نابغه جعدی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نابغه یکی از معمرین (افرادی که عمر طولانی داشته‌اند) است که سن او را کمتر از ۱۲۰ سال نگفته‌اند و برخی ۲۲۰ سال و عده‌ای ۲۴۰ سال هم گفته‌اند، زیرا از زمان منذر بن محرق (که ظاهراً دومین منذر نام از سلاطین لخم بوده که حدودسال پانصدم میلادی می‌زیسته) تا زمان حکومت عبد الله بن زبیر زندگی کرده است. او غیر از نابغه ذبیانی است و بیش از او عمر کرده، زیرا ذبیانی در زمان نعمان بن منذر بن محرق بوده و پیش از نابغه جعدی از دنیا رفت و در زمان ظهور اسلام زنده نبود[۱].

درباره اسم نابغه نیز اختلاف است، زیرا به وی قیس بن عبد الله و حبان بن قیس بن عبدالله نیز گفته‌اند. به این دلیل به او نابغه گفته شده که او در زمان جاهلیت شعر می‌گفت و سپس و نزدیک به سی سال شعر نگفت سپس نبوغی در وی ظاهر شده و دوباره به شعر گفتن پرداخت[۲].[۳]

نابغه جعدی و پرستش خدا

نابغه جعلی از کسانی است که در دوران جاهلیت، خداپرست بودند. وی شراب خواری و مستی را زشت می‌شمرد و از بت پرستی و قمار بازی دوری می‌جست، این بیت، از اوست: سپاس خدائی راست که شریکی ندارد؛ هرکس این را نگوید به خودش ستم کرده است.[۴].

وی همیشه از دین ابراهیم و روش پاک و عادلانه او یاد می‌کرد و روزه می‌گرفت و آمرزش می‌طلبید و از کارهای بیهوده‌ای که اهل جاهلیت می‌کردند، به شدت پرهیز داشت. روزی او به حضور رسول خدا (ص) رسید و گفت: به حضور رسول خدا رسیدم، آن گاه که هدایت آورد. و کتابی را می‌خواند که همچون کهکشان، گسترده و نورانی بود. به اندازه‌ای جهاد کردم که من و همراهانم، احساس نمی‌کردیم که ستاره سهیل کی طلوع و غروب می‌کند. و به تقوا رو آوردم و از هیچ کافری نهراسیدم، و همیشه دیگران را از آتش دوزخ می‌ترساندم [۵].[۶]

نابغه جعدی و امیرالمؤمنین علی (ع)

نابغه دوستدار امام علی (ع) بود و پس از وفات رسول خدا (ص)، در جنگ صفین به همراه امیر المؤمنین (ع) شرکت کرد. شبی این شعر را سرود: تمامی اهل کوفه و بصره و مردم عراق می‌دانند که علی (ع) بزرگ مرد نجیب آن جاست. او سروری بزرگوار و سفید روی و درخشان چهره است که مهر مادر او گران بوده است. او گرامی ترین کسانی است که کمر به میان بسته‌اند. (ای علی) اینها که بر تو ستم کرده‌اند، بیدار نشوند. شما روشی و آنان نیز روشی دارند و این مطلب را همه این پاران می‌دانند. شما به راه هدایت پیش راندید و آنها هم پیش راندند ولی به سوی چیز بی پایه و بی ریشه. در میان ملتی که عادت آن، نفاق و دوروئی است[۷].[۸]

سن نابغه جعدی

نابغه جعدی پیرتر از نابغه ذبیانی بوده؛ دلیل این مطلب، این گفته خود اوست: روزگار گذشته را به یاد آوردم و یاد آنها شوق مرا به هیجان می‌آورد. بدیهی است که آنچه در سینه انسان پنهان شده، محتاج یادآوری است. رفقا و ندیمان خود را که روزی نزد منذر بن محرق (پادشاه حیره) بودند، به یاد می‌آورم و می‌بینم که امروز، زمین از وجود آنها خالی مانده. آنها پیران و جوانانی بودند که رخسارهاشان مانند دینارهای براق سرزمین قیصر، سرخ و روشن بود[۹].[۱۰]

