ربیع بن زیاد حارثی در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

ربیع و نفوذ در مدیریت خلیفه دوم

  • ابن ابی الحدید نقل می‌کند که: ربیع بن زیاد گوید: من از سوی ابوموسی اشعری به ولایت بحرین منصوب شدم، طولی نکشید عمر بن خطاب به ابوموسی اشعری نامه نوشت که خود او و دیگر کارگزاران آن مناطق معزول و به مدینه پیش او بیایند. وی گوید: وقتی به مدینه رسیدیم من نزد "یَرفا" حاجب و همه کاره عمر رفتم و گفتم: من در ماند‌ام، مرا راهنمایی کن، بگو ببینم که خلیفه، کارگزاران خود را در چه هیئت و لباسی ببیند خوشحال می‌شود! یرفا اشاره کرد که عمر آدم ظاهر بینی است، لباس خشن و سر و صورت به هم ریخته را دوست دارد.
  • ربیع می‌گوید: من برای این که بیشتر در خلیفه نفوذ کنم و نظر او را به خود جلب نمایم یک جفت کفش پاشنه خوابیده که روی هم خم شده بود، به پا کردم و لباس پشمینه زبری به تن نموده و عمامه سرم را نامرتب پیچیدم و تنها دو چشمم پیدا بود، و فردا با سایر همراهان که معزول شده بودیم نزد خلیفه رفتیم و پیش او ایستادیم. عمر در جمع ما فقط چشمش به من بود و لذا از میان آن جمع تنها مرا صدا کرد پرسید: تو کیستی؟ گفتم: ربیع بن زیاد حارثی. پرسید: کارگزار کدام منطقه‌ای؟ گفتم: کارگزار بحرین‌ام. پرسید: مقرری تو چقدر است؟ گفتم: هزار. پرسید: با آن‌چه می‌کنی؟ گفتم: بخشی هزینه زندگی خود و بخشی را به برخی نزدیکانم می‌دهم و هر چه زیاد آمد به فقرا می‌پردازم.
  • عمر گفت: عیبی ندارد، به جای خود برگرد. به جای خودم برگشتم اما باز عمر در میان آن جمع تنها به من نگریست، دوباره مرا صدا کرد و گفت: چند سال داری؟ گفتم: چهل و پنج سال. گفت: هنگامی است که باید محکم و استوار باشی، آن‌گاه دستور داد غذا بیاورند، من با همان دیدگاه برای نفوذ بیشتر در خلیفه، خود را گرسنه نشان دادم اما دوستان و همراهان که از روحیه خلیفه بی‌اطلاع بودند نسبت به غذای دستگاه خلافت بی‌رغبت بودند لذا وقتی غذا را که پاره گوشت و استخوانی از شتر بود، آوردند دوستان کمتر از آن خوردند ولی من بدون آن‌که میل و رغبتی به آن داشته باشم با اشتها خوردم و زیر چشمی عمر را می‌دیدم و او هم مرتب نظرش به من بود و مرا می‌پایید، تا این که سخنی از دهانم بیرون آمد که ای کاش در زمین فرو می‌رفتم و آن سخن را نمی‌گفتم و سخن این بود: ای خلیفه، مسلمانان همواره، محتاج به صحت و سلامت شما هستند، ای کاش غذای نرم‌تر و لذیذتر از این برای شما آماده می‌کردند. عمر با شنیدن این سخن نخست حالت تندی به خود گرفت و بعد به من گفت: چه گفتی؟ من از فرصت استفاده کردم و سخنم را اصلاح کردم و گفتم: ای خلیفه، مناسب است دقت کنی که آردی که برای شما خمیر می‌کنند یک روز جلوتر پخته کنند و گوشت تازه‌تر تهیه و بیشتر بپزند.
  • با این سخن من، عمر آرام شد و گفت: ربیع، اگر ما بخواهیم می‌توانیم این ظرف‌ها را از گوشت تازه آب پز و بریان، و آرد سفید یک روز خمیر شده و انواع خورش پر کنیم ولی می‌بینم خداوند همان‌طوری که گناهان قومی را می‌شمرد، شهوت‌های آنان را خواهد شمرد و لذا به ما خطاب کرده و می‌فرماید: أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا[۷]. - بنابراین به همین غذای معمولی اکتفا می‌کنم – آن‌گاه عمر به ابوموسی اشعری دستور داد که مرا در مقام و امارت بحرین، باقی بدارد و دیگران را عوض کند[۸].
  • ابن ابی الحدید به سند دیگری این داستان را با تفاوتی نقل کرده و می‌افزاید: ابوموسی اشعری، ربیع را از حکومت بحرین عزل و به مدینه اعزام نمود، اما ربیع با هوشیاری که به کار برد، موفق شد نظر خلیفه را به خود جلب نموده و مجدداً به امارت بحرین منصوب گردید[۹].[۱۰]

