زیاد بن خصفه تمیمی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

در کتاب معارج نهج‌البلاغه از زیاد بن خصفه (ابوحفص) که خریت را تعقیب کرده و مجروح شد و بعد فرمان‌دهی را به معقل وانهاد، به‌عنوان کارگزار امیرالمؤمنین(ع) یاد کرده که طبق آن ابن خصفه نیز به افراد نیروهای انتظامی حضرت افزوده می‌شود[۱]. ابن کلبی در نسل تیم‌الله او را معرفی می‌کند؛ زیاد‌ بن‌ خصفة بن ثقف بن ربیعة بن غنم بن ربیعة بن عائذ با علی در جمل و صفین بود[۲].

باید توجه داشت که «تیمی» درست است، نه «تمیمی» وی را «ابوعبید»، از نسل ثعلبة بن حارث تیم الله می‌داند و در کنار یزید بن حجیۀ تیمی از یاران علی(ع) برمی‌شمارد[۳].

ابن عدیم می‌نویسد: زیاد با علی(ع) در صفّین بود و مسئول قبیله ربیعه و علی او را نزد معاویه همراهِ عدی بن حاتم، شبث بن ربعی و یزید بن قیس فرستاد تا او را به پیوستن به جماعتِ مردم بخوانند[۴].

زیاد بن خصفه، افزون بر حضور فعال در صحنۀ نبردها همراه امیرالمؤمنین(ع)، مأموریت‌های فراوانی از سوی حضرت داشته که در پاره‌ای موارد، کارِ انتظامی محسوب می‌شود.[۵]

زیاد در صفّین

زیاد در نبرد صفّین حضوری فعال داشت و فرمانده ربیعه بوده. او جمعی را فرمان‌دهی کرد که عبیدالله بن عمر را کشتند. در وقعة صفّین می‌نویسد: زیاد بن خصفه در صفّین با قبیلۀ عبد‌قیس آمد و قبایل حِمْیر نیز با ذی الکلاع آماده شده بودند که در جمع آنان عبیدالله بن عمر بن خطاب، با تیرۀ بکر بن وائل آمده بود، آن‌گاه (بکریان وائل) نبردی سخت کردند که [در آن] بیم نابودی تمامشان می‌رفت. پس زیاد خطاب به عبد‌قیسیان گفت: «از امروز دیگر بنی بکری برجای نماند، و ذوالکلاع و عبیدالله، ربیعه را عقب راندند، پس به کمک آنان شتابید وگرنه همه نابود می‌شوند». از این رو افراد عبدالقیس پا در رکاب نهادند و چون ابری سیاه تاختند و به جناح چپ حمله‌ای سخت کردند و دامنۀ پیکار بسیار گسترده و ذوالکلاع حِمیری کشته شد، او را مردی از تیرۀ بکر بن وائل، به نام خِنْدِف کشت و ارکان سپاه حِمیریان به لرزه درآمد ولی پس از قتل ذوالکلاع از نو آرایشی به خود دادند و مقاومت کردند و همراه عبیدالله بن عمر به ادامۀ نبرد پرداختند[۶]. عبیدالله بن عمر را نیز نیروهای کوفه کشتند که دربارۀ قاتل وی اختلاف است[۷]. برخی قاتل وی را حریث بن جابر[۸] و برخی زیاد بن خصفه دانسته‌اند. معاویه به زنان عبیدالله گفت: جنازه وی را بگیرید[۹].

جنازۀ وی را به طناب خیمۀ زیاد بن خَصَفه بسته بودند. دو زن عبیدالله، برای دریافت جنازه وی آمدند و جلو خیمۀ زیاد ایستاده گریسته و صیحه می‌زدند؛ یکی: اسماء دختر عطارد بن حاجب تمیمی و دیگری: بحریه بود. زیاد از خیمه بیرون آمد. گفته شد: این بحریه دخترِ هانی بن قبیصه است. زیاد گفت: چه حاجتی داری ای دختر برادر؟ گفت: شوهرم کشته شده او را به من بدهید. گفت: آری، او را بگیر. وی اَستری آورد و جنازه را بر آن قرار داد؛ به گونه‌ای که دست‌ها و پاهایش به زمین می‌خورد[۱۰].

به نظر می‌رسد چون زیاد فرمانده ربیعه بود، قتل عبیدالله را برخی به او نسبت داده‌اند.

