عصمت حضرت سلیمان در کلام اسلامی
عصمت حضرت سلیمان (ع) به معنای مصونیت ایشان از هر گناه و خطا و اشتباهی است. به طور کلی عصمت حضرت سلیمان(ع) با استناد به براهین عقلی و ادله نقلی که در اثبات عصمت سایر انبیا از آنها بهره گرفته میشود قابل اثبات است. به عنوان نمونه برهان حفظ شریعت، برهان لطف، برهان تسلسل، برهان وجوب اطاعت از پیامبر، برخی از براهین عقلی عصمت آن حضرت هستند. همچنین است استناد به آیات و روایاتی که در آنها خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسانهای برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند.
معناشناسی عصمت
معنای لغوی
عصمت، واژهای عربی و از ماده «عَصِمَ يَعْصِمُ» است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: «مَسَکَ» به معنای حفظ و نگهداری[۱]، دوم: «مَنَعَ» به معنای مانع شدن[۲] و سوم به معنای وسیله بازداشتن[۳]. با این وجود واژه «عصمت»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسبتر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کردهاند[۴].[۵]
در اصطلاح متکلمان
در علم کلام دست کم دو معنا برای عصمت ارائه شده است:
- عصمت به معنای لطف: مرحوم شیخ مفید نخستین متکلم امامیه است که به تعریف عصمت پرداخته است. از نظر او عصمت از ناحیه خداوند متعال، همان توفیق و لطف او برای حجتهای اوست و اعتصام به این عصمت به وسیله حجج الهی برای حفظ دین خداوند از ورود گناهان و خطاها در آن است[۶]. متکلمان امامیه به تبع مرحوم مفید قرنها عصمت را به لطف تعریف کردهاند و بزرگانی همچون سیدمرتضی، شیخ طوسی، نوبختی، نباطی[۷] و مانند آنها در آثار خود آن را به کار بردهاند.
- عصمت به معنای ملکه: پس از آنکه شیخ مفید عصمت را به لطف تعریف کرد و دیگران نیز آن را پذیرفتند، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی آن را به نقل از فلاسفه، ملکه نامید و گفت: عصمت ملکهای است که با وجود آن، از صاحبش گناهان صادر نمیشود و این بنا بر اندیشه حکماست[۸]. پس از خواجه برخی از متکلمان معاصر و متأخر از او نیز این تعریف را در کتابهای خود ارائه کردند[۹].[۱۰]
ادله اثبات عصمت حضرت سلیمان(ع)
براهین عقلی
از آنجا که حضرت سلیمان(ع) یکی از انبیای الهی است؛ لذا میتوان جهت اثبات عصمت آن حضرت به همان براهین عقلی که متکلمان در اثبات عصمت انبیا به آنها استناد کردهاند، استناد نمود که بارزترین آنها عبارتاند از: برهان امتناع تسلسل[۱۱].[۱۲]، برهان لزوم هدایت بشر، برهان نقض غرض[۱۳].[۱۴]، برهان وجوب اطاعت از معصوم[۱۵]، برهان حفظ شریعت[۱۶].[۱۷] برهان لزوم اطمینان[۱۸].[۱۹]، برهان لطف[۲۰] و غیره.
ادله نقلی
ادله قرآنی
در برخی از آیات قرآن کریم خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسانهای برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند. کلیت این آیات شامل حضرت سلیمان(ع) نیز شده و بر اساس آنها، عصمت آن حضرت نیز ثابت میگردد.
عدم تسلط شیطان بر پیامبران
به عنوان نمونه خدای متعال در آیهای خطاب به شيطان مىفرمايد: ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ﴾[۲۱]. فراز: ﴿لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾، نكره در سياق نفى و مفيد عموم است، در نتيجه هر گونه سيطره و تصرف شيطان به هر نحوى از انحاء از بندگان حقيقى خداوند را منتفی میکند. از طرفی عمومیت این فراز از آیه، قرینه است بر اینکه مراد از «عبادی»، صرفا بندگان خالص و حقیقی خداوند است و نه گنهکاران یا کسانی که در زندگی خویش مرتکب برخی گناهان شدهاند. با این بیان، مراد از اثر، اعم از ارتکاب معاصی، خطا، اشتباه و نسیان است که از تأثیر وسوسههای ابلیس نشأت میگیرد. بدیهی است که انتفای اثر صرفا به معنای نفی تأثیر وسوسه در عبادالله است و نه نفی خروج ایشان از دایره وسوسههای ابلیس. همین معنا در آیه دیگری از قرآن کریم و با بیان دیگر نیز آمده و تسلط شیطان بر مؤمنانی که به خدا توکل میکنند را نفی نموده است که حقیقت عصمت را در بندگان واقعی خدا، ثابت مینماید[۲۲].[۲۳]
اصطفای الهی پیامبران
واژه «اصطفا» در لغت در معنای خالصِ چیزی را به دست آوردن استعمال شده است[۲۴]. روشن است که حاصل گزینش الهی و خالص کردن برخی توسط او چیزی جز عصمت نیست.
