زمانهشناسی
موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد
مبانی زمانهشناسی
افراد و طبقاتی هستند که معتقدند «اسلام» و «مقتضیات زمان» دو پدیده ناسازگار و آشتیناپذیرند و از این دو حتماً باید یکی را برگزید. آنها مسئله خود را به تعبیرهای مختلف بیان کردهاند: گاه به گفته خود رنگ فلسفی میدهند و میگویند: اسلام پدیده ثابت و تغییرناپذیر است، اما طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرایط جدیدی را خلق میکند و ممکن نیست چیزی که در ذات خود ثابت و تغییرناپذیر است، با چیزی که ذاتاً متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشد. گاهی هم به گفته خود رنگ اجتماعی میدهند و میگویند: دین در زمانی که بشر به آن احتیاج داشته است نازل شده و احتیاجهای اجتماعی بشر در تغییر است و هیچ احتیاجی برای همیشه باقی نمیماند؛ از اینرو به دینی که در آن زمان نازل شده است احتیاجی نیست. آنها برای تأیید مطلب خود میگویند: اصلاً مسئلۀ نسخ در ادیان به همین دلیل بوده است؛ زیرا بدانیم که نسخ یعنی حکمی را وضع کنند بعد آن حکم را بردارند و حکم دیگری بهجای آن بگذارند. این برای بشر مانعی ندارد؛ زیرا بشر اشتباه میکند و سپس متوجه اشتباهش میشود اما خداوند چطور؟ چرا پیامبری شریعتی میآورد و پیامبر دیگر آن را نسخ میکند. در اینجا باید گفت به دلیل مقتضیات زمان است. قانونی که به وسیله پیامبر سابق آمده، از اول به زمان معینی محدود بوده و مدتش که منقضی شد، لازم است شریعت دیگری بیاید و علت اینکه خداوند دین و قانونی را برای همه دورهها قرار نداده این است که احتیاجهای بشر عوض میشود و هر زمان اقتضایی دارد، پس هیچ شریعتی نمیتواند شریعت خاتم باشد.
پاسخ شبهه اول (تقریر فلسفی)، چندان مشکل نیست. این سخن که جهان مادی در تغییر است و هیچ جسمی ثابت و پایدار نیست صحیح است؛ اما اینکه همه چیز تغییر میکند صحیح نیست؛ مثلا بدن انسان آنقدر تغییر میکند که میتوان گفت در طول عمر دو سه بار بهطور کامل عوض شده است؛ اما «من» یعنی شخصیتِ انسانیِ انسان عوض نمیشود و هر انسانی پس از پنجاه سال خودش را همان کسی میداند که پنجاه سال پیش بوده است و یا مهمتر از آن اشیاء تغییر میکنند، اما «قانونهای حاکم بر اشیاء» تغییرناپذیرند. مثلا داروین برای جانداران سلسله قوانینی را کشف کرده که معتقد بود براساس آن متکامل میشوند. میگوییم آیا خود این قانون هم متکامل میشود؟ خیر. آیا چون کره زمین در تغییر است، قانون جاذبه هم باید به مرور زمان تغییر کند؟ بحث درباره دین نیز به عنوان قانون است. اگر بگویید پیامبر با همان بدن خود ابدیت دارد، چنین حرفی نیست. بحث از قانونی است که وی آورده که اگر حقیقت دارد و مطابق با واقع است؛ همیشه چنین است و اگر مطابق با واقع نیست، از نخست نیز چنین نبوده است. شبهه دوم (تقریر اجتماعی) اندکی مشکلآفرین است و اهتمام اصلی این مباحث نیز پاسخ به این شبهه است. پاسخ اجمالی در دو بخش خلاصه میشود: نخست چنین نیست که همه احتیاجها متغیر باشند، بلکه انسان احتیاجهای ثابتی هم دارد و دوم آنکه با همه تغییرات زمان هم نباید هماهنگ شد زیرا همه تغییرها در راستای پیشرفت نیست[۱].[۲]
عدم تغییر همه چیز در طول زمان
می گویند نیازمندیهای بشر در طول زمان تغییر میکند و هر نیازی اقتضایی دارد؛ بنابراین اسلام چهارده قرن پیش به درد این زمان نمیخورد. این سخن صحیح نیست؛ زیرا انسان احتیاجهای ثابتی نیز دارد که تحولات زمانه نمیتواند آنها را تغییر دهند. این مطلب را در سه سطح میتوان اثبات کرد: سطح اول و سادهتر، تفکیک حاجتهای انسان به اولیه و ثانویه و بیان ثبات نیازهای اولیه و تغییر نیازهای ثانویه است. سطح دوم، بررسی و نقد مبانی دیدگاههای نسبیت گرایانه، است زیرا لازمه اعتقاد به اینکه همه چیز تغییر میکند، پذیرش نسبیت در تمامی عرصههای زندگی است و میتوان نشان داد که نسبیتگرایی به چه دلایلی باطل است. سطح سوم، تئوریپردازی مبنایی در حوزه انسانشناسی است که براساس آن مبنا بتوان نشان داد که وجود انسان دارای ابعاد ثابتی است که گذشت زمان نمیتواند آنها را تغییر دهد و این همان نظریه فطرت است.[۳]
تفکیک احتیاجهای اولیه و ثانویه
محور فعالیت بشر احتیاج است. خدا انسان را در این دنیا با سلسلهای از احتیاجها آفریده است. بشر به خوراک، پوشاک، مسکن، کشاورزی، خیاطی، حمل و نقل، مسافرت، علم آموختن، وسایل فنی و... احتیاج دارد. احتیاج هم شوخیبردار نیست؛ یعنی در عمل انسان مجبور است که به دنبال احتیاجها برود و از احتیاجها پیروی کند. سلسلهای از احتیاجهای بشر ثابت و لایتغیر است. بشر باید به روح خودش نظام بدهد، دستورالعمل اخلاقی بدهد و اینها در همه زمانها یکجور است. بشر باید به اجتماع خودش نظم بدهد، آن نظام کلی در تمام زمانها یکی است. بشر باید به رابطه خود با خداوند نظم بدهد و این، در تمام زمانها یکجور است. همچنین در مورد بعضی ارتباطهایی که بشر با مخلوقات دیگر نظیر زمین، درخت و حیوانات دارد. انسان بر گیاههای دنیا چه حقی دارد؟ گیاهها بر انسان چه حقی دارند؟ اینها احتیاجهای ثابت و لایتغیر است.
