کرامات امام علی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

یکی از راه‌های شناخت امام تمسک به معجزات و کراماتی است که از امام صادر می‌شود. امیرالمؤمنین(ع) دارای کرامت‌های فراوانی بوده است که در دو بخش خبرهای غیبی و کارهای خارق‌العاده قرار می‌گیرند. خبرهای غیبی مانند خبر دادن از وفات سلمان فارسی، خبر دادن از شهادت برخی از دوستان مانند میثم تمار، رشید هجری و...؛ کارهای خارق‌العاده نیز مانند کندن در قلعه خیبر، رد الشمس و... .

مقدمه

برای شناخت امام و اثبات امامت، علاوه بر نص، کرامات و معجزاتی برای ائمه(ع) نیز نقل شده است. به طور معمول تمسک به معجزات زمانی صورت می‌گرفته که در مقابل مدعیان امامت راهی جز آن برای تشخیص و اعتماد بر نصوص دال بر امامت امام مفترض الطاعه نبوده است، البته اخبار کرامات و معجزات از حیث وثاقت و اعتبار یکسان نیستند[۱].

معجزات و کرامات امیرالمؤمنین (ع) از مسلمات تاریخ به شمار می‌رود. سعدالدین تفتازانی ـ آنجا که درباره کرامات اولیا سخن گفته ـ یادآور شده است که کرامت‌های گزارش شده از صحابه، تابعین و صالحان، متواتر معنوی است و آنچه مربوط به علی (ع) است، بیش از آن است که شمارش شود[۲].[۳]

نمونه‌هایی از معجزات امیرالمؤمنین علی (ع)

معجزات و امور خارق العاده که نشانه نصب الهی و نیل به مقام امامت باشد، در مورد امیرالمؤمنین(ع) را می‌توان در دو بخش پیشگوئی‌ها و کارهای خارق‌العاده مطرح نمود:

بخش اول: پیشگویی‌‌ها و خبرهای غیبی

چند نمونه از اخبار غیبی و پیشگویی‌های امیرالمؤمنین (ع) عبارت‌اند از:

وفات سلمان فارسی

ابن‌شهرآشوب روایت می‌کند از جابر بن عبدالله انصاری که «روزی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) نماز صبح را در مدینه با ما به جماعت خواندند و پس از آن رو به ما نموده و فرمودند: ای مردم! خدا اجر شما را در مرگ برادرتان سلمان، بزرگ قرار دهد و در آن وقت عمامه رسول خدا (ص) را به سر بست و دراعه[۴] حضرت را پوشیدند و قضیب[۵] رسول خدا (ص) را به دست گرفته و شمشیر او را حمایل نموده و بر ناقه عضباء[۶] که از رسول خدا (ص) به ارث رسیده بود سوار شدند و به قنبر فرمودند: تا ده بشمار، قنبر می‌گوید: پس از آنکه شمردم، دیدم در مدائن پشت در خانه سلمان هستیم.

زاذان می‌گوید: وقتی مرگ سلمان نزدیک شد به او گفتم: چه کسی تو را غسل می‌دهد؟ گفت: همان کسی که رسول خدا (ص) را غسل داده است! گفتم: ای سلمان! تو در مدائن هستی و او در مدینه است! گفت: ای زاذان! وقتی جان از بدنم خارج شد چانه و لحیه مرا ببند و در آن حال صدای چیزی که به زمین افتد خواهی شنید. زاذان گوید: وقتی سلمان از دنیا رفت و چانه او را بستم، صدای چیزی که به زمین سقوط نماید در پشت در شنیدم، در را باز کردم، دیدم امیرالمؤمنین (ع) است. حضرت فرمود: ای زاذان! آیا سلمان بنده صالح و عبد پرهیزگار خدا جان داد؟ عرض کردم: بلی ای آقای من. حضرت وارد شد و رداء را از روی سلمان کنار زد، ناگهان سلمان بر روی امیرالمؤمنین (ع) تبسّمی کرد، حضرت فرمود: آفرین بر تو ای سلمان، چون به محضر مقدّس رسول خدا (ص)رسیدی بگو بعد از شما امّت با علی چه‌ها کردند. سپس آن حضرت مشغول غسل و کفن او شدند و چون بر سلمان نماز گذاردند از آن حضرت تکبیر بلندی شنیدیم و دو نفر دیگر را دیدیم که با آن حضرت نماز می‌گذارند، چون سؤال کردیم فرمود: یکی از آنها برادرم جعفر (ع) و دیگری خضر (ع) است و همراه هر یک از آن دو، هفتاد صف از ملائکه و در هر صفّی هزار هزار ملک بودند». (حضرت امیرالمؤمنین (ع) بدن سلمان را در قبر گذاشتند و خاک بر او ریخت و سپس به مدینه مراجعت کردند و هنوز سپیدی صبح ظاهر نشده بود)[۷].