به عنوان نمونه قرآن کریم در جایی میفرماید: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾، ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾[۲۵]. با توجه به اینکه ضمایر «هم» در کلمات ﴿أَيْدِيهِمْ﴾ و ﴿خَلْفَهُمْ﴾ بر اساس دیدگاه برخی مفسران به ﴿رُسُلًا﴾[۲۶] و طبق نظر برخی دیگر به ﴿النَّاسِ﴾[۲۷] برمیگردد و با عنایت به معنای لغوی اصطفا، تفسیر آیه چنین میشود که خداوند از میان مردم و فرشتگان، شایستگان را برمیگزیند. از این رو اگر عصمت پیام آور تضمین نشده باشد، ابلاغ این پیام دچار آسیب شده و با غرض ارسال رسل ناسازگار خواهد بود[۲۸].
امر به اطاعت تام و مطلق از پیامبران
خداوند متعال در دسته دیگری از آیات به وجوب اطاعت مطلق از رسولان خود و نیز تأسی به آنان امر کرده است[۲۹]. روشن است که بر اساس قواعد کلامی صدور چنین امری از سوی خدای متعال، مستلزم عصمت آن شخص است.؛ چراکه در غیر این صورت گرفتار تناقض خواهیم شد و تناقض از مولای حکیم صادر نمیشود. عصمت در اینجا به معنای مصونیت از اقسام معاصی، نسیان، خطا و اشتباه است؛ چراکه اگر مصونیت را منحصر در عدم ارتکاب معاصی دانسته و به جواز صدور نسیان، خطا و اشتباه از انبیا (ع)، معتقد شویم، غرض از ارسال نبی یا رسول نقض شده و اطمینان به گفتار و کردار انبیا و رسل (ع) در نظر مکلفین به اطاعت به صورت کامل محقق نخواهد شد[۳۰].
معرفی پیامبران به عنوان الگوی حسنه
مصونیت انبیا (ع) را میتوان از آیات دیگری که ضمن نام بردن از برخی انبیا، آنان را به صورت مطلق به عنوان الگویی حسنه معرفی کرده و به تأسی از آنان ترغیب مینمایند، استفاده کرد. چه اینکه قرآن کریم از رسول گرامی اسلام (ص) به عنوان اسوهای نیکو یاد کرده و میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾[۳۱]. همچنین از حضرت ابراهیم(ع) یاد کرده و میفرماید: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾[۳۲].
واژه «اسوه» در کتب لغت به معنای «قُدوه» است. قدوه نیز در مورد کسی به کار میرود که به او اقتدا میشود[۳۳]. کیفیت استدلال به این آیات چنین است که خدای متعال، پیامبراکرم (ص) و حضرت ابراهیم(ع) را به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی به عنوان الگو و سرمشق دیگران معرفی کرده است. با عنایت به معنای لغوی اسوه، این آیات در شمار آیاتی قرار میگیرند که به نحو مطلق به اقتدا و اطاعت از انبیا (ع)امر کردهاند و چنانچه سابقا گذشت، امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با عصمت اوست؛ چراکه در غیر این صورت هرگز امر به اقتدا به غیر معصوم و اسوه قرار دادن او تعلق نگرفته و این مسأله به تناقض خواهد انجامید[۳۴].
اتمام حجت هدف از بعثت انبیا
در دستهای دیگر از آیات، اتمام حجت بر مردم به عنوان یکی از اهداف بعثت انبیا معرفی شده است. قرآن کریم در این خصوص میفرماید: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا﴾[۳۵].[۳۶]
آیاتی که بر عصمت فرشته وحی دلالت دارند
در قرآن کریم از عصمت و امانتداری فرشتۀ وحی سخن گفته شده است به نحوی که خداوند دربارۀ آنان فرموده است: ﴿لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[۳۷]، بنابراین اگر حاملِ اول وحی یعنی فرشتگان از جمله جبرئیل دارای عصمت باشد، حامل دیگر آن یعنی پیامبر هم چنین صفتی باید داشته باشد، زیرا نداشتن عصمت همانطور که نقض امانتداری فرشته وحی محسوب میشود، نقض امانتداری پیامبران هم خواهد بود[۳۸].
ادله روایی
در روایات متعددی بر قطعی بودن عصمت انبیا(ع) تأکید شده است[۳۹] از جمله آنها روایتی است از امام باقر(ع) که در آن آمده است: «انبیا گناه نمیکنند؛ چون همگی معصوم و پاکاند و آنان مرتکب گناه کوچک یا بزرگ نمیشوند»[۴۰].
امام رضا (ع) نیز دربارۀ عصمت پیامبران برای مأمون نوشت: «خداوند فرمان کسی که میداند مردم را گمراه میکند واجب نمیکند و برای رسالت خویش کسی را انتخاب نمیکند که میداند او به خدا و بندگانش کفر ورزیده و شیطان را به جایی خدا عبادت میکند»[۴۱].[۴۲]
در برخی ادعیه چنین آمده که إعتبار بازخواست الهی در پرتو عصمت است. توضیح اینکه خداوند متعال انبیاء و اوصیاء را فرستاده است و برای هر یک از ایشان شریعتی قرار داده تا دین الهی را برپا کنند و به تبع حجت را بر بندگان تمام. روشن است که اگر آنان خود معصوم نباشند، حجت بر بندگان هم تمام نبوده و بازخواست الهی لغو است[۴۳].
