سقیفه بنی ساعده در نهج البلاغه: تفاوت میان نسخهها
(-رده:امام علی; -رده:سقیفه بنی ساعده در نهج البلاغه using HotCat) |
|||
(۲۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = سقیفه بنی ساعده | |||
| عنوان مدخل = سقیفه بنی ساعده | |||
| مداخل مرتبط = [[سقیفه بنی ساعده در نهج البلاغه]] - [[سقیفه بنی ساعده در کلام اسلامی]] - [[سقیفه بنی ساعده در تاریخ اسلامی]] - [[سقیفه بنی ساعده در معارف و سیره نبوی]] - [[سقیفه بنی ساعده در معارف و سیره علوی]] - [[سقیفه بنی ساعده در معارف و سیره فاطمی]] - [[سقیفه بنی ساعده در معارف و سیره حسینی]] - [[سقیفه بنی ساعده در فقه سیاسی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
'''[[سقیفه]]''' سایهبانى در محلۀ بنى ساعده در [[مدینه]] بود که گاهى زیر آن تجمّع و گفتگو مىشد. پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} گروهى از [[مهاجرین]] و [[انصار]] آنجا گرد آمدند و گفتگوهاى بسیارى دربارۀ تعیین [[جانشین]] [[پیامبر]] انجام گرفت و در نهایت با [[ابوبکر]] [[بیعت]] شد. | |||
== | == پیشزمینههای [[سقیفه]] == | ||
[[واقعه سقیفه بنیساعده]] که به [[غصب]] [[خلافت امام علی]]{{ع}} انجامید، دارای پیشزمینههایی است. بررسی علل [[روی گردانی]] [[مهاجران]] و [[انصار]] از [[امام علی]]{{ع}} و زیر پا نهادن مهمترین [[دستور الهی]] و سفارش [[پیامبر اکرم]]{{صل}} یعنی [[پیروی]] از [[ولایت امام]]{{ع}} و [[فرزندان]] [[معصوم]] آن حضرت، باید مورد توجه قرار گیرد. | |||
[[رسول خدا]]{{صل}} چند [[روز]] پیش از [[رحلت]] خویش، [[فرمان]] داده بود تا همگان (بهجز تنی چند از [[بنیهاشم]]) در سپاهی به [[فرماندهی]] [[اسامة بن زید]] آماده [[حرکت]] بهسوی قلمرو [[روم]]، آنجا که [[جنگ موته]] اتفاق افتاده بود، شوند. در آستانه حرکت این [[سپاه]]، [[حال]] آن حضرت وخیم شد و این خبر به اردوگاه سپاه در منطقه "جُرْف" رسید. گروهی از [[اصحاب]] به بهانه [[دیدار رسول خدا]]{{صل}} و [[عیادت]] و [[تجدید عهد]] با او از جُرف به [[مدینه]] بازگشتند و با وجود تأکید پیامبر اکرم{{صل}} بر حرکت سریع آنان با [[سپاه اسامه]]، از [[اطاعت]] فرمان آن حضرت سرباز زدند و حتی با وجود [[لعن]] متخلفان از سوی رسول خدا{{صل}}، با [[گستاخی]] به ساحت [[مقدس]] حضرتش از [[نوشتن]] نامهاش برای [[پیشگیری]] از [[انحراف]] جلوگیری کردند. در نهایت حاضر به ترک مدینه نشدند تا آن حضرت رحلت کرد. | |||
مهاجران به دلایلی چند نسبت به [[رهبری امام علی]]{{ع}} موضع مخالف داشتند و [[رهبری]] آن حضرت را برنمیتابیدند: | |||
# امام علی{{ع}} از بنیهاشم (یکی از تیرههای برجسته [[قریش]]) بود که [[قریشیان]] به سبب رسوبات برخی ارزشهای [[جاهلی]]، از جمله [[رقابت]] میان تیرههای سرشناس برای [[سیادت]] بر [[مکه]]، نمیخواستند رهبری [[اسلام]] پس از پیامبر اکرم{{صل}} (که آن حضرت نیز از بنیهاشم بود) در این تیره باقی بماند. [[سخن]] [[عمر بن خطاب]] شاهدی گویا بر این مدّعاست، آنجا که به [[ابنعباس]] گفت: "قریش نمیخواست [[نبوت]] و [[خلافت]] برای شما (بنیهاشم) جمع شود تا بدین وسیله [[تکبّر]] ورزید." | |||
# امام علی{{ع}} در جنگهای [[دوران پیامبر اکرم]]{{صل}} بسیاری از سرشناسان قریش را به [[هلاکت]] رسانده بود؛ لذا قریشیان از آن حضرت [[کینهها]] به [[دل]] داشتند همانگونه که [[ابوعبیده جراح]] پس از [[غصب خلافت]]، خطاب به [[امام علی]]{{ع}} بر این مسئله تأکید کرد. اما [[انصار]] بر خلاف [[مهاجران]] [[قریشی]] هیچ [[کینه]] و حقدی نسبت به امام علی{{ع}} نداشتند و در جنگهای [[اسلام]] با [[قریش]]، همپای آن حضرت با [[مشرکان]] [[نبرد]] کرده بودند. | |||
== | امّا عللی که باعث شد انصار نیز امام علی{{ع}} را پس از [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}} نادیده بگیرند، عبارت بود از: | ||