سخن سید مرتضی درباره معمرین

سید مرتضی می‌نویسد: اگر کسی بپرسد: آنچه درباره عمرهای طولانی نقل کردید، چطور می‌تواند صحیح باشد، با اینکه شما می‌دانید که بسیاری از اهل تسنن آن را انکار می‌کنند و محال می‌دانند و می‌گویند: قدرتی برای داشتن این‌گونه عمرها نیست و کسی نمی‌تواند این همه عمر‌های طولانی داشته باشد. حتی بعضی‌ها انکار خود را یک درجه پایین آورده و می‌گویند: این‌گونه عمرهای طولانی، اگر چه از نظر قدرت و امکان، جایز است، ولی یقین داریم که تحقق نیافته، زیرا بر خلاف عادت است و وقتی با دلیل محکم دانستیم که کار مخالف عادت فقط به هنگام جداسازی حق از باطل و اثبات صدق ادعای پیامبران روی می‌دهد (یعنی معجزات) خواهیم دانست که این‌گونه حکایات که درباره طول عمرها نقل کرده‌اند، ساختگی و باطل است و شایسته جواب گفتن نیست!!

در جواب چنین کسی گفته شده: کسی که عمرهای طولانی را از راه محال بودن، باطل دانسته و ناممکن می‌داند، نادرستی گفتارش آشکار است؛ زیرا اگر در حقیقت، معلوم شود عمر چیست و شرایط بلندی و کوتاهی آن چیست، پس آنچه را ما درباره جواز طولانی بودن آن گفتیم، خواهد دانست. عمر، عبارت است از دوام عمر صاحب عمر که زندگی و مرگ او مساوی است. یا به این معنی است که گویی عمر، عبارت است از استمرار حیات کسی که از اول حیات داشته است.

علت اینکه استمرار را در عمر شرط دانستیم این است که بعید به نظر می‌رسد انسانی که در یک آن زنده بوده، بعدها هم زنده و عمر داشته باشد، بلکه ناچار برای عمر داشتن او باید نوعی از امتداد و استمرار را مراعات کرد و لو اندک باشد و دلیل اینکه شرط کردیم: هر کس زنده بودن و نبودن، برایش یکسان است، استمرار حیات دارد و از ابتداء می‌توان به او صاحب حیات گفت، این بود که خداوند قدیم لا یزال که دوام حقیقی دارد، در این تعریف داخل نشود، و با اینکه حیاتش استمرار دارد، از فهرست صاحبان عمر خارج شود. بنا بر این فعل حیات و ایجاد آن مختص ذات اقدس الهی است. همچنین آنچه به حیات نیاز دارد، مانند بدن آدمی و رطوبت آن، نیز به خداوند اختصاص دارد و داخل در قدرت اوست. پس وقتی که خداوند متعال حیات و لوازم آن را، مانند بدن آدمی که جایز البقاء است، آفرید، این حیات نابود نمی‌شود، مگر با ضدی که بر آن عارض شود یا ضدی که لوازم حیات را نابود سازد. و رای درست این است که حیات، ضدی ندارد.

عده‌ای گفته‌اند: در حقیقت، حیات در فنای خود محتاج به ضد نیست. ولی اگر واقعا حیات ضدی داشته باشد در این باره خللی به مقصود ما نمی‌رساند. پس موقعی که خداوند قدیم، ضد حیات یا ضد لوازم حیات را نیافریند و تا وقتی که ساختمان بدن صاحب حیات فرو نریزد، خواهیم گفت حیات شخص، ممتد و مستمر است و اگر بنا به مذهب کسی که می‌گوید: حیات، استمرار ندارد، هم به این موضوع توجه کنیم، باز نظر ما صحیح است؛ زیرا خداوند متعال قادر است هر آن، حیات و لوازم آن را بیافریند. پس حیات داشتن می‌تواند طولانی و مستمر شود. اما پیری و زیادی سن و نقص بنیه انسان که به سبب طول زمان عارض می‌شود، چیزی نیست که حتما باید پدید آید، جز اینکه خداوند عادت را بر این جاری کرده که این امور در امتداد زمان روی دهد. بنابراین، زمان در این باره به هیچ وجه تأثیر و ایجابی ندارد.