توهم تعارض برخی آیات با عصمت حضرت سلیمان(ع)
در برخی آیات قرآن کریم، اموری به حضرت سلیمان نسبت داده شده که برای برخی توهم عدم عصمت آن حضرت را موجب شده است:
آیه ۳۱ تا ۳۳ سوره صاد
برخی با استناد به جریان قضا شدن نماز حضرت سلیمان در جریان سان دیدن ایشان از اسبهایش، منکر عصمت آن حضرت شده و مدعی شدهاند که از آنجا که وی در این جریان دچار فراموشی یا خطا شده پس در دریافت و ابلاغ وحی نیز معصوم نبوده است[۴۴]: ﴿إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ * فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ﴾[۴۵].
پاسخ نخست: رژه اسبان به منظور آمادگی برای جهاد و قضا شدن نماز در حد ترک اولی: رژه اسبان برای آمادگی رزمی بوده است و قضا شدن نماز در این شرایط (مانند جریان رد الشمس برای حضرت علی (ع)) تنها به عنوان ترک اولی است؛ یعنی عبادتی او را از عبادت دیگر باز داشت. البته نماز مهمتر بود و اگر نماز را نمازی مستحبی بدانیم و ذکر را یاد خدا معنا کنیم، این توجیه وجه بهتری مییابد؛ اما در مورد اینکه بازگرداندن خورشید، چه ارتباطی با دست کشیدن بر گردن و ساق اسبها دارد، باید گفت حضرت با این کار، اسبها را وداع گفت و به ذکر خدا و نماز پرداخت؛ یا اگر منظور این باشد که به گردن و ساق خود دست کشید، این کار در حقیقت همان وضو برای نماز بود که از آن چنین تعبیر شده است. پارهای از روایات نیز همین تفسیر را تأیید میکند[۴۶]، مانند روایت صندوق که میفرماید: «مَا رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ (ع) أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ (ع) عُرِضَ عَلَيْهِ ذَاتَ يَوْمٍ بِالْعَشِيِّ الْخَيْلُ... فَقَالَ لِلْمَلَائِكَةِ رُدُّوا الشَّمْسَ عَلَيَّ حَتَّى أُصَلِّيَ»[۴۷]؛ عصرگاهی لشکر بر حضرت سلیمان (ع) عرضه گردید. حضرت مشغول تماشای آنان شد تا اینکه خورشید در پرده حجاب قرار گرفت (غروب کرد) حضرت سلیمان (ع) به ملائکه دستور داد که خورشید را برگردانند تا نمازش را به جا آورد. آنان نیز آن را برگرداندند. پس او دستی بر ساقها و گردنش کشید و از دیگر اصحابش که مانند او نمازشان قضا شده بود، خواست تا آنان نیز همین کار را انجام دهند. این کار همان وضوی آنان بود که با آن نماز به جا آوردند و پس از آن، خورشید دگربار غروب کرد... .
روایت در من لا یحضره الفقیه مرسله است و با تعبیر «رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ (ع)» آمده است، اما مرحوم صدوق مینویسد: این حدیث را در کتاب الفوائد با سند نقل کردهام. در قسمت مشیخه کتاب من لا یحضره الفقیه سند روایت آمده است[۴۸]. علامه طباطبایی در مورد این روایت چنین نگاشته است: اشکالی در این روایت وجود ندارد، البته اگر با لفظ آیه ﴿فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ﴾ مطابقت داشته باشد (سوق در آیه مفرد آمده، ولی اعناق جمع؛ در حالی که در روایت به عکس آن تفسیر شده است)[۴۹].
این پاسخ، برترین پاسخ در این مجال است. ایرادهایی نیز برای آن برشمردهاند که دارای پاسخاند.
پاسخ دوم: لغزش نبودن امر به بازگشت اسبها: ممکن است این آیه چنین تفسیر شود که اسبها بر حضرت عرضه شدند تا از دیدگانش پنهان گشتند. پس حضرت بار دیگر دستور بازگرداندن آنها را صادر فرمود و دستی بر گردن و ساقهای آنها کشید. با این تفسیر، دیگر لغزشی در کار حضرت سلیمان (ع) مطرح نمیشود تا نیاز به توجه داشته باشد[۵۰].
ایراد این پاسخ در این است که به این بخش از آیه که میفرماید: ﴿إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي﴾[۵۱] توجهی نشده و همچنان بدون تفسیر باقی مانده است.
پاسخ سوم: دوست داشتن اسبان به امر الهی: ممکن است گفته شود ﴿عَنْ ذِكْرِ رَبِّي﴾ بدین معناست که دوست داشتن این اسبها، از ذکر و امر الهی سرچشمه گرفته است؛ چراکه اسبها در مسیر جهاد در راه خداوند به کار گرفته میشوند[۵۲].
در نقد این پاسخ میتوان گفت برای بیان سرچشمه گرفتن چیزی، حرف «مِن» (نشویه) به کار میرود، نه حرف «عن». کلمه «العشی» حکایست از آن دارد که این رژه، عصرگاهان انجام شده است.
پاسخ چهارم: غفلت از یاد خدا در توجه به اسبها؛ لغزشی برای خود: در آیه شریفه، اسمی از نماز برده نشده است؛ البته به نماز، ذکر اطلاق میشود و این بدان دلیل است که نماز ذکر را در بر دارد؛ اما در قرآن، نماز در تقابل با ذکر قرار گرفته است: ﴿إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ﴾[۵۳]. بسیاری از مؤمنان، به ویژه پیامبران و امامان (ع) پیوسته در حال ذکر بودند. بنابراین در تفسیر آیه باید گفت موقعی که اسبها به نظر آن حضرت رسید، بسیار او را خوش آمد و به آنها توجه کرد؛ در این حال از ذکر باز ماند و این را برای خود خطای بزرگی دید و از آن به درگاه الهی توبه و استغفار کرد[۵۴].