ولی انسان برای تأمین همین احتیاجها، به یک سلسله ابزار و وسایل نیاز دارد. وسایل در هر عصر و زمانی فرق میکند؛ چون وسایل با ابتکار خود بشر است. دین به وسیله (البته مشروع) کاری ندارد. دین هدف را معین میکند و راه رسیدن به هدف را؛ اما تعیین وسیله و تأمین احتیاجها در قلمرو عقل است. عقل کار خودش را بهتدریج تکمیل میکند و هر روز وسیله بهتری انتخاب میکند و بشر به حکم قانون اتم و اکمل (به قول علامه طباطبایی) میخواهد از هر راه که سادهتر و کمخرجتر است به هدف خودش برسد در جایی که احتیاج انسان به وسیله عوض میشود یعنی وسیلهای که امروز مورد احتیاج است فردا که تکمیل شد دیگر مورد احتیاج نیست، باید تقاضای زمان تغییر کند. این مسئله واقعاً تقاضای زمان است که صرف پدیده و پسند زمان نیست. هیچ نیاز واقعیای نیست که اسلام جلوی آن را گرفته باشد. اسلام جلوی هوس را گرفته است. در زمان وجود تراکتور، اگر کسی بگوید من با گاوآهن شخم میزنم این محکوم است. ولی اگر مد بالای زانو بیاید باید از آن جلوگیری کرد. این فیلمهای مهیج و خانمانبرانداز را نمیشود به عنوان نیاز زمان پذیرفت. وسیله را میتوان هم برای هدفهای مشروع و هم نامشروع استخدام کرد. اگر کسی درباره وسایلی که انسان را به هدفهای صحیحش نزدیک میکند بگوید من نمیخواهم از این وسایل استفاده کنم، چنین شخصی محکوم به شکست است. مثل اینکه شما بگویید من مسلمانم و میخواهم هدف اسلامی را تعقیب کنم، میخواهم جهاد کنم. دیگری میخواهد در راه شیطان و در راه مادیگری و فساد بجنگد؛ اما او از وسایلی که امروز پیدا شده است مثل توپ و تفنگ و خمپاره استفاده میکند و شما میگویید نه من به وسیله کار ندارم، من میخواهم با کارد و شمشیر بجنگم. قطعا شما محکوم هستید، هدف شما محکوم است شما هدف خود را با دست خودتان محکوم کردهاید. پس حاجتهای اولی بشر ثابت است. حاجتهای ثانوی یعنی حاجتهایی که انسان را به حاجتهای اولی میرساند، متغیر هستند[۴].[۵]
رد نظریههای نسبیتگرا
برخی به دلیل پذیرش نسبیتگرایی در همه حوزهها معتقدند که هیچ دین ثابتی نمیتواند برای زمانها و شرایط مختلف پاسخگو باشد. نسبیتگرایی هم در حوزه حقیقت و درک واقعیت مطرح است و هم در حوزه اخلاق و عدالت و به تعبیر دیگر در حوزه قوانین زندگی فردی و اجتماعی انسان. از آنجا که مشکل اصلی این بحث در حوزه تطابق قوانین اسلام برای زندگی با تحولات زمانه است[۶]، بحث را در حوزه نسبیت اخلاق[۷] مطرح میکنیم.
