گزارش حکیمه خاتون از ولادت امام مهدی چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
گزارش حکیمه خاتون از ولادت امام مهدی چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل بالاترمهدویت / آشنایی با امام مهدی / معرفت امام مهدی (شناخت امام مهدی) / ولادت امام مهدی
تعداد پاسخ۶ پاسخ

گزارش حکیمه خاتون از ولادت امام مهدی (ع) چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

پاسخ نخست

عزالدین رضانژاد

حجت الاسلام و المسلمین دکتر عزالدین رضانژاد، در مقاله «حیات امام مهدی» در این‌باره گفته است:

«حکیمه خاتون، دختر امام جواد (ع) و عمه امام حسن عسکری (ع) از تولد امام عصر (ع) گزارشی دقیق ارائه داده است. روایت حکیمه خاتون، در قرن چهارم هجری، موثق تلقی می‌شد. شیخ صدوق، شیخ طوسی و دیگران، این گزارش را چنین نگاشته‌اند: ابو محمد حسن بن علی (ع) مرا با پیکی نزد خود خواند و فرمود: عمه! امشب افطار را نزد ما بگذران، زیرا شب پانزدهم شعبان است و خدای متعال، حجت خود در زمین را آشکار می‌سازد. از او پرسیدم : مادرش کیست؟ فرمود: نرجس. گفتم: جانم فدایت! ولی آثار حاملگی در او وجود ندارد. فرمود: آنچه گفتم، همان خواهد شد. سپس به سوی اتاق نرجس رفتم، بر او وارد شدم و سلام کردم. نرجس برای بیرون آوردن کفش‌هایم نزدم شتافت و گفت: بانوی من، حال شما چطور است؟ گفتم: تو بانوی من و خاندان منی. سخن مرا نپسندید و پاسخ داد: عمه، چه می‌فرمایید! گفتم: دخترم، امشب خداوند متعال پسری به تو عطا می‌فرماید که مولای این جهان و آن جهان خواهد بود. او خجالت زده و سرخ شد. پس از آن که نماز مغرب را به جای آوردم، افطار کردم و به خواب رفتم. وقتی پاسی از شب گذشت، از خواب برخاستم و نماز عشا به جای آوردم. نرجس در خواب بود، بی آن که اثری از وضع حمل در او دیده شود. آن گاه نشستم و نماز نافله خواندم. به بستر رفتم. مدتی بعد دوباره بیدار شدم، ولی او هنوز خفته بود. آن گاه برخواست، نماز نافله (نماز شب) به جای آورد و دوباره به بستر رفت . پس از چندی از اتاق خارج شدمف تا طلوع فجر را ببینم و وقت نماز صبح را دریابم. نرجس هنوز خفته بود. سخنان امام (ع) هم چنان مرا در اندیشه فرو برده بود. در این لحظه، امام (ع) صدا زد: عمه، عجله نکن! هنگام تولد فرزندم نزدیک است. نشستم و سوره‌های "حم سجده" و "یس" را تلاوت کردم. اندکی بعد، نرجس بیدار شد. چون حالش را متغیر یافتم، نزدش شتافتم و گفتم: سلام خدا بر تو باد! آیا چیزی احساس می‌کنی؟ پاسخ داد: آری عمه. آن گاه گفتم: خود را جمع کن و آرامش خاطر به دست آر...! حکیمه گوید: من و نرجس را ضعفی فراگرفت و با ندای مولایم به خود آمدم و جامه را از روی او برداشتم و مولای خود را دیدم که در حال سجده است و مواضع سجودش بر زمین است. او را در آغوش گرفتم، دیدم پاک و نظیف است. امام عسکری (ع) مرا صدا زد و گفت: عمه، پسرم را نزد من آور. وقتی نوزاد را نزدش بردم، در آغوشش گرفت، زبان بر کامش نهاد، به آرامی دستش را به چش‌ها، گوش‌ها و آرنج هایش کشید و فرمود: پسرم، سخن بگو! کودک لب به سخن گشود و پاسخ داد: گواهی می‌دهم جز خدای یکتا خدایی نیست. او یکتا و بی‌شریک است. شهادت می‌دهم محمد (ص) پیامبر خداست. سپس بر امیرالمؤمنین (ع) سلام کرد و امامان را به ترتیب سلام گفت تا به نام پدرش رسید و از ادامه سخن باز ایستاد. امام عسکری (ع) فرمود: عمه، او را نزد مادرش ببر تا وی را سلام گوید و سپس بازش گردان. چنان کردم؛ بازش گرداندم و در همان جا قرارش دادم. امام عسکری (ع) فرمود: عمه، هفت روز دیگر برای دیدارش بیا. حکیمه می‌گوید: روز بعد آمدم تا به ابومحمد سلام گویم. پرده را بالا زدم، ولی او را نیافتم. از امام (ع) پرسیدم: جانم به فدایت! برای مولایم چه اتفاقی افتاده است؟ حضرت پاسخ داد: عمه، او را به همان کس سپردیم که ماد موسی فرزندش را سپرد. حکیمه می‌افزاید: روز هفتم آمدم. به امام عسکری (ع) سلام گفتم و نشستم. امام (ع) فرمود: پسرم را نزدم بیاور. او را در پارچه‌ای قنداق کرده، آوردم. امام (ع) آنچه در روزی نخست تولد انجام داده بود، تکرار کرد و کودک آنچه آن روز گفته بود، بازگفت.[۱] آن گاه این آیه‌ها را تلاوت کرد: "و ما می‌خواستیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را از [= بنی اسراییل] بیم داشتند، نشان دهیم.[۲]