{{ | # [[انصار]] از [[کینهتوزی]] مهاجران نسبت به امام علی{{ع}} و [[بنیهاشم]] [[آگاه]] بودند و میدانستند آنان در برابر [[رهبری امام]]{{ع}} خواهند ایستاد. | ||
{{ | # سفارشهای مؤکد [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در واپسین روزهای [[زندگی]] خود درباره انصار و [[نگرانی]] آن حضرت درباره آنان پس از خود، این [[باور]] را برای انصار ایجاد کرده بود که مهاجران قریشی نخواهند گذاشت امام علی{{ع}} به [[خلافت]] برسد. بنابراین به منظور [[پیشگیری]] از ستمهایی که در [[انتظار]] خود میدیدند، بر آن شدند تا [[قدرت]] را قبضه کنند. | ||
پیامبر اکرم{{صل}} به صراحت فرموده بود: "[[مهاجران به مدینه]] رو به افزایشاند و انصار رو به [[کاستی]] میروند و زود باشد که همچون نمک طعام حل شوند. هر کس که بر انصار [[حاکم]] شود باید به [[شایستگی]]، [[نیکان]] آنها را دریابد و از [[خطاکاران]] انصار درگذرد. با این [[حال]]، شما ای گروه انصار! پس از من با حاکمانی [[خودخواه]] روبهرو میشوید که [[حقوق]] شما را تباه میکنند. شما [[صبر]] و [[تحمل]] داشته باشید تا [[خدا]] و رسولش را در [[محشر]] دیدار کنید." | |||
بنابراین، بزرگان و سرشناسان انصار به اعتبار اینکه مرکزیت [[حکومت اسلامی]] یعنی مدینةالنبی [[شهر]] آنان است و نسبت به مهاجران در [[اکثریت]] مطلقاند و میزبان پیامبر اکرم{{صل}} و مهاجران بودهاند، این [[حق]] را برای خود قائل شدند تا با جلوگیری از [[حاکمیّت]] یافتن مهاجران، [[جانشین پیامبر اکرم]]{{صل}} را از میان خویش برگزینند. | |||
== [[واقعه سقیفه]]<ref>نقلهای مربوط به واقعه سقیفه، اشخاص حاضر در آن جلسه و سخنان ردوبدل شده میان آنان در منابع تاریخی گوناگون و متفاوت آمده است. از آنجا که تاریخ را اهل تسنن و پیروان خلفای غاصب نگاشتهاند، تأثیر باورهای کلامی و تعصبات مذهبی آنان در نقل وقایع سقیفه کاملاً مشهود است. نگاهی به آنچه ابن قتیبه دینوری، طبری، ابن اثیر و امثال آنها روایت کردهاند، دلیل بر این مدعاست. با این حال از مجموع این نقلها میتوان واقعه سقیفه را به شکل فوق روایت کرد.</ref>== | |||
در پی انتشار خبر [[رحلت رسول اکرم]]{{صل}}، گروهی از سرشناسان [[انصار]] (مرکب از [[قبیله]] [[اوس و خزرج]]) در [[سقیفه بنیساعده]]<ref>سقیفه بنیساعده، سایهبانی بود که زیر آن مینشستند. برخی گفتهاند "سقیفه"، نوعی سکّوست، از جمله سقیفه بنیساعده. نیز گفته هر بنایی که زدن سقف بر سکویی ایجاد شود، سقیفه است. بنیساعده تیرهای از خزرج بودند که سعد بن عباده انصاری رئیس انصار از این تیره بود (نک: معجم البلدان، ۳ / ۲۲۸).</ref> گرد آمدند تا پیرامون تعیین جانشین پیامبر [[خدا]]{{صل}} از میان خود تصمیمگیری کنند. "[[بنیساعده]]" یکی از تیرههای [[قبیله خزرج]] بود و [[سقیفه]] (سایهبان) در دوران پیش از اسلام محل تشکیل جلسات محرمانه [[خزرج]] به شمار میرفت. پس از [[اجتماع]] انصار در سقیفه، [[سعد بن عباده]] خررجی، [[رئیس]] انصار، به سخن پرداخت. سعد بهسبب [[بیماری]] قادر به حضور در [[سپاه اسامه]] نبود و او را که قادر به [[حرکت]] نبود با وسیلهای به سقیفه آورده بودند. | |||
