هرثمة بن اعین در معارف و سیره رضوی
آشنایی اجمالی
او یکی از کارگزاران و فرماندهان لشکر بنی عباس بود، وی مردی شجاع و خونریز و جاهطلب بود، او در جنگهای زیادی در خراسان، عراق، شام و افریقیه شرکت داشت و فتوحات زیادی برای خلفای عباسی مانند هارون و مأمون انجام داد، و سرانجام به سعایت فضل بن سهل مأمون او را در مرو خراسان به زندان افکند و در زندان درگذشت.
شیخ صدوق روایت مفصلی از او نقل میکند که حضرت رضا(ع) او را در هنگام اقامت در طوس نزد خود فرا میخواند و جریان شهادت خود را به او میفرماید، این روایت با گفته مورخان که میگویند او در سال دویست هجری به أمر مأمون به زندان انداخته شد و در زندان درگذشت سازگار نیست.
ابتداء کار هرثمه
از حالات او معلوم میشود که وی از عاملان و کارگزاران ابوجعفر منصور دومین خلیفه عباسی در خراسان بوده است، بعد از مدتی منصور او را دستگیر کرد و به بغداد احضار نمود، در حالی که او را در کُند و زنجیر کشیده بودند، علت غضب منصور بر وی این بود که او از عیسی بن موسی طرفداری میکرد و منصور آن را نمیخواست و به این جهت او را در بغداد به زندان افکند.
بعد از مدتی او را از زندان آزاد کردند و او بار دیگر به کار خود در لشکر برگشت، در سال ۱۹۸ در موصل شخصی به نام یاسین از قبیله بنی تمیم بر خلیفه خروج کرد، لشکر موصل با او وارد جنگ شد ولی تاب مقاومت نیاورد و از میدان جنگ فرار کرد، یاسین بر موصل و شهرهای دیار ربیعه و جزیره مسلط گردید.
مهدی عباسی هرثمة بن اعین را با محمد بن فروخ قائد برای دفع یاسین به طرف موصل فرستاد، آنها با وی جنگ کردند و او را شکست دادند، یاسین در میدان جنگ از خود صبر و شکیبایی نشان داد و با لشکریان خلیفه به نبرد پرداخت تا آنگاه که خود و گروهی از یارانش کشته شدند و بقیه هم از میدان جنگ فرار کردند.
هرثمه و هارون الرشید
هرثمه از فرماندهانی بود که به هارون نزدیک شده و از اطرافیان و طرفداران او به شمار میرفت. هنگامی که هادی عباسی درگذشت هرثمة بن اعین که با یحیی بن خالد برمکی همفکر و همدست بود نزد هارون الرشید آمد و او را برای گرفتن خلافت مساعدت کرد و هارون به کمک و مساعدت او بر کرسی خلافت استقرار یافت.
ولیعهد هادی فرزندش جعفر بود و او میبایست بر مسند خلافت قرار میگرفت، ولی یحیی برمکی مقدمات کار را با دست هرثمه و خزیمة بن خازم فراهم آورد و موجبات خلع جعفر بن هادی را فراهم نمود، هنگامی که هارون را برای خلافت آماده کردند خزیمه نزد جعفر بن هادی رفت و به او گفت یا خود را از خلافت خلع کن و یا گردنت را میزنم او هم از ترس جان خود را خلع نمود.
هرثمه در افریقیه
هارون الرشید او را به عنوان حاکم به آفریقا فرستاد و یحیی بن موسی را هم که در نزد خراسانیان محترم بود همراه او روانه کرد، هرثمه وارد منطقه افریقا شد و با یاران ابن جارود به محاربه مشغول شد و گروهی از آنان را کشت و ابن جارود را نیز دستگیر کرد و به بغداد فرستاد و او را به امر هارون در زندان افکندند، ابن جارود والی افریقا بود که کارهایی انجام داد و هارون او را عزل کرد.
هرثمه وارد قیروان شد و مردم را آرام کرد و در سال یکصد وهشتاد در آنجا قصر بزرگی ساخت که در آن ایام بر سر زبانها افتاد و باروی شهر طرابلس غرب را هم او بنا نمود، بعد از آن عیاض بن وهب و کلیب بن جمیع کلبی لشکری جمع کردند و خواستند با هرثمه جنگ کنند، هرثمه یحیی بن موسی را به مقابله فرستاد و او آنها را شکست داد، و بعد از آن حوادثی پیش آمد و هرثمه استعفا داد.
