کرامات امام علی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

یکی از راه‌های شناخت امام تمسک به معجزات و کراماتی است که از امام صادر می‌شود. امیرالمؤمنین(ع) دارای کرامت‌های فراوانی بوده است که در دو بخش خبرهای غیبی و کارهای خارق‌العاده قرار می‌گیرند. خبرهای غیبی مانند خبر دادن از وفات سلمان فارسی، خبر دادن از شهادت برخی از دوستان مانند میثم تمار، رشید هجری و...؛ کارهای خارق‌العاده نیز مانند کندن در قلعه خیبر، رد الشمس و... .

مقدمه

برای شناخت امام و اثبات امامت، علاوه بر نص، کرامات و معجزاتی برای ائمه(ع) نیز نقل شده است. به طور معمول تمسک به معجزات زمانی صورت می‌گرفته که در مقابل مدعیان امامت راهی جز آن برای تشخیص و اعتماد بر نصوص دال بر امامت امام مفترض الطاعه نبوده است، البته اخبار کرامات و معجزات از حیث وثاقت و اعتبار یکسان نیستند.

این روایات بیشتر در کتاب‌های بصائر الدرجات صفار قمی (م۲۹۰ق)؛ الهدایة الکبری خصیبی (م. بین سال‌های ۳۵۸- ۳۳۴ق)؛ یون المعجزات حسین بن عبدالوهاب (م. قرن پنجمالخرائج و الجرائح راوندی؛ الثاقب فی المناقب ابن حمزه؛ اثبات الهداة حر عاملی (م. ۱۱۰۴ق) و مدینة المعاجز بحرانی (م ۱۱۰۷ق) آمده است. در بیشتر این کتب بعد از اختصاص ابوابی به معجزات انبیا و رسول خدا(ص)، معجزات ائمه دوازده‌گانه ذکر شده است که در صدر معجزات امامان شیعه، معجزات و کرامات امیرمؤمنان(ع) با حجم بیشتری آمده است، به طوری که تنها بیش از هزار معجزه در این کتاب‌ها به آن حضرت نسبت داده شده است[۱].

معجزات و کرامات امیرالمؤمنین (ع) از مسلمات تاریخ به شمار می‌رود. سعدالدین تفتازانی ـ آنجا که درباره کرامات اولیا سخن گفته ـ یادآور شده است که کرامت‌های گزارش شده از صحابه، تابعین و صالحان، متواتر معنوی است و آنچه مربوط به علی (ع) است، بیش از آن است که شمارش شود[۲].[۳]

خوارزمی در مناقب از سماک بن حرب از سعید بن جبیر روایت کرده است که او می‌گفت: سعید بن جبیر می‌گوید: من از علّت اختلاف عقیده مردم درباره علی [(ع)] از ابن عباس سؤال کردم، در پاسخ گفت: ای فرزند جبیر! از من پرسش می‌کنی درباره کسی که سه هزار منقبت فقط در یک شب داشت و آن شب، شبِ مشک بود در چاه بدر. بر او سه هزار فرشته از نزد خداوند سلام کردند. و از من پرسش می‌کنی درباره وصیّ رسول خدا (ص) و صاحب حوض کوثر او و صاحب پرچم توحید و لوای حمد او در روز محشر. سوگند به خدایی که جان عبدالله بن عباس در دست قدرت اوست اگر تمام دریاهای دنیا مرکّب شوند و تمام درخت‌های دنیا قلم گردند و تمام اهل عالم نویسنده شوند، از عهده شمارش فضائل و مناقب علی بن ابی طالب بر نخواهند آمد[۴].[۵]

سعدالدین تفتازانی در پاسخ این اشکال که “اگر صدور همانند معجزات پیامبر از غیر پیامبر ممکن باشد، مسئله تحدّی در باب معجزات پیامبران خدشه‌دار می‌شود، زیرا معنای تحدّی آن است که هیچ‌کس نمی‌تواند همانند معجزه پیامبر را بیاورد”، گفته است: “آنچه با تحدی در باب معجزات پیامبران منافات دارد، آوردن همانند معجزه به عنوان معارضه با پیامبر است و دعوی پیامبر در این باره که کسی توانایی آوردن همانند معجزه او را ندارد این است که هیچ‌یک از کسانی که با آنان تحدی شده است؛ یعنی معارضه کنندگان، توانایی آن را ندارند و مفاد آن این نیست که همانند معجزه او به عنوان کرامت از ولی، یا به عنوان معجزه از پیامبر دیگری واقع نخواهد شد. آری، در برخی از معجزات مانند قرآن کریم دلیل قطعی داریم بر اینکه از هیچ‌کس دیگری صادر نخواهد شد، ولی این مورد استثنایی با این قاعده کلی که آنچه به عنوان معجزه از پیامبر صادر می‌شود، می‌تواند به عنوان کرامت از ولی خدا صادر شود، منافات ندارد”[۶].[۷]

نمونه‌هایی از معجزات امیرالمؤمنین علی (ع)

معجزات و امور خارق العاده که نشانه نصب الهی و نیل به مقام امامت باشد، در مورد امیرالمؤمنین(ع) را می‌توان در دو بخش پیشگوئی‌ها و کارهای خارق‌العاده مطرح نمود:

بخش اول: پیشگویی‌‌ها و خبرهای غیبی

خبر دادن از حوادث و رخدادهای آینده و اخبار ملاحم و فتن در سخنان علی (ع) فراوان است. این پیشگوئی‌ها در کتب تاریخ و حدیث و کتاب‌هایی که فضائل أمیر المؤمنین (ع) را نوشته‌اند و نیز در کتاب‌های مستقل گرد آوری شده است[۸]. در اینجا به چند نمونه از اخبار غیبی و پیشگویی‌های امام امیرالمؤمنین (ع) اشاره می‌شود:

وفات سلمان فارسی

ابن‌شهرآشوب روایت می‌کند از جابر بن عبدالله انصاری که «روزی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) نماز صبح را در مدینه با ما به جماعت خواندند و پس از آن رو به ما نموده و فرمودند: ای مردم! خدا اجر شما را در مرگ برادرتان سلمان، بزرگ قرار دهد و در آن وقت عمامه رسول خدا (ص) را به سر بست و دراعه[۹] حضرت را پوشیدند و قضیب[۱۰] رسول خدا (ص) را به دست گرفته و شمشیر او را حمایل نموده و بر ناقه عضباء[۱۱] که از رسول خدا (ص) به ارث رسیده بود سوار شدند و به قنبر فرمودند: تا ده بشمار، قنبر می‌گوید: پس از آنکه شمردم، دیدم در مدائن پشت در خانه سلمان هستیم.

زاذان می‌گوید: وقتی مرگ سلمان نزدیک شد به او گفتم: چه کسی تو را غسل می‌دهد؟ گفت: همان کسی که رسول خدا (ص) را غسل داده است! گفتم: ای سلمان! تو در مدائن هستی و او در مدینه است! گفت: ای زاذان! وقتی جان از بدنم خارج شد چانه و لحیه مرا ببند و در آن حال صدای چیزی که به زمین افتد خواهی شنید. زاذان گوید: وقتی سلمان از دنیا رفت و چانه او را بستم، صدای چیزی که به زمین سقوط نماید در پشت در شنیدم، در را باز کردم، دیدم امیرالمؤمنین (ع) است. حضرت فرمود: ای زاذان! آیا سلمان بنده صالح و عبد پرهیزگار خدا جان داد؟ عرض کردم: بلی ای آقای من. حضرت وارد شد و رداء را از روی سلمان کنار زد، ناگهان سلمان بر روی امیرالمؤمنین (ع) تبسّمی کرد، حضرت فرمود: آفرین بر تو ای سلمان، چون به محضر مقدّس رسول خدا (ص)رسیدی بگو بعد از شما امّت با علی چه‌ها کردند. سپس آن حضرت مشغول غسل و کفن او شدند و چون بر سلمان نماز گذاردند از آن حضرت تکبیر بلندی شنیدیم و دو نفر دیگر را دیدیم که با آن حضرت نماز می‌گذارند، چون سؤال کردیم فرمود: یکی از آنها برادرم جعفر (ع) و دیگری خضر (ع) است و همراه هر یک از آن دو، هفتاد صف از ملائکه و در هر صفّی هزار هزار ملک بودند». (حضرت امیرالمؤمنین (ع) بدن سلمان را در قبر گذاشتند و خاک بر او ریخت و سپس به مدینه مراجعت کردند و هنوز سپیدی صبح ظاهر نشده بود).

ابوالفضل تمیمی در این قضیّه می‌گوید: سمعتَ منّي يسيرا في عجائبه و كلّ أمر عليّ لم يزل عجبا، تو از من مقدار کمی از عجائب علی بن أبی طالب (ع) شنیدی و تمام امور علی (ع) همیشه عجیب بوده است.

أدريتَ في ليلة سار الوصيّ إلى أرض المدائن لمّا أن لها طلبا، دانستی که در یک شب، وصّی رسول خدا (ص) چون دعوت شده بود از مدینه به سرزمین مدائن آمد.

فألحد الطّهر سلمانا و عاد إلى عراص يثرب و الإصباح ما قربا، پس بدن طاهر سلمان را در میان قبر جای داد، سپس قبل از آنکه صبح طلوع کند به سرزمین مدینه برگشت.

كآصف قبل ردّ الطّرف من سبأ بعرش بلقيس وافى تخرق الحجبا، مانند آصف بن برخیا وصی سلیمان بن داود (ع) که قبل از یک چشم بر هم زدن و یک مژگان بر هم نهادن تخت بلقیس را از شهر سبا برای سلیمان (ع) آورد و موانع و حجاب‌ها را پاره کرد.