این نکته باید دانسته شود که خداوند، قادر است آنچه را که عادت بر آن جاری شده، پدید نیاورد (یعنی سال‌ها به انسان عمر دهد بدون اینکه او را پیر کند یا در بنیه وی نقص پدید آورد). چون این مقدمات ثابت شد، روشن می‌شود که درازی عمر، امری ممکن است و محال نیست. کسی که آن را محال می‌داند معتقد است، استمرار حیات شخص زنده باید به سبب طبیعت و نیروی خود وی باشد، و این دو نیز با توجه به ماده بودن حدی دارند که اگر به آن رسیدند، از بین می‌روند، و بنا بر این محال است که دوام داشته باشند. ولی به نظر ما اگر اینان امتداد آن را به فاعل مختاری نسبت می‌دادند که دست تصرف وی در همه امور باز است، دیگر آن را محال نمی‌دانستند (ولی آنها به طبیعت و نیروی آدمی نگاه می‌کنند که قادر نیست و از این رو آن را محال می‌دانند). و اما در باره اینکه آیا پیری و نقص بدن آدمی داخل در عادت است یا خارج از آن، باید گفت: تردیدی نیست که عادت چنین است که عمرهای بیشتر از میزان متعارف، امری خارق‌العاده و مقدار آنها به هم نزدیک است. جز اینکه مسلم است که عادت، در اوقات و اماکن نیز مختلف است. بنابراین لازم است که نسبت عادت را درباره کسی که برای آنها در زمان و مکان عادت شده، مراعات کنیم. و البته این سخن مانع از این نیست که آنچه عادت بر آن جاری شده، تدریجا رو به کمی برود تا جایی که پدید آمدن آن خارق‌العاده شود؛ و هم مانع از این نیست که امر خارق عادت چنان گسترش یابد و زیاد شود که پدید آمدن، خارق‌العاده شمرده نشود؛ چنانکه نزد دانشمندان مسلم است. چون این مطلب روشن شد، می‌گوئیم: مانعی ندارد که عادت در زمان پیش جاری شده باشد به امتداد عمرها و استمرار و دوام آنها، به طوری که چندان کاهش یابد که عادت ما امروز به عکس آن جاری باشد. و اگر آن عمرهای عادی معمرین سابق میان ما باشد، آن را خارق‌العاده بدانیم[۱۱].[۱۲]

نابغه جعدی و شاعری[۱۳]

اشعار زیر از نابغه جعدی است: هر کس می‌خواهد احوال مرا بپرسد، بداند که من از جوانان ایام خنان هستم (ایامی که در بینی‌ها و گلوهای افراد عرب، بیماری پدید آمده، آنها را به هیجان آورده بود). صد سال از ولادتم گذشته است و ده سال با دو سال دیگر بر آن افزوده شده (صد و دوازده سال دارم). گذشت ایام و روزگار هنوز نیروی مرا باقی گذاشته‌اند، چنانکه شمشیر کهنه با اینکه زنگ می‌زند، جوهرش باقی می‌ماند. اگر زنگار آن را برطرف کنند و صیقل آن آشکار شود و دسته آن را به دست گیرند، به خوبی کار می‌کند.[۱۴]

او درباره طول عمر خود این اشعار را گفته است: با گروهی معاشرت کردم و آنان را از دست دادم (آنها مردند) بعد از آنها نیز عده‌ای و بعد از آنان هم دسته دیگری را از دست دادم. من سه نسل را ملاقات کردم که امروز همه درگذشته‌اند و خداوند به جای آنها مردمی دیگر را آورده، زیرا اوست که عوض هر از دست رفته‌ای را از او می‌خواهند.[۱۵]

