مالک بن کعب همدانی ارحبی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مالک بن کعب ارحبی، فرماندار عین التمر

مالک بن کعب فرماندار عین التمر و امیر لشکری بود که حضرت امیرالمؤمنین(ع) برای یاری رساندن به محمد بن ابی بکر فرستاد و در تاج العروس آمده است: یزید بن قیس، عمرو بن سلمه و مالک بن کعب که همه از أرحب می‌باشند، جزو کارگزاران امام علی بوده‌اند[۱].

مالک بن کعب ارحبی از افرادی بود که عثمان آن‎ها را به شام تبعید کرد. از جمله آن‎ها مالک اشتر، اسود بن یزید، علقمه بن قیس نخعی و صعصعة بن صوحان عبدی و... بودند آن‎ها با معاویه جلسات مختلفی داشتند و در یک روز به وی حمله کردند و موی سر و ریش او را گرفتند. معاویه گفت: این جا سرزمین کوفه نیست. به خدا قسم اگر آن چه انجام دادید مردم شام ببینند، دیگر من نمی‌توانم جلو آن‎ها را بگیرم و آن‎ها شما را خواهند کُشت.

معاویه حرکت کرد و نامه‌ای به عثمان نوشت و او در جواب، خواست که آن‎ها را به کوفه نزد سعید بن عاص باز گرداند. آنها بعد از بازگشت به کوفه از اعمال و رفتار سعید و عثمان انتقاد کرده، آن دو را مورد مذمت قرار دادند[۲].

محل مأموریت مالک جایی بود که در مسیر فراریان به جانب معاویه قرار داشت و آن‎ها برای رفتن به سوی معاویه و ارتباط با مردم کوفه و مدینه از آن منطقه استفاده می‌کردند.

زمانی که فرستاده مصقلة بن هبیره که برای برادرش، نعیم بن هبیره، نامه داشت - و قاصد از نصارای بنی تغلب بود - از محل مزبور می‌گذشت، مالک بن کعب او را دستگیر کرد و نامه او را گرفته و نزد علی(ع) فرستاد. حضرت دست قاصد را قطع کرد که به مرگ وی انجامید[۳].[۴]

فرار نعمان بن بشیر به جانب معاویه

صاحب الغارات نقل کرده که نعمان بن بشیر و ابوهریره - که از طرفداران عثمان بودند - به درخواست معاویه، بعد از ابو مسلم خولانی نزد علی(ع) آمدند و از او خواستند که قاتلان عثمان را برای قصاص تحویل آنها بدهد و با این کار آتش جنگ را خاموش کرده، مردم را به صلح و آرامش دعوت نماید. هدف معاویه این بود که وقتی این دو به نزدش بازگردند، عذر و بهانه‌ای برای جنگ داشته باشد و در عین حال مردم شام نیز علی(ع) را ملامت خواهند کرد؛ زیرا معاویه می‌دانست که علی(ع) کسی را تحویل نخواهد داد. معاویه به این دو نفر سفارش کرده بود که با علی(ع) محاجه کرده، از او سؤال کردند که چرا قاتلان عثمان را تحویل نمی‌دهد و آن‎ها را پناه داده و دیگران را از دست‌گیری آنان منع می‌کند، در صورتی که آنها را تحویل دهد، جنگی اتفاق نخواهد افتاد و در صورتی که علی(ع) از این عمل امتناع کند، آن‎ها این را برای مردم نقل خواهند کرد، چون آنان جزو صحابه و دارای موقعیت اجتماعی نزد مردم بودند.

آن دو، مردم را از هدف خود آگاه ساختند و بر علی(ع) وارد شدند. ابوهریره گفت: ای ابوالحسن! خداوند برای تو در اسلام شرف و فضل قرار داده است؛ زیرا تو پسر عموی محمد، رسول خدا(ص)، هستی و ما را پسر عمویت، معاویه، فرستاده و از تو کاری را خواسته است که باعث بر طرف شدن این جنگ خواهد گردید و در صورتی که قاتلان عثمان را تحویل دهی و او آن‎ها را بکشد، موجب اصلاح خواهد شد. با این کار، خداوند بین تو و او جمع خواهد کرد و صلح برقرار شده، این امت از فتنه و افتراق و جدایی ایمن خواهند بود. نعمان نیز همین گونه سخن گفت. حضرت امیر(ع) برای آن دو سخن گفت و به نعمان فرمود: ای نعمان! آیا تو هدایت یافته‌ترین افراد قومت، انصار می‌باشی؟ گفت: نه حضرت فرمود: تمام قومت از من پیروی کردند مگر گروهی اندک که عدد آن‎ها به سه یا چهار نفر می‌رسد. آیا تو از آن گروه اندک هستی؟! نعمان گفت: من آمده‎ام که همراه و ملازم تو باشم، اما معاویه از من تقاضا کرد که این درخواست را مطرح نمایم و من امید داشتم که بدین طریق، خداوند صلحی را بین تو و او برقرار نماید و اگر رأی شما غیر از این است، من ملازم و همراه شما خواهم بود.