نخست خوب است کلمه نسبیت را توضیح دهیم. منظور از نسبیت و نسبی بودن این است که امری تنها در مقایسه با امور دیگر وصف خاصی دارد. مثلاً اوصافی مانند کوچکی و بزرگی نسبی هستند. یعنی شیء الف ممکن است نسبت به شیء ب بزرگتر باشد اما همان الف اگر در مقایسه با جدر نظر گرفته شود کوچکتر باشد. وقتی میگویند اخلاق نسبی است، یعنی در هر مکانی و زمانی بهطور خاص و متفاوتی است و یک دستور مطلق نمیتوان داد که کاری همواره خوب و شایسته است یا همواره، بد و ناشایست. بلکه هر مکتبی فقط برای زمان و مکان خود یعنی با مقایسه با محیط و شرایط خود میتواند کار خوب یا بد را تعیین کند[۸]. برخی برای اثبات نسبیت در اخلاق میگویند که حتی خود متدینان هم به نوعی نسبیت را پذیرفتهاند. مثلاً میگویند راستگویی خوب است، اما تحت شرایطی میپذیرند که: دروغ مصلحتآمیز به از راست فتنهانگیز؛
یعنی هر فعل اخلاقی تحت شرایطی حکمش عوض میشود و همین نشان میدهد که اخلاق امری نسبی و وابسته به شرایط است و خوب و بد مطلق وجود ندارد. برای رد نسبیت اخلاق دو راه را میتوان در پیش گرفت. راه اول این است که دیدگاههای مکتبهای مختلف درباره معیار فعل اخلاقی را مطرح کنیم و ببینیم اولاً، کدام دیدگاهها قابل دفاع است و ثانیاً، آیا بر مبنای دیدگاههای قابل دفاع، میتوان نسبیت اخلاق را پذیرفت یا خیر؟[۹] راه دوم آن است که بیاییم همین اشکال را بررسی کنیم و ببینیم آیا واقعاً افعال اخلاقی مانند راستگویی در برخی شرایط خوب و در برخی شرایط بد هستند؟ حقیقت این است که در اینجا اشتباهی رخ داده و بین معیار اخلاقی و رفتارهای برگرفته از آن معیارها خلط شده است. معیارهای اخلاقی یک سلسله اصول مطلق و غیر قابل تغییر هستند که در همه شرایط برقرارند. در منطق اسلام، راستگویی به عنوان یک معیار همواره خوب است و دروغگویی همیشه بد. قتل انسان مظلوم همیشه بد و کمک کردن به انسان مظلوم همیشه خوب است. هرگاه رفتار و فعل انسان فقط مصداق یکی از آن معیارها بود، آن فعل و رفتار، حکم آن معیار را به خود میگیرد. مثلاً اگر عمل خاصی فقط مصداق «راستگویی» بود، این عمل، عمل خوبی محسوب میشود و یا اگر عمل خاصی فقط «کشتن مظلوم» بود، این کار بدی است. اما گاهی وقتها یک عملی خاص، در آن واحد، مصداق دو عنوان اخلاقی قرار میگیرد. مثلاً شخصی در تعقیب مظلومی است تا او را به قتل برساند و آن مظلوم به خانه شما پناهنده میشود. ظالم میرسد و از شما میپرسد که آن فرد فراری کجا است؟ اگر به او بگویید «آن مظلوم در خانه من است»، این گفته شما هم مصداق «راستگویی» است و هم مصداق «کمک به قتل مظلوم»؛ و اگر بگویید «او در خانه من نیست»، گفته شما مصداق «دروغگویی» است و هم مصداق «نجات دادن مظلوم». اینجا را اصطلاحاً تزاحم احکام میگویند. در اینجا اینگونه نیست که واقعاً «راستگویی» از آن جهت که «راستگویی» است کار بدی باشد، بلکه این عمل خاص که اتفاقاً مصداق راستگویی هم هست، از آن جهت که «کمک به قتل مظلوم» است، کار بدی شمرده شده است. در اینجا باید اهم و مهم کرد، یعنی بررسی کرد که در میان دو کار خوب، «راستگویی» و «نجات دادن مظلوم» کدام مهمتر است؛ و آنگاه کار مهمتر را انجام داد و به کار کماهمیتتر توجهی نکرد. به تعبیر دقیقتر، در این عمل هم حق نداریم این کار را از آن جهت که «مصداق دروغگویی» است انجام دهیم؛ بلکه تنها حق داریم از آن جهت که «مصداق کمک به مظلوم» است، آن را انجام دهیم. برای همین راستگویی همچنان خوب است و در اینجا بد نشده است[۱۰] و هر جای دیگری هم که ظاهراً خلاف یک معیار اخلاقی رفتار میکنیم، در حقیقت خلاف آن را رفتار نکردهایم، بلکه به معیار اخلاقی مهمتر توجه کردهایم[۱۱].[۱۲]
نظریه فطرت
برخی مسئلۀ تغییر زمان را طور دیگری مطرح کردهاند. برای اثبات متغیر بودن همه چیز به تئوریپردازی پرداخته و از نسبیت در همه چیز دفاع میکنند. به ویژه با پیدایش جریانهای مادیگرایانه و اصالت ماده، برخی، روابط اقتصادی و مادی بشر را ریشۀ همه امور قلمداد کردهاند، به نحوی که حتی تاریخ تمدنهای بشری را براساس تحولات نحوه زندگی اقتصادی مردم مرحلهبندی میکنند. اینها هرچه در اجتماع است (مثل علم، هنر، صنعت، دین، اخلاق و...) را محصول تحولات اقتصادی میدانند. از آنجا که تحولات اقتصادی، ارتباط وثیقی با تحولات ابزارهای تولید دارد و ابزارها متغیرند. معتقدند همه چیز متغیر است و نمیتوان سخن از یک سلسله قوانین و باید و نبایدهای ثابت و همیشگی برای زندگی بشر مطرح کرد.
