مالک بن انس مدنی اصبحی در تاریخ اسلامی
مقدمه
وی از قبیله «بنیاصبح» از نسل یعرب بن قحطان و وابسته به قبیله بزرگتر حِمْیَر و اصالتاً یمنی بود. در سالهای بازپسین سلطنت ولید بن عبدالملک[۱] و در سال درگذشت انس بن مالک به دنیا آمد.
بر اساس برخی گزارشها، پدرِ پدر بزرگ او عامر که با عثمان بن عبیداللّه قرشی تیمی ولاء حلف[۲] داشت، از صحابه بود و جز جنگ بدر در دیگر غزوههای رسول خدا(ص) حضور یافت[۳].
گفتهاند وی سه سال در شکم مادر ماند[۴] تا آنکه پس از این آبستنی شگرف، در مدینه به دنیا آمد و در همان شهر زیست و هرگز از آن جز برای به جا آوردن حج، خارج نشد. وی بسیار زیبا، سپیدپوست، بلند بالا، بزرگ سر، تنومند، فربه، درشت چشم و بنا بر گزارشی کبود چشم بود.
از تراشیدن سبیل خودداری میکرد و آن را نادرست و چون مثله کردن میدانست و از این روی، سبیلی پرپشت داشت. محاسناش را که از فرط بلندی به سینهاش میرسید، رنگ میکرد و موهای جلوی سرش بر پیشانیاش ریخته بود. انگشتری با نگینی از سنگ سیاه داشت که بیشتر در دست چپاش میکرد و عبارت ﴿حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾[۵] بر آن نقش بسته بود. چون دستار بر سر مینهاد، یک سر آن را از زیر چانه میگذرانید و از پشت سر، بین دو دوش خود مینهاد.
گرچه در آغاز زندگی سخت تنگ دست بود و دخترش از فشار گرسنگی میگریست[۶]، امّا سرانجام دنیا بدو روی آورد و تا پایان زندگی، با آسایش و فراوانی زیست. خانهای گران بها و بردههایی چند داشت و برداشت محصول زمیناش تا یکصد دینار میرسید[۷]. پوشاکهای عدنی نیکو، نازک، تمیز و گوناگون دربر میکرد. از آنجا که کفش، دستار و تن پوشهای بسیار داشت، آنها را با چیزهای دیگر عوض میکرد و مشک و دیگر خوش بو کنندهها به کار میبرد.
با وجود سستی و بزرگ سالی، از سوار بر مرکب شدن در شهر مدینه، خودداری میکرد و میگفت: در شهری که پیکر رسول خدا(ص) در آغوش خود فشرده است، بر چارپا سوار نمیشوم. وی در برههای از زندگی، هم به مسجد میآمد و در جمعه و جماعت شرکت میجست و هم از ناخوشها دلجویی کرده. به تشییع پیکر مردگان میرفت و در برآوردن نیاز مردم میکوشید و در مسجد مینشست و دوستان و شاگردان برگرد او انبوه میشدند. بعدها، تنها در مسجد نماز میگزارد و از نشستن در آن و نیز از شرکت در تشییع مردگان خودداری میکرد. و سرانجام همه اینها را تا دم مرگ رها کرد و چون از راز این کار میپرسیدند، پاسخ میداد: همه مردم توان آن را ندارند تا عذر خود را بیان کنند![۸].
او صحابه را بزرگ میشمرد و کسانی را که به آنان ناسزا میگفتند، نامسلمان و محروم از بیت المال میدانست[۹].
در برخورد با پادشاهان معاصرش چنان بود که هیبت او را در دل داشته، بزرگاش میداشتند و از این روی، از گفتن سخن حق نزد آنان باکی نداشت و چون به او گفتند: تو بسیار نزد پادشاهان ستم گر میروی، پاسخی شایسته داد: پس جای سخنِ حق گفتن کجاست.
هرگاه میخواست حدیث بگوید، وضو میساخت، محاسن خود را شانه میکرد، آن گاه با هیبت و وقار بر جای خود مینشست و حدیث میگفت واین کارها را بزرگداشت رسول خدا(ص) میدانست.
از سر بزرگ شمردن سخن آن حضرت، از عمرو بن دینار حدیث نشنید، زیر او ایستاده حدیث بازگو میکرد و خود نیز هرگز در راه و ایستاده و یا شتابان حدیث نمیگفت.
