خطبه امام حسین در برابر لشکر حر

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

مطابق روایتی: هنگام نماز عصر امام(ع) به مؤذن خود فرمان داد اذان و اقامه بگوید، سپس امام(ع) جلو ایستاد و هر دو سپاه به آن حضرت اقتدا کردند، پس از نماز امام برخاست و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و فرمود: «أَیُهَا النَّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(ص) وَ نَحْنُ أَوْلَی بِوِلَایَةِ هَذِهِ الْأُمُورِ عَلَیْکُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِینَ مَا لَیْسَ لَهُمْ وَ السَّائِرِینَ فِیکُمْ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ، فَإِنْ تَثِقُوا بِاللَّهِ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ فَیَکُونُ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًى‌، وَ إِنْ کَرِهْتُمُونَا وَ جَهِلْتُمْ حَقَّنَا وَ کَانَ رَأْیُکُمْ عَلَی خِلَافِ مَا جَاءَتْ بِهِ کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُکُمْ إِنْصَرَفْتُ عَنْکُمْ»؛ «ای مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما (امامت بر مسلمین) از این مدعیان دروغین که در میانتان به ظلم و ستم و تجاوز رفتار می‌کنند سزاوارتریم. اگر به خدا اعتماد کنید و صاحبان حق را بشناسید، مایه خشنودی خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حقّ ما را نشناسید و عقیده شما برخلاف آن باشد که در نامه‌هایتان نوشته‌اید و فرستادگانتان گفتند، از نزد شما باز می‌گردم».

حر بن یزید در پاسخ عرض کرد: «ای اباعبدالله(ع)! ما از این نامه‌ها و فرستادگان بی‌خبریم». امام(ع) به یکی از خدمت‎گزاران به نام عقبة ابن سمعان، رو کرد و فرمود: «یَا عُقْبَةُ! هَاتِ الْخُرْجَیْنَ اللَّذَیْنِ فِیهِمَا الْکُتُبُ»؛ «ای عقبه! آن دو خورجین نامه‌ها را بیاور».

عقبه نیز نامه‌های شامیان و کوفیان را حاضر کرد و پیش روی آنان ریخت، آنان پیش آمده، به نامه‌ها نگاه کرده و می‌گذشتند! حر گفت: «ای اباعبدالله! ما از آنان که این نامه‌ها را نوشتند نیستیم، مأموریت ما آن است که از تو جدا نشده تا تو را نزد امیر (عبیدالله بن زیاد) ببریم». امام(ع) تبسمی کرد و فرمود: «أَلْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ‌»؛ «مرگ از انجام این کار به تو نزدیک‌تر است!»[۱].

این دومین اتمام حجت امام(ع) به کوفیان و سپاه «حر» است که در میان آنها به یقین از نامه‎نگاران و دعوت کنندگان امام(ع) فراوان بودند؛ زیرا کسی جز «حر» نوشتن نامه را انکار نکرد. به یقین از آنها بسیار بودند و شرمنده شدند ولی اراده آنها از آن ضعیف‌تر بود که درست بیندیشند و از راه خطا بازگردند. جمله آخر امام(ع) مانند پتکی بر سر «حر» وارد شد و چیزی نگفت[۲].

گفتگوی پر معنای امام(ع) با حر

امام(ع) پس از گفتگو با حُر، به یاران خود رو کرد و فرمود: «زنان را بر مرکب‌ها سوار کنید تا ببینیم حر و یارانش چه خواهند کرد؟». اصحاب امام سوار شدند و زنان را جلوی کاروان حرکت دادند. ولی سواران کوفه پیش آمده و راه را بر آنان بستند. امام دست به قبضه شمشیر برد و بر سر حُر فریاد کشید و فرمود: «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ‌! مَا الَّذِي تُرِیدُ أَنْ تَصْنَعَ»؛ «مادرت به عزایت بنشیند! می‌خواهی چه کار کنی؟!».

حر پاسخ داد: به خدا سوگند اگر کسی از عرب ـ جز تو ـ چنین سخنی بر زبان جاری می‌ساخت، پاسخش را می‌دادم، هر که می‌خواست باشد! اما به خدا سوگند که من نمی‌توانم نام مادرت را (به علت عظمت فوق العاده آن حضرت) بر زبانم جاری سازم، ولی ناچارم شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببرم.