سعد بن عباده در [[سخنرانی]] خود بر [[یاری دادن]] [[انصار]] به [[پیامبر]]{{صل}} و [[برتری]] آنان تأکید کرد و یادآور شد که با [[جانفشانی]] انصار [[دشمنان پیامبر اکرم]]{{صل}} به زانو درآمدند و [[اعراب]] [[سرکش]]، [[مطیع]] [[فرمان]] آن حضرت شدند. سپس گفت: "چاره کار ([[تعیین خلیفه]]) را باید شما انصار بیندیشید نه دیگران." انصار حاضر، همگی نظر او را [[تأیید]] و وی را شایسته [[جانشینی پیامبر اکرم]]{{صل}} اعلام کردند. در این هنگام یکی از انصار بحث [[مهاجران]] را پیش کشید و گفت: "اگر آنان زیر بار [[خلافت]] ما نرفتند و بهدلیل [[سبقت]] در [[اسلام]] نسبت به ما و [[خویشاوندی]] با [[پیامبر اکرم]]{{صل}} مدعی [[خلافت]] شدند چه باید کرد؟" گروهی از حاضران در پاسخ گفتند: در این صورت ما میگوییم امیری از ما و امیری از شما [[انتخاب]] شود." [[سعد بن عباده]] گفت: "این نخستین [[شکست]] شما خواهد بود." یکی از [[اوسیان]] [[حاضر در سقیفه]] به نام [[معن بن عدی]] یا عدیم بن ساعده (یا هر دوی آنان) که با [[عمر بن خطاب]] روابط نزدیکی داشت، از اینکه خلافت به [[خزرجیان]] برسد بیمناک شد و خود را به عمر رساند و او را در جریان مباحث [[سقیفه]] قرار داد. به روایتی دیگر [[ابوبکر]] از [[سپاه اسامه]] [[تخلف]] ورزیده و از [[مدینه]] به [[خانه]] خود در سُنحْ (منزلی میان مدینه و [[قبا]]) رفته بود. عمر بن خطاب با اطلاع از [[اجتماع سقیفه]] به دو اقدام[[دست]] زد: نخست آنکه [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}} را [[انکار]] کرد و هرکس را که از [[ارتحال]] آن حضرت[[سخن]] میگفت [[تهدید]] به [[قتل]] میکرد و میگفت: "[[منافقان]] میپندارند پیامبر اکرم{{صل}} از [[دنیا]] رفته است، در حالیکه چنین نیست، بلکه مانند [[موسی بن عمران]] چهل [[روز]] از چشم [[مردم]] ناپدید شد و سپس بازگشت، به نزد خدای خود رفته است. بهخدا [[سوگند]] او بازمیگردد و دست و پای کسانی را که [[گمان]] میکنند وی مُرده است، خواهد بُرید!" وی سخنان ابن [[امکلثوم]] و [[عباس بن عبدالمطلب]] مبنی بر [[تأیید]] رحلت پیامبر اکرم{{صل}} را نمیپذیرفت و همچنان [[رحلت]] حضرتش را انکار میکرد. دوم اینکه سالم بن عبید، [[غلام]] [[ابوحنیفه]] را به [[سنح]] فرستاد و ابوبکر را از رحلت پیامبر اکرم{{صل}} اگاه ساخت. به [[نقلی]] دیگر [[عایشه]] بود که ابوبکر را از رحلت آن حضرت باخبر کرد! و به روایتی ابوبکر در [[حال]] [[سخن گفتن]] با مردم بود که معین بن عدی خبر اجتماع سقیفه را به عمر داد. به روایتی دیگر ابوبکر در [[خانه پیامبر]]{{صل}} و در حال کمک به [[تجهیز]] [[پیکر مطهر]] آن حضرت بود که [[عمر بن خطاب]] از [[اجتماع]] [[انصار]] در [[سقیفه]] باخبر شد و به [[خانه]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} رفت و کسی را به داخل فرستاد تا فقط [[ابوبکر]] را فراخواند و پس از [[آگاه]] ساختن وی از [[ماجرای سقیفه]] به سرعت راهی آنجا شدند. | |||
بدین ترتیب ابوبکر و عمر به همراه [[ابوعبیده جرّاح]] و [[معن بن عدی]] (یا عدیم بن ساعده یا هر دوی آنان) خود را به سقیفه رساندند و در بحث انصار وارد شدند. عمر پرسید: "برای چه اجتماع کردهاید؟" یکی از انصار گفت: "میخواهیم برای خود [[امیر]] برگزینیم،؛ چراکه ما [[دین]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[یاری]] و دشمنانش را [[سرکوب]] کردهایم. از اینرو باید [[رهبری]] برای خود [[انتخاب]] کنیم که [[حافظ]] [[حقوق]] ما و برطرف کننده [[شرّ]] دشمنانمان باشد. شما [[مهاجران]] را در امر [[خلافت]] حقی نیست؛ زیرا مهمان ما هستید و در جوار ما و تحت [[حمایت]] ما قرار دارید." ابوبکر پس از ساکت کردن عمر، در سخنانی گفت: [[خدا]] پیامبر خود را از میان [[قریش]] برگزید