آوردن خراج نزد خلیفه و مشورت با امام علی (ع)

  • ربیع در زمانی که بر بحرین حکومت می‌کرد، مال زیادی از آن دیار به مدینه، پایتخت حکومت اسلامی آورد، او می‌گوید: پس از ادای نماز مغرب و عشا نزد عمر بن خطاب رفتم و سلام کردم، عمر پرسید: چه چیزی آورده‌ای؟ گفتم: پانصد هزار. خلیفه از روی تعجب گفت: وای بر تو، پنجاه هزار آورده‌ای؟ گفتم: قربان پانصد هزار آورده‌ام. عمر پرسید: پانصد هزار چقدر است؟ ربیع گوید: برای آن‌که خلیفه متوجه عدد پانصد هزار شود، یکصد هزار، یکصد هزار برایش شمردم تا پانصد هزارشد، عمر از آن عدد باز هم در تعجب بود و گفت: ای ربیع، گویا خواب آلوده هستی، اینک به خانه‌ات برو و فردا اذان صبح نزد من آی.
  • ربیع می‌گوید: فردا اول سپیده دم نزد عمر آمدم، باز از من پرسید: چقدر پول آورده‌ای؟ گفتم: همان اندازه که دیشب گفتم، پرسید چه مقدار بود؟ گفتم: پانصد هزار. گفت: آیا حلال است؟ گفتم: آری و من آن را جز از راه حلال نمی‌دانم.
  • عمر با اصحاب در این باره به شور پرداخت که با آن پول‌ها چه کند. همه نظر دادند که دفتر دیوان آورده شود و تمامی آن اموال میان مسلمانان تقسیم شود، عمر این کار را پسندید ولی در آخر مقداری از آن مال باقی ماند، فردا صبح مهاجر و انصار را جمع کرد و علی بن ابی طالب (ع) هم میان آنان بود، پرسید عقیده شما در مورد این مقدار مال که پیش من باقی مانده است چیست؟ حاضرین گفتند: چون شما برای عموم مردم حکومت می‌کنی و دست از کار و تجارت برداشته‌ای بنابراین این باقی مانده مال شما باشد.
  • عمر به حضرت علی (ع) نگاهی کرد و گفت: یا علی، نظر شما چیست؟ حضرت فرمود: "حاضرین نظر خویش را به تو دادند". عمر گفت: می‌خواستم با نظر تو هم آشنا شوم. حضرت علی (ع) به او فرمود: "چرا یقین خود را به گمان تبدیل می‌کنی؟" یعنی چیزی که می‌دانی، می‌گویی نمی‌دانم. خلیفه مقصود حضرت را نفهمید، گفت: آیا آن‌چه گفتی می‌توانی ثابت نمایی؟ حضرت فرمود: "آری، به خدا قسم آن را ثابت می‌کنم". سپس خلیفه را متوجه حدیثی از رسول خدا (ص) نمود و فرمود: "ای عمر، آیا به یاد داری آن روزی که رسول خدا (ص) تو را برای جمع‌آوری زکات فرستاد و تو نزد عباس بن عبدالمطلب رفته بودی و او از پرداخت زکات خودداری نموده بود و میان تو و او کدورتی پیش آمد، سپس نزد من آمدید و از من خواستید که شما را نزد رسول خدا (ص) ببرم و این کار را کردم، اما چون به نزد حضرت رفتیم، او را خسته و بی‌حوصله یافتیم، لذا چیزی نگفتیم و بازگشتیم، و فردای آن روز دوباره خدمتش شرفیاب شدیم، و بر خلاف روز قبل سرحال و آسوده خاطر بود، تو آن‌چه را که عباس بن عبدالمطلب انجام داده بود به پیامبر خدا (ص) گزارش دادی، حضرت درباره عباس بن عبدالمطلب مطالبی فرمود، آن گاه ما به حضرتش عرض کردیم: چرا روز گذشته ناراحت و کم حوصله و امروز شاد و آسوده‌اید؟ حضرت در پاسخ ما فرمود: آری، دیروز که آمدید دو دینار از اموال زکات پیش من مانده بود و افسردگی من بدان سبب بود، و امروز که آمده‌اید آن دو درهم را برای مستحقان آن فرستادم و بدین سبب امروز مرا خشنود و آسوده می‌بینید"[۱۱]. سپس امیرالمؤمنین (ع) خطاب به عمر افزود: "اینک به تو می‌گویم که از این مال اضافی هیچ چیزی برندار و آن را میان فقرا و مستمندان تقسیم کن (همان‌گونه که رسول خدا (ص) آن دو درهم باقی مانده را به فقرا دادند)".
  • عمر از نظر حضرت علی (ع) استقبال کرد و گفت: راست گفتی ای علی، به خدا قسم برای هر دو مورد (مورد اول که او را به یاد حدیث رسول خدا (ص) آورد و مورد دوم وی را راهنمایی کرد) از تو سپاس گزارم[۱۲].[۱۳]