هرثمه در فلسطین و مصر و موصل
او در سال ۱۷۸ گروهی در مصر بر عامل خود اسحاق بن سلیمان شوریدند و با او به جنگ پرداختند هارون هرثمة بن اعین را که در فلسطین حکومت میکرد به یاری او فرستاد او با گروهی از اعراب قیس و قضاعه که در آنجا شورش کرده بودند به قتال پرداخت و آنها را سرکوب کرد و آن جماعت تسلیم شدند و اموال حکومت را پس دادند.
هارون الرشید اسحاق بن سلیمان را از مصر برداشت و هرثمه را به جای او فرستاد، هرثمه در حدود یک ماه در آنجا حکومت کرد و بعد هارون او را به بغداد فراخواند، پس از این که وارد بغداد شد جعفر بن یحیی برمکی او را به فرماندهی نگهبانان منصوب کرد، و بعد از چندی از طرف هارون به ولایت ناحیه موصل گمارده شد و به آنجا رفت.
هرثمه در خراسان
در سال ۱۹۱ هارون علی بن عیسی بن ماهان را از حکومت خراسان عزل کرد و هرثمة بن اعین را به آنجا فرستاد، گفتهاند هنگامی که هارون خواست هرثمه را به طرف خراسان روانه کند، او را نزد خود فرا خواند و با او به خلوت نشست، هارون در نهان به او گفت علی بن عیسی برای من نامه نوشته و از من کمک خواسته است و تو باید طوری حرکت کنی که بگویند او برای مساعدت علی بن عیسی به خراسان میرود.
هرثمه به طرف خراسان روانه شد و کسی از راز او مطلع نبود، هرثمه وارد نیشابور شد و عوامل خود را در شهرهای خراسان منصوب کرد و خود قبل از این که اخبارش پراکنده شود نیشابور را ترک کرد و وارد مرو شد، بدون اینکه علی بن عیسی از ورود او اطلاع پیدا کند، هنگامی که علی بن عیسی مطلع شد هرثمه نزدیک مرو است به استقبال او شتافت و وی را بسیار تکریم و تعظیم کرد.
آنها به اتفاق وارد شهر شدند و به مرکز حکومت رفتند، بعد از این که هرثمه در جای خود استقرار پیدا کرد دستور داد علی بن عیسی و خویشاوندان و اطرافیان او را دستگیر کنند و همه اموال آنها را مصادره نمایند، اموال مصادره شده در حدود یک میلیون بود. اموال و خزائن او را بر یک هزار وپانصد شتر بار کردند و همه را به بغداد فرستادند. بعد از این که هرثمه اموال را از آنها گرفت به مردم اعلان کرد هرکس از علی ابن عیسی و کارگزاران او شکایت و یا طلبی دارد بیاید و اقامه دعوا کند و بعد از آن جریان را برای هارون نوشت و علی بن عیسی را بر شتری برهنه سوار کرد و به طرف بغداد فرستاد.
هرثمه و رافع بن لیث
در سال ۱۹۳ هرثمه برای جنگ با رافع بن لیث به سمرقند رفت، رافع برای ترکها نامهای نوشت که از وی حمایت کنند آنها هم به کمک وی شتافتند، هرثمه خود را به سمرقند رسانید و در مقابل لشکریان رافع و ترکها صف آرایی کرد، در این هنگام ترکها از جنگیدن با هرثمه منصرف شدند و میدان را ترک کردند و جبهه رافع بن لیث ضعیف شد.
بعد از آن رافع دریافت که نمیتواند با هرثمهجنگ کند و از اینرو تصمیم گرفت تسلیم گردد، و از وی امان خواست و با درخواست امان او موافقت شد، رافع بن لیث به مرو نزد مأمون آمد و هرثمه هم در سمرقند ماند، و طاهر بن حسین هم با او بود، بعد از چندی هرثمه نزد مأمون آمد، و مورد تکریم قرار گرفت و به فرماندهی نگهبانان منصوب شد.
هرثمه و جنگ با امین
در سال ۱۹۶ مأمون هرثمة بن اعین را با لشکری به طرف عراق فرستاد و نامهای توسط او برای طاهر بن حسین روانه کرد هرثمه در حلوان نزد طاهر رسید و نامه مأمون را به وی داد، مأمون برای طاهر نوشته بود که تمام آن نواحی را به هرثمه بسپارد و خود به طرف اهواز برود، طاهر هم به نامه مأمون عمل کرد و همه آن ولایات را به او سپرد و خود به سوی اهواز رفت.