همچنین به منظور رعایت احتیاط، هر جا که در درستی حدیثی مردّد میشد، از دست یازیدن بدان دوری میکرد و هر بار که میخواست فتوا دهد آیه کریمه ﴿إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[۱۰] را میخواند. وی از هم نشینان عبداللّه بن یزید بن هرمز[۱۱] و سخت تحت تأثیر آموزشها و منش او بود[۱۲]. ادبی ارزشمند از او آموخت و آن، بسیار (نمی دانم) گفتن بود؛ زیرا از او شنیده بود که میگفت: شایسته است که دانشمند برای هم نشینان و شاگردان خود (نمی دانم) را به ارث بگذارد تا این شیوه پسندیده چون یک اصل و قانون، پناهگاه آنان باشد. مالک نیز بدین روش پای بند ماند و به گفته عبداللّه بن وهب، سخنان او که نوشته میشد، از (نمیدانم)ها انباشته بود تا آنجا که یکی از دوستان مصریاش به او گفت: مردم از جاهای دوردست و با تحمّل سختیهای بسیار، نزد تو میآیند و تو در مقام پاسخ، بدانان میگویی: نمیدانم! او گفت: شامیان از شام، عراقیان از عراق و مصریان از مصر میآیند و میپرسند و پاسخ میخواهند اگر پس از پاسخ، رأی من دیگرگون شود، کجا پیدای شان کنم![۱۳].
وی در جایگاه فتوا دادن، به سنّت رسول خدا(ص) و آثار به جای مانده از صحابه و تابعین سخت پای بند بود و برای ابوحنیفه و مکتب فقهی او خرده میگرفت[۱۴] و میگفت: چگونه شهری که ابوحنیفه در آن زندگی میکند، آرام میگیرد و نابود نمیشود زیرا سخن گفتن از روی رأی و قیاس در کنار حدیث رسول خدا(ص) را راهی میدانست که به در غلطیدن در فتنه و دچار شدن به عذاب دردناک خدایی میانجامد. از این رو بود که از نشست و برخاست با اهل رأی پرهیز میکرد و دیگران را پرهیز میداد و آنان را دشمنان سنّت میخواند. با این همه خود نیز به حدیث رسول خدا(ص) بسنده نمیکرد و حتّی به گاه نیاز، به رأی هم دست مییازید تا آنجا که ابن معین او را اهل رأی دانسته نه اهل حدیث[۱۵].
لیث بن سعد نیز ادّعا کرده است هفتاد مسأله را شماره کردم که مالک در آنها با تکیه بر رأی فتوا داده و همگی مغایر با سنّت رسول خدا(ص) است[۱۶].[۱۷]
مکتب فقهی و برخی آراء و نظریات مالک
مکتب فقهی او بر سه پایه استوار بود[۱۸]:
وی قرآن کریم را قدیم و مخالفان این باور را زندیق و واجب القتل میدانست و بر این گمان بود که میتوان خداوند را در روز رستاخیز با دو چشم سر دید، هرچند که این کار در دنیا نشدنی است[۲۲]. با قدریها سخت مخالف بود و آنان را که از این عقیده توبه نمیکردند مهدور الدم میدانست و گاه آنا را مشرک میخواند[۲۳] و افراد را از ازدواج با آنها و نماز خواندن پشت سر آنها باز میداشت[۲۴].
هر کس را که به رسول خدا(ص) ناسزا میگفت، چه مسلمان و چه نامسلمان، بدون نیاز به توبه، مهدور الدم میدانست[۲۵]. وی اساساً از گفت و گو و درگیریهای علمی در مسائل کلامی، پرهیز میکرد[۲۶] و با کسانی که به این گونه مسائل میپرداختند مخالف بود[۲۷].[۲۸]
یادگیری علوم و آراء علمی
بنابر گزارش ابوالفرج، وی در آغاز، به دنبال آوازه خوانی بود، اما نکتهای که مادرش به او گوشزد کرد، او را به آموختن فقه و حدیث ترغیب کرد[۲۹]. وی که از خاندان دانش بود[۳۰]، بنا بر برخی گزارشها، در ده سالگی و اندکی پس از درگذشت قاسم بن محمد بن ابی بکر و سالم بن عبداللّه بن عمر - که در شمار هفت فقیه مدینه بودند - به دانشآموزی پرداخت[۳۱]. قرائت قرآن کریم را با عرضه کردن آن بر نافع بن ابی نعیم آموخت. نوجوان بود که نزد نافع مولای ابن عمر میرفت و از او حدیث میشنید[۳۲]. وی افزون بر ربیعه، با هفتاد تن از تابعیان در مسجد رسول خدا(ص)، دیدار کرد، امّا تنها از آنان که مورد اعتماد بودند، حدیث شنید[۳۳].