  • بر اساس گزارشی دیگر، حکیمه می‌گوید: ... به خانه امام عسکری (ع) مشرّف شدم. به منظور دیدار نوزاد به اتاق نرجس رفتم، اما او را ندیدم. نزد امام (ع) شتافتم، ولی شرم مرا از پرسش بازداشت. امام (ع) فرمود: عمه جان! فرزندم در پناه خدا غایب گشته است. وقتی من از دنیا رفتم و شیعیانم را در اختلاف دیدی، ماجرای ولادت فرزندم را به مؤمنان مورد اعتماد بازگوی، اما آگا باش، این قضیه باید پنهان بماند، زیرا فرزندم در غیب خواهد بود.[۳] و نیز از حکیمه چنین نقل شده است: چهل روز پس از ولادت حضرت مهدی (ع)، به خانه امام عسکری (ع) مشرّف شدم. مولایم امام زمان (ع) را دیدم که راه می‌رفت و چنان سخن می گفت که کلامی فصیح‌تر از آن نشنیده بودم. بسیار شگفت زده شدم؛ امام حسن عسکری (ع) با تبسّم فرمود: ما ائمّه در هر روز به اندازه یک ماه دیگران و در هر ماه به اندازه یک سال دیگران رشد می‌کنیم. از آن پس هر گاه درباره حضرت مهدی (ع) می‌پرسیدم، می‌فرمود: آنچه مادر موسی نزد فرزندش به ودیعه نهاد، ما نیز نزد او حضرت مهدی (ع) به امانت گذارده‌ایم.[۴]»[۵].

پاسخ‌ها و دیدگاه‌های متفرقه

۱. حجت الاسلام و المسلمین طاهری؛
حجت الاسلام و المسلمین دکتر حبیب‌الله طاهری در کتاب «سیمای آفتاب» در این‌باره گفته‌است:
  • «حکیمه خاتون می‌گوید: هرگاه خدمت امام عسکری می‌رسیدم برای او دعا می‌کردم که خداوند فرزندی به او عطا کند تا آنکه غروب روز پنجشنبه چهاردهم ماه شعبان سال ۲۵۵ ه.ق، نزد امام عسکری رفتم و طبق روال گذشته دعا کردم که خدا به تو فرزندی عطا کند، وقتی شب فرا رسید به کنیزم گفتم جامه‌ام را بیاور تا به منزل باز گردیم، امام عسکری فرمودند: عمه جان، امشب نزدمان بمان، زیرا در این شب فرزند مبارکی متولد می‌شود که زمین مرده را حیات بخشیده، و زنده می‌کند؛ یعنی آنگاه که عدل و فضیلت در زمین بمیرد و همه جا را ظلم و جنایت فرا گیرد، او قیام می‌کند و زمین را پر از عدل خواهد کرد. عرض کردم این فرزند با برکت از کدام بانو متولد خواهد شد؟ فرمود: از نرجس و فقط از او متولد می‌شود، حکیمه می‌گوید: من به نزدیک نرجس رفتم و به دقت به او نگریستم، ولی هیچ اثری از حمل و داشتن فرزند در او مشاهده نکردم، نزد امام رفتم و ماجرا را به اطلاع امام رساندم. امام لبخندی زده و فرمودند: عمه جان هنگام سپیده دم صبح اثر بارداری او ظاهر می‌شود، زیرا نرجس مانند مادر موسی است که نشانی از فرزند داشتن در او دیده نمی‌شد و تا هنگام تولد موسی هیچ کس از ولادتش خبر نداشت. فرعون ستمگر که می‌دانست اگر حضرت موسی متولد شود با او مبارزه می‌کند و تخت و تاجش را نابود می‌سازد، با تمام نیرو می‌کوشید تا از ولادت حضرت موسی (ع) جلوگیری کند، لذا دستور داد تا زنان را از مردان جدا کنند هر زنی که پسر به دینا می‌آورد بلافاصله این طفل بی‌گناه کشته شود اما وقتی خدا بخواهد موسی به دنیا بیاید، تلاش صدها فرعون هم بی‌نتیجه خواهد بود، قبل از تولد حضرت موسی (ع) کسی باور نمی‌کرد که مادرش باردار است، نرجس نیز همچون مادر موسی تا آخرین لحظات ولادت امام زمان (ع) نشانی از بارداری در خود نداشت زیرا آینده نرجس بسیار حساس و پر اهمیت بود. جاسوس‌ها همه جا را کنترل می‌کردند و کار آگاهان حکومت هر حرکت مشکوکی را زیر نظر داشته و به شدت مراقب بودند که اگر فرزندی از امام یازدهم متولد شود نابودش کنند. حکیمه می‌گوید: شب از نیمه گذشته بود، هنوز نشانه‌ای از فرزند داشتن در نرجس دیده نمی‌شد، من زودتر از شبهای قبل به نماز شب مشغول شدم. نرجس خاتون نیز از خواب پریده و اطاق بیرون رفت، وضو گرفت و مشغول نمازشب شد. او آخرین رکعت نمازش را می‌خواند که من از اطاق بیرون رفتم و به آسمان نگاه کردم، دیدم که طلوع فجر است، اما هنوز اثری از فرزند نیست. همین که در دلم نسبت به وعده امام عسکری تردیدی پیدا شد ناگهان امام صدا زد: عمه جان شک نداشته باش آنچه گفته‌ام آشکار می‌شود و به خواست خدا خواهی دید. در حالی که من از این تردید شرمنده بودم به طرف اطاق برگشتم، دیدم نرجس خاتون نمازش را تمام کرده و با حالتی غیرعادی و شتابزده بیرون می‌آید، به او گفتم پدر و مادر به فدایت آیا چیزی احساس می‌کنی؟ گفت: بله عمه جان، چیزی را شدیداً در خود یافتم. گفتم به خواست خدا جای نگرانی نیست، سپس او را به درون اطاق بردم. هنگام طلوع فجر صادق، درد زایمان نرجس شروع شد، از درون خانه، امام عسکری صدا زد عمه جان، سوره انا انزلنا را بر او بخوان، حکیمه می‌گوید: من مشغول خواندن سوره انا انزلنا شدم، دراین هنگام طفل داخل رحم نرجس نیز همانگونه که من می‌خواندم، می‌خواند، در حال تعجب بودم که امام با صدای بلند فرمود: عمه از امر خدا تعجب مکن که خداوند زبان ما را در کودکی به حکمت باز کرده و در بزرگی حجت خود در زمین قرار می‌دهد[۶]. هنوز کلام امام تمام نشده بود که نرجس خاتون از نظرم ناپدید شده و گویا بین من و او پرده‌ای کشیده شد که دیگر او را ندیدم وحشت زده و نگران، فریاد کنان به طرف اطاق امام عسکری (ع) دویدم، در این لحظه امام فرمود: عمه برگرد که او در جای خود خواهی دید، من با تعجب برگشتم وقتی وارد اطاق شدم دیدم نوری از نرجس می‌درخشد که چشمها را خیره می‌کند، سپس دیدم نوزاد، طیب و طاهر، ناف بریده، ختتنه کرده در حالی که در بازوی راستش نوشته است: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و مواضع سجده را به زمین گذاشته انگشتان سبابه را به طرف آسمان بالا گرفته و می‌گوید: "أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ وَحْدَهُ‏ لَا شَرِيكَ‏ لَهُ‏ وَ أَنَ‏ جَدِّي‏ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ أَبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ" شهادت می‌دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست او بی‌همتا است و شریکی ندارد، جدم محمد (ص) فرستاده خدا و پدرم علی امیر مؤمنان است". سپس نام یکایک ائمه (ع) را برشمرد تا با نام مبارک خود رسید، آنگاه به درگاه الهی عرضه داشت: "اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي وَ أَتْمِمْ لِي أَمْرِي وَ ثَبِّتْ وَطْأَتِي وَ امْلَإِ الْأَرْضَ بِي عَدْلًا وَ قِسْطاً"؛ پ[۷] همچنان غرق تماشای مناجات دلنشین کلمات معجزه آسای این نوزاد بودم که ناگهان صدای امام عسکری (ع) بلند شد که عمه جان، آن فرزند را در آغوش بگیر و به نزد من آر، من جلو رفتم آن نوزاد را بغل کرده به طرف امام عسکری بودم. وقتی بچه در مقابل پدر قرار گرفت هنوز روی دست من بود که بر پدرش سلام کرد، آنگاه حضرت فرزندش را از من گرفت و زبانش را در دهان آن طفل نهاد و کودک از (زبان علم و عصمت) آن حضرت، (دانش و معرفت و اسرار امامت) نوشید. بعد به من فرمود: این کودک را بگیر و به مادرش بسپار تا او را شیر دهد، وقتی نرجس به او شیر داد، بار دیگر فرزندم را نزد من بیاور. من نوزاد را به مادرش برگرداندم و پس از نوشیدن شیر دو مرتبه نزد حضرت آوردم، حضرت این بار نیز زبان در کام فرزندش فرو برد، سپس فرمود: ای فرزند بخوان، طفل شروع به خواندن کرد، از صحف آدم و زبور داود تا تورات و انجیل را به زبان عبرانی و سریانی خواند، سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ...[۸] آنگاه بر پیامبر اکرم (ص) و امیرالمومنین (ع) و همه ائمه تا پدرش درود فرستاد[۹]»[۱۰].
۲. حجت الاسلام و المسلمین رجالی تهرانی؛
حجت الاسلام و المسلمین علی رضا رجالی تهرانی، در کتاب «یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان» در این‌باره گفته است:

«حکیمه خاتون دختر امام جواد (ع) و عمّه امام حسن عسکری (ع) کیفیت و چگونگی ولادت امام مهدی (ع) را چنین نقل می‏‌کند: ابو محمّد امام حسن عسکری (ع) کسی را به دنبال من فرستاد که امشب (نیمه شعبان) برای افطار نزد من بیا، چون خداوند امشب حجّتش را آشکار می‏‌کند. پرسیدم: این مولود از چه کسی است؟ آن حضرت فرمود: از نرجس، عرض کردم: من در نرجس خاتون هیچ اثر حملی مشاهده نمی‏‌‏کنم! حضرت فرمود: موضوع همین است که گفتم. من در حالی‏که نشسته بودم، نرجس آمد و کفش مرا از پایم بیرون آورد و فرمود: بانوی من! حالتان چطور است! من گفتم: تو بانوی من و خانواده‏‌ام هستی. او از سخن من تعجّب کرده ناراحت شد و فرمود: این چه سخنی است؟ گفتم: خداوند در این شب به تو فرزندی عطا می‏‌‏کند که سرور و آقای دنیا و آخرت خواهد شد. نرجس خاتون از سخن من خجالت کشید.

سپس بعد از افطار، نماز عشاء را به ‏جا آوردم و به بستر رفتم. چون پاسی از نیمه شب گذشت، برخاستم و نماز شب خواندم. بعد از تعقیب نماز به خواب رفتم و دوباره بیدار شدم. در این هنگام، نرجس نیز بیدار شد و نماز شب را به جا آورد. سپس از اتاق بیرون رفتم، تا از طلوع فجر باخبر شوم. دیدم فجر اوّل طلوع کرده و نرجس در خواب است. در آن حال، این سؤال به ذهنم خطور کرد که چرا حجّت خدا آشکار نشد. نزدیک بود شکی در دلم ایجاد شود که ناگهان حضرت امام حسن عسکری (ع) از اتاق مجاور صدا زد: ای عمّه شتاب مکن که موعد نزدیک است. من نیز نشستم و سوره الم سجده و یاسین را خواندم. هنگامی که مشغول خواندن قرآن بودم، ناگهان نرجس خاتون با ناراحتی از خواب بیدار شد[۱۱] من با شتاب خودم را به او رساندم و پرسیدم: چیزی احساس می‏‌‏کنی؟ نرجس گفت: آری. گفتم: نام خدا را بر زبان جاری کن، این همان موضوعی است که اوّل شب به تو گفتم. مضطرب مباش و دلت را آرام کن. در این هنگام پرده نوری میان من و او کشیده شد. ناگاه متوجّه شدم کودک ولادت یافته است. چون جامه را از روی نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته و مشغول ذکر خدا بود. هنگامی که او را برگرفتم، دیدم پاک و پاکیزه است. در این موقع، حضرت امام حسن عسکری (ع) صدا زد؛ عمّه! فرزندم را نزد من بیاور، وقتی که نوزاد را خدمت آن حضرت بردم، وی را در آغوش گرفت، و بر دست و چشم کودک دست کشید و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو! پس آن طفل گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه، و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه. پس از آن به امامت امام علی (ع) و سایر امامان معصوم (ع)، شهادت و گواهی داد و چون به نام خود رسید گفت: اللّهمّ انجزلی وعدی، و اتمم لی امری، و ثبّت وطأتی، و أملاء الارض بی عدلا و قسطا پروردگارا! وعده مرا قطعی گردان و امر مرا به اتمام رسان، و مرا ثابت قدم بدار، و زمین را به وسیله من از عدل و داد پر کن.

روز هفتم که خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع) رسیدم، ایشان فرزندش را از من طلب کرد. من نیز او را در پارچه‏‌ای پیچیده، نزد پدرش بردم. آن حضرت فرمود: پسرم! با من حرف بزن، در این هنگام، او آیه‏ ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ...[۱۲] را خواند[۱۳]. و در روایت دیگر چنان است که: چون حضرت صاحب الامر متولّد شد، نوری از او ساطع گردید که به آفاق آسمان پهن شد و مرغان سفید را دیدم که از آسمان به زیر می‌‏آمدند و بال‌های خود را بر سر و روی و بدن آن حضرت می‏‌مالیدند و پرواز می‌‏کردند. پس حضرت امام حسن عسکری (ع) مرا آواز داد که ای عمّه، فرزند را برگیر و به نزد من بیاور، چون برگرفتم، او را ختنه کرده و ناف‌‏بریده و پاک و پاکیزه یافتم و بر ذراع راستش نوشته شده بود: ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا[۱۴]. باری مهدی موعود (ع) به گونه‌‏ای پا به عرصه وجود گذاشت که از خود کرامات بسیاری را نشان داد. و بدین ترتیب بود که وجود مقدّس ولی عصر (ع) در روز جمعه نیمه شعبان سال ۲۵۵ هجری قمری متولّد شد. و امّا راجع به قسمت دوّم سؤال باید گفت: از روایات چنین استفاده می‏‌شود که امام عسکری (ع) را به خاطر مولودی که موعود مظلومان جهان است، چنان تحت نظر داشتند که وقتی امام زمان (ع) متولّد شد، امام عسکری (ع) حتّی با نزدیکان خود هم با ایماء و اشاره سخن می‏‌‏گفت، تا مبادا کسی سخن آن امام را شنیده و به دولت گزارش دهد، و ایجاد خطر کند. چنان‏که در کتاب غیبت شیخ طوسی روایت کند: احمد بن اسحاق قمی از امام حسن عسکری (ع) در خصوص صاحب الزّمان (ع) سؤال کرد، حضرت با اشاره دست او را متوجّه نمود که او زنده و سالم است[۱۵]»[۱۶].
۳. حجت الاسلام و المسلمین علی‌زاده؛
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی علی‌زاده، در کتاب «نشانه‌های یار و چکامه‌ انتظار» در این‌باره گفته است:

«روایت است[۱۷] از حکیمه بنت محمد بن الرضا (ع) که گفت: ابومحمد عسکری (ع) در شب نیمه شعبان کس به من فرستاد که ای عمه، امشب نزد من روزه گشای که خدای تعالی تو را شاد گرداند به ولی خود و حجت خود بر خلقش و خلیفه من بعد از من. حکیمه گفت: مرا از آن، شادی عظیم دست داد. پیش وی شدم و او در صحن سرای نشسته بود و کنیزکان وی در گرد. گفتم: فدای تو باد جان ما، خلف از که خواهد بود؟ گفت: از نرجس. من برجستم و نزد نرجس شدم و وی را دیدم، هیچ اثر حمل بر وی نبود. پس نزد ابی محمد شدم و گفتم: هیچ اثر حمل بر وی ظاهر نیست... آنگه گفت: چون وقت فجر شود، ولادت خلف ظاهر شود. ای عمه، خلف مثل موسی است که مادر موسی به وی حامله بود و از او اثر حمل ظاهر نبود و هیچ کس آن سِرّ را ندانست تا وقت ولادتش.

پس من نزد نرجس شدم و وی را بدان خبر دادم و از حالش پرسیدم. گفت: یا مولاتی! من اثر حمل در خود نمی‌بینم. حکیمه گفت: همه شب نزد نرجس می‌بودم و گوش می‌دادم و منتظر تا نزدیک طلوع فجر. پس به خاطرم گذشت که صبح نزدیک شد و هیچ اثر ظاهر نیست. فی الحال ابومحمد عسکری آواز داد که یا عمه! شک مکن که ولادت نزدیک شد. من خجل شدم.