ابوهریره به شام رفت، اما نعمان نزد علی(ع) ماند. ابوهریره معاویه را آگاه ساخت و از او درخواست کرد که مطلب را برای مردم شام بازگو کند.

نعمان بعد از فرار ابوهریره، یک ماه ماند و سپس از نزد علی(ع) فرار کرد تا این که به عین التمر رسید. مالک بن کعب ارحبی که کارگزار عین التمر بود، او را دستگیر کرد و می‌خواست او را زندانی کند. مالک از او سؤال کرد: چه شده است که به این جا آمده‌ای؟ نعمان گفت: من رسول بودم و نامه صاحب خود را رساندم و حال بر می‌گشتم. مالک او را زندانی کرد و گفت: تو در این جا هستی تا من نامه‌ای به علی(ع) بنویسم و از او درباره‎ات کسب تکلیف نمایم. نعمان با او محاجه کرد؛ زیرا برای وی سنگین بود که درباره او، نامه‌ای به علی(ع) نوشته شود. نعمان، فردی را به سوی قرظة بن کعب که مسئول جمع‌آوری خراج منطقة عین التمر بود، فرستاد و از او استمداد‌ طلبید. قرظة سریعاً آمد و به مالک گفت: پسر عموی مرا رها کن! رحمت خدا بر تو باد! مالک گفت: ای قرظه! از خدا بترس و درباره او در خواست عفو مکن. اگر او از عابدان انصار بود، از امیرالمؤمنین به سوی امیر منافقین فرار نمی‌کرد.

به هر حال قرظه پیوسته او را قسم می‌داد، تا این که نعمان را آزاد کرد و به او گفت: امروز و امشب مهلت داری به خدا قسم اگر بعد از آن تو را ببینم، گردنت را خواهم زد. نعمان با سرعت در بیابان‌ها حرکت می‌کرد زاد و توشه خود را از دست داد و نمی‌دانست به کجا می‌رود. تا سه روز نمی‌دانست در کجاست. او که بعدها این موضوع را تعریف می‌کرد، می‌‌گفت: به خدا سوگند من نمی‌دانستم در کجا هستم، تا این که دیدم زنی در رثای عثمان شعر می‌خواند. پس دانستم که در نزدیکی قبیله‌ای از طرفداران معاویه می‌باشم و متوجه شدم که آنجا بنی قَین است[۵]!

آری افراد منافق، تاب تحمل حکومت علی(ع) را نداشته، به امیر منافقان می‌پیوستند، تا از سفره پر زرق و برقش بهره‎‌مند شوند و دین خود را به متاع دنیا بفروشند.

این حکایت نشان می‌دهد که مالک بن کعب مردی خبیر، آگاه و با کیاست بود. او افراد خلاف‎کار را دستگیر می‌کرد و از حوزه مأموریت خود به خوبی حفاظت می‌نمود و در تمام مسائل سعی او بر این بود که خلیفه مسلمین، امیرالمؤمنین(ع) را در جریان امور بگذارد. با این که مالک، نعمان را آزاد کرد، بعدها برابر درخواست معاویه، به حوزه مأموریت مالک یورش آورد.[۶]

یورش نعمان بن بشیر به عین التمر

نعمان از دست مالک که نجات یافت، نزد معاویه رفت و او را از سرگذشت خود آگاه ساخت. او همیشه همراه با معاویه بود و قاتلان عثمان را تعقیب می‌کرد، تا این که ضحاک بن قیس به سرزمین عراق یورش برد و به نزد معاویه بازگشت. معاویه حدود دو یا سه ماه قبل از آن گفته بود که آیا مردی از شما حاضر است که او را با لشکری آراسته به اطراف شریعه فرات برای پورش و غارت بفرستم که بدین وسیله اهل عراق را مرعوب سازم؟

نعمان گفت: مرا بفرست؛ زیرا من قصد جنگ با آنها را دارم؛ چراکه نعمان، عثمانی بود.