این اشعار را هم به نابغه جعدی نسبت داده‌اند: امامه از من پرسید: چقدر عمر کرده‌ای؟ و چند گوسفند را در جاهلیت و ماه رجب نزد بتها قربانی کردی؟ گفتم: پیش از موسم آمدن مردم در آنجا حاضر شدم، در حالی که از جوان‌ها به شمار می‌آمدم. و این، وقتی بود که منذر بن محرق (پادشاه حیره) را بر تخت سلطنت دیدم و در روز "هجاین" نعمان نیز حاضر بودم. چندان عمر کردم تا پیامبر اسلام برای هدایت خلق ظهور کرد و آیاتی از قرآن را برای ترساندن مردم از عذب الهی بر آنها خواند. مدتی نیز لباس اسلام را پوشیدم بدون اینکه منتی بر دین گذارده شود.[۱۶]

نابغه، درباره طول عمر خود گفته است: آدمی می‌خواهد طوری زندگی کند که زندگانی طولانی، زیانی به وی نرساند، ولی افسوس که لذت عیش از میان می‌رود و پس از شیرینی زندگی، تلخی آن باقی می‌ماند. چنان روزگار از پی روزگار می‌آید که چیزی نمی‌یابد تا او را شاد کند. چون من بمیرم بسیاری مرا نکوهش می‌کنند و بسیاری هم می‌گویند: یادش به خیر.[۱۷]

نقل شده، نابغه جعلی افتخار می‌کرد و می‌گفت: چون به حضور پیامبر (ص) رسیدم و این شعر را گفتم: در مجد و عظمت خود سر به آسمان سودیم و امیدواریم از این نیز بالاتر برسیم[۱۸]

پیامبر (ص) فرمود: "بالاتر از آن کدام است؟" گفتم: یا رسول الله! بهشت است. حضرت فرمود: "آری، ان شاء الله". سپس این شعر را برای حضرت سرودم: در صبر انسانی که کاری نکند تا دامنه آن را از کدورت نگهدارد، خبری نیست. و در مرد نادانی که چون غضب کند، به حدی بردبار نباشد که بداند چگونه در کار، وارد و چگونه از آن خارج شود، خبری نیست.[۱۹]

پیامبر (ص) فرمود: "خداوند دهان تو را پاره نگرداند".

نقل کرده‌اند: "نابغه صد و بیست سال زندگی کرد و یک دندانش هم نیفتاد. شخصی گوید: من نابغه را در هشتاد سالگی دیدم در حالی که دندان‌هایش براق و سفید بود؛ هر وقت یکی از دندان‌های ثنایای وی می‌افتاد، دندان دیگری به جای آن می‌روئید. او از نظر دندان، از هر کس نیکوتر بود.

سید مرتضی فرموده: اینکه نابغه در جواب پیامبر (ص) گفت: بالاتر از آن، "بهشت" است، نظیر هم دارد و آن گفته "اخطل" شاعر معروف است، وقتی که نزد عبدالملک مروان آمد و از "حجاف سلمی" شکایت کرد؛ هر چند عکس معنای عبارت نابغه را در بر دارد. اخطل به عبد الملک گفت: حجاف درباره مردم کاری کرده، که باید از آن به خداوند شکایت کرد و به او پناه برد. اگر قریش آن واقعه را تغییر ندهد، من از قریش دوری کرده و در جای دیگر منزل می‌کنم.[۲۰]