ناگاه نرجس از میان خانه برجست ترسان و لرزان. من وی را در بغل گرفتم. ابومحمد (ع) آواز داد که یا عمه! ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ برخوان. من، ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ، خواندن گرفتم. کودک نیز در شکم می‌خواند چنان که من می‌خواندم. ناگاه کودک بر من سلام کرد. من بترسیدم و متعجب گشتم. ابومحمد (ع) آواز داد که ای عمه! تعجب مکن از امر حق تعالی که خدای تعالی ما را در کودکی به سخن آورد و در حال بزرگی ما را حجت گرداند. در این بودیم که نرجس را از نظر من غایب کردند و وی را نمی‌دیدم چنان که گفتی میان من و میان وی حجابی کردند. پس من نزد ابی محمد (ع) دویدم و فریاد برداشتم از این حالت. فرمود: ای عمه! مترس و بازگرد که حجاب زایل شود و تو او را فی الحال ببینی. پس به جای خود شدم. نرجس را دیدم که اثر نور عظیم بر وی ظاهر شده و کودک را دیدم به سجود افتاده، زانوها به زمین و انگشت سبابه برداشته، می‌گفت: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَاَن جَدی مُحَمداً رَسُولُ اللهِ وَاَن اَبی عَلِیاً وَلِی اللهِ‬‎" آنگاه یک یک امامان را یاد می‌کرد تا به خود رسید، گفت: خدایا! وعده‌ای که مرا کرده‌ای روا کن و کار مرا تمام کن و قدم مرا ثابت دار و زمین را پر قسط و عدل گردان! پس ابومحمد عسکری (ع) آواز داد که یا عمه! او را نزد من آر! من او را برداشتم و نزد وی بردم. بر پدر خود سلام کرد. ابومحمد (ع) وی را از من فرا گرفت و مرغان سبز دیدم که بر سر وی پرواز می‌کردند. من از آن پرسیدم. ابومحمد گفت: فرشتگان‌اند و اشارت به یکی از ایشان کرد که بزرگ‌تر بود و گفت: این جبرئیل است. پس ابومحمد، خلف را به جبرئیل سفارش فرمود. آنگاه زبان در دهن مبارک خلف کرد و خلف، زبان مبارک پدر بزرگوار خود بسیار مکید. آنگه پدر، پسر را گفت: اِنْطِقْ بِإِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَى؛ "سخن گو به فرمان خدای تعالی". گفت:«اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم ﴿بسم الله الرحمن الرحيم وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ»[۱۸].

باری و این چنین بود که حضرت بقیة الله الأعظم - آن میراث‌دار سلسله انبیا و مشعل هدایت و عصاره نبوت و خلاصه امامت - پای بر این کره خاکی نهاد»[۱۹].
۴. حجت الاسلام و المسلمین سلیمیان؛
حجت الاسلام و المسلمین خدامراد سلیمیان، در دو کتاب «فرهنگنامه مهدویت» و «درسنامه مهدویت» در این‌باره گفته است:

«حکیمه دختر امام جواد (ع)، خواهر امام هادی (ع) و عمه امام عسکری (ع)، یکی از بانوان نقش‌‏آفرین در تاریخ پرافتخار شیعه است.

از روایات اسلامی به روشنی استفاده می‌‏شود که مادر حضرت مهدی (ع) آموزه‌‏های دینی را در مکتب این بانوی بزرگوار فراگرفته است. افزون بر آن، حضور فعّال وی در شب ولادت آخرین پیشوای معصوم و منجی موعود، نشان از جایگاه ویژه وی در خاندان عصمت و طهارت دارد.

وی نخستین بانویی است که جمال دل‏آرای پیشوای آخرین را مشاهده کرده، یگانه روایت‌گری است که حکایت آن تولد منجی موعود را به تفصیل گزارش کرده است.

امروزه درباره چگونگی ولادت حضرت مهدی (ع)‏ مشهورترین گزارشی که می‌‏توان ارائه کرد، سخنان ارزشمند این بانوی بزرگ است.

شیخ صدوق، این حادثه بزرگ را از زبان آن بانوی بزرگ چنین آورده است: حکیمه دختر امام جواد (ع) گوید: امام حسن عسکری (ع) مرا به نزد خود فراخواند. و فرمود: ای عمه! امشب افطار نزد ما باش! که شب نیمه‌ شعبان است و خدای تعالی امشب حجّت خود را- که حجّت او در روی زمین است- ظاهر سازد. گوید: گفتم: مادر او کیست؟ فرمود: نرجس. گفتم: فدای شما شوم اثری در او نیست، فرمود: همین است که به تو می‌‏گویم. گوید: آمدم و چون سلام کردم و نشستم، نرجس آمد کفش مرا بردارد و گفت: ای بانوی من و بانوی خاندانم حالتان چطور است؟ گفتم: تو بانوی من و بانوی خاندان من هستی، گوید: از کلام من ناخرسند شد و گفت: ای عمه جان! این چه فرمایشی است؟ گوید: بدو گفتم: ای دختر جان! خدای متعال امشب به تو فرزندی عطا فرماید که در دنیا و آخرت آقا است. گوید: نرجس خجالت کشید و حیاء کرد[۲۰].

موسی بن محمد گوید: حکیمه دختر امام جواد (ع) که عمه پدر آن حضرت است به من گفت که خود او آن حضرت را در شب ولادتش و هم بعد از آن دیده است[۲۱].