وقتی خالد بن معمر سدوسی متهم به جاسوسی شد، زیاد به امیرمؤمنان پیشنهاد کرد از او با سوگند پیمان بگیرند که دیگر خیانت نکند. از وی پیمان گرفته شد[۱۱].[۱۲]

زیاد بن خصفه؛ عضو گروه نمایندگی حضرت

در آغاز جنگ صفین بعد از آتش بس در ایام محرّم ۳۷ که چند روز گذشت و خبری نشد[۱۳]، حضرت علی(ع) جمعی را فرستاد تا در باب صلح مذاکره کنند. در میان آنان زیاد بن خصفه بود. آنان برای گفت وگو با معاویه اعزام شدند؛ مانندِ سعید بن قیس همدانی، بشیر بن عمرو بن محصن انصاری، شبث بن ربعی ریاحی، یزید بن قیس ارحبی، عدی بن حاتم طائی و زیاد بن خصفۀ تیمی[۱۴] هر یک نزد معاویه سخنی گفتند، ولی گفتار شبث و زیاد یکی بود.

ما نزدت آمده‌ایم تا دربارۀ امری که صلح را میان ما و تو برقرار می‌کند سخن گوییم، و تو به آوردن مَثَل برای ما پرداختهای! گفتار و کرداری را که سودی ندارد، کناری نِه و پاسخی به ما دِه که ما و تو را سودمند باشد و فایده‌اش همۀ ما را در بر‌گیرد[۱۵]. این گفت وگو، بی‌نتیجه ماند.

آن گروه از نزد معاویه بازگشتند، و چون ایشان روانه شدند معاویه کس به دنبال زیاد بن خصفه فرستاد و او [تنها] آمد. پس معاویه خدا را سپاس و ستایش کرد و گفت: اما بعد، ای برادر ربیعی! علی با ما قطع رَحِم کرد، و پیشوای ما را کشت و قاتلان رفیقمان را پناه داد و من از تو می‌خواهم که با دودمان و عشیرۀ خود در برابرش مرا یاری دهی، و من را با تو پیمانی الهی باشد که اگر از من پشتیبانی کنی، ولایت و حکومت هر یک از دو شهری را که خوش داری، به تو واگذارم.

زیاد بن خصفه خود گفته: چون معاویه سخنش را تمام کرد، خدا را سپاس و ستایش کردم و سپس به او گفتم: «اما بعد، مرا از پروردگارم عهد و پیمانی و به نعمتی که بر من رانده، برهانی آشکار است، و هرگز پشتیبان جنایت کاران نخواهم شد»[۱۶].

ابن خصفه گفت: سپس برخاستم، و معاویه به عَمرو بن عاص که کنارش نشسته بود گفت: هرگز نشد که مردی از ما با یکی از اینان کلمه‌ای گوید و پاسخی خوب بشنود! اینان را چه می‌شود؟ خدا دست و پایشان را از هم بگسلد که دل‌هاشان جز به دل یک تن، نمی‌ماند[۱۷].[۱۸]

زیاد بن خصفه در نهروان

امیرالمؤمنین(ع) قبل از رفتن به جنگ خوارج تصمیم گرفت دیگر بار برای نبرد با معاویه حرکت کند. پس برای نیروهایی که جمع شدند سخنرانی کرد و بعد فرمود: مرا با خیرخواهی که به دور از غش باشد، راهنمایی کنید. هرکس از مسئولان قبایل نام جنگ جویان و فرزندان را توانمند و غلامانش را ارائه دهد.

سعید بن قیس هَمْدانی حرکت کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! شنیدیم و اطاعت کردیم و دوست داریم و خیرخواهیم. من اوّلین کسی خواهم بود که پرسش شما را پاسخ داده و به خواستۀ شما عمل می‌کنم. آن‌گاه معقل بن قیس ریاحی، عدی بن حاتم، زیاد بن خصفه، حجر بن عدی و اَشراف کوفه و بزرگان قبایل، چنین سخن گفتند.

سپس نام افراد خواسته شده را نوشته، تعدادشان به چهل هزار جنگ جو رسید. فرزندان بالغ آن‌‌ها ۱۷۰۰۰ هزار، مَوالی و بندگانِ آنان هشت هزار بودند. گفتند: این اسامی جنگ جویان ماست. جمع مردم کوفه ۶۵ هزار جنگ جو بودند و ۳۲۰۰ نفر از مردم بصره که تمامشان به ۶۸۲۰۰ نفر می‌رسید[۱۹].