ایراد این تفسیر در این است که اگر بازدید از اسبها در راستای جهاد فی سبیل الله انجام شده است و هیچ گونه امر شخصی در کار نبوده، از ذکر خداوند غفلت نشده، بلکه تنها نوع آن تغییر یافته است. در این صورت، استغفار توجیه نمیشود. اما آنچه از ظاهر روشن آیه بر میآید، این است که در این ماجرا غفلتی رخ داده است»[۵۵].
پاسخ پنجم: محبت اسبها به جهت کارایی آنها برای جهاد در راه خدا: ﴿أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي﴾ یعنی درواقع محبت این اسبها به این دلیل است که وسیلهای برای جهاد با دشمنان دین هستند[۵۶].
آیات ۳۴ و ۳۵ سوره صاد
از جمله آیاتی که توهم تعارض با عصمت حضرت سلیمان(ع) را در اذهان برخی به وجود آورده، آیات ۳۴ و ۳۵ سوره صاد است که میفرماید: ﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ﴾[۵۷].
تبیین شبهه
حضرت سلیمان در آیه نخست، با واژه «اغفر» از خدای متعال طلب عفو و بخشش مینماید، بدیهی است درخواست مغفرت حاکی از ارتکاب لغزش و خطایی از سوی آن حضرت بوده است و روشن است که آن خطایی که ارتکاب آن نیازمند بخشش و غفران الهی باشد، با عصمت منافات دارد. گذشته از این در آیه دوم نیز آن حضرت از خدای متعال میخواهد که چنان ملک و حکومتی به او عطا کند که نه قبل از او و نه پس از وی به هیچ کس عطا نکرده و به عبارت دیگر ملکی میخواهد که دیگران هرگز به آن نرسند. ناسازگاری این درخواست نیز با عصمت آن حضرت روشن است چه اینکه چنین درخواستی نوعی خودخواهی و خودبرتربینی به شمار میآید و از صفاتی است که از آن نهی شده است.
چندین پاسخ به شبهه اول داده شده که البته برخی از آنها دچار ایراداتی است.
پاسخ نخست: کار خدا؛ درس توکل به حضرت، و توبه حضرت بر اساس مقصر دیدن خود: روایات از آن حکایت دارند که فرزند حضرت سلیمان(ع) از دنیا رفت و جنازه او به روی تخت پدر افکنده شد. از جمله ﴿ثُمَّ أَنَابَ * قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي﴾ چنین برداشت میشود که حضرت به آن فرزند امید بسته بود. خداوند جان فرزند وی را گرفت و جسدش را بر تخت پدر افکند تا به او درس توکل و واگذاری امور به خداوند را بیاموزد. از سوی دیگر هیچ انسانی در سیره رفتاری و گفتاری خود، از خطا و اشتباه در حد خود در امان نیست و چه بسا کاری که از دیگران پسندیده باشد، از برخی انسانها ناپسند آید: «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ». از این رو چه زیبنده است که انسان همواره در درگاه الهی، خود را خطاکار ببیند و همچنان استغفار و توبه کند. درخواست سلیمان(ع) برای آمرزش، همین گونه است. او که به فرزندش امید بسته بود و دل در گرو او داشت، با پیش آمدن ماجرای مرگ فرزند، حالت توکل و تسلیم در برابر خداوند در حضرتش شکوفاتر شد و به درگاه الهی باز گشت: ﴿ثُمَّ أَنَابَ﴾. پس، از آن حالت پیشین خود توبه کرد و از خداوند خواستار آمرزش شد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي...﴾[۵۸]. این تفسیر، به دور از ایراد و برترین تفسیر است.
پاسخ دوم: احساس تنهایی و تأثیر آن بر جسم حضرت و درخواست بازگشت سلامت: نیروهای رزمی که در خدمت حضرت سلیمان(ع) بودند، وی را تنها گذاشتند و حضرت، از پشتوانه نیروهای رزمی خود بیبهره ماند. پس حزن و اندوه، او را فراگرفت و این اندوه چنان جسم وی را بیرمق ساخته بود که چون جسدی بیجان روی تخت افتاد. در این حالت،توبه کنان به درگاه خداوند بار یافت و از ساحت قدس ربوبی، بازگشت سلامت خود را خواستار شد[۵۹]. ابومسلم نیز بر این باور است که مراد از این جسد، همان جسد حضرت سلیمان(ع) است؛ چراکه خداوند او را به بیماری سختی مبتلا ساخت و بر اثر آن بیماری، جسم او همچون جسدی بیجان روی تخت قرار گرفته بود و تقدیر آن چنین خواهد بود: ﴿أَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا﴾[۶۰][۶۱].
ایراد این پاسخ این است که اولاً با ظاهر آیه همخوانی ندارد؛ زیرا ظاهر آیه حکایت از آن دارد که جسدی را بر تخت او افکندیم، نه آنکه او را همچون جسدی بر تختش افکندیم. بر اساس این تفسیر، در تقدیر گرفتن ضمیر در آیه ضروری است که دلیلی بر این تقدیر وجود ندارد[۶۲]؛ ثانیاً درخواست آمرزش با درخواست صحت و سلامت، دو موضوع جداگانهاند و در آیه، آمرزش مطرح شده است که تنها با خطا و گناه مناسبت دارد.