در ۲۱ سالگی که هنوز جوانی کم سنّ و سال و شاداب بود، بر مسند نقل حدیث نشست تا آنجا که در سالهای بازپسین سلطنت منصور و پس از آن، توجّه بیشتر دانش اندوزان بدو معطوف گشت و این امر در سالهای حکومت هارون الرشید تا پایان زندگی مالک، فزونی گرفت و مردم بر در خانه او انبوه شدند و گاه این انبوهی چنان بود که بر در خانهاش درگیری پیش میآمد![۳۴] شعبة بن حجّاج میگوید: یک سال پس از درگذشت نافع مولای ابن عمر به مدینه آمدم. مالک حلقه درسی در مسجد رسول خدا(ص) داشت[۳۵]. جالب آن است که حلقه درسی که در زمان زندگی استادش ربیعه برپا میشد، همانند حلقه درس استاد و یا بزرگتر از آن بود[۳۶].
مالک افزون بر نقل حدیث، فتوا نیز میداد[۳۷] از خود او روایت کردهاند که میگفت: تا هفتاد تن مرا شایسته فتوا ندانستند، بر این کار روی نیاوردم[۳۸] ذهبی از ابن وهب گزارش کرده است که در مراسم حجّ سال ۱۴۸ ﻫ.ق فریاد مردی را شنید که میگفت: جز مالک و عبدالعزیز ماجِشون هیچ کسی نباید فتوا دهد[۳۹].
او را نخستین کس از دانشمندان مدینه دانستهاند که به نقد راویان و جرح و تعدیل آنان پرداخت و خود نیز جز حدیث صحیح بازگو نمیکرد.
گرچه ابونعیم گزارش کرده که مالک با تفسیر قرآن مخالف بود[۴۰]، امّا ابن ابیحاتم این نظریه مالک را درباره تفسیر قرآن قتاده دانسته است[۴۱]، به ویژه که بر اساس گزارش ذهبی، مکی بن ابی طالب اندلسی کتابی تصنیف کرد که در آن، تفسیر مالک و نیز آن مقدار از معانی قرآن که وی بیان کرده بود، گرد آورد[۴۲].[۴۳]
شاگردان
در حلقه درسی دامنه دار و دیرپایی که مالک داشت، شاگردانی حضور یافتند که برخی از آنان، از چهرههای ماندگار تاریخِ شکوفایی و بالندگی دانش در جهان اسلاماند. شافعی بر این باور که اگر مالک و سفیان نمیبودند، دانش حجازیان نابود میشد و همو تا در عراق بود و به مصر بازنگشته بود، به مذهب مالک عمل میکرد. ابوحنیفه با آنکه سیزده سال از مالک بزرگتر بود، چون کودکی در برابر او زانو میزد و از محضر او دانش میاندوخت[۴۴].
محمد بن حسن شیبانی که از شاگردان برجسته ابوحنیفه و مکتب او بود؛ بیش از هفت صد حدیث از او شنید. لیث بن سعد که از دانشمندان بزرگ مصر بود، خود در آغاز از هم نشینان مالک و پیرو مذهب او بود و هرچند بعدها شیوه فقهی جداگانه ای برگزید، با این همه با او نامه نگاری میکرد و از او میپرسید[۴۵].
عبداللّه بن مَسْلَمه قَعْنَبی که از راویان مالک بودن در سال ۱۶۱ ﻫ.ق حدیثهایی راکه از او شنیده و نگاشته بود، بدو عرضه کرد[۴۶].[۴۷]
تالیف موطأ
گفتهاند نخستین کس که فتوای فقیهان مدینه را در کتابی فراهم آورد، عبدالعزیز ماجِشون بود. نوشتن این کتاب دیگر دانشمندان مدینه از جمله مالک را برانگیخت تا کتابهای با این محتوا گرد آورند[۴۸] که در این میان، کتاب مالک گوی سبقت، شهرت و ماندگاری را از دیگر کتابها ربود.