اشکال این تئوریها در این است که تحلیل عمیق و دقیقی از انسان ندارند و انسان را در ظاهر مادیش خلاصه کردهاند و در واقع تحولات زندگی انسان را با اموری خارج از انسان تعریف میکنند. درحالیکه در انسانشناسی پایه و اساس شخصیت انسانی مبانی تفکرات و گرایشهای متعالی انسان است که در متن خلقت او بهدست آفرینش نهاده شده است. درست است که انسان، برخلاف نظریه منسوب به افلاطون، با شخصیتی ساخته و پرداخته به دنیا نمیآید؛ اما ارکان و پایههای اصلی شخصیت خود را از آفرینش دارد نه از اجتماع. اگر بخواهیم با اصطلاح فلسفی سخن بگوییم اینچنین باید گفت که مایه اصلی ابعاد انسانی انسان اعم از اخلاقی، مذهبی، فلسفی، هنری، فنی، عشقی، صورت نوعیه انسانیه و مبدأ فصل او و نفس ناطقه او است که با عوامل خلقت تکون مییابد. جامعه، استعدادهای ذاتی انسان را یا پرورش میدهد و یا مسخ میکند. در بطن جامعه، نفس ناطقه نخست بالقوه است و به تدریج به فعلیت میرسد. انسان از نظر اصول اولیه فکر و اندیشه و از نظر اصول گرایشها و جاذبههای معنوی و مادی مانند هر موجود زنده دیگر است که نخست همه اصول به صورت بالقوه در او وجود دارد، و سپس به دنبال یک سلسله حرکتهای جوهری، این خصلتها در او جوانه میزند و رشد میکند. انسان تحت تأثیر عوامل بیرونی، شخصیت فطری خود را پرورش میدهد و به کمال میرساند و یا آن را مسخ و منحرف میکند. این اصل همان است که در معارف اسلامی از آن به اصل «فطرت» یاد میشود. اصل فطرت در معارف اسلامی، پایه بسیاری از مسائل شمرده میشود.
بنابر اصل فطرت، روانشناسی انسان بر جامعهشناسی او تقدم دارد و جامعهشناسی انسان از روانشناسی او مایه میگیرد. بنابر اصل فطرت، انسان آغاز تولد در عین اینکه بالفعل نه درکی دارد و نه تصوری و نه تصدیقی و نه گرایشی انسانی، در عین حال با ابعاد وجودیای علاوه بر ابعاد حیوانی به دنیا میآید. همان ابعاد است که به تدریج یک سلسله تصورها و تصدیقهای انتزاعی - و به تعبیر منطقی و فلسفی «معقولات ثانویه» که پایه اصلی تفکر انسانی است و بدون آنها هرگونه تفکر منطقی محال است و یک سلسله گرایشهای متعالی را در انسان به وجود میآورد و همین ابعاد است که پایه اصلی شخصیت انسانی انسان بهشمار میرود. انسان یک ماده خام نیست که هر شکلی به او بدهند، او بیتفاوت باشد، نواری خالی نیست که آوازی که در آن ضبط شود، از نظر خود نوار، عیناً مانند آواز دیگری باشد که در او ضبط شود؛ بلکه در درون این نوار، تقاضای یک آواز معین است که اگر آواز دیگری در او ضبط شود، با حقیقت و ذات او «بیگانه» است. انسان در آغاز هرچند فاقد هر ادراک بالفعل و هر گرایش بالفعل است، اما از درون خود بهسوی یک سلسله قضاوتهای اولی که بدیهیات اولیه نامیده میشود و به سوی یک سلسله ارزشهای متعالی که معیارهای انسانیت او است، در حرکت است. پس از آنکه یک سلسله تصورات ساده که مادههای اولی تفکر است - و به اصطلاح فلسفی «معقولات اولیه» - از بیرون وارد ذهن شد، آن اصول به صورت یک سلسله تصدیقات نظری یا عملی جوانه میزند و آن گرایشها خود را نشان میدهد؛ از اینرو نسبت به تغییرات زمانه منفعل محض نیست[۱۳].[۱۴]
عدم ضرورت انطباق با همه تغییرات زمانه
در بحث قبل دانستیم که همۀ امور زمانه تغییر نمیکند. اکنون میخواهیم بگوییم که لازم نیست با همۀ اموری هم که تغییر میکند، هماهنگ شویم. برای تبیین این مطلب نخست معانی مختلف «مقتضیات زمان و تبعیت از آن» را بررسی میکنیم، سپس علت تغییر در مقتضیات زمانه را توضیح میدهیم، آنگاه به بیان ملاک تشخیص تغییرات مطلوب و نامطلوب میپردازیم و در پایان نشان میدهیم که اسلام نه تنها با تغییرات مطلوب مخالفتی ندارد، بلکه مسلمانان را به ورود در این تغییرات فرامیخواند و اساساً جامعه دینی را جامعهای برخوردار از این تغییرات معرفی میکند.[۱۵]
معنای مقتضیات زمان و تبعیت از آن
برای تقاضای زمان، سه تفسیر موجود است:
۱. در این زمان (مثلاً این قرن)، یک چیزهایی به وجود آمده است: کلمه تقاضا یعنی به وجود آمدن. هرچه که در یک زمان به وجود آمد، همین به وجود آمدن، معنایش تقاضا است. بنابراین تبعیت از مقتضای زمان (تقاضای زمان)، تطبیق دادن خودمان با پدیدههای پیدا شده در این زمان و پذیرفتن آنها است.