استجابت دعا و نفرین به کتمان کنندگان حق

امیرالمؤمنین (ع) در مواردی کتمان کنندگان حق را نفرین کرده‌اند و آنان مبتلا به عقوبت دنیوی شده‌اند. در این جا افرادی را برای نمونه ذکر می‌کنیم:

  1. جاسوس معاویه: جُمَيْعِ‏ بْنِ‏ عُمَيْرٍ روایت کرده که علی (ع) مردی را که نامش عیزَار بود به جرم جاسوسی برای معاویه و رساندن اخبار آن حضرت به معاویه باز خواست فرمود، آن مرد منکر این کار شد، امیرالمؤمنین (ع) به او فرمود: آیا به خدا سوگند می‌خوری که تو این کار را نکرده‌ای؟ گفت: آری و مبادرت جست و سوگند یاد کرد أمیرالمؤمنین (ع) به او فرمود «إِنْ‏ كُنْتَ‏ كَاذِباً فَأَعْمَى‏ اللَّهُ‏ بَصَرَكَ‏» اگر تو دروغگو هستی خداوند چشمت را کور کند. پس آن هفته تمام نشد که کور شد و هرگاه بیرون می‌آمد دست او را می‌گرفتند[۸].
  2. وقتی امیرالمؤمنین (ع) از جنایت‌های بسر بن ابی‌ارطاه در یمن آگاه شد، او را نفرین کرد و از خدا خواست تا عقل او را زایل کند. دعای امام (ع) مستجاب شد و بسر، عقلش را از دست داد و دیوانه‌وار زندگی می‌کرد[۹].
  3. امیرالمؤمنین (ع) از انس بن مالک خواست مطالبی را که درباره طلحه و زبیر از پیامبر (ص) شنیده است به آنان یادآور شود، اما انس عذر آورد که فراموش کرده است. امیرالمؤمنین (ع) گفت: “اگر دروغ می‌گویی به بیماری برص مبتلا شوی”. نفرین امام (ع) درباره او واقع شد[۱۰].
  4. امیرالمؤمنین (ع) در رُحبه کوفه حدیثی را روایت کرد. مردی او را تکذیب کرد. امام (ع) فرمود: اگر دروغ گفتی تو را نفرین خواهم کرد. آن مرد گفت: “نفرین کن”. امام (ع) او را نفرین کرد و وی نابینا شد[۱۱].
  5. ابوعمرو زاذان از قرآن فقط به مقداری که در نماز باید خوانده شود می‌دانست تا اینکه امیرالمؤمنین (ع) برایش دعا کرد و وی کل قرآن را بدون اینکه از کسی بیاموزد، حفظ کرد[۱۲].[۱۳]

خبر از شهادت بعضی از یاران

امیرالمؤمنین (ع) بعضی از یاران و اصحاب وفادار خود را از سرانجام سخت و دشوار آنان و مواجهه با ستمگران سفاک آگاه نموده بود که برای رعایت اختصار به چند مورد بسنده می‌نماییم:

  1. کمیل بن زیاد نخعی: جریر از مغیره روایت کرده که گفت؛ چون حجاج ـ لعنه الله ـ در کوفه فرمان‌دار شد کمیل بن زیاد را خواسته، کمیل بگریخت. حجاج که این خبر را شنید آن حقوقی که از بیت المال به فامیل و قبیله کمیل می‌دادند یکسره برید. کمیل با خود گفت: من پیری سالخورده هستم و عمرم به سر آمده روا نیست که به خاطر من حقوق قبیله من قطع شود. پس از آنجا که گریخته بود بیرون آمده به کوفه رفت و به پای خود به خانه حجاج رفت و خود را به حجاج سپرد. همین که چشم حجاج به او افتاد گفت: من بسیار دوست داشتم که به تو دسترسی پیدا کنم، کمیل گفت: آوازت را بر من درشت مکن و مرا به مرگ تهدید منما، به خدا سوگند از عمر من چیزی نمانده پس هر چه خواهی درباره من انجام ده زیرا میعادگاه نزد خداست و پس از کشتن حساب در کار است. همانا خبر داده است به من امیرالمؤمنین (ع) که تو کشنده من خواهی بود! حجاج گفت: بزنید گردنش را پس گردنش را زدند، شیخ مفید می‌گوید: و این روایتی است که راویان عامه از راستگویان خود نقل کرده و شیعیان نیز در نقل آن با آنها شریکند و همگان نقل کرده‌اند و این نیز از معجزات و نشانه‌های روشن آن حضرت (ع) است[۱۴].
  2. رُشَیْد هَجَرِی: زِیاد بْن نضْر حَارثِیّ حدیث کرده که گفت: نزد زیاد بن ابیه در کوفه بودم که رشید هجری را آوردند به او گفت: صاحب تو ـ و مقصودش علی (ع) بود ـ چه به تو گفت درباره آنچه ما نسبت به تو انجام خواهیم داد؟ گفت: آن حضرت فرمود: شما دست و پای مرا جدا خواهید کرد و سپس به دارم می‌کشید! زیاد گفت: آگاه باشید که اکنون گفتار او را دروغ خواهم کرد. آزادش کنید! پس همین که رشید خواست بیرون برود زیاد گفت: به خدا سوگند چیزی بدتر از آنچه صاحبش به او گفت نیست که نسبت به او انجام دهیم، دست و پایش را ببرید و به دارش زنید. رشید گفت؛ دریغا که هنوز یک چیز دیگر مانده است که امیرالمؤمنین (ع) به من خبر داده! زیاد گفت: زبانش را ببرید که سخن نگوید. رشید گفت: اکنون به خدا خبر امیر المؤمنین (ع) (به تمامی) راست درآمد. شیخ مفید می‌گوید: وَ هَذَا حَدِيثٌ‏ قَدْ نَقَلَهُ‏ الْمُؤَالِفُ‏ وَ الْمُخَالِفُ‏ عَنْ ثِقَاتِهِمْ عَمَّنْ سَمَّيْنَاهُ وَ اشْتَهَرَ أَمْرُهُ عِنْدَ عُلَمَاءِ الْجَمِيعِ وَ هُوَ مِنْ جُمْلَةِ مَا تَقَدَّمَ ذِكْرُهُ مِنَ الْمُعْجِزَاتِ وَ الْإِخْبَارِ عَنِ الْغُيُوبِ[۱۵].[۱۶]

بخش دوم: کارهای خارق العاده

امیرالمؤمنین علی (ع) بنابر نقل کتب تاریخ معتبر کارهای خارق العاده و کرامت‌های زیادی داشتند به طوری که فراوانی انجام این امور حتی برای برخی از نادانان به جای اینکه راهی برای رسیدن به هدایت از طریق امام برحق باشد سبب گمراهی شده است[۱۷].[۱۸]