في آصف لم تقل أأنت بلى أنا بحيدر غالٍ أورد الكذبا؟، درباره آصف بن برخیا مگر تو تصدیق نکردی؟ لکن می‌گوئی که من درباره امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) حیدر غلوّ کرده‌ام و مطالب دروغ را آورده ام؟

إن كان احمدَ خير المرسلين فذا * خير الوصيّين أو كلّ الحديث هبا، اگر آصف بن برخیا که وصی سلیمان است بتواند عرش بلقیس را در کمتر از یک چشم بر هم نهادن از شهر سبا حاضر کند پس احمد (ص)، خاتم الانبیاء و المرسلین است و وصیّ او که خیر الوصیّین است چگونه نمی‌تواند در یک شب از مدینه به مدائن آید و برگردد؟! یا آنکه به کلّی انکار کن و بگو تمام این مطالب قرآن و آوردن تخت بلقیس از سبا نیز سخن به گزافه و پراکنده گوئی بوده است.

و قلت ما قلت من قول الغلاة فما * ذنب الغلاة إذا قالوا الّذي وجبا، و می‌گویی که این معجزات را اهل غلوّ به علی (ع) نسبت می‌دهند، گناه اهل غلوّ چیست اگر احیانا حکایت از امر واقع شده و حقیقی بنمایند؟[۱۲].[۱۳]

استجابت دعا و نفرین به کتمان کنندگان حق

امیرالمؤمنین (ع) در مواردی کتمان کنندگان حق را نفرین کرده‌اند و آنان مبتلا به عقوبت دنیوی شده‌اند. در این جا افرادی را برای نمونه ذکر می‌کنیم:

  1. جاسوس معاویه: جُمَيْعِ‏ بْنِ‏ عُمَيْرٍ روایت کرده که علی (ع) مردی را که نامش عیزَار بود به جرم جاسوسی برای معاویه و رساندن اخبار آن حضرت به معاویه باز خواست فرمود، آن مرد منکر این کار شد، امیرالمؤمنین (ع) به او فرمود: آیا به خدا سوگند می‌خوری که تو این کار را نکرده‌ای؟ گفت: آری و مبادرت جست و سوگند یاد کرد أمیرالمؤمنین (ع) به او فرمود «إِنْ‏ كُنْتَ‏ كَاذِباً فَأَعْمَى‏ اللَّهُ‏ بَصَرَكَ‏» اگر تو دروغگو هستی خداوند چشمت را کور کند. پس آن هفته تمام نشد که کور شد و هرگاه بیرون می‌آمد دست او را می‌گرفتند[۱۴].
  2. انس بن مالک: طَلْحَةُ بْنُ‏ عُمَيْرٍ روایت کرده: علی (ع) مردم را درباره گفتار رسول خدا (ص) که فرمود: «مَنْ‏ كُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‏» سوگند داد که هر که آن را شنیده گواهی دهد پس دوازده نفر از انصار گواهی دادند و انس بن مالک که در میان مردم بود گواهی نداد. أمیر المؤمنین (ع) فرمود: ای انس! گفت: بله، فرمود: «مَا يَمْنَعُكَ‏ أَنْ‏ تَشْهَدَ وَ قَدْ سَمِعْتَ‏ مَا سَمِعُوا» چه چیز جلوگیری کرد تو را و مانع از این شد که گواهی دهی با اینکه تو هم شنیدی آنچه اینان شنیدند؟ گفت: ای امیرمؤمنان سالمند و پیر شده‌ام و فراموش کرده‌ام! أمیرالمؤمنین (ع) گفت: «اللَّهُمَّ‏ إِنْ‏ كَانَ‏ كَاذِباً فَاضْرِبْهُ‏ بِبَيَاضٍ‏ أَوْ بِوَضَحٍ‏ لَا تُوَارِيهِ‏ الْعِمَامَةُ»، بار خدایا اگر دروغ می‌گوید او را به یک سفیدی ـ یا فرمود: به یک پیسی ـ (در سرش) دچار کن که عمامه و آنچه بر سر بندد آن را نپوشاند. طلحه ـ راوی حدیث ـ گوید: خدا را گواه می‌گیرم که سفیدی را پس از زمانی در میان دو چشمش دیدم[۱۵].
  3. زید بن ارقم: اَبو سَلْمَانَ مُوَذِّن از زَیْدِ بْنِ اَرْقَم نقل کرده است که گفت: علی (ع) مردم را در مسجد سوگند داد و فرمود: سوگند می‌دهم به خدا آن مردی را که از پیغمبر (ص) شنیده که می‌فرمود: «مَنْ‏ كُنْتُ‏ مَوْلَاهُ‏ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه‏»، برخیزد و گواهی دهد، پس دوازده نفر از اهل بدر (آنان که در جنگ بدر بودند) برخاستند، شش تن از سمت راست و شش تن از سمت چپ و بدان گواهی دادند، آنگاه زید بن ارقم گفت: من نیز از کسانی بودم که این سخن را از پیغمبر (ص) شنیده بودم ولی آن روز گواهی نداده کتمان شهادت کردم، پس خدای تعالی به جرم این کار بینائی را از من گرفت، اَبو سَلْمَانَ مُوَذِّن می‌گوید: وی برای شهادتی که نداده بود افسوس می‌خورد و اظهار پشیمانی می‌نمود و از خدا آمرزش خواهی می‌کرد[۱۶].
  4. مردی از قبیله عبس: علی بن مُسْهِرٍ کوفی از عَبَایَه وموسی وَجِیهِیِ از عبد الله بن حارث و عثمان بن سعید و عبد الله بن بکیر از حکیم بن جُبَیر روایت کرده‌اند که همگی گفتند: ما علی (ع) را در بالای منبر دیدیم که می‌فرمود: «أَنَا عَبْدُ اللَّهِ‏ وَ أَخُو رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ وَرِثْتُ‏ نَبِيَّ الرَّحْمَةِ وَ نَكَحْتُ‏ سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَنَا سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ آخِرُ أَوْصِيَاءِ النَّبِيِّينَ لَا يَدَّعِي ذَلِكَ غَيْرِي إِلَّا أَصَابَهُ اللَّهُ بِسُوءٍ»، منم بنده خدا و برادر رسول خدا و از پیغمبر رحمت ارث برده‌ام و بانوی زنان اهل بهشت را به همسری گرفته‌ام، منم سید اوصیاء و آخرین وصی پیمبران، کسی آنچه را گفتم ادعا نکند جز اینکه خداوند او را به درد بدی دچار سازد. پس مردی از قبیله عبس که در میان مردم نشسته بود گفت: کیست که نتواند بگوید این را: منم بنده خدا و برادر رسول خدا... ؟ پس از جای برنخاسته بود که دیوانه شد و حالت صرع به او دست داد پس پایش را کشیده از مسجد بیرون بردند. راویان این ماجرا گویند: ما از فامیل او پرسیدیم و گفتیم: آیا این مرد پیش از ابن عارضه بیماری داشت؟ گفتند: خدا را گواه می‌گیریم که دردی نداشت و هم اکنون دچار این بیماری شد[۱۷].[۱۸]

از جمله معجزات و کرامات امیرالمؤمنین (ع) مستجاب‌الدعوه بودن وی بود که نمونه‌های بسیاری از آن نقل شده است، در اینجا چند نمونه را گزارش می‌کنیم:

  1. وقتی امیرالمؤمنین (ع) از جنایت‌های بسر بن ابی‌ارطاه در یمن آگاه شد، او را نفرین کرد و از خدا خواست تا عقل او را زایل کند. دعای امام (ع) مستجاب شد و بسر، عقلش را از دست داد و دیوانه‌وار زندگی می‌کرد[۱۹].
  2. امیرالمؤمنین (ع) از انس بن مالک خواست مطالبی را که درباره طلحه و زبیر از پیامبر (ص) شنیده است به آنان یادآور شود، اما انس عذر آورد که فراموش کرده است. امیرالمؤمنین (ع) گفت: “اگر دروغ می‌گویی به بیماری برص مبتلا شوی”. نفرین امام (ع) درباره او واقع شد[۲۰].
  3. امیرالمؤمنین (ع) در رُحبه کوفه حدیثی را روایت کرد. مردی او را تکذیب کرد. امام (ع) فرمود: اگر دروغ گفتی تو را نفرین خواهم کرد. آن مرد گفت: “نفرین کن”. امام (ع) او را نفرین کرد و وی نابینا شد[۲۱].
  4. ابوعمرو زاذان از قرآن فقط به مقداری که در نماز باید خوانده شود می‌دانست تا اینکه امیرالمؤمنین (ع) برایش دعا کرد و وی کل قرآن را بدون اینکه از کسی بیاموزد، حفظ کرد[۲۲].
  5. جوانی، پدرش را آزار داده و پدرش او را نفرین کرده بود. بر اثر نفرین پدر، نصف بدنش فلج شده بود. سپس پدرش را راضی کرد، تا او را نزد خانه کعبه بیاورد و برایش دعا کند تا شفا یابد، اما پدر در بین راه از دنیا رفت. امیرالمؤمنین (ع) که از حالش آگاه شد، نزد او رفت و چهار رکعت نماز خواند. سپس به او گفت: “از جای برخیز”. جوان سالم شد و برخاست. امام (ع) فرمود: “اگر پدرش از او راضی نمی‌شد، شفا نمی‌یافت”[۲۳].
  6. جوانی به امیرالمؤمنین (ع) گفت: “سوگند به خدا که تو به عدالت رفتار نکردی”. امام (ع) فرمود: “اگر دروغ می‌گویی خدا جوان ثقیف را بر تو مسلط کند”. اصبغ بن نباته گفت: “حجاج بن یوسف بر آن جوان مسلط شد و او را کشت”[۲۴].
  7. حسن بصری وضو می‌گرفت. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: “ای کِفتی[۲۵] وضوی کامل بگیر”. حسن بصری گفت: “تو دیروز، کسانی را که وضوی کامل می‌گرفتند کشتی”. امام (ع) فرمود: “آیا تو بر آنان اندوهگینی؟ ” حسن گفت: “آری”. امام (ع) فرمود: “خدا اندوهت را طولانی کند”. ایوب سجستانی می‌گوید: “ما همواره حسن بصری را اندوهگین می‌دیدیم؛ گویا از دفن دوستش بازگشته است”[۲۶].
  8. امیرالمؤمنین (ع) از طلحه و زبیر خواست که از جنگ با او بازگردند و به پیمان خود وفادار بمانند، ولی آن دو نپذیرفتند. امام (ع) آن دو را نفرین کرد و از خدا خواست که به آنها مهلت ندهد[۲۷]. نفرین امام (ع) مؤثر واقع شد و آن دو به قتل رسیدند[۲۸].
  9. امام باقر (ع) فرمودند: کوفیان از بالا آمدن آب فرات، پیش علی (ع) شکایت بردند. او به همراه حسن و حسین (ع) سوار شد و در کنار فرات ایستاد. آب فرات از دو سو بالا آمده بود. آن گاه با عصای پیامبر خدا، ضربه‌ای [به آب‌] زد. در نتیجه، آب، یک ذرع، پایین نشست. بار دیگر ضربه‌ای زد و [این بار] دو ذرع، پایین نشست. گفتند: ای امیر مؤمنان! اگر یک ضربه دیگر می‌زدی [، بهتر بود]. فرمود: "من از خدا درخواستی کردم و او این قدر که دیدید، به من داد و دوست ندارم بنده‌ای سِمِج باشم"[۲۹].