۲. تفسیر دیگر برای اقتضا یا تقاضای زمان، تقاضای مردم زمان است؛ یعنی پسند و ذوق و سلیقه مردم. در نتیجه تبعیت از مقتضای زمان، تبعیت از پسند اکثریت مردم است؛ «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو». اگر معنای مقتضیات زمان، هریک از این دو تفسیر باشد، غلط است که انسان تابع مقتضیات زمان شود. در تفسیر اولی، باید پرسید: آیا هرچه در زمان جدید پیش میآید، خوب است و آیا امکان ندارد در زمان جدید چیزی پدید بیاید که انحراف و در جهت سقوط باشد؟ قطعاً امکان دارد. دلیلش این است که ما در طول تاریخ هم مصلح داریم و هم مرتجع. هر دو بر علیه زمان خود (پدیدههای زمان خود) قیام میکنند، با این تفاوت که مصلح، در مقابل فساد و انحراف زمان قیام میکند و مرتجع، در مقابل پیشرفت زمان. وقتی ما کسی را به عنوان مصلح قبول میکنیم، یعنی این مطلب را قبول نکردهایم که هرچه در زمان باشد، خوب است و یا هرچه اکثریت طرفدار آن باشند، خوب است. بلکه میگوییم در زمان آن مصلح، سلسله انحرافهایی پدید آمد که او ضد آنها مبارزه کرد. در مقابل، هرکس که امروز، تاریخ زندگی گروهی مانند اخباریون را بخواند، میگوید آنها مرتجع هستند و ضد پیشرفت زمان خود، قیام کردهاند. پس به دلیل وجود مصلح و مرتجع در تاریخ، حکم میکنیم که پدیدههای زمان نیز دو حالت دارند: پیشرفت و انحطاط.
بنابراین نمیشود قبول کرد که بر هر پدیده جدیدی، اسم تجدد بگذاریم و بگوییم خوب است؛ به همین دلیل تبعیت از مقتضیات زمان، به معنای مُد و پسند مردم را نیز نمیشود تصدیق کرد؛ و برای همین است که علی(ع) میفرمایند: «لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ»[۱۶]، در طریق هدایت، به خاطر کمی اهل آن نترسید. اصلاً پسندِ زمان باید خودش را بر اسلام منطبق کند، نه اینکه اسلام با پسند زمان منطبق شود. البته پسند زمان غیر از نیازهای واقعی زمان است.
۳. مقتضیات زمان به معنای تغییر نیازهای واقعی در طول زمان میتواند باشد؛ تقاضای (مقتضای) هر زمان، نیازی است که هر زمان دارد. قبلاً توضیح دادیم که محور فعالیت بشر، احتیاج است؛ یعنی خدا انسان را در این دنیا با یک سلسله نیازهای واقعی آفریده است، مانند: خوراک، پوشاک، مسکن، کشاورزی، حمل و نقل، علمآموزی و... که اغلب اینها از نیازهای ثابت و لایتغیر است. همچنین توضیح دادیم که انسان برای تأمین همین احتیاجها، به یک سلسله ابزار و وسایل نیاز دارد. وسایل در هر عصر و زمانی فرق میکند، چون وسایل در ابتکار خود بشر است و دین تعیین وسیله تأمین احتیاجها را به عقل سپرده است. عقل کار خودش را به تدریج تکمیل میکند و هر روز وسیله بهتری انتخاب میکند. وقتی که وسیله، تکامل مییابد، فرد وسیله قبلی را رها میکند و به وسیله جدید رومیآورد. این امور واقعاً تقاضای زمان است. این نوع تقاضا است که صرف پدیده و پسند زمان نیست و نیاز واقعی به آن حکم میکند. هیچ نیاز واقعیای نیست که اسلام جلوی آن را گرفته باشد. اسلام جلوی هوس را گرفته است. فیلمهای مهیج و خانمانبرانداز و مُد فلان را نمیتوان به عنوان پدیده قبول کرد. ولی زمانی که تراکتور پیدا شده، اگر کسی بگوید من با گاوآهن شخم میزنم، این محکوم است. بسیاری از وسیلههای جدید را میتوان هم برای هدفهای مشروع و هم برای هدفهای نامشروع استخدام کرد، مانند بلندگو که صرفاً یک ابزار است و میگوید: اگر ذکر خدا بگویی، من قویتر میکنم، اگر کفر هم بگویی، من قویتر میکنم. در اینگونه موارد اگر کسی که دنبال هدفهای نامشروع است، از همین وسایل استفاده کند و کسی که دنبال هدفهای مشروع میرود، از این وسایل استفاده نکند، چنین شخصی محکوم به شکست است. این است معنای تقاضا و اقتضای زمان.[۱۷]
علت تغییر مقتضیات زمانه
حال این سؤال پیش میآید که علت تغییر مقتضیات زمان از نظر اسلام چیست؟ در قرآن کریم آمده است: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا﴾[۱۸]. این از آیاتی است که انسان را غیر مستقیم به تفکر وامیدارد،؛ چراکه برای انسان چندین سؤال پیش میآورد؛ این امانت چیست؟ چگونه و چه زمانی عرضه شده است؟ چرا آسمانها و زمین و کوهها آن را نپذیرفتهاند و انسان آن را بر دوش گرفته است؟ چرا حامل آن امانت، ظلوم (بسیار ستمگر) و جهول (بسیار نادان) است؟