عبدالملک گفت: "در کجا منزل می‌کنی؟" او گفت: "در جهنم!" عبدالملک گفت: اگر جز این میگفتی زبانت را قطع می‌کردم!" ادامه قصیده: ای دو دوست من! لحظه‌ای چشم بر هم گذارید و دوری گزینید و روزگار را در آنچه پدید آورده یا نابود کرده است، سرزنش کنید. از زندگی کوتاه دنیوی چیزی نپرسید، بلکه از ترس حوادث پرواز کرده، در جایی دیگر قرار گیرید. و اگر از چیزی به تنگ آمدید و نتوانستید آن را برطرف سازید، از آنچه خدا تقدیر کرده ناراحت نشوید و بر آن صبر کنید. آیا نشنیده‌اید که سرزنش دربارهی چیزی که گذشته است، چندان سودبخش نیست؟ نکوهش آنها انسان را به هیجان می‌آورد ولی جز آنچه درباره ما تقدیر شده، نصیب ما نخواهد شد.خلیلی غا ساعة و تهجرا و لوما علی ما أحدث الدهر او ذرا و لا تسألا ان الحیاة قصیرة فطیر الروعات الحوادث او قرا و ان کان أمر لاتطیقان دفعه فلا تجزعا مما قضی الله و اصبرا الم تعلما أن الملامة نفعها قلیل اذا ما الشیء وتی فادیرا یهیج اللحا فی الملامة ثم. یقرب ما غیر ما کان قدرا؛

او در اشعار دیگر چنین می‌گوید: خداوند علم غیب را از غیر خود پوشیده داشته ولی خود گذشته و آینده را می‌داند. چندان راه رفتم که دیگر ستارهی سهیل را در هنگام طلوع و غروبش نمی‌دیدم (از در شام بوده و در آنجا هیچ گاه سهیل یمنی دیده نمی‌شود).[۲۱]

و در این اشعار درباره خود و قبیله خود چنین می‌گوید: ما مردمی هستیم که اسبان خود را عادت نداده‌ایم که هنگام ملاقات دشمن، رم و فرار کنند. در روز جنگ، به سبب زخم‌های نیزه که بر بدن اسبان ما می‌رسید رنگ آنها شناخته نمی‌شد. به طوری که اسب سفید رنگ، سرخ به نظر می‌رسد. ما عادت نداریم که اسبان ما را زخم نخورده از رزم‌گاه برگردانیم و اگر پاهای آنها پی شود برای ما ننگ نیست[۲۲].[۲۳]

مقام ادبی نابغه جعدی

سید مرتضی می‌نویسد: این اشعار از نابغه جعدی است: تو مرا بر هلاک شدن شترم سرزنش می‌کنی، در حالی که من هم می‌خواهم سرزنش کنندگان را سرزنش کنم! ای زن! تو نمی‌دانی که در جنگ برای من اتفاق بدی افتاد که امروز نه تو ونه من اثری از آن نداریم؟ پیش از آن هم من برای مبارزه سوگوار شدم. او فرزند مادرم و دوست پاکباز من بود. او جوانی بود که نیکوئی هایش به کمال رسیده بود؛ جز اینکه از شدت بخشندگی چیزی از اموالش را باقی نمی‌گذاشت. جوانی بود که دوست داشت همیشه دوستش را شاد نگاه دارد. بعلاوه در وی صفاتی بود که خوش آیند دشمنان نبود. وی جوانی بلند بالا بود بازوانی دراز داشت و فرد محترمی بود. به طوری که اگر در شب ظلمانی به بزرگواری نمی‌رسید، صبح به آن دست می‌یافت.[۲۴]

این اشعار هم از نابغه نقل شده: محبوب من از قبیله عقیل یا از هلال بن عامر بود. خیمه‌های او در منطقه، "ذی الرمث" در بیابان میاه بود. او اگر در شب تبسم می‌کرد، با دندان‌های سفید و روشنش، ظلمت شب را برطرف کرده، آن را نورانی می‌کرد.[۲۵]

اصمعی نقل کرده، از فرزدق پرسیدند: اشعار نابغه جعدی چگونه بود؟ او گفت: او دو نوع شعر داشت و مانند لباس فروشی بود که رداء خر هزار دیناری و روسری یک درهمی می‌فروخت!" سپس اصمعی می‌گوید: فرزدق راست گفته است، زیرا سخنان نابغه گاهی روان‌تر از آب زلال و گاهی سخت‌تر از سنگ بود. سپس فرزدق این اشعار نابغه را خواند: رنج تو برخاست و تو خشنود نشدی، و با مشقت پی در پی به سر بردی اما تو مشقت نکشیدی. سلیمیء گفته است: سر او را مانند پیشانی اسب سفیدی که مایل به سیاهی باشد، می‌بینم. به او گفتم: این به سبب جنگ‌هایی است که مرگ با من کرده. پس به جای خود برگرد و تعجب مکن.[۲۶]