در شرح الأخبار به نقل از اصبغ بن نباته آمده است: وقتی بصریانْ شکست خوردند، جوانی نزد علی (ع) آمد و گفت: چه اشکالی در غنایم داخل خیمه‌هاست که تقسیم نمی‌شود؟ علی (ع) فرمود: "من نیاز به فتوای نوآموزان ندارم". جوان دیگری برخاست و همان سخن را تکرار نمود و علی (ع) همان جوابی راکه‌ به اولی داده بود، به وی داد. جوان گفت: به خدا سوگند عدالت به خرج ندادی! علی (ع) به وی فرمود: "اگر دروغ می‌گویی، خداوندْ پادشاهی جوان ثَقَفی رانصیبت کند!". سپس فرمود: "خداوندا! من از اینان خسته شده‌ام و آنان هم از من خسته شده‌اند. پس، بهتر از اینان را نصیبم کن و به جای من، کسی را که برای آنان مایه شر است، بر آنها مسلط گردان". آن جوان به دوران حاکمیت حَجاج رسید و حَجاج، وی را کشت[۳۰].[۳۱]

خبر از شهادت بعضی از یاران

امیرالمؤمنین (ع) بعضی از یاران و اصحاب وفادار خود را از سرانجام سخت و دشوار آنان و مواجهه با ستمگران سفاک آگاه نموده بود که برای رعایت اختصار به چند مورد بسنده می‌نماییم:

  1. کمیل بن زیاد نخعی: جریر از مغیره روایت کرده که گفت؛ چون حجاج ـ لعنه الله ـ در کوفه فرمان‌دار شد کمیل بن زیاد را خواسته، کمیل بگریخت. حجاج که این خبر را شنید آن حقوقی که از بیت المال به فامیل و قبیله کمیل می‌دادند یکسره برید. کمیل با خود گفت: من پیری سالخورده هستم و عمرم به سر آمده روا نیست که به خاطر من حقوق قبیله من قطع شود. پس از آنجا که گریخته بود بیرون آمده به کوفه رفت و به پای خود به خانه حجاج رفت و خود را به حجاج سپرد. همین که چشم حجاج به او افتاد گفت: من بسیار دوست داشتم که به تو دسترسی پیدا کنم، کمیل گفت: آوازت را بر من درشت مکن و مرا به مرگ تهدید منما، به خدا سوگند از عمر من چیزی نمانده پس هر چه خواهی درباره من انجام ده زیرا میعادگاه نزد خداست و پس از کشتن حساب در کار است. همانا خبر داده است به من امیرالمؤمنین (ع) که تو کشنده من خواهی بود! حجاج گفت: بزنید گردنش را پس گردنش را زدند، شیخ مفید می‌گوید: و این روایتی است که راویان عامه از راستگویان خود نقل کرده و شیعیان نیز در نقل آن با آنها شریکند و همگان نقل کرده‌اند و این نیز از معجزات و نشانه‌های روشن آن حضرت (ع) است[۳۲].
  2. رُشَیْد هَجَرِی: زِیاد بْن نضْر حَارثِیّ حدیث کرده که گفت: نزد زیاد بن ابیه در کوفه بودم که رشید هجری را آوردند به او گفت: صاحب تو ـ و مقصودش علی (ع) بود ـ چه به تو گفت درباره آنچه ما نسبت به تو انجام خواهیم داد؟ گفت: آن حضرت فرمود: شما دست و پای مرا جدا خواهید کرد و سپس به دارم می‌کشید! زیاد گفت: آگاه باشید که اکنون گفتار او را دروغ خواهم کرد. آزادش کنید! پس همین که رشید خواست بیرون برود زیاد گفت: به خدا سوگند چیزی بدتر از آنچه صاحبش به او گفت نیست که نسبت به او انجام دهیم، دست و پایش را ببرید و به دارش زنید. رشید گفت؛ دریغا که هنوز یک چیز دیگر مانده است که امیرالمؤمنین (ع) به من خبر داده! زیاد گفت: زبانش را ببرید که سخن نگوید. رشید گفت: اکنون به خدا خبر امیر المؤمنین (ع) (به تمامی) راست درآمد. شیخ مفید می‌گوید: وَ هَذَا حَدِيثٌ‏ قَدْ نَقَلَهُ‏ الْمُؤَالِفُ‏ وَ الْمُخَالِفُ‏ عَنْ ثِقَاتِهِمْ عَمَّنْ سَمَّيْنَاهُ وَ اشْتَهَرَ أَمْرُهُ عِنْدَ عُلَمَاءِ الْجَمِيعِ وَ هُوَ مِنْ جُمْلَةِ مَا تَقَدَّمَ ذِكْرُهُ مِنَ الْمُعْجِزَاتِ وَ الْإِخْبَارِ عَنِ الْغُيُوبِ[۳۳].
  3. محل شهادت امام حسین (ع) (حادثه کربلا): غرفه ازدی از اصحاب رسول خدا (ص) و از اصحاب صفه ـ همان که حضرت درباره او فرمود: بارک الله فی صفقه یمینک، می‌گوید: درباره مقام علی (ع) در دلم شک و تردید وارد شد تا اینکه روزی با او به کنار شط فرات رسیدیم علی (ع) از ما جدا شد و به سوی دیگر رفت و در مکانی ایستاد و ما هم در اطراف او گرد آمدیم. آنگاه با دست اشاره کرد و فرمود: «هذا موضع رواحلهم و مناخ رکابهم و مهراق دمائهم بأبی من لا ناصر له فی الارض و لا فی السماء الا الله»؛ غرفه می‌گوید: وقتی حسین (ع) شهید شد رفتم تا رسیدم به مکان کشته شدن او و یارانش دیدم درست همان مکانی است که علی (ع) خبر داده بود. این بود که به خاطر شک و تردید در مقام علی (ع) از خداوند طلب آمرزش کردم و فهمیدم که علی (ع) اقدام نکرد مگر بر اساس علم و دانشی که خدا به او عنایت فرموده است[۳۴].[۳۵]

دیگر خبرهای غیبی امیرالمؤمنین (ع)

  1. روزی که مردم می‌خواستند با امیرالمؤمنین (ع) در ذی قار به عنوان خلیفه پیامبر (ص) بیعت کنند، فرمود: “از سوی کوفه هزار نفر خواهند آمد، نه یک نفر کم و نه یک نفر زیاد. آنان با من بیعت خواهند کرد که تا لحظه مرگ از من حمایت کنند”. ابن‌عباس می‌گوید آنان را شمارش کردم، تا نهصد و نود و نه نفر آمدند، سپس کسی نیامد. لحظه‌ای درباره سخن امیرالمؤمنین (ع) به فکر فرو رفتم، اما طولی نکشید که فردی از دور نمایان شد و نزدیک آمد و با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کرد که از او پیروی کند و تا پای جان او را یاری کند. امیرالمؤمنین (ع) نامش را پرسید گفت “اویس قرنی هستم”. امام (ع) فرمود: “پیامبر (ص) به من خبر داده است که فردی از امتش را به نام اویس قرنی خواهم دید. او از حزب خدا و پیامبر است و به شهادت می‌رسد و به اندازه دو قبیله ربیعه و مضر را شفاعت می‌کند”[۳۶].
  2. هنگامی که عازم جنگ با خوارج بود خبر از کشته شدن فرد شریری داد که دست کوتاهی مانند پستان زن داشت، آن فرد که مُخدج نام داشت تا آن روز شناخته شده نبود. وقتی خوارج کشته شدند، امیرالمؤمنین (ع) در میان کشتگان دنبال او می‌گشت و می‌گفت: “به خدا سوگند من دروغ نگفتم و به من خبر دروغ داده نشده است” تا اینکه به آن فرد برخورد کرد و تکبیر گفت و فرمود: “در این واقعه برای کسی که مستبصر باشد، عبرت است”[۳۷].
  3. مردم، پیوسته از عبور خوارج از نهر خبر می‌دادند و امیرالمؤمنین (ع) آن را انکار می‌کرد و می‌فرمود: “آنجا قتلگاه آنان است”[۳۸]. همین‌گونه شد.
  4. خبر داد که من مأموریت یافته‌ام با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ کنم و این مطلب واقع شد[۳۹].
  5. قبل از ماه رمضان خبر داد که او در ماه رمضان به شهادت می‌رسد[۴۰] و محاسنش با خون سرش رنگین خواهد شد[۴۱] و همچنین در شب نوزدهم ماه رمضان از شهادت خود خبر داد[۴۲].
  6. به جویریه بن مسهر خبر داد که او را نزد فرمانروای ستمکاری خواهند برد، دست‌ها و پاهایش را قطع می‌کنند و بر درختی می‌آویزند. روزگاری گذشت و زیاد بن ابیه در دوران معاویه، والی کوفه شد و همان‌گونه که امیرالمؤمنین (ع) خبر داده بود، جویریه را به شهادت رساند[۴۳].
  7. به میثم تمار خبر داد پس از من تو را به دار می‌آویزند و پس از سه روز به شهادت می‌رسانند و میثم، همین‌گونه به دست عبیدالله بن زیاد به شهادت رسید[۴۴].
  8. به امیرالمؤمنین (ع) خبر دادند خالد بن عرفطه مرده است، امام (ع) آن را انکار کرد و فرمود. او نخواهد مرد تا اینکه سپاهی از گمراهان را فرماندهی کند که پرچمدارش حبیب بن جماز است. او در واقعه کربلا، فرمانده سپاه عمر بن‌سعد بود[۴۵].
  9. به شیعیان و موالیان خود خبر داد که پس از من از شما خواهند خواست به من ناسزا بگویید، شما این کار را بکنید و از شما خواهند خواست از من تبرّی بجویید، این کار را نکنید و پذیرای مرگ شوید، زیرا هرکس از من تبری جوید دنیا و آخرتش تباه خواهد شد. این اخبار امیرالمؤمنین (ع) واقع شد[۴۶].
  10. در روایات متعدد آمده است که امیرالمؤمنین (ع) از شهادت امام حسین (ع) در سرزمین کربلا خبر داده بود[۴۷].[۴۸]