پاسخ سوم: انابه همان بازیابی سلامت و توبه از ترک اولی: عبارت ﴿ثُمَّ أَنَابَ﴾ به بازیابی صحت و سلامت تفسیر میشود و چون حضرت مرتکب ترک اولی شده بود، درخواست آمرزش کرده است[۶۳]. در نقد این تفسیر باید گفت اولاً این تفسیر از جهت القای جسد نیز همانند تفسیر پیشین، خلاف ظاهر آیه است؛ ثانیاً نسبت دادن ترک اولی به حضرت، بدون دلیل و شاهد است.
پاسخ چهارم: مرگ فرزند در آسمان و افکندن جسدش بر کرسی حضرت: روزی فرشته مرگ (حضرت عزرائیل) به دیدار حضرت سلیمان(ع) شتافت. فرزند او با دیدن فرشته مرگ بیمار شد. حضرت سلیمان(ع) باد را مأمور ساخت تا او را بر فراز ابرها ببرد تا سلامتی او بازگردد. در آن بلند آسمان، زمان مرگ او فرا رسید و جسدش روی تخت پدر افکنده شد. پدر از فراق فرزند گریه و شیون سر داد. دو فرشته به محضر او بار یافتند و با بیان درگیری صوری میان خودشان، حضرت را متوجه ساختند که ره دنیا به کوی مرگ پایان میپذیرد. حضرت هم پس از آن، با توبه و ناله به درگاه خداوندی روی آورد[۶۴].[۶۵].
نسبت به شبهه دوم نیز چندین پاسخ مطرح شده که عبارتاند از:
«﴿...وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي﴾[۶۶].
پاسخ نخست: درخواست ملکی ویژه، بدون محرومیت دیگران: حضرت سلیمان(ع) از خداوند ملکی خواست که ویژه وی باشد؛ مانند دوستی خداوند با حضرت ابراهیم(ع) و گفتوگوی حق تعالی با حضرت موسی(ع) خدایا، ملکی به من عطا کن که مختص من باشد. او هرگز این درخواست را نداشت که دیگران از آنچه به او عطا شده، محروم شوند[۶۷]. این درخواست که خدایا به من ملکی ویژه عنایت کن، با این درخواست که خدایا این ملک را مخصوص من قرار ده و دیگران را از آن محروم دار، متفاوت است. جمله نخست، هیچگونه ایرادی ندارد؛ یعنی ملکی به من عنایت کن که شایسته و برازنده دیگران نباشد. این خود کنایه از آن است که بالاترین ملک را به من ببخش و چنین درخواستی را نمیتوان لغزش نامید. این توجیه، وجیهترین توجیهات است.
پاسخ دوم: درخواست به اذن الهی و در مسیر صلاح دین:ثابت شده است که پیامبران، چیزی نمیخواهند که خداوند بدان اذن نداده باشد. بنابراین میتوان گفت خداوند به سلیمان(ع) فهمانده بود که اگر ملکی را از او بخواهد که برای غیر او هرگز نبوده و نباشد، این لطفی است در امر دینش؛ در حالی که اگر شخص دیگری این درخواست را از خداوند داشته باشد، پذیرفته نخواهد شد؛ زیرا مایه فساد است. بر این اساس، اگر دعا کند مرا ثروتمندترین فرد زمان خودم قرار بده و چیزی به من عطا کن که دیگری در ردیف من نباشد- البته اگر مصلحت من در آن باشد- این درخواست پسندیده است و بخلی در آن دیده نمیشود. پس پیامبر الهی هم میتواند این سان درخواست داشته باشد[۶۸].
ایراد این تفسیر آن است که ادعایی بیدلیل است؛ یعنی دلیلی نداریم که تمام درخواستهای پیامبران با اذن خداوند بوده است. اگر چنین باشد، درخواست حضرت نوح(ع) که فرمود: ﴿إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ...﴾[۶۹] نیز با اذن الهی بوده است؛ پس چرا خداوند او را از درخواستش بازداشت؟ همچنین حضرت موسی(ع) از خداوند درخواست دیدن او را داشت که پاسخ ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ را دریافت کرد. پس نمیتوان گفت که در خواستهای پیامبران با اذن الهی بوده است.
پاسخ سوم: درخواست این ملک به عنوان معجزه حضرت: حضرت سلیمان(ع) در این درخواست خود از خداوند، چنان قدرتی میخواهد که دیگران آن را نداشته باشند تا این قدرت، معجزه او و علامت پیامبری حضرتش باشد[۷۰]. از آنجا که هر پیامبری معجزه مخصوص به خود داشت،سلیمان(ع) نیز حکومتی آمیخته با اعجازهای الهی خواست و برای پیامبران نقصی نیست که برای خود معجزهای ویژه بخواهند تا وضع آنان کاملاً مشخص باشد و هیچ مانعی ندارد که دیگران حکومتهایی وسیعتر از حکومت حضرت سلیمان(ع) داشته باشند، بدون آنکه ویژگی آن را داشته باشد. شاهد این پاسخ آن است که آیه در ادامه، از تسخیر باد برای آن حضرت سخن گفته است: ﴿فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ﴾[۷۱] و این در حقیقت اجابت این درخواست را منعکس میکند[۷۲].