امام(ع) در پاسخ فرمود: «إِذاً وَاللهِ لَا أَتْبَعُكَ‌! أَوْ تَذْهَبَ نَفْسِي»؛ «به خدا سوگند من نمی‌آیم مگر آن‎که کشته شوم!». حر پاسخ داد: «به خدا سوگند! من نیز از تو دست نمی‌کشم مگر آن‌که خود و یارانم کشته شویم!».

حضرت فرمود: «بَرَزَ أَصْحَابِي وَ أَصْحَابُكَ وَ أَبْرِزْ إِلَیَّ، فَإِنْ قَتَلْتَنِي خُذْ بِرَأْسِي إِلَی ابْنِ زِیَادٍ وَ إِنْ قَتَلْتُكَ أَرَحْتُ الْخَلْقَ مِنْكَ»؛ «یارانم با یاران تو می‌جنگند و من با تو نبرد خواهیم کرد. اگر غلبه کردی سرم را نزد ابن زیاد ببر و اگر من تو را به قتل رساندم، مردم را از تو آسوده کردم!». (حر که تصور می‌کرد با تهدید می‌تواند امام را منصرف کند که در نتیجه هم به مقصود خویش برسد و هم با امام درگیر نشود؛ پس از ملاحظه سرسختی امام، از خود انعطاف نشان داد و) گفت: «ای اباعبدالله! من مأمور نیستم با تو نبرد کنم، بلکه مأموریت من آن است از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زیاد ببرم... من می‌دانم که همگان برای نجات خویش در فردای قیامت به شفاعت جد تو امید بسته‌اند، و اگر با تو بستیزم می‌ترسم در دنیا و آخرت زیانکار باشم؛ ولی من در این شرایط نمی‌توانم از تو دست کشیده و به کوفه برگردم، این راه را در پیش گیر و هر جا که خواستی برو، تا به عبیدالله بن زیاد نامه‌ای بنویسم که او با من مخالفت کرد و من نتوانستم کاری بکنم، تو را به خدا سوگند می‌دهم جان خویش را حفظ کن!». امام(ع) فرمود: «یَا حُرُّ! کَأَنَّكَ تُخْبِرُنِي أَنِّي مَقْتُولٌ»؛ «ای حر؛ گویا از کشته شدن مرا می‌ترسانی؟». حر عرض کرد: «آری اباعبدالله! من در این مورد شکی ندارم (که اینها چنین تصمیمی دارند) مگر آن‎که از همان راهی که آمده‌ای برگردی».

امام(ع) فرمود: «مَا أَدْري مَا أَقُولُ لَكَ وَ لَکِنِّي أَقُولُ کَمَا قَالَ أَخُو الْأَوْسِ حَیْثُ یَقُولُ: سَأَمْضِي وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَی الْفَتَی إِذَا مَا نَوَی خَیْراً، وَ جَاهَدَ مُسْلِماً وَ وَاسَی الرِّجَالَ الصَّالِحِینَ بِنَفْسِهِ وَ فَارَقَ مَذْمُوماً وَ خَالَفَ مُجْرِماً أُقْدِّمُ نَفْسِي لَا أُرِیدُ بَقَاءَهَا لِتَلْقَی خَمِیساً فِي الْوِغَاءِ عَرْمَرْماً فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أُلَمْ وَ إِنْ مُتُّ لَمْ أُذَمْ کَفَی بِكَ ذُلًّا أَنْ تَعِیشَ مُرَغَّماً» «تنها پاسخی که می‌توانم به تو بدهم همان پاسخی است که آن مرد از قبیله اوس (به پسر عموی خویش هنگامی که می‌خواست به یاری پیامبر برود)، داد: (سپس اشعاری به این مضمون بیان فرمود:) «من این راه را می‌روم و مرگ برای جوانمرد ننگ نیست. آنگاه که آهنگ خیر کند و در راه اسلام مجاهدت نماید. و برای مردان صالح از جان خود مایه بگذارد. و از بدی‌ها دوری گزیده و با تبهکاران مخالفت ورزد.

من جانم را بر کف گرفته و دیگر قصد ماندن ندارم تا در کشاکش نبرد با تمام سپاه دشمن بستیزم. پس اگر زنده ماندم پیشمان نخواهم بود، و اگر کشته شوم نکوهش نمی‌شوم. تو را ذلت همین بس که با خواری به این زندگی (ننگین خود) ادامه دهی!»[۳].