عیادت امیرمؤمنان (ع) از ربیع

ربیع و تقاضای مرگ

از این‌رو کمترین نامه و مکاتبه‌ای با معاویه نداشت و تنها به موارد ضروری که ناچار می‌شد برای دفع مفسده و یا جلب منفعتی نامه به زیاد بن ابیه و یا به معاویه می‌نوشت تا آن‌که روزی زیاد بن ابیه نامه‌ای از طرف معاویه برای ربیع نوشت تا اموال را به نفع معاویه حفظ نماید، ولی ربیع مقابل دستور او ایستادگی کرد و اطاعت ننمود و گفت این اموال از بیت المال است نه از آن معاویه، و سپس از خدا تقاضای مرگ کرد.

منابع

پانویس

  1. ربیع بن زیاد غیر از خواجه ربیع است که شرح آن در صفحات قبل گذشت.
  2. اسد الغابه، ج۲، ص۱۶۴.
  3. مناذر، از بلاد عربی و پایتخت آن شهر «حیره» محل سکونت قبیله «بنو لحم» بوده است
  4. اسد الغابه، ج۲، ص۱۶۴.
  5. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۵۸.
  6. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۱۷-۵۱۸.
  7. «و روزی که کافران را بر آتش (دوزخ) عرضه کنند و (به آنان گویند): چیزهای خوشایندتان را در زندگانی دنیا به پایان بردید و از آنها بهره‌مند شدید پس امروز برای گردنکشی ناحق در زمین و آن نافرمانی که می‌کردید با عذاب خواری‌آور کیفر می‌بینید» سوره احقاف، آیه ۲۰.
  8. شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۵.
  9. شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۵.
  10. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۱۸-۵۲۰.
  11. متن عربی کلام رسول خدا: «إنکم اتیتم فی الیوم الأول، و قد بقی عندی من مال الصدقة دیناران، فکان ما رایتم خثوری لذلک، و أتیتم فی الیوم الثانی و قد وجهتهما فذاک، الذی رأیتم من طیب نفسی».
  12. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۹۹.
  13. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۲۰-۵۲۲.
  14. در شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۳۵، این داستان ملاقات امام (ع) را با ربیع در مدینه آورده که ربیع چشم درد شدید داشت تا آخر داستان که که در همین متن آمده، و سپس ربیع مسئله برادرش عاصم را که ترک دنیا کرده بود مطرح کرد و حضرت عاصم را خواست و ملامت کرد تا آخر داستان. اما در نهج البلاغه، خطبه ۲۰۹ شخصی را که امام (ع) و ملاقات کرده به نام علا بوده نه ربیع، و در بصره بوده نه در مدینه، و نه در خانه وسیع و مجلل بوده نه چشم درد، و علاموضوع برادرش عاصم را که ترک دنیا کرده مطرح نموده است و امام (ع) و او را خواست و ملاقات کرد به نظر مؤلف قول سید رضی در خطبه ۲۰۹ که مربوط به علاست مناسب‌تر است چون، ملاقات حضرت با ربیع در روزهای اول خلافت حضرت و در مدینه بوده وبی تردید، هنوز زندگانی علی (ع) برای مردم در اوایل خلافت شکل نگرفته بوده، تا عاصم از آن حضرت الگو بردارد و زندگی را بر خود سخت کند، بنابراین با یک فاصله زمانی که زندگی ساده علی (ع) شکل گرفت و همه فهمیدند و عاصم از آن الگو گرفت با دستان علا دربصره مناسب است نه با داستان ربیع در مدینه، به علاوه مطرح کردن کناره‌گیری عاصم مناسب با آن خانه مجلل است نه با چشم درد. لذا به نظر مؤلف داستان عاصم ارتباطی با ربیع بن زیاد در مدینه ندارد و نساخ به اشتباه داستان عاصم که ترک دنیا کرده را به اشتباه در شرح حال ربیع آورده‌اند بلکه عاصم برادر علاء بوده و مناسب علاء می‌باشد و نام او علاء بوده نه ربیع و ظاهرا در شرح ابن ابی الحدید اشتباهی رخ داده است.
  15. «مَا قِيمَةُ بَصَرِكَ عِنْدَكَ؟»
  16. «جَرَمَ لَيُعْطِيَنَّكَ اَللَّهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يُعْطِي عَلَى قَدْرِ اَلْأَلَمِ وَ اَلْمُصِيبَةِ وَ عِنْدَهُ تَضْعِيفٌ كَثِيرٌ »؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۳۵.
  17. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۲۲-۵۲۴.
  18. ر. ک: عقد الفرید، ج۲، ص۳۷۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۳۶؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۱۰ و نهج البلاغه، خطبه ۲۰۹.
  19. اسد الغابه، ج۲، ص۱۶۴ و شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۳۷.
  20. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۲۴.