او بعد از این ابیات می‌گوید: مرگ‌ها بر هفت برادر من وارد شدند و آنها را بردند. آن‌گاه به خانه من که که به آنها نزدیک بود، برگشتند. (سپس خود را مخاطب ساخته و می‌گوید: خداوند تو را در جای خنکی از بهشت درآورد، به حالتی شاد و در جایگاهی مطلوب.[۲۷]

ولی با این وصف، سخنان نابغه روان و نرم شد، چون موحد بود و به گفته خود ایمان داشت و دربارهی خیر و خوبی شعر می‌گفت. اگر ایوشمقمق این بیت (بیت آخر) را می‌گفت، خوش آیند نبود و ضعیف شمرده می‌شد (زیرا اهل این حرف‌ها نبود). اصمعی می‌گوید: روش شعر این است که اگر آن را در باره کار خیر به کار بری، روان و نرم شود. نمی‌بینی که حسان بن ثابت در شعر، چه مقامی در جاهلیت و اسلام یافت. ولی هنگامی که اشعار خود را درباره خیر مانند مراثی پیامبر (ص) و حمزه و جعفر و غیره گفت، شعرش روان و بر زبان همه جاری شد؟[۲۸].[۲۹]

نابغه جعدی و معاویه

هنگامی که معاویه در سفر کوفه بود، روزی نابغه به نزد وی آمد و در پیش روی او ایستاد و این شعر را گفت: آیا به اهل شرق و غرب، پیغام من نرسیده است، در حالی که من نصیحت گوی هستم که بر من گله‌ای نمی‌ماند. شما مالک شدید، در حالی که پایان کار شما شر است؛ چنانچه عقول بنی حرب شما را ادب نکند.[۳۰]

معاویه خشمگین شد و مروان بن حکم را فرستاد تا اهل و مال نابغه را مصادره کرد. این حادثه گذشت تا اینکه روزی نابغه با معاویه ملاقات کرد، در حالی که مروان و عبدالله بن عامر در پیش او بودند، این شعر را خواند: آیا سواری هست که حاجتم را به فرزند هند برساند و اخبار مرا به جاهای دور ببرد؟ و خبر به من دهد از آنچه ابن عامر گوید و بهترین جوان‌مرد، کسی است که سختی‌های مرا به او رساند. اگر اهل و مال را به سبب بخل، از من گرفتید، من مردان آزاده را آزمایش کرده‌ام. من بر هر چیز ناگواری جز ظلم، صبر پیشه می‌کنم. اگر به من ظلم شود غضبناک خواهم شد.[۳۱]

معاویه به مروان نگاهی کرد و گفت: "به چه می‌اندیشی؟" او گفت: "فکر می‌کنم که هیچ چیزی از مال او را نگیرم". معاویه گفت: "برای تو آسان است که نابغه گوشه‌گیر شود و مرا هجو کند و کلمات او در بین عرب پراکنده شود؟ حال آنچه از او گرفته‌ای بدون کم و زیاد به او باز گردان"[۳۲].[۳۳]

سرانجام نابغه جعدی

همانطور که گفته شد، درباره سن نابغه اختلاف است و عده‌ای سن او را ۱۸۰ عده‌ای ۲۲۰ سال گفته‌اند و محل مرگ او را اصفهان می‌دانند[۳۴]. عده‌ای نیز سن او را ۲۴۰ سال می‌دانند و این بعید نیست، زیرا او روزی برای عمر بن خطاب این شعر را خواند: ثلاثة أهلین أفنیتهم وکان الإله هو المستآسا

عمر به او گفت: "با هر کدام چند سال زندگی کردی؟" او گفت: "شصت سال". پس در آن هنگام ۱۸۰ ساله بوده است، و تا زمان عبدالله بن زبیر نیز زنده بود[۳۵].