امیرمؤمنان نامه‌ای به سعد بن مسعود کارگزار خود در مدائن نوشت: اما بعد، من به سوی تو زیاد بن خصفه را فرستادم. با او جنگ جویان کوفه را بفرست و در این کار عجله کن، اگر خدا بخواهد. به علی(ع) خبر رسید که مردم می‌گویند ما را به سوی خوارج بفرستد و نتیجۀ آن، نبرد با خوارج شد[۲۰].

زیاد بن خصفه و هانی بن زیاد ارحبی، هر یک مدعی بود عبدالله بن وهب راسبی را کشته است[۲۱]. این نشان می‌دهد ابن خصفه، نقش تأثیرگذاری در نبرد نهروان داشته است.[۲۲]

مأموریت‌ها در حکومت علوی

زیاد بن خصفه به جهت وفاداری و توانایی‌اش در مأموریت‌های مختلف شرکت داشت که به سه نمونۀ انتظامی اشاره می‌کنیم.

زیاد در تعقیب یزید بن حُجِّیه

یزید بن حجیه، کارگزار منطقۀ ری از سوی امیرالمؤمنین به اتهام کسر خراج دست گیر شد. او زندانی بود. سعد، غلام علی(ع) از او محافظت می‌کرد. سعد را خواب گرفت[۲۳]. به نقلی: یزید بر سعد پرید و او را در عبایی پیچاند و فرار کرد[۲۴]. ابو‌الصّلت تیمی که از قبیله وی بود در مسجد یزید را نفرین کرد و دیگران «آمین» گفتند. پیرمرد نابینایی به نام عِفاق، وقتی متوجه شد، به این نفرین اعتراض کرد. او را آن قدر کتک زدند که نزدیک بود هلاک شود. زیاد بن خصفه خواست وی را رها کنند و پیرمرد را از مسجد خارج کرد[۲۵]. وقتی زیاد متوجه فرار ابن حُجّیه شد، از امیرالمؤمنین خواست او را برای دست‌گیری وی اعزام کند[۲۶].

برابر آنچه برخی نقل کرده‌اند: زیاد اعزام شد، ولی به یزید دست نیافت[۲۷]. زیاد او را تا «هیْت» تعقیب کرد و بی‌نتیجه برگشت. وقتی یزید بن حجیه از این خبر مطّلع شد، اشعاری در این باره گفت[۲۸].[۲۹]

تعقیب خریت بن راشد ناجی

خریت که از کوفه گریخت، به دستور امیرالمؤمنین، ابتدا توسط زیاد تعقیب شد و بعد معقل فرمان دهی را به عهده گرفت. جریان خریت بن راشد را در جلد دوم مجموعۀ خود مفصّل آورده‌ایم[۳۰] و اکنون به نکات مربوط به زیاد اشاره می‌کنیم.

وقتی خریت و یارانش کوفه را ترک کردند امیرالمؤمنین(ع) جریان آنها را برای مردم بیان کرد. زیاد بن خصفۀ بکری گفت: می‌ترسم گروهی از مردمِ مطیعِ شما را از اطاعت بیرون کند. به من اجازه فرما تعقیب شان کنم، شاید آنها را پیش تو برگردانم.

امیرالمؤمنین فرمود: میدانی کجا رفته‌اند؟ گفت: نه، ولی می‌پرسم. فرمود: برو خدایت رحمت کند و در دَیْرِ ابو‌موسی (دو فرسخی) کوفه باش تا فرمانم به تو برسد؛ زیرا اگر گروهی رفته باشند، کارگزارانم به من خبر می‌دهند.

زیاد بن خصفه وقتی این مأموریت را به عهده گرفت به منزل خود رفت و یارانش را جمع کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای گروه بکر بن وائل! به درستی که امیرالمؤمنین مرا برای کاری از کارهایش که مهم است اعزام کرده و دستور داده که در آن دقت کنم و شما شیعیان و یاران او و مطمئن‌ترین قبیله از قبایل نزد وی هستید، همراه من اکنون حرکت کنید و بشتابید. راوی گوید: اندکی نگذشت جز این که ۱۲۰ یا ۱۳۰ تن از قومش جمع شدند. گفت: به همین اندازه بسنده می‌کنیم و بیش‌تر لازم نیست. از کوفه خارج شدند تا پل را رد کرده و به دیرِ ابوموسی رسیدند. در آنجا فرود آمدند. برابر دستور امیرالمؤمنین آنجا بقیۀ روز را توقف کردند و منتظر فرمان حضرت ماندند[۳۱].