در این سال محمد امین چهار صد پرچم را به چهارصد نفر داد و آنها را همراه با لشکری به فرماندهی علی بن محمد بن عیسی بن نهیک به طرف هرثمه فرستاد، آنها به استقبال هرثمه که عازم بغداد بود رفتند و در نهروان به هم رسیدند، در آنجا جنگی شدید درگرفت و لشکریان امین فرار کردند و علی بن محمد بن عیسی اسیر شد و هرثمه او را به خراسان نزد مأمون فرستاد.
هرثمه در محاصره بغداد
در سال ۱۹۷ طاهر و هرثمه خود را به بغداد رسانیدند و این شهر را محاصره کردند، و منجنیقها را نصب نمودند و با لشکریان امین به جنگ پراختند، آنها از اموال بازرگانان مالیات میگرفتند و بر ساکنان بغداد بسیار سخت گرفتند، بهطوری که مردم از محاصره بغداد به تنگ آمدند و آماده شدند تا تسلیم طاهر و هرثمه بشوند.
یکی از روزها جنگ شدیدی میان لشکریان امین و مأمون درگرفت، عیاران بغداد به کمک امین آمده بودند و با گروهی که تحت امر هرثمه بودند مشغول جنگ شدند، لشکریان هرثمه از میدان جنگ فرار کردند، هنگامی که هرثمه شنید لشکریانش در حال فرار هستند، به کمک آنها آمد، او هم بدون این که شناخته شود اسیر شد ولی بعد توسط یارانش از اسارت رها گردید.
در سال ۱۹۸ هرثمه از طرف شرق بغداد وارد این شهر شد، در این هنگام طاهر برای خزیمة بن خازم نوشت اگر قضیه من با محمد تمام شود تو سهمی در کمک من نداری، خزیمه در جواب او نوشت اگر تو به جای هرثمه از طرف شرق وارد بغداد شده بودی من به شما یاری میکردم، ولی اکنون آن قسمت شهر در دست هرثمه است و من به او اطمینان ندارم.
بعد از این طاهر برای هرثمه نوشت و او را به عجز و ناتوانی متهم کرد و گفت: تو لشکریان را به کشتن دادی و اموال را تلف کردی و در مقابل دشمنان ایستادگی نکردی، اکنون خود را آماده کن و حمله را به طرف دشمن شروع نما، و من اینک تصمیم دارم به لشکریان امین حمله کنم و پلهای ارتباطی بغداد را قطع نمایم، و امید دارم کسی با من مخالفت نکند، هرثمه اطاعت خود را از وی اعلام کرد.
پناه بردن امین به هرثمه
هنگامی که طاهر و هرثمه وارد بغداد شدند و مردم از اطراف امین پراکنده گردیدند، امین تصمیم گرفت بغداد را ترک گوید، و در منطقه شام و یا جزیره سکونت کند، در این هنگام محمد بن عیسی بن نهیک و سندی بن شاهک نزد او رفتند و گفتند شنیدهایم در نظر داری بغداد را ترک گویی، ما از این تصمیم نگران جان تو هستیم و بیم داریم اگر از خانهات بیرون شوی در مخاطره قرار گیری. کسانی که میخواهند به تو آسیب برسانند تو را به این تصمیم واداشتهاند، اینها جماعتی هستند که سود خود را در نظر میگیرند و میخواهند تو را بعد از این که از کاخ خود بیرون شدی دستگیر کنند و تسلیم دشمنان سازند تا موجبات رهایی خود را فراهم کنند، و برادرت را از خودشان راضی نمایند، اکنون بهتر است از این نظریه عدول کنی و در خانهات بمانی.
امین سخنان آنها را قبول کرد و گفت: برای من امان بگیرید و من تسلیم لشکر مأمون خواهم شد و او گفت من به طرف هرثمه خواهم رفت و به او خواهم پیوست، کسانی که او را وادار کرده بودند تا به طرف شام حرکت کند به او گفتند: اکنون که سخنان ما را قبول نکردید، و تسلیم شدید پس بهتر است به جای اینکه نزد هرثمه بروید به لشکر طاهر بروید و خود را تسلیم او نمائید.