با این وجود گفتهاند که حکومتهای وقت نیز در نگارش این کتاب که حاصل چهل یا شصت سال تلاش مالک در میدان دانشاندوزی بود[۴۹]، دست داشتهاند و بنا بر گفته ابن ابیحاتم، منصور عبّاسی بدو پیش نهاد کرد تا به منظور جلوگیری از چندگانگی فتواها و گردآوردن تودهها بر اساس آموزشهای یک کتاب، موطّأ را بنگارد و او پذیرفت[۵۰]، امّا همین نویسنده در گزارش دیگری آورده است که وی دخالت خلیفه در این کار را نپذیرفته است.
همچنین به مهدی عبّاسی[۵۱]، هارون الرشید[۵۲] و حتّی به مأمون[۵۳] نسبت دادهاند[۵۴] که در واداشتن مالک به نگارش موطّأ دست و یا آهنگ آن را داشتهاند که این کتاب رارواج یافته، مردم را وادارند تا تنها بدان عمل کند، امّا هربار با سرپیچی و ناخشنودی مالک از این کار رو به رو میشدند.
موطّأ از ستایشهای بسیارِ اهل سنت برخوردار بوده است تا آنجا که شافعی بعد از قرآن کریم، آن را درستترین کتاب بر روی زمین دانسته[۵۵] و قاضی عیاض مالکی آن را بیش از هر کتاب حدیثی و علمی دیگر، مورد توجّه و عنایت خوانده است.
این کتاب چندین راوی داشته است[۵۶] که از همه آنها تنها چهار روایت در دست است که این چهار نیز به لحاظ دارا بودن حدیثهای گوناگون، بایک دیگر مطابقت کامل ندارند[۵۷].
مالک در این کتاب روایتهای قوی حجازیان را پس از جست و جو و نقد، گردآورد و آن را با سخنان صحابه و نیز فتوای تابعیان آمیخت و بر اساس ابواب فقه، تنظیم کرد. برخی آن را نخستین گردآوری در عرصه حدیث و فقه دانستهاند[۵۸].
از آنجا که این کتاب از دیرباز با اقبال و عنایت دانشمندان اهل سنّت رو به رو بوده است، شرحهای بسیار به خود دیده است که ذهبی شماری از آنها را در برخی آثار خود[۵۹] نام برده است[۶۰].
مالک و خلفای عصر
زندگی دیرپای مالک تقریباً به گونهای برابر، در میان دهههای پایانیِ پادشاهی امویان و دهههای آغازین چیرگی عبّاسیان قرار گرفت.
هم زمان با زوال حکومت امویان، تلاش اساسی وی متوجّه دانشاندوزی و ظاهراً آمیخته با بیاعتنایی به جریانهای سیاسی آن دوران بود و همین اندازه گزارش کردهاند که وی در این سالها از نقل حدیثهای امام صادق(ع) ـ ظاهراً از ترس واکنش تند حکومتهای خشن وقت ـ خودداری میکرد[۶۱].
وی پس از به قدرت رسیدن عبّاسیان و به وجود آمدن آزادی نسبی مورد تکریم و احترام زمام داران عصر خود بود تا آنجا که بر خلاف همه کسانی که پس از بار یافتن نزد منصور، دست او را میبوسیدند، هرگز دست خلیفه را نبوسید[۶۲]. وی پس از آنکه نفس زکیّه در سال ۱۴۵ ﻫ.ق در مدینه به پا خاست، فتوا داد که چون بیعت با عبّاسیان از روی فشار و ناخرسندی تودهها بوده، بیاعتبار است. این فتوا انبوه مردم دودل را به سوی نفس زکیّه راند و کار او را در مدینه استوار کرد[۶۳].
پس از شکست قیام نفس زکیه، جعفر بن سلیمان[۶۴] پسر عموی منصور، فرماندار مدینه شد و مالک را به سبب فتوایی که داده بود[۶۵]، فراخواند و او را پس از برهنه کردن، هفتاد تازیانه زد، امّا این کارِ نابخردانه او نتیجهای واژگونه داد و به بلندی جایگاه اجتماعی مالک افزود تا آنجا که گویا این تازیانهها زیورهایی بود که بر تن او پوشاندند![۶۶].[۶۷]
رابطه مالک با امام صادق(ع)
ابن عبدالبر او را از آن دسته از پیشوایان اهل سنّت دانسته است که در برتری هر یک از امام علی(ع)و عثمان بر دیگری تردید داشته و سکوت کردهاند[۶۸]. با این همه وی رابطه مداوم و مودّت آمیز با امام صادق(ع) داشت، نزد آن حضرت میرفت و آن بزرگوار برای او جای مناسب تدارک میدید و به او احترام میکرد و میفرمود: ای مالک! من تو را دوست دارم. تکریم و گفتار امام صادق(ع) او را سخت دل شاد کرد تا آنجا که خدا را بر این نعمت سپاس میگزارد[۶۹].