معاویه گفت: به نام خدا حرکت کن. او همراه با دو هزار نفر برای غارت در اطراف فرات حرکت کرد. معاویه به او توصیه کرد که از نزدیک شدن به شهرها و مردم اجتناب کند و تنها به قلمرو حکومت علی(ع) یورش ببرد و به سرعت باز گردد. نعمان بن بشیر حرکت کرد تا این که به نزدیک عین التمر رسید.

کارگزار و حاکم آنجا مالک بن کعب ارحبی بود که قبلاً جریان دستگیری نعمان به وسیله او نقل شد. نیروهای نظامی مالک سه هزار نفر بودند که به آن‎ها مرخصی داده بود و همه به کوفه رفته و تنها در حدود صد نفر با او باقی مانده بودند.[۷]

درخواست کمک از علی(ع)

مالک فوراً نامه‌ای به علی(ع) نوشت: اما بعد: نعمان بن بشیر در منطقه ما همراه با لشکری زیاد فرود آمده است. نظرت را برای من بنویس، خداوند تو را استوار و ثابت نگهدارد و السلام.

وقتی که نامه مالک به حضرت رسید، بالای منبر رفت و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: خداوند شما را هدایت کند! به سوی برادرتان، مالک بن کعب حرکت کنید؛ زیرا نعمان بن بشیر با گروهی از اهل شام که عده آنها زیاد نیست، در آن منطقه فرود آمده است.

به جانب برادرتان حرکت کنید. امید است که خداوند به وسیله شما گروهی از کافران را نابود کند. بعد از منبر فرود آمد، اما آن مردم به درخواست حضرت پاسخ مثبت ندادند. از این روی سران و بزرگان آن‎ها را خواست و به آن‎ها امر کرد که برای یاری مالک قیام نموده، مردم را بر این کار تشویق نمایند. آن‎ها نیز کاری انجام ندادند و عده کمی در حدود سیصد نفر یا کمتر از آن، جمع شدند.

حضرت علی(ع) که از این بی‌همتی و سستی ناراحت شده بود، حرکت کرد و چنین آغاز سخن نمود:

هان به درستی که من به کسانی گرفتار شده‎ام که چون ایشان را امر می‌نمایم پیروی نمی‌کنند و آنها را می‌خوانم، جواب نمی‌دهند. ای بی‌پدرها! برای نصرت و یاری پروردگار خود، منتظر چه هستید؟! آیا دینی نیست که شما را گرد آورد و حمیت و غیرتی نیست که شما را علیه دشمن به خشم آورد. در میان شما ایستاده، فریادکنان یاری و همراهی و کمک می‌طلبم، اما شما سخن مرا گوش نمی‌دهید و فرمانم را پیروی نمی‌کنید، تا این که پیشامدهای بد و زشتی هویدا گردید. به کمک شما نمی‌توان خونخواهی کرد و به همراهی شما مقصودی حاصل نمی‌شود. من شما را برای یاری برادرتان دعوت کردم، پس شما ناله کردید؛ مانند ناله شتری که در گلویش زخم است و مانند شتر لاغر و بیماری که پشتش زخم است، سستی کرده و به زمین نشیند و سپاه کمی از شما هم که به سوی من آمد، نگران و ناتوانند مانند این که ایشان به سوی مرگ فرستاده میشوند و آنان مرگ را در مقابل خود می‌بینند.[۸]