احمد بن ابراهیم گوید: شرفیاب حضور حکیمه دختر محمد بن علی خواهر ابو الحسن عسکری گردیدم سال دویست و شصت و دو بود و در مدینه بودم و از پشت پرده با او سخن گفتم و از دین وی پرسیدم. کسی که باید امام بداند برای من نام برد و به من گفت: فلان پسر حسن عسکری (ع) نام او را گفت، گفتم قربانت او را معاینه کردی یا خبر او را شنیدی؟ گفت: خبر او را از امام یازدهم شنیدم و برای مادرش نوشته بود، گفتم: آن مولود کجا است؟ گفت پنهانست. گفتم: شیعه به چه کسی مراجعه کند؟ حکیمه گفت: به جده او مادر امام یازدهم. گفتم: وصیت خود را به زنی واگذاشته است؟! حکیمه گفت: پیروی از حسین بن علی بن ابی طالب (ع) کرده است، زیرا آن حضرت به حسب ظاهر وصایای خود را به خواهرش زینب دختر علی بن ابی طالب (ع) سپرد "برای پنهان کردن امامت پسرش علی بن الحسین". سپس فرمود: شما مردمی مطلع از اخبار هستید؛ آیا در روایات به شما نرسیده که نهمین فرزند حسین (ع) زنده است و میراثش تقسیم می‏شود؟ [۲۲]»[۲۳]»[۲۴].
۵. حجت الاسلام و المسلمین الهامی؛
حجت الاسلام و المسلمین داوود الهامی، در کتاب «آخرین امید» در این‌باره گفته است:

«حکیمه دختر امام جواد (ع) که عمّۀ امام حسن عسکری باشد خدمت آن حضرت می‌‌آمد و دعا می‌‌کرد که خداوند به آن حضرت فرزند عطا کند، حکیمه می‌‌گوید: یک روز من به حضور امام حسن عسکری رفتم، همچنان که قبلاً برای آن بزرگوار دعا می‌‌کردم، نیز در حق آن حضرت دعا کردم، امام عسکری (ع) به من فرمود: امشب آن مولودی که ما انتظار او را داریم، متولد خواهد شد[۲۵].

دنباله روایت به نقل صدوق و دیگران این‌چنین است: ابو محمد حسن بن علی (ع) با این پیام مرا فرا خواند: ای عمه امشب افطار را در منزل ما باش زیرا پانزده شعبان است، امشب خدای متعال حجت خود را در زمین ظاهر خواهد کرد. از او پرسیدم مادر این کودک کیست؟ آن حضرت فرمود: نرجس. گفتم: جانم به فدایت! ولی آثار حمل در او وجود ندارد. فرمود: آنچه گفتم همان خواهد شد، عمه موقع طلوع فجر اثر حملش آشکار می‌‌شود، او مانند مادر موسی است که اثر حاملگی در وی مشهود نبود تا موقع تولد موسی هیچ‌کس اطلاع نداشت. بنابراین وارد شدم و به آنها سلام کردم، چون جای گرفتم نرجس پیش آمد تا کفش‌هایم را از پا درآورد و به من گفت: بانوی من حال شما چگونه است؟ به او گفتم: شما بانوی من و خاندان منید، ولی او از سخن من امتناع ورزید و پاسخ داد: ای عمه چه می‌‌فرمائید؟! به او گفتم: دخترم امشب خداوند متعال پسری به شما عطا می‌‌فرماید که مولای این جهان و آن جهان خواهد بود او خجالت کشید و صورتش سرخ شد.

پس از آن‌که نماز مغرب را به جای آوردم، افطار کردم و به خواب رفتم، نیمه شب از خواب برخاستم تا نماز عشا به جای آورم، نماز خواندم درحالی که نرجس خوابیده بود بدون اینکه اثری از وضع حمل در او دیده شود، آنگاه نشستم و نماز نافله خواندم پس از آن به خواب رفتم و دوباره بیدار شدم ولی او هنوز در خواب بود، آنگاه برخاست نماز شب را به جای آورد و دوباره خوابید.

حکیمه خاتون می‌‌گوید: از اطاق خارج شدم تا طلوع فجر را ببینم و نخستین مرحله طلوع را دریابم، ولی او هنوز خوابیده بود از این‌رو از انتظار امام حسن عسکری مردد شدم، درست همان لحظه امام از جای خود صدا زد ای عمه، عجله نکن، امر نزدیک است! من نشستم و سوره‌های حم، سجده، و یس را تلاوت کردم. در همان لحظه نرجس با هوشیاری از خواب برخاست، من به سوی او روان شدم و گفتم: سلام خدا بر تو باد، آیا چیزی احساس می‌کنی؟ او در پاسخ گفت: ای عمه جان آری. آنگاه به او گفتم: خود را جمع کن و آرامش قلبی را به دست آورد. در عین حال در آن لحظه احساس خواب کرده و خواب بر ما مستولی شد. پس از آن با صدای ملایم از خواب برخاستم و چون پوشش را از او بلند کردم حضرتش را دیدم به حال سجده به زمین افتاده بود[۲۶]. بعد روی دو زانو نشست و در حالی که انگشتان خویش را به سوی آسمان داشت، فرمود: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ أَبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ» آنگاه تمام امامان را نام برد تا به خودش رسید و سپس گفت: «اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِي وَعْدِي وَ أَتْمِمْ لِي أَمْرِي وَ ثَبِّتْ وَطْأَتِي وَ امْلَإِ الْأَرْضَ بِي عَدْلًا وَ قِسْطا»[۲۷].

او را بر دامان گرفتم و متوجه شدم که پاک و تمیز است و نوری از وی می‌‌درخشد که دیدگانم را خیره می‌‌کند در این وقت امام حسن عسکری (ع) فرمود ای عمه پسرم را برایم بیاور، چنین کردم پس از آن امام حسن عسکری زبان بر دهانش گذشت و با آرامی دستش را به چشم‌ها و گوش‌ها و آرنج‌هایش کشید سپس گفت: ای پسرم! سخن بگو پاسخ داد: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ[۲۸]. شهادت می‌‌دهم که خدایی جز خدای یکتا نیست، او یکتاست و شریک و انبازی ندارد، شهادت می‌‌دهم محمد (ص) پیامبر خداست، سپس بر امیرالمؤمنین (ع) سلام کرد و بر امامان به ترتیب تا در نام پدرش توقف کرد.