بخش دوم: کارهای خارق العاده

امیرالمؤمنین علی (ع) بنابر نقل کتب تاریخ معتبر کارهای خارق العاده و کرامت‌های زیادی داشتند به طوری که فراوانی انجام این امور حتی برای برخی از نادانان به جای اینکه راهی برای رسیدن به هدایت از طریق امام برحق باشد سبب گمراهی شده است[۴۹]، این معجزات علاوه بر اینکه در ضمن کتب تاریخ و حدیث و کتب فضائل امیرالمؤمنین (ع) ثبت شده، در کتاب‌هایی مانند "اثبات الهداة فی النصوص والمعجزات" و "مدینه المعاجز" نیز به تفصیل بیان شده است[۵۰].

تسبیح شیر

امیرالمؤمنین علی (ع) همراه اصحاب در مسیری می‌رفتند که به نیزاری رسیدند، ناگهان دیدند وسط راه شیری خوابیده و بچه هایش به پشت او سوار شده‌اند، جویریه بن مسهر گوید: من دهانه مرکب خود را بر گرداندم، حضرت فرمود: ای جویریّه به کجا برویم؟ «این حیوان سگی از سگ‌های خداست و مطیع او» سپس این آیه را تلاوت نمود: ﴿مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۵۱] ناگهان دیده شد که شیر با حالت تضرّع و تبصبص[۵۲] به طرف حضرت آمد و دُم خود را از روی نیاز و رحمت تکان داد و گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ‌»؛ سلام بر تو ای امیرالمؤمنین و ای پسر عموی رسول خدا، رحمت و برکات خدا بر تو باد» حضرت به او فرمود: «وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَبَا الْحَارِثِ»؛ «سلام بر تو ای أبا الحارث» تسبیح تو چیست؟ عرض کرد: «سُبْحَانَ مَنْ أَلْبَسَنِي الْمَهَابَةَ وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِ عِبَادِهِ مِنِّي الْمَخَافَةَ»؛ «پاک و منزّه است آن خدایی که لباس هیبت را بر تن من کرد و در دل بندگانش از من ترس و وحشت انداخت»[۵۳].[۵۴]

ردّ الشمس

ابن‌شهرآشوب می‌گوید: ابن مردویه در کتاب مناقب و ابواسحاق ثعلبی در تفسیر خود و ابو عبدالله بن منده در کتاب معرفت و ابو عبدالله نطنزی در خصائص و خطیب در اربعین و ابو احمد جرجانی در تاریخ جرجان داستان ردّ الشمس را برای امیرالمؤمنین (ع) ذکر کرده‌اند و ابوبکر وراق کتابی در طرق احادیث ردّ الشمس نوشته و ابوعبدالله جعل کتابی در اثبات امکان و جواز ردّ الشمس نگاشته است و ابوالقاسم حسکانی مسأله‌ای در تصحیح ردّ الشمس و پاسخ نواصب معاند آورده و ابوالحسن بن شاذان کتابی در بیان کیفیّت ردّ الشمس برای امیرالمؤمنین (ع) نوشته است و ابوبکر شیرازی در کتاب خود حدیث ردّ الشمس را مفصّل و مستوفی با اسناد خود از شعبه از قتاده از حسن بصری از امّ هانی ذکر کرده است.... و سپس گفته است که: خورشید چندین مرتبه برای امیرالمؤمنین (ع) برگشت، یک مرتبه همان دفعه‌ای که سلمان روایت کرده است. همچنین در روز بساط و روز خندق و روز حُنَیْن و روز خیبر و روز قرقیساء (شهری در ساحل فرات) و روز براثاء و روز غاضریّه و روز نهروان و روز بیعت رضوان و روز صفّین و در نجف و در بنی مارز و در وادی عقیق و بعد از اُحُد.

و کلینی روایت کرده که خورشید در مسجد فضیخ در مدینه برای آن حضرت برگشته است. اما دو مرتبه که معروف و مشهور است: یکی در زمان حیات رسول خدا (ص) در کراع الغمیم و دیگری، بعد از رحلت آن حضرت در بابِل، واقع شد[۵۵].[۵۶]

حدیث ردّ الشمس را علاوه بر محدثان و مورخان شیعه، بسیاری از محدثان و مورخان اهل‌سنت از طرق گوناگونی نقل کرده‌اند. کارشناسان حدیث، سند برخی از آنها را صحیح و برخی دیگر را حسن دانسته‌اند و گروهی از آنان، سخن منکران این واقعه یعنی ابن‌حزم، ابن‌جوزی، ابن‌تیمیه و ابن‌کثیر را به شدت رد کرده‌اند، و عده‌ای دیگر در این باره دست به تألیف مستقل زده و طرق و اسانید آن را گرد آورده‌اند، مانند: ابوبکر وراق، حافظ ابوالفتح ازدی، حاکم حسکانی حنفی، ابوعبدالله بصری، خطیب خوارزمی، جلال‌الدین سیوطی، ابوالحسن شاذان فضلی، ابوعبدالله محمدبن یوسف دمشقی و تلمیذ سیوطی[۵۷].

علامه امینی، شماری از عالمان برجسته اهل‌سنت را نام برده است که حدیث ردّ الشمس را نقل و صحت آن را تأیید کرده‌اند. در اینجا چند نفر از آنان را بازگو می‌کنیم:

  1. حافظ ابوجعفر احمد بن صالح مصری، استاد ابوعبدالله بخاری آن را به دو طریق صحیح نقل کرده و گفته است: “کسی که پیرو روش علمی است سزاوار نیست که از حفظ حدیث اسماء که آن را از پیامبر (ص) برای ما نقل کرده، خودداری کند”.
  2. محمد بن حسین ازدی آن را در کتاب مناقب علی (ع) روایت کرده و به صحت آن حکم کرده است.
  3. حافظ ابوجعفر طحاوی در کتاب مشکل الآثار آن را به دو طریق و با دو لفظ نقل کرده و گفته است این دو حدیث ثابت‌اند و راویان موثق، آنها را روایت کرده‌اند.
  4. قاضی عیاض در الشفا آن را روایت کرده و به صحت آن حکم کرده است.
  5. ابوالمظفر حنفی، سبط بن جوزی، در تذکره الخواص آن را نقل کرده و سخن جدش ابن‌جوزی - که آن را از موضوعات دانسته – رد کرده است
  6. حافظ ابوعبدالله گنجی شافعی در کفایه الطالب فصلی را به حدیث ردّ الشمس اختصاص داده، و درباره امکان و وقوع آن سخن گفته و درستی آن را تأیید کرده است.
  7. حافظ ابن‌حجر عسقلانی در فتح الباری آن را نقل کرده و گفته است: “طحاوی، طبرانی، حاکم و بیهقی آن را از اسماء بنت عمیس روایت کرده‌اند و ابن‌جوزی و ابن‌تیمیه که آن را از موضوعات دانسته‌اند خطا کرده‌اند”.
  8. امام عینی حنفی در عمده القاری آن را نقل کرده و گفته است: “این حدیثی است متصل که راویانش موثق‌اند، و به سخن ابن‌جوزی که آن را رد کرده است، اعتنایی نمی‌شود”.
  9. جلال‌الدین سیوطی در اللئالی المصنوعه پس از نقل حدیث ردّ الشمس گفته است: “جماعتی از امامان و حافظان حدیث بر صحت آن تصریح کرده‌اند”.
  10. ابن‌حجر مکی هیتمی در الصواعق المحرقه آن را کرامتی آشکار برای امیرالمؤمنین (ع) دانسته و گفته است: “حدیث ردّ الشمس را طحاوی و قاضی عیاض صحیح دانسته و ابوزرعه و دیگران حسن شمرده‌اند، و سخن معتقدان به ساختگی بودن آن را رد کرده‌اند و در شرح همزیه البوصیری پس از نقل حدیث ردّ الشمس گفته است: “عده‌ای این حدیث را رد کرده و عده‌ای آن را صحیح دانسته‌اند، و سخن آنان حق است”. سپس تصریح کرده است یکی از دو روایتی که حدیث را از اسماء بنت عمیس روایت کرده، صحیح و دیگری حسن است”.