حضرت پس از سخنرانی به منزل خود رفت. عدی بن حاتم حرکت کرد و گفت: به خدا قسم این خذلان و خواری است! آیا ما بر این، با امیرالمؤمنین بیعت کردیم؟! بعد بر امیرالمؤمنین(ع) وارد شد و گفت: ای امیرالمؤمنین! هزار نفر از قبیله طی با من است که بر خلاف فرمانم عمل نمی‌کنند. اگر بخواهی، همراه آنها حرکت کنم و آنها را گسیل دارم. حضرت فرمود: من نمی‌خواهم که قبیله‌ای خاص از قبایل عرب را در معرض این کار قرار دهم، لکن به نخیله رفته، در آنجا آنها را آماده نما. حضرت علی(ع) برای این که افراد نگران زندگی و دنیای خود نباشند، برای هر فرد جنگجو هفتصد درهم تعیین کرد، تا این که هزار سوار به غیر از اصحاب علی(ع) در آنجا جمع شدند. بنا به نقل تاریخ یعقوبی عدی حرکت کرد و بر مرزهای شام یورش برد[۹]. اما برابر نقل ابن ابی الحدید در این هنگام، خبر پیروزی مالک بن کعب و فرار نعمان به علی(ع) رسید و حضرت نامه مالک را که خبر پیروزی خود را گزارش داده بود، برای مردم خواند و خداوند را حمد و ستایش نمود. سپس حضرت نگاهی به سوی مردم کوفه انداخت و فرمود: «این پیروزی به نام و شکر خدا و باعث مذمت و سرزنش بیشتر شما می‌باشد» [۱۰].[۱۱]

دفاع مالک بن کعب در برابر یورش نعمان

عبدالله بن حوزه ازدی گوید: من در هنگام آمدن نعمان، نزد مالک بن کعب بودم و دو هزار نیرو داشت و ما صد نفر بیشتر نبودیم. مالک گفت: در قریه با آنها جنگ کنید. دیوارها را در پشت سر خود قرار دهید و خود را به هلاکت نیندازید و بدانید که خداوند - تبارک و تعالی - ده نفر را بر صد نفر، صد نفر را بر هزار نفر و کم را بر زیاد پیروز می‌گرداند. بعد گفت: در این نزدیکی‌ها از پیروان و شیعیان و یاران و کارگزاران امیرالمؤمنین(ع) قرظة بن کعب و مخنف بن سُلَیم می‌باشند. به سوی آن‎ها رفته، وضعیت ما را به اطلاع آنها برسان و بگو تا آنجا که می‌‌توانند، به ما کمک نمایند. عبدالله گفت: من سواره حرکت کردم در حالی که مالک و یارانش، اصحاب نعمان را با تیر می‌زدند، آنها را ترک کردم به قرظة بن کعب رسیدم و از او کمک خواستم. او گفت: من مسئول جمع‌آوری خراج هستم و کسی ندارم که با آنها شما را کمک کنم. خود را به مخنف بن سلیم رساندم و او را آگاه ساختم. مخنف همراه من، عبدالرحمان بن مخنف را با پنجاه نفر فرستاد. مالک بن کعب با نعمان و اصحابش تا عصر جانانه جنگیده بودند، ما در حالی به آنها پیوستیم که مالک و اصحابش، غلاف‌های شمشیرشان را شکسته، به استقبال مرگ می‌رفتند که اگر ما دیرتر رسیده بودیم، تمام آنها از بین رفته بودند. وقتی که اهل شام ما را دیدند، شروع به عقب نشینی کردند و زمانی که مالک و اصحابش ما را دیدند، حمله خود را شدید کرده، آنها را از قریه بیرون کردند. ما به آن‎ها حمله کردیم و در دم سه نفر از آنها را به زمین انداختیم. آنها که تصور می‌کردند به زودی عده بیشتری به کمک ما خواهند آمد، شب هنگام فرار کرده، به شام بازگشتند.[۱۲]

خشنودی امام از پیروزی مالک بن کعب

مالک بن کعب در نامه‌ای حضرت امیر(ع) را از جریان پیروزی آگاه ساخت و نوشت: وقتی که نعمان بر ما یورش آورد، اصحاب من متفرق بودند؛ اما ما در حالی که شمشیرهای خود را از نیام بیرون آورده بودیم، به سوی آنها رفتیم، پس تا شب با آن‎ها جنگیدیم و از مخنف بن سلیم یاری‌ طلبیدیم. او عده‌ای از پیروان امیرالمؤمنین(ع) را همراه با فرزندش فرستاد؛ چه جوانمرد و خوب و یاران ارزنده‌ای بودند! ما به دشمن حمله کردیم و خداوند ما را یاری کرد و دشمنش را منهزم و فراری و لشکرش را پیروز گرداند و حمد و ستایش از آن پروردگار جهانیان است و درود بر امیرمؤمنان.