مالک همواره در مقام ستایش از آن حضرت میگفت: «جعفر بن محمد مردی بود که همیشه یا روزه میگرفت، یا نماز میخواند و یا ذکر خدا میگفت، از بزرگان عبادت پیشگان و زاهدانی بود که از خدا میترسیدند. بسیار حدیث میگفت، خوش مجلس و پرسود بود و چون میگفت: (قال رسول اللّه) رنگ چهرهاش دگرگون میشد»[۷۰].[۷۱]
جایگاه رجالی
رجالیون شیعی چون شیخ طوسی، بیشتر به یادآوری این نکته بسنده کردهاند که وی از اصحاب امام صادق بود و آن گاه سخنان ستایش آمیز او درباره آن حضرت را که پیشتر بدان اشاره کردیم، بازگو کردهاند. وی افزون بر امام صادق(ع) از راویانی انبوه[۷۲] چون: ربیعة الرأی، زید بن اسلم، سعید بن ابی سعید مقبری، سلمة بن دینار، صالح بن کیسان، ابوالزِّناد عبداللّه بن ذکوان، عطاء بن بن ابی رَباح، زهری، محمّد بن منکدر، نافع غلام ابن عمر، یحیی بن سعید انصاری، و عائشه دختر سعد بن ابی وقّاص روایت کرده است[۷۳]. سفیان ثوری، سفیان بن عیینه، شعبة بن حجّاج، عبدالرحمن بن مهدی، ابن جریج، ابونعیم فضل بن دکین، شافعی، زهری، وکیع بن جرّاح، یحیی بن سعید انصاری، یحیی بن سعید قطّان، ابواسحاق فزاری و ابوولید طیالسی از او روایت کردهاند.
وی از انس خدمتگزار رسول خدا(ص) روایت کرده است که گفت: ام سلیم پرندهای کباب شده با چند گرده نان جو به من داد تا به رسول خدا(ص) برسانم و من چنین کردم. آن حضرت فرمود: ای انس! کسی را صدا بزن که همراه ما از این پرنده بخورد. (آن گاه فرمود:) خدایا! بهترین آفریدهات را به ما برسان. من از خانه خارج شدم، در حالی که همه همّتم آن بود که مردی از وابستگان خود را بیابم تا او را به خوردن آن غذا فرا خوانم که ناگاه علی بن ابی طالب را مقابل در دیدم؛ لذا داخل شدم. آن حضرت فرمود: کسی را نیافتی. گفتم: نه. فرمود: نگاه کن. نگاه کردم و جز علی کسی را ندیدیم و این کار را سه بار تکرار کردم. آن گاه خارج شدم و برگشتم و گفتم: این، علی است که بر در است. فرمود: (رخصت ده تا داخل شود. خدایا دوست بدار، خدایا دوست بدار.) و در این حال، با دست راست به علی اشاره میکرد[۷۴].[۷۵]
وفات
وی ۲۲ روز پیش از جان دادن، بیمار شد. قَعْنَبی میگوید: چون نزدش رفتم، دیدم که میگرید. گفتم: چرا گریه میکنی. گفت چرا چنین نکنم! چه کسی بیش از من سزاوار گریستن است کاش به جای هر فتوایی که بر اساس رأی، بیان کردم تازیانه میخوردم. ای کاش به رأی فتوا نمیدادم[۷۶].
هنگام مرگ، شهادتین بر زبان جاری و این آیه را تلاوت کرد: ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾[۷۷] و چون سپیده دم چهاردم ماه صفر و به نقلی ربیع الاول سال ۱۷۹ ﻫ.ق[۷۸] هم زمان با نهمین سال سلطنت هارون الرشید فرا رسید، جان سپرد[۷۹] و فرماندار مدینه عبداللّه برادر منصور بر او نمازگزارد. سپس او را در بقیع، کنار ابراهیم فرزند رسول خدا(ص) به خاک سپردند[۸۰].