تعبیرات و اشعاری که در این گفتار امام(ع) از آن استفاده شده نشان می‌دهد که شجاعت پدرش علی(ع) در وجود مبارکش به طور کامل وجود داشته است، همان‎گونه که پدرش فرمود: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ‌»؛ «به خدا سوگند عشق و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است»[۴]. او هم می‌فرماید: «سَأَمْضِي وَ مَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى‌»؛ «من از این طریق می‌روم و مرگ و شهادت (در راه خدا و نشر حق و عدالت) برای جوانمردان عیب و عار نیست!» شجاعتی که سبب می‌شود بر مرگ لبخند زند و از هیچ تهدیدی نهراسد و شاهد مقصود مقدس خویش را به هر قیمت شده در آغوش گیرد.

یک بار دیگر اشعار فوق را که زبان حال امام(ع) است زمزمه کنید و به محتوای آن بیندیشید، چگونه از مرگی که مایه حیات و عزت و افتخار است و حیاتی که مایه ننگ و خواری و بدبختی است، سخن می‌گوید[۵].

تعبیر دیگری از امام(ع) درباره ذلت ناپذیری

در روایت دیگری آمده است که حضرت بعد از خواندن آن اشعار فرمود: «لَیْسَ شَأْنِي شَأْنُ مَنْ یَخَافُ الْمَوْتَ، مَا أَهْوَنَ الْمَوْتِ عَلَی سَبِیلِ نَیْلِ الْعِزِّ وَ إِحْیَاءِ الْحَقِّ، لَیْسَ الْمُوتُ فِي سَبِیلِ الْعِزِّ إِلَّا حَیَاةً خَالِدَةً وَ لَیْسَتِ الْحَیَاةُ مَعَ الذُّلِّ إِلَّا الْمَوْتَ الَّذِي لَا حَیَاةَ مَعَهُ، أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي، هَیْهَاتَ طَاشَ سَهْمُكَ وَ خَابَ ظَنُّكَ لَسْتُ أَخَافُ الْمَوْتَ، إِنَّ نَفْسِي لَأَکْبَرُ مِنْ ذَلِكَ وَ هِمَّتِي لَأَعْلَی مِنْ أَنْ أَحْمِلَ الضَّیْمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلَی أَکْثَرَ مِنْ قَتْلِي؟! مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِي سَبِیلِ اللهِ، وَ لَکِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی هَدْمِ مَجْدِي وَ مَحْوِ عِزِّي وَ شَرَفِي فَإِذَا لَا أُبَالِي بِالْقَتْلِ»؛ «در شأن چون منی نیست که از مرگ بهراسد! مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق، چقدر آسان است؟! آری مرگ در راه عزت و سربلندی جز زندگانی جاوید نیست! و زندگی ذلت بار جز مرگ تهی از زندگی نمی‌باشد. آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟ هیهات! تیرت به خطا رفت و پندارت بیهوده است! من آن نیستم که از مرگ بترسم، روحم بزرگ‌تر و همتم برتر از آن است که از ترس مرگ زیر بار ستم بروم! آیا به بیش از کشتن من قادرید؟! خوشا به کشته شدن در راه خدا! ولی شما بر نابودی عظمت و عزت و شرف من ناتوانید، حال که چنین است من از کشته شدن باکی ندارم!»[۶].

راستی آفرین بر این همت، و درود خدا بر این عظمت روح و اوج شهامت؛ آیا این‌گونه سخنان تاکنون از کسی شنیده شده؟ آیا هر کس توان گفتن این کلمات را دارد؟ درود بر تو ای پیشوای آزادگان و ای سالار شهیدان! که عالی‎ترین درس را در کوتاه‌ترین عبارت به ما آموختی، درود و صد هزار درود![۷].