و مهاجران اولیه به او [[ایمان]] آوردند و در همه [[ناملایمات]] با آن حضرت [[پایداری]] کردند. بنابراین مهاجران و قریش برای خلافت [[اولویت]] دارند. ما مهاجران به فضل و منقبت شما انصار اعتراف داریم. [[شهر]] شما محل [[هجرت پیامبر اکرم]]{{صل}} است. شما [[یاران]] [[دین خدا]] هستید و به ما مهاجران [[پناه]] دادهاید. از اینرو مهاجران در صف اول و انصار در صف دوم قرار گرفتهاند، پس باید امارت از مهاجران باشد و شما [[وزیر]] و [[مشاور]] ما باشید که بدون [[رأی]] و [[مشورت]] شما کاری نخواهیم کرد". | |||
در این [[حال]]، [[حباب بن منذر]] [[خزرجی]] برخاست و به انصار گفت: "ای [[مردم]]! [[اتحاد]] شما از هم نپاشد. هیچکس نمیتواند با شما [[مخالفت]] کند. شما دارای [[قدرت]] و [[شوکت]] هستید و مهاجران میهمان شمایند. اگر اینها رهبری ما را نپذیرند، ما امیری برای خود انتخاب میکنیم و آنها هم امیری برای خودشان برگزینند و اگر این را هم نپذیرند، آنها را از [[شهر]] خود [[اخراج]] میکنیم." [[عمر بن خطاب]] در پاسخ گفت: "به [[خدا]] دو [[شمشیر]] در یک غلاف نمیگنجد و دو امر بر یک [[ملت]] نمیتوانند [[حکومت]] کنند. حکومت باید در دست [[مهاجران]] [[قریشی]] باشد که از قدیم شایسته این [[مقام]] بودهاند." یکی از [[انصار]] پیشنهاد کرد [[خلافت]] را به نوبت بگذارند. ابتدا یکی از انصار [[خلیفه]] شود و پس از [[مرگ]] وی یکی از مهاجران [[انتخاب]] شود تا بدین ترتیب هم خلافت[[دست]] به دست و [[نزاع]] برطرف شود و هم اگر [[امیر]] و خلیفه [[انصاری]] خلاف کند، مهاجران در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه خلیفه [[مهاجر]] خواست برخلاف رود، [[انصار]] مانع او شوند. | |||
[[ابوبکر]] در برابر این سخن، با بیان اینکه [[پیامبر خدا]]{{صل}} فرموده است "[[امامان]] از [[قریش]] هستند" ضمن ایجاد [[نومیدی]] میان انصار، با [[زیرکی]] موفق شد [[اختلافات]] سابق میان انصار را که به یُمْن [[اسلام]] و [[هجرت پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[مدینه]] از یادها رفته بود، مجدداً زنده کند و آنها را دچار [[تفرقه]] سازد. وی خطاب به انصار گفت: "ای گروه انصار، اگر خلیفه از میان شما و [[اوسی]] باشد، قطعاً خزرجیها و مهاجران در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه [[خزرجی]] باشد، اوسیها و مهاجران زیر بار نخواهند رفت." آنگاه گفت: "ما از [[خویشان]] [[پیغمبر]]{{صل}} هستیم و از شجره [[نبوت]]؛ لذا خلافت از آن ماست". | |||
در این هنگام [[بشیر بن سعد]]، پسر عموی [[سعد بن عباده]] که به وی [[حسادت]] میورزید، گفت: "ای گروه انصار! بهخدا [[سوگند]] ما در [[جهاد با مشرکان]] و [[ترویج دین]] [[فضیلت]] داریم، ولی این کار را جز برای [[خشنودی خدا]] و [[اطاعت]] پیامبرش نکردهایم؛ لذا شایسته نیست به دیگران [[فخر]] بفروشیم... [[محمد]]{{صل}} از قریش است و خویشان او به [[جانشینی]] وی سزاوارترند." ابوبکر که دید [[سیاست]] او مؤثر واقع شد، در پی سخنان بشیر بن سعد گفت: "اینک عمر و [[ابوعبیده]] اینجا حاضرند، با هر یک از آنها که خواستید [[بیعت]] کنید." عمر و [[ابوعبیده]] گفتند: "بهخدا قسم که با بودن تو که سابقه بیشتری در [[اسلام]] داری و یکی از دو تن در [[غار]] هستی، هرگز ما به چنین کاری تن نخواهیم داد. | |||
اُسید بن حضیر، [[رئیس قبیله]] [[اوس]]، با [[مشاهده]] این وضع و شنیدن سخنان [[ابوبکر]] و [[بشیر بن سعد]]، در جمع [[اوسیان]] گفت: "بهخدا اگر [[خزرجیان]] یک بار بر شما [[حاکم]] شوند، هرگز [[اجازه]] نخواهند داد اوسیان سهمی در آن داشته باشند. بنابراین برخیزید و با ابوبکر[[بیعت]] کنید." | |||