تسبیح شیر

امیرالمؤمنین علی (ع) همراه اصحاب در مسیری می‌رفتند که به نیزاری رسیدند، ناگهان دیدند وسط راه شیری خوابیده و بچه هایش به پشت او سوار شده‌اند، جویریه بن مسهر گوید: من دهانه مرکب خود را بر گرداندم، حضرت فرمود: ای جویریّه به کجا برویم؟ «این حیوان سگی از سگ‌های خداست و مطیع او» سپس این آیه را تلاوت نمود: ﴿مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۱۹] ناگهان دیده شد که شیر با حالت تضرّع و تبصبص[۲۰] به طرف حضرت آمد و دُم خود را از روی نیاز و رحمت تکان داد و گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ‌»؛ سلام بر تو ای امیرالمؤمنین و ای پسر عموی رسول خدا، رحمت و برکات خدا بر تو باد» حضرت به او فرمود: «وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَبَا الْحَارِثِ»؛ «سلام بر تو ای أبا الحارث» تسبیح تو چیست؟ عرض کرد: «سُبْحَانَ مَنْ أَلْبَسَنِي الْمَهَابَةَ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِ عِبَادِهِ مِنِّي الْمَخَافَةَ»؛ «پاک و منزّه است آن خدایی که لباس هیبت را بر تن من کرد و در دل بندگانش از من ترس و وحشت انداخت»[۲۱].[۲۲]

ردّ الشمس

ابن‌شهرآشوب می‌گوید: ابن مردویه در کتاب مناقب و ابواسحاق ثعلبی در تفسیر خود و ابو عبدالله بن منده در کتاب معرفت و ابو عبدالله نطنزی در خصائص و خطیب در اربعین و ابو احمد جرجانی در تاریخ جرجان داستان ردّ الشمس را برای امیرالمؤمنین (ع) ذکر کرده‌اند و ابوبکر وراق کتابی در طرق احادیث ردّ الشمس نوشته و ابوعبدالله جعل کتابی در اثبات امکان و جواز ردّ الشمس نگاشته است و ابوالقاسم حسکانی مسأله‌ای در تصحیح ردّ الشمس و پاسخ نواصب معاند آورده و ابوالحسن بن شاذان کتابی در بیان کیفیّت ردّ الشمس برای امیرالمؤمنین (ع) نوشته است و ابوبکر شیرازی در کتاب خود حدیث ردّ الشمس را مفصّل و مستوفی با اسناد خود از شعبه از قتاده از حسن بصری از امّ هانی ذکر کرده است.... و سپس گفته است که: خورشید چندین مرتبه برای امیرالمؤمنین (ع) برگشت، یک مرتبه همان دفعه‌ای که سلمان روایت کرده است. همچنین در روز بساط و روز خندق و روز حُنَیْن و روز خیبر و روز قرقیساء (شهری در ساحل فرات) و روز براثاء و روز غاضریّه و روز نهروان و روز بیعت رضوان و روز صفّین و در نجف و در بنی مارز و در وادی عقیق و بعد از اُحُد.

و کلینی روایت کرده که خورشید در مسجد فضیخ در مدینه برای آن حضرت برگشته است. اما دو مرتبه که معروف و مشهور است: یکی در زمان حیات رسول خدا (ص) در کراع الغمیم و دیگری، بعد از رحلت آن حضرت در بابِل، واقع شد[۲۳].[۲۴]

سخن گفتن ریگ

شیخ طوسی در امالی از ابو محمد فخام با سند خود از ابومریم از سلمان روایت کرده است که گفت: «نزد رسول خدا (ص) نشسته بودیم که علی بن ابی طالب (ع) وارد شد، رسول خدا (ص) یک دانه ریگ به دست امیرالمؤمنین (ع) دادند، چون ریگ در دست او قرار گرفت، ناگهان شروع به سخن کرد و گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّاً وَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيّاً وَ بِعَلِيٍّ وَلِيّاً»؛ «نیست معبودی جز خداوند عزّ و جلّ و محمّد رسول خداست. به خداوند راضی شدم که پروردگارم باشد و به محمّد که پیامبرم باشد و به علیّ که صاحب اختیار و مولایم باشد». «فَقَالَ النَّبِيُّ مَنْ أَصْبَحَ مِنْكُمْ رَاضِياً بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ فَقَدْ أَمِنَ خَوْفَ اللَّهِ وَ عِقَابَهُ»؛ رسول خدا (ص) فرمودند: کسی که روزگار خود را بگذراند و راضی باشد به ولایت علی بن ابی طالب (ع) از خوف و عذاب خداوند ایمن است»[۲۵].[۲۶]