خطبه دیگری از امام(ع) در جمع یاران حر

سرانجام امام(ع) و حر هر کدام با سپاهیان خود به راه خویش ادامه دادند تا به منزلگاه «بیضه»[۸] رسیدند. امام(ع) در آنجا برای یاران خود و سپاه حر، پس از حمد و ثنای الهی چنین فرمودند: «أَیُّهَا النَّاسُ؛ إِنَّ رَسُولُ اللهِ(ص) قَالَ: «مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْلٍ، وَ لَا قَوْلٍ كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» أَلَا وَ إِنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تُرَکُو طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْ‌ءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَ اللَّهِ وَ أَنَا أَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ. قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لَا تُسَلِّمُونِّي وَ لَا تَخْذُلُونِّي فَإِنْ تَمَمْتُمْ عَلَی بَیْعَتِکُمْ تُصِیبُوا رُشْدَکُمْ، فَأَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ، وَ ابْنُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(ص)، نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِکُمْ، وَ أَهْلِي مَعَ أَهْلِیکُمْ، فَلَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَکُمْ، وَ خَلَّعْتُمْ بَیْعَتِي مِنْ أَعْنَاقِکُمْ فَلَعَمْرِي مَا هِیَ لَکُمْ بِنُکْرٍ، لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَ أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي مُسْلِمٍ! وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِکُمْ، فَحَظُّکُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَ نَصِیبُکُمْ ضَیَّعْتُمْ ﴿فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ[۹] وَ سَیُغْنِی اللهُ عَنْکُمْ، وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ»؛ «ای مردم! پیامبر خدا(ص) فرمودند: «هر کس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده، پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا(ص) مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا به ستم رفتار می‌کند؛ و او با زبان و کردارش با وی به مخالفت بر نخیزد، سزاوار است خداوند او را در جایگاه آن سلطان ستمگر (دوزخ) بیاندازد». هان ای مردم! این گروه (بنی‎امیه) به طاعت شیطان پایبند شده و از پیروی خداوند سرپیچی کرده‌اند، فساد را آشکار ساخته و حدود الهی را تعطیل کرده‌اند. آنان بیت المال را به انحصار خویش درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده‌اند و من (که فرزند رسول خدایم) به قیام برای تغییر این اوضاع، از همه کس سزاوارترم. نامه‌های شما به دستم رسید و فرستادگانتان- با خبر بیعت شما- به نزدم آمدند (و گفتند:) شما با من پیمان بسته که مرا در برابر دشمن تنها نخواهید گذاشت. اکنون اگر به بیعت خود وفادار ماندید، به رشد و کمال خود دست یافتید، من حسین بن علی(ع) و فرزند فاطمه دختر رسول خدایم. من در کنار شما، و خاندانم در کنار خاندان شما است. اسوه و الگوی شما من هستم.

و اگر چنین نبودید و پیمانتان را شکسته‎اید و از بیعت خویش با من دست کشیده‌اید، به جانم سوگند! این رفتار از شما ناشناخته (و عجیب) نیست! چراکه شما با پدر و برادر و پسرعمویم مسلم، همین گونه رفتار کردید! فریب خورده کسی است که فریب شما را بخورد. (در واقع این شمایید که) همای سعادت را از دست داده و بهره خویش را تباه ساخته‌‎اید. (قرآن می‌فرماید): ﴿فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ[۱۰] و به زودی خداوند مرا از شما بی‌نیاز خواهد کرد، «وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ»». هنگامی که این خطبه به پایان رسید، یاران امام(ع) به نزدش آمده و همگی برای یاری حضرت اعلام یاری کردند و امام(ع) از خداوند برای آنها خیر و سعادت طلب نمود[۱۱].

این گفتار تاریخی امام(ع) با صراحت تمام هدف قیام خونین عاشورا را شرح می‌دهد، بیانی که برای هر زمان و هر مکان کاربرد دارد. امام(ع) قیام خود را تبلوری از وظیفه عمومی همه مسلمین می‌داند که در برابر حکام جائر و ظالم بر عهده دارند. ظالمانی که نه فقط بندگان خدا را به زنجیر ستم گرفتار ساخته‌اند، بلکه حلال خدا را حرام کرده و حرام او را حلال شمرده‌اند.

به یقین، سکوت در برابر چنین افرادی برای هیچ مسلمانی جایز نیست! چراکه سکوت سبب امضای اعمال آنان می‌شود و امضای اعمال آنان سبب اتحاد سرنوشت سکوت کننده، با ظالمان و طاغیان می‌گردد. آری؛ همه باید فریاد کشند و قیام کنند و کاخ بیدادگران را واژگون کنند و از همه سزاوارتر به این امر، فرزند پیغمبر اسلام(ص) و امام معصوم(ع) است. چه منطقی از این گویاتر و زنده‌‎تر![۱۲].