بنا به قولی، بشیر بن سعد، پس از آن سخنان به سوی ابوبکر رفت و نخستین کسی بود که با او برای [[خلافت]] بیعت کرد. اوسیها که چنین دیدند، روی [[رقابت]] سابق (که اینک با سخنان ابوبکر [[احیا]] شده بود) در پی او [[هجوم]] آوردند و با ابوبکر بیعت کردند. گروهی از خزرجیان نیز که تحت [[نفوذ]] بشیر بن سعد بودند یا تحت تأثیر سخنان او قرار گرفتند نیز با ابوبکر بیعت کردند. هجوم [[انصار]] فریبخورده برای [[بیعت با ابوبکر]] چنان بود که نزدیک بود [[سعد بن عباده]] [[بیمار]] بر اثر ازدحام [[مردم]] لگدمال شود. پس از آنکه کار [[بیعت ابوبکر]] [[قطعی]] شد، گروهی از انصار گفتند: "ما به جز علی{{ع}} با کس دیگری بیعت نخواهیم کرد"، اما صدای آنها در هیاهوی [[جمعیت]] گم شد و دیگران به آن توجه نکردند. آنگاه ابوبکر را به سوی [[مسجد]] [[پیغمبر]]{{صل}} آوردند تا دیگران نیز با او بیعت کنند. [[عمر بن خطاب]] کمر خود را بسته بود و پیشاپیش جمعیت میدوید و [[شعار]] میداد: "[[آگاه]] باشید! مردم با ابوبکر بیعت کردند." سپس با فریاد [[تکبیر]] برای گرفتن بیعت عمومی وارد مسجد شدند<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص۴۵۹- ۴۶۳.</ref>. | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
[[رده:سقیفه بنی ساعده]] | [[رده:سقیفه بنی ساعده]] | ||
[[رده:مدخل نهج البلاغه]] | [[رده:مدخل نهج البلاغه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۸ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۵۵
سقیفه سایهبانى در محلۀ بنى ساعده در مدینه بود که گاهى زیر آن تجمّع و گفتگو مىشد. پس از رحلت پیامبر (ص) گروهى از مهاجرین و انصار آنجا گرد آمدند و گفتگوهاى بسیارى دربارۀ تعیین جانشین پیامبر انجام گرفت و در نهایت با ابوبکر بیعت شد.
پیشزمینههای سقیفه
واقعه سقیفه بنیساعده که به غصب خلافت امام علی(ع) انجامید، دارای پیشزمینههایی است. بررسی علل روی گردانی مهاجران و انصار از امام علی(ع) و زیر پا نهادن مهمترین دستور الهی و سفارش پیامبر اکرم(ص) یعنی پیروی از ولایت امام(ع) و فرزندان معصوم آن حضرت، باید مورد توجه قرار گیرد.
رسول خدا(ص) چند روز پیش از رحلت خویش، فرمان داده بود تا همگان (بهجز تنی چند از بنیهاشم) در سپاهی به فرماندهی اسامة بن زید آماده حرکت بهسوی قلمرو روم، آنجا که جنگ موته اتفاق افتاده بود، شوند. در آستانه حرکت این سپاه، حال آن حضرت وخیم شد و این خبر به اردوگاه سپاه در منطقه "جُرْف" رسید. گروهی از اصحاب به بهانه دیدار رسول خدا(ص) و عیادت و تجدید عهد با او از جُرف به مدینه بازگشتند و با وجود تأکید پیامبر اکرم(ص) بر حرکت سریع آنان با سپاه اسامه، از اطاعت فرمان آن حضرت سرباز زدند و حتی با وجود لعن متخلفان از سوی رسول خدا(ص)، با گستاخی به ساحت مقدس حضرتش از نوشتن نامهاش برای پیشگیری از انحراف جلوگیری کردند. در نهایت حاضر به ترک مدینه نشدند تا آن حضرت رحلت کرد.
مهاجران به دلایلی چند نسبت به رهبری امام علی(ع) موضع مخالف داشتند و رهبری آن حضرت را برنمیتابیدند:
- امام علی(ع) از بنیهاشم (یکی از تیرههای برجسته قریش) بود که قریشیان به سبب رسوبات برخی ارزشهای جاهلی، از جمله رقابت میان تیرههای سرشناس برای سیادت بر مکه، نمیخواستند رهبری اسلام پس از پیامبر اکرم(ص) (که آن حضرت نیز از بنیهاشم بود) در این تیره باقی بماند. سخن عمر بن خطاب شاهدی گویا بر این مدّعاست، آنجا که به ابنعباس گفت: "قریش نمیخواست نبوت و خلافت برای شما (بنیهاشم) جمع شود تا بدین وسیله تکبّر ورزید."