و نمونه‌های دیگری که نقل آنها در این مجال نمی‌گنجد[۵۸].[۵۹]

در زمان حیات پیامبر (ص) در کراع الغمیم

ابن شهرآشوب روایت می‌کند از ام سلمه و اسماء بنت عمیس و جابر بن عبدالله انصاری و ابوذر غفاری و ابن عباس و ابوسعید خدری و ابوهریره و حضرت امام صادق (ع) روایت کرده‌اند: رسول خدا]] (ص) در کراع الغمیم نماز گزاردند و چون سلام نماز را دادند، وحی بر آن حضرت نازل شد. در همان هنگام علی بن ابی طالب (ع) آمد و پیامبر (ص) را در حال نزول وحی دید، نشست و ایشان را در آغوش گرفت و به خود تکیه داد. نزول وحی الهی بر پیامبر (ص) همچنان ادامه داشت تا آنکه آفتاب غروب کرد. چون نزول وحی به پایان رسید، فرمود: ای علی! نماز خوانده‌ای؟ عرض کرد: نه و قضیه را برای رسول خدا (ص) بیان کرد.

رسول خدا (ص) فرمود: دعا کن خدا خورشید را برای تو ظاهر گرداند. امیرالمؤمنین (ع) دعا کرد و ناگهان خورشیدِ پاک و نورانی ظاهر شد.

در روایت ابوجعفر طحاوی است که پیامبر (ص) به درگاه خداوند عرض کردند: «پروردگارا! علی در طاعت تو و طاعت رسول تو بود، خورشید را برای او برگردان» ناگهان خورشید به آسمان باز گشت. حضرت امیرالمؤمنین (ع) برخاستند و نماز خود را بجای آوردند و چون از نماز فارغ شدند، خورشید فرو نشست و ستاره‌ها ظاهر شدند.

در روایت ابوبکر مهرویه چنین وارد است: اسماء گفت: به خدا قسم، چون خورشید خواست فرو بنشیند و غروب کند، صدایی مانند صدای ارّه که در چوب فرو رفته و مشغول بریدن است به گوش ما رسید. ابوبکر مهرویه گوید: این قضیّه در ناحیه صهباء در راه جنگ خیبر واقع شد.

نیز روایت است که آن حضرت نماز خود را به طور ایماء و اشاره خواند و چون خورشید برگشت به امر رسول خدا (ص) اعاده نمود[۶۰].[۶۱]

بعد از شهادت رسول خدا (ص) در بابِل

ابن شهرآشوب روایت می‌کند از جویریه مسهر و ابورافع و حضرت امام حسین (ع) روایت کرده‌اند: چون حضرت امیرالمؤمنین (ع) برای جنگ صفّین حرکت کرد و از روی رود فرات عبور نمود، پس از عبور، حضرت و عده ای از همراهان نماز خواندند. امّا بقیه لشکر نتوانستند قبل از غروب آفتاب از آب عبور کنند و نماز عصر اغلب سپاهیان فوت شد؛ لذا نزد امیرالمؤمنین (ع) آمدند و عرض کردند: نماز ما فوت شده است. حضرت از خدا درخواست نمودند که خورشید را برگرداند، ناگهان خورشید برگشت و در افق نمایان شد. همین که لشکر نماز خود را به جای آوردند، ناگهان یک صدای شدید ـ مانند صدای چیزی که از جایی بیافتد ـ از آن شنیده شد به طوری که مردم ترسیدند و به تهلیل و تسبیح و تکبیر مشغول شدند و خورشید غروب نموده در زیر افق پنهان شد. مسجد ردّ الشمس در زمین بابِل مشهور و معروف است.

از ابن عباس به طرق بسیاری روایت شده است که ردّ الشمس نشد مگر برای سلیمان وصیّ داود (ع) و یوشع بن نون وصیّ موسی (ع) و علی بن ابی طالب (ع) وصیّ حضرت محمّد (ص)[۶۲].

سیّد حمیری می‌گوید: ردّت عليه الشّمس لمّا فاته وقت الصّلاة و قد دنت للمغرب حتّى تبلّغ نورها في اُفقها للعصر ثمّ هوت هويّ الكوكب و عليه قد ردّت ببابِل مرّة اُخری وما ردّت لخلق معرب إلا ليوشع أوّله من بعده و لردّها تأويل امر معجب

چون وقت نماز امیرالمؤمنین (ع) فوت شد و خورشید در آستانه غروب قرار گرفت، برای نماز حضرت امیرالمؤمنین (ع) بازگشت نمود. به طوری که نور آن در اُفق می‌درخشید و برای نماز عصر علی (ع) تلألؤ داشت و سپس مانند ستاره ای که فرو افتد، فرو افتاد. و بار دیگر خورشید در شهر بابِل برای امیرالمؤمنین علی (ع) برگشت و برای احدی از مردم خورشید بر نگشته است مگر اولین بار برای یوشع بن نون و پس از آن برای حضرت علی (ع)، و در این بازگشت امر شگفت آوری است.

و نیز حمیری گوید: عليّ عليه ردّت الشمس مرّة بطيبة يوم الوحي بعد مغيّب و ردّت له اُخری ببابِل بعد ما افت و تدلّت عينها لغروب علی (ع) آن کسی است که یک بار خورشید برای او برگشت در شهر پاک و پاکیزه (مدینه) در روز وحی پس از آنکه در افق پنهان گشته بود. و یک بار دیگر در بابِل برای او برگشت پس از آنکه سیر خود را در آسمان نموده بود و قرص آن سرازیر در افق مغرب شده بود[۶۳].[۶۴]

گفتگو با خورشید

ابن‌شهرآشوب می‌گوید: با سلسله سند متّصلی که دارم روایت کردند برای من ابن شیرویه دیلمی، و عبدوس همدانی و خطیب خوارزمی از کتاب‌های خودشان و روایت کرده‌اند برای من جدّ اعلای من شهرآشوب و محمّد فتّال از کتاب‌های اصحاب ما مانند ابن قولویه و کشّی و عبدکی از سلمان و ابوذر و ابن عبّاس و علی بن ابی طالب (ع) که: «وقتی با رسول خدا (ص) شهر مکّه را فتح نمودیم و به هوازن رسیدیم حضرت فرمودند: ای علی! برخیز و مقام و منزلت خود را نزد خدای تعالی بنگر، چون خورشید طلوع کند با او تکلّم کن. امیرالمؤمنین (ع) برخاستند و به خورشید در حال طلوع فرمودند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الدَّائِبُ فِي طَاعَةِ اللهِ رَبِّهِ»؛ سلام بر تو ای بنده کوشا در راه اطاعت و بندگی پروردگار خود» خورشید جواب آن حضرت را داد و عرض کرد: «وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ وَ وَصِيَّهُ وَ حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ»؛ «سلام بر تو ای برادر و وصّی پیامبر خدا و ای حجّت خدا بر بندگانش» امیرالمؤمنین (ع) ناگهان خود را به زمین انداخته و به سجده رفت و در حال گریه شکر می‌نمود. حضرت رسول خدا (ص) علی (ع) را از زمین برداشتند و با دست مبارک خود بر چهره او می‌کشیدند و فرمودند: بر خیز ای حبیب من، ملائکه آسمان از گریه تو به گریه در آمدند و خداوند به تو بر حمله عرشش مباهات نمود و سپس فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنِي عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَيَّدَنِي بِوَصِيِّي سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءِ»؛ حمد برای خدایی است که مرا بر دیگر پیام آوران فضیلت داد و مرا به وصیّم سیّد اوصیاء یاری نمود. سپس این آیه را تلاوت نمود: ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ[۶۵].[۶۶]

حموینی در فرائد السمطین[۶۷] و خوارزمی در مناقب[۶۸] و قندوزی در ینابیع المودّه[۶۹] از رسول خدا (ص) روایت کرده‌اند: «أَنَّهُ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ يَا أَبَا الْحَسَنِ كَلِّمِ الشَّمْسَ فَإِنَّهَا تُكَلِّمُكَ فَقَالَ عَلِيٌّ (ع) السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ فَقَالَتِ الشَّمْسُ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامَ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ فِي الْجَنَّةِ يَا عَلِيُّ أَوَّلُ مَنْ تَنْشَقُّ عَنْهُ الْأَرْضُ مُحَمَّدٌ ثُمَّ أَنْتَ وَ أَوَّلُ مَنْ يَحْيَى مُحَمَّدٌ ثُمَّ أَنْتَ وَ أَوَّلُ مَنْ يُكْسَى مُحَمَّدٌ ثُمَّ أَنْتَ ثُمَّ انْكَبَّ عَلِيٌّ سَاجِداً وَ عَيْنَاهُ تَذْرِفَانِ بِالدُّمُوعِ فَانْكَبَّ عَلَيْهِ النَّبِيُّ (ص) فَقَالَ يَا أَخِي وَ حَبِيبِي ارْفَعْ رَأْسَكَ فَقَدْ بَاهَى اللَّهُ بِكَ أَهْلَ سَبْعِ سَمَاوَاتِهِ»[۷۰]؛ پیامبر (ص) به علی فرمود: ای اباالحسن! با خورشید سخن بگو که او نیز با تو گفتگو خواهد کرد. علی[(ع)] خطاب به خورشید فرمود: «سلام بر تو ای بنده مطیع خدا و رسول» خورشید در پاسخ گفت: سلام بر شما ای امیرمؤمنان و امام با تقوایان و رهبر پیشانی سفیدان (در روز قیامت) یا علی! تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود. یا علی! اولین کسی که زمین برای او شکافته می‌شود محمّد (ص)است سپس تو خواهی بود. و اول کسی که زنده گردد محمّد (ص)است و سپس تو خواهی بود. و اول کسی که پوشیده شود محمّد (ص) است و سپس تو خواهی بود. بعد از این کلام، علی[(ع)] به سجده افتاد و از چشم‌های مبارکش اشک فرو ریخت. رسول خدا (ص) به روی در افتاد و فرمود: ای برادر و حبیب من! سر بردار که حق سبحانه و تعالی مباهات فرموده به تو اهل هفت آسمان را[۷۱].