خاموش نشستن گناه است

سرانجام امام(ع) در یک طرف و حر بن یزید نیز با هزار مرد جنگی، در ناحیه دیگر اردو زدند. آنگاه امام(ع) قلم و کاغذی طلب کرد و نامه‌ای برای بزرگان کوفه که می‌دانست بر رأی خود استوار مانده‌اند، و در واقع خطاب به عموم مردم کوفه، به این مضمون نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدَ وَ الْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَالٍ وَ جَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ‌، أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) قَدْ قَالَ فِي حَيَاتِهِ «مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْ‌ءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ ْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لَا تُسَلِّمُونِّي وَ لَا تَخْذُلُونِّي فَإِنْ وَفَيْتُمْ لِي بِبَيْعَتِكُمْ فَقَدْ أُصِبْتُمْ حَظَّكُمْ وَ رُشْدَكُمْ وَ نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي مَعَ أَهَالِيكُمْ وَ أَوْلَادِكُمْ فَلَكُمْ بِي أُسْوَةٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عُهُودَكُمْ وَ خَلَعْتُمْ بَيْعَتَكُمْ فَلَعَمْرِي مَا هِيَ مِنْكُمْ بِنُكْرٍ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَ أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي وَ الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ وَ نَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ ﴿فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ[۱۳] وَ سَيُغْنِي اللَّهُ عَنْكُمْ وَ السَّلَامُ»؛ «به نام خداوند بخشنده مهربان؛ از حسین بن علی(ع) به سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد، عبدالله بن وال و همه مؤمنین، اما بعد: شما می‌دانید پیامبر اکرم(ص) در زمان حیات خود فرمود: «هر کس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خداوند را حلال شمرده و پیمان خدا را شکسته و با سنت پیامبر اکرم(ص) مخالفت ورزیده و در میان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار نموده، ولی با او به مبارزه عملی و گفتاری برنخیزد، سزاوار است که خدای متعال او را در جایگاه آن سلطان ستمگر (جهنم) وارد کند». شما می‌دانید که این گروه (بنی‎ امیه) به طاعت شیطان پای‌بند شده و از پیروی خداوند سرباز زدند و فساد را آشکار ساخته و حدود الهی را تعطیل کرده‌اند، بیت المال مسلمین را به انحصار خویش درآورده، حرام خداوند را حلال و حلالش را حرام شمرده‌اند و من به جهت قرابت و نزدیکی با پیامبر خدا(ص)، خود را سزاوارتر از دیگران می‌دانم که با آنان مبارزه کنم.

از طرفی نامه‌های شما به من رسید. فرستادگانتان با خبر بیعت شما به نزدم آمدند (و گفتند) که شما با من بیعت کرده‌اید که مرا هرگز به دشمن تسلیم نخواهید کرد و در میدان مبارزه تنهایم نخواهید گذارد و در میانه راه، به من پشت نخواهید کرد. حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید به رشد و کمال خود دست یافتید، من در کنار شما و خاندان و فرزندانم در کنار خاندان و فرزندان شما خواهد بود و من اسوه و مقتدای شما خواهم بود و اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت خود را بشکنید، به جانمم سوگند که چنین رفتاری از شما ناشناخته و عجیب نیست!؛ چراکه شما با پدر و برادرم و پسر عمویم (مسلم) همین گونه رفتار کردید. فریب خورده کسی است که فریب شما را بخورد، پس [در این صورت] شما همای سعادت را از دست داده و بهره خویش را تباه ساختید. «هر کس پیمان‌شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است». و خداوند به زودی مرا از شما بی‌نیاز خواهد کرد. والسلام»[۱۴].

امام(ع) نامه را مهر کرد و پیچید و به «قیس بن مسهر صیداوی» داد تا به مردم کوفه برساند و چون امام از خبر کشته شدن قیس مطلع شد، اشکش جاری گشت و عرضه داشت: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا لِشِیعَتِنَا عِنْدَكَ مَنْزِلاً کَرِیماً، وَ اجْمَعْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٍ»؛ «خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود جایگاه والایی قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود گردآور که تو بر انجام هر کاری توانایی»[۱۵].