عبدالله بن وال گوید: همین هنگام نامه‌ای از قرظة بن کعب رسید که جمعی بر ما گذشتندکه مرد نمازخوانی را تکه تکه کردند. حضرت نظرش را بیان فرماید. حضرت به نامۀ قرظه پاسخ داد و فرمود: در محلّ کارش به جمع خراج بپردازد.

و نامه‌ای به زیاد بن خصفه نوشته، به عبدالله بن وال که جوانی نورس بود داد تا آن را به دیر ابوموسی برساند. در نامه آمده است: آنان به سمت نِفَّر رفته‌اند؛ تعقیبشان کن. و افزود: آنان مردی از اطراف کوفه را که نماز میخوانده کشته‌اند. وقتی به آنان رسیدی آنها را به سوی من بازگردان. اگر نپذیرفتند، با آنان مبارزه کن و از خدا یاری بخواه؛ زیرا آنان از حق جدا شده و خونی را که احترام داشته ریخته‌اند و راه را ناامن کرده‌اند. والسّلام[۳۲]؛

عبدالله بن وال گوید: وقتی نامه را گرفتم و کمی رفتم، بازگشتم و گفتم: ای امیرمؤمنان! آیا بعد از دادن نامه به زیاد، همراهش برای مبارزه با دشمنت بروم؟ فرمود: ای فرزند برادر! انجام ده. به خدا سوگند، امیدوارم تو از یاران و حامیانم برحق بر ضدّ این گروه ستمگر باشی.

پس گفتم: ای امیرمؤمنان! من چنین خواهم بود و از آنان خواهم بود و من هرگونه که دوست داری خواهم بود. به خدا سوگند دوست نداشتم به جای سخنان علی(ع)، دسته‌ای از حیوانات سرخ‌مو داشته باشم.

سپس نامه را به زیاد رساندم و گفتم: به من اجازۀ حضور در سپاه را داده است. زیاد از نامۀ حضرت خوش حال شد و به تعقیب آنان پرداخت. به سمت نِفّر رفتیم. گفتند به جَرجَرایا و از آنجا به مذار رفته بودند. آنان یک شبانه روز در مذار[۳۳] استراحت کرده بودند[۳۴]. وقتی زیاد به آنان رسید که سواره حرکت می‌کردند و یاران زیاد خسته بودند.

خریت بن راشد از میان آنان فریاد زد: ای کوردلان و کوردیدگان! آیا با خدا و سنّت پیامبر هستید یا با قوم ستمگران؟ زیاد گفت: نه! ما با خدا و کتاب خدا و سنّت پیامبر و پسرعموی رسول او هستیم و با هر کسی که خدا و رسول خداصلی ‎ الله ‎ علیه ‎ وآله و کتاب خدا نزدش از دنیا بهتر باشد. بین آن‌دو، گفت وگوی مفصّلی جریان گرفت. زیاد پرسید: چرا آن مرد مسلمان را کشتی؟ گفت: او را یارانم کشتند. زیاد گفت: آنان را تسلیم کن. خریت گفت: ممکن نیست. سپس درگیری شدیدی آغاز شد. دو نفر از یاران زیاد و پنج نفر از یاران خریت کشته شدند و زیاد خود نیز مجروح شد. خریت از تاریکی شب بهره برده و منطقه را ترک کرد. ما آنان را تا بصره تعقیب کردیم. آنان به سمت اهواز فرار کردند[۳۵]. زیاد هم در نامه‌ای جریان را به اطلاع حضرت رساند. نامه را عبدالله بن وال برد: اما بعد، ما دشمن خدا ناجی را در مذار ملاقات و او را به هدایت، حق و عدالت دعوت کردیم ولی آنان حق را نپذیرفتند و عزت را در گناه دانستند. و شیطان اعمالشان را زینت داده و از راه حق منحرف ساخته بود. قصد ما را کردند، ما هم در برابر مقاومت آنان ایستادیم. درگیری شدید بین ما رخ داد از ظهر تا غروب خورشید. دو مرد صالح از ما کشته شدند و پنج تن از آنان. معرکۀ نبرد را رها کردند و در میان ما و آنان سستی و جراحاتی پدید آمد. سپس آن قوم وقتی شب آنها را فراگرفت، از آن بهره برده، به سمت سرزمین اهواز رفتند. به ما خبر رسیده در منطقه‌ای از آنجا فرود آمده‌اند و ما در بصره مجروحان خود را مداوا می‌کنیم. منتظر فرمان شما هستیم. والسّلام.