ابن ابی الحدید در این جا از زید بن علی(ع) نقل می‌کند که حضرت امیر(ع) خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود:

ای مردم! من شما را به حق خواندم، پس شما رو برگردانید و شما را با شلاق زدم، پس مرا خسته و درمانده کردید. اما با انید به زودی کسانی بر شما حکومت خواهند کرد که به این، از شما راضی نخواهند شد. بلکه آنها شما را با تازیانه و آهن شکنجه خواهند داد، اما من شما را شکنجه نمی‌کنم؛ زیرا کسی که مردم را شکنجه کند خداوند او را در آخرت معذب خواهد نمود و نشانه آن این است که مردی از یمن می‌آید و در مقابل شما، کارگزاران و زیردستان آن‎ها را خواهد گرفت (و مؤاخذه خواهد کرد). نام او یوسف بن عمر[۱۳] است و در این هنگام مردی از خاندان ما قیام خواهد کرد؛ او را یاری نمایید؛ زیرا او مردم را به حق دعوت می‌کند[۱۴].

مقصود از مردی که مردم را به حق دعوت می‌کند، زید است و این خطبه، نشانه حقانیت قیام زید بن علی می‌باشد. این سخن با آن روایاتی که حرکت‌های انقلابی قبل از ظهور قائم(ع) را به طور مطلق رد می‌کند، در تعارض است؛ یعنی، حرکت و قیام زید را قیامی به حق معرفی کرده است و روایات زیادی در این زمینه وجود دارد و شاید علت این است که قیام زید، دعوت به خود نبوده، بلکه قیام کرده است که حکومت به بهترین فرد از خاندان پیامبر برسد.[۱۵]

نامه امیرالمؤمنین(ع) به مالک بن کعب أرحبی

حضرت امیر(ع) در نامه‌ای به مالک در هنگام کارگزاریش به او چنین نوشت: همانا من تو را به همراهی و همکاری در بهقباذات گماردم. پس طاعت خداوند را برگزین و بدان که دنیا نابود شدنی و آخرت در انتظار توست. همیشه کار نیک کن؛ زیرا کار و عملفرزند آدم برای او محفوظ میماند و به آن پاداش داده می‌شود. خداوند با ما و تو به نیکی رفتار کند![۱۶]؛

از این نامه استفاده می‌شود علاوه بر این که مالک در حوزه مأموریتش کار می‌کرده، حضرت امیر(ع) او را به همکاری در منطقه بهقباذات نیز گمارده است و اگر محل مأموریت او را عین التمر در نظر بگیریم، می‌‌بینیم که حضرت به جهت صلاحیت مالک، او را برای همکاری در بهقباذات نیز مأموریت می‌دهد.[۱۷]

دستور بازرسی از عملکرد کارمندان

در تاریخ یعقوبی نامه‌ای را ذکر کرده که حضرت امیر(ع) آن را به کعب بن مالک نوشته است و مضمون آن، علاوه بر این که مطالب جدیدی را در بر دارد با نامه‌ای که از بلاذری نقل کردیم، مشابهت دارد و به نظر می‌رسد که هر دو نامه، یکی باشد و در ذکر نام آن اشتباه شده و به جای مالک بن کعب، کعب بن مالک آمده است؛ زیرا آنچه در تاریخ به نام کعب بن مالک ذکر شده، فردی است که در جنگ تبوک همراه با دو نفر دیگر شرکت نکرده است و ما، در کتب رجال فردی را با این نام که به عنوان کارگزار باشد، ندیده‌ایم و حتی جزو یاران آن حضرت هم ذکر نشده است[۱۸].

به هر حال از آنجا که این نامه از حیث مضمون، تفاوت‌هایی با نامه‌ای که ذکر شد، دارد آن را نقل می‌کنیم:

بر حوزه خدمت خود کسی را جانشین گذار و با گروهی از کسان خود بیرون رو تا به منطقه سواد عراق بگذری و در میان دجله و عُذَیب، از کارمندان و کارگزاران من پرسش و جستوجو کن و در روش و سیره آنها بنگر. پس به بهقباذها. بازگرد و همراهی با آنها را در عهده گیر و فرمان خدا را در آنچه از این سرزمین‌ها در عهده تو نهاده است. به کار بر و بدان که هر کار فرزند آدم به حساب او می‌آید و بدان پاداش داده می‌شود! پس نیکی کن؛ خدایا با ما و تو نیکی کند و از آنچه انجام دادی، به راستی مرا آگاه ساز و السلام.[۱۹]