امین گفت: من دوست ندارم نزد طاهر بروم، و میل دارم نزد هرثمه بروم و خود را به او تسلیم کنم، او در این هنگام نامهای برای هرثمه نوشت و از وی امان خواست، هرثمه هم پذیرفت و سوگند یاد کرد از او دفاع خواهد کرد اگر چه مأمون هم بخواهد او را بکشد، هنگامی که طاهر بن حسین از این جریان مطلع شد سخت ناراحت گردید و تصمیم گرفت از رفتن او به طرف هرثمه جلوگیری کند.
طاهر گفت: امین اکنون در میان لشکریان من گرفتار شده و من او را در محاصره گرفتهام تا کارش به جایی رسیده که طلب امان میکند، اگر او به طرف هرثمه حرکت کند او فاتح جنگ خواهد شد و سهم من از بین خواهد رفت، هنگامی که خبر او به هرثمه رسید او با همه فرماندهان و کارگزاران مأمون مجلسی ترتیب دادند و طاهر هم در آنجا حضور پیدا کرد.
همگان گفتند: امین نزد طاهر نخواهد رفت و او در نظر دارد به هرثمه پناه برد و از وی امان بخواهد و مهر خلافت و چوبه دستی مخصوص و برد را که از لوازم مخصوص خلیفه میباشد به طاهر تسلیم نماید، اکنون بهتر است شما از این فرصت استفاده کنید طاهر بن حسین به این موضوع راضی شد و مقرر گردید امین خود نزد هرثمه برود و لوازم خلافت را به طاهر تسلیم کند.
کشته شدن امین
در این هنگام که بین هرثمه و طاهر توافق شد که امین خود را تسلیم هرثمه کند و لوازم خلافت را هم به طاهر بدهد، گروهی مفسد و ماجراجو به میدان وارد شدند و به طاهر گفتند آنها میخواهند شما را فریب دهند، امین در نظر دارد هنگامی که نزد هرثمه رسید و اطمینان پیدا کرد لوازم خلافت را نیز به او بدهد، طاهر فریفته سخنان آنها شد و توافق را برهم زد.
طاهر به گروهی که با او کار میکردند گفت: شما باید قصر مادر امین و کاخهای ناحیه خلد را محاصره کنید و هرگاه امین خواست از کاخ خود بیرون شود و به طرف هرثمه برود او را دستگیر کنید و کوشش نمایید کسی از جریان اطلاع پیدا نکند، هنگامی که امین خواست از منزل خارج شود و به طرف هرثمه برود بسیار تشنه شد و مقداری آب خواست ولی برای او آب خوردن هم پیدا نشد.
او بعد از عشاء از خانه خود خارج شد، لباس سفیدی در بر کرده بود و روپوش سیاهی هم روی خود افکنده بود، هرثمه برای او پیام فرستاد که من سر وعده خود هستم ولی شما امشب از منزل بیرون نشوید. امشب در میان شط جریانی هست و میترسم شما را دستگیر کنند و مرا هم از پا درآورند، امشب درنگ کنید من فردا شب شما را نجات میدهم.
امین گفت: همه غلامان و خدمتگزاران فرار کردهاند و من تنها ماندهام و جانم در خطر است و باید همین امشب بیرون شوم، احمد بن سلام گوید: من با هرثمه در یک زورق در میان آب دجله بودیم که امین خود را به زورق رسانید، هرثمه از جای خود حرکت کرد و او را در بغل گرفت و دست و پای او را بوسید و امر کرد هر چه زودتر زورق را از آن ناحیه دور کنند.
در این هنگام مأموران طاهر متوجه شدند امین با هرثمه میرود، آنها به زورق حمله آوردند و آن را سوراخ کردند و آب در آن راه پیدا کرد و در میان آب غرق شد هرثمه و امین در میان آب قرار گرفتند، هرثمه را از آب گرفتند و امین هم شناکنان خود را به کنار شط رسانید و در دست مأموران طاهر گرفتار شد و او را با ریسمانی بستند و در اطاقی زندانی ساختند.
شب هنگام گروهی همراه محمد بن حمید طاهری وارد اطاق شدند، و گردن امین را زدند و سرش را نزد طاهر بردند و او هم دستور داد سر امین را بالای برجی نصب کردند و مردم بغداد برای تماشای آن بیرون شدند، و بعد هم سر را به خراسان فرستاد و مأمون هم امر کرد آن سر را بالای قصر آویختند و سپس سر امین را در همه بلاد خراسان و سیستان گرداندند و به مردم نشان دادند.