حضرت نامه را برای مردم خواند. معقل بن قیس گفت: باید به جای هر یک از آنان ده نفر از مسلمین باشند که وقتی به آنان رسیدند، ناتوانشان سازند. حضرت وی را برای فرمان دهی در نظر گرفت و از او خواست آماده شود و دو هزار نیرو از مردم کوفه در اختیارش گذاشت که در میان آنان یزید بن مغفّل هم بود[۳۶].

حضرت نامه‌ای به عبدالله بن عباس استان‌دار بصره نوشت و از او خواست معقل را با دو هزار نیرو همراهِ فردی باصلابت یاری نماید. در نامه از زیاد و قبیله‌اش قدردانی کرد[۳۷]. عبدالله هم دو هزار نیرو به فرمان‌دهی خالد بن معدان طائی به کمک معقل فرستاد[۳۸]. حضرت در نامه‌ای دیگر به زیاد بن خصفه از او و یارانش تشکر کرد و خواست برگردد[۳۹].

امیرالمؤمنین نامه‌ای به افرادی که در ساحل دریا بود نوشت و آنان را به اطاعت دعوت کرد و به معقل دستور داد پرچمِ امان نصب کند؛ هرکس زیرش قرار گیرد ایمن است. جمع زیادی خریت را رها کردند و بعد درگیری آغاز شد و فقط مدت کوتاهی یاران خریت مقاومت کردند و شکست خوردند[۴۰].

برابر نقل ابن اثیر، زیاد بن خصفه همراه معقل بود و او پرچم امان را نصب کرد که بسیاری از همراهان خریت زیر پرچم آمدند و او را تنها گذاشتند[۴۱].[۴۲]

اعزام به اطراف فرات

حضرت، زیاد بن خصفه را از کوفه برای یورش به محدودۀ فرات در شام اعزام کرد تا جوابی باشد به یورش‌های متعدد معاویه به منطقۀ تحت سیطرۀ امیرالمؤمنین علی(ع). البته باید توجه کرد یورش زیاد برای حفظ امنیت محدودۀ قلمرو حکومت حضرت بود و اعلام این نکته که معاویه تصور نکند حکومت کوفه قدرت کافی ندارد و با یورش‌های سازمان دهی شده از سوی شام بسیار متفاوت بوده که با کشتار مردم، ایجاد ناامنی می‌کردند. دلیل این نکته، توصیه‌های حضرت است که: به کسی ظلم نکند و بی‌جهت نجنگد و متعرّض اعراب نشود.

با این توضیح، به نقل نوشته بلاذری می‌پردازیم. به نظر می‌رسد این واقعه وقتی رخ داد که برای سومین بار امیرمؤمنان اهل کوفه را برای نبرد با معاویه دعوت می‌کرد؛ بار اوّل در جنگ صفّین؛ بار دوم منجر به نبرد با خوارج شد و این بار اجل مهلت نداد و حضرت فرصتِ نبرد نیافت. بلاذری گوید: علی(ع) با کوفیان برای قتال با معاویه مشورت کرد. گفته‌اند: وقتی علی(ع) مردم کوفه را برای حرکت به جنگ فراخواند، آنان کوتاهی و کندی کردند و به سختی پاسخ دادند، آنان را سرزنش کرد. وقتی ناتوانی آنها مشخص و روشن گردید که دچار خذلان و خواری شده‌اند، اشراف کوفه را گرد آورد و پیروان خود را که اطمینان به خیرخواهی آنان داشت جمع کرد و برای شان چنین سخنرانی کرد:

ای مردم! شما مرا به این بیعت دعوت کردید و من رد نکردم. سپس با من بر اِمارت بیعت کردید و من آن را از شما درخواست نکردم. برضدّ من عده‌ای اقدام کردند که خداوند کفایتشان کرد و به روی انداخت و بخت و بهرۀشان را نابود کرد و بدی را بر آنان قرار داد. طایفه‌ای در اسلام چیزهایی احداث کردند؛ برابر هوای نفس عمل می‌کنند و به غیرِحق داوری می‌نمایند. شایستۀ آنچه ادعا کرده‌اند نیستند و آنان این گونه‌اند که وقتی به آنها گفته شود «پیش بروید»، به سرعت پیش می‌روند و هرگاه گفته شود «جلو بیایید»، حق را نمی‌شناسند آن گونه که باطل را می‌شناسند و باطل را ابطال نمی‌کنند آن گونه که حق را باطل می‌نمایند.