هلاکت جنّیان

روایت شده از ابن عبّاس که گفت: چون پیامبر (ص) برای نبرد با بنی‌المصطلق بیرون رفت، آخر شب در نزدیکی یک وادی فرود آمد، جبرئیل فرود آمد و به حضرت خبر داد که طائفه‌ای از کفّار جنّ در درون درّه پنهان شدند و می‌خواهند نیرنگ بزنند و قصد شما کردند تا هنگام گذشتن از آن به اصحاب‌تان ضرر بزنند. رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین (ع) را خواست و فرمود: به این درّه برو و دشمنان خدا را ـ از جنّ که قصد تو کنند ـ با نیروی الهی خود دفع کن و اسم‌هایی که تو را بدان مخصوص گردانید، حصن خود ساز و صد مرد را که با او بودند، با امیرالمؤمنین (ع) فرستاد و به آنها فرمود: با او باشید و فرمانش را اطاعت کنید. امیرالمؤمنین (ع) به سوی درّه رفت و چون نزدیک لبه آن رسید به آن صد نفر همراهانش فرمود: نزدیک لبه و کنار آن بایستید و کاری نکنید تا به شما اجازه بدهم و خودش تا لبه و کنار درّه و وادی پیش رفت و به خداوند از دشمنانش پناه برد و نام خداوند بر زبان آورد. پس به صد نفر همراهانش اشاره کرد که نزدیک بیایید، چون به مسافت پرتاب یک تیر نزدیک آمدند، آن حضرت قصد فرود آمدن به درّه را نمود و خواست به وادی فرو رود، بادی شدید وزید که نزدیک بود آن قوم بر روی در افتند و گام آنها از ترس دشمن پایدار نمی‌ماند از ترس آنچه به آنها رسیده بود. پس امیرالمؤمنین (ع) فریاد زد و گفت: منم علی بن ابی طالب وصیّ رسول خدا و پسر عموی او، اگر امان می‌خواهید بایستید! و در چشم همراهان، مردمی پدیدار شدند همچون هندوان (افراد سیاهی) که گویا مشعل‌های آتش در دست دارند و در کناره‌های درّه جا گرفته بودند و امیرالمؤمنین(ع) به درون درّه فرو رفت و قرآن می‌خواند و با شمشیرش به راست و چپ می‌راند و درنگی نکرد که آن اشخاص چون دود سیاهی شدند و امیرالمؤمنین (ع) تکبیر گفت و از درّه بالا آمد و با آن سپاه ایستاد تا مکان از آنچه دود و غبار داشت پاک شد. اصحاب رسول خدا (ص) گفتند: یا ابالحسن! چه دیدی؟ نزدیک بود که ما از ترس بر تو هلاک شویم بیشتر از آنچه برای خود در هراس بودیم! امیرالمؤمنین (ع) فرمود: چون آنها آشکار شدند، نام‌های خاص خداوند را خواندم، آنها حقیر و خوار شدند و دانستم که ترسیدند و من بدون ترس درون وادی رفتم و اگر آنها بر آن حال می‌ماندند (و به جای خود ایستاده بودند) همه را هلاک می‌کردم و خدای تعالی کید و نیرنگ آنها را کفایت کرد و از مسلمانان شرّ آنها را گردانید. و هر چه از ایشان مانده‌اند پیش از من نزد پیامبر (ص) می‌روند و ایمان می‌آورند. پس امیرالمؤمنین (ع) و همراهانش نزد رسول خدا (ص) برگشتند و به وی گزارش دادند (و این حال را بازگو کردند.) پیامبر (ص) شاد شد و درباره او دعا کرد و فرمود: یا علی! هر کدام از خدا ترسیدند پیش از آنکه تو بیایی نزد من آمدند و مسلمان شدند و من اسلام آنها را پذیرفتم[۲۷].[۲۸]

