنجا سی و هشت میل راه بود. در عذیب هجانات چهار تن از شیعیان کوفه که از آن شهر و حکومت نظامی ابن زیاد گریخته بودند با راهنمایی طرماح بن عدی (از اصحاب امیرالمؤمنین(ع)) به امام حسین(ع) پیوستند. این چهار تن، نافع بن هلال مرادی، عمرو بن خالد صیداوی و سعد غلام او، و مجمع بن عبدالله عائذی همه از قبیله مذحج بودند.

حر بن یزید قصد دستگیری و یا بازگرداندن آنها به سوی کوفه را داشت که با مقاومت و برخورد قاطع امام حسین(ع) منفعل شد و عقب نشست. طرماح از امام(ع) اجازه خواست تا آذوقه‌ای را که برای خانواده خود تهیه کرده بود به آنها برساند و سپس به امام ملحق شود. امام حسین(ع) موافقت نمود و طرماح با آن حضرت وداع کرد، اما در بازگشت، عصر عاشورا به کربلا رسید که امام(ع) به شهادت رسیده بود[۱۱].

امام حسین(ع) در حالی که حر و افرادش، پا به پای کاروان آن حضرت حرکت می‌کردند به سیر خود ادامه داد تا به منزلگاه «قصر بنی مقاتل» رسید که در آنجا عبیدالله بن حر جعفی[۱۲] از اشراف و سرشناسان کوفه خیمه زده بود. امام حسین(ع) قاصدی سوی او برای دعوت فرستاد. عبیدالله بن حر استرجاع کرد و گفت: به خدا، از کوفه بیرون نیامدم مگر به این جهت که اگر حسین(ع) به کوفه آمد نه با او باشم نه بر ضد او؛ لذا از رفتن نزد امام(ع) خودداری کرد. امام حسین(ع) خود به سوی او رفت و از وی خواست تا با پیوستن به امام(ع) گناهانش محو شود ولی عبیدالله بن حر نپذیرفت و قصد اهدای اسب خویش به آن حضرت کرد. امام حسین(ع) فرمود: «ما را به تو و اسب تو نیازی نیست؛ ولی تا می‌توانی از ما دور شو که اگر کسی فریاد استغاثه ما اهل بیت را بشنود و به یاری ما برنخیزد، خداوند او را به صورت، در آتش دوزخ می‌افکند»[۱۳].

توقیف در کربلا

صبح روز بعد کاروان امام حسین(ع) به راه خود ادامه می‌داد تا اینکه پیکی با نامه‌ای از سوی ابن زیاد نزد حر رسید و دستور وی مبنی بر متوقف ساختن آن حضرت در همان جایی که نامه را دریافت می‌کند، ابلاغ کرد. حر نیز با بستن راه بر امام حسین(ع) و اصحاب و خاندانش، آنان را در آن سرزمین که کربلا نام داشت، بالاجبار فرود آورد. امام حسین(ع) روز دوم محرم سال ۶۱ در کربلا فرو آمد[۱۴].[۱۵]