آگاه باشید من از سرزنش و خطاب شما خسته شده‌ام. پس بیان کنید آنچه را می‌خواهید انجام می‌دهید. پس اگر همراهم به سوی دشمنم می‌آیید، چیزی است که من می‌خواهم و دوست دارم و اگر انجام نمی‌دهید، نظر خود را روشن کنید تا من نظرم را بیان کنم.

به خدا سوگند اگر تمام شما با من به طرف دشمن حرکت نکنید تا با آنان بجنگید تا خداوند بین ما و آنان داوری کند. و او برترین حاکمان است. هرآینه شما را نفرین می‌کنم؛ سپس به سوی دشمنِ شما می‌روم، گرچه با من فقط ده تن باشد.

آیا اَجلاف و نادانان شام و اَعرابِ آنان پایدار‌تر بر یاری کردن گمراهی نیستند و بیشتر بر باطل هم آهنگی ندارند از شما بر هدایتتان و حقتان؟ چه شده است شما را؟

درمانتان چیست؟ به درستی که مردمی مانند شما منتشر نمی‌شوند اگر کشته شوند تا روزِ قیامت.[۴۳]

در این سخنان امیرالمؤمنین از کوتاهی مردم کوفه در نبرد با معاویه سخن می‌گوید و آنان را به کاری اجبار نمی‌نماید. از آنان می‌خواهد به سرعت نظر خود را ابراز کنند. حضرت، قدرت معاویه را که برای جامعۀ اسلامی خطرآفرین است برای‌شان می‌گوید. خطر چندان گسترده بوده که حضرت، جنگ با معاویه را اجتناب ناپذیر می‌داند، گرچه یارانی اندک داشته باشد. ولی مردم کوتاهی کردند و قرن‌ها جامعۀ اسلامی ضربۀ این کوتاهی را خورد و اکنون نیز هم چنان دچار افکار طرف داران معاویه است!

سعید بن قیس هَمْدانی حرکت کرد و گفت: ای امیرمؤمنان! ما را به دستورت فرمان ده؛ به خدا سوگند نگرانی ما بر خانوادۀ ما بزرگ نخواهد بود اگر نابود شوند، و نه هم بر اموالمان، اگر در راه اطاعت از تو و حمایتت از بین برود.

زیاد ایستاد و گفت: ای امیرمؤمنان! به خدا سوگند تو سزاوارترین کس هستی که طاعت ما بر آن استوار است و خیرخواهی ما بر آن نیکوست. و آیا اطاعت خود را بعد از تو برای کسی مانند تو ذخیره کرده‌ایم؟ مرا بر آنچه دوست داری بفرست، که اطاعت مرا امتحان کرده‌ای.

سوید بن حارث تیمی هم سخن گفت.

سپس مردم در دیدار با هم، یکدیگر را سرزنش می‌کردند و از نفرین حضرت نگران بودند. نُه‌ هزار نفر با عده‌ای از بزرگان، بر مرگ برای حمایت حضرت بیعت کردند. نام فرماندهان آنان در شرح حال معقل بیان شد.

بعد، زیاد نزد علی(ع) رفت و گفت: مردم را می‌‌بینی که برای حرکت با تو اجتماع کرده‌اند. پس خدا را شکر کن ای امیرمؤمنان! حضرت خداوند را ستود و بعد معقل بن قیس حنظلی را خواند و دستور داد برای گردآوردن مردم به سرعت خارج شود؛ زیرا آنها آمادۀ حرکت هستند.

زیاد هم اجازه خواست از دو هزار نیرویی که آماده کرده استفاده کند و با توان مندانشان، در مسیر شطّ فرات حرکت کند و یورش ببرد به محدودۀ اراضی شام و قبل از جمع شدن مردم برای نبرد با معاویه بازگردد؛ زیرا این کار باعث ترس و تهدید دشمن می‌شود. حضرت پذیرفت و به وی چنین توصیه کرد: به برکت الهی حرکت کن. پس به هیچ کس ستم منما و با کسی جنگ مکن، مگر آنکه با تو بجنگد و با اَعراب کاری نداشته باش.[۴۴]

زیاد بر سواحل فرات حرکت کرد و بر نواحی شام یورش برد. سپس بازگشت. معاویه، عبدالرحمان بن خالد بن ولید را به تعقیب وی فرستاد که به او دست نیافت. زیاد در هِیْت ماند و منتظر ورود امام علی(ع) بود. وقتی خبر شهادت حضرت علی را شنید بازگشت[۴۵].