منابع
پانویس
- ↑ خلیفة بن خیّاط از سلیمان بن عبدالملک نام برده، امّا ذهبی این ادّعا را نادرست دانسته است (تاریخ الاسلام ۱۱/ ۳۱۸) با توجّه به شهرت سال به دنیا آمدن مالک و نیز آغاز سلطنت سلیمان در سال ۹۶ ﻫ.ق باید سخن ذهبی درست باشد.
- ↑ ذهبی به نقل از زُهری، پدر او را از موالی دانسته (سیر اعلام النبلاء ۸/ ۴۹) امّا خود او این ولاء حلف را که نخستین بار محمد بن اسحاق نویسنده سیره و مغازی رسول خداق آن را نقل کرده، نادرست خوانده است(سیر اعلام النبلاء ۸/ ۷۱)!. نیز با توجّه به آنکه مالک از نژاد یعرب بن قحطان و عربی اصیل بود و با عنایت به سخن شوشتری که ولاء با عربیّت سازگاری ندارد، سخن ابوزهره درست میماید که این ولاء از قبیل ولاء حلف نبوده است، بلکه از قبیل پیمانهایی بر سر حمایت از جان و مال و یاری یکدیگر بوده که در میان عربهای اصیل رواج بسیار داشته است (مالک، حیاته و عصره ۲۰).
- ↑ شرح زرقانی بر موطّأ ۱/ ۵.
- ↑ هرچند ابن قتیبه چنین گزارش کرده و مشهور نیز هست، بااین همه ابوزهره آن را به دلایلی نپذیرفته است (مالک، حیاته و عصره ۱۹).
- ↑ «کسانی که مردم به آنان گفتند: مردم در برابر شما همداستان شدهاند، از آنها پروا کنید! اما بر ایمانشان افزود و گفتند: خداوند ما را بس و او کارسازی نیکوست» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.
- ↑ مالک، حیاته و عصره ۴۰.
- ↑ کتاب الثقات ۷/ ۳۸۲.
- ↑ ذهبی از ابو مصعب گزارش کرده است که مالک ۲۵ سال در نماز جماعت شرکت نکرد و دلیل آن را چنین بیان کرد: میترسم ناشایستی را ببینم و ناگزیر از رویارویی با آن باشم، نک: سیر اعلام النبلاء ۸/ ۶۶.
- ↑ حلیة الاولیاء ۶/ ۳۲۷.
- ↑ «تنها پنداری (درباره آن) داریم و ما (به آن) باورمند نیستیم» سوره جاثیه، آیه ۳۲.
- ↑ مقاتل الطالبیّین ۱۸۸.
- ↑ مالک، حیاته و عصره ۲۷.
- ↑ افزون بر آن چه نوشتیم، درباره ویژگیهای اخلاقی و فضیلتهای مالک، بسیاری از بزرگان اهل سنّت تصنیفهای جداگانه نوشتهاند که میتوان بدانها مراجعه کرد.
- ↑ حلیة الاولیاء ۶/ ۳۲۶ - ۳۲۴.
- ↑ اضواء علی السنّة المحمّدیّة ۲۹۹؛ مقدّمه التفریع ۱/ ۸۴.
- ↑ همان طور که پیشتر اشاره کردیم، مالک هرگاه در درستی حدیثی مردّد میشد، اساساً از سر احتیاط، آن را نادیده میگرفت و از این روی، حدیثهای کتاب مشهور خود موطّأ را آن قدر نقد و حذف کرد که شمار آنها از هزاران حدیث به پانصد حدیث رسید و بدین ترتیب، گمان میرود که وی در پاره ای از فتواهای خود، با دشواریِ نبودن یا اندک بودنِ حدیثِ پذیرفتنی - البتّه در نگاه اهل سنّت - رو به رو شد و ناچار، به قیاس روی آورد و راهی را که ابوحنیفه از آغاز در پیش گرفت پیمود.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۱۱۲.
- ↑ مقدّمه التفریع ۱/ ۸۵.
- ↑ در نگاه مالک این اجماع مانند روایت از رسول خداق و بلکه ارزش مندتر از حدیث صحیح و قیاس بود و به تعبیر ربیه استاد او، نقل هزار نفر از هزار نفر (اجماع) بهتر از نقل یک تن از یک تن (خبر واحد صحیح) است.
- ↑ چیزهایی که شرع آنها را نه معتبر و نه ملغی دانسته، ولی عقل آنها را میپذیرد و به گفته خوارزمی، عبارت است از پاسداری از خواسته شرع از راه دور کردن مردم از بدی ها.