سخن گفتن ریگ

شیخ طوسی در امالی از ابو محمد فخام با سند خود از ابومریم از سلمان روایت کرده است که گفت: «نزد رسول خدا (ص) نشسته بودیم که علی بن ابی طالب (ع) وارد شد، رسول خدا (ص) یک دانه ریگ به دست امیرالمؤمنین (ع) دادند، چون ریگ در دست او قرار گرفت، ناگهان شروع به سخن کرد و گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّاً وَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيّاً وَ بِعَلِيٍّ وَلِيّاً»؛ «نیست معبودی جز خداوند عزّ و جلّ و محمّد رسول خداست. به خداوند راضی شدم که پروردگارم باشد و به محمّد که پیامبرم باشد و به علیّ که صاحب اختیار و مولایم باشد». «فَقَالَ النَّبِيُّ مَنْ أَصْبَحَ مِنْكُمْ رَاضِياً بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ فَقَدْ أَمِنَ خَوْفَ اللَّهِ وَ عِقَابَهُ»؛ رسول خدا (ص) فرمودند: کسی که روزگار خود را بگذراند و راضی باشد به ولایت علی بن ابی طالب (ع) از خوف و عذاب خداوند ایمن است»[۷۲].[۷۳]

دست بریده

حاتمی به اسناد خود از ابن عباس روایت کرده است: روزی مردی سیاه نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و اقرار به دزدی کرد. حضرت سه بار از او سؤال کردند، در هر بار اعتراف کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! مرا تزکیه و طاهر کن، حدّ بر من جاری کن، من دزدی کرده ام. حضرت دستور دادند دست او را بریدند. آن مرد سیاه به راه افتاد و رفت، در بین راه «ابن کوّاء»[۷۴] او را دید و گفت: چه کسی دست تو را قطع کرده است؟ آن مرد سیاه گفت: ليث الحجاز و كبش العراق[۷۵] و مصادم الأبطال، المنتقم من الجهّال، كريم الأصل، شريف الفصل، مُحِلُّ الْحَرَمَيْنِ، وارث المشعرين، ابوالسبطين، أوّل السّابقين و آخر الوصيّين من آل يس، المؤيّد بجبرائيل، المنصور بميكائيل، الحبل المتين، المحفوظ بجند السّماء أجمعين، ذاك والله امير المؤمنين على‌رغم الرّاغمين[۷۶]؛ شیر حجاز، امیر (و سالار و بزرگ و رهبر) عراق، و زمین زننده شجاعان روزگار، انتقام گیرنده از جاهلان، آنکه ریشه‌اش اصیل و بزرگوار است و پیوندش شریف است، اوست مُحِلّ دو حرم و وارث دو مشعر، پدر دو سبط رسول خدا (ص)، اوّل سابقین و آخر وصیّین از آل رسول الله (ص)، آنکه جبرائیل تأییدش کند، و میکائیل یاریش نماید، ریسمان متّصل و محکم خدا، محفوظ به لشکرهای آسمان، به خدا قسم اوست امام مؤمنان و امیر آنها هر چند که دشمنان دوست نداشته باشند.

ابن کواء با تمسخر گفت: «علی» دست تو را بریده و تو این گونه او را تمجید می‌کنی؟ مرد سیاه گفت: سوگند به خدا که اگر مرا قطعه قطعه کند، لحظه به لحظه محبت او در دل من افزون شود. ابن کوّاء نزد امیرالمؤمنین (ع) آمد و ماجرای گفتگوی خود را با مرد سیاه بیان کرد، حضرت فرمود: ای ابن کوّاء! دوستان و محبّین ما افرادی هستند که اگر آنها را تکه تکه کنیم، دوستی و محبّت آنها به ما زیاده گردد و دشمنان ما کسانی هستند که اگر روغن و عسل در کام آنها بریزیم، دشمنی و بغض آنها زیاد شود. و سپس به امام حسن (ع) فرمودند: برو و آن عموی سیاه خود را بیاور! امام حسن (ع) آن مرد را نزد امیرالمؤمنین (ع) حاضر نمود، حضرت دست بریده او را برداشته و به محلّ بریدگی گذاشت و ردای خود را به روی آن کشیدند و به کلمات آهسته دعایی خواندند. آن مرد سیاه برخاست در حالی که دستش به حال اوّلیه برگشت و سالم شد و اثری از قطع آن نمانده بود. او در رکاب امیرالمؤمنین (ع) جنگ می‌نمود تا آنکه در واقعه نهروان به شهادت رسید و گفته شده است که اسم آن مرد سیاه، «افلح» بوده است.

ابن مکّی می‌گوید: اما ردّ كفّ العبد بعد انقطاعها اما ردّ عينا بعد ما انطمست طمسا[۷۷]، آیا امیرالمؤمنین علی (ع)، دست غلام را پس از آنکه بریده و جدا شده بود، برنگردانید؟ آیا امیرالمؤمنین (ع)، چشم را پس از آنکه نورش از بین رفته بود، بر نگردانید؟[۷۸]

هلاکت جنّیان

روایت شده از ابن عبّاس که گفت: چون پیامبر (ص) برای نبرد با بنی‌المصطلق بیرون رفت، آخر شب در نزدیکی یک وادی فرود آمد، جبرئیل فرود آمد و به حضرت خبر داد که طائفه‌ای از کفّار جنّ در درون درّه پنهان شدند و می‌خواهند نیرنگ بزنند و قصد شما کردند تا هنگام گذشتن از آن به اصحاب‌تان ضرر بزنند. رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین (ع) را خواست و فرمود: به این درّه برو و دشمنان خدا را ـ از جنّ که قصد تو کنند ـ با نیروی الهی خود دفع کن و اسم‌هایی که تو را بدان مخصوص گردانید، حصن خود ساز و صد مرد را که با او بودند، با امیرالمؤمنین (ع) فرستاد و به آنها فرمود: با او باشید و فرمانش را اطاعت کنید. امیرالمؤمنین (ع) به سوی درّه رفت و چون نزدیک لبه آن رسید به آن صد نفر همراهانش فرمود: نزدیک لبه و کنار آن بایستید و کاری نکنید تا به شما اجازه بدهم و خودش تا لبه و کنار درّه و وادی پیش رفت و به خداوند از دشمنانش پناه برد و نام خداوند بر زبان آورد. پس به صد نفر همراهانش اشاره کرد که نزدیک بیایید، چون به مسافت پرتاب یک تیر نزدیک آمدند، آن حضرت قصد فرود آمدن به درّه را نمود و خواست به وادی فرو رود، بادی شدید وزید که نزدیک بود آن قوم بر روی در افتند و گام آنها از ترس دشمن پایدار نمی‌ماند از ترس آنچه به آنها رسیده بود. پس امیرالمؤمنین (ع) فریاد زد و گفت: منم علی بن ابی طالب وصیّ رسول خدا و پسر عموی او، اگر امان می‌خواهید بایستید! و در چشم همراهان، مردمی پدیدار شدند همچون هندوان (افراد سیاهی) که گویا مشعل‌های آتش در دست دارند و در کناره‌های درّه جا گرفته بودند و امیرالمؤمنین(ع) به درون درّه فرو رفت و قرآن می‌خواند و با شمشیرش به راست و چپ می‌راند و درنگی نکرد که آن اشخاص چون دود سیاهی شدند و امیرالمؤمنین (ع) تکبیر گفت و از درّه بالا آمد و با آن سپاه ایستاد تا مکان از آنچه دود و غبار داشت پاک شد. اصحاب رسول خدا (ص) گفتند: یا ابالحسن! چه دیدی؟ نزدیک بود که ما از ترس بر تو هلاک شویم بیشتر از آنچه برای خود در هراس بودیم! امیرالمؤمنین (ع) فرمود: چون آنها آشکار شدند، نام‌های خاص خداوند را خواندم، آنها حقیر و خوار شدند و دانستم که ترسیدند و من بدون ترس درون وادی رفتم و اگر آنها بر آن حال می‌ماندند (و به جای خود ایستاده بودند) همه را هلاک می‌کردم و خدای تعالی کید و نیرنگ آنها را کفایت کرد و از مسلمانان شرّ آنها را گردانید. و هر چه از ایشان مانده‌اند پیش از من نزد پیامبر (ص) می‌روند و ایمان می‌آورند. پس امیرالمؤمنین (ع) و همراهانش نزد رسول خدا (ص) برگشتند و به وی گزارش دادند (و این حال را بازگو کردند.) پیامبر (ص) شاد شد و درباره او دعا کرد و فرمود: یا علی! هر کدام از خدا ترسیدند پیش از آنکه تو بیایی نزد من آمدند و مسلمان شدند و من اسلام آنها را پذیرفتم[۷۹].[۸۰]