زمان درگذشت زیاد مشخص نیست.[۴۶]

منابع

پانویس

  1. علی بن زید بیهقی، معارج نهج البلاغه، ص۷۳۵.
  2. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۵۲۰؛ همو، نسب معد والیمن الکبیر، ص۴۶.
  3. ابو‌عبید، النّسب، ص۳۵۰.
  4. ابنعدیم، بغیة الطّلب، ج۹، ص۳۹۱۶.
  5. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 428-429.
  6. پیکار صفّین، ص۴۰۳.
  7. پیکار صفّین، ص۴۰۴.
  8. دینوری، الأخبار الطّوال، ص۱۷۸.
  9. ابنسعد، طبقات الکبری، دارالکتب العلمیه، ج۵، ص۱۳؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶۹، ص۶۴.
  10. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۳، ص۱۰۱۱-۱۰۱۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۸، ص۷۱.
  11. منقری، وقعة صفّین، ص۲۸۸.
  12. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 429-430.
  13. منقری، وقعة صفّین، ص۱۹۵-۱۹۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۹۹؛ همو، تحقیق زکار، ج۳، ص۸۱.
  14. أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۰۱؛ تحقیق زکار، ج۳، ص۸۴.
  15. پیکار صفّین، ص۲۷۰.
  16. وقعة صفین، ص۱۹۹؛ ابناثیر، الکامل، ج۳، ص۲۹۱: فإنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ ربّی وَ ما أنْعمَ اللهُ عَلَیَّ فَلَنْ أکُونَ ظَهیراً لِلْمُجرِمینَ!.
  17. وقعة صفین، ص۱۹۹؛ پیکار صفّین، ص۲۷۲.
  18. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 430-431.
  19. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۸ – ۵۹، چ اعلمی؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۴۰.
  20. طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۵۹.
  21. طبری، تاریخ طبری، ج۴، ص۶۵.
  22. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 431-432.
  23. ثقفی، الغارات (یک جلدی)، ص۳۶۰.
  24. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶۵، ص۱۴۸.
  25. الغارات، ص۳۶۲.
  26. الغارات، ص۳۶۱؛ ابنابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸۴.
  27. جاحظ، البیان و التّبیین، تحقیق سندوبی، ج۲، ص۲۰۰۷ و چاپ دیگر، ص۲۰۰.
  28. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۶۵، ص۱۴۸.
  29. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 433.
  30. سیمای کارگزاران...، ج۲، ص۴۷۷- ۴۹۶.
  31. تاریخ طبری، ج۴، ص۸۸، چ اعلمی.
  32. «فَإِنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا رَجُلًا مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ مُسْلِماً مُصَلِّياً فَإِذَا أَنْتَ لَحِقْتَ بِهِمْ فَارْدُدْهُمْ إِلَيَّ فَإِنْ أَبَوْا فَنَاجِزْهُمْ وَ اسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ فَارَقُوا الْحَقَّ وَ سَفَكُوا الدَّمَ الْحَرَامَ وَ أَخَافُوا السَّبِيلَ وَ السَّلَامُ»؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۹۰؛ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۲۲۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۲؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۴۰۸.
  33. معجم البلدان، ج۵، ص۸۸: مذار، جزوِ میسان است و بین واسط و بصره، که تا بصره چهار شبانه روز راه است.
  34. تاریخ طبری، ج۴، ص۹۰.
  35. تاریخ طبری، ج۴، ص۹۱- ۹۲.
  36. تاریخ طبری، ج۴، ص۹۳.