کندن در قلعه خیبر

از آن جمله است آنچه مشهور است و اخبار بی‌شماری در این باره رسیده و دانشمندان در نقل آن اتفاق دارند و دوست و دشمن آن را پذیرفته‌اند و آن داستان خیبر و کندن أمیر المؤمنین (ع) با دست خود درب قلعه و پرتاب کردن آن بر زمین است و سنگینی آن به اندازه‌ای بود که کمتر از پنجاه نفر نمی‌توانست آن را از جا بردارد و این نیروئی بود که خداوند او را بدان مخصوص داشت و به وسیله او عادت را به هم زد و آن را نشانه و معجزه او قرار داد. و این داستان را عبد الله پسر احمد بن حنبل در حدیثی از بزرگان و استادان خود نقل کرده (و سند حدیث را به جابر رساند) که جابر گفت، در روز جنگ خیبر پیامبر (ص) پرچم را به دست علی بن ابی طالب (ع) داد و این پس از آن بود که درباره او دعا کرد. پس علی (ع) به شتاب به سوی قلعه روان شد و یاران و همراهان می‌گفتند: مدارا کن و قدری آهسته رو تا اینکه به قلعه رسید پس درب آن را با دست خود از جا کند و بر زمین افکند، پس هفتاد تن از ما انجمن کردند و همه کوششان آن بود که در را برگردانند، و نتوانستند[۲۹]. از خود امیر المؤمنین (ع) روایت شده که فرمود: "سوگند به خدا که من به قوّت جسدی و حرکت غذایی در از قلعه خیبر بر نکندم که آن را پشت سرم چهل ذراع به دور انداختم (چنان که اعضایم بدان احساس نکرده است) و لکن به قوّت ملکوتی و نفسی که به نور ربّ خود فروزان است مؤیَّد بودم"[۳۰].[۳۱]

تکلّم با اژدها

روزی امیرالمؤمنین (ع) بر منبر مسجد کوفه برای مردمان خطبه می‌خواند، ناگهان اژدهایی وارد مسجد شد و مردمان هجوم آوردند تا او را بکشند، امام فرمود: راهش دهید. راهش دادند، اژدها آمد از منبر بالا رفت و در گوش امیرالمؤمنین (ع) چیزی گفت و آن حضرت به زبان وی جواب داد، و اژدها از مسجد بیرون رفت و غایب شد. آنگاه حضرت برای رفع تعجّب دیگران فرمود: او از حکّام و فرمانروایان جنّ بود که مسئله‌ای برایش پیش آمده بود، از من پرسید و من جوابش دادم و رفت[۳۲].[۳۳]

کندن سنگ عظیم

هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) با لشکریان متوجّه صفین بود، تشنگی بر لشکر و حیوانات آنها غلبه نمود. آن حضرت دِیْری را دید و از راهب آب طلب کرد، راهب گفت: از اینجا تا آب سه فرسخ راه است و هر یک ماه برای من اندکی آب می‌آورند، اگر آب را به شما بدهم خودم تلف می‌شوم. امیرالمؤمنین(ع) از راه بیرون رفته و اطراف را ملاحظه نمود و زمینی را نشان داد که سپاهیان بکَنند، چون کَندند، سنگ عظیمی پیدا شد. فرمود: سنگ را بردارید و آب بخورید، حدود سیصد نفر جمع شدند که سنگ را حرکت دهند نتوانستند و تعداد لشکریان نود هزار نفر بودند، چون همه عاجز شدند، امیرالمؤمنین (ع) خود از اسب فرود آمده به سر پنجه خیبرگشا، آن سنگ را حرکت داد و برداشت و به دور افکند، از زیر آن چشمه آبی پیدا شد که آبش از عسل شیرین‌تر و از یخ سردتر و از برف سفیدتر بود. تمام لشکر آب خوردند و حیوانات را آب دادند و مشک‌ها را پر کردند و باز امر نمود که سنگ را به جای خود برگردانند، و چون مقدور لشکر نبود، خود آن حضرت سنگ را به جای خود برگرداندند، و خاک بر آن ریختند و راهب از دیر فرود آمد، پرسید: که این شخص نبی است؟ گفتند: نه، وصی نبی است. پس به خدمت حضرت آمد و مسلمان شد و گفت: از پدران به ما رسیده بود که در حوالی این دیر، آبی است و از آن نشان ندهد مگر نبی یا وصی نبی و پدر من در آرزوی دیدن شما مدت‌ها در این دیر به سر برده ولی این توفیق نصیب من شد، پس به خدمت آن حضرت به صفین رفت و به شهادت رسید.