هرثمه و ابوالسرایا
ابوالسرایا در عراق بر ضد بنی عباس با علویان همکاری میکرد و او چندین بار با کارگزاران مأمون در عراق جنگ کرد، ابوالسرایا نخست مردی گمنام بود و الاغ کرایه میداد و از آن طریق زندگی میکرد. او پس از مدتی مالی به دست آورد و قدرتی پیدا کرد، و در این هنگام در جزیره ابن عمر که در شمال عراق قرار داشت مردی از بنی تمیم را کشت و اموال او را برداشت و به طرف شام فرار کرد.
او در آن ناحیه به راهزنی مشغول شد و سی سوار دور خود جمع کرد و بعد از آن به یزید بن مزید شیبانی در ارمنستان ملحق شد، و بعد از این که یزید از ارمنستان معزول شد او نزد برادر یزید احمد بن مزید رفت، احمد او را به فرماندهی گروهی برگزید و به طرف لشکر هرثمه در هنگام جنگ امین و مأمون فرستاد تا با وی مقابله کنند.
هرثمه از شجاعت او مطّلع شده بود و بهوسیله نامه او را به طرف خود دعوت کرد، او هم دعوت هرثمه را قبول نمود و به لشکر او منتقل شد و عربهای منطقه جزیره هم با او همراهی کردند و به هرثمه ملحق شدند، هرثمه برای آنها حقوق معین کرد و ابوالسرایا را از آن روز امیر خطاب میکردند.
بعد از کشته شدن امین هرثمه از حقوق او و یارانش مقداری کم کرد، او اجازه خواست به حج برود، هرثمه اجازه حج به او داد و بیست هزار درهم به او بخشید و او هم درهمها را بین یاران خود تقسیم نمود، و به آنها گفت همه با من نیایید و بهطور پراکنده مرا دنبال کنید، او با دویست سوار بطرف عین التمر رفت و عامل آنجا را محاصره کرد و بیتالمال آنجا را تصرف نمود.
هرثمه لشکری در تعقیب او روانه کرد، ابوالسرایا با آنها جنگ کرد و آنها را از معرکه فراری داد، و بعد از آن وارد کوفه شد و با ابن طباطبا بیعت کرد و کوفه را از بنی عباس گرفت، مردمان و اعراب اطراف آمدند و با او بیعت نمودند، او عامل حسن ابن سهل را از کوفه اخراج کرد و خود در آنجا به حکومت پرداخت و ابن طباطبا نیز به نام خود سکه زد و خود را امیرالمؤمنین معرفی نمود.
حسن بن سهل متوجه شد یاران او در برابر ابوالسرایا نمیتوانند مقاومت کنند، و در این هنگام برای هرثمه نامه نوشت و او را برای جنگ با ابوالسرایا انتخاب کرد. هرثمه با حسن بن سهل که در عراق حکومت میکرد مخالفت کرده بود و قصد خراسان داشت، هرثمه نخست امتناع کرد ولی بعد قبول نمود و به طرف کوفه حرکت کرد ولی ابوالسرایا از کوفه خارج شده بود.
هرثمه از کوفه بیرون شد و به دنبال ابوالسرایا روان گردید، در بیابان گروهی از یاران او را مشاهده کرد و آنها را کشت و سرشان را برای حسن بن سهل فرستاد و سپس با ابوالسرایا تلاقی شد و جنگ شدیدی بین آن دو لشکر در گرفت و گروهی از یاران ابوالسرایا کشته شدند، ابوالسرایا از میدان جنگ خود را کنار کشید و به طرف کوفه رفت و منازل بنی عباس را خراب کرد و آنان را از کوفه اخراج نمود.
در این هنگام هرثمه در میان مردم شایع کرد که قصد حج دارد، و حاجیان خراسان را که عازم حج بودند در بین راه نگه داشت و میخواست خود امیرحاج باشد، در سال دویست هرثمه کوفه را محاصره کرد و با آنها به جنگ پرداخت بهطوری که اهل کوفه از جنگ و محاصره خسته شدند و دست از جنگ برداشتند و ابوالسرایا ناچار کوفه را ترک کرد و به خوزستان رفت و در آنجا دستگیر شد و بعد در بغداد اعدام گردید.