- امام علی(ع) در جنگهای دوران پیامبر اکرم(ص) بسیاری از سرشناسان قریش را به هلاکت رسانده بود؛ لذا قریشیان از آن حضرت کینهها به دل داشتند همانگونه که ابوعبیده جراح پس از غصب خلافت، خطاب به امام علی(ع) بر این مسئله تأکید کرد. اما انصار بر خلاف مهاجران قریشی هیچ کینه و حقدی نسبت به امام علی(ع) نداشتند و در جنگهای اسلام با قریش، همپای آن حضرت با مشرکان نبرد کرده بودند.
امّا عللی که باعث شد انصار نیز امام علی(ع) را پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) نادیده بگیرند، عبارت بود از:
- انصار از کینهتوزی مهاجران نسبت به امام علی(ع) و بنیهاشم آگاه بودند و میدانستند آنان در برابر رهبری امام(ع) خواهند ایستاد.
- سفارشهای مؤکد پیامبر اکرم(ص) در واپسین روزهای زندگی خود درباره انصار و نگرانی آن حضرت درباره آنان پس از خود، این باور را برای انصار ایجاد کرده بود که مهاجران قریشی نخواهند گذاشت امام علی(ع) به خلافت برسد. بنابراین به منظور پیشگیری از ستمهایی که در انتظار خود میدیدند، بر آن شدند تا قدرت را قبضه کنند.
پیامبر اکرم(ص) به صراحت فرموده بود: "مهاجران به مدینه رو به افزایشاند و انصار رو به کاستی میروند و زود باشد که همچون نمک طعام حل شوند. هر کس که بر انصار حاکم شود باید به شایستگی، نیکان آنها را دریابد و از خطاکاران انصار درگذرد. با این حال، شما ای گروه انصار! پس از من با حاکمانی خودخواه روبهرو میشوید که حقوق شما را تباه میکنند. شما صبر و تحمل داشته باشید تا خدا و رسولش را در محشر دیدار کنید."
بنابراین، بزرگان و سرشناسان انصار به اعتبار اینکه مرکزیت حکومت اسلامی یعنی مدینةالنبی شهر آنان است و نسبت به مهاجران در اکثریت مطلقاند و میزبان پیامبر اکرم(ص) و مهاجران بودهاند، این حق را برای خود قائل شدند تا با جلوگیری از حاکمیّت یافتن مهاجران، جانشین پیامبر اکرم(ص) را از میان خویش برگزینند.
واقعه سقیفه[۱]
در پی انتشار خبر رحلت رسول اکرم(ص)، گروهی از سرشناسان انصار (مرکب از قبیله اوس و خزرج) در سقیفه بنیساعده[۲] گرد آمدند تا پیرامون تعیین جانشین پیامبر خدا(ص) از میان خود تصمیمگیری کنند. "بنیساعده" یکی از تیرههای قبیله خزرج بود و سقیفه (سایهبان) در دوران پیش از اسلام محل تشکیل جلسات محرمانه خزرج به شمار میرفت. پس از اجتماع انصار در سقیفه، سعد بن عباده خررجی، رئیس انصار، به سخن پرداخت. سعد بهسبب بیماری قادر به حضور در سپاه اسامه نبود و او را که قادر به حرکت نبود با وسیلهای به سقیفه آورده بودند.