و چون از صفین مراجعت نمودند، یارانی که همراه بودند هر چند تفحص کردند آن را نیافتند[۳۴].[۳۵]

منابع

پانویس

  1. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۲۱.
  2. شرح المقاصد، ج۵، ص۷۵.
  3. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۴.
  4. درّاعه: پیراهن پشمی است. در لغت آمده: جبّ’ مشقوقة المقدّم و لا يكون إلا من صوف. الدرع: زره.
  5. مقصود در این جا عصاست. در لغت به معنای شاخه بریده از درخت است.
  6. اسم ناقه پیامبر (ص) است، بعضی گفتند عضباء عَلَم برای ناقه حضرت است، و بعضی گفتند: چون گوش آن شکافته شده بود و یا دستش کوتاه بود به آن عضباء می‌گفتند.
  7. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۷۶.
  8. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۳۵۰ و احقاق الحق، ج ۸، ص ۷۳۹ و بحار، ج ۴۱، ص۱۹۸.
  9. الارشاد، ج۱، ص۷۰-۷۱.
  10. نهج البلاغه، حکمت ۳۱۱؛ المسترشد، ص۳۴۶ و ۶۷۴.
  11. مناقب خوارزمی، ص۳۷۸ و ۳۹۶؛ الصواعق المحرقة، ص۱۲۹؛ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۳۹ و ۹۰۰.
  12. بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۹۵.
  13. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۷.
  14. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۳۲۷ و الإصابة، ج ۳، ص ۳۱۸ و بحار، ج۴۲، ص ۱۴۸.
  15. الإرشاد، ج۱، ص ۳۲۵و شرح النهج لابن أبی الحدید، ج ۲، ص ۲۹۴.
  16. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  17. ر.ک: شرح منهاج الکرامه فی معرفه الامامه، ج ۱، ص ۲۱۸.
  18. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  19. «من به خداوند- پروردگار خویش و پروردگار شما- توکل کرده‌ام؛ هیچ جنبنده‌ای نیست مگر که او بر هستیش چیرگی دارد؛ به راستی پروردگار من بر راهی راست است» سوره هود، آیه ۵۶.
  20. تَبَصْبُص الكلب: پوزه بر خاک مالیدن و تواضع حیوان و دم را تکان دادن.
  21. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۴۵۰.
  22. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۷۹.
  23. مناقب آل أبی طالب (ع)، ج۲، ص۳۱۶، فصل فی طاعة الجمادات له (ع).
  24. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۷۹؛ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۹۰.
  25. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۴۶۶.
  26. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۸۵.
  27. الارشاد، مفید، ج۱، ص۳۳۹ ـ ۳۴۱؛ بحار الانوار، ج۳۹، ص۱۷۶.
  28. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۸۷.
  29. الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۱، ص۳۳۳ و سایر مصادر تاریخی.
  30. «وَ اللَّهِ‏ مَا قَلَعْتُ‏ بَابَ‏ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ‏ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ»، الامالی (للصدوق)، ص ۵۱۴ و بحار الانوار، ج ۲۱ ص۲۶.
  31. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵؛ علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۹۰.
  32. کافی، ج۱، ص۳۹۶، حدیث ۶ طبع اسلامیه؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۹۷، حدیث ۷.
  33. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۹۱.
  34. کشف الغمّه، ج۱، ص۲۷۹ و ۲۸۰؛ خرائج راوندی، ج۱، ص۲۲۲؛ حدیقة الشیعه، ص۲۶۲.
  35. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۹۱.