  37. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۲۱؛ سیمای کارگزاران...، ج۲، ص۴۸۷؛ الغارات، ص۲۳۵؛ در الغارات و منابعی که از آن نقل کرده‌اند، محلّ درگیری را به جای مذار، مدائن آورده‌اند که دقیق نیست.
  38. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۴؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۷۹.
  39. تاریخ الطبری، چ دارالتراث، ج۵، ص۱۲۱؛ سیمای کارگزاران...، ج۲، ص۴۸۸؛ الغارات، ص۲۳۵.
  40. مغربی، الإیناس بعلم الأنساب، ص۱۳۹؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۵.
  41. ابن اثیر، أسدالغابه، چ دارالفکر، ج۱، ص۶۰۶.
  42. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 433-437.
  43. «الحمدُ لِلّهِ، و أشهدُ أن لا إلهَ إلّا اللهُ، و أنّ مُحَمّداً عَبدُهُ و رسولُهُ أمّا بعدَ، أیُّهَا النّاسُ فإنَّکُمْ دعَوْتُمُونِی إلی هذهِ البِیعَةِ فَلَمْ أرُدَّکُم عَنْها، ثُمَّ بایَعتُمُونِی علَی الإمارَةِ وَ لَم أسأَلکُم إیّاها فَتَوَثَّبَ عَلَیّ مُتَوَثِّبُونَ، کَفَی اللهُ مَؤْنَتَهُم و صَرَعَهُمْ لِخُدُودِهِم و أَتْعَسَ جُدُودَهُم ( مشابه همین عبارت‌ها در نهج البلاغه، ص۹۹، خطبه ۶۹ آمده است: «أَضْرَعَ اللَّهُ خُدُودَكُمْ وَ أَتْعَسَ جُدُودَكُمْ لَا تَعْرِفُونَ الْحَقَّ كَمَعْرِفَتِكُمُ الْبَاطِلَ وَ لَا تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ كَإِبْطَالِكُمُ الْحَقَّ».) و جَعَلَ دائِرَةَ السُوءِ علَیهِمْ. و بَقِیت طائفةٌ تُحدِثُ فِی الاسْلامِ أحداثا، تَعْمَلُ بِالهَوَی، و تَحْکُمُ بِغَیرِ الحَقِّ، لَیسَتْ بأهلٍ لِمَا ادَّعَتْ، و هُمْ إذا قیلَ لَهُم: تَقَدَّمُوا قُدُماً تقَدَّمُوا، و إذا قیل لهمْ: أقبِلُوا لا یعرِفُونَ الحقَّ کمَعْرِفَتِهِمُ الباطِلَ، و لا یبْطِلُونَ الباطِلَ کإبطالِهِمُ الحقَّ. أما إنِّی قَد سَئِمْتُ مِنْ عِتابِکُم و خِطابِکُم فَبَیّنُوا لِی ما أنْتُمْ فاعِلُونَ، فإنْ کُنْتُم شاخِصِینَ مَعِی إلَی عَدُوِّی فَهُوَ ما أَطْلُبُ و أُحِبُّ، و إنْ کُنتُمْ غَیرَ فاعِلینَ فَاکْشِفُوا لِی عَنْ أمرِکُم أرَی رَأیی. فَوَ اللهِ لَئِنْ لَم تَخْرُجُوا مَعِی بِأجمَعِکُم إلَی عَدُوِّکُم فَتُقاتِلُوهُم حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَینَنا و بَینَهُم - و هُوَ خَیرُ الحاکِمینَ - لَأَدْعُوَنَّ اللهَ عَلَیکُم، ثُمَّ لَأَسِیرَنَّ إلَی عَدُوِّکُمْ وَ لَوْ لَمْ یکُنْ مَعِی إلَّا عَشَرَةٌ. و بَینَهُم - و هُوَ خَیرُ الحاکِمینَ - لَأَدْعُوَنَّ اللهَ عَلَیکُم، ثُمَّ لَأَسِیرَنَّ إلَی عَدُوِّکُمْ وَ لَوْ لَمْ یکُنْ مَعِی إلَّا عَشَرَةٌ. أَ أَجْلافُ أهلِ الشّامِ و أعْرابِها أصْبَرُ عَلَی نُصْرَةِ الضَّلالِ، و أشَدَّ اجْتِماعاً عَلَی الباطِلِ مِنْکُم عَلَی هُداکُم و حَقِّکُمْ؟ ما بالُکُمْ؟ ما دواؤُکُمْ؟ إنَّ القَوْمَ أمْثالُکُم لا یَنْشَرُونَ إنْ قُتِلُوا إلَی یوْمِ القِیامَةِ»؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۸ و تحقیق زکار، ج۳، ص۲۳۵؛ محمد باقر محمودی، نهج السّعاده، ج۲، ص۶۶۱، خطبۀ ۳۴۹.
  44. «فامْضِ عَلَی برَکَةِ اللهِ، فَلا تَظْلِمَنّ أحَداً، و لا تُقاتِلَنَّ إلَّا مَنْ قاتلَکَ، و لا تُعْرِضَنّ لِلأعْرابِ»؛
  45. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۷۸-۴۸۰ و تحقیق زکار، ج۳، ص۲۳۶-۲۳۷.
  46. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 437-441.