سال وفات او به طور دقیق مشخص نیست و در این باره اقوال مختلفی مطرح شده و به نقل سید مرتضی، وی در اصفهان وفات یافت و دیوان شعرش نیز در آنجا بود[۳۶].[۳۷]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۱۵؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۱۵.
  2. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۱۵.
  3. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۷۳-۳۷۴.
  4. الحمد لله لا شریک له من لم یقلها لنفسه ظلما
  5. أتیت رسول الله اذ جاء بالهدی ویتلو کتابا کالمجرة نشرا وجاهدت حتی ما أحش و من معی سهیلا اذا ما لاح ثم تغورا وصرت الی التقوی ولم أخش کافرة و کنت من النار المخوفة أزجرا؛الامالی، شیخ مفید، ص۲۲۴-۲۲۵.
  6. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۷۴.
  7. قَدْ عَلِمَ اَلْمِصْرَانِ وَ اَلْعِرَاقُ أَنَّ عَلِيّاً فَحْلُهَا اَلْعَنَاقُ أَبْيَضُ جَحْجَاحٌ لَهُ رِوَاقٌ وَ أُمُّهُ غَالاَ بِهَا اَلصَّدَاقُ أَكْرَمُ مَنْ شُدَّ بِهِ نِطَاقٌ إِنَّ اَلْأُولَى جَارُوكَ لاَ أَفَاقُوا لَكُمْ سِبَاقٌ وَ لَهُمْ سِبَاقٌ قَدْ عَلِمَتْ ذَلِكُمُ اَلرِّفَاقُ سُقْتُمْ إِلَى نَهْجِ اَلْهُدَى وَ سَاقُوا إِلَى اَلَّتِي لَيْسَ لَهَا عِرَاقٌ فِي مِلَّةٍ عَادَتُهَا اَلنِّفَاقُ؛ الامالی، شیخ مفید، ص۲۲۵-۲۲۶.
  8. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۷۴-۳۷۵.
  9. تذکرت والذکری تهیج علی الهوی و من حاجة المحزون ان یتذکرا ندامای عند المنذر بن محرق اری الیوم منهم ظاهر الأرض مقفرا کهول و شبان کأن وجوههم دنانیر مما شیف فی أرض قیصرا؛ الامالی، سید مرتضی، ج۱، ص۱۹۰. این اشعار نابغه جعدی نشان می‌دهد که وی با منذر بن محرق، هم‌دوره بوده؛ در صورتی که نابغه ذبیانی با نعمان بن منذر، پسر او هم دوره بوده است.
  10. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۷۵-۳۷۶.
  11. الامالی، سید مرتضی، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۷.
  12. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۷۶-۳۷۸.
  13. با توجه به اینکه نابغه از شعرای دوران جاهلی و اسلام بوده، اشعار زیادی از وی در منابع تقل شده است که پرداختن به همه آنها فرصت بیشتری می‌خواهد؛ بنابراین در این جا برخی از اشعار وی تقل شد.
  14. فمن یک سائلا عتی فائی من الفتیان ایام الخنان مضت مائة لعام ولدت فیه و عشر بعد ذاک حجتان فأبقی الدهر و الأیام متی کما بقی من الشیف الیمانی یغلل وهو مأثور جراز اذا اجتمعت بقائمة الیدان؛
  15. لبست اناسا فأفنیتهم و أفنیت بعد اناس اناسا ثلاثة أهلین أفنیتها وکان الاله هو المستأسیا؛
  16. قالت أمامة کم عمرت زمانة و ذبحت من عنز علی الأوثان و لقد شهدت عکاظ قبل محلها فیها أعد کوامل الفتیان و المنذر بن محرق فی ملکه وشهدت یوم هجائن العمان و عمرت حتی جاء أحمد بالهدی و قوارعاتتلی من القرآن و لبست فی الاسلام ثوبا واسعا من سیب لاحرم ولا متان؛