این پاسخ این سان نقد میشود که اولاً واژه ملک، به معنای حکومت و فرمانروایی است، نه قدرت انجام دادن کار؛ ثانیاً معجزه بودن، بدان معنا نیست که پیامبر دیگری در آینده از آن معجزه بیبهره باشد؛ بلکه معجزه، امری است که به صورت خارقالعاده انجام میشود تا بر راستگویی آن پیامبر و رابطهاش با خداوند گواهی دهد؛ ثالثاً اینکه هر پیامبری معجزهای ویژه خود داشته، بدان دلیل بوده است که با شرایط آن زمان هماهنگ باشد و خداوند، خود، این معجزه را در اختیار آنان قرار میداد و نیازی به درخواست ایشان نبوده است؛ رابعاً دلیلی وجود ندارد که حضرت به نام معجزه، چنین حکومتی را خواسته باشد.
پاسخ چهارم: درخواست ملک ویژه، یعنی نفی آن از غیرمعصوم: مقصود حضرت این بوده است که غیر از معصومان، شخص دیگری به این حد از حکمرانی دست نیابد؛ چراکه دستیابی غیر معصوم بر این نوع از فرمانروایی، خود، سرچشمه فساد در جامعه خواهد بود[۷۳].
این تفسیر، با اطلاق جمله ﴿لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي﴾[۷۴] ناهمخوان است. تقیید این اطلاق به غیر معصوم، نیازمند دلیل و شاهد است که این سخن، بدون شاهد و دلیل است.
پاسخ پنجم: درخواست ملک ویژه برای خدمت به دیگران: درخواست مواهب دنیوی از خداوند، آنگاه نکوهیده است که انسان بخواهد آنها را در خدمت خود بگیرد؛ ولی اگر آنها را در راه خدمت به دین و محقق کردن هدفهای مقدس آن به کار گیرد، دیگر هیچگونه نکوهشی بر آن نیست[۷۵].
این پاسخ با شبهه هماهنگ نیست؛ زیرا سخن این نیست که چرا حضرت درخواست فرمانروایی کرده است، بلکه پرسش این است که چرا آن را با جمله ﴿لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي﴾ مقید ساخته است. روشن است که دیگر اولیای الهی نیز بسان آن حضرت، حکومت را در راستای پیشبرد هدفهای دینی قرار میدادند.
پاسخ ششم: ملک ویژه به معنای ظهور آن به دست حضرت: شاید مراد حضرت این بوده که ملک به دست وی ظهور کند، نه به دست دیگران؛ گرچه به دیگران هم داده میشود. چون هر پیامبری مظهر نام مخصوصی است که دیگر پیامبران مظهر آن نیستند، گرچه دارای آناند، ولی بطون غیر از ظهور است[۷۶].
ایراد این تفسیر این است که اولاً با ظاهر جمله ﴿لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي﴾ ناسازگار است. ظاهر این جمله - ملکی که سزاوار هیچ کس نباشد- این است که به غیر او داده نشود، نه آنکه آن غیر با دارا بودن این ملک، آن را بروز و ظهور ندهد؛ ثانیاً چگونه هر پیامبری مظهر نامی از نامها میشود؟ آیا به خواست خداوند یا درخواست آن پیامبر؟ اگر حضرت سلیمان(ع) این درخواست را با این قید نمیداشت، آیا مظهر این نام نمیشد؟ حال آنکه دیگر پیامبران بدون این درخواست، به این خواسته دست یافتهاند.
پاسخ هفتم: ویژه، به معنای اعطا نشدن آن به سلاطین جور: در روایتی، گفتار حضرت سلیمان به این گونه توجیه شده که مُلک بر دو گونه است: یکی آنکه انسان آن را با زور و غلبه به دست میآورد؛ دیگری آنکه موهبت الهی است. مقصود حضرت سلیمان(ع) آن بوده که سلاطین جور، چنین مُلک و ملکوتی را نداشته باشند، تا معجزه برای نبوت من باشد[۷۷].
ایرادهای این پاسخ از این قرارند:
اولاً این حدیث از نظر سندی قوت ندارد.
ثانیاً این جمله که تنها سلاطین جور از چنین ملکی بهره نداشته باشند، با اطلاق ﴿لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي﴾ سازگار نیست و چنان که پیشتر گفته شد، اگر چیزی در زمانی برای پیامبری به عنوان معجزه شناخته شد، اختصاص آن معجزه به آن پیامبر ضروری نیست، بلکه چه بسا شخص دیگری پس از گذشت سالیانی، از طرف خداوند به همان معجزهدست یابد؛
ثالثاً این تفسیر با ظاهر آیه شریفه همخوان نیست. ظاهر آیه حاکی از آن است که این ملک، پس از من سزاوار شخص دیگری نباشد، ولی در این روایت این چنین تفسیر شده است: «لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي أَنْ يَقُولَ إِنَّهُ مَأْخُوذٌ بِالْغَلَبَةِ وَ الْجَوْرِ وَ اخْتِيَارِ النَّاسِ[۷۸] (إِجْبَارِ النَّاسِ)»[۷۹]. اگر روایتی صحیح به بیان تأویل آیات پرداخته باشد، خود دلیل و شاهد بر لزوم صرف آیه از ظاهر آن خواهد بود؛ ولی این روایت چون از صحت و قوت برخوردار نیست، نمیتوان در صرف آیه بدان تکیه داشت؛
رابعاً این تفسیر با متن روایت نیز ناسازگار است؛ چراکه در روایت، اشاره به این دارد که من ملکی داشته باشم که کسی در آینده نتواند بگوید و قضاوت کند که حضرت سلیمان(ع) این ملک را با قدرت و غلبه از آن خود ساخته است، و آنقدر روشن باشد که شبهه بردار نباشد. معجزات دیگر پیامبران نیز به همین سرنوشت گرفتار بودهاند. به تعبیر مرحوم مجلسی، این تفسیر و توجیه، لازمه روایت به شمار میآید[۸۰] که باید در این تلازم بیشتر اندیشید[۸۱].