سپس ابو محمد گفت: ای عمه او را نزد مادرش ببر، تا وی را سلام گوید و سپس او را به من بازگردان، چنین کردم و او را بازگردانده و در همان‌جا گذاشتم. امام عسکری (ع) به من فرمود: ای عمه هفت روز دیگر برای دیدار او بیایید[۲۹]. روز بعد آمدم تا به ابو محمد سلام گویم از این‌رو از امام پرسیدم: جانم به فدایت! برای مولای من چه اتفاقی افتاده است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ای عمه او را به همان کس که مادر موسی فرزندش را بدو سپرد، سپردم [۳۰].

حکیمه خاتون می‌‌گوید: روز سوم ولادت امام قائم برای دیدار او دلم تنگ شد، به دودمان امامت رفتم، از غرفه نرجس خاتون آغاز نمودم و از مولود مسعود نشانی نیافتم، نرجس خاتون را دیدم که در حجره خود نشسته، جامه‌های زردی به تن داشت و پارچه‌ای به سرش بسته بود و گهواره‌ای با پوشش سبز در کنار او قرار داشت. سپس به خدمت امام حسن عسکری (ع) شرفیاب شدم، امام این‌چنین سخن آغاز کرد: "ای عمه! او در کنف حمایت و تحت عنایت و رعایت خداوند است تا روزی که خداوند اذن ظهور دهد. هنگامی که من از دنیا رفتم و شیعیانم دچار اختلاف شدند، به افراد مورد اعتماد از آنها جریان ولادت را بازگوی لکن باید این جریان پیش تو و آنها پوشیده و مخفی بماند که خداوند ولی خود را از دیدگان مردمان، غائب خواهد کرد، و از بندگانش مکتوم نگه خواهد داشت، کسی او را نخواهد دید تا روزی که جبرئیل رکاب اسب او را بگیرد و تا خداوند کاری را که شدنی است، انجام دهد"[۳۱].

حکیمه خاتون می‌‌افزاید: روز هفتم به دودمان امامت آمدم و به او سلام کردم و نشستم، امام حسن عسکری (ع) فرمود: پسرم را پیش من بیاور، چون به نزد گهواره رفتم، مولایم را در قنداق یافتم، او را به محضر پدر بزرگوارش آوردم، امام (ع) همچون روز نخست با او رفتار نمود و زبانش را در دهان او قرار داد آنگاه فرمود: پسرم! سخنی بگوی: حجت خدا به یکتایی خداوند و رسالت پیامبر اکرم (ص) گواهی داد، و درود به پیشگاه پیامبر اکرم (ص) و امامان یکی پس از دیگری فرستاد، چون به پدر بزرگوارش رسید، توقف کرد و آیه ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ...[۳۲] را قرائت نمود[۳۳]»[۳۴].
۶. مجتبی تونه‌ای؛
آقای مجتبی تونه‌ای، در کتاب «موعودنامه» در این‌باره گفته است:

«حکیمه خاتون، از بانوان خاندان امامت و رسالت و زنی باکفایت و مؤمنه بود. وی دختر امام جواد (ع)، خواهر امام هادی (ع) و عمّ‌ امام حسن عسکری (ع) بود. امام هادی (ع)، نرجس‌خاتون را به خواهرش حکیمه خاتون سپرد تا احکام و دستورات اسلام را به او بیاموزد. حکیمه خاتون، شاهد ولادت امام زمان (ع) بود و تاریخ و کیفیت ولادت حضرت مهدی (ع) را همه از حکیمه خاتون نقل کرده‌اند. حکیمه خاتون می‌گوید: پس از چهل روز از ولادت حضرت مهدی (ع)، طبق دعوت امام حسن عسکری (ع) به خانه‌اش رفتم. وقتی وارد اطاق شدم، ناگهان دیدم همان کودک، چون آفتاب درخشنده در مقابل پدر راه می‌رود و به اندازه یک فرزند دو ساله می‌ماند. تعجب کردم و از امام پرسیدم: ای سرور من! این کودک به اندازه دو سال رشد کرده است‌؟ حضرت تبسمی کرد و فرمود: فرزندان پیامبران و جانشینان آنان که به مقام پیشوایی و امامت برگزیده می‌شوند، رشدشان همانند سایرین نیست، بلکه وقتی یک ماه از عمرشان می‌گذرد، چنان است که بر دیگران یک سال گذشته باشد[۳۵]. حکیمه خاتون از محضر امام حسن عسکری (ع) درخواست نمود که در حق او دعا کند و از خدا بخواهد که در زمان حیات امام (ع) از دنیا برود و چنین شد[۳۶]. مزار او در سامرا کنار حرم عسکریین است.

حکیمه خاتون، قابله حضرت مهدی (ع) نیز بوده است[۳۷]. برخی منابع، یکی از نام‌های مادر حضرت مهدی (ع) را "حکیمه" ذکر کرده‌اند[۳۸][۳۹].