امام(ع) در این نامه که برای عموم مردم کوفه- مخصوصاً بزرگان آنها- نوشته است بار دیگر اتمام حجت می‌کند. از یک سو وظیفه سنگین آنها را در قیام بر ضد جنود شیطان و سردمداران فساد و کفر و طغیان، روشن می‌سازد، و از سویی دیگر عهد و پیمان و بیعت مؤکد آنان را در حمایت از آرمان‌های خود یادآور می‌شود. جالب این که هرگز قیام و مبارزه خود را مشروط به قیام آنها نمی‌کند و عزم و جزم خود را برای مبارزه تا آخرین نفس با توکل بر خداوند آشکار می‌سازد. این نامه، بار دیگر اهداف مقدس امام(ع) را از قیام عاشورا روشن می‌سازد. این اهداف نه هوس حکومت است، نه آرزوی مقام؛ بلکه تنها برای مبارزه با خودکامگان، انحصارطلبان، ظالمان و ستمگران و آنهایی است که ارزش‌های الهی را پایمال کرده‌اند و فقط برای جلب رضای خدا است. ۵۹- خوشا چنین مرگی!

(چیزی نگذشت که عمر بن سعد با لشکر عظیمی به کربلا آمد و در برابر لشکر محدود امام(ع) ایستاد). فرستاده عمر بن سعد نزد امام(ع) آمد. سلام کرد و نامه ابن سعد را به امام تقدیم نمود و عرض کرد: مولای من! چرا به دیار ما آمده‌ای؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: «كَتَبَ إِلَيَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هَذَا أَنِ اقْدَمْ فَأَمَّا إِذْ كَرِهْتُمُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْكُمْ»؛ «اهالی شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده‌اند، و اگر از آمدن من ناخشنودند باز خواهم گشت!»[۱۶].

خوارزمی روایت کرده است: امام(ع) به فرستاده عمر بن سعد فرمود: «یَا هَذَا بَلِّغْ صَاحِبَكَ عَنِّي إِنِّي لَمْ أَرِدْ هَذَا الْبَلَدَ، وَ لَکِنْ کَتَبَ إِلَیَّ أَهْلُ مِصْرِکُمْ هَذَا اَنْ آتِیَهُمْ فَیُبَایِعُونِي وَ یَمْنَعُونِي وَ یَنْصُرُونِي وَ لَا یَخْذُلُونِي فَإِنْ کَرِهُونِي إِنْصَرَفْتُ عَنْهُمْ مِنْ حَیْثُ جِئْتُ»؛ «از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامده‌ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاریم نمایند، پس اگر ناخشنودند از راهی که آمده‌ام باز می‌گردم»[۱۷].

وقتی فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین(ع) برهاند. آنگاه این خواسته امام را به اطلاع «ابن زیاد» رساند ولی او در پاسخ نوشت: «از حسین بن علی(ع) بخواه، تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت...!». چون نامه ابن زیاد به دست ابن سعد رسید، گفت: «تصور من این است که عبیدالله بن زیاد، خواهان عافیت و صلح نیست».

عمر بن سعد، متن نامه عبیدالله بن زیاد را نزد امام حسین(ع) فرستاد. امام(ع) فرمود: «لَا أُجِیبُ إِبْنَ زِیَادَ بِذَلِكَ أَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلَّا الْمَوْتَ، فَمَرْحَباً بِهِ»؛ «من هرگز به این نامه ابن زیاد پاسخ نخواهم داد. آیا بالاتر از مرگ سرانجامی خواهد بود؟! خوشا چنین مرگی!»[۱۸].[۱۹]

منابع

پانویس

  1. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۳۷- ۱۳۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۳ (با مختصر تفاوت)؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۲۳۲ (با مختصر تفاوت).
  2. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۵۸.
  3. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۳۸- ۱۴۰؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۲۳۲- ۲۳۳ (با مختصر تفاوت)؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۷۷- ۳۷۸ (با مقداری تفاوت).
  4. نهج البلاغه، خطبه ۵.
  5. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۶۰.
  6. احقاق الحق، ج۱، ص۶۰۱؛ اعیان الشیعة، ج۱، ص۵۸۱.
  7. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۶۳.
  8. بیضه (به کسر باء) آبگاهی است میان واقصه و عذیب.
  9. «از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند» سوره فتح، آیه ۱۰.
  10. «از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند» سوره فتح، آیه ۱۰.
  11. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۴؛ کامل ابن اثیر، ج۴، ص۴۸؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۴۴- ۱۴۵.
  12. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۶۴.
  13. «از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند» سوره فتح، آیه ۱۰.
  14. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۴۳- ۱۴۵؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۲۳۴- ۲۳۵؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۱- ۳۸۲.
  15. فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۴۷؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۲.
  16. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۱؛ ارشاد مفید، ص۴۳۵؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۴.
  17. مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۲۴۱.
  18. اخبار الطوال، ص۲۵۳.
  19. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۷۵.