هرثمه در خراسان
از اخبار هرثمة بن اعین معلوم است که وی با حسن بن سهل والی عراق اختلاف داشته و بین آنها منافره و معارفه شدید بوده و چون فضل بن سهل مدبر امور مأمون بود و همه کارها به دست او انجام میگرفت و مأمون بدون رضایت او کاری نمیکرد و حسن بن سهل هم برادر او بود لذا هرثمه نمیتوانست با حسن مخالفت کند و ناچار تحت الشعاع او بود.
هنگامی که جریان ابوالسرایا پایان یافت و او در بغداد به امر حسن بن سهل کشته شد هرثمه بدون این که نزد حسن بن سهل بیاید از طریق نهروان عازم خراسان شد، در بین راه نامههای زیادی از مأمون برای هرثمه رسید و به او امر کرده بود به شام و یا حجاز برود، ولی هرثمه به سخنان مأمون توجهی نکرد و راه خراسان را در پیش گرفت.
او در نظر داشت به مرو برود و جریان کار فضل بن سهل و برادرش حسن را به مأمون بگوید و از او بخواهد خراسان را ترک گوید و به عراق بیاید، هرثمه خیال میکرد اگر خود را به مأمون برساند و او را نصیحت کند مأمون به سخنان او گوش میدهد، و به بغداد که در وسط مملکت قرار داشت مراجعه خواهد کرد و همه جا را تحت نظر قرار خواهد داد.
از طرف دیگر فضل بن سهل میدانست که هرثمه به چه منظوری عازم خراسان است. او نزد مأمون رفت و گفت: هرثمه مردی منافق است و در نظر دارد شهرها را علیه تو بشوراند و بندگان را از تو ناراضی سازد او میتوانست جلو ابوالسرایا را بگیرد زیرا او از افراد لشکر وی بود، تو برای او نوشتی که به حجاز و یا شام برود ولی او به سخنان تو گوش نداد.
کشته شدن هرثمه
سخنان فضل بن سهل در مأمون اثر گذاشت و او را نسبت به هرثمه بدبین کرد بهطوری که تصمیم گرفت او را بکشد، از آن طرف هرثمه به راه خود ادامه داد تا به مرو رسید و چون دریافته بود اگر بیسروصدا وارد مرو شود ورود او را مخفی نگهدارند، بدین جهت هنگامی که نزدیک مرو رسید دستورداد طبل بزنند تا سرو صدای آن به گوش مأمون برسد.
مأمون هنگامی که صدای طبلها را شنید پرسید این صداها چیست گفتند: هرثمه وارد مرو شده و این جوش و خروشها و رعد و برقها از او میباشد، هرثمه گمان میکرد هر چه بگوید مأمون قبول میکند، مأمون دستور داد او را به نزدش ببرند هنگامی که بر مأمون وارد شد، از دیدن هرثمه سخت برآشفت و به او گفت:
تو کوفیان را متوجه علویان کردی و ابوالسرایا را تحریک کردی و اگر میخواستی میتوانستی او را ساکت کنی و او را دستگیر سازی، هرثمه خواست سخن بگوید و عذرخواهی کند مأمون از وی قبول نکرد و اجازه سخن گفتن به او نداد و امر کرد او را زیر دست و پا انداختند و شکمش را پایمال و دماغش را مضروب کردند و از مجلس مأمون بیرون کشیدند و به زندان بردند.
فضل بن سهل گروهی را مأمور کرد تا او را در زندان شکنجه کنند و بر او سخت بگیرند، او چند روز در زندان ماند و بعد او را کشتند و شهرت دادند که وی در زندان درگذشته است، ابن حبیب بغدادی گوید: یحیی بن عامر مسلی همراه هرثمه بر مأمون وارد شد و گفت: تو امیر مجوس هستی. مأمون بر آشفت و او را بر دار آویخت و هرثمه را هم به حبس انداخت تا در آنجا درگذشت.
هرثمة بن اعین فرزندی داشت به نام «یحیی» که از رجال دربار متوکل خلیفه عباسی بود، مسعودی در مروج الذهب گوید: متوکل او را به مدینه فرستاد تا حضرت ابوالحسن علی بن محمد هادی(ع) را به سامرا بیاورد، او میگوید: هنگامی که وارد مدینه شدم و مردم دریافتند به چه منظوری آمدهام شیون و فریادی بلند کردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.[۱]
منابع
پانویس
- ↑ عطاردی قوچانی، عزیزالله، راویان امام رضا در مسند الرضا، ص 504-515.