- ↑ سدّ ذرایع عبارت است از حکم ذو المقدّمه را به مقدّمه دادن. بنابراین، مقدّمه حرام، حرام و مقدّمه واجب، واجب خواهد بود.
- ↑ حلیة الاولیاء. ۶/ ۳۲۵.
- ↑ حلیة الاولیاء. ۶/ ۳۲۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۸/ ۱۰۲ - ۱۰۳.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۸/ ۱۰۲ - ۱۰۳.
- ↑ حلیة الاولیاء ۶/ ۳۲۶.
- ↑ تاریخ الاسلام ۱۱/ ۳۲۶.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۱۱۲.
- ↑ الاغانی ۴/ ۲۲۲. دیگران به این گزارش، چون گزارشی دیگر از ابوالفرج که پیشتر بدان اشاره کردیم، نپرداخته و در درستی یا سستی آن سخنی نگفتهاند.
- ↑ پدربزرگاش مالک از دانشمندان بزرگ تابعی بود، و پدرش انس و عموهایش ربیع، اویس و ابوسهیل نیز از راویان بودند.
- ↑ ذهبی آغاز دانشآموزی او را حدود سال ۱۱۰ ﻫ.ق دانسته است (تاریخ الاسلام ۱۱/ ۳۱۸) که با توجّه به تاریخ مشهور تولد وی در سال ۹۳ ﻫ.ق باید در آن هنگام، نزدیک به هفده سال داشته باشد.
- ↑ مقدّمه الجرح والتعدیل ۲۶، ۲۷.
- ↑ اضواء علی السّنّة المحمّدیة ۲۹۵. وی بنابر گزارش نووی از نه صد شیخ که سی صد تن از آنان تابعی و شش صد تن دیگرشان تابع تابعیان بودند، حدیث شنید!.
- ↑ مقدّمه الجرح و التعدیل ۲۶.
- ↑ ذهبی سال ۱۱۸ ﻫ.ق را سال آمدن شعبه به مدینه دانسته است (سیر اعلام النبلاء ۸/ ۱۲۷) و بنابراین، مالک در آن هنگام، نزدیک به ۲۵ سال داشته است.
- ↑ از او گزارش کرده اند: کم پیش میآمد که نزد استادی شاگردی کنم و او قبل از مرگاش از خود من فتوا نخواهد (وفیات الاعیان ۴/ ۱۳۵).
- ↑ این کار شصت سال و تا هنگام مرگ مالک به درازا کشید (مقدّمه التفریع ۱/ ۸۹).
- ↑ حلیة الاولیاء ۶/ ۳۱۶.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۸/ ۱۰۸. برخی گزارشها به جای عبدالعزیز، از ابن ابی ذئب نام برده است.
- ↑ حلیة الاولیاء ۶/ ۳۲۲.
- ↑ مقدّمه الجرح والتعدیل ۲۲.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۸/ ۹۵. ذهبی نیز مخالفت مالک با تفسیر را به معنای نپذیرفتن تفسیر قرآن با رأی و با اعتماد به عقل دانسته است (سیر اعلام النبلاء ۸/ ۹۷).
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۱۱۲.
- ↑ ذهبی پس از نقل این خبر، میافزاید: این گزارش گواهی است بر نیکویی ادب ابوحنیفه و نیز تواضع او که با وجود بزرگتر بودن از استاد خویش رفتاری این گونه داشت (تذکرة الحفّاظ ۱/ ۲۰۹).
- ↑ فهرست ابن ندیم ۲۵۲.
- ↑ تاریخ الاسلام ۱۱/ ۳۳۲.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۱۱۲.
- ↑ شرح زرقانی بر موطّأ ۱/ ۱۲؛ اضواء علی السنّة المحمّدیّه ۲۹۸ و التمهید ۱/ ۸۶.
- ↑ حلیة الاولیاء ۶/ ۳۳۱و تنویر الحوالک ۱/ ۶.
- ↑ مقدّمه الجرح و التعدیل ۱۲. در مقام بیان وجه تسمیه این کتاب، برخی گفتهاند: چون این کتاب اثری است که مالک آن را برای مردم ساخته و پرداخته و آماده کرده است، موطّأ نام گرفت (شرح زرقانی بر موطّأ ۱/ ۱۲). نیز از مالک نقل کردهاند که او گفت: این کتاب را به هفتاد فقیه مدینه نشان دادم و همگی با من بر سر آن همراه و موافق بودند. از این روی، آن را موطّأ نامیدم (شرح زرقانی بر موطّأ ۱/ ۱۲).