  17. المرء یهوی ان یعیش و طول عیش ما یضره تفنی بشاشته و یبقی بعد حلو العیش مره و تتابع الایام حتی لا یری شیئا یسره کم شامت بی آن هلکت و قائل: لله دره؛
  18. بَلَغْنَا اَلسَّمَاءَ مَجْدُنَا وَ جُدُودُنَا وَ إِنَّا لَنَرْجُو فَوْقَ ذَلِكَ مَظْهَراً؛
  19. فَلاَ خَيْرَ فِي حِلْمٍ إِذَا لَمْ تَكُنْ لَهُ بَوَادِرُ تَحْمِي صَفْوُهُ أَنْ يُكَدَّرَا وَ لاَ خَيْرَ فِي جَهْلٍ إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ حَلِيمٌ إِذَا مَا أَوْرَدَ اَلْأَمْرَ أَصْدَرَ؛
  20. لقد اوقع الحجاف بالبشر وقعة الی الله منها المشتکی و المعول فان لم تغیرها قریش بحکمها یکن من قریش مستماز و مزحل؛
  21. لوی الله علم الغیب عمن سواه ویعلم منه ما مضی و تأخرا وجاهدت حتی ما أحست و من معی سهیلا اذا ما لاح ثم تغورا؛
  22. و نحن اناس لا نعود خیلنا اذا ما التقینا أن تحید و تنفرا و تنکر یوم الروع ألوان خیلنا من الطعن حتی یحسب الجون أشقرا و لیس بمعروف لنا أن نردها صحاحا و لا مستنکرا أن تعقرا؛الامالی، سید مرتضی، ج۱، ص۹۴-۱۹۰
  23. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۷۹-۳۸۳.
  24. تلوم علی هلک البعیر ظعینتی و کنت علی لوم العواذل زاریا الم تعلمی ای رزیت محاربا فما لک منه الیوم شیئا و لا لیا و من قبله ما قد رزیت بوحوح و کان ابن امی و الخلیل المصافیا فتی کملت خیراته غیر انه جواد فما یبقی من المال باقیا فتی تم فیه ما یسر صدیقه علی ان فیه ما یسوء الأعادیا اشم طویل الساعدین سمیدع اذا لم یرح للمجد اصبح غادیا؛
  25. عقیلیة او من هلال بن عامر بذی الرمث من وادی المیاه خیامها اذا ابتسمت فی اللیل واللیل دونها اضاء دجی اللیل البهیم ابتسامها؛
  26. سما لک هم و لم تطرب و بت ببث و لم تنصب و قالت سلیمی، اری رأسه کناصیة الفرس الأشهب و ذلک من وقعات المنون ففیئی الیک ولاتعجب؛
  27. اتین علی اخوة وعدن علی ربعی الأقرب فأدخلک الله برد الجنان جذلان فی مدخل طیب؛
  28. الامالی، سید مرتضی، ج۱، ص:۹۵-۱۹۴.
  29. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۸۳-۳۸۵.
  30. الم یات أهل المشرقین رسالتی وانی نصیح لا یبیت علی عتب ملکتم فکان الشر اخر عهدکم لئن لم تدیردیگم حلوم بنی حرب؛
  31. امن راکب یأتی ابن هند بحاجتی و علی النای والانباء تنمی و تجلب و یخبر علی ما أقول ابن عامر و نعم الفتی یأوی الیه المصعب فان تأخذوا اهلی و مالی بضئة فائی لاحرار الرجال مجرب صبور علی ما یکره المرء کله سوی الظلم ائی ان ظلمت ساغضب؛
  32. ناسخ التواریخ، سپهر، ج۴، ص۱۹۹۳.
  33. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۸۶-۳۸۷.
  34. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۵۱۵.
  35. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۵۱۵-۵۱۷.
  36. الامالی، سید مرتضی، ج۱، ص۱۹۰؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۵۱۵.
  37. عسکری، عبدالرضا، مقاله «نابغه جعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۳۸۷.