حضرت علی(ع) در این جا به مالک بن کعب مأموریت می‌دهد که از کار و روش کارگزارانش در محدوده عذیب و دجله بازرسی کند و تحقیق نماید و این درسی برای مسئولان حکومت است که همیشه باید مراقب رفتار کارمندان خود باشند. در آخر حضرت توصیه می‌کند که باید در گزارش و بررسی خود، راستی را از یاد نبرد و بداند که کار فرزند آدم نزد خداوند محفوظ است و او آگاه به همه چیز است.[۲۰]

مأموریت‌های دیگر مالک

در آخر به مأموریت‌های دیگر مالک اشاره می‌کنیم؛ مردم دومة الجندل از قبیله کَلب نه در طاعت علی(ع) بودند و نه در طاعت معاویه، آنها گفتند ما بر بی‌طرفی خود باقی می‌مانیم تا مردم بر رهبری واحد اجتماع کنند. معاویه یک بار به یاد آنها افتاد و مسلم بن عقبه را به سوی آنها فرستاد. وی مردم دومة الجندل را محاصره کرد و درخواست زکات نمود. این خبر به علی(ع) رسید، حضرت مالک بن کعب ارحبی را به سوی آنها فرستاد و فرمود: بر عین التمر مردی را بگمار و به سوی من بیا، مالک، عبدالرحمان بن عبدالله ارحبی را بر آنجا گمارد و خود به جانب علی(ع) آمد حضرت او را با هزار سوار فرستاد، مسلم بن عُقبَه یک مرتبه متوجه شد که مالک بن کعب در کنار اوست. اول بر آتش بس توافق کوتاهی کردند سپس آن روز تا شب جنگیدند و به نتیجه نرسیدند. روز بعد مالک با یارانش نماز خوانده و بازگشتند. مالک بن کعب در دومة الجندل ده روز ماند و آنها را به صلح دعوت کرد که آنها نپذیرفتند و مالک بازگشت[۲۱].

این نشانه اعتماد حضرت به مالک و اطاعت وی از امام است. در این جا مالک مردم را اجبار نمی‌کند که قابل توجه است. عبدالرحمان بن عبدالله را می‌‌توان جزو کارگزاران عین التمر دانست.

مأموریت دیگر مالک بن کعب فرماندهی سپاهی بود که قرار شد از کوفه به مصر برای یاری محمد بن ابو بکر اعزام شود که پیش از حرکت آن، خبر شهادت محمد و سقوط مصر به کوفه رسید[۲۲].[۲۳]