پرسش مستقیم
جستارهای وابسته
منابع
- احمدی، رحمتالله، پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی
- حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین
- فاریاب، محمد حسین، عصمت امام
- خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی
- هادی اکبری ملکآبادی و رقیه یوسفی سوته، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی
- محمد تقی فیاضبخش، فرید محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱
- محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی
- علوی مهر، حسین، مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن
- انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت
- امیر دیوانی؛ محمد سعیدی مهر؛ علی رضا امینی و محسن جوادی، معارف اسلامی ج۲
پانویس
- ↑ راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و میگوید: العصم: الإمساک و الاعتصام الاستمساک... (وقوله: «وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ» والعصام ما یعصم به ای یشد و عصمة الأنبیاء حفظه إیاهم؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه؛ یعنی خداوند فلانی را از مکروه حفظ کرده (عصمه) بعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. المنجد، ص۱۵۰.
- ↑ ر.ک: فراهیدی،خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.
- ↑ ابنمنظور، از زجاج نقل میکند: أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُلسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و حفظ چیز دیگری شود، به کار میرود.
- ↑ ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷..
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص۱۴.
- ↑ محمدبن محمدبن نعمان، شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۸.
- ↑ علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۰.
- ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، تلحیص المحصل، ص۳۶۹؛ عضدالدین ایجی نیز این تعریف را به حکما نسبت میدهد. ایجی عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۰ البته مرحوم خواجه در برخی موارد نیز عصمت را به لطف تعریف کرده است. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص الحصل، ص۵۲۵.
- ↑ میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی یوم القیامة، ص۵۵؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۹۴.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴ - ۳۵.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۵.
- ↑ ر.ک: امیر دیوانی؛ محمد سعیدی مهر؛ علی رضا امینی و محسن جوادی، معارف اسلامی ج۲، ص۱۴۴ - ۱۴۵.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۷۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۶۳.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳؛ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
- ↑ سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
- ↑ «قطعاً تو بر بندگان (خالص) من تسلّطى ندارى و حمايت و نگهبانى پروردگارت (براى آنان) كافى است». سوره حجر، آیه ۴۲.
- ↑ سوره نحل، آیات ۹۹ و ۱۰۰.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ راغب اصفهانی، حسین، ماده صفو» بر اساس برخى آيات دیگر، خداوند متعال تعدادى از بندگانش را از ميان خلق خود برگزیده و آنها را براى خود خالص گردانیده است. سوره مریم، ۵۸ و دخان، آیه ۳۲.
- ↑ «خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمىگزيند، و نيز از ميان مردم. بىگمان خدا شنواى بيناست»، «آنچه در دسترس آنان و آنچه پشت سرشان است مىداند و [همه] كارها به خدا بازگردانيده مىشود». سوره حج، آیات ۷۵ و ۷۶.
- ↑ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج۱۰، ص۴۱۰.
- ↑ زمخشری، محمود بن عمر، ج۳، ص۱۷۲؛ آلوسی، شهاب الدین محمود، ج۱۰، ص۳۰۶ و...
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ سوره نساء، آیات ۵۹ و ۶۴.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ «قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مىكند».، سوره احزاب، آیه ۲۱.
- ↑ «قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست»، سوره ممتحنه، آیه ۴.
- ↑ فیومی مقری، احمد بن محمد، ص۴۹۴.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ «پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از [فرستادن] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد، و خدا توانا و حكيم است»، سوره نساء، آیه ۱۶۵.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ «در گفتار بر او پیشی نمیجویند و آنان به فرمان وی کار میکنند» سوره انبیاء، آیه ۲۷.
- ↑ ر. ک: احمدی، رحمتالله، پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی، ص ۲۱۹ - ۲۲۱.
- ↑ نک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۰۳؛ ج۱۲، ص۳۴۸؛ ج۴، ص۴۵؛ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۲ـ۲۰۴.
- ↑ صدوق، الخصال، ص۳۹۹.
- ↑ «فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا (ع) لِلْمَأْمُونِ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یُضِلُّهُمْ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ»؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۹، ح۹.
- ↑ ر.ک: علوی مهر، حسین، مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۱۸۰-۱۸۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۶۹.
- ↑ خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۲۱ و ۲۲۲.
- ↑ «(یاد کن) آنگاه را که در پایان روز بر او اسبانی استوار ایستاده تیز تک را عرضه کردند * گفت: من دوستی این اسبان را به یاد پروردگارم دوست میدارم (و فرمان داد آنها را دواندند و به تماشا ایستاد) تا (از دیدگانش) پنهان شدند * آنها را نزد من بازگردانید! آنگاه به دست کشیدن به ساق و گردنها (ی آنها) آغازید» سوره ص، آیه ۳۱-۳۳.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۲۰۳.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۱۹۹.