شتران سرخ موی

روایت است از علی بن ابی حمزه از علی بن الحسین زین العابدین از پدرش (ع) که گفت: امیرالمؤمنین (ع) ندا داد: «مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) عِدَةٌ أَوْ دَيْنٌ فَلْيَأْتِنِي‌». هر کس نزد پیامبر (ص) وعده یا ‌طلبی دارد به نزد من بیاید و طلب کند، پس هر کس نزد حضرت می‌آمد، وعده یا طلب و دینی داشت آن حضرت سجّاده‌اش را کنار می‌زد (اگر حق بود) آن چیز را زیر سجّاده می‌یافت. پس عمر به ابوبکر گفت: ما هم باید در این باب فکری کنیم تا کسب آبرو و شرف کنیم، بعد از مشورت کردن، عمر گفت: اگر تو هم ندا بدهی، همان طوری که امیرالمؤمنین (ع) چنین کرده، تو نیز خواهی یافت همان طور که او در زیر سجّاده می‌یابد. پس ابوبکر ندا داد و امیرالمؤمنین (ع) شنید و فرمود: به زودی او از کارش پشیمان می‌شود. چون صبح روز دیگر شد ابوبکر با جماعتی از مهاجرین و انصار نشسته بودند، اعرابی آمد و گفت: کدام یک از شما وصیّ رسول خدا (ص) هستید؟ اشاره به ابوبکر کردند، اعرابی گفت: تو وصیّ و ولیّ رسول خدا (ص) هستی؟ ابوبکر گفت: آری، چه می‌خواهی؟ اعرابی گفت: آن هشتاد شتر سرخ موی سیاه چشم که رسول خدا (ص) برایم ضمانت کرده را بیاور! (ابوبکر گفت: آن شتران چیست؟ اعرابی گفت: هشتاد شتر سرخ موی سیاه چشم...)[۸۱] ابوبکر به عمر گفت: الآن چه کنیم؟ عمر گفت: اعراب جاهل هستند، از او گواه طلب کن! پس ابوبکر از او گواه خواست، مرد اعرابی گفت: از مثل من بر چیزی که رسول خدا (ص) برایم ضمانت کرده، گواه می‌خواهی؟ به خدا قسم تو وصیّ و خلیفه پیامبر (ص) نیستی. پس سلمان برخاست و گفت: ای اعرابی! دنبال من بیا تا تو را به وصیّ رسول خدا (ص) راهنمایی کنم، اعرابی دنبالش رفت تا به نزد امیرالمؤمنین (ع) رسید و گفت: آیا تو وصیّ رسول خدا (ص) هستی؟ حضرت فرمود: آری چه می‌خواهی؟ گفت: رسول خدا (ص) برای من هشتاد شتر سرخ موی سیاه چشم ضمانت کرده است، (اگر وصیّ او هستی برایم شترها را) بیاور، حضرت فرمود: تو و اهل بیت تو اسلام آورده‌اید؟ اعرابی در مقابلش افتاد و شروع کرد به بوسیدن دو دست حضرت و گفت: شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای تعالی نیست و گواهی می‌دهم که وصیّ و خلیفه رسول خدا (ص) تو هستی. همین شرط میان او و من بوده و همه ما مسلمان شدیم. امیرالمؤمنین (ع) به امام حسن (ع) فرمود: یا حسن! تو و سلمان با این اعرابی به فلان وادی بروید و ندا دهید که «یا صالح یا صالح!» چون جواب تو را بدهد، به او بگو امیرالمؤمنین (ع) به تو سلام می‌رساند و می‌گوید: آن هشتاد شتری که رسول خدا (ص) برای این اعرابی ضمانت کرده حاضر کن، سلمان گفت: ما به آن وادی رفتیم، امام حسن (ع) ندا داد، جواب آمد: «لبیک ای پسر پیامبر» حضرت پیغام امیرالمؤمنین (ع) را رساند، گفت: سمعاً و طاعهً، پس طولی نکشید که مهار ناقه از زمین بیرون آمد، امام حسن (ع) آن مهار را به دست گرفت و به دست اعرابی داد و گفت: مهار را بکش، وی می‌کشید و ناقه‌ها بیرون می‌آمدند تا اینکه هشتاد شتر با آن صفت که گفته بود، خارج شدند[۸۲].[۸۳]

کندن در قلعه خیبر

از آن جمله است آنچه مشهور است و اخبار بی‌شماری در این باره رسیده و دانشمندان در نقل آن اتفاق دارند و دوست و دشمن آن را پذیرفته‌اند و آن داستان خیبر و کندن أمیر المؤمنین (ع) با دست خود درب قلعه و پرتاب کردن آن بر زمین است و سنگینی آن به اندازه‌ای بود که کمتر از پنجاه نفر نمی‌توانست آن را از جا بردارد و این نیروئی بود که خداوند او را بدان مخصوص داشت و به وسیله او عادت را به هم زد و آن را نشانه و معجزه او قرار داد. و این داستان را عبد الله پسر احمد بن حنبل در حدیثی از بزرگان و استادان خود نقل کرده (و سند حدیث را به جابر رساند) که جابر گفت، در روز جنگ خیبر پیامبر (ص) پرچم را به دست علی بن ابی طالب (ع) داد و این پس از آن بود که درباره او دعا کرد. پس علی (ع) به شتاب به سوی قلعه روان شد و یاران و همراهان می‌گفتند: مدارا کن و قدری آهسته رو تا اینکه به قلعه رسید پس درب آن را با دست خود از جا کند و بر زمین افکند، پس هفتاد تن از ما انجمن کردند و همه کوششان آن بود که در را برگردانند، و نتوانستند[۸۴]. از خود امیر المؤمنین (ع) روایت شده که فرمود: "سوگند به خدا که من به قوّت جسدی و حرکت غذایی در از قلعه خیبر بر نکندم که آن را پشت سرم چهل ذراع به دور انداختم (چنان که اعضایم بدان احساس نکرده است) و لکن به قوّت ملکوتی و نفسی که به نور ربّ خود فروزان است مؤیَّد بودم"[۸۵].[۸۶]

تکلّم با اژدها

روزی امیرالمؤمنین (ع) بر منبر مسجد کوفه برای مردمان خطبه می‌خواند، ناگهان اژدهایی وارد مسجد شد و مردمان هجوم آوردند تا او را بکشند، امام فرمود: راهش دهید. راهش دادند، اژدها آمد از منبر بالا رفت و در گوش امیرالمؤمنین (ع) چیزی گفت و آن حضرت به زبان وی جواب داد، و اژدها از مسجد بیرون رفت و غایب شد. آنگاه حضرت برای رفع تعجّب دیگران فرمود: او از حکّام و فرمانروایان جنّ بود که مسئله‌ای برایش پیش آمده بود، از من پرسید و من جوابش دادم و رفت[۸۷].[۸۸]

کندن سنگ عظیم

هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) با لشکریان متوجّه صفین بود، تشنگی بر لشکر و حیوانات آنها غلبه نمود. آن حضرت دِیْری را دید و از راهب آب طلب کرد، راهب گفت: از اینجا تا آب سه فرسخ راه است و هر یک ماه برای من اندکی آب می‌آورند، اگر آب را به شما بدهم خودم تلف می‌شوم. امیرالمؤمنین(ع) از راه بیرون رفته و اطراف را ملاحظه نمود و زمینی را نشان داد که سپاهیان بکَنند، چون کَندند، سنگ عظیمی پیدا شد. فرمود: سنگ را بردارید و آب بخورید، حدود سیصد نفر جمع شدند که سنگ را حرکت دهند نتوانستند و تعداد لشکریان نود هزار نفر بودند، چون همه عاجز شدند، امیرالمؤمنین (ع) خود از اسب فرود آمده به سر پنجه خیبرگشا، آن سنگ را حرکت داد و برداشت و به دور افکند، از زیر آن چشمه آبی پیدا شد که آبش از عسل شیرین‌تر و از یخ سردتر و از برف سفیدتر بود. تمام لشکر آب خوردند و حیوانات را آب دادند و مشک‌ها را پر کردند و باز امر نمود که سنگ را به جای خود برگردانند، و چون مقدور لشکر نبود، خود آن حضرت سنگ را به جای خود برگرداندند، و خاک بر آن ریختند و راهب از دیر فرود آمد، پرسید: که این شخص نبی است؟ گفتند: نه، وصی نبی است. پس به خدمت حضرت آمد و مسلمان شد و گفت: از پدران به ما رسیده بود که در حوالی این دیر، آبی است و از آن نشان ندهد مگر نبی یا وصی نبی و پدر من در آرزوی دیدن شما مدت‌ها در این دیر به سر برده ولی این توفیق نصیب من شد، پس به خدمت آن حضرت به صفین رفت و به شهادت رسید.

و چون از صفین مراجعت نمودند، یارانی که همراه بودند هر چند تفحص کردند آن را نیافتند[۸۹].[۹۰]