بی تردید این امانت از امور مادی نیست، بلکه امری معنوی است، معنای عرضه از سوی خداوند این است که هر کمالی از ناحیه او بر تمامی مخلوقات عرضه میشود و فقط آن کس که استعداد دارد، میپذیرد؛ مثلاً موهبت رسالت بر تمام موجودات عرضه میشود، ولی فقط قشر خاصی طاقت آن را دارند و چنین نیست که بر بعضی عرضه شود و بر بعضی خیر، و اگر بر همه عرضه میشد، همه آن را میپذیرفتند. پس تا اینجا میفهمیم که استعدادی در انسان هست که در سایر موجودات نیست و به همین علت، امانت را به او دادند. از کلمه «یحملنها» معلوم میشود که صرف پذیرش مطرح نیست، بلکه مقصودِ اصلی، به دوش کشیدن و بار امانت را به منزل رساندن است؛ از روایتها چنین برمیآید که آن امانت «تکلیف و وظیفه و قانون» است. برای فهم بهتر آیه باید به این نکته توجه داشت که انسان زندگی اجتماعی دارد و باید با اجتماع زندگی کند وگرنه منقرض میشود. البته بسیاری از موجودات دیگر نیز زندگی اجتماعی دارند، ولی با گذشت زمان در نظامهای آنها تغییری پیدا نشده است؛ زیرا آنها با غریزه کار میکنند نه با عقل؛ یعنی خداوند قدرت مرموزی در آنها نهاده که آنها را ناخواسته هدایت میکند. اما انسان قوه عقل و ابتکار دارد و فرزند بالغ و رشید خلقت است؛ یعنی خلقت سایه حمایت مستقیمش را از او برداشته و او را از نعمت آزادی و اختیار و استعداد پذیرش مسئولیت برخوردار کرده است. انسان به حکم ﴿خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا﴾[۱۹] از جهت فعلیت، ناتوانتر از همه حیوانات پا به هستی میگذارد؛ ولی از نظر استعداد و راهی که میتواند آزادانه طی کند از همه کاملتر است. به انسان به جای غریزه، قوتی داده شده به نام عقل یا ابتکار؛ یعنی توانایی نقشه تازه خلق کردن. عقل انسان قادر است نظام زندگی خود را عوض کند، در روابط اجتماعی و طرز تربیت و اخلاق خود تجدیدنظر کند و محیط و شرایط و اوضاع و احوال را به نفع خود تغییر دهد و از دورهای به دوره دیگر پا نهد. این است که مقتضیات زمان برای انسان وضع متغیری دارد، درحالیکه برای حیوان ثابت است. پس انسان خلاف حیوان، مکلف است و مسئول کار خویش. این تکلیف، همان چیزی است که قرآن از آن به نام امانتی یاد کرده که آسمانها و زمین و کوهها (به عنوان نمونهای از همه مخلوقات) نتوانستهاند آن را بپذیرند؛ یعنی استعدادش را نداشتهاند.
با توجه به توضیح فوق، علاوه بر اینکه علت تغییر مقتضیات زمانه در مورد انسان معلوم میشود، این مطلب هم مشخص میشود که چرا انسان همانگونه که میتواند راه پیشرفت را بپیماید، میتواند به سقوط و تباهی هم برود. دلیلش این است که انسان راه پیش روی خود را با اختیار خود میکند. امکان سقوط و انحراف برای انسان از دو جهت وجود دارد: یکی ظلم و خارج شدن از عدالت، و دیگر جهالت و ندانسته راه خطا پیمودن. به همین علت، در آیه مذکور پس از بیان عرضه امانت بر مخلوقات و پذیرفتن آن از سوی انسان، بلافاصله میفرماید: ﴿إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا﴾[۲۰]؛ یعنی این دو استعداد - یعنی استعداد تکامل و استعداد انحراف به خاطر ظلم یا جهل - از یکدیگر جدا نمیشوند: ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا﴾[۲۱]. با این بیان معلوم میشود که چرا تغییراتی که در زندگی بشر پیدا میشود دو نوع است: صحیح و غیر صحیح، یا اعتلایی و غیراعتلایی؛ و نیز مشخص میشود که چرا نباید با همه تغییرات هماهنگی کرد، بلکه فقط با تغییرهایی که در راستای ترقی و تعالی انسان است باید هماهنگی کرد و با تغییراتی که در راستای فساد و انحراف است، باید مخالفت کرد.[۲۲]
ملاک تشخیص پیشرفتها و انحطاطهای زمانه
اکنون سؤال دیگری پیش میآید که کدام تغییرات را باید ترقی و کدام را فساد و انحراف بدانیم؟ به عبارت دیگر، مقیاس خوبی و بدی تغییرات زمان چیست؟ در پاسخ باید گفت: وضع بشر نشان میدهد که وقتی به حکم عقل عمل میکند، راه صحیح را برگزیده و آنجا که از روی جهالت یا هواپرستی رفتار میکند، منحرف گشته است. پس مقیاس کلی این است که ببینیم چه عواملی تغییرات زمان را پدید آورده یا به عبارت بهتر، عامل پدیده مورد نظر کدام یک از استعدادهای انسان بوده و آن پدیده به چه منظوری به وجود آمده و چه هدفی دارد؟ آیا محصول علم است یا چیز دیگری نیز دخالت دارد؟ یا به عبارت دیگر محصول علمِ آزاد است یا محصولِ علمِ اسیر و در بند؟ مثلاً با پیشرفت علم و با بهرهگیری از شناخت حالات و قوانین نور، دستگاه فیلمبرداری اختراع شده است؛ ولی یک آدم پولپرست و هواپرست آن را وسیله خالی کردن جیب مردم و فاسد کردن اخلاقشان قرار دهد و علم را برای ساختن فیلمهای منحرفکننده به کار میگیرد؛ یعنی علم را به اسارت میبرد. آیا میتوانیم در این صورت، فلان فیلم سینمایی را قبول کنیم چون پدیده قرن و محصول علم است؟ یا باید گفت که این محصول شهوتِ شهوتپرستانی است که علم را به اسارت گرفتهاند؟ نمونه دیگری که علم، اسیر هوا و هوس عدهای شده، پیشرفتهای علمی درباره اتم است که چون با جاهطلبیها آمیخته شد، به ساختن بمب اتم منجر گشت. آیا میتوان گفت که بمب اتم چون پدیده این زمان است، از مقتضیات ضروری و مفید آن است و ما هم که میخواهیم با مقتضیات زمان هماهنگ شویم، باید از آن استفاده کنیم؟ برای همین مسائل است که معلمان اخلاق میگویند: صرف علم در وجود یک فرد، دلیل خوبی و کمالش نیست، بلکه باید دید علم وی است یا اسیر مطامع و هوسهای وی. بعضی میگویند که عصر، عصر علم است، بلی، اما متأسفانه نه عصر علم آزاد، بلکه اسارت علم. پس اینکه گفتیم نباید با مقتضیات زمان بهطور کامل هماهنگی کرد، مخالفت با علم نیست؛ زیرا هنوز مدینه فاضله افلاطونی که علما در آن حاکم باشند، پدید نیامده و علم علما هنوز در اختیار جاهطلبها است[۲۳].[۲۴]
ضرورت پیشرفت در اسلام
اسلام نه تنها با پیشرفت مخالف نیست، بلکه مسلمانان را به پیشرو بودن در پیشرفتها دعوت میکند. در قرآن کریم تمثیلی برای مؤمنین تابع پیامبر(ص) آمده است که با بحث ما ارتباط زیادی دارد: ﴿وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ﴾[۲۵].
این مَثَلی که خداوند برای مسلمانان صدر اسلام زده، مَثَل رشد و تکامل است و اتفاقاً یکی از چیزهایی که سبب حیرت جهانیان شده، همین سرعت رشد مسلمان و به استقلال رسیدن آنها است. در این هنگام میتوان پرسید: آیا این خاصیت رشد و تکامل فقط برای مسلمانان صدر اسلام بود یا برای اسلام است؟ یعنی هر وقت و هرجا مردمی واقعاً اسلام را پذیرفته، به آن عمل کنند همین خاصیت را خواهند داشت؟ مسلماً این خاصیت به دلیل ایمان به اسلام است. اسلام نیامده تا جامعه را متوقف کند، بلکه اسلام دین رشد است. اگر طرفدار ثبات و جمود بود، باید جامعه را در همان حالت جامعه عرب نگاه دارد؛ درحالیکه میبینیم تمدنهای وسیع و عجیب را در خود جمع کرد و از مجموع آنها تمدن عظیمتری پدید آورد. پس اسلام با پیشرفت زمان مخالف نیست.
یکی از خاصیتهای عمده اسلام، اعتدال و میانهروی است و از علامتهای مسلمانی، پیدا کردن راه میانه در میان راههای افراطی و تفریطی است: ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا﴾[۲۶]. باید دانست که ضرر، تنها از ناحیه دشمن نیست، بلکه گاه از ناحیه دوست است که به صورت افراط و تفریط جلوه میکند که تحت عنوان تطابق با مقتضیات زمان یا دفاع از اسلام عدهای از خود مسلمانان به اسلام ضربه زدهاند. اسم افراطها و تندرویها را «جهالت» و اسم تفریط و کندرویها را «جمود» میگذاریم؛ «الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ»[۲۷].[۲۸]
منابع
پانویس
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۱۹۱.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۱۵.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۱۷.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۱۹۶.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۱۸.
- ↑ بحث در حوزه اول یعنی در حوزه حقیقت و درک واقعیت، بررسی دیدگاههای مربوط به نسبیت حقیقت، بحثی تخصصی در حوزه معرفتشناسی است که شهید مطهری در جلد اول پاورقیهای کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسسم مفصلا به آن پرداختهاند. شاید سادهترین دلیل بر رد نسبیتگرایی در حوزه معرفت این باشد که این دیدگاه خودش نافی خودش است؛ زیرا اگر هیچ حقیقت مطلقی وجود نداشته باشد، آنگاه خود این جمله که «هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد» نیز یک جمله مطلق و همیشگی نیست، بلکه این هم تغییر میکند. یعنی تحت شرایطی این هم درست نیست و یا لااقل تحت شرایطی «حقیقت مطلقی وجود دارد» و این دقیقا مطلب مورد نظر کسانی است که معتقد به وجود حقیقت مطلق هستند. آنها نمیگویند همه ادراکات ما صددرصد صحیح و مطلق است، بلکه میگویند لااقل برخی از ادراکات ما هستند که کاملاً صحیحاند؛ از اینرو مطلق و همیشگی میباشند. (ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۶، ص۱۶۰؛ ج۱۳، ص۶۸۵).