- ↑ «عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِيِّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ النَّوْفَلِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الصَّادِقِ(ع)»؛ (محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج۴، قسمت شرح مشیخه الفقیه، ص۲۹).
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۲۰۶.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۳۲؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۴۱.
- ↑ «گفت: من دوستی این اسبان را به یاد پروردگارم دوست میدارم (و فرمان داد آنها را دواندند و به تماشا ایستاد) تا (از دیدگانش) پنهان شدند» سوره ص، آیه ۳۲.
- ↑ ر.ک: جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۷۴.
- ↑ «آنچه از این کتاب بر تو وحی شده است بخوان و نماز را بپا دار که نماز از کار زشت و کار ناپسند باز میدارد و به راستی یادکرد خداوند (از هر چیز) بزرگتر است و خداوند میداند که چه انجام میدهید» سوره عنکبوت، آیه ۴۵.
- ↑ ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۱، ص۲۴۲.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۳۴۱-۳۵۰.
- ↑ خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۲۱ و ۲۲۲.
- ↑ «و به راستی ما سلیمان را آزمودیم و کالبدی را بر اورنگ (پادشاهی) او افکندیم سپس (به سوی ما) بازگشت * گفت: پروردگارا! مرا بیامرز و مرا آن پادشاهی ده که پس از من هیچ کس را نسزد» سوره ص، آیه ۳۴-۳۵.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۳۶؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۲۰۴؛ علی مشکینی، تفسیر سوره صاد، ص۱۸۴؛ عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج۷، ص۲۹۰؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۳، جزء ۲۶، ص۱۸۲.
- ↑ ر.ک: سمیح عاطف زین، التفسیر الموضوعی للقرآن الکریم، ج۲، ص۵۴۶.
- ↑ «و به راستی ما سلیمان را آزمودیم و کالبدی را بر اورنگ (پادشاهی) او افکندیم سپس (به سوی ما) بازگشت» سوره ص، آیه ۳۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۵۶۳؛ عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۱، ص۲۴۴.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۲۰۴.
- ↑ ر.ک: مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۳، ص۱۲۰.
- ↑ ر.ک: نصر بن محمد سمرقندی، بحر العلوم، تحقیق علی محمد معوض، ج۳، ص۱۳۶.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص۳۵۱-۳۵۵.
- ↑ «گفت: پروردگارا! مرا بیامرز و مرا آن پادشاهی ده که پس از من هیچ کس را نسزد؛ بیگمان این تویی که بسیار بخشندهای» سوره ص، آیه ۳۵.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۲۰۵؛ علی بن سلطان محمد قاری، شرح الشقا للقاضی عیاض، ج۲، ص۳۰۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۵۶۴؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۸، ص۷۴۳.
- ↑ «و نوح پروردگارش را بخواند و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و بیگمان وعده تو راستین است و تو داورترین داورانی» سوره هود، آیه ۴۵.
- ↑ ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۴، ص۹۵؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۳، جزء ۲۶، ص۲۰۹.
- ↑ «پس ما باد را رام او کردیم که به فرمان او هر جا میخواست به نرمی روان میشد» سوره ص، آیه ۳۶.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۹، ص۲۸۲؛ جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، به قلم جعفر الهادی، ج۵، ص۹۴.
- ↑ ر.ک: جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، به قلم جعفر الهادی، ج۵، ص۹۴.
- ↑ «گفت: پروردگارا! مرا بیامرز و مرا آن پادشاهی ده که پس از من هیچ کس را نسزد؛ بیگمان این تویی که بسیار بخشندهای» سوره ص، آیه ۳۵.
- ↑ ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیه کننده خسرو تقدسی نیا، ص۳۳۷: یعسوب الدین رستگار جویباری، تفسیر البصائر، ج۳۴، ص۸۳۱.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی، ج۷، ص۲۸۵.
- ↑ ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیه کننده خسرو تقدسی نیا، ص۳۳۷.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، معانی الاخبار، ص۳۵۳.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، علل الشرائع، ص۷۱؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱۴، ص۸۶ در برخی تفاسیر آمده است: «و از غرائب امور اینکه حقیر در عالم رؤیا مشرف شدم خدمت حضرت سلیمان؛ بالای تخت عظیمی نشسته با حشمت و جلالی، و پس از سلام، خدمتشان عرض کردم: یک نفر از علمای ما در مقام اثبات افضلیت حضرت خاتم بر سایر انبیا بیاناتی دارد تا به اسم مبارک شما میرسد، میگوید: كم من فرق بين من عرض له مفاتيح الدنيا فلم يقبلها و بين من قال هبني ملكا لا ينبغي لأحد من بعدي؟ فرمود: ما هم برای دنیا نخواستیم. عرض کردم: چرا ﴿لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي﴾. فرمود: این معنا نیست که به دیگران ندهی؛ معنا این است که به هر که هرچه میخواهی عنایت کنی، به من زیادتر مرحمت فرما؛ چنان که شما در دعای کمیل میخوانید: «وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ».
- ↑ ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۱، ص۲۴۱ (پرسش این است که در دعای کمیل با «من» آمده که از بهترین ترجمه میشود از بهترین بندگان، و این نقی دیگران نیست؛ اما ﴿لا يَنْبَغِي﴾ ظهور در نفی دیگران دارد).
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص۳۵۶-۳۶۱.