سعد بن عباده در سخنرانی خود بر یاری دادن انصار به پیامبر(ص) و برتری آنان تأکید کرد و یادآور شد که با جانفشانی انصار دشمنان پیامبر اکرم(ص) به زانو درآمدند و اعراب سرکش، مطیع فرمان آن حضرت شدند. سپس گفت: "چاره کار (تعیین خلیفه) را باید شما انصار بیندیشید نه دیگران." انصار حاضر، همگی نظر او را تأیید و وی را شایسته جانشینی پیامبر اکرم(ص) اعلام کردند. در این هنگام یکی از انصار بحث مهاجران را پیش کشید و گفت: "اگر آنان زیر بار خلافت ما نرفتند و بهدلیل سبقت در اسلام نسبت به ما و خویشاوندی با پیامبر اکرم(ص) مدعی خلافت شدند چه باید کرد؟" گروهی از حاضران در پاسخ گفتند: در این صورت ما میگوییم امیری از ما و امیری از شما انتخاب شود." سعد بن عباده گفت: "این نخستین شکست شما خواهد بود." یکی از اوسیان حاضر در سقیفه به نام معن بن عدی یا عدیم بن ساعده (یا هر دوی آنان) که با عمر بن خطاب روابط نزدیکی داشت، از اینکه خلافت به خزرجیان برسد بیمناک شد و خود را به عمر رساند و او را در جریان مباحث سقیفه قرار داد. به روایتی دیگر ابوبکر از سپاه اسامه تخلف ورزیده و از مدینه به خانه خود در سُنحْ (منزلی میان مدینه و قبا) رفته بود. عمر بن خطاب با اطلاع از اجتماع سقیفه به دو اقدامدست زد: نخست آنکه رحلت پیامبر اکرم(ص) را انکار کرد و هرکس را که از ارتحال آن حضرتسخن میگفت تهدید به قتل میکرد و میگفت: "منافقان میپندارند پیامبر اکرم(ص) از دنیا رفته است، در حالیکه چنین نیست، بلکه مانند موسی بن عمران چهل روز از چشم مردم ناپدید شد و سپس بازگشت، به نزد خدای خود رفته است. بهخدا سوگند او بازمیگردد و دست و پای کسانی را که گمان میکنند وی مُرده است، خواهد بُرید!" وی سخنان ابن امکلثوم و عباس بن عبدالمطلب مبنی بر تأیید رحلت پیامبر اکرم(ص) را نمیپذیرفت و همچنان رحلت حضرتش را انکار میکرد. دوم اینکه سالم بن عبید، غلام ابوحنیفه را به سنح فرستاد و ابوبکر را از رحلت پیامبر اکرم(ص) اگاه ساخت. به نقلی دیگر عایشه بود که ابوبکر را از رحلت آن حضرت باخبر کرد! و به روایتی ابوبکر در حال سخن گفتن با مردم بود که معین بن عدی خبر اجتماع سقیفه را به عمر داد. به روایتی دیگر ابوبکر در خانه پیامبر(ص) و در حال کمک به تجهیز پیکر مطهر آن حضرت بود که عمر بن خطاب از اجتماع انصار در سقیفه باخبر شد و به خانه پیامبر اکرم(ص) رفت و کسی را به داخل فرستاد تا فقط ابوبکر را فراخواند و پس از آگاه ساختن وی از ماجرای سقیفه به سرعت راهی آنجا شدند.
بدین ترتیب ابوبکر و عمر به همراه ابوعبیده جرّاح و معن بن عدی (یا عدیم بن ساعده یا هر دوی آنان) خود را به سقیفه رساندند و در بحث انصار وارد شدند. عمر پرسید: "برای چه اجتماع کردهاید؟" یکی از انصار گفت: "میخواهیم برای خود امیر برگزینیم،؛ چراکه ما دین پیامبر(ص) را یاری و دشمنانش را سرکوب کردهایم. از اینرو باید رهبری برای خود انتخاب کنیم که حافظ حقوق ما و برطرف کننده شرّ دشمنانمان باشد. شما مهاجران را در امر خلافت حقی نیست؛ زیرا مهمان ما هستید و در جوار ما و تحت حمایت ما قرار دارید." ابوبکر پس از ساکت کردن عمر، در سخنانی گفت: خدا پیامبر خود را از میان قریش برگزید و مهاجران اولیه به او ایمان آوردند و در همه ناملایمات با آن حضرت پایداری کردند. بنابراین مهاجران و قریش برای خلافت اولویت دارند. ما مهاجران به فضل و منقبت شما انصار اعتراف داریم. شهر شما محل هجرت پیامبر اکرم(ص) است. شما یاران دین خدا هستید و به ما مهاجران پناه دادهاید. از اینرو مهاجران در صف اول و انصار در صف دوم قرار گرفتهاند، پس باید امارت از مهاجران باشد و شما وزیر و مشاور ما باشید که بدون رأی و مشورت شما کاری نخواهیم کرد".
در این حال، حباب بن منذر خزرجی برخاست و به انصار گفت: "ای مردم! اتحاد شما از هم نپاشد. هیچکس نمیتواند با شما مخالفت کند. شما دارای قدرت و شوکت هستید و مهاجران میهمان شمایند. اگر اینها رهبری ما را نپذیرند، ما امیری برای خود انتخاب میکنیم و آنها هم امیری برای خودشان برگزینند و اگر این را هم نپذیرند، آنها را از شهر خود اخراج میکنیم." عمر بن خطاب در پاسخ گفت: "به خدا دو شمشیر در یک غلاف نمیگنجد و دو امر بر یک ملت نمیتوانند حکومت کنند. حکومت باید در دست مهاجران قریشی باشد که از قدیم شایسته این مقام بودهاند." یکی از انصار پیشنهاد کرد خلافت را به نوبت بگذارند. ابتدا یکی از انصار خلیفه شود و پس از مرگ وی یکی از مهاجران انتخاب شود تا بدین ترتیب هم خلافتدست به دست و نزاع برطرف شود و هم اگر امیر و خلیفه انصاری خلاف کند، مهاجران در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه خلیفه مهاجر خواست برخلاف رود، انصار مانع او شوند.