پرسش‌های وابسته

منبع‌شناسی جامع مهدویت

پانویس

  1. برای اطلاع از منابع گزارش ولادت ر.ک: شیخ طوسی، الغیبه، ص ۱۴۱ و ۱۴۲؛ شیخ صدوق ، کمال الدین و تمام النعمه، ص ۴۲۴ و سلیمان قندوزی، ینابیع المودة لذوی القربی، ص۵۴۰.
  2. ﴿ وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ* وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يحْذَرُونَ ؛ سوره قصص، آیات ۵ ـ ۶
  3. شیخ صدوق ، کمال الدین و تمام النعمه، ص ۴۲۴ـ ۴۲۶.
  4. علی یزدی حائری، الزام الناصب، ج۱، ص۳۴۱ و ۳۴۲.
  5. رضانژاد، عزالدین، حیات امام مهدی، ص ۸۳ - ۸۶.
  6. بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۳؛ کمال الدین، دو جلدی، ص ۴۲۸.
  7. روردگارا، آنچه را به من وعده دادی برآورده سازم و کارم رابه اتمام رسان، مخالفانم را نابود و مغلوب کرده، مرا بر دشمنانم پیروز فرما و زمین را به وسیله من سرشار از انصاف و عدالت گردان.
  8. قصص، آیه ۵.
  9. در مورد ولادت امام زمان ر.ک: بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۲؛ کمال الدین صدوق، ۲ جلدی، ص ۴۲۴؛ نجم الثاقب و اثبات الوصیه و اعلام الوری و منتهی الآمال و...
  10. طاهری، حبیب‌الله، سیمای آفتاب، ص۷۱ -۷۴.
  11. براساس بعضی روایات که در منتهی الآمال نیز آمده، حکیمه خاتون می‏‌‏گوید: بعد از آنکه نرجس از خواب بیدار شد، من او را به سینه چسباندم و نام خدا را بر زبان جاری کردم. امام عسکری (ع) فرمود: سوره قدر را برایش بخوان. آن سوره را خواندم و از نرجس پرسیدم حالت چطور
  12. سوره قصص آیه ۵
  13. بحار الانوار، علّامه مجلسی، ج ۵۱، ص ۱۹
  14. سوره اسرا آیه ۸۱. منتهی الآمال، محدّث قمی، ج ۲، ص ۲۸۵
  15. مهدی موعود، ترجمه و نگارش، علی دوانی، ص ۳۹۳
  16. یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان، ص ۵۰.
  17. اکمال الدین، شیخ صدوق، ج ۱، ص ۴۲۴؛ الغیبة، شیخ طوسی، ص ۲۳۵؛ اعیان الشیعه، امین، ج ۲، ص ۴۶. ترجمه روایت فوق از کتاب راحه الأرواح ومونس الأشباح از ابوسعید حسن بن حسین شیعی سبزواری (متوفای پس از ۷۵۷ ه.ق)، صص ۲۸۳ - ۲۸۵ نقل شده است.
  18. قصص، ۵ و ۶.
  19. علی‌زاده، مهدی، نشانه‌های یار و چکامه‌ انتظار (کتاب)، ص۱۱، ۱۲.
  20. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، باب ۴۲، ح ۱؛ همچنین ر.ک: شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۲۳۸؛ اربلی، کشف الغمة، ج ۲، ص ۴۴۹.
  21. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۳۲۹
  22. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۵۰۷، ح ۲۴
  23. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص۱۹۱ - ۱۹۲.
  24. سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت، ص۱۸۲، ۱۸۳.
  25. ترجمه اثبات الوصیة، ص۴۸۲.
  26. طبق روایت کلینی هر یک از امامان چون به دنیا آیند دست‌های خود را بر زمین نهاده و سرشان را رو به آسمان می‌گیرند و آنگاه آیاتی از قرآن را تلاوت می‌کنند؛ کافی، ج۱، ص۳۸۶.
  27. خداوندا آنچه به من وعده فرموده‌ای عملی ساز، سرنوشتم را به انجام برسان، قدم‌هایم را ثابت بدار و به وسیله من زمین را پر از عدل و داد کن.
  28. «و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم * و به آنان در این (سر) زمین توانایی بخشیم و با آنان به فرعون و هامان و سپاه آن دو، چیزی را که از آن می‌هراسیدند نشان دهیم» سوره قصص، آیه ۵-۶.
  29. قضیه به طور کامل در کتاب‌های: بحار، ج۵۱، ص۲-۳ و ص۱۲–۱۴؛ الغبیة، طوسی، ص۱۴۱؛ اعلام الوری، ص۳۹۴؛ ینابیع المودة، ج۳، ص۱۱۳؛ کشف الغمة، ج۳، ص۸ – ۲۸۷؛ منتخب الاثر، ص۳۲۳-۳۳۴ و مشیر الاحزان، ص۶ - ۲۹۵ آمده است.
  30. «اسْتَوْدَعْنَاهُ الَّذِي اسْتَوْدَعَتْ أُمُّ مُوسَى‏».
  31. «يَا عَمَّةِ فِي كَنَفِ اللَّهِ وَ حِرْزِهِ وَ سَتْرِهِ وَ عَيْنِهِ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ لَهُ فَإِذَا غَيَّبَ اللَّهُ شَخْصِي وَ تَوَفَّانِي وَ رَأَيْتِ شِيعَتِي قَدِ اخْتَلَفُوا فَأَخْبِرِي الثِّقَاتَ مِنْهُمْ وَ لْيَكُنْ عِنْدَكِ وَ عِنْدَهُمْ مَكْتُوماً فَإِنَّ وَلِيَّ اللَّهِ يُغَيِّبُهُ اللَّهُ عَنْ خَلْقِهِ وَ يَحْجُبُهُ عَنْ عِبَادِهِ فَلَا يَرَاهُ أَحَدٌ حَتَّى يُقَدِّمَ لَهُ جَبْرَئِيلُ (ع) فَرَسَهُ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا»؛ کتاب الغیبة، طوسی، ص۱۴۲؛ بحار، ج۵۱، ص۱۹.
  32. «و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم» سوره قصص، آیه ۵.
  33. کتاب الغیبة، ص۱۴۳؛ بحار، ج۵۱، ص۱۹؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۸۸.
  34. الهامی، داوود، آخرین امید، ص ۳۱-۳۴
  35. بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۱۴.
  36. روزگار رهایی، ج ۱، ص ۱۵۳.
  37. روزگار رهایی، ج ۱، ص ۱۲.
  38. قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۱۷۲.
  39. مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۲۸۵.