منابع

پانویس

  1. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۲۱.
  2. شرح المقاصد، ج۵، ص۷۵.
  3. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۴.
  4. «وَ قَالَ سَعِيدُ بْنُ جُبَيْرٍ أَتَيْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي جِئْتُكَ أَسْأَلُكَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ اخْتِلَافِ النَّاسِ فِيهِ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَا ابْنَ جُبَيْرٍ جِئْتَنِي تَسْأَلُنِي عَنْ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ مِنَ الْأُمَّةِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ يَا ابْنَ جُبَيْرٍ جِئْتَنِي تَسْأَلُنِي عَنْ رَجُلٍ كَانَتْ لَهُ أَلْفُ مَنْقَبَةٍ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ هِيَ لَيْلَةُ الْقُرْبَةِ يَا ابْنَ جُبَيْرٍ جِئْتَنِي تَسْأَلُنِي عَنْ وَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ وَزِيرِهِ وَ خَلِيفَتِهِ وَ صَاحِبِ حَوْضِهِ وَ لِوَائِهِ وَ شَفَاعَتِهِ وَ الَّذِي نَفْسُ ابْنِ عَبَّاسٍ بِيَدِهِ لَوْ كَانَتْ بِحَارُ الدُّنْيَا مِدَاداً وَ أَشْجَارُهَا أَقْلَاماً وَ أَهْلُهَا كُتَّاباً فَكَتَبُوا مَنَاقِبَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) وَ فَضَائِلَهُ مِنْ يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ الدُّنْيَا إِلَى أَنْ يُفْنِيَهَا فَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَاهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»، ینابیع المودّه، ص۱۲۳، باب ۴۰.
  5. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۹۲.
  6. شرح المقاصد، ج۵، ص۷۴.
  7. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۴.
  8. ر.ک: ابن عقده کوفی فضائل امیرالمؤمنین (ع)، ص ۱۲۶ إخباره (ع) به بالمغیبات و الفتن. سید رضی در نهج البلاغه به اخبار غیبی و ملاحم هم توجه خاص مبذول داشته است.
  9. درّاعه: پیراهن پشمی است. در لغت آمده: جبّ’ مشقوقة المقدّم و لا يكون إلا من صوف. الدرع: زره.
  10. مقصود در این جا عصاست. در لغت به معنای شاخه بریده از درخت است.
  11. اسم ناقه پیامبر (ص) است، بعضی گفتند عضباء عَلَم برای ناقه حضرت است، و بعضی گفتند: چون گوش آن شکافته شده بود و یا دستش کوتاه بود به آن عضباء می‌گفتند.
  12. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۴۴۸ - ۴۴۹.
  13. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۷۶.
  14. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۳۵۰ و احقاق الحق، ج ۸، ص ۷۳۹ و بحار، ج ۴۱، ص۱۹۸.
  15. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص۳۵۱
  16. شرح ابن أبی الحدید، ج ۴، ص ۷۴ و مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۰۶، و الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۳۵۲.
  17. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۳۵۳ و شرح ابن أبی الحدید، ج۲، ص ۲۸۷ و بحار، ج ۴۱، ص ۲۰۵.
  18. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  19. الارشاد، ج۱، ص۷۰-۷۱.
  20. نهج البلاغه، حکمت ۳۱۱؛ المسترشد، ص۳۴۶ و ۶۷۴.
  21. مناقب خوارزمی، ص۳۷۸ و ۳۹۶؛ الصواعق المحرقة، ص۱۲۹؛ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۳۹ و ۹۰۰.
  22. بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۹۵.
  23. بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۹۵.
  24. موسوعة الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج۱۱، ص۷۴.
  25. کفتی لغت نبطی است، یعنی شیطان، و این اسمی بود که مادر حسن در کودکی روی او گذاشته بود و با آن او را صدا می‌کرد، ولی کسی نمی‌دانست، تا اینکه امیرالمؤمنین (ع) وی را به آن نام خواند.
  26. بحارالانوار، ج۴۱، ص۳۰۲.
  27. مناقب خوارزمی، ص۱۸۵ و ۲۲۳.
  28. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۷.
  29. «الإمام الباقر (ع): شَکا أهلُ الکوفَةِ إلی‌ عَلِی (ع) زِیادَةَ الفُراتِ، فَرَکبَ هُوَ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ (ع) فَوَقَفَ عَلَی الفُراتِ وقَدِ ارتَفَعَ الماءُ عَلی‌ جانِبَیهِ، فَضَرَبَهُ بِقَضیبِ رَسولِ اللهِ (ص) فَنَقَصَ ذِراعٌ، وضَرَبَهُ اخری‌ فَنَقَصَ ذِراعانِ. فَقالوا: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، لَو زِدتَنا! فَقالَ: إنی سَأَلتُ اللهَ فَأَعطانی ما رَأَیتُم، وأکرَهُ أن أکونَ عَبداً مُلِحاً»، الخرائج والجرائح، ج ۱، ص ۱۷۳، ح ۴.
  30. شرح الأخبار، ج ۲، ص ۲۹۰، ح ۶۰۵.
  31. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۷۴۹.
  32. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۳۲۷ و الإصابة، ج ۳، ص ۳۱۸ و بحار، ج۴۲، ص ۱۴۸.
  33. الإرشاد، ج۱، ص ۳۲۵و شرح النهج لابن أبی الحدید، ج ۲، ص ۲۹۴.
  34. ر.ک: اسد الغابه، ج۴، ص ۱۶۹ و پرتوی از عظمت حسین (ع)، ص ۷۹. برای آگاهی از پیشگویی و خبر از بعضی از جزئیات حادثه کربلا و آنان که امام حسین را یاری می‌کنند و آنان کع از یاری او امتناع می‌ورزند. ر.ک: الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۳۳۰.
  35. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  36. الارشاد، ج۱، ص۳۱۵-۳۱۶.
  37. الارشاد، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷.
  38. الارشاد، ج۱، ص۳۱۷-۳۱۸.
  39. الارشاد، ج۱، ص۳۱۵؛ خصال شیخ صدوق، ص۱۴۵.
  40. الارشاد، ج۱، ص۳۲۰.
  41. الاستیعاب، ج۳، ص۶۱؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۳؛ الغارات، ج۲، ص۴۴۴.
  42. مناقب خوارزمی، ص۳۹۲-۴۱۰؛ اسدالغابة، ج۴، ص۳۵؛ الفصول المهمة، ص۱۳۹ و...
  43. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۱۹.
  44. الارشاد، ج۱، ص۳۲۳-۳۲۵؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص۲۹۱؛ الاصابة ابن‌حجر، ج۳، ص۵۰۴.
  45. الارشاد، ج۱، ص۳۲۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۶؛ مقاتل الطالبین، ص۷۱.
  46. الارشاد، ج۱، ص۳۲۲.
  47. ر. ک: الارشاد، ج۱، ص۱۰۷-۱۶۴.
  48. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۵.
  49. ر.ک: شرح منهاج الکرامه فی معرفه الامامه، ج ۱، ص ۲۱۸.
  50. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  51. «من به خداوند- پروردگار خویش و پروردگار شما- توکل کرده‌ام؛ هیچ جنبنده‌ای نیست مگر که او بر هستیش چیرگی دارد؛ به راستی پروردگار من بر راهی راست است» سوره هود، آیه ۵۶.
  52. تَبَصْبُص الكلب: پوزه بر خاک مالیدن و تواضع حیوان و دم را تکان دادن.
  53. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۴۵۰.
  54. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۷۹.
  55. مناقب آل أبی طالب (ع)، ج۲، ص۳۱۶، فصل فی طاعة الجمادات له (ع).
  56. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۷۹.
  57. ر. ک: الغدیر، ج۳، ص۱۸۴-۱۸۵.
  58. ر. ک: الغدیر، ج۳، ص۱۸۶-۲۰۲؛ نیز ر. ک: موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۱، ص۷۵-۱۰۶؛ بحار الانوار، ج۴۱، ص۱۶۶-۱۹۱؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۴۵۶-۴۶۵.
  59. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۹۰.
  60. مناقب، ج۲، ص۳۱۶ - ۳۱۷.
  61. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۸۰.
  62. مناقب، ج۲، ص۳۱۸ ـ ۳۱۹؛ علامه امینی در الغدیر، ج۳، ص۱۲۶ ـ ۱۴۲ راجع به حدیث ردّ الشمس و جواب منکرین و بیان روات این حدیث از اعلام علماء بحث کرده و فرمود: بزرگان از اعلام که این حدیث را روایت کرده‌اند چهل و سه نفر هستند و مشروحا آن را بیان کرد. و نیز در جلد ۳، ص۳۹۳ می‌گوید: حدیث ردّ الشمس را در بابِل برای امیرالمؤمنین (ع) نصر بن مزاحم در کتاب صفّین با اسناد خود از عبد خیر، آورده است، و عبدخیر کیفیّت نماز خود را با امیرالمؤمنین علی (ع) نقل می‌کند که البتّه با روایت ابن‌شهرآشوب تفاوت دارد.
  63. مناقب، ج۲، ص۳۱۸ - ۳۱۹.
  64. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۸۰.
  65. «آیا جز دین خداوند را باز می‌جویند با آنکه آنان که در آسمان‌ها و زمینند خواه‌ناخواه گردن نهاده فرمان اویند و به سوی او بازگردانده می‌شوند» سوره آل عمران، آیه ۸۳.
  66. مناقب، ج۲، ص۳۲۰.
  67. به نقل الغدیر، ج۳، ص۳۲۹، از فرائد السمطین، باب ۳۸.
  68. مناقب الخوارزمی، ص۱۱۳، حدیث ۱۲۳.
  69. ینابیع المودّه، ج۱، ص۴۲۵؛ امالی صدوق، ص۶۸۰؛ خرائج راوندی، ص۵۴۴.
  70. أقول: ذکره أیضاً فی الیقین، ص۱۶۵؛ کشف الغمه، ج۱، ص۱۵۵؛ بحار الانوار، ج۴۱، ص۱۶۹، باب ۱۰۹ حدیث۵؛ الغدیر، ج۳، ص۳۹۲.
  71. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۸۳.
  72. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۴۶۶.
  73. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۸۵.
  74. نام او عبدالله بن کوّاء است که از بزرگان خوارج و دشمنان و معاندان امیرمؤمنان (ع) و از جمله خوارج نهروان بوده است.
  75. کبش القوم: رئیسهم و سیّدهم و قائدهم. الکبش: امیر الجیش. الکبش: الذکر من الغنم الذی یتقدّم القطیع غالباً و لذلک شبّه به القوّاد.
  76. مناقب آل ابی طالب (ع)، ج۲، ص۳۳۵.
  77. مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۴۷۳.
  78. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۸۵.
  79. الارشاد، مفید، ج۱، ص۳۳۹ ـ ۳۴۱؛ بحار الانوار، ج۳۹، ص۱۷۶.
  80. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۸۷.
  81. در بعضی نسخه‌ها این زیادی بود.
  82. الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۱۷۵، حدیث ۸؛ بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۹۲، حدیث ۴؛ غایة المرام، ص۶۶۵، باب ۱۲۸، حدیث ۱؛ اثبات الهداه، ج۲، ص۴۹۴، حدیث ۳۳۶.
  83. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۸۸.
  84. الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۱، ص۳۳۳ و سایر مصادر تاریخی.
  85. «وَ اللَّهِ‏ مَا قَلَعْتُ‏ بَابَ‏ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ‏ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ»، الامالی (للصدوق)، ص ۵۱۴ و بحار الانوار، ج ۲۱ ص۲۶.
  86. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵؛ علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۹۰.
  87. کافی، ج۱، ص۳۹۶، حدیث ۶ طبع اسلامیه؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۹۷، حدیث ۷.
  88. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۹۱.
  89. کشف الغمّه، ج۱، ص۲۷۹ و ۲۸۰؛ خرائج راوندی، ج۱، ص۲۲۲؛ حدیقة الشیعه، ص۲۶۲.
  90. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۹۱.