ابوبکر در برابر این سخن، با بیان اینکه پیامبر خدا(ص) فرموده است "امامان از قریش هستند" ضمن ایجاد نومیدی میان انصار، با زیرکی موفق شد اختلافات سابق میان انصار را که به یُمْن اسلام و هجرت پیامبر اکرم(ص) به مدینه از یادها رفته بود، مجدداً زنده کند و آنها را دچار تفرقه سازد. وی خطاب به انصار گفت: "ای گروه انصار، اگر خلیفه از میان شما و اوسی باشد، قطعاً خزرجیها و مهاجران در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه خزرجی باشد، اوسیها و مهاجران زیر بار نخواهند رفت." آنگاه گفت: "ما از خویشان پیغمبر(ص) هستیم و از شجره نبوت؛ لذا خلافت از آن ماست".
در این هنگام بشیر بن سعد، پسر عموی سعد بن عباده که به وی حسادت میورزید، گفت: "ای گروه انصار! بهخدا سوگند ما در جهاد با مشرکان و ترویج دین فضیلت داریم، ولی این کار را جز برای خشنودی خدا و اطاعت پیامبرش نکردهایم؛ لذا شایسته نیست به دیگران فخر بفروشیم... محمد(ص) از قریش است و خویشان او به جانشینی وی سزاوارترند." ابوبکر که دید سیاست او مؤثر واقع شد، در پی سخنان بشیر بن سعد گفت: "اینک عمر و ابوعبیده اینجا حاضرند، با هر یک از آنها که خواستید بیعت کنید." عمر و ابوعبیده گفتند: "بهخدا قسم که با بودن تو که سابقه بیشتری در اسلام داری و یکی از دو تن در غار هستی، هرگز ما به چنین کاری تن نخواهیم داد.
اُسید بن حضیر، رئیس قبیله اوس، با مشاهده این وضع و شنیدن سخنان ابوبکر و بشیر بن سعد، در جمع اوسیان گفت: "بهخدا اگر خزرجیان یک بار بر شما حاکم شوند، هرگز اجازه نخواهند داد اوسیان سهمی در آن داشته باشند. بنابراین برخیزید و با ابوبکربیعت کنید."
بنا به قولی، بشیر بن سعد، پس از آن سخنان به سوی ابوبکر رفت و نخستین کسی بود که با او برای خلافت بیعت کرد. اوسیها که چنین دیدند، روی رقابت سابق (که اینک با سخنان ابوبکر احیا شده بود) در پی او هجوم آوردند و با ابوبکر بیعت کردند. گروهی از خزرجیان نیز که تحت نفوذ بشیر بن سعد بودند یا تحت تأثیر سخنان او قرار گرفتند نیز با ابوبکر بیعت کردند. هجوم انصار فریبخورده برای بیعت با ابوبکر چنان بود که نزدیک بود سعد بن عباده بیمار بر اثر ازدحام مردم لگدمال شود. پس از آنکه کار بیعت ابوبکر قطعی شد، گروهی از انصار گفتند: "ما به جز علی(ع) با کس دیگری بیعت نخواهیم کرد"، اما صدای آنها در هیاهوی جمعیت گم شد و دیگران به آن توجه نکردند. آنگاه ابوبکر را به سوی مسجد پیغمبر(ص) آوردند تا دیگران نیز با او بیعت کنند. عمر بن خطاب کمر خود را بسته بود و پیشاپیش جمعیت میدوید و شعار میداد: "آگاه باشید! مردم با ابوبکر بیعت کردند." سپس با فریاد تکبیر برای گرفتن بیعت عمومی وارد مسجد شدند[۳].
منابع
پانویس
- ↑ نقلهای مربوط به واقعه سقیفه، اشخاص حاضر در آن جلسه و سخنان ردوبدل شده میان آنان در منابع تاریخی گوناگون و متفاوت آمده است. از آنجا که تاریخ را اهل تسنن و پیروان خلفای غاصب نگاشتهاند، تأثیر باورهای کلامی و تعصبات مذهبی آنان در نقل وقایع سقیفه کاملاً مشهود است. نگاهی به آنچه ابن قتیبه دینوری، طبری، ابن اثیر و امثال آنها روایت کردهاند، دلیل بر این مدعاست. با این حال از مجموع این نقلها میتوان واقعه سقیفه را به شکل فوق روایت کرد.
- ↑ سقیفه بنیساعده، سایهبانی بود که زیر آن مینشستند. برخی گفتهاند "سقیفه"، نوعی سکّوست، از جمله سقیفه بنیساعده. نیز گفته هر بنایی که زدن سقف بر سکویی ایجاد شود، سقیفه است. بنیساعده تیرهای از خزرج بودند که سعد بن عباده انصاری رئیس انصار از این تیره بود (نک: معجم البلدان، ۳ / ۲۲۸).
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص۴۵۹- ۴۶۳.