منابع

پانویس

  1. صفاح: مکانی میان حنین و مکه از نخستین منزل‌گاه‌های میان راه مکه به کوفه (معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۲).
  2. بطن الرمه: سرزمینی معروف واقع در بالای صحرای نجد (معجم البلدان، ج۱، ص۴۴۹).
  3. نک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۴؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۷۱؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۴۸؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۶۹.
  4. زَروُد: مکانی در راه مکه از جانب کوفه، میان ثعلبیه و خزیمیه است (معجم البلدان، ج۳، ص۱۳۹).
  5. زهیر بن قین بجلی: از هواداران عثمان بود و به همین دلیل از امیرمؤمنان علی(ع) کناره گرفت. وی در سال ۶۰ به حج رفت و هنگام بازگشت با کاروان امام حسین(ع) همراه شده بود. او تلاش می‌کرد در طی مسیر با امام(ع) مواجه نشود. اتفاقاً در زرود کاروان او و کاروان امام(ع) توقف کردند. هنگامی که زهیر مشغول غذا خوردن بود، فرستاده امام(ع) نزد او آمد و دعوت امام حسین(ع) را به او اطلاع داد. زهیر که مایل به این ملاقات نبود، با تشویق همسرش به دیدار آن حضرت رفت و چون بازگشت، با شادمانی پیوستن خود به امام حسین(ع) را اعلام داشت. (نک: تاریخ طبری، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۳۹۶).
  6. زباله: مکانی در راه مکه از طرف کوفه است. روستایی آباد با بازارهایی بین واقوصه و ثعلبیه است. به قولی زباله منزل دوم بعد از کوفه است که قلعه و مسجدی دارد (معجم البلدان، ج۳، ص۱۲۹).
  7. درباره شخصیت عبدالله بن بقطر یا عبدالله بن یقطر در منابع تاریخی چیزی یافت نمی‌شود و تنها اشاره شده است که او برادر رضاعی امام حسین(ع) بود و از سوی آن حضرت نزد مسلم بن عقیل رفت که دستگیر شد و به شهادت رسید. ضعف اطلاعات درباره او چنان است که نام پدر او نیز به درستی ضبط و ثبت نشده است. از سوی دیگر در هیچ نقل روایی و تاریخی نیامده است که حضرت امام حسین(ع) از زنی غیر از مادر عظیم الشأنش حضرت فاطمه(س)، شیر خورده باشد و یا آن حضرت به غیر از فرزندان خود را شیر داده باشد تا امام حسین(ع)، برادر یا خواهر رضاعی داشته باشد.
  8. برخی راویان مأموریت قیس بن مسهر و عبدالله بن بقطر را یک جریان و واقعه دانسته‌اند و در نام مأمور آن اختلاف کرده‌اند.
  9. نک: فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۳۴ به بعد؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۱ به بعد؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۶۷-۸۳.
  10. عذیب هجانات، آبگاهی میان قادسیه و مغیثه است که تا قادسیه چهار میل فاصله دارد. این محل در زمان ساسانیان پادگان نظامی بوده است (معجم البلدان، ج۴، ص۹۲).
  11. نک: تاریخ طبری، (دوره ۱۱ جلدی) ج۵، ص۴۰۴؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۳.
  12. عبیدالله بن حر جعفی از اشخاص سرشناس کوفه و هواخواه عثمان بود. وی در جنگ صفین در لشکر معاویه بود و مدتی پس از این جنگ به کوفه بازگشت، چون خبر رسیده بود که وی در صفین کشته شده است، همسرش ازدواج کرده و فرزندی آورده بود. داستان درخواست وی از امیرمؤمنان(ع) برای قضاوت در تعیین تکلیف همسر ازدواج کرده او و قضاوت جالب آن حضرت معروف است. در پی دعوت کوفیان از امام حسین(ع) و رسیدن خبر حرکت آن حضرت به سوی کوفه، عبیدالله بن حر از کوفه خارج شد تا در رویارویی با امام(ع) شرکت نداشته باشد. وی پس از رد درخواست یاری حضرت، و وقوع فاجعه عاشورا از کوفه خارج شد و به کربلا آمد و در مزار شهیدان عاشورا توبه کرد و اشعاری حاکی از پشیمانی خود گفت. در آغاز قیام مختار به او پیوست، ولی چندی بعد از وی جدا شد و در سواد کوفه دست به غارت و کشتار زد. (وی در زمان عبیدالله بن زیاد نیز چنین می‌کرد). سپس به بصره رفت و به مصعب بن زبیر پیوست و به همراهی او با مختار جنگید. آن‌گاه به عبدالملک مروان پیوست و در نبرد با مصعب، مجروح و متواری شد. سرانجام او را در یک کشتی دستگیر کردند و در حالی که خون از زخم‌هایش جاری بود، خود را با مأموری که به هم بسته شده بودند، به آب افکند که هر دو غرق شدند. روایت دیگری نیز درباره قتل او رسیده است (نک: قاموس الرجال، ج۶، ص۲۱۱).
  13. تاریخ طبری (دوره ۱۱ جلدی)، ج۵، ص۴۰۷؛ الاخبار الطوال، ص۲۵۰؛ ارشاد، ج۲، ص۸۱؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۴.
  14. نک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۸؛ الاخبار الطوال، ص۲۵۱؛ ارشاد، ج۲، ص۸۲؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۷۷؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۵.
  15. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص ۳۳۹.