- ↑ گاهی بین نسبیت اخلاق و نسبیت عدالت فرق میگذارند و میگویند اخلاق مربوط به حالت شخصی و نظام دادن به غرایز شخصی (ارتباطات انسان با خود) است و عدالت مربوط به نظام اجتماعی (ارتباط با دیگران). اما گاهی عنوان «نسبیت اخلاق» را به صورت یک عنوان عام در نظر میگیرند که ناظر به تمامی قوانین و بایدها و نبایدهای مربوط به زندگی فردی و اجتماعی انسان میشود که در این معنا شامل مباحث مربوط به عدالت هم میشود. از آنجا که هم در رشته «فلسفه اخلاق» و هم در بیشتر آثار استاد مطهری، بحث نسبیت اخلاق به این معنای عام مورد بررسی قرار گرفته ما هم همین عنوان عام را برای بررسی تمام مسئله انتخاب کردهایم.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۲۰۱.
- ↑ این کاری است که شهید مطهری در اغلب آثار خود انجام داده است. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۲۱۰؛ ج۲۲، ص۶۰۵.
- ↑ برای تفهیم بهتر مطلب مثال واضحتری را مطرح میکنم که معلوم شود اگر در همین مثال انسان، دروغگویی را به خاطر خود دروغگویی انجام میداد، کارش ناشایست بود. میدانیم که «تماس با نامحرم» و «ورود بیاجازه به خانه دیگران» کار ناشایستی است و «نجات انسانها از مرگ» کاری شایسته است. فرض کنید که زن و مرد نامحرمی در همسایگی هم زندگی میکنند. زن در خانه خود استخری دارد و زن داخل استخر میافتد و در حال غرق شدن است. آن مرد صدایش را میشنود و چون «نجات دادن انسان» مهمتر است از «عدم تماس با نامحرم» او برای نجات وی اقدام میکند. اکنون اگر این مرد با خود بگوید: «چه بهانه خوبی شد، هم خانه اینها را میبینم و هم با این زن تماس برقرار میکنم» معلوم است که دیگر حقیقتاً عمل او یک عمل شایسته نیست و اگر هم مردم که از نیت او بیخبرند او را تحسین کنند نزد خدا و روز قیامت مورد مؤاخذه واقع خواهد شد. در اینجا نیز همچنان «تماس با نامحرم» و «ورود بیاجازه به خانه دیگران» کار زشتی است و آن مرد تنها در صورتی کارش شایسته است که فقط به خاطر نجات جان انسان، این اقدام را انجام دهد، و انگیزهاش چیز دیگری نباشد. در همان مثال داخل متن هم اگر انسان بگوید: «چه بهانه خوبی پیدا کردم که یک بار هم شده دروغ بگویم» کار وی همچنان ناشایست خواهد بود.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۲۲۶.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۲۰.
- ↑ جامعه و تاریخ، ص۱۰۵؛ و نیز مقاله «خورشید دین هرگز غروب نمیکند» در مجموعه آثار، ج۳، ص۳۸۳.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۲۴.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۲۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۹.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۲۸.
- ↑ «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بیگمان او ستمکارهای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
- ↑ «آدمی را ناتوان آفریدهاند» سوره نساء، آیه ۲۸.
- ↑ «بیگمان او ستمکارهای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
- ↑ «ما به او راه را نشان دادهایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۳.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۳۱.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۴۲.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۳۴.
- ↑ «و داستان آنان در انجیل مانند کشتهای است که جوانهاش را برآورد و آن را نیرومند گرداند و ستبر شود و بر ساقههایش راست ایستد، به گونهای که دهقانان را به شگفتی آورد تا کافران را با آنها به خشم انگیزد، خداوند به کسانی از آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند نوید آمرزش و پاداشی سترگ داده است» سوره فتح، آیه ۲۹.
- ↑ «و بدین گونه شما را امّتی میانه کردهایم تا گواه بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد؛ و قبلهای که بر سوی آن بودی بر نگرداندیم مگر بدین روی که معلوم داریم چه کسی از پیامبر پیروی میکند و چه کسی واپس میگراید، و بیگمان آن جز بر آنان که خداوند رهنمونشان شد، گران بود و خداوند بر آن نیست که ایمانتان را تباه گرداند که خداوند با مردم، به راستی مهربانی است بخشاینده» سوره بقره، آیه ۱۴۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۶؛ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۱، ص۶۱. شهید مطهری مصداقهای متعددی از این افراط و تفریطها در تاریخ اسلام ذکر کردهاند: جریان خوارج، بسته شدن باب اجتهاد در اهلسنت، جریان اشاعره و معتزله، اخباریگری و... که برای رعایت اختصار از پرداختن به آنها خودداری میکنیم.
- ↑ ایمانی، احد، اسلام و دنیای متجدد ص ۳۵.