منابع

پانویس

  1. مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۵۰؛ تاج العروس، (چاپ سنگی) ج۱، ص۲۶۸، واژه رحب.
  2. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۱۰۳.
  3. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص۱۴۶؛ ثقفی، الغارات، ص۲۴۹.
  4. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 267 - 268.
  5. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۳۰۲؛ ثقفی، الغارات، ص۳۰۷.
  6. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 268 - 271.
  7. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 271.
  8. «أَلَا إِنِّي مُنِيتُ بِمَنْ لَا يُطِيعُ إِذَا أَمَرْتُ، وَ لَا يُجِيبُ إِذَا دَعَوْتُ، لَا أَبَا لَكُمْ، مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ رَبَّكُمْ؟ أَ مَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ؟ وَ لَا حَمِيَّةٌ تُحْمِشُكُمْ؟ أَقُومُ فِيكُمْ مُسْتَصْرِخاً، وَ أُنَادِيكُمْ مُتَغَوِّثاً، فَلَا تَسْمَعُونَ لِي قَوْلًا، وَ لَا تُطِيعُونَ لِي أَمْراً، حَتَّى تَكْشِفَ الْأُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ الْمَسَاءَةِ، فَمَا يُدْرَكُ بِكُمْ ثَارٌ، وَ لَا يُبْلَغُ بِكُمْ مَرَامٌ!! دَعَوْتُكُمْ إِلَى نَصْرِ إِخْوَانِكُمْ فَجَرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الْأَسَرِّ، وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النِّضْوِ الْأَدْبَرِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْكُمْ جُنَيْدٌ مُتَذَائِبٌ ﴿كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۳۹، ص۸۱؛ فیض الاسلام، ص۱۲۳.
  9. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵.
  10. «هَذَا بِحَمْدِ اللَّهِ، وَ ذَمِّ أَكْثَرِكُمْ»ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۰۴؛ ثقفی، الغارات، ص۳۱۳؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۳۱.
  11. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 271 - 274.
  12. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 274 - 275.
  13. یوسف بن عمر، حاکم کوفه و بصره در زمان زید بن علی بود.
  14. «أَيُّهَا النَّاسُ! إِنِّي دَعَوْتُكُمْ إِلَى الْحَقِّ فَتَوَلَّيْتُمْ عَنِّي وَ ضَرَبْتُكُمْ بِالدِّرَّةِ فَأَعْيَيْتُمُونِي. أَمَا إِنَّهُ سَيَلِيكُمْ بَعْدِي وُلَاةٌ لَا يَرْضَوْنَ مِنْكُمْ بِذَلِكَ حَتَّى يُعَذِّبُونَكُمْ بِالسِّيَاطِ وَ الْحَدِيدِ، فَأَمَّا أَنَا فَلَا أُعَذِّبُكُمْ بِهِمَا، إِنَّهُ مَنْ عَذَّبَ النَّاسَ فِي الدُّنْيَا عَذَّبَهُ اللَّهُ فِي الْآخِرَةِ، وَ آيَةُ ذَلِكَ أَنْ يَأْتِيَكُمْ صَاحِبُ الْيَمَنِ حَتَّى يَحُلَّ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، فَيَأْخُذَ الْعُمَّالَ وَ عُمَّالَ الْعُمَّالِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: يُوسُفُ بْنُ عُمَرَ، وَ يَقُومُ عِنْدَ ذَلِكَ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتَ فَانْصُرُوهُ، فَإِنَّهُ دَاعٍ إِلَى الْحَقِّ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۰۴- ۳۰۶؛ ثقفی، الغارات، ص۳۱۱ -۳۱۵؛ بحارالأنور، ج۴۳، ص۴۳.
  15. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 275 - 276.
  16. «إنِّي ولَّيتُكَ مَعونَةَ البِهقُباذاتِ، فآثِرْ طاعَةَ اللَّهِ، واعلَمْ أنَّ الدُّنيا فانِيَةٌ، والآخِرَةَ آتِيَةٌ، واعمَلْ صالِحاً تُجْزَ خَيْراً، فإنَّ عَمَلَ ابنِ آدَمَ مَحفُوظٌ عَليهِ، وإنَّهُ مَجزِيٌّ بهِ، فَعَلَ اللَّهُ بِنا وبِكَ خَيْراً والسَّلامُ»؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۱۶۶.
  17. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 276 - 277.
  18. طبری می‌نویسد: کعب بن مالک جزو افرادی بود که با علی(ع) بیعت نکرد، چون عثمان او را بر مالیات مزینه گمارده بود و آنچه نزدش بود به او بخشید. تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۳، ص۴۵۲.
  19. «أَمَّا بَعْدُ، فَاسْتَخْلِفْ عَلَى عَمَلِكَ، وَاخْرُجْ فِي طائِفَةٍ مِنْ أَصْحَابِكَ حَتَّى تَمُرَّ بِأَرْضِ كُورَةِ السَّوادِ، فَتَسْأَلَ عَنْ عُمَّالِی، وَ تَنْظُرَ فِي سِيرَتِهِمْ - فِيمَا بَيْنَ دِجْلَةَ وَالفُراتِ - ثُمَّ ارْجِعْ إِلَى الْبِهْقُبَاذَاتِ فَتَوَلَّ مَعُونَتَهَا، وَاعْمَل بِطاعَةِ اللّهِ فِيمَا وَلَّاكَ مِنْهَا. وَاعْلَم أَنَّ كُلَّ عَملِ ابْنِ آدَمَ مَحْفُوظٌ عَلَيْهِ مَجْزِيٌّ بِهِ، فَاصْنَعْ خَيْراً، صَنَعَ اللَّهُ بِنا وبِكَ خَيْراً، وأعلِمْني الصِّدق فِيما صَنَعْتَ، والسَّلامُ»؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۲۵.
  20. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 277 - 278.
  21. ثقفی، الغارات، ص۳۱۸؛ بحارالأنوار، ج۳۴، ص۵۲؛ أنساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۷.
  22. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۶، ص۹۱.
  23. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 278 - 279.