- ↑ احکام الفصول ۶۲۲ و سیر اعلام النبلاء ۸/ ۷۸.
- ↑ حلیة الاولیاء ۶/ ۳۳۲.
- ↑ حلیة الاولیاء ۶/ ۳۳۱.
- ↑ اگر این سخن درست باشد باید مربوط به سالهای پیش از سلطنت مأمون باشد زیرا مأمون سالها پس از مرگ مالک به خلافت رسید.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۸/ ۱۱۱.
- ↑ شرح زرقانی بر موطّأ ۱/ ۹و مقدّمه موطّأ (تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی) ۱/ ۶.
- ↑ درباره این چهار تن و چندگانگی شمار حدیثهای موطّأ و نیز تحلیلی از آن ر.ک: شرح زرقانی بر موطّأ ۱/ ۱۰؛ تنویر الحوالک ۱/ ۶و اضواء علی السنّة المحمّدیّه ۲۹۷ - ۲۹۸.
- ↑ مقدّمه التفریع ۱/ ۸۶.
- ↑ نک: سیر اعلام النبلاء ۸/ ۸۵.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۱۱۲.
- ↑ تهذیب الکمال ۵/ ۷۶.
- ↑ مقدّمه الجرح والتعدیل ۲۵.
- ↑ مقدّمه الجرح والتعدیل ۵۶۰.
- ↑ در الانساب، سلیمان بن جعفر بن سلیمان ذکر شده است.
- ↑ بنابر گزارش ابونعیم، فرمان دار مدینه او را به دلیل نادرست دانستن طلاق ازروی اکراه، تازیانه زد (حلیة الاولیاء ۶/ ۳۱۶) و ابن عماد حنبلی گزارش کرده که: وی بر سر نادرست دانستن نکاح متعه و مخالفت با فتوای عبداللّه بن عبّاس در این باره، تازیانه خورد (شذرات الذهب ۱/ ق ۱/ ۲۹۰). نیز ابن خلّکان به نقل از ابن جوزی، سال ۱۴۷ ﻫ.ق را سال تازیانه خوردن مالک دانسته است (وفیات الاعیان ۴/ ۱۳۷) که اگر چنین باشد، باید این رخ داد مربوط به ماجرایی غیر از قیام نفس زکیّه باشد،؛ چراکه در غیر این صورت، باید فرمان دار مدینه پیشتر از این او را تحت تعقیب قرار میداد.
- ↑ وفیات الاعیان ۴/ ۱۳۷.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۱۱۲.
- ↑ الاستیعاب ۳/ ۱۱۱۷.
- ↑ امالی صدوق ۱۳۴؛ کتاب الخصال ۱/ ۱۶۷ و علل الشرائع ۱/ ۲۳۴.
- ↑ امالی صدوق ۱۳۴؛ کتاب الخصال ۱/ ۱۶۷ و علل الشرائع ۱/ ۲۳۴.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۱۱۲.
- ↑ ذهبی نام همه کسانی که مالک ازآنها در موطّأ روایت کرده، همراه با شمار روایت هر یک را نقل کرده است شمار این روایتها از امام صادق(ع)هفت عدد است (سیر اعلام النبلاء ۸/ ۴۹). نیز وی شمار راویان مالک را ۱۴۰۰ تن دانسته است (سیر اعلام النبلاء ۸/ ۵۲).
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۸/ ۵۲
- ↑ حلیة الاولیاء ۶/ ۳۳۹.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۱۱۲.
- ↑ وفیات الاعیان ۴/ ۱۳۸.
- ↑ «در چند سال؛ کار گذشته و آینده با خداوند است و در آن روز مؤمنان شاد میشوند» سوره روم، آیه ۴.
- ↑ هرچند درباره سال تولّد - و ناگزیر، درباره سنّ وی به هنگام جان دادن - گزارشهای گوناگونی در دست است، اما همگی سال درگذشت او را ۱۷۹ ﻫ.ق دانستهاند و با توجّه به شهرت تولّد او در سال ۹۳ ﻫ.ق باید به هنگام جان دادن، ۸۶ ساله بوده باشد.
- ↑ تاریخ خلیفه ۳۶۸؛ المعارف ۴۹۹و کتاب الثقات ۷/ ۴۵۹.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک ج۲، ص۱۱۲.